قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 35145
دانلود: 6482

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35145 / دانلود: 6482
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

۱۳ - ماجراى اصحاب اخدود، و مكافات عمل آن ها

در قرآن در سوره بروج، پنج آیه (از آیه ۴ تا ۸) پیرامون ماجراى دردناك شهادت مسیحیان با ایمان، در نجران، كه قبل از ظهور پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رخ داد آمده است كه به داستان اصحاب اخدود معروف است، نظر شما را به این سرگذشت، كه از سویى درس ایثار و فداكارى به ما مى آموزد، و از سوى دیگر تابلو واژگونى و مكافات عمل ستمگران شكنجه گر را به ما نشان مى دهد جلب مى كنیم:

قبلاً گفتیم تاریخ یهود عنود، پر از جنایات وحشتبار است، یكى از آن جنایات هولناك، سوزاندن حدود بیست هزار نفر از مؤمنان مسیحى نجران در كوره هاى آدم سوزى است كه به وجود آورده بودند. توضیح این كه:

ذونواس آخرین طاغوت از سلسله قبیله حِمیر بود كه بر سرزمین یمن سلطنت مى كرد و خود را یوسف مى نامید، او یهودى بود، و افراد قبیله حِمیر و سایر مردم یمن را به این آیین دعوت كرد، و همه از او پیروى كردند و سراسر كشور پهناور یمن پیرو آیین یهود شدند.

ولى در قسمت مرزى بین حجاز و یمن منطقه وسیعى به نام نجران، داراى هفتاد دهكده، وجود داشت كه جزء كشور یمن بود، اما تبلیغات مسیحیان به آن جا راه یافت، و مردم آن جا به آیین مسیحیت گرویدند.

ذونواس كه یك طاغوت گردنفراز بود و اگر مى توانست مى خواست همه دنیا را تحت تسخیر خود در آورد، تصمیم داشت كه همه مردم یمن، پیرو همان آیین یهود باشند كه خود طرفدار آن بود.

در این شرایط، مردى مسافر از نجران به صنعاء آمد و یك راست به طرف قصر ذونواس حركت كرد، وقتى به قصر رسید، به دربانان گفت: من از نجران به اینجا آمده ام و حامل پیام مخصوص براى شاه هستم.

وزیر دربار گفت: ملاقات با اعلى حضرت ممنوع است، ولى تو كه این گونه اصرار دارى، صبر كن تا وقتیكه شاه از قصر خارج مى شود، ترتیب ملاقات تو را با او خواهم داد.

وزیر دربار ماجرا را به ذونواس گزارش داد، سرانجام مرد مسافر به حضور او رسید، ذونواس از او پرسید: چه خبر؟

مرد مسافر: من از نجران مى آیم، در آن جا حادثه ناگوارى رخ داده كه اگر به طور جدى وسریع از آن جلوگیرى نشود، ترس آن است كه به سایر شهرهاى یمن سرایت كند، و سراسر یمن، بلكه جهان را بگیرد.

ذونواس: آن چه حادثه اى است؟!

مرد مسافر: مدتى است دین تازه اى به نام نصرانیت وارد نجران شده، بت پرستان نجران آن را با آغوشى باز پذیرفته اند، و گروه گروه به آن گرویده اند، جمعى از یهودیان نیز آن را پذیرفته اند، و آن جماعت از یهود كه بر یهودیت باقى مانده اند، به انواع شكنجه ها گرفتارند، هرگاه اعلیحضرت ذونواس به فریاد ما و مردم نجران نرسد، نجران از دست رفته است.

ذونواس، پس از بررسى علل نفوذ مسیحیت به نجران، در حالى كه آتش خشم از درونش شعله مى كشید، تصمیم گرفت مردم نجران را كه به مسیحیت گرویده اند با سخت ترین شكنجه ها سركوب و نابود كند، تا به آیین یهود برگردند. به دنبال این تصمیم با لشگرى مجهز و انبوه به طرف نجران حركت كرد و شهر را محاصره كرد و به زودى بر آن مسلط شد. ذونواس در آغاز علما و بزرگان نجران را جمع نموده و با آن ها به مذاكره پرداخت، و به آن ها گفت: به ما چنین خبرى رسیده است. تا تیغ در میان شما نینداخته ام، به آیین یهود بازگردید.

علماء و بزرگان گفتند: آیین نصرانیت در اعماق دل و جان ما نفوذ كرده، به طورى كه محال است از آن دست برداریم.

ذونواس وقتى كه سرسختى و استقامت آن ها را دید، دستور داد خندق ها و گودال هاى بزرگى را حفر كنند، و درون آن ها را پر از هیزم نموده، و آتش هاى شعله ور به وجود آوردند.

كوره هاى آدم سوزى طاغوت یمن

فرمان ذونواس اجرا شد، مأموران جلاد او مسیحیان با ایمان را دستگیر كرده و در كام آتش مى افكندند، به طورى كه سرزمین نجران از همه مسیحیان تهى شد، و جز یهود كسى در آن جا باقى نماند.(۱۰۵۹)

در تفسیر على بن ابراهیم نقل شده: ذونواس و مأمورانش، مسیحیان را مى گرفتند و آن ها را بین پذیرش آیین یهود، و آتش، مخیر مى ساختند، ولى آن ها مقاومت كرده و آیین خود را رها نمى نمودند، در نتیجه بعضى از آن ها را با شمشیر، بعضى را با مُثلِه كردن (بریدن اعضاء) و بعضى را با آتش، كشتند و سوزاندند، به طورى كه بیست هزار نفر از آن ها به شهادت رسیدند.(۱۰۶۰)

خداوند در قرآن ماجراى قساوت و بى رحمى یهود، و مقاومت مسیحیان مؤمن را پس از پنج سوگند چنین بیان كرده است:

( قُتِلَ أَصْحَابُ الاُْخْدُودِ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ - إِذْ هُمْ عَلَیهَا قُعُودٌ - وَ هُمْ عَلَى مَا یفْعَلُونَ بِالْمُؤْمِنِینَ شُهُودٌ - وَ مَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن یؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ؛ )

مرگ و عذاب بر شكنجه گران صاحب گودال (آتش) باد، گودال هایى پر از آتش شعله ور، هنگامى كه در كنار آن نشسته بودند، و آنچه را نسبت به مؤمنان انجام مى دادند (با خونسردى) تماشا مى كردند، هیچ ایرادى بر آنان (مسیحیان مؤمن) نداشتند جز اینكه آن ها به خداوند عزیز و حمید، ایمان آورده بودند.(۱۰۶۱)

به این ترتیب خداوند، مسیحیان با ایمان را كه در آیین خود (قبل از ظهور اسلام) ایستادگى كردند و كشته شدند و راه خدا را بر تسلیم در برابر طاغوت یهود، ترجیح دادند ستوده، و دشمنان خونخوار آن ها را سرزنش نموده، و به عذاب دردناك دنیوى و اخروى، هشدار داده است. و این درسِ تاریخى را به مسلمانان داده كه در برابر زورمندان بایستند، و دیكتاتورى دشمن، آن ها را مرعوب و تسلیم نكند.

قابل توجه این كه بعضى مى نویسند: یهودیان نخستین كسانى بودند كه كوره هاى آدم سوزى را بدعت نهادند، و سرانجام همین بدعت دامان آن ها را گرفت، و گروه زیادى از یهود در قرن حاضر، در ماجراى آلمان هیتلرى، در كوره هاى آدم سوزى به آتش كشیده شدند و به مكافات دنیوى اعمالشان رسیدند.

شهادت رهبر مسیحیان با ایمان نجران، و تازه بودن بدن او پس از قرن ها

از گفتنى ها این كه: عبدالله بن ثامر كه از اهالى نجران بود، موجب گرایش مردم نجران به آیین مسیحیت شده بود. ذونواس پس از مسلط شدن بر نجران، دستور داد عبدالله را احضار كردند، پس از بگو مگوى شدید، ذونواس با عصاى خود بر سر عبدالله كوبید، سر او شكست و به شهادت رسید.

از عجایب این كه: در عصر خلافت عمر، شخصى در نجران، خرابه اى را حفر مى كرد، ناگاه در زیر خاك ها مردى را دید نشسته و دستش را روى زخم سرش نهاده است، معلوم شد او همان عبدالله بن ثامر است، وقتى كه دست او را مى كشیدند، خون تازه از سرش جارى مى شد، وقتى كه دستش را رها مى كردند، بر روى زخم سرش قرار مى گرفت، و خون بند مى آمد. در انگشت دستش انگشترى بود كه در آن نوشته شده بود:( اللهُ رَبِّى، ) خداوند، پروردگار من است.

این حادثه را در ضمن نامه اى به عمر بن خطاب گزارش دادند، عمر در جواب نامه نوشت: او را به همان حالتى كه بود بگذارید و دفن كنید.(۱۰۶۲) این حادثه نیز بیانگر مقام ارجمند شهید است كه بدنش پس از صدها سال نپوسیده است.

متلاشى شدن سلطنت ذونُواس

طاغوت بى رحم، ذونواس آن گونه مسیحیان را در خندق هاى آتش سوزانید، ولى اینك ببینید چگونه ظالم دیگرى بر او مسلط شد و تاج و تخت و لشگرش را واژگون نموده و همه تشكیلاتش را نابود ساخت.

در گیر و دار سوزاندن مسیحیان مؤمن، یك نفر از مسیحیان نجران به نام دَوس از منطقه گریخت و به سوى روم رفت، و ماجرا را به قیصر روم كه مسیحى بود گزارش داد، قیصر ضمن اظهار تاسف گفت: سرزمین من به یمن دور است، من نامه اى را به پادشاه حبشه كه سرزمینش نزدیك یمن است، مى فرستم و از او مى خواهم به شما در سركوبى دشمن كمك كند.

او نامه اى نوشت و همان مسافر مسیحى نامه را به حبشه رساند و نامه قیصر را به نجاشى پادشاه حبشه داد، نجاشى پس از خواندن نامه سخت ناراحت شد، و از خاموشى چراغ مسیحیت در نجران، افسوس خورد، و تصمیم گرفت از ذونُواس انتقام بگیرد، لشگر انبوه و مجهزى را كه از هفتاد هزار نفر تشكیل مى شد به فرماندهى اریاط و اَبرهه، به جنگ با سپاه ذونواس به سوى یمن فرستاد، لشگر حبشه وارد یمن شدند و به جنگ با سپاه ذونواس پرداختند. ذونواس با اسبش به طرف دریا گریخت و خود را به دریا افكند و هلاك شد، طولى نكشید كه شكست سختى به لشگر ذونواس وارد شد، و كشور یمن به دست لشگر نجاشى فتح گردید، در نتیجه كشور یمن به عنوان یكى از استان هاى حبشه در آمد، نجاشى اریاط را حاكم استان یمن كرد. به این ترتیب ذونواس و لشگرش تار و مار شدند.(۱۰۶۳)

۱۴ - ماجراى اصحاب فیل

چنان كه قبلا ذكر شد، پس از آن كه یمن تحت تصرف حكومت حبشه در آمد، نجاشى شاه حبشه، اریاط را حاكم یمن كرد. یكى از فرماندهان به نام ابرهه كه همراه اریاط، یمن را فتح كرده بود بر سر ریاست با اریاط نزاع نمود، اریاط به دست طرفداران ابرهه كشته شد، و در نتیجه ابرهه حاكم یمن گردید.

ابرهه كه از متعصبین مسیحى بود، سرسختانه مردم را به آیین مسیحعليه‌السلام دعوت مى كرد، و در شهر صنعاء كلیساى بسیار عظیم و بى نظیرى ساخت و كوشش بسیار نمود كه مردم حتى عرب ها را متوجه آن كلیسا كند، و از توجه به مكه و كعبه باز دارد، و این موضوع را به پادشاه حبشه گزارش داد. از سوى دیگر قبایل مختلف عرب، نسبت به كعبه، حساسیت بیشترى نشان دادند، و روز به روز بر زائران كعبه و رونق آن افزوده شد.

ولى ابرهه اعلام كرده بود كه حج عرب را از كعبه به كلیساى یمن برگرداند، این اعلام باعث شد كه بعضى از اعراب ناراحت شده، مخفیانه به آن كلیسا رفتند و آن جا را آلوده و ملوّث نمودند، و خبر این موضوع به گوش ابرهه رسید. ابرهه بسیار خشمگین شد و سوگند یاد كرد كه با لشگرى مجهز به سوى مكه روانه شود و كعبه را ویران نماید.

به فرمان ابرهه، لشگرش به سوى مكه حركت كرد، و خود در پیشاپیش لشگر همراه فرماندهان سوار بر فیل شده و با آرایش عجیب جنگى به حركت خود ادامه دادند.

یكى از رجال یمن به نام ذونفر به عنوان دفاع از كعبه، مردم یمن را به جنگ با ابرهه فراخواند، لشگرى را مجهز كرد و به جنگ ابرهه رفتند، ولى به دست لشگر ابرهه شكست خوردند، و خود ذونفر اسیر شد، ابرهه خواست او را بكشد، او تقاضا كرد مرا زنده نگهدار كه امید است روزى وجود من باعث سودرسانى به تو گردد. ابرهه او را اعدام نكرد، بلكه دستور داد او را تحت نظر نگه دارند.

ابرهه با لشگرش به حركت ادامه داد تا به سرزمین كوه خَثعم رسید، در آن جا نُفَیل بن حبیب خثعمى با لشكرى مجهز، به عنوان دفاع از كعبه، به جنگ ابرهه و لشگرش آمدند، درگیرى شدیدى رخ داد، لشگر نُفَیل نیز شكست خورد، و فرد نُفیل اسیر گردید، ابرهه خواست او را بكشد، او گفت: مرا نكش، تا مسیر راه را به تو نشان دهم و تو را به وسیله پیروانم كمك نمایم. ابرهه او را آزاد كرد.

در مسیر راه باز گروه هایى از عرب به عنوان دفاع از كعبه، براى جنگ با ابرهه خداوند ارج شدند، ولى وقتى دیدند توانایى براى درگیرى با لشگر او را ندارند، عقب نشینى كردند.

به فرمان ابرهه در مسیر راه شترها و دام هاى مردم مكه را كه در بیابان مى چریدند، غارت نمودند، از جمله دویست شتر حضرت عبدالمطلبعليه‌السلام جد پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را غارت كرده و براى خود حركت دادند.

ابرهه همچنان با كمال غرور، همراه لشكرى مجهز به نزدیك مكه رسید، در آن جا شخصى به نام حُناطه حِمیرى را به مكه فرستاد و به او گفت: از رئیس مكه سراغ بگیر، وقتى او را یافتى به او بگو ما براى جنگ با مردم مكه نیامده ایم، هدف ما فقط ویران كردن كعبه است، هر كس به ما كارى نداشته باشد، ما نیز به او كارى نداریم، سپس رئیس مكه را نزد من بیاور.

حُناطه وارد مكه شد، از رئیس مكه سراغ گرفت، گفتند: او عبدالمطلب است، نزد عبدالمطلب رفت و پیام ابرهه را به او ابلاغ كرد.

عبدالمطلب فرمود: ما قصد جنگیدن نداریم، و توانایى براى جنگ در ما نیست، خانه كعبه خانه خدا و خلیل خدا ابراهیمعليه‌السلام است، اگر خدا خواست، از خانه اش دفاع مى كند كه ما را توان جنگیدن نیست.

حُناطه گفت: همراه من بیا نزد ابرهه برویم، زیرا او به من فرمان داده كه تو را نزدش ببرم.

ملاقات و گفتگوى عبدالمطلب با ابرهه

عبدالمطلب همراه با بعضى از پسرانش با حُناطه به سوى جایگاه ابرهه حركت كردند، وقتى كه به لشكر رسیدند، عبدالمطلب با راهنمایى شخصى به نام اُنَیس نگهبان فِى ها با وساطتت ذونفر بر ابرهه وارد شد.

ابرهه بسیار بر عبدالمطلب احترام كرد، از تخت خود فرود آمد و بر زمین نشست، و عبدالمطلب را با تجلیل و احترام كنارش نشاند، و توسط مترجم به او گفت: چه نیازى دارى؟

عبدالمطلب گفت: به من خبر رسیده دویست شترِ مرا غارت كرده اى، دستور بده آن ها را به من برگردانند.

ابرهه گفت: من وقتى كه سیماى عظیم تو را دیدم در نظرم بسیار بزرگ جلوه كردى، ولى این گفتارت تو را در نظرم كوچك نمود، آیا براى برگرداندن دویست شتر با من صحبت مى كنى، و از خانه كعبه كه خانه تو و دین تو است، و من براى ویران كردن آن آمده ام هیچ سخنى نمى گویى؟!

عبدالمطلب گفت:( اءِنِّى اَنَا رَبُّ الاِبِلِ، وَ اءنّ لِلبَیتِ ربّاً سَیمنَعُهُ؛ )

من صاحب شتر هستم، و براى خانه كعبه صاحبى است كه به زودى از آن دفاع مى كند.

ابرهه با غرور و گستاخى گفت: هیچكس نمى تواند مانع من شود و از ویران كردن كعبه توسط من جلوگیرى نماید.

عبدالمطلب گفت: هر كار مى كنى بكن.

دعا و مناجات عبدالمطلب

عبدالمطلب از نزد ابرهه خارج شد و به مكه آمد، و در مكه اعلام كرد كه مردم از شهر خارج گردند و به پناه كوه ها و دره هاى پشت كوه ها بروند، و خود را از گزند لشگر ابرهه حفظ نمایند.

آن گاه عبدالمطلب با چند نفر از قریش، كنار كعبه آمدند و به دعا و نیایش پرداختند و از درگاه خدا خواستند كه دشمنان را از آسیب رسانى به كعبه باز دارد، عبدالمطلب در حالى كه دستش بر حلقه در خانه كعبه بود، این اشعار را به عنوان مناجات خواند:

لا هُمَّ اءنّ العَبدَ یمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع حِلالَكَ

لا یغلِبُوا بِصَلیبِهِم وَ مِحالِهِم عَدواً مِحالَك

جَرُّوا جَمِیعَ بِلادِهِم وَ الفِیلَ كَى یسبوا عِیالَكَ

لا هُمَّ اءنّ المَرءَ یمنَعُ رَحلَهُ فَامنَع عِیالَكَ

وَانصُر عَلى آلِ الصَّلِیبِ وَ عابِدیهِ الیومَ آلَكَ

یعنى: خداوندا! هر كس از خانه خود دفاع مى كند، تو خانه و اهل خانه ات را حفظ كن، هرگز مباد آن روزى كه صلیب مسیحیان و قدرتشان بر نیروهاى تو چیره شود.

آن ها همه نیروهاى خود و فیل را با خود آورده اند، تا ساكنان حرم تو را اسیر كنند.

خدایا! تو نیز از حریم خانه و خانواده ات دفاع كن و امروز ساكنان این خانه را از آل صلیب و پرستش كننده اش یارى فرما.

سپس عبدالمطلب با جمعى از قریش به یكى از دره هاى مكه رفت و در آن جا پناه گرفت، و به یكى از فرزندانش(۱۰۶۴) دستور داد تا بالاى كوه ابوقُبیس برود، و ببیند چه خبر مى شود؟! او گزارش داد.

امتناع فیل از ورود به حریم مكه

وقتى كه صبح شد ابرهه براى ورود به مكه آماده شد، فیل خود را آماده كرد، و لشكر خود را آرایش داد، نام فیلى كه ابرهه بر آن سوار بود، محمود بود. تصمیم ابرهه این بود كه كعبه را ویران كند و سپس به یمن برگردد...(۱۰۶۵)

ولى هر كار كردند فیل حركت نكرد، بلكه خوابید، هر چه او را زدند بر نخاست حتى با طبرزین بر سرش زدند كه برخیزد، بر نخاست، عصاى آهنى سر كج بر پایین شكمش فرو نمودند برنخاست، سرش را به طرف یمن نموده و او را حركت دادند بى درنگ برخاست و به سوى یمن دوید، روى او را به طرف شام برگرداندند، باز به سرعت حركت كرد، او را به سوى مشرق روانه كردند، باز به سرعت حركت نمود، ولى وقتى رویش را به سوى مكه نمودند دست و پا بر زمین زد و بر نخاست، و طبق بعضى از روایات، آن قدر با شمشیر بر آن فیل زدند كه قطعه قطعه اش كردند، آن گاه پرندگان رسیدند.(۱۰۶۶)

در این هنگام كه مصادف با طلوع خورشید بود خداوند پرندگان همانند پرستو و چلچله از طرف دریاى سرخ به سوى لشگر ابرهه روانه نمود كه همراه هر پرنده اى سه سنگ هر كدام به اندازه یك نخود بود، یكى را در منقارش و دو سنگ را در بین دو پایش نگه داشته بود. آن پرندگان سنگ هاى خود را بر روى لشگر ابرهه افكندند، هر سنگ به هر كسى اصابت مى كرد، در دم او را به هلاكت مى رسانید، بسیارى در همانجا(۱۰۶۷) به هلاكت رسیدند، و عده اى گریختند و در مسیر راه بر اثر اصابت آن سنگ ها به زمین افتاده و مى مردند، به طورى كه جاده پر از لاشه مرده آن ها شده بود. فریاد مى زدند نُفیل بن حبیب (كه زندانى ابرهه بود) كجاست تا راه یمن را به ما نشان دهد، نُفیل وقتى كه آن وضع را دید و گفت:

این المفر و الاله الطالب

و الاشرم المغلوب لیس الغالب

به كجا مى گریزید كه راه گریزى نیست چرا كه خداوند جوینده شما است، و ابرهه بین بریده، مغلوب و مفلوك شده و دیگر نشانه غلبه در او نیست.

سرانجام فلاكت بار ابرهه

سنگى از سوى آن پرندگان به بدن ابرهه اصابت كرد و او مجروح شد، اطرافیانش او را كمك كردند و از صحنه خارج ساختند، ولى زخم بدن او آن چنان تولید مثل كرد، كه جزء جزء و بندبند بدنش از او جدا مى شد و به زمین مى ریخت، و سراسر بدنش به چرك و خون آلوده شده بود. او را با این وضع وارد صنعاء كردند (شاید زنده ماندن او تا آن وقت، براى این بود كه بیچارگى و ذلت او مایه عبرت دیگران شود) او را دیدند همانند جوجه پرنده، ضعیف و ناتوان شده با این كه قبلا بلندقامت و چاق بود. او همچنان در میان درد و رنج مى نالید، و در حالى كه بر اثر سرایت زخم، سینه اش به طرف قلبش سوراخ شده بود چشم از این جهان فرو بست.

هنگامى كه پرندگان از طرف دریاى سرخ به سوى لشگر ابرهه هجوم آوردند، حضرت عبدالله فرزند عبدالمطلب بر فراز كوه ابوقُبیس آن ها را دید، نزد پدر آمد و گفت: پدر! ابرى سیاه از ناحیه دریا دیده مى شود كه به سوى سرزمین ما مى آید.

عبدالمطلب خرسند شد و صدا زد: اى گروه قریش به خانه هاى خود بازگردید كه نصرت الهى به سراغ شما آمد.

این حادثه عجیب در همان سال تولد پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رخ داد، و به قدرى مهم بود كه صداى آن در همه جا پیچید، و اعراب آن سال را عام الفیل (سال فیل) نامیدند.

پس از بعثت پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خداوند این ماجرا را به صورت فشرده با نزول سوره فیل (صد و پنجمین سوره قرآن) در مكه نازل كرد:

( أَلَمْ تَرَ كَیفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِیلِ - اَلَمْ یجْعَلْ كَیدَهُمْ فِى تَضْلِیلٍ - وَ أَرْسَلَ عَلَیهِمْ طَیرًا أَبَابِیلَ - تَرْمِیهِم بِحِجَارَةٍ مِّن سِجِّیلٍ - فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَّأْكُولٍ؛ )

آیا ندیدى پروردگارت با فیل سواران (لشكر ابرهه) چه كرد؟ آیا نقشه آنها را در تباهى قرار نداد؟ و بر سر آنها پرندگان را گروه گروه فرستاد، كه با سنگهاى ریز سجیل (سنگى كه نه همچون گِل، سست است و نه همچون سنگ، سخت است) آن ها را هدف قرارمى دادند، به طورى كه سرانجام آنها را همچون كاه خورده شده (و متلاشى) قرار داد.

این بود سرنوشت كسى كه نعره مغرورانه اش گوش فلك را كر كرده بود، آن چنان او و لشگرش متلاشى شدند كه در تاریخ بى نظیر بود، به تعبیر قرآن مانند( عَصْف مَأكُول ) (كاه خورده شده) گشتند.

چند نكته عبرت انگیز از حادثه اصحاب فیل

پیرامون ماجراى نابودى لشگر ابرهه توسط پرندگان، در احادیث اسلامى نكاتى وجود دارد كه نظر شما را به برخى از آن نكات جلب مى كنیم:

۱ - هنگامى كه پرندگان سنگ هاى خود را مى افكندند، باد شدیدى برخاست كه موجب سرعت آن سنگ ها مى شد، و در نتیجه آن سنگ ها با شدت به سپاه ابرهه اصابت مى نمود.

۲ - هرگاه سنگ بر سر آن ها مى خورد آن را سوراخ كرده و از پایین بدنشان خارج مى گردید.(۱۰۶۸)

۳ - عبدالمطلب براى شكرگزارى به درگاه خدا، كنار كعبه آمد، پرده كعبه را گرفت و چنین گفت:

یا حابس الفیل بِدِى المُغَمَّسِ

حبَستَهُ كانَّهُ مُكَوَّسِ

فِى مجلِسِ تُزهَقُ فیه الاَنفُسُ

یعنى: اى خداوندى كه فیل را در محلى در طریق طائف (محل شكست لشگر ابرهه) متوقف ساختى، و آن را همچون الاغ درمانده نمودى، در آن جا كه روح ها از بدن ها خارج مى شدند.(۱۰۶۹)

۴ - امام سجادعليه‌السلام فرمود: حضرت ابوطالب با شمشیرش در مكه از پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفاع مى كرد، روزى از آن حضرت پرسید: اى برادر زاده ام آیا براى هدایت همه مردم مبعوث شده اى یا تنها براى هدایت قوم خود؟

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: هدایت هه انسان ها از سفید و سیاه و عرب و عجم، فارس و روم و... مبعوث شده ام.

وقتى كه كفار قریش این سخن را شنیدند از روى تكبر و نخوت به ابوطالب گفتند: آیا به برادرزاده ات نمى نگرى كه چه مى گوید؟ سوگند به خدا اگر این سخن را مردم ایران و روم بشنوند ما را از سرزمینمان مى ربایند، و كعبه را ویران كرده و سنگ هاى آن را از جاى خود به دور مى افكنند.

در مورد این سخن كه آن ها (كعبه را ویران مى كنند و...) سوره فیل نازل شد، و به آن ها چنین پاسخ داد: اى شما كه از ماجراى لشگر ابرهه آگاهى دارید، مگر ندیدید، آنان كه قصد ویران نمودن كعبه را داشتند چگونه به هلاكت رسیدند، بنابراین نگران كعبه نباشید.

۵ - امام صادقعليه‌السلام در ضمن گفتارى فرمود: همه سپاه ابرهه كشته شدند، جز یك نفر، كه خداوند او را نزده نگه داشت تا اخبار هلاكت سپاه را به مردم یمن گزارش دهد، او به یمن آمد و پس از گزارش اخبار، مورد هدف یكى از آن پرندگان قرار گرفت و به هلاكت رسید.(۱۰۷۰)

۶ - داستان اصحاب الفیل، از امور قطعى تاریخ است، كه از معجزات پیامبر اسلام بوده كه از آن به ارهاص تعبیر مى شود كه پیشینه و زمینه ساز صدق پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بود، از این رو وقتى كه پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوره فیل را براى مشركان خواند، هیچكس منكر حادثه فیل و شكست لشگر ابرهه نشد.

۷ - بالاخره خداوند همان گونه كه با موریانه، عصاى سلیمانعليه‌السلام را شكست و مرگ او را ظاهر كرد، و با موش هاى صحرایى سد عظیم قوم سبأ را سست نموده كه باعث ویرانى سد و هلاكت آن قوم مغرور گردید، با سنگ هاى ریز، لشگر مجهز ابرهه را تار و مار كرد، تا همه قدرتمندان و مغروران عالم بدانند كه خداوند بر همه چیز قادر است تا در برابر او عرض اندام نكنند.

در این جا با اعتراف و تقصیر و اقرار به این كه نمى توانیم حق مطلب را ادا كنیم، كتاب را به پایان مى رسانیم، شكر و سپاس بى حد خداوندى را كه توفیق نگارش این كتاب را مرحمت فرمود، امید آن كه سازنده و آموزنده باشد، و ره توشه اى براى مؤلف و ناشر براى سفر آخرت گردد، در این جا با عرض پوزش به درگاه خدا عرض مى كنم:

گر خطا گفتیم اصلاحش تو كن

مصلحى تو اى تو سلطان سخن

كیمیا دارى كه تبدیلش كنى

گرچه جوى خون بود نیلش كنی

این چنین میناگریها كار تست

این چنین اكسیرها اسرار تست

اى خداى پاك و بى انباز و یار

دستگیر و جرم ما را در گذار(۱۰۷۱)

پایان