قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 35156
دانلود: 6483

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35156 / دانلود: 6483
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

( یا أَیهَا النَّبِی إِذَا جَاءكَ الْمُؤْمِنَاتُ یبَایعْنَكَ عَلَى أَن لَّا یشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَیئًا وَ لَا یسْرِقْنَ وَ لَا یزْنِینَ وَ لَا یقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَ لَا یأْتِینَ بِبُهْتَانٍ یفْتَرِینَهُ بَینَ أَیدِیهِنَّ وَ أَرْجُلِهِنَّ وَ لَا یعْصِینَكَ فِى مَعْرُوفٍ فَبَایعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ؛ )

۱ - شریكى براى خدا قرار ندهند.

۲ - دزدى نكنند.

۳ - زنا نكنند.

۴ - فرزندانشان را نكشند.

۵ - تهمت به كسى نزنند. (فرزندانى كه مربوط به دیگران است به شوهران خود نسبت ندهند.)

۶ - در كارهاى نیك با پیامبر مخالفت ننمایند.

در این صورت با آنان بیعت كن؛ (بیعتشان را بپذیر) و از درگاه خدا برایشان طلب آمرزش كن؛ بى گمان خداوند، آمرزنده مهربان است.

تشریفات بیعت مردان چنین بود كه با پیامبر مصافحه مى كردند و دست به دست آن حضرت مى دادند به گونه اى كه دست آن حضرت بالاى دست آن ها بود؛ ولى در مورد بیعت زنان، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور دادند كه ظرفى پر از آب بیاورند و آن گاه مقدارى عطر در آن ریختند، سپس دست خود را در میان آن گذارد و آیه فوق را (كه حاوى شش ماده و شرط بیعت) بود تلاوت كرد؛ سپس از جاى خود برخاست و به زنان چنین فرمود: كسانى كه حاضرند طبق این شرایط (ششگانه) با من بیعت كنند، دست در میان آب ظرف كرده و رسماً وفادارى خود را نسبت به این موارد، اعلام بدارند.(۹۰۱)

در تفسیر على بن ابراهیم قمى آمده است: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در كنار كعبه، پس از بیعت مردان، بعد از ظهر نشستند، ظرف بزرگى را پر از آب كردند و دستشان را درمیان آن گذاشتند و سپس به زنان فرمودند: هر كس مى خواهد بیعت كند، دستش را در میان آب بگذار و بیرون آورد.

ام حكیم دختر حارث بن عبدالمطلب برخاست و عرض كرد: منظور از واژه معروف (در آیه) كه خداوند به ما فرمان داده است چیست؟ كه در مورد آن از تو پیروى كنیم.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: یعنى:

۱ - به صورتشان ضربه نزنند.

۲ - به گونه خود آسیب نرسانند.

۳ - موى خود را نَكَنند.

۴ - یقه خود را پاره نكنند.

۵ - لباس سیاه نپوشند.

۶ - ناله و فغان سر ندهند.

۷ - كنار قبر ننشینند.(۹۰۲)

زنان بر اساس این شرایط با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیعت كردند.(۹۰۳)

و طبق بعضى از روایات سؤال در مورد كلمه معروف را ام حكیم دختر حارث بن هشام از پیامبر كرده است.

و در بعضى از روایات دیگر آمده است هنگامى كه پیامبر شرایط بیعت را اعلام كرد، از جمله فرمود كه: دزدى نكنید.

هند همسر ابوسفیان (كه از ترس، سر و صورت خود را محكم پوشانده بود) از جاى برخاست و گفت: اى رسول خدا! شما دستور مى دهید كه زنان دزدى نكنند، ولى من چه كنم كه شوهرى دارم بسیار دست بسته و سختگیر (منظور شوهرش ابوسفیان بود) و من روى همین جهت در گذشته به اموال او دستبرد مى زدم، اینك چه كنم؟

ابوسفیان كه حاضر بود برخاست و گفت: من گذشته را حلال مى كنم، تو قول بده در آینده دزدى نكنى. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از این سخن خندید.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مذاكره ابوسفیان، هند را شناخت و فرمود: تو دختر عتبه هستى؟

هند گفت: آرى، اى پیامبر خدا، از گناه ما بگذر، تا خدا تو را مورد لطف قرار دهد.

هنگامى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: یكى از شرایط بیعت آن است كه زنا نكنید باز هند برخاست (و براى سرپوش گذاردن در دامن آلوده خود) گفت: آیا زن آزاد زنا مى كند؟

مردى كه قبلاً با او روابط نامشروع داشت، از سخن او خندید، و خنده و خنده او و دفاع هند، بیشتر موجب رسوایى هند گردید.

به این ترتیب، زنان نیز بر اساس قوانین اسلام، با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیعت نمودند. و پیمان وفادارى خود را به اسلام اعلام نمودند و پیامبر نیز بیعت آن ها را بر این اساس پذیرفت.

عفو وحشى غلام جبیر بن مطعم

وحشى غلام غول پیكر یكى از سران شرك، به نام مطعم بود، و عموى جبیر به نام طعیمه در جنگ بدر به دست حمزه سیدالشهدا كشته شده بود.

هند زن ننگین شرك و كفر، همسر ابوسفیان؛ كه پدر و برادر و فرزندش در جنگ بدر كشته شده بودند، تشنه خون افرادى همچون پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام و حمزهعليه‌السلام بود.

او نقشه قتل این سه نفر را مى كشید تا انتقام خود را گرفته باشد، در این جستجو، وحشى را براى این كار، مناسب دانست. او را نزد خود آورد و به او گفت: اگر یكى از این سه نفر (محمد یا على یا حمزه) را بكشى، علاوه بر آن كه تو را از مولایت خریدارى كرده و آزاد مى سازم؛ آن چه كه به خواهى به تو خواهم داد و مولایت جبیر بن مطعم نیز حتما با تو همكارى خواهد كرد، زیرا عمویش به دست حمزه كشته شده است.

وحشى گول دنیا را خورد، و پیشنهاد هند را در مورد قتل حمزهعليه‌السلام پذیرفت و گفت: قتل محمد و على از عهده من ساخته نیست.

هنگامى كه جنگ احد (در سال سوم هجرت) در دامنه كوه احد، نزدیك مدینه، بین مشركان و مسلمین در گرفت، وحشى نیزه كوچكى به نام زوبین را كه در جنگ هاى قدیم به طرف مقابل پرتاب مى كردند، تهیه كرده و در كمین حضرت حمزهعليه‌السلام نشسته بود تا این كه حضرت حمزه در حالى كه سرگرم جنگ با دشمن بود، و از هر سو جلو دشمن را مى گرفت، از فرصت استفاده كرد و زوبین خود را به طرف حمزه پرتاب نمود. این ضربه به قدرى سخت بود كه وقتى به قسمت ناف حضرت حمزه خورد از پشت حضرت حمزه بیرون آمد؛ حمزهعليه‌السلام با آن حال چون شیرى آشفته به سوى وحشى تاخت؛ اما وحشى چون روباه گریخت. و حضرت حمزه در حالى كه وحشى را تعقیب مى كرد، بر اثر خونریزى زیاد، از پاى در آمد و به زمین افتاد و سپس به شهادت رسید.(۹۰۴)

لذا، بعد از فتح مكه وحشى جزء فراریانى بود كه حكم غیابى اعدام او از طرف حكومت اسلامى صادر شده بود.

ولى وحیس از جنایت خود پشیمان گردیده و در عین حال امیدوار بود كه فرصتى به دست آورد و توبه كند تا مورد بخشش پیامبر قرار گیرد هنگامى كه مكه در سال هشتم هجرت فتح گردید، وحشى به صورت فرارى در طائف به سر مى برد وقتى كه آیه ۵۳ سوره زمر به گوشش رسید امیدوار به عفو و بخشش خداوند شد، و خداوند در این آیه مى فرماید:

( قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ؛ )

بگو: اى بندگان من كه بر خود، اسراف و ستم كرده اید، از رحمت خداوند نومید نشوید كه خدا همه گناهان را مى آمرزد، و او آمرزنده مهربان است.

وحشى پس از فتح مكه با امید عفو همراه خاندان خود به مكه رفت و به حضور پیامبر رسید، و خود را معرفى كرد و قبول اسلام نمود و گواهى به یكتایى خدا و رسالت محمد داد.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: تو وحشى هستى؟

او عرض كرد: آرى.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: عمویم (حمزه) را چگونه كشتى؟ او جریان كشتن حمزهعليه‌السلام را از آغاز تا انجام شرح داد، پیامبر سخت گریه كرد و قطرات اشك از سیماى نورانیش سرازیر شد، در عین حال وحشى مشمول عفو پیامبر قرار گرفت، و آزاد شد، اما پیامبر به او فرمود:( غَیب وَجَهكَ عَنِّى؛ ) صورتت را از من پنهان كن. (برو به جاى دیگر، من طاقت ندارم قاتل عموى عزیزم را بنگرم.)

به این ترتیب وحشى با آن جنایت بزرگ، بخشیده شد، و از آن پس از حامیان اسلام گردید و همراه ابودجانه انصارى، مسلیمه كذاب را كه ادعاى پیامبرى مى كرد (در زمان ابوبكر در جنگ یمامه) كشتند.

و پس از این ماجرا، وحشى مى گفت: من بهترین انسان ها (حمزه) و بدترین انسان ها (مسیلمه)

را كشتم.

و در بعضى از احادیث آمده است: حمزه و قاتلش (وحشى) اهل بهشت هستند.(۹۰۵)

به این ترتیب، مى بینم پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در فتح مكه، حتى این گونه افراد را كه قبول اسلام كرده بودند بر اساس دستور قرآن، مورد عفو قرار داد.

دورنمایى از جنگ حُنَین

پس از فتح مكه، مردم هوازن و ثَقیف كه دو قبیله بزرگ بودند، و در طائف (۱۲ فرسخى جنوب شرقى مكه) و اطراف آن زندگى مى نمودند، با هم اجتماع و اتفاق كردند كه به جنگ مسلمانان بیایند.

ماجرا از این جا شروع مى شد كه عوف بن مالك رییس طایفه هوازن، دو طایفه مذكور را جمع كرد و به آن ها گفت: ممكن است محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از فتح مكه به جنگ با ما برخیزد و سپس در شور خود گفتند: تا مسلمین به سوى ما نیامده اند، صلاح در این است كه ما پیشدستى كنیم. و پس از این اتفاق، همه غرق در اسلحه، آماده جنگ و حركت به سوى مكه شدند.

مالك بن عوف، از همه قبایل اطراف، نیرو جمع كرده بود، و جز چند نفرى از قبایل قیس، عیلان، كعب، و كلات، همه حاضر بودند.

وقتى لشكریان آماده شدند، مالك فرمان داد تا زن و فرزندانشان و حتى حیوانات و گوسفندانشان را نیز با خود بردارند. این دستور از آن جهت بود كه مى خواست، مردان - هر چند به خاطر حفظ ناموس و اموال خود باشد - فرار نكنند.

معروف است كه این جنگ به نام جنگ حُنین خوانده مى شود، زیرا این جنگ در سرزمین حنین بین مكه و طائف واقع شد، و گاهى این جنگ به نام جنگ اوطاس خوانده مى شود، زیرا بخشى از این جنگ در سرزمین اوطاس به وقوع پیوست.

و گاهى جنگ هوازن مى گویند، زیرا اكثر جمعیت دشمن در این جنگ از قبیله هوازن بودند.

اعتراض پیرمرد كور

هنگامى كه سپاه سى هزار نفرى دشمن و هوازن به سرزمین اوطاس رسیدند همانجا را براى میدان جنگ مناسب دیدند و انتخاب كردند.

پیرمردى كور، از مشركان به نام دُرید بن صمه پرسید: صداى شتران و عرعر الاغ ها و بع بع گوسفندان و گریه كودكان را مى شنوم؟

گفتند: آرى، مالك بن عوف صالح را در این دانسته كه زنان و فرزندان و حیوانات را با خود بردارند، تا به حمایت از اموال و ناموسشان بهتر بجنگند.

درید گفت: مگر به گوسفندچرانى مى روید؟ مگر مى توان شخص فرارى را با این خیالات، برگردانید! فتح و پیروزى در جنگ تنها در سایه مردان دلاور و نیزه و شمشیر به دست مى آید؛ و شما اگر شكست بخورید، رسوا خواهید شد؛ چرا كه ناموس و اموالتان به دست مسلمین مى افتد.

سپس پیر نابینا از دو قبیله كعب و كلاب سؤال كرد، و به او گفتند: هیچ یك از آن ها در سپاه ما شركت ننمودند.

پیر نابینا گفت: آرى، اگر روز پیروزى بود، آن ها هم شركت مى كردند؛ به هر حال من دوست دارم اموال و زنان و كودكانتان را در بلندترین نقطه این سرزمین قرار دهید و تنها با مردان به جنگ دشمن بروید.

مالك بن عوف، اعتراض پیرمرد نابینا را گوش نكرد و به او گفت: تو پیر شده اى و تجربه هاى جنگى را فراموش نموده اى. من از تصمیمى كه گرفته ام بر نمى گردم و سپس اعلام كرد: وقتى با دشمن روبرو شدید، شمشیرها را از نیام بر كشید و تمام شما پشت به پشت همدیگر همانند یك نفر، حمله كنید.

مالك، جاسوسانى براى كسب اطلاعات از اوضاع مسلمین فرستاد، آن ها بعد از مدتى رنگ باخته و ناراحت برگشتند.

مالك علت ناراحتى را از آن ها پرسید. آن ها در پاسخ گفتند: ما مردانى سفید كه بر اسب هاى ابلق سوار بودند دیدیم؛ از این رو وحشت زده شدیم.(۹۰۶)

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از تصمیم قبیله هوازن، آگاه شد، عَتّاب بن اُسَید را حاكم مكه قرار داد، و از صفوان بن امیه كه مشرك بود، مقدارى اسلحه خواست.

صفوان گفت: آیا از روى غصب مى گیرى یا عاریه؟!

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از روى عاریه آن هم با ضمانت.

صفوان، صد لباس جنگى به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عاریه داد.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ده هزار نفر از مسلمینى كه از مدینه همراه آن حضرت به مكه آمده بودند، و دو هزار نفر تازه مسلمان از مردم مكه، جمعا با دوازده هزار نفر عازم سرزمین حنین گردید،(۹۰۷) و پرچم بزرگ سپاه اسلام را، علىعليه‌السلام به دست گرفته بود، (این حركت و جنگ در آخر ماه رمضان یا در ماه شوال سال هشتم هجرت واقع شد. یعنى فاصله این جنگ یا فتح مكه كمتر از یك ماه بود).

مالك بن عوف فرمانده لشكر دشمن كه شخص شجاع، و بى باكى بود، در میان لشكر خود فریاد زد: محمد هنوز با مردانى جنگى روبرو نشده است تا طعم شكست را بچشد.

سپس گفت: شمشیر و كمان و نیزه هاى خود را آماده سازید، و در شكافهاى كوه و دره هاى اطراف و لابه لاى درخت ها، بر سر راه سپاه اسلام كمین كنید؛ و وقتى مسلمانان رسیدند، آن ها

را غافلگیر كرده و یورش ناگهانى به آنان بنمایید.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با یاران خود، نماز صبح را خواند، و فرمان حركت را صادر نمود؛ مسلمین همراه پیامبر به سوى حنین سرازیر شدند.

سه عامل شكست

در آغاز وقتى مسلمین با لشگر هوازن روبرو شدند - چنان كه خواهیم گفت - شكست خوردند و بسیارى از افراد پا به فرار گذاشتند.

سه عاملى كه موجب این شكست در آغاز گردید عبارت بود از:

۱ - غرور به جمعیت. (چنان كه این مطلب از آیه ۲۵ سوره توبه استفاده مى شود.)

۲ - كمین دشمن در شكاف ها و پشت درخت ها و نا آگاهى اطلاعاتى مسلمین از این نقشه.

۳ - وجود دو هزار تازه مسلمان در سپاه اسلام كه فرار آن ها باعث تضعیف و روحیه سایرین گردید.

توضیح این كه: در آیه ۲۵، سوره توبه مى خوانیم:

( لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ فِى مَوَاطِنَ كَثِیرَةٍ وَ یوْمَ حُنَینٍ إِذْ أَعْجَبَتْكُمْ كَثْرَتُكُمْ فَلَمْ تُغْنِ عَنكُمْ شَیئًا وَضَاقَتْ عَلَیكُمُ الأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ ثُمَّ وَلَّیتُم مُّدْبِرِینَ؛ )

خداوند شما را در میدانهاى زیادى، یارى (پیروز) كرد و در روز حنین (نیز یارى نمود) در آن زمان كه بسیارى جمعیت اسلام، شما را مغرور و فریفته كرد؛ ولى (فزونى جمعیت) هیچ مشكلى را براى شما حل نكرد و زمین با همه وسعتش بر شما تنگ گردید، سپس پشت به دشمن كرده، فرار نمودید.

در ذیل آیه، روایت شده است كه یكى از مسلمین، مغرورانه گفت:( لَن نَغلِبَ الیومَ؛ ) هرگز (با این جمعیت بسیار) شكست نخواهیم خورد.

همین غرور جمعیت (و سیاهى لشكر) كه موجب بیرون رفتن از ایمان و توكل كامل به خدا مى گردد، یك عامل شكست گردید. اینك به دنبال داستان توجه كنید:

همین كه سپاه اسلام به سرزمین حنین رسیدند، ناگهان لشكر هوازن از هر سو از كمینگاه هاى خود، مسلمانان را زیر رگبار تیرهاى خود قرار دادند گروهى كه در جلو لشگر اسلام بودند (و در میان آن ها تازه مسلمانان مكه وجود داشتند) پا به فرار گذاشتند و این امر سبب شد كه باقیمانده لشكر به وحشت افتاده و پا به فرار گذارد، و بدین ترتیب، آثار شكست ظاهرى در میان آنان آشكار گردید.

عجیب این كه در این بحران شدید، تنها ۹ نفر،(۹۰۸) با پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باقى ماندند؛ كه از جمله علىعليه‌السلام و عباس (عموى پیامبر) و چند نفر از بنى هاشم بودند، كه با كمال دلاورى مى جنگیدند و مقاومت مى كردند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عباس كه صداى بلند و رسایى داشت، فرمود: فوراً مسلمانان را صدا بزن تا برگردند.

عباس بر بالاى تپه اى رفت و فریاد زد: اى گروه مهاجر و انصار، اى یاران سوره بقره، و اى كسانى كه در حدیبیه، زیر درخت بیعت كردید، به كجا فرار مى كنید؟ پیامبر اینجاست.

هنگامى كه مسلمانان، این صدا را شنیدند با فریاد لبیك لبیك، بازگشتند و به یارى خدا، حمله سختى به دشمن نمودند؛ و دشمن به طرز وحشتناكى به هر سو پراكنده گردید؛ در حالى كه مسلمانان، بى وقفه آنان را تعقیب مى كردند، حدود صد نفر از سپاه دشمن كشته شدند، و اموالشان به غنیمت مسلمین در آمد، و جمعى از آن ها اسیر گشتند.

غرور عددى از سپاه اسلام و عدم اطلاع كافى از كمینگاه هاى دشمن، و وجود دو هزار نفر تازه مسلمان، كه فرارشان باعث تضعیف روحیه دیگران شد، موجب شكست ظاهرى سپاه اسلام گردید؛ ولى ثبات و استوارى پیامبر اسلام و على و چند نفر دیگر (جمعاً ۹نفر)، باعث پیروزى بزرگ مسلمین گردید.

در صحیح بخارى كه از معتبرترین كتب اهل تسنن است نقل شده:

فَاِذا عُمَر بنِ الخطَّاب فِى النَّاسِ، وَ قُلتُ ما شأنُ النَّاسِ؟ قال: اَمرُ اللهِ ثُمَّ تَراجَعَ النَّاسُ اِلى رَسُولِ اللهِ؛

ناگهان دیدم عمر بن خطاب در میان سپاه پا به فرار گذارده است.

به او گفتم: راستى مردم چه كردند؟

گفت: قضاى الهى بود.

سپس مردم به سوى رسول خدا بازگشتند.(۹۰۹)

آرى، مهمترین عامل پیروزى، توكل و ایمان به خدا است كه موجب ارتقاء روحیه و تضعیف دشمن خواهد شد، در سوره توبه، آیه ۲۵، خداوند مى فرماید:

( لَقَد نَصَرَكُمُ اللهُ فِى مَواطِنَ كَثِیرَةٍ؛ )

خداوند شما را در میدان هاى بسیارى یارى كرد.

مطابق بعضى از روایات، خداوند مسلمانان عصر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در هشتاد جنگ یارى فرمود و این همان امدادهاى غیبى و ارتش نامرئى الهى است كه موجب آرامش مسلمین و عذاب و مجازات سخت كافران گردید.(۹۱۰)

مشركین شكست خورده به به دو دسته تقسیم شدند: طایفه ثقیف به طائف رفتند و در پناه گاه هاى طائف خزیدند(۹۱۱) و اعراب به سرزمین اوطاس رفتند. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ابوعامر اشعرى را به اتفاق گروهى از سپاه اسلام روانه جنگ با اعراف فرارى فرستاد ابوعامر در اوطاس در نبرد با مشركان به شهادت رسید؛ و بعد از او برادرش ابوموسى اشعرى پرچم را برگرفت و همراه سپاه اسلام با مشركان جنگید تا این كه دشمن را شكست داد و مسلمانان پیروز گشتند (و در تاریخ، از این درگیرى به نام غزوه اوطاس یاد مى كنند.)(۹۱۲)

سپس سپاه اسلام به فرمان پیامبر به سوى طائف رفتند، و قلعه طائف را محاصره نمودند و این شهر، حدود ده روز و به نقلى بیست یا سى روز در محاصره مسلمین قرار گرفته بود (و در تاریخ این برخورد را، غزوه طائف مى نامند.)

عده اى از طایفه ثقیف به فرماندهى نافع بن غیلان براى جنگ با سپاه اسلام از طائف بیرون آمدند و با گردان علىعليه‌السلام روبرو شدند و سرانجام سپاه اسلام، نافع را در نبردى كه در دشت، وج صورت گرفت به هلاكت رساند و سپاه او در هم شكست. سپس جمعى از بستگان آن ها از قلعه طائف بیرون آمدند و به حضور پیامبر رسیدند و قبول اسلام كردند؛ ولى قلعه اى كه داراى دیوار بلند و برجهاى مراقب بود، گشوده نشد.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با سپاه پیروز اسلام تا سرزمین جِعرانَه آمد و غنائم بسیارى را كه به دست آمده بود، در این محل بین مسلمین تقسیم نمود.(۹۱۳)

سپس مسلمانان همراه پیامبر به سوى مكه بازگشتند، و مناسك عمره را انجام دادند. آن گاه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم استاندار مكه را تعیین كرد و نظم مكه را تحت نظر حكومت اسلامى تنظیم نمود و پس از آن به همراه سپاه به سوى مدینه رهسپار شدند و روز ۲۴ ذیقعده به مدینه رسیدند و این سفر جنگى، حدود هشتاد روز طول كشید. دوم ماه رمضان از مدینه بیرون آمدند و ۲۴ ذیقعده به مدینه بازگشتند. و قول دیگر این است كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمین دهه اول ذیحجه سال ۸ هجرت را در مكه ماندند و پس از انجام حج به مدینه بازگشتند.

این خلاصه اى بود از دورنماى حماسه بزرگ مسلمین در جنگ حنین و دست آوردهاى بزرگ سفر هشتاد یا صد روزه پیامبر و مسلمانان از مدینه به سوى مكه و طائف و بازگشت به مدینه.

براى پى بردن به عظمت این جنگ و پیروزى بزرگ مسلمین (با توجه به بسیارى سپاه كفر) كافى است كه بدانیم: در این جنگ ها شش هزار نفر از سپاه دشمن اسیر مسلمین شدند و ۲۴ هزار شتر و ۴۰ هزار گوسفند و ۸۵۲ كیلو نقره، به غنیمت سپاه اسلام در آمد.

و بعضى نقل كرده اند: شتر و گوسفند به غنیمت گرفته شده به قدرى زیاد بود كه قابل شمارش نبود.(۹۱۴)

پیامبر بزرگ اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تدبیر دقیق نظامى، با تقویت بنیه هاى معنوى و مادى مسلمین، به یك چنین پیروزى بزرگ تا آن روز چنان پیروزى نصیب مسلمانان نشده بود نائل شد.

جنگ ذات السلاسل و نزول سوره عادیات

یكى از جنگ هایى كه در سال هشتم هجرت رخ داد، و مجاهدات قهرمانانه حضرت علىعليه‌السلام در آن جنگ موجب پیروزى عجیبى شد، و سوره عادیات صدمین سوره قرآن در شأن آن نازل شد، جنگ ذات السلاسل است. در پنج آیه آغاز این سوره چنین مى خوانیم:

( وَالْعَادِیاتِ ضَبْحًا - فَالْمُورِیاتِ قَدْحًا - فَالْمُغِیرَاتِ صُبْحًا - فَأَثَرْنَ بِهِ نَقْعًا - فَوَسَطْنَ بِهِ جَمْعًا؛ )

سوگند به اسبان دونده (مجاهدان) در حالى كه نفس زنان به پیش مى رفتند، و سوگند به افروزندگان جرقه آتش (در برخورد سمهایشان با سنگهاى بیابان)، و سوگند به هجوم آوران سپیده دم، كه گرد و غبار به هر سو پراكندند، و ناگهان در میان دشمن ظاهر شدند.

به این مناسبت نظر شما را به شرح جنگ ذات السلاسل جلب مى كنیم:

سال هشتم هجرت بود، به مدینه خبر رسید كه دوازده هزار سوار از مردم وادى یابس هم پیمان شده اند كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و علىعليه‌السلام را بكشند. پیامبر، چهارهزار نفر را به فرماندهى ابوبكر، براى سركوبى آن متجاوزان سركش، فرستاد، ولى ابوبكر، صلاح را در جنگ ندانست و بازگشت. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، عمر بن خطاب، و سپس عمرو عاص را با سپاهى مجهز فرستاد، آنها نیز رفتند و بدون نتیجه بازگشتند (مطابق بعضى از روایات، درگیرى شد و سپاهیان اسلام با دادن شهداى بسیار، شكست خورده و بازگشتند.)

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این بار، حضرت على را طلبید و به او فرمان حركت به سوى وادى یابس را داد، حضرت علىعليه‌السلام این فرمان را با جان و دل پذیرفت.

حضرت علىعليه‌السلام دستار (دستمال) مخصوصى داشت، آن را بر سر نمى بست مگر در نبردهاى شدید و سخت، از این رو به خانه بازگشت، و آن دستار را از همسرش فاطمه گرفت، فاطمهعليها‌السلام پس از اطلاع از جریان، از روى مهر و محبتى كه به علىعليه‌السلام داشت گریان شد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او فرمود: چرا گریه مى كنى؟ به خواست خدا شوهرت كشته نخواهد شد.

علىعليه‌السلام به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: اى رسول خدا! مرا از رفتن به بهشت باز ندار!

آن گاه حضرت علىعليه‌السلام پرچم پیامبر را به دست گرفت، و همراه سپاه با شیوه غافلگیرانه روانه وادى یابس شد، از بیراهه حركت مى كردند، شب ها راه مى رفتند و روزها در پشت تپه ها و سنگ ها و گودال ها، كمین مى نمودند، و به همین ترتیب به پیش مى رفتند تا آن كه هنگام سپیده سحر دشمن را غافلگیر كرده و به آن ها حمله كردند.

در این وقت، دشمن خواب آلود نتوانست كارى بكند، و مفتضحانه پراكنده شد و شكست خورد.(۹۱۵)

عالم بزرگ، شیخ مفید در ارشاد مى نویسد: حضرت علىعليه‌السلام پس از حمله به دشمن، شش یا هفت نفر از آن ها را كشت، و بقیه گریختند، مسلمانان پیروز شده و با به دست آوردن غنایم جنگى، همراه علىعليه‌السلام به مدینه بازگشتند.

ام سلمه (یكى از همسران پیامبر) مى گوید: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در خانه من خوابیده بود، ناگهان هراسان از خواب پرید، عرض كردم: خدایت پناه دهد، چه شد؟ فرمود: راست گفتى خدایم پناه دهد، اكنون جبرئیل به من اطلاع داد كه علىعليه‌السلام به سوى مدینه مى آید.

در این هنگام، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه بیرون آمد، مسلمانان مدینه را در دو صف قرار داد و با هم تا یك فرسخى به استقبال علىعليه‌السلام شتافتند، هنگامى كه چشم علىعليه‌السلام به قامت پیامبر افتاد، به احترام آن حضرت، از اسب پیاده شد، و به طرف پاهاى پیامبر خم شد تا ببوسد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بر مركب سوار شو، كه خدا و رسولش از تو خشنودند. علىعليه‌السلام گریه شوق كرد، و به خانه خود رفت. در این هنگام پیامبر به همسفران علىعليه‌السلام فرمود: فرمانده خود (علىعليه‌السلام ) را چگونه یافتید؟ آن ها عرض كردند: غیر از خوبى از او چیزى ندیدیم، جز این كه در همه نمازهایى كه به او اقتدا نمودیم، آن حضرت سوره توحید را مى خواند.

سپس پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از علىعليه‌السلام پرسید: چرا در نمازها، جز سوره توحید، سوره دیگرى نمى خواندى؟

علىعليه‌السلام عرض كرد: من این سوره را دوست دارم.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: به راستى كه خدا تو را دوست دارد، چنان كه تو سوره توحید را دوست دارى.

در این هنگام پیامبر این سخن بلند را در شأن علىعليه‌السلام بیان كرد:

اى على! من از آن ترس نداشتم كه گروه هایى از مسلمانان درباره تو همان را بگویند كه مسیحیان درباره عیسىعليه‌السلام گفتند (كه او خدا یا پسر خدا است)؛

( لَقُلتُ فیكَ الیومَ مَقالاً لا تَمُرُّ بِمَلاء مِنهُم الا اَخَذ التُّرابَ مِن تَحتِ قَدَمَیكَ؛ )

امروز روز سختى در عظمت مقام تو مى گفتم كه به هیچ گروهى از مردم نگذرى مگر آن كه خاك زیر پایت را به عنوان تبرك بردارند.(۹۱۶)

هلاكت پیشتازان دشمن به دست علىعليه‌السلام

مطابق روایات دیگر؛ در ماجراى جنگ ذات السلاسل، وقتى كه حضرت علىعليه‌السلام و سپاهش به دشمن نزدیك شد، علىعليه‌السلام به پرچمدار سپاه خود فرمود: پرچم را برافراشته كن. او پرچم را برافراشت، مشركان آن را دیدند و شناختند و به همدیگر گفتند: این ها دشمن ما هستند كه در جستجوى ما آمده اند، این محمد است كه با سپاه خود آمده است. در این هنگام یكى از جوانان قهرمان دشمن به میدان تاخت و مبارز طلبید و گستاخانه فریاد زد: اى یارانِ ساحر دروغگو، كدام یك از شما محمد است، تا به میدان من آید؟!

علىعليه‌السلام به میدان او رفت و فرمود: مادرت به عزایت بنشیند، ساحر دروغگو تو هستى، و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حق است و از جانب حق آمده است.

او گفت: تو كیستى؟

علىعليه‌السلام فرمود: من على پسر ابوطالب، و برادر و پسرعمو و داماد رسول خدا هستم.

او گفت: اكنون كه تو در نزد محمد داراى چنان مقامى هستى، كشتن تو با محمد یكسان است، آن گاه در حالى كه رَجَز مى خواند به علىعليه‌السلام حمله كرد. حضرت علىعليه‌السلام نیز رَجَز خواند، و به او حمله نمود، طولى نكشید كه او به دست پر توان علىعليه‌السلام كشته شد، آن گاه علىعليه‌السلام مبارز طلبید، برادر مقتول به میدان آمد و به حضرت على حمله كرد، او نیز به دست آن حضرت به هلاكت رسید. باز علىعليه‌السلام مبارز طلبید، در این هنگام حارث بن مكیده كه او را با پانصد نفر مرد جنگى مى سنجیدند به میدان تاخت، علىعليه‌السلام او را نیز بر خاك هلاكت افكند و باز مبارز طلبید، عمرو بن فتّاك پسرعموى حارث به میدان آمد، او نیز به دست توانمند آن حضرت كشته شد. باز علىعليه‌السلام مبارز طلبید، ولى هیچ كس از دشمن جرئت آمدن به میدان نكرد، در این هنگام علىعليه‌السلام به قلب دشمن زد و پیشتازان دشمن را كشت، دشمنان شكست خوردند، علىعليه‌السلام اموال آن ها را به غنیمت گرفت، و اهل و عیال آن ها را اسیر كرد و به مدینه بازگشت.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مسلمانان به استقبال علىعليه‌السلام شتافتند، وقتى كه به هم رسیدند، پیامبر با رداى خود گرد و غبار صورت علىعليه‌السلام را پاك كرد، و بین دو چشمان علىعليه‌السلام را بوسید، و مطالب بسیار بلندى را در شأن علىعليه‌السلام فرمود، از جمله در حالى كه اشك از چشمانش سرازیر بود، فرمود:

اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِى شَدَّ بِكَ اَزرِى وَ قَوّى بِكَ ظَهرِى...؛

اى على! حمد و شكر خداوندى را كه به سویله تو پشتم را محكم و نیرومند نمود...(۹۱۷)

سوزاندن و ویران كردن مسجد ضرار

هنگامى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدینه هجرت كرد، مسلمانان اطراف او را گرفتند و اسلام به طور چشمگیرى گسترش یافت، پیروزى مسلمانان در جنگ بدر موجب بالا گرفتن كار اسلام و رونق تازه آن گردید.

یكى از مسیحیان سرشناس به نام ابوعامر كه خود روزى از بشارت دهندگان ظهور پیامبر اسلام بود، چون با پیشرفت سریع اسلام، اطراف خود را خالى دید، به مبارزه با اسلام برخاست، از مدینه به سوى كفار مكه گریخت، و از آن ها براى جنگ با پیامبر استمداد نمود، و قبایل عرب را بر ضد اسلام تحریك كرد. كارشكنى ابوعامر به جایى رسید كه نقشه هاى جنگ احد را بر ضد مسلمانان رهبرى مى نمود، به دستور او در میان دو صف گودال هایى كندند، كه اتفاقاً پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در میان یكى از آن ها افتاد و پیشانیش مجروح شد و دندانش شكست.

ابوعامر پس از جنگ احد به روم گریخت، و نزد هِرقَل پادشاه روم رفت و از او خواست تا با لشگرى مجهز براى سركوب مسلمانان حركت كند. گستاخى و كارشكنى او به جایى رسید كه براى منافقان مدینه نامه نوشت، و تأكید كرد كه مكانى زیر نقاب مسجد، به عنوان كمك به درماندگان و ناتوانان و معذوران بسازند، تا بعدها آن جا را به صورت كانون ضد اسلام در آورد.

منافقان كه در ظاهر اظهار طرفدارى از اسلام مى كردند، نزدیك مسجد قبا، مسجدى ساختند و یكى از جوانان آشنا به قرآن به نام مجمع بن جاریه را به عنوان امام جماعت مسجد برگزیدند.

سال نهم هجرت بود و مسلمانان به فرمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در تدارك حركت به جبهه تبوك براى جلوگیرى از تجاوزات لشگر روم بودند، در این بحران، سازندگان مسجد فوق نزد پیامبر آمدند، تا آن حضرت به آن مسجد برود و آن جا را افتتاح كند، پیامبر به خاطر حركت به سوى تبوك، افتتاح را به بعد موكول كرد.

پس از پیروزى مسلمانان در جنگ تبوك و بازگشت پیامبر به مدینه، همان منافقان به صورت حق به جانب، نزد رسول خدا آمدند و آن حضرت را براى افتتاح آن مسجد دعوت نمودند. ولى با نزول آیات ۱۰۷ تا ۱۱۰ سوره توبه، پرده از نیرنگ منافقان برداشته شد، و آن مسجد به عنوان مسجد ضرار معرفى گردید، و به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دستور داده شد كه هرگز در آن مسجد عبادت نكند، بلكه در مسجدى كه اساسش بر شالوده تقوا بنیان شده، یعنى مسجد قبا نماز بخواند. در آیه ۱۰۷ سوره توبه به شدت از مسجد منافقان انتقاد شده و سازندگان آن سرزنش شده اند و در آن چنین مى خوانیم:

( وَالَّذِینَ اتَّخَذُواْ مَسْجِدًا ضِرَارًا وَ كُفْرًا وَ تَفْرِیقًا بَینَ الْمُؤْمِنِینَ وَ إِرْصَادًا لِّمَنْ حَارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِن قَبْلُ وَ لَیحْلِفَنَّ إِنْ أَرَدْنَا إِلاَّ الْحُسْنَى وَاللّهُ یشْهَدُ إِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ؛ )

گروهى از منافقان كسانى هستند كه مسجدى براى زیان (به مسلمانان)، و تقوّیت كفر، و تفرقه افكنى بین مؤمنان، و كمینگاه براى كسى كه با خدا و پیامبرش از پیش مبارزه كرده (یعنى براى عامر) ساخته اند، آنها سوگند یاد مى كنند كه نظرى جز نیكى و خدمت، ندارند، امّا خداوند گواهى مى دهد كه آنها دروغگو هستند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نه تنها در آن مسجد نماز نخواند، بلكه گروهى از مسلمانان را مأمور كرد تا آن را بسوزانند و ویران كنند، آن ها به فرمان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نخست با آتش، سقف مسجد را سوزاندند، سپس دیوارهایش را ویران كردند و سرانجام محل آن را مركز ریختن خاك و خاشاك و زباله قرار دادند.(۹۱۸)

به این ترتیب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با قاطعیت در برابر منافقان ایستادگى كرد، و كانون تفرقه افكنى آنان را ویران نمود، و منافقان را رسوا كرد، و نقشه موذیانه ابوعامر را از نطفه، نقش بر آب نمود، و به مسلمانان تا قیامت این درس مهم را داد كه گول ترفندهاى عوام فریبانه منافقان را نخورند، و پایگاه آن ها را گرچه به نام مسجد باشد، ویران نموده و زباله دان سازند.

در دیوان مثنوى آمده: منافقان هر كدام قرآن به دست نزد پیامبر آمده سوگندهاى غلیظ مى خوردند كه ما چنین قصدى نداریم، و با چرب زبانى، خود را تبرئه مى كردند و مى گفتند: هدف ما از ساختن مسجد، این است كه ناتوانان كه راهشان به مسجد پیامبر دور است، از این مسجد استفاده كنند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: از من دور شوید اى دغلبازان.

ولى آن ها همصدا فریاد مى زدند:( حاشَ لِلهِ؛ ) كه چنین قصد بدى داشته باشیم، و پیاپى سوگند یاد مى كردند.

گفت پیغمبر كه سوگند شما

راست گیرم یا كه پیغام خدا

در این میان یكى از اصحاب، فریب دغلبازى منافقان چرب زبان را خورد، و به پیامبر چنین نسبت داد كه چرا پیغمبر ریش سفیدانِ با وقار را رسوا مى كند؟ چرا پرده پوشى نمى كند؟ مگر عفو و بخشش از خصال عالى نیست، چرا نمى بخشد؟! چرا و چرا؟

او با این خیالات، چنین تیره دل شده بود. تا این كه شبى در عالم خواب دید مسجد ضرار روى سرگین قرار دارد، و سنگهایش همچون قطعه هاى نجاست روى هم انباشته شده است، باطن آن مسجد براى او كشف شد، و چهره زشت نفاق را مشاهده كرد، دگرگون شد و بسیار گریست تا آثار سوء فریبكارى منافقان از صفحه دلش پاك شود.

به هر حال، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن مسجد را زباله دانى مردم مدینه قرار داد:

چون پدید آمد كه آن مسجد نبود

خانه حیلت بُد و دام جهود

پس نبى فرمود كان را بر كَنَند

مطرحه(۹۱۹) خاشاك و خاكستر كنند

صاحب مسجد چون مسجد قلب بود

دانه ها بر دام ریزى نیست جود(۹۲۰)

تنبیه خلافكاران، با اعتصاب بر ضد آنها

ماه رجب سال نهم هجرت بود، به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خبر رسید كه امپراطور روم براى حمله به مدینه مركز اسلام آماده است. رو در رویى جنگى با سپاه روم، با مشكلات سختى مانند موارد زیر مواجه بود:

۱ - هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اعلام خروج از مدینه را براى جنگ با رومیان كرد، فصل جمع آورى زراعت و محصول كشاورزى و فصل رسیدن خرما بود.

۲ - هوا بسیار گرم بود كه با در نظر گرفتن راه طولانى بین مدینه و تبوك، مشكلات بسیارى را به دنبال داشت.

۳ - جنگ با ابرقدرت روم آن هم در سرزمین روم (تبوك)، دشوارى جنگ را بیشتر مى كرد، زیرا رومیان در آن جا بر همه چیز مسلط بودند.

۴ - سفر دو ماهه طولانى با خالى گذاشتن مدینه نیز مشكل دیگرى بود.

با اعلام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ارتش منظمى كه از حدود سى هزار نفر تشكیل مى شدند، به فرماندهى و رهبریت رسول اكرم از مدینه عازم تبوك شدند.

در این میان همان گونه كه پیش بینى مى شد گروهى از منافقان، به علت نفاق و نداشتن ایمان، نه تنها از شركت در این جنگ امتناع ورزیدند بلكه در بعضى از موارد حساس، نقشه هایى از قبیل رم دادن شتر پیامبر و... طرح كرده بودند كه هر كدام در جاى خود نقش بر آب شده و در نطفه خفه گردید.

وقتى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ارتش منظم اسلامى از مدینه به قصد تبوك به راه افتادند سه نفر به نام هاى: هلال، كعب و مروه با این كه از مسلمانان واقعى بودند، با در نظر گرفتن فصل جمع آورى محصول و گرمى هوا و... آن قدر امروز و فردا كردند كه ناگهان دریافتند كه دیگر به سپاه اسلام نخواهند رسید.

ولى به خوبى فهمیده بودند كه خلاف بزرگى را مرتكب شده اند، به مدینه خبر رسید كه سپاه روم با دیدن عظمت سپاه اسلام، عقب نشینى كرده است، از این رو جنگى رخ نداده و سپاه اسلام منطقه را ترك كرده و به سوى مدینه باز مى گردد. وقتى كه خبر بازگشت سپاه اسلام به مدینه رسید، آن سه نفر خلافكار تصمیم گرفتند كه براى جبران تخلف خود به استقبال پیامبر و مسلمین بروند، سلام و تبریك عرض كنند و پوزش طلبند. به دنبال این تصمیم از مدینه خارج شدند و به حضور پیامبر رسیدند، ولى پیامبر به آن ها اعتنا نكرد و جواب سلامشان را نداد، و پس از ورود به مدینه، دستور داد كه مسلمانان، همه گونه روابط خود را با آن ها قطع كند. اعتصاب عمومى شروع شد، حتى به دستور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنابراین شد همسران آن ها در خانه هاى آن ها بمانند ولى با آنان همبستر نشوند، این سیاست خردمندانه اسلام نسبت به آن سه نفر خلافكار به قدرى عرصه بر آن ها تنگ كرد كه به تعبیر قرآن( وَ ضاقَت عَلَیهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت؛ ) زمین با آن همه وسعت، بر آن ها تنگ شد.(۹۲۱)

این سه نفر چون از تعالیم اسلامى بهره مند بودند ولى دنیاپرستان آنها را به این روز نشانده بود، در فكر چاره جویى افتادند در نتیجه دانستند كه پناهگاهى جز خدا نیست. (توبه، ۱۱۸)

مدت اعتصاب پنجاه روز طول كشید ولى این سه نفر پس از چهل روز كه در مدینه به سر مى بردند، از مدینه خارج شدند و در بیابان ها با كمال پریشانى به عبادت پرداختند و سه روز آخر را روزه گرفتند و با خداوند راز و نیاز كردند و از كار خود اظهار پشیمانى و استغفار كردند و از خداوند درخواست عفو نمودند تا آن كه جبرئیل بر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد و آیه ۱۱۸ سوره توبه را نازل كرد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كسى را فرستاد و مژده پذیرفتن توبه آن ها را به آن ها خبر داد.

كعب مى گوید: به مدینه آمدم. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد نشسته بود و گروهى از مسلمانان در اطرافش بودند، به پیامبر سلام كردم، صورتش را كه از خوشحالى مى درخشید به طرف من كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود:

مژده مى دهم به تو به بهترین روزى كه از روز تولدت تا حال چنین روزى نداشتى.

عرض كردم: پذیرفتن توبه من از ناحیه خداست یا از ناحیه شما؟

فرمود: از ناحیه خدا است.

عرض كردم: به شكرانه این موهبت مى خواهم همه اموالم را در راه خدا و رسولش انفاق كنم.

فرمود: قسمتى از ثروتت را براى خود نگهدار و بقیه را انفاق كن...(۹۲۲)

به راستى این اعتصاب و بى اعتنایى كه یك نوع نهى از منكر است تا چه اندازه مؤثر واقع شد، تا آن جا كه همانهایى كه دنیاپرستى آن ها موجب تخلف از شركت در جنگ شد، اینك آن چنان از دنیاپرستى دور شده اند كه حاضرند تمام اموالشان را در راه خدا و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انفاق كنند!

تدبیر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى نابودى توطئه اختلاف

قبل از هجرت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدینه، بین طایفه خزرج و اوس در مدینه بیش از صد سال كشمكش و جنگ و اختلاف بود. با ورود پیامبر به مدینه، همه مسلمانان برادر همدیگر شدند و اختلاف و نزاع برطرف شد، ولى رسوبات اختلاف در اذهان بعضى همچنان باقى مانده بود و لازم بود كه مراقبت كامل نمود تا آتش زیر خاكستر، شعله ور نگردد، دشمنان اسلام كه از اتحاد و انسجام مسلمانان رنج مى بردند و آن را عامل نیرومندى براى پیشروى اسلام مى دانستند در صدد بودند از فرصت ها براى تجدید اختلاف اوس و خزرج استفاده كنند.

روزى یكى از پیرمردهاى تیره دل و عنود یهودى، از كنار جمعى از مسلمانان عبور كرد، دید عده اى از دو قبیله اوس و خزرج كه سالها بینشان جنگ هاى خونین بود، برادرانه كنار هم نشسته اند، و با كمال صفا و مهربانى، مجلس اُنسى دارند، از این صحنه ناراحت شد و با خود گفت: این ها تحت رهبرى مدبرانه محمد این گونه همدل و همرنگ شده اند، اگر وضع به این ترتیب ادامه یافت، موجودیت یهودیان به خطر مى افتد. در فكر توطئه افتاد، و توطئه خود را چنین اجرا كرد: به یكى از جوانان یهودى گفت: نزد آن ها (اوس و خزرج) برو، و حوادث خونین بغاث (كه محل وقوع جنگ اوس و خزرج) را به یاد آن ها بیاور، و آن حوادث را براى آن ها تجدید كن.

آن جوان همین نقش را با مهارت پیاده كرد، به طورى كه بعضى از دو طایفه اوس و خزرج خاطره هاى آن جنگ ها را تجدید كردند و به رخ همدیگر كشیدند، نزدیك بود كشمكش و اختلاف شدیدى رخ دهد و بار دیگر شعله هاى آتش جنگ زبانه كشد.

این خبر به پیامبر رسید، آن حضرت بى درنگ نزد آن ها رفت، و با اندرزها و گفتار مستدل و تكان دهنده به آن ها هشدار داد، و آن ها را از خواب غفلت بیدار نموده و توطئه دشمنان را به آن ها گوشزد كرد.

سخنان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن چنان اثربخش بود كه اوس و خزرج، اسلحه ها را بر زمین نهاده و دست در گردن هم افكنده در حالى كه گریه شدید مى كردند آشتى كردند. آن ها دریافتند نقشه مرموز دشمن در كار بوده كه سخنان پیامبر، آن نقشه را در نطفه خفه كرد.

آیات ۹۸ تا ۱۰۱ آل عمران اشاره به همین مطلب مى كند، در آیه ۱۰۱ و ۱۰۲ چنین مى خوانیم:

اى كسانى كه ایمان آورده اید! اگر از جمعى از اهل كتاب (یهودیان كه كارشان توطئه گرى براى ایجاد اختلاف است) اطاعت كنید، شما را پس از ایمان، به كفر باز مى گردانند، چگونه ممكن است شما پس از تربیت در دامن وحى الهى و شنیدن آیات خدا، وبودن پیامبر در میانتان كافر شوید؟

( وَ مَن یعتَصِم باللهِ فَقَد هُدِىَ الى صِراطٍ مُستَقیمٍ؛ )

كسى كه به خدا تمسك كند (و رابطه برادرانه خود با مسلمانان را محكم سازد) به راه مستقیم هدایت شده است.(۹۲۳)

حادثه دیگر در این رابطه این كه: روزى ثعلبة بن غنم كه از طایفه اوس بود، با اسعد بن زراره كه از طایفه خزرج بود، از روى تعصب فامیلى چنین گفتگو و كشمكش كردند:

ثعلبه گفت: خزیمة بن ثابت (ذوالشهادتین كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، تنها گواهى او را به جاى دو گواهى مى پذیرفت) و حنظله (كه در جنگ احد شهید شد و فرشتگان بدنش را غسل مى دادند) از ما است، و همچنین عاصم بن ثابت و سعد بن معاذ (از بزرگان اسلام) از ما خاندان اوس است.

اسعد گفت: چهار نفر از ما در راه تعلیم قرآن، خدمت بزرگى انجام دادند، ابى بن كعب، معاذ بن جبل، زید بن ثابت، به علاوه سعد بن عباده خطیب و رییس انصار از ما است.

این افتخارنمایى، كم كم مسأله را بغرنج كرد، و حساسیت این دو طایفه به جایى رسید كه دست به اسلحه برده و در برابر یكدیگر قرار گرفتند، نزدیك بود كه در بین آن ها آتش جنگ شعله ور گردد، خبر به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید، آن حضرت بى درنگ به محل حادثه آمد و بین آن ها صلح و صفا برقرار ساخت، و آیه ۱۰۲ و ۱۰۳ آل عمران را كه در این مورد نازل شده براى آن ها خواند، و به طور كلى با بیانات مؤثر و استوار براى عموم، آب از دست رفته را به جاى خود باز گردانید و همه را تا قیامت به اتحاد و استحكام پیوند برادرى فرا خواند، در آیه ۱۰۳ آل عمران چنین مى خوانیم:

( وَاعْتَصِمُواْ بِحَبْلِ اللّهِ جَمِیعًا وَ لاَ تَفَرَّقُواْ وَاذْكُرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیكُمْ إِذْ كُنتُمْ أَعْدَاء فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَ كُنتُمْ عَلَىَ شَفَا حُفْرَةٍ مِّنَ النَّارِ فَأَنقَذَكُم مِّنْهَا؛ )

همگى به ریسمان خدا (قرآن و اسلام، و هرگونه وسایل استحكام برادرى) چنگ زنید، و پراكنده نشوید، و نعمت بزرگِ خدا را بر خود، به یاد آرید، كه چگونه دشمن یكدیگر بودید، و او میان دلهاى شما، الفت ایجاد كرد، و به بركتِ نعمتِ او، برادر شدید، و شما بر لبِ گودالى از آتش (جنگ و نزاع) بودید، خدا شما را از آن جا برگرفت و نجات داد.(۹۲۴)

كلمه حبل (ریسمان) بیانگر آن است كه ریسمان از نخلهاى نازك بافته و به هم پیوسته شده، از این رو محكم است، ولى اگر آن به هم پیوستگى فشرده آن نخل ها نبود قطعا سست و نااستوار بود و كمترین حادثه اى موجب از هم پاشیدگى و بریدگى آن مى شد.

همنشینى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با مستضعفان نه مستكبران.

پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از ابلاغ اسلام، در برابر كارشكنى شدید بت پرستان قرار گرفت، اما افرادى از مستضعفان مانند: سلمان، ابوذر، صهیب، بلال حبشى، خباب و... به اسلام گرویدند، و پیامبر با آن ها هم دم و همنشین بود.

جمعى از مستكبران خودخواه بت پرست نزد رسول خدا آمده و گفتند: عده اى پا برهنه و پشمینه پوش، كه لباس هاى خشن به تن دارند و دستشان از مال دنیا خالى است، اطراف تو را گرفته اند، مجلس تو در خور اشراف و شخصیت ها نیست، بلكه عده اى اراذل و اوباش و پابرهنه در نزد تو هستند، اگر این ها را از خود دور كنى، ما حاضریم نزد تو بیاییم و از گفتارت بهره مند گردیم و در صف مسلمانان قرار گیریم.

گویا مستضعفان مؤمن، سخنان بى محتواى مستكبران را شنیدند، از این رو آن ها دور شدند، و به گوشه اى از مسجد رفته و مشغول نماز و عبادت شدند در این هنگام آیات ۲۸ تا ۳۱ سوره كهف نازل شد. در این آیات نظریه مستكبران محكوم گردید و به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمان داده شد كه با همان مستضعفان، همدم و مونس باشد و آن ها را در اطراف خود نگه داشته و مورد حمایت قوى قرار دهد.

در آیه ۲۸ چنین مى خوانیم:

( وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِینَ یدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِی یرِیدُونَ وَجْهَهُ وَ لَا تَعْدُ عَینَاكَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ لَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَ كَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا؛ )

با كسانى باش كه پروردگار خود را صبح و عصر مى خوانند، و تنها ذات او را مى طلبند، و هرگز چشم هاى خود را به خاطر زینت هاى دنیا، از آنها برمگیر، و از كسانى كه قلبشان را از یاد خود غافل ساختیم اطاعت نكن، همانها كه از هواى نفس پیروى كردند، و كارهایشان افراطى است.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برخاست و به جستجوى گروه مستضعف پرداخت و نزد آن ها آمد و فرمود: حمد و سپاس خداوندى را كه نمردم تا این كه خداوند چنین دستورى به من داد كه با شما باشم آرى، زندگى با شما و مرگ هم با شما خوش است.(۹۲۵)

پاسخ به منكر معاد

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از توحید، همواره فكر مردم را به روز رستاخیز و معاد متوجه مى كرد، و مى فرمود: روزى مى آید كه همه مردگان زنده مى شوند.

منكران، این سخن را به مسخره مى گرفتند و مى گفتند: ما جز این زندگى دنیا را نداریم، وقتى كه مردیم همه چیز ما تمام مى شود.

روزى چند نفر از سران شرك مانند: ابى بن خلف، ولید بن مغیره، عاص بو وائل و... قطعه استخوان پوسیده مرده اى را به دست خود گرفته بودند و آن را با دست فشار مى دادند، اجزاء آن را (مثل پودر) در برابر باد مى پاشیدند و باد آن ها را در فضا پراكنده مى نمود و مى گفتند: محمد را بنگرید كه گمان مى كند خداوند ما را بعد از مردن و پوسیده شدن استخوان هایمان را مثل این استخوان، بار دیگر زنده مى كند، چنین چیزى محال است كه آیات ۶۶ و ۷۰ سوره مریم در جواب آن ها نازل شد. در آیه ۶۶ و ۶۷ مى خوانیم:

( وَ یوَدُّ الاِْنسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ وَ لَمْ یكُ شَیئًا؛ )

انسان (منكر) مى گوید: آیا پس از مردن، هنگام قیامت از قبر زنده خارج مى شوم؟ آیا انسان به خاطر نمى آورد كه ما او را قبل از این آفریدیم، در حالى كه چیزى نبود.

خداوندى كه قدرت خود را نشان داده، و انسان ها را كه قبلاً جزء خاك بودند آفریده، هم او قادر است كه بار دیگر آن ها را از استخوان پوسیده بیافریند.(۹۲۶)

نظیر این مطلب در آیه ۷۸ تا ۸۰ سوره یس آمده است، كه آن اشخاص منكر، آن استخوان پوسیده را به عنوان مثال نزد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آوردند و گفتند:

( وَ مَن یحیىِ العِظامَ وَ هِىَ رَمِیمٌ؛ )

چه كسى این استخوان ها را زنده مى كند در حالى كه پوسیده است؟

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به فرمان خدا در پاسخ آن ها فرمود:

( یحییهَا الَّذِى انشأَها اَوَّلَ مَرَّة وَ هُوَ بِكُلِّ خَلقٍ عَلِیمٍ...؛ )

همان كسى آن را زنده مى كند كه نخستین بار آن را آفریده است و او بر هر مخلوقى آگاه است، همان خدایى كه براى شما از درخت سبز آتش آفرید، و شما به وسیله آن آتش مى افروزید.(۹۲۷)

با این كه آب و آتش دو چیز ضد هم هستند، خداوند مى تواند آتش را در دل آب قرار دهد. با توجه به این كه تمام چوب هاى درختان اگر محكم به هم بخورند، جرقه مى زنند و به همین دلیل گاهى در جنگل هاى سبز، آتش سوزى هاى وحشتناكى رخ مى دهد، این همان الكتریسیته است كه در درون همه ذرات موجودات جهان، نهفته است.

تشویق پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از انسان هاى خیر اندیش

ابوطلحه انصارى ثروتمند پاك سرشتى بود، نخلستان و باغ با صفایى در نزدیك مدینه داشت، چشمه آب زلال و گوارایى در كنار آن باغ بود، او این باغ را بسیار دوست داشت، كه گهگاه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن باغ مى رفت، و از آب آن مى نوشید و وضو مى ساخت.

آن باغ و نخلستان در آمد و محصول خوبى براى ابوطلحه داشت، روزى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آیه اى را كه پیرامون ارزش انفاق نازل شده بود براى مسلمانان خواند، ابوطلحه مانند سایر مسلمانان، آیه قرآن را از زبان پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنید، آن آیه چنین بود:

( لَن تَنَالُواْ الْبِرَّ حَتَّى تُنفِقُواْ مِمَّا تُحِبُّونَ وَ مَا تُنفِقُواْ مِن شَی ءٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ؛ )

هرگز به (حقیقت و ابعاد) نیكوكارى نمى رسید مگر اینكه از آنچه دوست دارید (در راه خدا) انفاق كنید، و آنچه انفاق مى كنید، خداوند از آن باخبر است.(۹۲۸)

ابوطلحه كه از مؤمنان راستین بود، آن چنان تحت تأثیر این آیه قرار گرفت كه به پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد: مى دانى كه دوست داشتنى ترین مال من همان باغ است، اینك به پیروى از قرآن مى خواهم آن را در راه خدا انفاق كنم، تا اندوخته اى براى آخرت و روز رستاخیز من باشد.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ابوطلحه فرمود: بَخٍّ بَخٍّ ذلِكَ مالٌ رابِحٌ لَكَ؛

آفرین و مرحبا بر تو، این باغ مالى است كه براى تو سودمند خواهد بود.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در چگونگى مصرف ثروت هایى كه انفاق مى شود، اولویت ها را در نظر مى گرفت، به ابوطلحه فرمود: من صلاح مى دانم كه آن باغ (یا محصول آن باغ) را به خویشان نیازمند خود بدهى. (كه هم انفاق كرده اى و هم آداب صله رحم را رعایت نموده اى).

ابوطلحه به دستور پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عمل كرد، و آن باغ (یا محصول هر ساله آن را) بین بستگان نیازمندش تقسیم نمود.(۹۲۹)

ابوطلحه همان زید بن سهل است، كه عابدى وارسته و مجاهدى دلیر بود، در جنگ حُنین، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هر كس كافرى را بكشد، اسلحه و لباسش مال او است.

ابوطلحه با شجاعت كم نظیرى كه داشت بیست نفر از دشمن را از پاى در آورد، و لباس و اسلحه آن ها را براى خود برداشت.(۹۳۰)

احترام به رزمندگان

سال دوم هجرت بود، كه جنگ بدر رخ داد، در این جنگ كه در كنار چاه بدر اتفاق افتاد، مشركان ضربه سختى از ناحیه سپاه اسلام دیدند و مفتضحانه شكست خوردند.

در این جنگ تعداد سپاه اسلام ۳۱۳ نفر بود، ولى جمعیت سپاه دشمن از هزار نفر تجاوز مى كرد.

مسلمانان در این جنگ نابرابر، با از دست دادن ۲۲ نفر شهید (۱۴ نفر از مهاجران و ۸ نفر از انصار) و با كشتن ۷۰ نفر از دشمن و اسیر گرفتن هفتاد نفر از آنان، جنگ را به پایان رساندند.(۹۳۱)

در یكى از روزهاى جمعه، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با گروهى از مسلمین در صفه (سكوى بزرگ در كنار مسجدالنبى) نشسته بودند، به طورى كه جا تنگ بود.

عادت پیامبر این بود كه به رزمندگان مسلمانى كه در جنگ بدر شركت كرده بودند، احترام فراوان مى كرد. در این هنگام گروهى از رزمندگان بدر، وارد شدند.

وقتى به نزدیك رسیدند به پیامبر سلام كردند. پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پاسخ سلام آن ها را داد.

سپس آن ها به حاضران سلام كردند، آن ها نیز پاسخ گفتند. رزمندگان همچنان سر پاى خود ایستاده بودند، تا حاضران به آن ها جا بدهند ولى هیچكس از جایش تكان نخورد.

این موضوع، پیامبر را ناراحت كرد. به بعضى از كسانى كه اطراف آن حضرت نشسته بودند، فرمود: فلانى و فلانى، برخیزید، به این ترتیب چند نفر را از جا بلند كرد تا واردین بنشینند (و این در حقیقت نوعى احترام مخصوص به مجاهدان آگاه بود، تا همیشه مسلمانان از مجاهدان مخلص تقدیر و تشكر كنند.)

ولى این موضوع بر آن چند نفر كه از جا بر خاستند، ناگوار آمد، به طورى كه آثارش در چهره آنان نمایان گشت.

منافقان كه از هر فرصتى بر ضد اسلام استفاده مى كردند گفتند: پیامبر رسم عدالت را رعایت نكرد، كسانى را كه عاشقانه در كنار آن حضرت نشسته بودند، به خاطر افرادى كه بعداً وارد مجلس شدند، بلند كرد (آیا به راستى درست است كه عاشقان شیفته پیامبر به خاطر افرادى دیگر توهین گردند؟).

این سوء استفاده منافقان، ممكن بود در بعضى از افراد ناآگاه اثر سوء بگذارد. در رد آن ها آیه ۱۱ سوره مجادله نازل شد كه در آن آیه خداوند مى فرماید:

( یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا قِیلَ لَكُمْ تَفَسَّحُوا فِى الْمَجَالِسِ فَافْسَحُوا یفْسَحِ اللَّهُ لَكُمْ وَ إِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا یرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ؛ )

اى كسانى كه ایمان آورده اید، هنگامى كه به شما گفته شود: مجلس را وسعت بخشید، (و به تازه واردان جا بدهید) وسعت بخشید، خداوند بهشت را براى شما وسعت مى بخشد. و هنگامى كه گفته شود برخیزید، برخیزید، خداوند ایمان آورندگان و بهره مندان از علم و آگاهى را درجات عظیمى مى بخشد. و خداوند به آنچه انجام مى دهید آگاه است.(۹۳۲)

اشاره به این كه: لازم است به پیشكسوتان در صحنه هاى ایمان و جهاد و علم، احترام كنید و در كارها به آن ها اولویت بدهید و هرگز آن ها و فداكارى آن ها را از یاد نبرید.

تجارت پرسود

پس از آن كه پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از مكه به مدینه هجرت كرد، یكى از مسلمانان به نام صُهیب رومى كه پیرمرد بود، مقدارى مال اندوخته بود، دلش مى خواست پر در آورد و به مدینه هجرت كرده و خودش را به پیامبر برساند، ولى مشركان از او و امثال او جلوگیرى مى كردند و نمى گذاشتند هجرت كند.

صُهیب به مشركان گفت: من یك نفر سالخورده هستم، اگر با شما باشم ماندن من براى شما سودى نخواهد بخشید، و اگر با شما نباشم نمى توانم ضررى به شما برسانم، بنابراین بیایید یك معامله و تجارتى كنیم، و آن این كه همه اموال مرا بگیرید و مرا آزاد بگذارید تا به مدینه هجرت كنم.

مشركان موافقت كردند، اموال او را گرفتند و او را آزاد نمودند، صهیب با دست خالى هشتاد فرسخ بین مكه و مدینه را پیمود و خود را به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و مهاجران رسانید. بعضى از مسلمانان به او گفتند: اى صهیب! معامله پرسودى كردى. آیه ۴۱ تا ۴۴ سوره كهف در تمجید این گونه مهاجران دل از دنیا بریده و به دین بسته نازل شد، در آیه ۴۱ كهف مى خوانیم:

( وَالَّذِینَ هَاجَرُواْ فِى اللّهِ مِن بَعْدِ مَا ظُلِمُواْ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَ لاََجْرُ الآخِرَةِ أَكْبَرُ لَوْ كَانُواْ یعْلَمُونَ؛ )

آنها كه پس از ستم دیدن در راه خدا، هجرت كردند، در این دنیا جایگاه (و مقام) خوبى به آنها مى دهیم، و پاداش آخرت، از آن هم بزرگتر است اگر مى دانستند.(۹۳۳)

مأموریت علىعليه‌السلام براى خواندن آیات برائت در مكه

یكى از رخدادهایى كه در اواخر سال نهم (ماه ذیحجه) رخ داد، مأموریت حضرت علىعليه‌السلام از جانب پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى اعلام برائت از مشركان، در روز عید قربان در منى بود، توضیح این كه:

آیات آغاز سوره توبه (از آیه ۱ تا ۱۳) در این هنگام نازل شد كه روح این آیات در چهار ماده زیر خلاصه مى شود:

۱ - ممنوعیت ورود بت پرستان به مسجدالحرام، و خانه خدا.

۲ - ممنوعیت طواف با بدن برهنه.

۳ - ممنوعیت شركت مشركان در مراسم حج.

۴ - پیمان وفاداران به پیمان محترم است، و به پیمان شكنان چهارماه مهلت داده مى شود تا به اسلام بپیوندند وگرنه اسلام با آن ها در حال نبرد است.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نخست ابوبكر را طلبید، و او را مأمور كرد تا این آیات را به صورت قطعنامه در مراسم حج در عید قربان در سرزمین مِنى براى مردم بخواند.

ابوبكر، آیات را گرفت و همراه چهل (یا سیصد) نفر، به سوى مكه حركت كرد، ولى طولى نكشید كه پیك وحى از طرف خدا، به حضور پیامبر رسید و عرض كرد:

خداوند فرمان داده است كه: این آیات را باید تو یا كسى كه از تو است، بخواند.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بى درنگ، حضرت علىعليه‌السلام را به حضور طلبید و ماجرا را به او گفت، و مركب مخصوصش را در اختیار علىعليه‌السلام گذاشت و به او فرمود: حركت كن، و در راه، آیات و قطعنامه را از ابوبكر بگیر، و خودت این مأموریت را انجام بده.

حضرت علىعليه‌السلام حركت كرد و در سرزمین جُحفه به ابوبكر رسید، و فرمان پیامبر را به او ابلاغ نمود، ابوبكر آیات را در اختیار علىعليه‌السلام گذاشت، علىعليه‌السلام به مكه رفت و قطعنامه بیزارى از مشركان را در منى خواند و به اطلاع مردم رسانید.

ابوبكر به مدینه مراجعه كرد، و به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید و عرض كرد:

نخست مرا براى اعلام برائت از مشركان، نصب كردى، ولى اكنون عزل نمودى، آیا آیه اى بر ضد من نازل شده است؟

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

لا، الّا اِنِّى اُمرتُ اَن اُبَلِّغُهُ اَنا اَو رَجلٌ مِن اهلِ بَیتِى؛

نه، جز این كه من از جانب خدا مأمور شده ام كه آن آیات را خودم یا یكى از مردان خاندانم ابلاغ كند.(۹۳۴)

و در مسند احمد آمده، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در پاسخ ابوبكر فرمود:

لا وَ لكِن جِبرَئیلُ جائَنِى فقالَ لا یؤدّى عَنكَ الا اَنتَ اَو رَجُلٌ مِنكَ؛

نه، ولى جبرئیل نزد من آمد و گفت: آن را جز تو و یا مردى از تو، ابلاغ نكند.(۹۳۵)

این ماجرا در احادیث شیعه و سنى از امور قطعى است، و به روشنى بیانگر آن است كه امیرمؤمنان علىعليه‌السلام در مسایل مربوط به حكومت اسلامى، شایسته تر از دیگران است. هدف از این عزل ونصب آن است كه عملا مردم بدانند كه علىعليه‌السلام از نظر روحیه و جهات معنوى و سیاسى، قرین و همسان پیامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشد.

ماجراى مُباهله

در آیه ۶۱ آل عمران مى خوانیم:

( فَمَنْ حَآجَّكَ فِیهِ مِن بَعْدِ مَا جَاءكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَ أَبْنَاءكُمْ وَ نِسَاءنَا وَ نِسَاءكُمْ وَ أَنفُسَنَا و أَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَل لَّعْنَةُ اللّهِ عَلَى الْكَاذِبِینَ؛ )

هرگاه بعد از علم و دانشى كه (در باره مسیح) به تو رسیده، (باز) كسانى با تو به محاجّه و ستیز برخیزند، به آنها بگو: بیایید ما فرزندان خود را دعوت كنیم، شما هم فرزندان خود را دعوت كنید، ما زنان خویش را دعوت نماییم، شما هم زنان خود را، ما از نفوس خود دعوت كنیم، شما نیز از نفوس خود، آنگاه مباهله كنیم و لعن خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.

معنى مباهله

واژه مباهله در اصل از بَهل گرفته شده و به معنى رها كردن و برداشتن قید و بند از چیزى است، از این رو هنگامى كه حیوانى را به حال خود واگذارند و پستان آن را در كیسه قرار ندهند تا نوزادش بتواند به آزادى شیر بنوشد، به آن باهَلَ مى گویند.

و اگر آن را گاهى به معنى هلاكت و لعن و دورى از خدا گرفته اند نیز به خاطر این است كه رها كردن و واگذارى كردن بنده به حال خود، این نتایج را به دنبال مى آورد.

و از نظر مفهوم متداول كه از آیه فوق گرفته شده به معنى نفرین كردن دو نفر به یكدیگر است، به این ترتیب كه افرادى كه با هم درباره مسأله مهم مذهبى گفتگو دارند در یكجا جمع شوند و به درگاه خدا ابتهال و تضرع كنند و از او بخواهند كه دروغگو را رسوا و مجازات كند.

داستان مباهله

سال دهم هجرت بود، پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قبلاً نامه اى به اُسقف نجران (روحانى بزرگ مسیحیان به نام ابوحارثه) نوشته بود، و او و مردم مسیحى نجران را به اسلام دعوت كرده بود.

نجران با هفتاد دهكده تابع خود، در نقطه مرزى بین حجاز و یمن قرار داشت، و ساكنان آن مسیحى بودند. اسقف نامه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را با دقت خواند، و در جلسه شورایى خود مطرح كرد، یكى از افراد برجسته شورا به نام شرحبیل كه فردى اندیشمند و و كاردان بود، گفت: من در امور مذهبى، تخصص ندارم، ولى ما مكرر از پیشوایان مذهبى خود شنیده ایم كه روزى مقام نبوت از نسل اسحاقعليه‌السلام به نسل اسماعیلعليه‌السلام منتقل مى شود، محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه از نسل اسماعیلعليه‌السلام است، بعید نیست همان پیامبر موعود باشد باید به تحقیق پرداخت.

شورا در نظر دارد كه جمعى فهیم و كاردان به مدینه مسافرت كنند، و از نزدیك دلایل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بشنوند و مورد بررسى قرار دهند. با این نظریه موافقت شد، شصت نفر از ارزنده ترین و داناترین مردم نجران كه در رأس آن ها سه نفر از پیشوایان مذهبیشان قرار داشتند، به صورت هیئتى به سوى مدینه حركت نمودند، آن سه نفر عبارت بودند از:

۱ - ابو حارثه، اسقف اعظم نجران، نماینده رسمى كلیساهاى روم در حجاز.

۲ - عبدالمسیح رئیس هیئت نمایندگى، كه به عقل و درایت معروف بود.

۳ - اَیهَم یكى از شخصیت هاى محترم و كهنسال مسیحى.(۹۳۶)

هیئت وارد مدینه شدند و به محضر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسیدند، و بحث و بررسى آغاز شد و ادامه یافت، سرانجام نمایندگان نجران به پیامبر گفتند: گفتگوهاى شما ما را قانع نمى كند، راه این است كه در وقت معین و در نقطه معینى با یكدیگر مباهله كنیم، و بر دروغگو نفرین بفرستیم، و از خدا بخواهیم دروغگو را هلاك كند.

در این هنگام آیه فوق بر پیامبر نازل شد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مطابق فرمان خدا، حاضر به مباهله شد. وقت(۹۳۷) و محل مباهله در نقطه اى در بیرون شهر مدینه در دامنه صحرا تعیین گردید. هیئت نجران از حضور پیامبر خارج شدند و سران هیئت در مجلس محرمانه خود گفتند: هرگاه محمد با افسران و سربازان خود به میدان مباهله آمد، و به مباهله خود جلوه مادى داد، متوجه مى شویم او غیر صادق است و با او مباهله مى كنیم، و اگر با جگرگوشه ها و فرزندانش با وضعى پیراسته از هر گونه تظاهر به شكوه مادى آمد، پیدا است كه كه او پیامبر راستگو است، كه به قدرى به خود و نبوتش اطمینان دارد كه حاضر است خود و نزدیكانش را در معرض خطر قرار دهد. اگر چنین شد، ما با او مباهله نمى كنیم.

آن ها در این گفتگو بودند كه ناگاه قیافه نورانى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و چهار تن دیگر نمایان گردید. آن چهار تن علىعليه‌السلام ، فاطمهعليها‌السلام ، حسن و حسینعليهما‌السلام بودند.

اسقف گفت: من چهره هایى را مى نگرم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند، و از خدا بخواهند كه كوهى از مكه را از جا بكند، بى درنگ كنده مى شود، بنابراین مباهله نكنید، كه اگر مباهله كنید، همه مسیحیان هلاك مى شوند و در سراسر زمین تا قیامت یك نفر مسیحى باقى نمى ماند.

مسلمانان از مهاجر و انصار براى تماشاى صحنه، از مدینه خارج شده بودند، هیئت نجران از مباهله منصرف شد و حاضر شدند هر سال جزیه (مالیات سالیانه) بپردازند، و در برابر آن، حكومت اسلامى از جان و مال آن ها دفاع كند.(۹۳۸)

ماجراى مباهله علاوه بر این كه دلالت بر حقانیت اسلام و شكست هیئت بلندپایه مسیحیان دارد، نشانگر عظمت مقام علىعليه‌السلام و فاطمهعليها‌السلام و حسن و حسینعليهما‌السلام است، چرا كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از میان آن همه مسلمانان تنها اینها را به صحنه مباهله آورد. و با تطبیق به آیه مباهله، حضرت علىعليه‌السلام به عنوان جان پیامبر و حسن و حسینعليهما‌السلام به عنوان پسران پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم معرفى شده اند.

با توجه به این كه به اجماع مفسران شیعه و سنى، منظور از( اَبنائَنا ) (پسران ما) حسن و حسینعليهما‌السلام است، و منظور از( نِساءَنَا ) (زنان ما) حضرت زهراعليها‌السلام است و منظور از( اَنفُسَنا ) (از نفوس خود ما) حضرت علىعليه‌السلام است.(۹۳۹)

مطابق بعضى از اخبار، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام حركت به محل مباهله، دست حسن و حسینعليهما‌السلام را گرفته بود، و علىعليه‌السلام پیش روى پیامبر و فاطمهعليها‌السلام پشت سر آن حضرت، حركت مى كردند.(۹۴۰)

نیز روایت شده: پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: اگر هیئت نجران، حاضر به مباهله میشدند، همه آن ها به صورت خوك و میمون مسخ مى گردیدند.

هنگامى كه هیئت نجران از مدینه خارج شدند، پس از اندكى پیمودن راه عاقِب و سید به مدینه نزد پیامبر بازگشتند، هدایایى را به آن حضرت اهدا نموده و هر دو قبول اسلام كردند.(۹۴۱)