قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 36683
دانلود: 6862

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 36683 / دانلود: 6862
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

به روایت دیگر: حضرت آدمعليه‌السلام هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را كه هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آن ها چنین وصیت نمود:

اى فرزندان من! برترین فرزندان من، هبة الله، شیث است، و من از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از این رو آن چه از سوى خدا به من تعلیم داده شده به شیث مى آموزم تا مطابق شریعت من حكم كند كه او حجت خدا بر خلق است.

اى فرزندانم! از او اطاعت كنید و از فرزندان او سرپیچى نكنید كه وصى و جانشین و نماینده من در میان شما است.

سپس طبق دستور آدمعليه‌السلام صندوقى ساختند. ایشان صحایف آسمانى را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كلید آن را به شیثعليه‌السلام تحویل داد و به او گفت:

وقتى از دنیا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. این را بدان كه از نسل تو پیامبرى پدیدار مى شود كه او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگوید تا زمانى كه آن حضرت ظاهر گردد.

یكى از بشارت هاى آدمعليه‌السلام به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوحعليه‌السلام بود.

آن ها را مخاطب قرار مى داد و مى فرمود: اى مردم! خداوند در آینده پیامبرى به نام نوحعليه‌السلام مبعوث مى كند، او مردم را به سوى خداى یكتا دعوت مى نماید ولى قوم او، او را تكذیب مى كنند و خداوند آن ها را با طوفان شدید به هلاكت مى رساند. من به شما سفارش مى كنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق كند كند و از او پیروى نماید، كه در این صورت از غرق شدن در طوفان، مصون مى ماند.

آدمعليه‌السلام این وصیت را به وصى خود شیث، هبة گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوحعليه‌السلام ) را به مردم اعلام كند. هبة الله نیز به این وصیت عمل كرد و هر سال در روز عید، مژده آمدن نوحعليه‌السلام را به مردم اعلام مى نمود. سرانجام همانگونه كه آدمعليه‌السلام وصیت كرده بود و هبة الله هر سال آن را یادآورى مى كرد، حضرت نوحعليه‌السلام ظهور كرد و پیامبرى خود را اعلام نمود.

عده اى بر اساس وصیت آدمعليه‌السلام به نوحعليه‌السلام ایمان آوردند و او را تصدیق كردند(۶۸) ولى بسیارى او را تكذیب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظیم) به هلاكت رسیدند.

پایان عمر آدمعليه‌السلام و جانشین شدن شیث

حضرت آدمعليه‌السلام در بستر رحلت قرار گرفت و در حالى كه بانش به یكتایى خدا و شكر و سپاس از الطاف الهى اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.

جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته براى نماز بر جنازه آدمعليه‌السلام حاضر شد و همراه خود كفن و حنوط و بیل بهشتى آورد.

شیثعليه‌السلام جسد حضرت آدمعليه‌السلام را غسل داد و كفن كرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا كردند.(۶۹)

فرشتگان بسیارى براى عرض تسلیت نزد شیثعليه‌السلام آمدند، در پیشاپیش آن ها جبرئیل به شیثعليه‌السلام تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سى بار تكبیر گفت.

از آن پس، شیثعليه‌السلام به جاى پدر نشست، و آیین پدرش آدمعليه‌السلام را به مردم مى آموخت و آن ها را به دین خدا فرا مى خواند، و به آن ها بشارت مى داد كه: پس از مدتى خداوند از ذریه من پیامبرى را به نام نوحعليه‌السلام مبعوث مى كند. او قوم خود را به سوى خدا دعوت مى نماید، قومش او را تكذیب مى كنند و خداوند آن ها را با غرق كردن در آب به هلاكت مى رساند.

بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.

۱ - شیث ۲ - ریسان (انوش) ۳ - قینان ۴ - احلیت ۵ - غنمیشا ۶ - ادریس كه نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است ۷ - برد ۸ - اخنوخ ۹ - متوشلخ ۱۰ - لمك كه نام دیگرش از فخشد است.(۷۰)

جنازه حضرت آدمعليه‌السلام را در سرزمین مكه دفن كردند و پس از گذشت ۱۵۰۰ سال، حضرت نوحعليه‌السلام هنگام طوفان، جنازه آدمعليه‌السلام را از غار كوه ابوقبیس (كنار كعبه) بیرون آورد و به همراه خود با كشتى به سرزمین نجف اشرف برد و در آن جا به خاك سپرد.(۷۱)

هم اكنون قبر آدمعليه‌السلام و قبر نوحعليه‌السلام در كنار حرم مطهر امیرمؤمنان علىعليه‌السلام در نجف اشرف قرار دارند.

پایان داستان هاى زندگى حضرت آدمعليه‌السلام

۲- حضرت ادریسعليه‌السلام

یكى از پیامبران كه نامش در قرآن دو بار آمده(۷۲) و در آیه ۵۶ سوره مریم به عنوان پیامبر صدیق یاد شده، حضرت ادریس است كه در این جا نظر شما را به پاره اى از ویژگى هاى او جلب مى كنیم:

ادریس كه نام اصیلش اخنوخ است در نزدیك كوفه در مكان فعلى مسجد سهله مى زیست. او خیاط بود و مدت سیصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به آدمعليه‌السلام مى رسد. سى صحیفه از كتاب هاى آسمانى بر او نازل گردید. تا قبل از ایشان مردم براى پوشش بدن خود از پوست حیوانات استفاده مى كردند، او نخستین كسى بود كه خیاطى كرد و طرز دوختن لباس را به انسان ها آموخت و از آن پس مردم به تدریج از لباس هاى دوخته شده استفاده مى كردند. او بلندقامت و تنومند و نخستین انسانى بود كه با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هیئت احاطه داشت و آن ها را تدریس مى كرد. كتاب هاى

آسمانى را به مردم مى آموخت و آن ها را از اندرزهاى خود بهره مند مى ساخت، از این رو نام او را ادریس (كه از واژه درس گرفته شده) نهادند.

خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندى در بهشت به او عنایت فرمود و او را از مواهب بهشتى بهره مند ساخت.

ادریسعليه‌السلام بسیار درباره عظمت خلقت مى اندیشید و با خود مى گفت: این آسمان ها، زمین، خلایق عظیم، خورشید، ماه، ستارگان، ابر، باران و سایر پدیده ها داراى پروردگارى است كه آنها را تدبیر نموده و سامان مى بخشد، بنابراین او را آن گونه كه سزاوار پرستش است، پرستش كن.(۷۳)

فرازهایى از اندرزهاى ادریسعليه‌السلام

اى انسان! گویى مرگ به سراغت آمده، ناله ات بلند شده، عرق پیشانیت سرازیر گشته، لبهایت جمع شده، زبانت از حركت ایستاده، آب دهانت خشك گشته، سیاهى چشمت به سفیدى دگرگون شده، دهانت كف كرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختى ها و تلخى هاى مرگ دست به گریبان شده اى. سپس روحت از كالبدت خارج شده و در برابر اهل خانه ات جسد بدبویى شده اى و مایه عبرت دیگران گذشته اى. بنابراین هم اكنون به خودت پند بده و درباره مرگ و حقیقت آن عبرت بگیر، كه خواه ناخواه به سراغت مى آید و هر عمرى گرچه طولانى باشد به زودى به دست فنا سپرده مى شود.

اى انسان! بدان كه مرگ با آن همه دشوارى، نسبت به امور بعد از آن كه حوادث هولناك و پروحشت قیامت مى باشد آسان تر است، متوجه باش كه ایستادن در دادگاه عدل الهى براى حسابرسى و جزاى اعمال آن قدر سخت و طاقت فرسا است كه نیرومندترین نیرومندان نیز از شنیدن احوال آن ناتوانند.(۷۴)

قسمتى از سنت ها و دستورهاى ادریسعليه‌السلام

اى انسان ها! بدانید و باور كنید كه تقوا و پرهیزگارى، حكمت بزرگ و نعمت عظیم، و عامل كشاننده به نیكى و سعادت و كلید درهاى خیر و فهم و عقل است، زیرا خداوند هنگامى كه بنده اى را دوست بدارد، عقل را به او مى بخشد.

بسیارى از اوقاتِ خود را به راز و نیاز و دعا با خدا بپردازید و در خداپرستى و در راه خدا تعاون و همكارى نمایید، كه اگر خداوند همدلى و همكارى شما را بنگرد، خواسته هایتان را بر مى آورد و شما را به آرزوهایتان مى رساند و از عطایاى فراوان و فناناپذیرش بهره مند مى سازد.

هنگامى كه روزه گرفتید، نفوس خود را از هر گونه ناپاكى ها پاك كنید و با قلب هاى صاف و خالص و بى شائبه براى خدا روزه بگیرید، زیرا خداوند به زودى دل هاى ناخالص و تیره را قفل مى كند. همراه روزه گرفتن و خودددارى از غذا و آب، اعضاء و جوارح خود را نیز از گناهان كنترل كنید.

هنگامى كه به سجده افتادید و سینه خود را در سجده بر زمین نهادید، هرگونه افكار دنیا و انحرافات و نیرنگ و فكر خوردن غذاى حرام و دشمنى و كینه را از خود دور سازید و از همه ناصافى ها خود را برهانید.

خداوند متعال، پیامبران و اولیائش را به تایید روح القدس اختصاص داد و آن ها را در پرتو همین موهبت بر اسرار و نهانى ها آگاه شدند و از فیض حكمت بهره مند گشتند، از گمراهى ها رهیده و به هدایت ها پیوستند، به طورى كه عظمت خداوند آن چنان در دلهایشان آشیانه گرفت كه دریافتند او وجود مطلق است و بر همه چیز احاطه دارد و هرگز نمى توان به كُنه ذاتش معرفت یافت.(۷۵)

هدایت شدن هزار نفر با راهنمایى هاى ادریسعليه‌السلام

ادریس همچنان با بیانات شیوا و اندرزهاى دلپذیر و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به سوى خدا دعوت میكرد. در این مسیر با طایفه اى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت پرست بودند و در انواع انحراف ها و گمراهى ها گرفتار بودند. ادریس به اندرز و نصیحت آن ها پرداخت و آن ها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوى خدا دعوت كرد. آن ها یكى پس از دیگرى تحت تأثیر قرار گرفته و به او پیوستند. نخست تعداد هدایت شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسید. به همین ترتیب یكى پس از دیگرى هدایت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسیدند.

ادریس از میان آن ها صد نفر از برترین ها را برگزید، و از میان صد نفر، هفتاد نفر، و از میان هفتاد نفر ده نفر، و از میان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادریس با این هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نیاز با خدا پرداختند، خداوند به ادریس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آن ها همچنان با ادریس به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادریسعليه‌السلام را به ملأ اعلى برد.(۷۶)

مبارزه ادریس با طاغوت عصرش

ادریسعليه‌السلام تنها به عبادت و اندرز مردم اكتفا نمى كرد، بلكه به جامعه توجه داشت كه اگر ظلمى به كسى شود، از مظلوم دفاع كند و در برابر ظالم، ایستادگى نماید. به عنوان نمونه به داستان زیر توجه نمایید:

در عصر او پادشاه ستمگرى حكومت مى كرد، ادریس و پیروانش از اطاعت شاه سر باز زدند و مخالفت خود را با طاغوت، آشكار ساختند، از این رو آن ها را از اطراف دستگاه آن شاه جبار، به عنوان رافَضى (یعنى ترك كننده اطاعت شاه) خواندند.

روزى شاه با نگهبانان خود در بیابان، به سیر و سیاحت و شكار مشغول بود كه به زمین مزروعى بسیار خرم و شادابى رسید، پرسید: این زمین به چه كسى تعلق دارد؟

اطرافیان گفتند: به یكى از پیروان ادریس.

شاه صاحب آن ملك را خواست و به او گفت: این ملك را به من بفروش. او گفت: من عیالمند هستم و به محصول این زمین محتاج تر از تو مى باشم و به هیچ عنوان از آن دست نمى كشم.

شاه بسیار خشمگین شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگین یافت، علت را پرسید و او جریان را بازگو كرد و با همسرش در این مورد به مشورت پرداخت، و به این نتیجه رسیدند كه رهنمودهاى ادریس، مردم را بر ضد شاه، پرجرأت و قوى دل كرده است.

همسر شاه كه یك زن ستمگر و بى رحم بود گفت: من تدبیرى مى كنم كه هم تو صاحب آن زمین شوى و هم مردم با تبلیغات وارونه، رام و خام شوند.

شاه گفت: آن تدبیر چیست؟

زن كه حزبى به نام ازارقه (چشم كبودها) از افراد خونخوار و بى دین تشكیل داده بود، به شاه گفت: من جمعى از حزب ازارقه را مى فرستم تا صاحب آن زمین را به اینجا بیاورند و همه آن ها شهادت بدهند كه او آیین تو را ترك كرده، در نتیجه كشتن او جایز مى شود، تو نیز او را مى كشى و آن سرزمین خرم را تصرف مى كنى.

شاه از این نیرنگ استقبال كرد و آن را اجرا نمود و پس از كشتن آن شیعه ادریس، زمین هاى مزروعى او را تصرف و غصب نمود.

حضرت ادریس از جریان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض كرده، آیین او را باطل دانست و او را به سوى حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت: اگر توبه نكنى و از روش خود برنگردى، به زودى عذاب الهى تو را فراخواهد گرفت، و من پیام خود را از طرف خداوند به تو رساندم.

همسر شاه، به او گفت: هیچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادریس را طرح كرده ام، و با كشتن او رسالتش نیز باطل مى شود.

آن نقشه این بود كه چهل نفر را مخفیانه مأمور كشتن ادریس كرد، ولى ادریس توسط مأموران مخفى خود، از جریان آگاه شد و از محل و مكان همیشگى خود به جاى دیگر رفت، و آن چهل نفر در طرح خود شكست خوردند و مدت ها گذشت تا این كه عذاب قحطى، كشور شاه را فرا گرفت كار به جایى رسید كه زن شاه، شب ها به گدایى مى پرداخت تا این كه شبى سگ ها به او حمله كردند و او را پاره پاره نموده و دریدند. بلاى قحطى نیز بیست سال طول كشید و سرانجام، آن ها كه باقى مانده بودند به ادریس و خداى ادریس ایمان آوردند و كم كم بلاها رفع گردید. و ادریس پیروز شد.(۷۷)

آرزوى ادریس براى ادامه زندگى به خاطر شكرگزارى

فرشته اى از سوى خداوند نزد ادریسعليه‌السلام آمد و او را به آمرزش گناهان و قبولى اعمالش مژده داد. ادریس بسیار خشنود شد و شكر خداى را به جاى آورد، سپس آرزو كرد همیشه زنده بماند و به شكرگزارى خداوند بپردازد.

فرشته از او پرسید: چه آرزویى دارى؟

ادریس گفت: جز این آرزو ندارم كه زنده بمانم و شكرگزارى خدا كنم، زیرا در این مدت دعا مى كردم كه اعمالم پذیرفته شود كه پذیرفته شد، اینك بر آنم كه خدا را به خاطر قبولى اعمالم شكر نمایم و این شكر ادامه یابد.

فرشته بال خود را گشود و ادریس را در بر گرفت و او را به آسمان ها برد. اینك ادریس زنده است و به شكرگزارى خداوند اشتغال دارد.(۷۸)

مطابق بعضى از روایات، ادریسعليه‌السلام پس از مدتى كه در آسمان ها بود، عزرائیل روح او را در بین آسمان چهارم و پنجم قبض كرد، چنان كه خاطر نشان مى شود.

قبض روح ادریسعليه‌السلام بین آسمان چهارم و پنجم

امام صادقعليه‌السلام فرمود: یكى از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و پرش را شكست و او را در جزیره اى انداخت. او سال ها در آن جا در عذاب به سر مى برد تا وقتى كه ادریسعليه‌السلام به پیامبرى رسید. او خود را به ادریسعليه‌السلام رسانید و عرض كرد: اى پیامبر خدا! دعا كن خداوند از من خشنود شود، و بال و پرم را سالم كند.

ادریس براى او دعا كرد، او خوب شد و تصمیم گرفت به طرف آسمان ها صعود نماید، اما قبل از رفتن، نزد ادریس آمد و تشكر كرد و گفت: آیا حاجتى دارى كه مى خواهم احسان تو را جبران كنم.

ادریس گفت: آرى، دوست دارم مرا به آسمان ببرى، تا با عزرائیل ملاقات كنم و به او اُنس بگیرم، زیرا یاد او زندگى مرا تلخ كرده است.

آن فرشته، ادریسعليه‌السلام را بر روى بال خود گرفت و به سوى آسمان ها برد تا به آسمان چهارم رسید، در آن جا عزرائیل را دید كه از روى تعجب سرش را تكان مى دهد.

ادریس به عزرائیل سلام كرد، و گفت: چرا سرت را حركت مى دهى؟(۷۹)

عزرائیل گفت: خداوند متعال، به من فرمان داده كه روح تو را بین آسمان چهارم و پنجم قبض كنم، به خدا عرض كردم: چگونه چنین چیزى ممكن است با این كه بین آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بین آسمان سوم و دوم نیز همین مقدار فاصله. (و من اكنون در سایه عرش هستم و تا زمین فاصله فراوانى دارم و ادریس در زمین است، چگونه این راه طولانى را میپیماید و تا بالاى آسمان چهارم مى آید!!). آن گاه عزرائیل همانجا روح ادریسعليه‌السلام را قبض كرد. این است سخن خداوند (در آیه ۵۷ سوره مریم) كه مى فرماید:

( وَ رَفعناهُ مَكاناً عَلیاً؛ ) و ما ادریس را به مقام بالایى ارتقاء دادیم.(۸۰)

پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در شب معراج، مردى را در آسمان چهارم دیدم، از جبرئیل پرسیدم: این مرد كیست؟ جبرئیل گفت: این ادریس است كه خداوند او را به مقام ارجمندى بالا آورده است. به ادریس سلام كرد و براى او طلب آمرزش نمودم، او نیز بر من سلام كرد و برایم طلب آمرزش نمود.(۸۱)

پایان داستان هاى زندگى ادریسعليه‌السلام

۳- حضرت نوحعليه‌السلام

نام حضرت نوحعليه‌السلام ۴۳ بار در قرآن آمده و یك سوره به نام او اختصاص داده شده است. او نخستین پیامبر اولوالعزم است كه داراى شریعت و كتاب مستقل بود و سلسله نسب او با هشت یا ده واسطه به حضرت آدمعليه‌السلام میرسد.

حضرت نوح ۱۶۴۲ سال بعد از هبوط آدمعليه‌السلام از بهشت به زمین، چشم به جهان گشود. ۹۵۰ سال پیامبرى كرد(۸۲) و مركز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطین و عراق بوده است.

نام اصلى او عبدالجبار، عبدالاعلى و... بود، و بر اثر گریه و نوحه فراوان از خوف خدا، نوح خوانده شد.

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمودند: نوحعليه‌السلام ۲۵۰۰ سال عمر كرد كه ۸۵۰ سال آن قبل از پیامبرى و ۹۵۰ سال بعد از رسالت بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت، و ۲۰۰ سال به دور از مردم به كار كشتى سازى پرداخت و پس از ماجراى طوفان ۵۰۰ سال زندگى كرد.(۸۳)

با این توضیح، نظر شما را به پاره اى از فراز و نشیب هاى زندگى حضرت نوحعليه‌السلام جلب مى كنیم:

لجاجت و گستاخى قوم نوحعليه‌السلام

نوحعليه‌السلام زمانى به پیامبرى مبعوث شد كه مردم عصرش غرق در بت پرستى، خرافات، فساد و بیهوده گرایى بودند. آنها در حفظ عادات و رسوم باطل خود، بسیار لجاجت و پافشارى مى كردند. و به قدرى در عقیده آلوده خود ایستادگى داشتند كه حاضر بودند بمیرند ولى از عقیده سخیف خود دست بر ندارند.

آن ها لجاجت را به جایى رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوحعليه‌السلام مى آوردند و به آن ها سفارش مى كردند كه: مبادا سخنان این پیرمرد را گوش كنید و این پیر شما را فریب دهد. نه تنها یك گروه این كار را مى كردند، بلكه این كار همه آن ها بود(۸۴) و آن را به عنوان دفاع از حریم بت پرستى و تقرب به پیشگاه بت ها و تحصیل پاداش از درگاه آن ها انجام مى دادند.

بعضى نیز دست پسر خود را گرفته و كنار نوحعليه‌السلام مى آوردند و خطاب به فرزند خود مى گفتند: پسرم! اگر بعد از من باقى ماندى، هرگز از این دیوانه پیروى نكن.(۸۵)

و بعضى دیگر از آن قوم نادان و لجوج، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوحعليه‌السلام مى آوردند و چهره نوحعليه‌السلام را به او نشان مى دادند و به او چنین مى گفتند:

از این مرد بترس، مبادا تو را گمراه كند. این وصیتى است كه پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش پدرم را به تو توصیه مى كنم (تا حق وصیت و خیرخواهى را ادا كرده باشم).(۸۶)

آن ها گستاخى و غرور را به جایى رساندند كه قرآن مى فرماید:

( جعَلُوا اَصابِعَهُم آذانِهم واستَغشَوا ثِیابَهُم و اَصَرُّوا وَ استَكبَرُوا استِكباراً؛ )

آن ها در برابر دعوت نوحعليه‌السلام [به چهار طریق مقابله مى كردند:] ۱ - انگشتان خود را در گوشهایشان قرار مى دادند. ۲ - لباس هایشان را بر خود مى پیچیدند و بر سر خود مى افكندند (تا امواج صداى نوحعليه‌السلام به گوش آن ها نرسد). ۳ - در كفر خود، اصرار و لجاجت نمودند. ۴ - شدیداً غرور و خودخواهى ورزیدند.(۸۷)

اشراف كافر قوم نوحعليه‌السلام نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او مى گفتند: ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمى بینیم، و كسانى را كه از تو پیروى كرده اند جز گروهى اراذل ساده لوح نمى نگریم، و تو نسبت به ما هیچگونه برترى ندارى، بلكه تو را دروغگو مى دانیم.

نوحعليه‌السلام در پاسخ آن ها مى گفت: اگر من دلیل روشنى از پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد - و بر شما مخفى مانده - آیا باز هم رسالت مرا انكار مى كنید؟ اى قوم من! من به خاطر این دعوت، اجر و پاداشى از شما نمى خواهم، اجر من تنها بر خداست، و من آن افراد اندك را كه به من ایمان آورده اند به خاطر شما ترك نمى كنم، چرا كه اگر آن ها را از خود برانم، در روز قیامت در پیشگاه خدا از من شكایت خواهند كرد، ولى شما (اشراف) را قومى نادان مى نگرم.(۸۸)

گاه مى شد كه حضرت نوحعليه‌السلام را آن قدر مى زدند كه به حالت مرگ بر زمین مى افتاد، ولى وقتى كه به هوش مى آمد و نیروى خود را باز مى یافت، با غسل كردن، بدن خود را شستشو مى داد و سپس نزد قوم مى آمد و دعوت خود را آغاز مى كرد. به این ترتیب، آن حضرت با مقاومت خستگى ناپذیر به مبارزه بى امان خود ادامه مى داد.(۸۹)

دعوت هاى منطقى و مهرانگیز حضرت نوحعليه‌السلام

حضرت نوحعليه‌السلام با بیانى روشن و روان و گفتارى منطقى و دلنشین، و سخنانى مهرانگیز و شیوا، قوم خود را به سوى خداى یكتا دعوت مى كرد و به دریافت پاداش الهى فرا مى خواند و از عذاب الهى بر حذر مى داشت. ولى آن ها از روى نادانى و تكبر و غرور، هرگز حاضر نبودند تا سخن نوحعليه‌السلام را بشنوند و از بت پرستى دست بردارند.

حضرت نوحعليه‌السلام با تحمل و استقامت پى گیر، شب و روز با آن ها صحبت كرد و با رفتارها و گفتارهاى گوناگون آنان را به سوى خداوند بى همتا دعوت نمود، و همه اصول و شیوه هاى صحیح را در دعوت آن ها به كار برد و همچون طبیبى دلسوز به بالین آن ها رفت، و پستى و آثار زشت بت پرستى را براى آن ها شرح داد و خطر سخت این بیمارى را به آن ها گوشزد كرد، ولى گفتار منطقى و سخنان دلپذیر حضرت نوحعليه‌السلام هیچگونه در آن ها اثر نمى گذاشت.(۹۰)

نوحعليه‌السلام در هدایت و تبلیغ قوم خود، بسیار ایثارگرى مى كرد و به آن ها چون فرزند دلبند خود مى نگریست. همواره در اندیشه نجات آن ها بود و از آلودگى آن ها غصه مى خورد (همانند پدرى كه در مورد فرزند رنج مى برد). از این رو شب و روز آن ها را دعوت مى كرد، تا شاید آن ها را نجات دهد.

نوحعليه‌السلام براى این كه دعوتش در آن سنگدل نفوذ كند، سه برنامه مختلف را دنبال كرد. آن ها را به طور مخفیانه و محرمانه دعوت مى كرد، و گاه دعوت علنى و آشكار داشت، و مواقعى نیز از روش آمیختن دعوت آشكار و نهان استفاده مى كرد، ولى قوم سنگدل آن حضرت، همه روش هاى مهرانگیز و منطقى نوحعليه‌السلام را نادیده گرفتند.(۹۱)

حتى یكبار آن قوم بى رحم براى جلوگیرى از دعوت نوحعليه‌السلام ، به او حمله كردند و او را آن چنان زدند كه بیهوش شد، ولى وقتى كه آن پیامبر دلسوز و مهربان به هوش آمد، گفت:

( اَلّلهُمَّ اغفِرلِى و لِقَومِى فَانَّهم لا یعلَمونَ؛ )

خدایا! مرا و قوم مرا بیامرز، چرا كه آن ها ناآگاه هستند.(۹۲)

ساختن كشتى نجات

حضرت نوحعليه‌السلام همچنان شب و روز در فكر رستگارى و نجات مردم از چنگال جهل و بت پرستى بود، ولى هر چه آن ها را نصیحت كرد نتیجه نگرفت و هر چه آن ها را به عذاب الهى هشدار داد و اعلام خطر كرد، دست از اعمال زشت خود برنداشتند، تا آن جا كه با كمال گستاخى، بى پرده گفتند:

اى نوح! با ما جر و بحث كردى و بسیار بر حرف خود پافشارى نمودى (بس است!) اكنون اگر راست مى گویى، آن چه را از عذاب الهى به ما وعده مى دهى بیاور.

از سوى خدا به نوحعليه‌السلام وحى شد: جز آنان كه (تاكنون) ایمان آورده اند، دیگر هیچكس از قوم تو، ایمان نخواهد آورد، بنابراین از كارهایى كه بت پرستان انجام مى دهند غمگین مباش.(۹۳)

در این هنگام بود كه خداوند دستور ساختن كشتى را به حضرت نوحعليه‌السلام داد، و به او چنین وحى كرد:

( وَ اصنَع الفُلكَ بِاَعینِنا و وَحینا و لا تُخاطِبنِى فِى الَّذِینَ ظَلَموا اِنَّهم مُغرَقُونَ؛ )

و اكنون در حضور ما و طبق وحیما كشتى بساز! و درباره آن ها كه ستم كردند شفاعت مكن كه همه آن ها غرق شدنى هستند.(۹۴)

حضرت نوحعليه‌السلام نیز مطابق فرمان خدا، قوم خود را از عذاب سخت الهى و بلاى عظیم طوفان برحذر مى داشت، ولى آن ها به لجاجت خود مى افزودند.

تمسخر و نیشخند قوم لجوج نوحعليه‌السلام

حضرت نوحعليه‌السلام طبق فرمان خدا براى ساختن كشتى آماده شد. تخته هایى را فراهم ساخت و آن ها را بریده و به هم متصل مى كرد، و چندین ماه (بلكه چندین سال) به ساختن كشتى پرداخت. توضیح این كه این كشتى، بسیار بزرگ بوده است؛ بعضى نوشته اند: داراى هفت طبقه و داخل هر طبقه در جهت عرض، داراى نُه بخش بوده و به نقل بعضى دیگر؛ داراى سه طبقه بوده است. حضرت نوحعليه‌السلام هنگام طوفان، چهار پایان را در طبقه اول آن جاى داد و انسان ها را در طبقه دوم و طبقه سوم را جایگاه پرندگان نمود.

نخستین حیوانى كه وارد این كشتى شد، مورچه بود، و آخرین حیوان، الاغ و ابلیس بود.(۹۵)

نیز روایت شده امیرمؤمنان علىعليه‌السلام در پاسخ مردى از اهل شام كه از اندازه كشتى نوحعليه‌السلام پرسید: فرمود: طول آن ۸۰۰ ذراع، و عرض آن پانصد ذراع، و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود. و نیز فرمود: در آن بخشى كه حیوانات قرار داشتند، داراى نود اطاق بود.

این كشتى در بیابان كوفه ساخته شد، و مطابق بعضى از روایات، حضرت نوح آن را در سرزمین كنونى مسجد اعظم كوفه ساخت.(۹۶)

حضرت نوحعليه‌السلام در ساختن این كشتى همواره مورد تمسخر و آزار و نیشخند قوم قرار میگرفت. آنها نزد نوح مى آمدند و با انواع پوزخندها و مسخره ها و سرزنش ها، حضرت نوحعليه‌السلام را مى آزردند، ولى نوحعليه‌السلام به آن ها مى فرمود: روزى خواهد آمد كه ما نیز شما را مسخره مى كنیم و به زودى خواهید دانست كه عذاب خواركننده اى بر شما نازل خواهد شد.(۹۷)

فرار و گریز خرابكاران از حمله نوحعليه‌السلام

هنگامى كه نوحعليه‌السلام طبق فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شد، مشركان شب ها در تاریكى كنار كشتى مى آمدند و آن چه را نوحعليه‌السلام از كشتى درست كرده بود، خراب مى كردند (تخته هایش را از هم جدا كرده و مى شكستند). نوحعليه‌السلام از درگاه الهى استمداد كرد و گفت:

خدایا! به من فرمان دادى تا كشتى را بسازم، و من مدتى است به ساختن آن مشغول شده ام، ولى آن چه را درست مى كنم شب ها مخالفان مى آیند و خراب مى كنند، بنابراین چه زمانى كار من به سامان و پایان مى رسد!

خداوند به نوحعليه‌السلام وحى كرد: سگى را براى نگهبانى كشتى بگمار.

حضرت نوحعليه‌السلام از آن پس، سگى را كنار كشتى آورد تا نگهبانى دهد. آن حضرت روزها به ساختن كشتى مى پرداخت و شبها مى خوابید، وقتى كه شبانه مخالفان براى خراب كردن كشتى مى آمدند، سگ به طرف آن ها مى رفت و صداى خود را بلند مى نمود، نوحعليه‌السلام بیدار مى شد و با دسته بیل یا دسته كلنگ به مهاجمان حمله مى كرد، و آن ها فرار مى كردند، مدتى برنامه نوحعليه‌السلام اینگونه بود تا ساختن كشتى به پایان رسید.(۹۸)

دورنمایى از تمسخر قوم نوح از زبان مولانا

مولانا در كتاب مثنوى، ماجراى ساختن كشتى توسط نوحعليه‌السلام و ماجراى مسخره قوم را چنین بازگو مى كند:

مشركان براى مسخره كردن حضرت نوحعليه‌السلام به گرد او اجتماع مى كردند، و مى گفتند:

شگفتا! در بیابانى كه چاه و آبى وجود ندارد، این مرد كشتى مى سازد، زهى نادانى و ابلهى!

یكى مى گفت: اى پیر! سوار كشتى شو و با شتاب حركت كن.

دومى مى گفت: پر و بالى هم براى آن بساز.

سومى مى گفت: دنباله كشتى كه مى سازى كج است.

چهارمى مى گفت: آرى پشت این كشتى كج و ناهموار است.

پنجمى مى گفت: اى آقاى كشتى ساز، پس پالانش كو؟!

ششمى مى گفت: درست دقت كن، پایش هم كج است.

هفتمى مى گفت: نه بابا! كشتى نمى سازد، این مشك تو خالى است.

هشتمى مى گفت: این خر را چه كسى سوار مى شود؟!

نهمى مى گفت: این خر چگونه جو مى خورد؟ زیرا خر بدون خوردن جو، بارى را به منزل نمى رساند.

دهمى مى گفت: اى پیر! مگر بى كار هستى، یا پیر و فرتوت شده اى و عقل از سرت پریده است.

حضرت نوحعليه‌السلام در مقابل همه آن گفتار بیهوده، بیش از یك پاسخ نداشت، به آن ها مى فرمود: كشتى سازى من در بیابان بى آب، به دستور خداوند است، و این مسخره ها و نیشخندها از اهمیت كار من نمى كاهد.

نوح اندر بادیه كشتى بساخت

صد مثل گو از پى تسخُر بتاخت

در بیابانى كه چاه و آب نیست

می كند كشتى چه نادان ابلهى است

آن یكى می گفت اى كشتى بتاز

و آن یكى می گفت پرش هم بساز

آن یكى مى گفت: دنبالش كژ است

وآن یكى مى گفت پشتش كژ مَژ است

آن یكى مى گفت: پالانش كجاست؟

و آن یكى مى گفت: پایش كژ چراست؟

آن یكى مى گفت: كاین مشكى تهى است

و آن یكى مى گفت: این خر بهر كیست؟

آن یكى مى گفت: جو چون مى خورد؟

ورنه بارت كى به منزل مى برد؟

آن یكى مى گفت: بى كارى مگر

یا شدى فرتوت و عقلت شد ز سر

او همی گفت این به فرمان خداست

این بچربكها(۹۹) نخواهد گشت كاست(۱۰۰)

سرنشینان كشتى نوحعليه‌السلام

از آن جا كه طوفان نوحعليه‌السلام جهانى بود و سراسر كره زمین را فرا مى گرفت، بر نوحعليه‌السلام لازم بود كه براى حفظ نسل حیوانات و حفظ گیانان، از هر نوع حیوان، یك جفت سوار كشتى كند و از بذر یا نهال گیاهان گوناگون بردارد.

روایت شده؛ امام صادقعليه‌السلام فرمود: پس از پایان یافتن ساختمان كشتى، خداوند بر نوحعليه‌السلام وحى كرد كه به زبان سِریانى اعلام كن تا همه حیوانات جهان نزد تو آیند. نوح اعلام جهانى كرد و همه حیوانات حاضر شدند. نوحعليه‌السلام از هر نوع از حیوانات یك جفت (نر و ماده) گرفت و در كشتى جاى داد.(۱۰۱)

در قرآن، این مطلب را چنین مى خوانیم كه خداوند مى فرماید:

هنگامى كه فرمان ما (به فرا رسیدن عذاب) صادر شد، و آب از تنور به جوشش آمد، به نوح گفتیم: از هر جفتى از حیوانات (نر و ماده) یك زوج در آن كشتى حمل كن، همچنین خاندانت را بر آن سوار كن، مگر آن ها كه قبلاً وعده هلاكت به آن ها داده شده (مانند یكى از همسران و یكى از پسرانش) و همچنین مؤمنان را سوار كن.(۱۰۲)

به این ترتیب مسافران كشتى عبارت بودند از: نوحعليه‌السلام و حدود هشتاد نفر از ایمان آورندگان به او، یك جفت از هر نوع از انواع حیوانات (از حشرات و پرندگان و چهارپایان و...) و مقدارى بذر گیاهان و نهال.

مسافران هر كدام در جایگاه مخصوصى قرار گرفتند و همه آماده یك بلاى عظیم بودند كه نشانه هاى مقدماتى آن آشكار شده بود. از جمله در میان تنورى كه در خانه نوحعليه‌السلام بود آب جوشید و ابرهاى تیره و تار همچون پاره هاى ظلمانى شب سراسر آسمان را فرا گرفت. صداى غرش رعد و برق از هر سو شنیده و دیده مى شد و همه چیز از یك حادثه بزرگ و فراگیر خبر مى داد.

بلاى عظیم طوفان بر اثر نفرین نوحعليه‌السلام

سالها حضرت نوحعليه‌السلام قوم گنهكار خود را از عذاب الهى هشدار داد، ولى آن ها همه چیز را به مسخره گرفتند و به هشدارهاى حضرت نوحعليه‌السلام اعتنا نكردند.

نوحعليه‌السلام صدها سال براى هدایت قوم خود تلاش كرد، ولى جز گروه اندكى به او ایمان نیاوردند. نوحعليه‌السلام به طور كلى از هدایت شدن قوم مایوس شد، زیرا مى دید روز به روز بر لجاجت و آزار آن ها افزوده مى شود و آن ها آن چنان از نظر فكرى و روحى مسخ شده اند كه هیچ روزنه امیدى براى جذب آن ها باقى نمانده است و حتى از فرزندان آینده آن ها نیز امیدى نیست.

از طرفى خداوند به نوحعليه‌السلام وحى كرد كه:

( لَن یؤمِنَ مِن قَومِكَ الا مَن قَد آمَنَ؛ )

جز آنان كه تاكنون ایمان آورده اند، دیگر هیچكس از قوم تو ایمان نخواهند آورد.(۱۰۳)

اینجا بود كه نوحعليه‌السلام آن ها را سزاوار نفرین دید و در مورد آن ها چنین نفرین كرد:

( رَبّ لا تَذَر على الْأَرْضِ مِن الكافرینَ دَیاراً اءِنَّكَ اءنْ تَذَرهُم یضلُّوا عبادَكَ و لا یلِدُوا فاجِراً كَفَّاراً؛ )

احدى از كافران را روى زمین زنده مگذار چرا كه اگر آن ها را زنده بگذارى بندگانت را گمراه مى كنند و جز نسلى گنهكار و كافر به وجود نمى آورند.(۱۰۴)

در این هنگام بود كه طوفان عالمگیر و عظیم فرا رسید. از آسمان و زمین، و از هر سو آب و سیل موج مى زد.

آبى كه از آسمان مى آمد باران نبود، بلكه چون سیلى بود كه بر زمین مى ریخت و همه جاى زمین تبدیل به آبشارهاى عظیم و بى نظیر شده بود، و باد تند از همه جا مى وزید و رعد و برق و ابرهاى متراكم همه جا تیره و تار ساخته بود. طولى نگذشت كه كشتى بر روى آب قرار گرفت و همه انسان ها و موجوداتى كه در بیرون كشتى بودند، غرق شده و به هلاكت رسیدند. همه كوه ها و دشت ها زیر آب قرار گرفت، گویى همه جا اقیانوس بود و دیگر زمینى یا قله كوهى دیده نمى شد.

به تعبیر قرآن:

( وَ هِىَ تَجرِى بِهم فِى مَوجٍ كالجِبالِ؛ )

كشتى نوحعليه‌السلام با سرنشینانش، سینه امواج كوه گونه را مى شكافت و همچنان به پیش مى رفت.(۱۰۵)

هلاك شدن كنعان پسر نوحعليه‌السلام

یكى از پسران حضرت نوحعليه‌السلام كنعان نام داشت كه به زبان عربى به او یام مى گفتند. حضرت نوحعليه‌السلام با روش و شیوه ها و گفتار گوناگون او را به سوى توحید دعوت كرد، ولى او با كمال گستاخى و لجاجت به دعوت پدر اعتنا ننمود و مثل سایر مردم به بت پرستى ادامه داد.

هنگامى كه بلاى جهان گیر طوفان فرا رسید، نوحعليه‌السلام دید پسرش كنعان در خطر غرق و هلاكت افتاده، دلش به حال او سوخت، از میان كشتى او را صدا زد و گفت:

( یا بُنَىّ اِركَب مَعَنا وَ لا تَكُن مَع الكافِرِینَ؛ )

پسرم! با ما به كشتى سوار شو و از گروه كافران مباش!

ولى كنعان به جاى این كه به دعوت دلسوزانه پدر پاسخ دهد و خود را كه در پرتگاه هلاكت بود نجات بخشد، با كمال غرور و گستاخى تقاضاى پدر را رد كرد و در پاسخ او گفت:

( سَآوى الى جبَلٍ یعصِمُنى مِن الماءِ؛ )

به زودى به كوهى پناه مى برم تا مرا از آب حفظ كند.

نوحعليه‌السلام گفت: اى پسر! امروز هیچ نگهدارى در برابر فرمان خدا نیست، مگر آن كس كه خدا به او رحم كند. هنگامى كه طوفان از هر سو وارد زمین شد، كنعان در خطر شدید قرار گرفت و دیگر چیزى نمانده بود كه هلاك گردد. نوحعليه‌السلام فریاد زد:

( رَبّ اءِنَّهُم مِن اَهلى وَ اءنَّ وَعدَكَ الحَقُّ؛ )

پروردگارا! پسرم از خاندان من است، و وعده تو (در مورد نجات خاندانم) حق است.

خداوند در پاسخ نوحعليه‌السلام فرمود:

( اءِنَّهُم لَیسَ مِن اهلِكَ اءِنَّه عَمل غیرُ صالِحٍ...؛ )

اى نوح! او از هل تو نیست، او عمل ناصالحى است و فرد ناشایسته اى مى باشد، بنابراین آن چه را از آن آگاه نیستى از من مخواه، به تو اندرز مى دهم تا از جاهلان نباشى.

بگذار تا بمیرد در عین خودپرستى

با مدعى مگویید اسرارعشق و مستى

نوحعليه‌السلام عرض كرد: پروردگارا! من به تو پناه مى برم كه از درگاهت چیزى بخواهم كه آگاهى به آن ندارم، و اگر مرا نبخشى و به من رحم نكنى از زیانكاران خواهم بود.(۱۰۶) به این ترتیب عذاب الهى، حتى فرزند ناخلف نوحعليه‌السلام را نیز شامل شد و به شفاعت نوحعليه‌السلام از درگاه خداوند توجه نگردید، چرا كه او با نوح و مكتب نوحعليه‌السلام مخالف بود و بر اثر انحراف و گناه، رشته خانوادگیش با نوحعليه‌السلام قطع شده بود، چنان كه سعدى مى گوید:

پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

سگ اصحاب كهف روزى چند

پى نیكان گرفت و مردم شد

شكرگزارى همیشگى نوحعليه‌السلام

قرآن نوحعليه‌السلام را به عنوان عبد شَكور (بنده بسیار شكرگزار) معرفى كرده است.(۱۰۷)

امام سجادعليه‌السلام فرمود: مردم سه خصلت را از سه نفر آموختند، صبر و استقامت را از ایوبعليه‌السلام ، شكر و سپاس را از نوحعليه‌السلام ، و حسادت را از پسران یعقوبعليه‌السلام .(۱۰۸)

اینك در این جا به داستان زیر از كتاب مثنوى مولانا در مورد خشنودى نوحعليه‌السلام به رضاى الهى و شكر او توجه كنید:

پس از مناجات نوحعليه‌السلام با پروردگار، در مورد هلاكت پسرش كنعان، خداوند به نوحعليه‌السلام چنین پاسخ داد:

تو اى نوح، عزیز درگاه ما هستى، دلت را به خاطر كنعان نمى شكنم، بگذار تو را از حال او اطلاع دهم.

نوح: نه، نه! اگر خود مرا نیز غرق سازى و نابود كنى بنده تسلیم توأم. خدایا! تسلیم فرمانت هستم. هر لحظه بخواهى زنده ام كن یا بمیران، حكم و فرمانت جاى من است و من از اعماق جان خواسته تو را مى پذیرم و به آن خشنودم!

من در این جهان جز جمال تو را نمى نگرم، و اگر هم چیزى را بنگرم از این رو است كه چراغى فرا راه منظر تو است.

من عاشق آفریده هاى تو هستم، صابر و سپاسگزار خالص درگاهت مى باشم، من به وجود عینى مصنوعات عشق نمى ورزم، بلكه آن ها را كه آیینه جمال تواند مشاهده مى كنم كه بین این دو فرق بسیار ظریفى است كه تنها اهل شهود آن را درك مى كنند.

گفت: اى نوح! اَر تو خواهى جمله را

حشر گردانم بر آرم از ثَرى

بهر كنعانى دل تو نشكنم

لیكت از احوال او آگه كنم

گفت: نى نى راضیم كه تو مرا

هم كنى غرقه اگر باید تو را

هر زمانه غرق مى كن من خوشم

حكم تو جان است و چون جان مى كُشم

ننگرم كس را و گر هم بنگرم

او بهانه باشد و تو منظرم

عاشق صُنع توأم در شكر و صبر

عاشق مصنوع كى باشم چون گبر

عاشق صُنع خدا با فر بود

عاشق مصنوع او كافر بود

در میان این دو فرقى بس خفى است

خود شناسد آن كه در رؤیت صفى است(۱۰۹)

كشتى نوحعليه‌السلام بر فراز كوه جودى

طوفان، سیل و آب سراسر جهان را فرا گرفت. كشتى نوحعليه‌السلام بر روى آب به حركت در آمد، سرنشینان كشتى نجات یافتند و گنهكاران به هلاكت رسیدند. آب به قدرى بالا آمده بود كه بنابر روایتى پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

مادرى به كودك شیرخوار خود بسیار علاقه داشت، هنگامى كه مشاهده كرد از هر سو آب به جریان افتاده، به سوى كوهى شتافت و از آن بالا رفت تا این كه یك سوم مسافت كوه را پیمود. همان جا ایستاد و چون آب به آن جا نیز رسید. مادر از آن جا نیز بالاتر رفت تا به دو سوم ارتفاع كوه رسید، پس از چند لحظه آب به آن جا نیز رسید تا این كه مادر خود را به قله كوه رسانید. آب آن جا را نیز فرا گرفت و هنگامى كه آب به گردن آن مادر رسید، او كودكش را با دو دست خود بلند كرد تا آب به او نرسد، ولى آب همچنان بالا آمد و از سر آن ها گذشت و آن ها غرق شدند.(۱۱۰)

سرانجام (چنان كه در آیه ۴۴ سوره هود آمده) كشتى بر روى كوه جودى پهلو گرفت. این كوه در یكى از مناطق شمال عراق، نزدیك موصل قرار گرفته است.(۱۱۱)

نوحعليه‌السلام كشتى را به حال خود رها كرد و خداوند به كوه ها وحى كرد كه من كشتى بنده ام نوح را روى یكى از شما مى نهم. كوه ها در مقابل فرمان الهى گردن كشیده و سرافرازى كردند، ولى كوه جودى تواضع كرد، از این رو آن كشتى بر سینه آن كوه نشست، در این هنگام نوحعليه‌السلام عرض كرد: خدایا! كار كشتى و ما را سامان بخش.(۱۱۲)

زندگى نوین، پس از فرونشستن طوفان

هنگامى كه كار مجازات الهى در مورد قوم ستمگر نوحعليه‌السلام به پایان رسید، و آن سنگدلان لجوج و تیره بختان كوردل به هلاكت رسیدند، و طومار زندگى ننگینشان پیچیده شد، فرمان الهى به زمین و آسمان صادر گردید كه:

( یا اَرضُ ابلَعِى ماءَكِ و یا سَماءُ اَقلِعِى؛ )

اى زمین آبت را فرو بر، و اى آسمان از باریدن خوددارى كن.

پس از این فرمان، بى درنگ آبهاى زمین فرو نشستند و آسمان از باریدن باز ایستاد و كشتى بر سینه كوه جودى پهلو گرفت.

از طرف خداوند به نوحعليه‌السلام وحى شد: اى نوح! با سلامت و بركت از ناحیه ما بر تو و بر تمام آن ها كه با تواند فرود آى.(۱۱۳)

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمودند: حضرت نوحعليه‌السلام همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ایمان آورده بودند از كوه جودى به پایین آمدند و در سرزمین موصل براى خود خانه هایى ساختند (و زندگى نوین و گرم توحیدى را به دور از آلودگى هاى شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آن جا شهرى ساختند كه به نام مدینة الثَّمانین (شهر هشتاد نفر) معروف گردید.(۱۱۴)

حضرت نوحعليه‌السلام بر فراز كوه جودى عبادتگاهى ساخت و در آن با پیروانش به عبادت خداى یكتا و بى همتا مى پرداخت.(۱۱۵)

مطابق پاره اى از روایات، روز پیاده شدن نوحعليه‌السلام و همراهان از كشتى، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است.

نوح و همراهان در پاى همان كوه جودى خانه هایى ساختند و نام آن را سوق الثمانین (بازار هشتادنفر) نهادند. كم كم نسل بشر، از همان هشتادنفر كه سه نفر از آن ها به نام هاى سام، حام، و یافث از پسران نوح بودند، ادامه یافت و رو به افزایش نهاد.(۱۱۶)

در پاره اى از روایات آمده كه نسل بشر از این تاریخ به بعد از سه پسر نوح (سام، حام و یافث) باقى ماند و گسترش یافت.

سام؛ وصى حضرت نوحعليه‌السلام

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه فرمود: حضرت نوحعليه‌السلام بعد از فرود آمدن از كشتى، پنجاه سال(۱۱۷) عمر كرد و در اواخر عمر، جبرئیل بر او نازل شد و گفت: اى نوح! نبوت خود را به پایان رساندى و ایام عمرت سپرى شد. اسم اكبر و میراث علم و آثار علم نبوت را كه همراه تو است به پسرت سام واگذار كن، زیرا من زمین را بدون حجت و عالِم آگاه و مطیع كه پس از تو الگوى نجات مردم تا عصر پیامبر بعد باشد قرار نمى دهم.

سنت من این است كه براى هر قومى، هادى و راهنمایى برگزینم تا سعادتمندان را به سوى حق هدایت كند و كامل كننده حجت براى متمردان تیره بخت باشد.

حضرت نوحعليه‌السلام این فرمان را اجرا كرد، و سام را وصى خود ساخت. همچنین فرزندان و پیروانش را به آمدن پیامبرى به نام هودعليه‌السلام بشارت داد و وصیت كرد وقتى هودعليه‌السلام ظهور كرد، از او پیروى كنند، نیز وصیت نمود هر سال یك بار وصیتنامه را بگشایند و بخوانند و همان روز را روز عید خود قرار دهند.(۱۱۸)

فنا و بى وفایى دنیا از نظر نوحعليه‌السلام

حضرت نوحعليه‌السلام از پیامبرانى بود كه عمر طولانى داشت. بعضى نوشته اند ۲۵۰۰ سال عمر نمود، از این رو به او شیخ الانبیاء مى گفتند. در عین حال او هرگز دل به این دنیاى فانى نبسته بود و خود را چون مسافرى مى دید، شاهد برمدعى این كه در روزهاى آخر عمر آن پیامبر گرامى، شخصى از او پرسید: دنیا را چگونه دیدى؟!

نوحعليه‌السلام در پاسخ گفت:

( كَبَیتٍ لَه بابانِ دَخَلتُ مِن احَدِهُما وَ خَرجتُ مِنَ الآخَرِ؛ )

( (دنیا را همچون اطاقى دیدم كه داراى دو در است، از یكى وارد شدم و از دیگرى بیرون رفتم.(۱۱۹)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: هنگامى كه عزرائیل نزد نوحعليه‌السلام براى قبض روح آمد، نوح در برابر تابش آفتاب بود، عزرائیل سلام كرد، نوحعليه‌السلام جواب سلام او را داد و پرسید:

براى چه به این جا آمده اى؟

عزرائیل گفت: آمده ام روح تو را قبض كنم.

نوحعليه‌السلام فرمود: اجازه بده از آفتاب به سایه بروم.

عزرائیل اجازه داد و نوحعليه‌السلام به سایه رفت، سپس نوح (این سخن عبرت آمیز را به عزرائیل) گفت:

اى فرشته مرگ! آنچه در دنیا زندگى نمودم، (به قدرى زود گذشت كه) همانند آمدن من از آفتاب به سایه بود، اكنون مأموریت خود را در مورد قبض روح من انجام بده.

عزرائیل نیز روح او را قبض نمود.(۱۲۰)

پایان داستان هاى زندگى نوحعليه‌السلام

۴- حضرت هودعليه‌السلام

یكى از پیامبرانى كه نام او در قرآن (ده بار) آمده، و یك سوره به نام او نامیده شده، حضرت هودعليه‌السلام است. سلسله نسب او را چنین ذكر نموده اند:

هود بن عبدالله بن رباح بن خلود بن عاد بن عوص بن ارم بن سم بن نوح. بنابراین نسب او با هفت واسطه به حضرت نوحعليه‌السلام مى رسد.

حضرت نوحعليه‌السلام هنگام رحلت، به پیروان خود چنین بشارت داد: بعد از من غیبت طولانى رخ مى دهد. در طول این مدت طاغوت هایى بر مردم حكومت مى كنند و بر آن ها ستم مى نمایند، سرانجام خداوند آن ها را به وسیله قائم بعد از من كه نامش هودعليه‌السلام است، نجات مى دهد. هودعليه‌السلام رادمردى باوقار، صبور و خویشتن دار است.

در ظاهر و باطن به من شباهت دارد و به زودى خداوند هنگام ظهور هودعليه‌السلام ، دشمنان شما را با طوفان شدید به هلاكت مى رساند.

بعد از رحلت حضرت نوحعليه‌السلام ، مؤمنان و پیروان او همواره در انتظار حضرت هودعليه‌السلام به سر مى بردند، تا این كه به اذن خدا ظاهر شد و سرانجام دشمنان لجوج حق بر اثر طوفان كوبنده و شدید، به هلاكت رسیدند.(۱۲۱)

از این رو به او هود گفته شد، كه از ضلالت قومش هدایت یافته بود و از سوى خدا براى هدایت قوم گمراهش برانگیخته شده بود.

هودعليه‌السلام در قیافه و قامت همشكل حضرت آدمعليه‌السلام بود. سر وصورتى پر مو و چهره اى زیبا داشت.(۱۲۲)

هودعليه‌السلام دومین پیامبرى است كه در برابر بت و بت پرستى قیام و مبارزه كرد، كه اولى آن ها حضرت نوحعليه‌السلام بود.(۱۲۳)

با این توضیح و با الهام از قرآن، نظر شما را با فرازهایى از زندگى حضرت هودعليه‌السلام و قومش كه به قوم عاد معروف بودند جلب مى كنیم:

 

قوم سركش عاد

حدود ۷۰۰ سال قبل از میلاد حضرت مسیحعليه‌السلام در سرزمین احقاف (بین یمن و عمان، در جنوب عربستان) قومى زندگى مى كردند كه به آن ها قوم عاد مى گفتند. زیرا جدشان شخصى به نام عاد بن عوص بود و حضرت هودعليه‌السلام نیز از همین قوم بود و عاد بن عوص، جد سوم او به شمار مى آمد.(۱۲۴)

قوم عاد افرادى تنومند، بلندقامت و نیرومند بودند، از این رو به عنوان جنگاورانى برگزیده به حساب مى آمدند. از نظر تمدن نیز نسبت به قبایل دیگر تا حدود زیادى پیشرفته تر بودند و شهرهاى آباد، زمین هاى خرّم و سرسبز و باغ هاى پرطراوت داشتند.(۱۲۵)

این قوم در ناز و نعمت به سر مى بردند و همچون شیوه بیشتر سرمایه داران و مرفهین بى درد، مست غرور و غفلت بودند. از قدرتشان براى ظلم و ستم و استعمار و استثمار دیگران سوءاستفاده مى كردند و از طاغوت ها و مستكبران عنود و سركش پیروى مى نمودند و در میان انواع خرافات و بت پرستى و گناهان غوطه ور بودند.

طغیان، بى بند و بارى، عیش و نوش و شهوت پرستى، جهل و گمراهى، لجاجت و یكدندگى در سراپاى وجودشان دیده مى شد و هرگز حاضر نبودند كه از روش خود دست بكشند و در برابر حق تسلیم گردند.(۱۲۶)

دعوت و مبارزه هود با بت پرستى

حضرت هودعليه‌السلام در میان قوم، دعوت خود را چنین آغاز كرد:

اى قوم من! خدا را پرستش كنید، چرا كه هیچ معبودى براى شما جز خداى یكتا نیست، شما در اعتقادى كه به بتها دارید در اشتباهید، و نسبت دروغ به خدا مى دهید.

اى قوم من! من از شما پاداشى نمى خواهم، پاداش من فقط بر كسى است كه مرا آفریده است. آیا نمى فهمید؟

اى قوم من! از پروردگارتان طلب آمرزش كنید، سپس به سوى او باز گردید، تا باران رحمتش را پى در پى بر شما بفرستد، و نیرویى بر نیروى شما بیفزاید، روى از حق نتابید و گناه نكنید.

قوم هود گفتند: اى هود! تو دلیلى براى ما نیاورده اى و ما خدایان خود را به خاطر حرف تو رها نخواهیم كرد، و ما اصلا به تو ایمان نمى آوریم، ما فقط درباره تو مى گوییم؛ بعضى از خدایان ما به تو زیان رسانده و عقلت را ربوده اند.

هود گفت: من خدا را به گواهى مى طلبم، شما نیز گواه باشید كه من از آن چه شریك خدا قرار دهید بیزارم.

من در برابر شما هستم، هر چه مى خواهید در مورد من نقشه بكشید و مرا تهدید كنید، ولى از دست شما كارى ساخته نیست، من بر الله كه پروردگار من و شما است توكل كرده ام، هیچ جنبنده اى نیست، مگر این كه او بر آن تسلط داشته باشد، اما سلطه اى بر اساس عدالت چرا كه پروردگار من بر راه راست است. من رسالتى را كه مأمور بودم به شما رساندم، پس اگر روى بگردانید، پروردگارم گروه دیگرى را جانشین شما میكند، و شما كمترین ضررى به او نمیرسانید، پروردگارم حافظ و نگاهبان هر چیز است.(۱۲۷)

جوهره دعوت هودعليه‌السلام

خداوند در آیه ۱۲۳ و ۱۲۴ سوره هود مى فرماید: قوم عاد، رسولان خدا را تكذیب كردند، هنگامى كه برادرشان هودعليه‌السلام آن ها را به تقوى و دورى از گناه فرا خواند. آن گاه شیوه دعوت هودعليه‌السلام را چنین بیان مى كند:

آیا تقوا را پیشه خود نمى كنید؟ به سوى خدا بیایید، من براى شما فرستاده امینى هستم، از نافرمانى خدا بپرهیزید و از من اطاعت كنید، من هیچ اجر و پاداشى در برابر این دعوت از شما نمى طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالمیان است.

آیا شما بر هر مكان بلندى، نشانه اى از روى هوى و هوس مى سازید؟ تا خودنمایى و تفاخر كنید، شما قصرها و قلعه هاى زیبا بنابراین مى كنید، و آن چنان به این بناها دل بسته اید كه گویى جاودانه در دنیا خواهید ماند، هنگامى كه كسى را مجازات مى كنید، همچون جباران كیفر مى دهید. پرهیزكار شوید، از مخالفت فرمان خدا بپرهیزید، خداوندى كه با نعمت هایش شما را یارى نموده ذو شما را به چهارپایان و نیز پسران نیرومند امداد فرموده، و باغ ها و چشمه ها را در اختیار شما نهاده است، اگر كفران نعمت كنید، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم كه شما را فرا گیرد.(۱۲۸)

عكس العمل لجوجانه قوم عاد در برابر هودعليه‌السلام

قوم هودعليه‌السلام در برابر اندرزهاى پر مهر حضرت هودعليه‌السلام به جاى این كه پاسخ مثبت بدهند، به لجاجت و سركشى پرداختند، با صراحت او را تكذیب كردند، و گفتند:

براى ما تفاوت نمى كند، چه ما را اندرز بدهى یا ندهى. خود را بیهوده خسته نكن، روش ما همان روش پیشینیان است و از آن دست نمى كشیم، و این تهدیدهاى تو، دروغ است و ما هرگز مجازات نمى شویم.(۱۲۹)

نیز به یهود گفتند: آیا آمده اى كه ما را (با دروغ هایت) از معبودهایمان باز گردانى؟ اگر راست مى گویى عذابى را كه به ما وعده داده اى بیاور.(۱۳۰)

حضرت هودعليه‌السلام آن چه توانست قوم خود را پند و اندرز داد، و شب و روز به دعوت آن ها به سوى حق پرداخت، و راه روشن نجات را به آن ها نشان داد، و با اصرار و تكرار، آن ها را از انحراف و گمراهى برحذر مى داشت، ولى تنها اندكى از آن قوم، به هودعليه‌السلام ایمان آوردند، و اكثریت قاطع مردم، رو در روى هودعليه‌السلام قرار گرفتند و نسبت دروغگویى، جنون و ابلهى به هودعليه‌السلام دادند و بر كفر و عناد خود افزودند.(۱۳۱)

قرآن گوشه اى از داستان گفتگوى هودعليه‌السلام با قومش را چنین بیان مى كند:

هود: اى قوم من! تنها خدا را بپرستید، جز او معبودى براى شما نیست، آیا پرهیزگارى پیشه نمى كنید؟

بزرگان قوم: ما تو را در مقام نادانى و سبك مغزى مى نگریم، ما به طور قطع تو را دروغگو مى دانیم.

هود: اى قوم من! هیچ گونه ابلهى و سفاهت در من نیست، بلكه من فرستاده اى از سوى خدا به سوى شما هستم، پیامهاى خدا را به گوش شما مى رسانم و خیرخواه امین براى شما هستم.

آیا تعجّب نمى كنید كه دستور آگاهى بخش خداوند توسط مردى از میان شما به شما برسد، و او شما را از مجازات الهى بترساند؟

بزرگان قوم: آیا به سراغ ما آمده اى كه تنها خداى یگانه را بپرستیم، ولى آنچه را كه پدرانمان مى پرستند، رها سازیم، اگر راست مى گوئى آنچه را كه از عذاب به ما وعده مى دهى، بیاور.

هود: پلیدى و غضب پروردگارتان، شما را فرا گرفته است، آیا با من در مورد نامهایى كه شما و پدرانتان بر بتها نهاده اید، ستیز مى كنید؟ در حالى كه خداوند هیچ دلیلى درباره آن نازل نكرده است؟ پس شما منتظر (شكست من) باشید، و من نیز در انتظار عذاب شما خواهم بود.(۱۳۲)

عذاب شدید و هلاكت سخت قوم عاد

به عذاب سختى كه خداوند بر قوم عاد فرستاد و آن ها را به هلاكت رسانید، در آیات متعدد قرآن اشاره شده است(۱۳۳) كه از همه آن ها چنین مى آید كه عذاب آنها بسیار سخت و وحشتناك بوده است.

در سوره حاقه آیه ۶ به بعد چنین آمده است:

خداوند تندبادى طغیانگر و سرد و پرصدا را هفت شب و هشت روز پى در پى و بنیانكن بر قوم عاد مسلّط كرد، آن قوم یاغى همچون تنه هاى پوسیده و نخل هاى تو خالى در میان آن تندباد كوبنده بر زمین افتادند و به هلاك رسیدند، و همه آن ها نابود شدند.

سرزمین قوم عاد، بسیار پردرخت و خرم و حاصلخیز بود، وقتى كه از دعوت حضرت هودعليه‌السلام سرپیچى كردند، خداوند باران رحمتش را به مدت هفت سال از آن ها بازداشت. خشكسالى و قحطى، همه جا را فرا گرفت. هوا خشك و گرم و خفه كننده شده بود.

حضرت هودعليه‌السلام به آن ها فرمود: توبه و استغفار كنید، تا خداوند باران رحمتش را به سوى شما بفرستد. ولى آن ها بر عناد و سركشى خود افزودند و دعوت آن حضرت را به مسخره گرفتند. خداوند به هودعليه‌السلام وحى كرد كه فلان وقت عذاب دردناكى به صورت باد تند و كوبنده بر آنها مى فرستم.

آن وقت فرا رسید، وقتى ملت گنهكار عاد به آسمان نگریستند ابرى را دیدند كه به سوى سرزمین آن ها حركت مى كند، تصور كردند كه ابر نشانه باران است، از این رو شادمان شدند، و گفتند: این ابرى است بارانزا كه به سوى دره ها و آبگیرهایمان رو مى آورد. به استقبال آن شتافتند، و در كنار دره ها و سیل گیرها آمدند تا منظره نزول باران پربركت را بنگرند و روحى تازه كنند.

ولى به زودى به آن ها گفته شد: این ابر باران زا نیست، این همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مى كردید، این تندباد شدیدى است كه حامل عذاب دردناكى خواهد بود.

طولى نكشید كه آن باد تند و ویرانگر فرا رسید، و اموال و چهارپایان و خود آن ها را نابود كرد.(۱۳۴)

نخستین بار كه متوجه ابر سیاه پر گرد و غبار شدند، وقتى بود كه آن باد به سرزمین آن ها رسید و چهارپایان و چوپانان آن ها را كه در اطراف بودند، از زمین برداشت و به هوا برد، خیمه ها را از جا مى كند و چنان بالا مى برد كه آن ها به صورت ملخى دیده مى شدند، هنگامى كه آن صحنه وحشتبار را دیدند، فرار كردند و به خانه هاى خود پناه بردند و درها را به روى خود بستند، ولى باد آن چنان تند بود كه درها را از جا مى كند، و آن ها را بر زمین مى كوبید و با خود مى برد و پیكرهاى بى جان آن ها را زیر خروارها شن، پنهان مى ساخت.(۱۳۵)

آرى آن ها آن چنان در چنبره عذاب الهى قرار گرفتند كه به فرموده قرآن

( ما تَذَرُ مِن شى ء َاتَت عَلَیهِ الّا جَعَلتهُ كالرّمیمِ؛ )

آن تندباد از هر چیز كه مى گذشت، آن را رها نمى كرد، تا این كه آن را همچون استخوان هاى پوسیده مى نمود.(۱۳۶)

نجات هودعليه‌السلام و مؤمنان

چنان كه در قرآن، آیه ۵۸ سوره هود آمده، خداوند مى فرماید: و هنگامى كه فرمان عذاب ما فرا رسید، هود و كسانى را كه به او ایمان آورده بودند، به رحمت خود نجات دادیم، و آن ها را از عذاب شدید رهایى بخشیدیم.

مطابق پاره اى از روایات، هود و اطرافیانش، بعد از هلاكت قوم، به سرزمین حضرموت كوچ نموده، و تا آخر در آن جا زیستند.

مولانا در كتاب مثنوى، ماجراى نجات هود و ایمان آورندگان را در اشعار خود ترسیم نموده كه خلاصه شرح آن چنین است:

هنگامى كه طوفان شدید و تندباد سركش (هفت شب و هفت روز) بر قوم عاد فرود آمد، به هر كس كه مى رسید، او را مى كوبید و به هلاكت مى رسانید، حضرت هودعليه‌السلام در همان روز اول عذاب، به دور خود و افرادى كه به او ایمان آورده بودند، خط دایره اى كشید و به آن ها فرمود:

هشت روز در میان این دایره بمانید، و اعضاى متلاشى شده تبهكاران را در بیرون از دایره تماشا كنید.

طوفان سركش به آنان كه در داخل دایره بودند، كوچكترین آسیبى نرساند، بلكه همان طوفان نسیم روح افزایى براى آن ها بود، ولى جسدهاى كافران در هوا، گاهى با سنگ برخورد مى كرد، و گاهى طوفان آن چنان بدن آنها را به یكدیگر مى زد كه استخوانهایشان مانند دانه هاى خشخاش ریز ریز، بر زمین مى ریخت:

بر هوا بردى فكندى بر حجر

تا دریدى لحم و عظم از هم دگر

یك گره را بر هوا درهم زدى

تاچو خشخاش استخوان ریزان شدی

هود گرد مؤمنان خط مى كشید

نرم مى شد باد كآنجا مى رسید

هر كه بیرون بود از آن خط جمله را

پاره پاره مى شكست اندر هوا

همچنین باد آجل با عارفان

نرم و خوش همچون نسیم بوستان(۱۳۷)

بهشت شداد و هلاكت او قبل از دیدار بهشت خود

بعضى در ذیل آیات ۶ تا ۸ سوره فجر ماجراى بهشت شداد و هلاكت او را قبل از دیدار آن بهشت نقل كرده اند. در این آیات چنین مى خوانیم:

( اَلَم تَرَ كیفَ فعَلَ رَبُّكَ بِعادٍ * اِرَمَ ذاتِ العِمادِ * الَّتى لَم یخلَق مِثلُها فِى البِلادِ؛ )

آیا ندیدى پروردگارت با قوم عاد چه كرد؟ - با آن شهر ارم و با عظمت عاد چه نمود؟ همان شهرى كه مانندش در شهرها آفریده نشده.

روایت شده: عاد كه حضرت هودعليه‌السلام مأمور هدایت قوم عاد شد، دو پسر به نام شداد و شدید داشت، عاد از دنیا رفت، شداد و شدید با قلدرى جمعى را به دور خود جمع كردند و به فتح شهرها پرداختند، و با زور و ظلم و غارت بر همه جا تسلط یافتند، در این میان، شدید از دنیا رفت، و شداد تنها شاه بى رقیب كشور پهناور شد، غرور او را فرا گرفت [هودعليه‌السلام او را به خداپرستى دعوت كرد، و به او فرمود: اگر به سوى خدا آیى، خداوند پاداش بهشت جاوید به تو خواهد داد، او گفت: بهشت چگونه است؟ هودعليه‌السلام بخشى از اوصاف بهشت خدا را براى او توصیف نمود. شداد گفت: این كه چیزى نیست من خودم این گونه بهشت را خواهم ساخت، كبر و غرور او را از پیروى هودعليه‌السلام بازداشت].

او تصمیم گرفت از روى غرور بهشتى بسازد تا با خداى بزرگ جهان عرض اندام كند، شهر ارم را ساخت، صد نفر از قهرمانان لشگرش را مأمور نظارت ساختن بهشت در آن شهر نمود، هر یك از آن قهرمانان هزار نفر كارگر را سرپرستى مى كردند و آن ها را به كار مجبور مى ساختند.

شداد براى پادشاهان جهان نامه نوشت كه هر چه طلا و جواهرات دارند همه را نزد او بفرستند، و آن ها آن چه داشتند فرستادند.

آن قهرمانان مدت طولانى به بهشت سازى مشغول شدند، تا این كه از ساختن آن فارغ گشتند، و در اطراف آن بهشت مصنوعى، حصار (قلعه و دژ) محكمى ساختند، در اطراف آن حصار هزار قصر با شكوه بنابراین نهادند، سپس به شداد گزارش دادند كه با وزیران و لشگرش براى افتتاح شهر بهشت وارد گردد.

شداد با همراهان، با زرق و برق بسیار عریض و طویلى به سوى آن شهر (كه در جزیرة العرب، بین یمن وحجاز قرار داشت) حركت كردند، هنوز یك شبانه روز وقت مى خواست كه به آن شهر برسند، ناگاه صاعقه اى همراه با صداى كوبنده و بلندى از سوى آسمان به سوى آن ها آمد و همه آن ها را به سختى بر زمین كوبید، همه آن ها متلاشى شده و به هلاكت رسیدند.(۱۳۸)

دلسوزى عزرائیل براى دو نفرى كه یك نفرش شداد بود

روزى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نشسته بود، عزرائیل به زیارت آن حضرت آمد، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از او پرسید: اى برادر! چندین هزار سال است كه تو مأمور قبض روح انسان ها هستى، آیا در هنگام جان كندن آن ها دلت براى كسى رحم آمد؟

عزرائیل گفت: در این مدت دلم براى دو نفر سوخت:

۱ - روزى دریا طوفانى شد و امواج سهمگین دریا یك كشتى را در هم شكست، همه سرنشینان كشتى غرق شدند، تنها یك زن حامله نجات یافت، او سوار بر پاره تخته كشتى شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره اى افكند، در این میان فرزند پسرى از او متولد شد، من مأمور شدم جان آن زن را قبض كنم، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲ - هنگامى كه شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بهشت بى نظیر خود پرداخت، و همه توان و امكانات ثروت خود را در ساختن آن صرف كرد، و خروارها طلا و گوهرهاى دیگر براى ستون ها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تكمیل شد(۱۳۹) وقتى كه خواست از آن دیدار كند، همین كه خواست از اسب پیاده شود و پاى راست از ركاب بر زمین نهاد، هنوز پاى چپش بر ركاب بود كه فرمان از سوى خدا آمد كه جان او را قبض كنم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و ركاب اسب گیر كرد و مرد، دلم به حال او سوخت از این رو كه او عمرى را به امید دیدار بهشتى كه ساخته بود به سر برد، سرانجام هنوز چشمش بر آن نیفتاده بود، اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رسید و گفت: اى محمد! خدایت سلام مى رساند و مى فرماید: به عظمت و جلالم سوگند كه آن كودك همان شداد بن عاد بود، او را از دریاى بى كران به لطف خود گرفتیم، بى مادر تربیت كردیم و به پادشاهى رساندیم، در عین حال كفران نعمت كرد، و خودبینى و تكبر نمود، و پرچم مخالفت با ما برافراشت، سرانجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند كه ما به كافران مهلت مى دهیم ولى آن ها را رها نمى كنیم، چنان كه در قرآن مى فرماید:

( اءنَّما نُملِى لَهُم لِیزدادُوا اِثماً وَ لَهُم عَذابٌ مُهینٌ؛ )

ما به آن ها مهلت مى دهیم تنها براى این كه بر گناهان خود بیفزایند، و براى آن ها عذاب خواركننده اى آماده شده است.(۱۴۰)

شاعر معروف معاصر پروین اعتصامى این ماجرا را [كه به قولى مربوط به نمرود است] با اشعار ناب خود چنین سروده است:

كشتى ای ز آسیب موجى هولناك

رفت وقتى سوى غرقاب هلاك

تند بادی، كرد سیرش را تباه

روزگار اهل كشتى شد سیاه

بندها را تار و پود، از هم گسیخت

موج، از هر جا كه راهى یافت ریخت

هر چه بود از مال و مردم، آب برد

زان گروه رفته، طفلى ماند خرد

بحر را گفتم دگر طوفان مكن

این بناى شوق را، ویران مكن

در میان مستمندان، فرق نیست

این غریق خرد، بهر غرق نیست

در میان مستمندان فرق نیست

این غریق خُرد بهره غرق نیست

امر دادم باد را، كان شیرخوار

گیرد از دریا، گذارد در كنار

سنگ را گفتم بزیرش نرم شو

برف را گفتم، كه آب گرم شو

لاله را گفتم، كه نزدیكش بروى

ژاله را گفتم، كه رخسارش بشوی

خار را گفتم، كه خلخالش مكن

مار را گفتم، كه طفلك را مزن

گرگ را گفتم، تن خردش مدر

دزد را گفتم، گلوبندش مبر

ایمنى دیدند و ناایمن شدند

دوستى كردم، مرا دشمن شدند

تا كه خود بشناختند از راه، چاه

چاهها كندند مردم را براه

قصه ها گفتند بی اصل و اساس

دزدها بگماشتند از بهر پاس

دیوها كردند دربان و وكیل

در چه محضر، محضر حى جلیل

وارهاندیم آن غریق بی نوا

تا رهید از مرگ، شد صید هوی

آخر، آن نور تجلى دود شد

آن یتیم بی گنه، نمرود شد

كردمش با مهربانیها بزرگ

شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ

خواست تا لاف خداوندى زند

برج و باروى خدا را بشكند

پشه اى را حكم فرمودم كه خیز

خاكش اندر دیده ى خودبین بریز

۵ - حضرت صالحعليه‌السلام

یكى از پیامبرانى كه اسم او در قرآن آمده، حضرت صالحعليه‌السلام است كه نامش در قرآن یازده بار ذكر شده است. او از نواده هاى سام بن نوح از قبیله ثمود بود، بعضى سلسله نسب او را چنین ذكر نموده اند: صالح بن عبید بن جابر بن ثمود و بعضى دیگر او را به عنوان صالح بن جابر بن ارم بن سام بن نوح یاد كرده اند.

حضرت صالحعليه‌السلام به زبان عربى سخن مى گفت، و ۲۸۰ سال عمر كرد، قبرش در نجف اشرف یا بین حجر الاسود و مقام ابراهیمعليه‌السلام در كنار كعبه قرار داد.(۱۴۱)

او از سوى خداوند براى هدایت قوم ثمود، فرستاده شد، و با تلاش هاى شبانه روزى خود، آن قوم را به سوى خدا و نیكى ها دعوت نمود، ولى آن قوم، از او اطاعت نكردند و سرانجام به عذاب سخت الهى گرفتار شدند.(۱۴۲)

حضرت صالح سومین پیامبرى است كه پس از نوحعليه‌السلام و هودعليه‌السلام یك تنه بر ضد بت و بت پرستى و طاغوت هاى عصرش قیام كرد، و سال ها با آن ها مبارزه و ستیز نمود.(۱۴۳)

طبق بعضى از روایات، حضرت صالحعليه‌السلام در شانزده سالگى به دعوت قوم به سوى خداپرستى پرداخت، و ۱۲۰ سال آن ها را دعوت كرد، ولى جز اندكى، به او ایمان نیاوردند.(۱۴۴)