قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان0%

قصه های قرآن به قلم روان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: مفاهیم قرآنی

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده: محمد محمدی اشتهاردی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 35155
دانلود: 6483

قصه های قرآن به قلم روان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 27 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 35155 / دانلود: 6483
اندازه اندازه اندازه
قصه های قرآن به قلم روان

قصه های قرآن به قلم روان

نویسنده:
فارسی

این کتاب از آثار مرحوم محمد محمدی اشتهاردی میباشد. ایشان شرح و داستان زندگی پیامبر اکرم را به همراه داستان زندگی بیست و شش تن از پیامبران دیگر که نامشان به طور صریح در قرآن آمده را در کنار داستانهای دیگری که در قرآن آمده با قلمی روان به رشته تحریر در آورده اند.

همه این ها مقدمه آن بود كه این سرزمین به دست مردان خدا آباد شود، و كعبه، نخستین خانه پرستش خدا كه در طوفان نوح از بین رفته بود، به دست ابراهیم و اسماعیل تجدید بنابراین گردد، وسیله اى براى كشاندن مردم به سوى ایمان و توحید شود، بهتر است كه این جریان روحانى و ملكوتى را با چند بیت از یك غزل پرمغز حافظ پایان دهم:

هان مشو نومید چون واقف نه اى از سر غیب

باشد اندر پرده بازی هاى پنهان غم مخور

هركه سرگردان به عالم گشت وغمخوارى نیافت

آخرالامر او به غمخوارى رسد هان غم مخور

در بیابان گر به شوق كعبه خواهى زد قدم

سرزنش ها گر كند خار مغیلان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می داند خداى حال گردان غم مخور

گرچه منزل بس خطرناك است ومقصد بس بعید

هیچ راهى نیست كان را نیست پایان‌غم مخور

جالب توجه این كه: اسماعیلعليه‌السلام رد پاى پدر را در بیابان پیدا كرد، خم شد و آن را بوسید و به این ترتیب به پدر احترام كرد، و احساسات و عواطف پرشور خود را نسبت به پدر ابراز نمود.

اسماعیل نسبت به مادر نیز بسیار مهربان بود، و مسؤولیت خود را در برابر مادر انجام مى داد، وقتى مادرش از دنیا رفت، او را در كنار كعبه (زیر ناودان طلا) به خاك سپرد، و در دور قبر او دیوار كوچكى ساخت تا طواف كنندگان پایشان را روى قبر هاجر نگذارند و به او بى احترامى نشود.(۲۵۲)

همین برنامه همچنان تا حال ادامه دارد و امروز دیوار بزرگترى از سنگ مرمر ساخته اند و طواف كنندگان در بیرون دیوار مى كنند، و به این ترتیب خاطره مادر دوستى اسماعیل را زنده نگه مى دارند.

تجدید بناى كعبه به كمك اسماعیلعليه‌السلام

خانه كعبه نخستین پرستشگاه خدا بود كه در زمان حضرت آدمعليه‌السلام توسط او ساخته شد(۲۵۳) بعداً طوفان نوح باعث شد كه ساختمان این خانه ویران شده و در ظاهر محو گردید، اما ابراهیم خلیل مى دانست كه مكان خانه كعبه در سرزمین مكه قرار دارد(۲۵۴) و بر همین اساس، به فرمان خدا، همت كرد كه دیگر بار این خانه، ساخته شود.

این از یك سو و از سوى دیگر با سكونت هاجر و اسماعیل در سرزمین مكه، و پیدا شدن آب زمزم و رو آوردن قبائل به این سرزمین، طبیعى است كه این مجتمع، نیاز به قانون (دین) و رهبر داشت. ریشه اساسى قانون و رهبر خوب، و اجراى قانون، پرستش و عبادت خدا است، نتیجه مى گیریم كه این مردم نیاز به پرستشگاهى داشتند، تا در وقت هاى مخصوصى به آن جا روند و خدا را عبادت كنند و آن پرستشگاه كلاس تعلیم و تربیت براى آن ها باشد.

و چه خوب است كه این پرستشگاه به دست قهرمان توحید، ابراهیم خلیل ساخته گردد و برنامه و مراسم آن با رهنمودهاى این مرد بزرگ تعیین شود.

از این رو ابراهیم پس از گذشت مراحل مقدماتى، از طرف خداوند مأمور شد تا خانه كعبه را با كمك اسماعیل بسازد.

ابراهیم، از خدا خواست كه مكان كعبه را تعیین كند، جبرئیل از طرف خدا به زمین آمد و همان مكان سابق كعبه را خطكشى كرد، و آن گاه ابراهیم آماده شد كه در آن مكان، به تجدید بناى كعبه بپردازد، اسماعیل از بیابان سنگ مى آورد، و ابراهیم دیوار كشى كعبه را انجام مى داد و به این ترتیب كعبه به ارتفاع ۹ ذرع رسید، و سپس ابراهیم سقف كعبه را با چوبهایى پوشاند.

در مورد حجر الاسود كه در زمان حضرت آدم آن را از بهشت آورده بود و در كنار كوه ابوقبیس بود، ابراهیم با راهنمایى خداوند آن سنگ را یافت و با كمك اسماعیل آن را برداشته و آوردند و در جاى خود كه هم اكنون قرار دارد، نصب كردند، ابراهیم براى كعبه، دو در قرار داد كه یكى به طرف مغرب و دیگرى به طرف مشرق باز مى شد.

در قرآن آمده: پس از آن كه ابراهیم و اسماعیل، ساختمان كعبه را بالا بردند و كارش را پایان دادند، چنین دعا كردند:

۱ - پروردگارا! این عمل را از ما قبول كن.

۲ - خدایا از ما و فرزندان ما امتى را تسلیم فرمان خود كن.

۳ - شیوه پرستش خود را به ما نشان بده.

۴ - توبه ما را بپذیر.

۵ - در میان این سرزمین، پیامبرى را مبعوث كن تا به تعلیم و تربیت و پاكسازى فكرى و عملى مردم بپردازد.(۲۵۵)

به این ترتیب ابراهیم با همیارى اسماعیل در این مرحله نیز، كار خود را به طور كامل انجام داد، و با دعاهاى پرمحتوایش این كار بزرگ را تكمیل كرد.

هدف از بناى كعبه

این مرحله مقدماتى و ظاهر ساختمان كعبه بود، ولى آن چه مهم است، هدف از بناى این ساختمان است كه تمام این زحمت ها و رنج ها به خاطر آن هدف مى باشد، هدف از بناكردن كعبه این بود كه وسیله اى براى نجات انسان ها از بت پرستى و خرافه گویى، و كشاندن آن ها به سوى توحید و خداپرستى باشد، هدف این بود كه آن جا پایگاه توحید گردد، و مردم در كلاس این پایگاه، تعلیم و تربیت گردند و در همه ابعاد زندگى به سوى خداى بزرگ رو آورند، چنان كه این هدف از دعاهاى ابراهیم كه در بالا ذكر شد، مشخص شده است، بخصوص دعاى پنجم، كه خداوند پیامبرى (اشاره به پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ) بفرستد، و او در این پایگاه توحید، مردم را به سوى خدا بخواند.

از سوى دیگر خداوند به ابراهیم و اسماعیل فرمان داد كه مناسك حج را به جا آورند، جبرئیل از طرف خداوند بر ابراهیم نازل شد و مناسك حج از طواف و سعى و وقوف در عرفات و مشعر و آداب منى و... را به آن دو بزرگوار آموخت، آن ها نیز مناسك حج را به ترتیب فوق انجام دادند و با انجام مناسك حج، و توجه به محتواى بزرگ حج، شاهد منافع مادى و معنوى خود گردند.(۲۵۶)

به نقل از مفسر معروف، ابن عباس، ابراهیم بر بالاى كوه ابوقبیس رفت، انگشتان دستش را به گوشش گذاشت و فریاد زد: اى مردم دنیا دعوت پروردگار خود را در مورد زیارت خانه خدا اجابت كنید. خداوند صداى او را به همه مردم تا پایان دنیا رساند، آنان كه از تبار ابراهیم هستند از درون وجدان و فطرتشان به این صدا لبیك گفتند و آمادگى خود را براى انجام این هدف بزرگ، و دیدن دوره سازنده دانشگاه حج اعلام نمودند.(۲۵۷)

خداوند در قرآن (آیه ۱۳۰ سوره بقره) به همه جهانیان اعلام كرد كه هیچ كسى جز افراد سفیه و نادان از آیین پاك ابراهیم، روى گردان نمى شود، ما ابراهیم را در این جهان و جهان آخرت از مردان صالح و برجسته قرار دادیم.

بر همین اساس، مراسم حج كه در اسلام از مهمترین مراسم جهانى مذهبى است همواره یادآور خاطره ابراهیم است، و حماسه بندگى ابراهیم در تمام مراسم حج آمیخته است، و اصولا انجام مراسم حج بدون یاد ابراهیم، مفهومى ندارد، و این به خاطر آن است كه نام و راه حماسه این مرد خدا همیشه زنده بماند و آنان كه مى خواهند راه عزت و عظمت انسانى را بپیمایند، در این راه گام بردارند.

حج در حقیقت حركت خلق پا به پاى ابراهیم در خط خدا است، عبادت و سیاست فردى و اجتماعى در آن به هم آمیخته است كه اگر به راستى محتواى واقعى آن بر اساس صحیح دنبال شود، بزرگترین و عمیق ترین حماسه خداپرستى بر پا خواهد شد، امید آن كه روندگان به سوى حج، هدف و محتواى حج را مورد توجه قرار داده و در این كلاس بزرگ اسلامى، به نداى ابراهیم معلم بزرگ بشریت لبیك گویند. و در نتیجه همچون ابراهیم در صحنه حضور و ظهور داشته باشند. و بدانند كه حج ابراهیم بر اساس برائت و بیزارى از مشركان، و تقویت بنیه هاى معنوى و اقتصادى مسلمانان است.

بزرگترین ایثار ابراهیم و اسماعیلعليهما‌السلام در راه خدا

ابراهیم فراز و نشیب هاى سختى را پشت سر گذاشت، و در همه جا و همه وقت، تسلیم فرمان خدا بود و در راه او حركت مى كرد، همه رنج ها را در راه خدا تحمل كرد و در تمام آزمایشهاى الهى قبول شد، و شایستگى خود را به اثبات رساند.

ابراهیم در زندگى، اسماعیل را خیلى دوست داشت، چرا كه اسماعیل ثمره عمرش و پاداش یك قرن رنج و سختیهایش بود، به علاوه سال ها از او جدا بود و در فراق او مى سوخت، وانگهى زندگى اسماعیل در ظاهر و باطن در تمامى هدف ها و راه هاى خداجویى، با زندگى ابراهیم در آمیخته بود.

خداوند خواست ابراهیم را در مورد اسماعیل نیز امتحان كند، امتحانى كه بزرگترین و نیرومندترین انسان ها را از پاى در مى آورد، و آن این بود كه ابراهیم با دست خود كارد بر حلقوم اسماعیل بگذارد و او را در راه خدا قربانى كند گرچه اجراى این فرمان، بسیار سخت است اما براى ابراهیم كه قهرمان تسلیم در برابر فرمان خداست آسان است به قول شاعر:

از تو اى دوست نگسلم پیوند

گر به تیغم برند بند از بند

پند آنان دهند خلق اى كاش

كه زعشق تو مى دهندم بند

اصل ماجرا چنین بود:

روزى اسماعیل كه جوانى نیرومند و زیبا بود از شكار برگشت، چشم ابراهیم به قد و جمال همچون سرو اسماعیل افتاد، مهر پدرى، آن هم نسبت به چنین فرزندى، به هیجان آمد و محبت اسماعیل در زوایاى دل ابراهیم جاى گرفت خداوند خواست ابراهیم را در مورد همین محبت سرشار امتحان كند.

شب شد، همان شب ابراهیم در خواب دید كه خداوند فرمان مى دهد كه باید اسماعیل را قربانى كنى.

ابراهیم در فكر فرو رفت كه آیا خواب، خواب رحمانى است؟ شب بعد هم عین این خواب را دید، این خواب را در شب سوم نیز دید، یقین كرد كه خواب رحمانى است. و وسوسه اى در كار نیست.(۲۵۸)

ابراهیم در یك دو راهى بسیار پرخطر قرار گرفت، اكنون وقت انتخاب است، كدام را انتخاب كند، خدا را یا نفس را، او كه همیشه خدا را بر وجود خود حاكم كرده در این جا نیز - هر چند بسیار سخت بود - به سوى خدا رفت، گرچه ابلیس، سر راه او بى امان وسوسه مى كرد. مثلاً به او مى گفت این خواب شیطانى است و یا از عقل دور است، كه انسان جوانش را بكشد و....

ابراهیم كه بت شكن تاریخ بود، اكنون ابلیس شكن شد، جهاد اكبر كرد، و با تصمیمى قاطع آماده قربان كردن اسماعیل شد، چرا كه كنگره عظیم حج قربانى مى خواست، ایثار و فداكارى مى خواست، نفس كشى و ابلیس كشى مى خواست تا مفهوم واقعى و عینى یابد، و امضا شود و مورد قبول واقع گردد.

ابراهیم نخست این موضوع را با مادر اسماعیل هاجر در میان گذاشت(۲۵۹) به او گفت: لباس پاكیزه به فرزندم اسماعیل بپوشان، موى سرش را شانه كن، مى خواهم او را به سوى دوست ببرم و هاجر اطاعت كرد.

وقتى حركت، ابراهیم به هاجر گفت: كارد و طنابى به من بده، هاجر گفت: تو به زیارت دوست مى روى، كارد و طناب براى چه مى خواهى؟

ابراهیم گفت: شاید گوسفندى قربانى بیاورند، به كارد و طناب احتیاج پیدا كنم.

هاجر كارد و طناب آورد، و ابراهیم با اسماعیل به سوى قربانگاه حركت كردند.

مقاومت ابراهیم، اسماعیل و هاجر در برابر وسوسه هاى شیطان

شیطان به صورت پیرمردى نزد هاجر آمد و به حالت دلسوزى و نصیحت گفت: آیا مى دانى ابراهیم، اسماعیل را به كجا مى برد.

گفت: به زیارت دوست.

شیطان گفت: ابراهیم او را مى برد تا به قتل رساند.

هاجر گفت: كدام پدر، پسر را كشته است مخصوصاً پدرى چون ابراهیم و پسرى مانند اسماعیل.

شیطان گفت: ابراهیم مى گوید: خدا فرموده است.

هاجر گفت: هزار جان من و اسماعیل فداى راه خدا باد، كاش هزار فرزند مى داشتم، و همه را در راه خدا قربان مى كردم (نقل شده: هاجر چند سنگ از زمین برداشت و به سوى شیطان انداخت و او را از خود دور كرد).

وقتى كه شیطان از هاجر مأیوس شد، به صورت پیرمردى نزد ابراهیم رفت و گفت: اى ابراهیم! فرزند خود را به قتل نرسان كه این خواب شیطانى است، ابراهیم با كمال قاطعیت به او رو كرد و گفت: اى ملعون، شیطان تو هستى.

پیرمرد پرسید: اى ابراهیم! آیا دل تو روا مى دارد كه فرزند محبوبت را قربان كنى؟

ابراهیم گفت: سوگند به خدا اگر به اندازه افراد شرق و غرب فرزند داشتم و خداى من فرمان مى داد كه آن ها را در راهش قربان كنم، تسلیم فرمان او بودم (نقل شده ابراهیم با پرتاب كردن چند سنگ به طرف شیطان، او را از خود دور ساخت)

شیطان از ابراهیمعليه‌السلام ناامید شد و به همان صورت سراغ اسماعیل رفت، و گفت: اى اسماعیل! پدرت تو را مى برد تا به قتل برساند، اسماعیل گفت: براى چه؟ شیطان گفت: مى گوید: فرمان خدا است، اسماعیل گفت: اگر فرمان خدا است، در برابر فرمان خدا باید تسلیم بود، چند سنگ برداشت و با سنگ به شیطان حمله كرد و او را از خود دور نمود.(۲۶۰)

ابراهیم و اسماعیلعليهما‌السلام در قربانگاه

ابراهیم فرزند عزیزش، میوه دلش و ثمره یك قرن رنج و سختیهایش، اسماعیل عزیزتر ازجانش را به قربانگاه منى آورد، به او گفت: فرزندم، در خواب دیدم كه تو را قربان مى كنم.

اسماعیل این فرزند رشید و با كمال كه به راستى شرایط فرزندى ابراهیم را دارا بود، بى درنگ در پاسخ گفت: اى پدر! فرمان خدا را انجام بده، به خواست خدا مرا از مردان صبور و با استقامت خواهى یافت.(۲۶۱)

اى پدر وصیت من به تو این است كه:

۱ - دست و پاى مرا محكم ببند تا مبادا تیزى كارد بر من رسید، حركتى كنم و لباس تو خون آلود گردد.

۲ - وقتى به خانه رفتى به مادرم تسلى خاطر بده و آرام بخش او باش.

۳ - مرا در حالى كه پیشانیم روى زمین است و در حال سجده هستم قربان كن كه بهترین حال براى قربانى است، وانگهى چشمت به صورت من نمى افتد و در نتیجه محبت پدرى بر تو غالب نمى شود و تو را از اجراى فرمان خدا باز نمى دارد. ابراهیم دست و پاى اسماعیل را با طناب بست و آماده قربان كردن اسماعیل عزیزش شد، روحیه عالى اسماعیل، پدر را در اجراى فرمان كمك مى كرد، ابراهیم كارد را بر حلقوم اسماعیل مى گذارد، و براى این كه فرمان خدا سریع اجرا گردد، كارد را فشار مى دهد، فشارى محكم، اما كارد نمى برد، ابراهیم ناراحت مى شود از این رو كه فرمان خدا به تأخیر مى افتد، با ناراحتى كارد را بر زمین مى اندازد، كارد به اذن خدا به زبان مى آید و مى گوید: خلیل به من مى گوید ببر، ولى جلیل (خداى بزرگ) مرا از بریدن نهى مى كند.(۲۶۲)

ابراهیم از اسماعیل كمك مى خواهد، به او مى گوید فرزند! چه كنم؟

اسماعیل مى گوید: سر كارد را (مانند نحر كردن شتر) در گودى حلقم فرو كن، ابراهیم مى خواست پیشنهاد اسماعیل را عمل كند در همان لحظه نداى حق به گوش ابراهیم مى رسد:

هان اى ابراهیم!( قَد صَدَّقتَ الرُّؤیا؛ ) فرمان خدا را با عمل تصدیق كردى

همراه این ندا گوسفندى كه مدتها در صحراى علفزار بهشت چریده بود، نزد ابراهیم آورده شد، ابراهیم ندایى شنید كه از اسماعیل دست بردار و به جاى او این گوسفند را قربانى كن.(۲۶۳)

خداوند تشنه خون نیست، نمى خواهد آدم بكشد، بلكه مى خواهد آدم بسازد، ابراهیم و اسماعیل با این همه ایثار و بندگى و ایستادگى در سخت ترین امتحانات الهى، قهرمانانه فاتح شدند.

قصه ابراهیم و اسماعیل، قصه كشتن و خونریزى نیست بلكه قصه ایثار و استقامت و فداكارى و تسلیم حق بودن است، تا ابراهیمیان تاریخ بدانند كه باید این چنین به سوى خدا رفت، از همه چیز برید و سر به آستان الله نهاد.

چرا كه تا انسان این چنین نفس كش و ابلیس بر انداز و ایثارگر و مرد میدان نباشد نمى تواند ابراهیم شود و به امامت برسد، و بر فرق فرقدان كمال تكیه زند و بر ملكوتیان فایق گردد، و خداوند بر او سلام كند، و در قرآن مى فرماید: سلام بر ابراهیم، ما این چنین به نیكوكاران توجه داریم، ابراهیم از بندگان با ایمان ما بود.(۲۶۴)

این است معنى ایثار، قربانى، انتخاب بزرگ، فداكارى و استقامت و بالاخره همه چیز را براى خدا خواستن و در راه او فدا كردن.

خداوند در قرآن سوره صافات آیه ۱۰۷ مى فرماید:

( وَ فَدَینَاهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ؛ )

ما قربانى بزرگى فداى اسماعیل كردیم.

واژه عظیم شاید اشاره به این است كه فداكارى ابراهیم آن قدر بزرگ است كه فداشده آن نیز بزرگ است، نه تنها همان گوسفند كه در آن لحظه نزد ابراهیم آورده شد قربانى شد، بلكه همه سال در مراسم حج، و در تمام دنیا، مسلمانان روز عید قربان، میلیونها گوسفند یا حیوانات دیگر ذبح مى كنند و به یاد ابراهیم قهرمان ایثار مى افتند، و خاطره ابراهیم را تجدید مى نمایند، به راستى عظیم است، و خداوند این چنین به بندگان مخلص و فداكارش پاداش مى دهد و نام بزرگ آنان را جاودانه در سینه زرین ابدیت مى نگارد و انسان هاى با ایمان تاریخ را بر آن مى دارد كه در برابر ابراهیم این چنین تواضع كنند و یاد و حماسه او را فراموش ننمایند و سعى كنند كه در خط ابراهیم گام بردارند و ایثار و گذشت و ترور شیطان را از او و همسر و فرزندش بیاموزند.

و در مناسك حج، كه بر حاجیان واجب شده با زدن هفت سنگ به جمره اخرى، سپس با بیست و یك سنگ، سه ستون سنگى (جمره اولى و وسطى و اخرى) را سنگ باران كنند، براى آن است كه در كلاس بزرگ حج، همچون ابراهیم و همسر و فرزندش به میدان شیطان بروند و مردان و زنان و جوانان، این چنین شیطان را ترور كنند نه این كه خود مورد ترور شیطان شوند.

ابراهیم در این آزمایش بزرگ نیز كار را به خوبى به پایان رساند، كار او آن چنان عالى بود كه فرشتگان به خروش افتادند كه: زهى بنده خالص كه او را در آتش افكندند از جبرئیل كمك نخواست، اینك براى خشنودى خدا، كارد بر حلقوم جوان عزیز خود گذاشته و حاضر شده میوه قلبش را به دست خود قربان كند، آرى، این است معنى واقعى قربان، كه اگر این قربان باشد، ما به عزت و عظمت در تمام ابعاد مى رسیم، وگرنه عقب افتاده ایم، به قول شاعر و عارف بزرگ اقبال:

هر كه از تن بگذرد جانش دهند

هر كه جان در باخت جانانش دهند

هر كه نفس بت صفت را بشكند

در دل آتش گلستانش دهند

هر كه گردد نوح عقلش ناخدا

ایمنى از موج توفانش دهند

هر كه بى سامان شود در راه دوست

در دیار دوست سامانش دهند

ترسیم دیگرى از وصیت اسماعیل قهرمان صبر

اسماعیل تازه به رشد رسیده بود كه به قولى سیزده سال داشت، كم كم همیارى با وفا و صدیق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذى حجه در خواب دید كه كسى به او مى گوید باید اسماعیل را در راه خدا قربان كنى، این شب را از این رو شب ترویه گویند:

( لِرُؤیةِ ابراهیمَ فِیهِ فِى مَنامِهِ؛ )

در این شب در خواب دیده بود كه اسماعیلش را قربان مى كند.

شب بعد (شب نهم) نیز همین خواب را دید، به روشنى اطمینان كامل یافت كه این خواب، رحمانى و راست است و وسوسه اى در كار نیست، این شب را عرفه (شب شناخت) گویند:

( لِمَعرفَتِه صحَّةَ مَنامِهِ؛ )

زیرا ابراهیم درستى خوابش را دریافت.

ابراهیم تصمیم گرفت، اسماعیل را قربان كند، وقتى اسماعیل را به قربانگاه برد و او را به زمین خواباند تا قربانش كند، اسماعیل این وصیت هاى ششگانه را كرد:

۱ - دست و پایم را محكم ببند تا مبادا اضطراب كنم و با حركاتم فرمان خدا تأخیر بیفتد.

۲ - پیراهنم را از بدن بیرون بیاور تا خونم به آن نرسد، و شستن براى شما زحمت نباشد و مادرم آن را نبیند و رنجیده خاطر نگردد.

۳ - پیراهن خود را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم برسد و جان دادن برایم آسان گردد.

۴ - كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس كنم.

۵ - اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند (چرا كه دورى، از مهر و محبت مى كاهد)

۶ - سلامم را به مادرم برسان.

۷ - پیراهنم را نزد او ببر تا به یادگار در نزد او باشد.

وقتى كه ابراهیم اسماعیل را چنین در یارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده دید با قلبى پر از صفا و صمیمیت گفت:

( نِعمَ العَونُ اَنتَ على اَمرِ اللهِ؛ )

تو نیكو بنده خدا در انجام فرمان او هستى.(۲۶۵)

پایان عمر اسماعیلعليه‌السلام در مكه

حضرت اسماعیل با خانواده و فرزندانش در مكه زندگى مى كرد، و به عنوان پیامبر و راهنماى مردم مى زیست و براى شكوهمند نمودن مراسم حج در هر سال نقش مهم داشت، و در حقیقت كلید دارى و مقام تولیت حج بر عهده او بود.

ساختمان كعبه تا آن هنگام پرده نداشت، و به صورت سنگهاى ساده ساخته شده بود، و اسماعیل در كنار كعبه داراى خانه اى بود و همانجا زندگى مى كرد. تا این كه روزى همسرش پیشنهاد كرد كه پرده براى دو درگاه كعبه درست كند، اسماعیلعليه‌السلام پیشنهاد او را پذیرفت، همسرش آن دو پرده را آماده كرد و در آن دو درگاه آویزان نمود، سپس همسرش پیشنهاد كرد كه شایسته است براى همه ساختمان كعبه پرده ببافم، اسماعیل این پیشنهاد را نیز پذیرفت، از این رو آویختن پرده بر كعبه از آن عصر تا كنون سنت است كه هر سال در روز عید قربان تعویض مى شود.

هزینه زندگى اسماعیل، از صید و دامدارى تأمین مى شد، و پرده اى كه نخستین بار براى كعبه بافته شد، از پشم گوسفندان آن حضرت بود.

سال ها گذشت از ابراهیمعليه‌السلام خبرى نشد، اسماعیل نگران پدر بود، در انتظار او به سر مى برد، از فراق پدر اندوهگین و چشم به راه بود، تا آن كه جبرئیل نزد او آمد، رحلت پدرش را در فلسطین به او خبر داد و به او تسلیت گفت و به اسماعیل عرض كرد: باید صبر كنى، و در مورد فراق جانسوز پدر سخنى نامناسب نگویى كه موجب خشم خدا گردد.

در ضمن جبرئیل به اسماعیل گفت: تو نیز از دنیا رحلت خواهى كرد، اسماعیل ۱۳۷ و به قولى ۱۸۰ سال عمر كرد و سرانجام از دنیا رفت و پیكرش را در كنار قبر مادرش در حجر اسماعیل (كنار كعبه) به خاك سپردند.

اسماعیل مى خواست مقام نبوت، بعد از او در نسل او باشد، خداوند خواسته او را اجابت كرد و جبرئیل این بشارت را به اسماعیل داد، از این رو اسماعیل در روزهاى آخر عمر یكى از فرزندان خود را طلبید، و دایع نبوت را به او سپرد، وصیت هاى خود را به او نمود.(۲۶۶) با توجه به این كه اسماعیلعليه‌السلام زودتر از اسحاقعليه‌السلام از دنیا رفت.

خداوند در قرآن دوازده بار از اسماعیل یاد كرده و او را به عنوان پیامبر صالح، متعهد، صادق الوعد، نیك سرشت و نیك روش، و شریك پدر در بازسازى ساختمان كعبه و پاكسازى آن از هر گونه شرك، و صابر یاد كرده است و در آیه ۸۶ سوره انعام پس از شمارش جمعى از پیامبران از نسل ابراهیمعليه‌السلام مى فرماید:

( وَ اسماعِیلَ وَالیسَعَ و یونُسَ وَ لوطاً وَ كلّاً فَضَّلنا عَلَى العالَمِینَ؛ )

و اسماعیل، یسع، یونس و لوط، و همه را بر جهانیان برترى دادیم.

پایان عمر اسحاق پیامبرعليه‌السلام

بخشى از فراز و نشیب هاى زندگى حضرت اسحاقعليه‌السلام در ضمن داستان هاى زندگى ابراهیم و اسماعیلعليهما‌السلام ذكر شد، كوتاه سخن این كه: اسحاق دومین فرزند ابراهیمعليه‌السلام بود، مادرش ساره نام داشت، ابراهیم و ساره هر دو پیر شده بودند، و امید داشتن فرزند نداشتند، ابراهیمعليه‌السلام همواره دعا مى كرد كه خداوند فرزند صالحى به او بدهد، سرانجام خداوند لطف كرد و فرشتگان الهى تولد اسحاقعليه‌السلام را به ابراهیمعليه‌السلام بشارت دادند. سرانجام با تولد این نوگل زیبا، فصل جدیدى در زندگى ابراهیمعليه‌السلام و ساره به وجود آمد.

در قرآن هفده بار سخن از اسحاقعليه‌السلام به میان آمده، و او به عنوان عبد صالح خدا، پیامبر شایسته، داراى روش ارجمند یاد شده است، برنامه او همان برنامه پدرش ابراهیمعليه‌السلام بود، حضرت یوسفعليه‌السلام در زندان، برنامه خود را بر اساس پیروى از آیین پدرانش دانسته و مى گوید:

( وَ اتَّبَعتُ ملَّةَ آبائِى ابراهیمَ وَ اسحَاقَ وَ یعقُوبَ؛ )

من از آیین پدرانم ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروى كردم.(۲۶۷)

حضرت اسحاقعليه‌السلام هنگام بلوغ با دخترى در سرزمین بابل به نام بقا خواهر یكى از شخصیت هاى آن دیار به نام لابان ازدواج كرد، پس از رحلت اسماعیلعليه‌السلام به مقام نوبت رسید، و در چهل سالگى از طرف پدرش ابراهیم به عنوان تبلیغ و ارشاد مردم كنعان و فلسطین مأمور شد، آن ها را به سوى خداى یكتا فرا خواند، سرانجام در شام سكونت نمود، و همچنان در مسؤولیت مهم ارشاد اشتغال داشت و سرانجام در ۱۸۰ سالگى رحلت نمود، مرقد مطهرش در شهر قدس حلیل در نزدیكى مرقد مطهر پدرش حضرت ابراهیمعليه‌السلام قرار گرفته است(۲۶۸) او داراى فرزندانى بود كه برجسته ترین آن ها حضرت یعقوبعليه‌السلام پدر حضرت یوسفعليه‌السلام است كه داستانش بعداً خاطرنشان مى شود.

پایان داستان هاى زندگى اسماعیل و اسحاقعليهما‌السلام

۹- حضرت لوطعليه‌السلام

در قرآن ۲۷ بار سخن از حضرت لوطعليه‌السلام به میان آمده، و او را به عنوان یكى از پیامبران مرسل و صالح خوانده كه در برابر قوم سركش و شهوت پرستى قرار داشت و آن ها

را به آیین حضرت ابراهیمعليه‌السلام فرا مى خواند، ولى آن ها از اطاعت دستورهاى او سرپیچى مى كردند.

واژه لوط در اصل از لاط یلوط گرفته شده و به معنى ارتباط قلبى است، بنابراین این پیامبر خدا كه پیوند محكم قلبى با خدا داشت، با نام لوط خوانده مى شد، و به عكس او، قومش به لواط و ارتباطهاى نامشروع آلوده بودند.

حضرت لوطعليه‌السلام از خویشان حضرت ابراهیمعليه‌السلام بود، مطابق پاره اى از روایات، برادرزاده یا پسرخاله ابراهیمعليه‌السلام بود، و طبق بعضى از روایات، برادر حضرت ساره همسر ابراهیمعليه‌السلام بود. هنگامى كه حضرت ابراهیمعليه‌السلام در سرزمین بابل (عراق كنونى) مردم را به یكتاپرستى دعوت مى نمود، لوط نخستین مردى بود كه در آن شرایط سخت به ابراهیمعليه‌السلام ایمان آورد، و همواره در كنار ابراهیمعليه‌السلام بود، و یگانه یار و یاور ابراهیمعليه‌السلام در دوران مبارزات او با نمرود به شمار مى آمد، چنان كه ساره نخستین زنى بود كه به ابراهیمعليه‌السلام ایمان آورد.(۲۶۹)

لوط - چنان كه ظاهر امر نشان مى دهد - در همان بابل به دنیا آمد، و پس از اعتقاد به حقانیت آیین ابراهیمعليه‌السلام از مبلغین و مدافعین این آیین بود، و در این مسیر به مقام ارجمندى از نبوت و رسالت رسید كه خداوند (در آیه ۱۳۳ صافات) مى فرماید:

( وَ اءنّ لوُطاً لَمِنَ المُرسَلینَ؛ ) همانا لوط از رسولان بود.

از امام باقرعليه‌السلام نقل شده فرمود: حضرت لوط در میان قوم خود سى سال سكونت كرد و آن ها را به سوى خدا دعوت نمود و از عذاب الهى برحذر داشت. لوط پسرخاله ابراهیمعليه‌السلام و برادر ساره همسر ابراهیم بود. ابراهیم و لوطعليه‌السلام هر دو پیامبر مرسل و هشداردهنده بودند.

لوط مردى سخى، بزرگوار و مهمان دوست بود، و مقدم مهمان را گرامى مى داشت.(۲۷۰)

زندگى لوطعليه‌السلام با قومش - چنان كه خاطرنشان مى شود - از دردناكترین و تلخترین زندگى ها بود، كه آن مرد خدا با كمال مقاومت تحمل كرد و به مسؤولیت ارشادى خود ادامه داد.

هجرت لوطعليه‌السلام همراه ابراهیم از سرزمین بابل به فلسطین

هنگامى كه حضرت ابراهیمعليه‌السلام از سرزمین بابل، به سوى فلسطین، هجرت كرد (یا تبعید شد) حضرت لوطعليه‌السلام و خواهرش ساره همراه حضرت ابراهیمعليه‌السلام هجرت نمودند، و پس از ورود به مصر، در آن جا (چنان كه قبلاً ذكر شد) یك نفر كنیز به نام هاجر بر تعدادشان افزوده شد، و گروه چهارنفرى به طرف فلسطین حركت نمودند.

ابراهیم و ساره و هاجر در بیابانى كنار راه عمومى یمن و شام و... سكنى گزیدند، هر كسى كه از آن جا مى گذشت، ابراهیم او را به توحید و آیین حق دعوت مى كرد و خبر در آتش افكندن او و نسوختنش، در دنیا شایع شده بود، بعضى به او مى گفتند: با آیین شاه (نمرود) مخالفت مكن، زیرا او مخالفتش را مى كشد، اما ابراهیم به راه خود ادامه مى داد.

یكى از كارهاى ابراهیم این بود كه هر كس از كنار خیمه اش رد مى شد، او را مهمان مى كرد، و در محل سكونت او تا هفت فرسخ، شهرها و روستاهاى پر از نعمت و درخت و میوه وجود داشت، و وفور نعمت در همه جا به چشم مى خورد و هر كس از مسافرین از این شهرها مى گذشت، بدون جلوگیرى، از میوه هاى درختان مى خورد.

ابلیس كه در كمین انسان ها است، بخصوص اگر غرق در وفور نعمت باشند، زودتر مى تواند آن ها را فریب داده و غافل سازد، از عیش و نوش مردم استفاده كرد و به آن ها لواط را یاد داد، نخست خودش به صورت انسانى آماده شد كه با او لواط كنند و كم كم این كار زشت شایع و عادى گردید، به طورى كه مردان به مردان و زنان به زنان اكتفا مى كردند.

عده اى از مردم از این وضع بسیار پست ناراحت شده و به حضور ابراهیمعليه‌السلام آمدند و به او شكایت كردند، ابراهیم حضرت لوط را به عنوان مبلّغ به سوى آنها فرستاد تا آن ها را نصیحت كند و از عواقب شوم این اعمال زشت برحذر دارد.

لوط به سوى این قوم (كه در شهرهاى سدوم و عمورا و دادما و صاعورا و صابورا) بودند روانه شد.(۲۷۱) و چنان كه قبلاً گفتیم، ابراهیم در قسمت بلند فلسطین، و لوط در قسمت پایین به فاصله هشت فرسخ قرار گرفتند آن ها وقتى كه لوط را دیدند، گفتند: تو كیستى؟ فرمود: من پسر خاله ابراهیم هستم، همان ابراهیم كه شاه (نمرود) او را به آتش افكند، آتش نه تنها او را نسوزاند بلكه براى او سرد و گوارا شد، و او در چند فرسخى، نزدیك شما است.

از خدا بترسید، راه پاكى را بپیمایید، این كارهاى زشت را نكنید، خدا شما را هلاك خواهد كرد، گستاخى به خدا نكنید از او بترسید و خوددار باشید و خدا را از یاد نبرید....

گاه مى شد كه مردى كه از آن دیار عبور مى كرد، مردم زشتكار آن دیار به سوى او مى رفتند تا با او عمل زشت لواط انجام دهند، لوطعليه‌السلام او را از دست آن ها نجات مى داد....(۲۷۲)

ازدواج لوطعليه‌السلام

یكى از سنت هاى صحیح آیین هاى حق، ازدواج است كه راه طبیعى براى ارضاى غریزه جنسى، و بقایاى نسل مى باشد، لوط در همان محل مأموریت ازدواج كرد تا بلكه آن ها نیز از این روش پیروى كنند و از انحراف جنسى دست بردارند، ثمره این ازدواج این شد كه لوط پس از مدتى داراى چند دختر گردید.

لوط همچنان به امر به معروف و نهى از منكر و مبارزه با فساد ادامه مى داد، اما بیانات مستدل لوط در آن ها اثر نمى كرد، و این جریان ها سال ها طول كشید، تا این كه به لوط گفتند: اگر دست از سرزنش ما برندارى تو را تبعید خواهم كرد، در این وقت بود كه دیگر امیدى به اصلاح آن ها نبود و آن ها مستحق هیچ چیز، جز عذاب سخت الهى نبودند، از این رو دل حضرت لوط كه سال ها نسبت به آن ها مهربان بود تا بلكه به سوى حق برگردند، ناراحت شد و بر آن ها نفرین كرد.(۲۷۳)

نگاهى به بعضى از كارهاى زشت قوم لوطعليه‌السلام

از كارهاى زشت قوم لوط گلوله پرانى با كمان، و هسته انداختن به یكدیگر (و حتى در بعضى موارد شرطبندى مى كردند كه هسته به هر كسى بخورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جویدن در معابر عمومى (براى جذب افراد به خاطر شهوترانى).

همچنین لباسهاى فاخر بلند مى پوشیدند (كه امروز رقاصه هاى دنیا در جهان غرب مى پوشند) و دكمه هاى كت و پیراهنشان را مى گشودند(۲۷۴) و قلم از بیان بعضى از زشتكارى هاى آن ها شرم دارد، از جمله از كارهاى آن ها این بود كه راه ها را براى زشتكارى مى بستند و آشكارا در معرض دید مردم، منكرات را انجام مى دادند و تفسیر آیه ۲۹ عنكبوت

( وَ تَأتُونَ فِى نادیكُمَ المُنكَر ) آمده: با یكدیگر در ملاء عام كارهاى ركیك و زشت انجام مى دادند.(۲۷۵)

و در بعضى از تفاسیر، كلمه منكر به هسته انداختن آن ها تفسیر شده كه آن هم به خاطر هوسهایشان بود.(۲۷۶)

از آیات قرآن از جمله آیه ۲۸ سوره عنكبوت استفاده مى شود، كه زشتكارى قوم لوط به گونه اى زننده بود كه در میان هیچ قوم و ملتى سابقه نداشت. چنانكه لوط به آن ها گفت:

( اءِنَّكُم لَتأتونَ الفاحِشَةَ ما سَبَقكُم بِها مِن اَحدٍ مِنَ العالَمینَ؛ )

شما كار بسیار زشتى انجام مى دهید كه احدى از مردم جهان، قبل از شما را انجام نداده است.

به این ترتیب آن ها چون بنیانگذار این فساد بودند، بار گناه كسانى را كه در آینده از آن ها پیروى مى كنند نیز به دوش خواهند كشید، بى آن كه از گناه آنان چیزى كم شود.

از زشتكارى قوم لوط این كه: كف دست بر پشت یكدیگر مى زدند، دشنام هاى ركیك و زننده به همدیگر مى گفتند، بازیهاى بچه گانه داشتند، قماربازى مى كردند، با انواع آلات موسیقى سر و كار داشتند، سنگ پرانى و متلك گفتن از كارهاى معمول آن ها بود، و در حضور جمع، خود را برهنه مى كردند و....

حضرت لوط هر چه آن ها را نصیحت مى كرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننموده، پاسخ آن ها به حضرت لوط این بود كه:

( اِئتِنا بِعذابِ اللهِ اءنْ كنتَ مِنَ الصادِقینَ؛ )

اگر راست مى گویى عذاب خدا را براى ما بیاور.(۲۷۷)

لجاجت و هوسبازى آن ها تا این حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبى آكنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر این قوم فاسد، پیروز گردان.(۲۷۸)

نكته قابل توجه این كه در حالات قوم لوط نوشته اند: یكى از عوامل اصلى آلودگى آن ها به گناه زشت لوط این بود كه آن ها مردم بخیلى بودند و چون شهرهاى آن ها بر سر راه كاروان هاى شام قرار داشت، آن ها با انجام این عمل، نسبت به بعضى از عابرین و مهمانانش، مى خواستند آن ها را از شهرهاى خود دور سازند، ولى كم كم این عمل زشت در میان خودشان نیز رایج گردید.(۲۷۹)

به هر حال، چنان كه خاطرنشان خواهد شد به سخت ترین عذاب الهى گرفتار شدند، به امید آن كه در جامعه ما هیچگونه از كارهاى قوم لوط نباشد، كه كیفر آن بسیار سخت است.

پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در مسجد مردى را دید به طرف كسى هسته انداخت، فرمود: او مشمول لعنت است تا آهسته به زمین بیفتد سپس فرمود: هسته انداختن از شیوه هاى قوم لوط است آن گاه آیه فوق (۲۹ - عنكبوت) را خواند(۲۸۰) و از كارهاى زشت آن ها این بود كه محل مدفوع خود را نمى شستند، و خود را از جنابت تطهیر نمى نمودند و بسیار بخیل و دست بسته بودند، هرگز كسى را به غذا دعوت نمى كردند.(۲۸۱)

آرى وفور نعمت شامات كه فرسخ در فرسخ پر از درخت هاى میوه دار بود و آن چنان درخت ها در میان هم رفته بودند كه شعاع آفتاب به زمین نمى رسید، به جاى این كه آن ها را شاكر خدا كند و به راه خداوند روند، این چنین غرق در آلودگى شده بودند تا آن جا كه كسى جرأت نداشت كه از شهرهایشان عبور كند، چرا كه اموال او را غارت مى كردند، و او را به آلودگى جنسى مى كشاندند.

حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود كه حتى نزدیكترین فرد نسبت به او كه مى بایست رازدار و حافظ اسرار و همكارى صدیق و صمیمى براى او باشد، و او را در هدفش كمك كند، نه تنها او را یارى نمى كرد بلكه به مخالفت به او اقدام مى كرد و با نشانه هایى به مخالفان یارى مى نمود.(۲۸۲)

موضعگیرى زشت و مغرورانه قوم لوط در برابر حضرت لوطعليه‌السلام

لوط سى سال در میان قوم خود همچون كوه ایستاد و در برابر آن ها قیام كرد و مكرر و هر روز آن ها را با نصیحت و پند و استدلال و ترساندن از عذاب خدا، به سوى حق راهنمایى مى نمود و حجت را بر آن ها تمام مى كرد. لوطعليه‌السلام همچون استادش ابراهیمعليه‌السلام مردى سخى و بزرگوار و مهمان نواز بود، هر كس بر او وارد مى شد با كمال احترام از او پذیرایى مى كرد.

ولى قوم او، وقتى كه مسافران و واردین غریب را مى دیدند، سنگ به سوى آن ها انداخته، و هر كس كه سنگش به كسى اصابت مى كرد، اموالش را مى گرفت و با او عمل زشت انجام مى داد و سه درهم به عنوان غرامت مى پرداخت، و قاضى آن ها به دادن این سه درهم به مسافر مظلوم، قضاوت مى كرد.

و به طور كلى آنها غرق در انحرافات و آلودگى ها بودند، در مجالس عمومى با ساز و آواز و رقص و عریان، درهم مخلوط مى شدند (همچون مواردى كه هم اكنون در كشورهاى غربى وجود دارد) و زشتكارى و كثافتكارى را به جایى رساندند كه پیامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: زمین گریه كرد تا حدى كه اشكش به آسمان رسید و آسمان گریه كرد تا حدى كه اشكش به عرش رسید، آن گاه خداوند به آسمان فرمان داد كه آن ها را سنگباران كند (كه شرحش خواهد آمد).(۲۸۳)

دعوت پیاپى لوطعليه‌السلام و لجاجت قوم

حضرت لوطعليه‌السلام براى هدایت قوم خود، بسیار زحمت كشید و رنج برد واز هر راهى وارد شد، ولى آن قوم همچنان بر سركشى و لجاجت خود مى افزودند، براى روشن شدن این مطلب، نظر شما را به ترجمه آیه ۱۶۰ تا ۱۷۵ سوره شعراء جلب مى كنیم:

هنگامى كه برادرشان لوطعليه‌السلام به آنها گفت: آیا پرهیزگارى را پیشه خود نمى سازید؟ من براى شما رسول امینى هستم. تقواى الهى پیشه كنید و از من پیروى نمایید من از شما پاداشى نمى خواهم، پاداش من نزد پروردگار عالمیان است.

آیا در میان جهانیان، شما به سراغ همجنس مى روید (چه كار زشتى؟!) و همسرانى را كه خدا براى شما آفریده است رها مى كنید راستى شما قوم تجاوزگرى هستید.

قوم لوط در پاسخ گفتند:

اى لوط! اگر از این گفتار دورى نكنى، از اخراج شدگان خواهى بود (تو را از این سرزمین تبعید مى كنیم)

لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.

پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اینها انجام مى دهند رهایى بخش.

ما او و تمامى خانواده مؤمنش را نجات دادیم، جز پیرزنى كه در میان آن گروه باقى ماند (این پیرزن همسر لوط بود كه از نظر عقیده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ایمان نیاورد) سپس دیگران را هلاك كردیم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستادیم، چه باران بدى بود باران انذارشدگان.

در این ماجرا (ى قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آیتى است امّا اكثر آنها ایمان نیاوردند و پروردگار تو عزیز و رحیم است.

گفتگوى ابراهیمعليه‌السلام با فرشتگان، در مورد عذاب قوم لوطعليه‌السلام

چنان كه قبلاً در زندگى ابراهیمعليه‌السلام ذكر شد: به فرمان خدا نُه نفر یا یازده نفر از فرشتگان مقرب خداوند كه جبرئیل در میانشان بود، از سوى خدا براى انجام دو مأموریت به زمین آمدند: نخست براى مژده دادن به ابراهیمعليه‌السلام كه به زودى از ساره داراى پسرى به نام اسحاق خواهد شد ۲ - عذاب رسانى به قوم لوط.

وقتى كه این فرشتگان نزد ابراهیمعليه‌السلام آمدند و بشارت خود را دادند، مأموریت دوم خود را به ابراهیمعليه‌السلام گفتند، ابراهیمعليه‌السلام در این مورد با آن فرشتگان به گفتگو نشست، زیرا دل مهربان ابراهیمعليه‌السلام مى تپید و با خود مى گفت: شاید روزنه امید براى اصلاح قوم لوط باشد. از این رو - طبق بعضى از روایات - ابراهیم به فرشتگان گفت: اگر در میان قوم لوط صد نفر از مؤمنان باشند، آیا باز بر آن ها عذاب مى رسانید؟

فرشتگان: نه.

ابراهیم: اگر پنجاه نفر باشند چطور؟

فرشتگان: نه.

ابراهیم: اگر یك نفر مؤمن باشد چطور؟

فرشتگان: قطعا لوطعليه‌السلام در میان آن ها نیست، ما به او و خاندانش آگاه تر هستیم، لوط و خاندان با ایمانش - جز همسرش - را نجات خواهیم داد.(۲۸۴)

وقتى كه براى ابراهیم، عذاب قوم لوط قطعى شد، دیگر هیچ نگفت، و تسلیم فرمان خداى بزرگ بود، و گفتگوى فوق نیز براى توضیح بود كه از دل مهربان ابراهیمعليه‌السلام نشأت مى گرفت.

و در بعضى از روایات آمده: ابراهیم به جبرئیل گفت: در این باره به خدا مراجعه كن (و توضیح بخواه) خداوند در همان لحظه به ابراهیم وحى كرد:

( اَعرِض عَن هذَا اءِنَّه قَد جاءَ اَمرُ ربِّكَ وَ اءِنَّهُم آتِیهُم عَذابٌ غَیرُ مَردُودٍ؛ )

اى ابراهیم! از این گفتگوها دورى كن، فرمان خدا صادر شده و این فرشتگان مأمور عذاب حتمى قوم لوط هستند كه در آن، هیچ شفاعتى مقبول نیست.(۲۸۵)

گفتگوى مأموران عذاب با حضرت لوطعليه‌السلام

سرانجام مأموران عذاب به صورت بشر، از حضور ابراهیم خارج شده و به حضور لوط وارد شدند، لوط جوانان زیبایى را دید و در این موقع مشغول آبیارى زراعتش بود، به آن ها گفت: شما كیستید؟

آن ها گفتند: ما مسافر راه هستیم امشب مایلیم مهمان تو باشیم.

لوط، با توجه به قوم منحرف و زشتكارش از یك سو، و ورود جوانان زیبا از سوى دیگر، در فشار روحى قرار گرفت، كه چه كند، اگر این جوانان را مهمان كند ترس آبروریزى است، این فكر چنان او را ناراحت كرد كه به خود گفت:

( هذا یومٌ عَصیبٌ؛ ) امروز روز سخت و وحشتناكى است.(۲۸۶)

اما لوط مهمان نواز چاره اى جز این نداشت كه مهمانان را به خانه خود ببرد، آن ها را به سوى خانه اش راهنمایى كرد ولى براى این كه آن ها را از ماجرا با خبر كرده باشد، در وسط راه چند بار به آن ها گفت: این شهر مردم زشتكار و منحرفى دارد، تا اگر میهمان ها توانایى مقابله دارند، حساب كار خود را كرده باشند.

در بعضى از روایات آمده: لوط آن قدر مهمان هاى خود را معطل كرد تا شب فرا رسید، شاید در تاریكى دور از چشم آن قوم شرور و آلوده بتواند با حفظ آبرو از آنان پذیرایى كند.(۲۸۷)

به هر حال مهمانان وارد خانه لوط شدند، همسر لوط بر پشت بام رفت و آتش روشن كرد، قوم شرور فهمیدند كه امشب در خانه لوط چند نفر به مهمانى آمده اند و از هر سو به سرعت به سوى خانه لوطعليه‌السلام هجوم آوردند.(۲۸۸)

گفتگوى لوطعليه‌السلام با قوم تبهكار

وقتى كه قوم شرور، به درِ خانه لوطعليه‌السلام رسیدند، به لوط گفتند: آیا ما تو را از جا دادن مردم نقاط دیگر منع نكرده ایم؟

لوطعليه‌السلام كه هوى و هوس آن ها را میدانست، سخن از ازدواج (كه امرى طبیعى براى ارضاى غریزه جنسى و بقاى نسل است) به میان آورد و فرمود: اینها دختران منند، براى شما پاكیزه ترند (با آن ها ازدواج كنید و از عمل شنیع لواط دورى كنید) از خدا بترسید و مرا در میان مهمانهایم، رسوا نكنید.

( اَلَیسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشیدٌ؛ )

آیا در میان شما یك نفر داراى رشد و غیرت نیست؟(۲۸۹)

آن ها در پاسخ گفتند: تو كه مى دانى ما حق (و میلى) در دختران تو نداریم و خوب مى دانى ما چه مى خواهیم.

وقتى كه حضرت لوط از آن قوم اصلاح ناپذیر، مأیوس شد، گفت: كاش داراى نیرو یا تكیه گاه و پشتیبان محكمى بودم(۲۹۰) (آنگاه مى دانستم با شما پست فطرتان چه كنم؟!)

آرى لوط در این هنگام از غربت و بى كسى خود یاد كرد و گفت: اگر نیرویى مى داشتیم چنین خوار و گرفتار شما نمى شدم و در برابر تعدى و گزند شما دفاع مى كردم و در مقابل فشار شما مقاومت مى نمودم.

عجبا حتى یك مرد سالم و غیرتمند نبود كه به پشتیبانى از لوط بر خیزد، و تعبیر به

( اَلَیسَ مِنكُم رَجُلٌ رَشیدٌ؛ )

آیا در میان شما یك مرد رشید نیست؟

حاكى است كه اگر یك انسان عاقل و فهمیده، و متعهد در میان شما بود، كار شما به افتضاح و رسوایى نمى كشید.

خبر دختر لوطعليه‌السلام به پدر!

بعضى چنین مى نویسند:

فرشتگان مأمور عذاب وقتى كه از ابراهیمعليه‌السلام جدا شدند، و به صورت جوانان زیبا به شهر سدوم روانه گشتند، چون به دروازه شهر رسیدند، دخترى را دیدند كه از چاه آب مى كشد، از او خواستند كه آن ها را پذیرایى كند، دختر در مورد قوم شرور لوط، درباره جوانان تازه وارد نگران شد، و در وجود خود نیرویى - براى حمایت ایشان ندید و خواست تا در یارى آن ها از پدرش استمداد كند، او دختر لوط بود، از این رو مهلت خواست و نزد پدر رفت و ماجرا را گفت.

حضرت لوط از شنیدن این خبر، سخت نگران شد، و درباره خصوصیات آن جوانان از دخترش توضیح خواست، و براى یافتن بهترین راه، با دخترش به گفتگو پرداخت، و شاید از پذیرفتن و استقبال از واردین، مردد بود، و فكر مى كرد از پذیرفتنشان، معذرت بخواهد، یا حقیقت حال را براى آن ها بگوید، تا به زحمت نیفتد، ولى مهر و محبت و مهمان نوازى لوطعليه‌السلام او را بر آن داشت كه مخفیانه، دور از دید مردم، به استقبال واردین برود آنها را با كمال احترام به منزل بیاورد (با توجه به این كه قوم لوط، لوط را از مهمان كردن غریبان منع كرده بودند) سرانجام لوط به تصمیم خود عمل كرد، و به استقبال جوانان تازه وارد رفت و با كمال احتیاط، دور از دید مردم آن ها را به خانه آورد و در خانه را به روى آن ها بست تا كسى مطلع نشود.(۲۹۱)

به این ترتیب حضرت لوطعليه‌السلام در شرایط بسیار سخت، خصلت مهمان نوازى خود را به خوبى انجام داد، كه بعد معلوم شد آن جوانان فرشتگان مأمور عذاب هستند.

به یاد حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشریف)

جالب این كه در پاره اى از روایات در تفسیر آیه:

( قالَ لَو أَنَّ لِى بِكُم قُوَّة اَو آوى اِلى رُكنٍ شَدیدٍ؛ )

كاش در برابر شما قدرتى داشتم و یا تكیه گاه و پشتیبان محكمى در اختیارم بود.

آمده: امام صادقعليه‌السلام فرمود: منظور از قوة همان قائم (عجل الله تعالى فرجه الشریف) است و منظور از ركن شدید ۳۱۳ نفر یاران (مخصوص) آن حضرتند.(۲۹۲)

به این ترتیب نقش نیرو و سپاه قدرتمند در پیشبرد اهداف انسانى، روشن مى شود، و در ضمن حضرت لوط آرزو مى كند كه چنین نیرویى داشته باشد، و حكومت جهانى در پرتو وجود حضرت قائمعليه‌السلام با ارتش متعهد و نیرومند در همه جهان تشكیل گردد تا از مفاسد و زشتى ها به شدت جلوگیرى شود (امید آن كه هر چه زودتر خداوند لطف كند، تا با ظهور حضرت قائمعليه‌السلام و تشكیل حكومت جهانى، همه گونه مفاسد از روى زمین برچیده گردد، و دنیا پر از عدل و داد شود).

چگونگى عذاب وحشتبار قوم لوطعليه‌السلام

از آن جا كه قوم سركش لوط، فساد را از حد گذراندند، و به جاى پذیرش راهنمایى ها و نصیحت هاى حضرت لوط، او را تهدید به تبعید كردند، و سال ها بر این وضع نكبت بار ادامه دادند و درست به عكس فرمان خدا همه چیز را وارونه نمودند، خداوند نیز مجازات آن ها را به تناسب كارهاى وارونه آن ها، وارونه كردن زمین قرار داد و به جاى آب باران، آن ها را سنگباران كرد، اینك اصل ماجرا را بشنوید:

وقتى كه مهمانان (فرشتگان به صورت جوانان زیبا) در خانه لوطعليه‌السلام بودند، لوطعليه‌السلام از یكى از آن جوانان پرسید: كیستى؟ او گفت: من جبرئیل هستم، لوط گفت: چه مأموریتى دارى؟ جبرئیل گفت: مأموریت هلاكت قوم را دارم، لوط گفت: همین الان؟

جبرئیل گفت:

( اَلَیسَ الصُّبحُ بِقَریبٍ؛ )

آیا صبح نزدیك نیست؟(۲۹۳)

در این هنگام قوم شرور و زشتكار سر رسیدند، و در خانه لوط را شكستند و وارد خانه شدند، جبرئیل با پر خود محكم بر صورتشان زد، به طورى كه چشمشان محو و نابینا شد.(۲۹۴)

وقتى آن ها چنین دیدند دریافتند كه عذاب (همان عذابى كه مكرر لوط به آنها وعده داده بود) فر رسیده است.

جبرئیل به لوط گفت: تو با افراد خانواده ات شبانه (دور از دید مردم) از شهر بیرون برو جز همسرت كه او باید در شهر بماند و جزء عذاب شدگان است.(۲۹۵)

دانشمندى در میان قوم لوط بود، به آن ها گفت: عذاب فرا رسیده، نگذارید لوط و خانواده اش از شهر بیرون روند، چرا كه او در میان شما است، عذاب نخواهد آمد، آن ها خانه لوط را محاصره كردند تا نگذارند لوط از خانه بیرون رود، ولى جبرئیل ستونى از نور را در جلو لوط قرار داد و به او گفت: در میان نور بیا، كسى متوجه نخواهد شد، لوط و خانواده اش به ترتیب از درون نور، از شهر بیرون رفتند، همسر گناهكار لوط از جریان مطلع شد، خداوند سنگى به سوى او فرستاد، و او همان دم به هلاكت رسید، وقتى كه طلوع فجر شد، چهار فرشته هر یك در یك ناحیه شهر قرار گرفتند، و آن سرزمین را تا هفت طبقه اش جدا كردند و به سوى آسمان بردند. به طورى كه آن سرزمین نزدیك آسمان شد كه اهل آسمان صداى سگها و خروس هاى شهر آن ها را مى شنیدند.

سپس آن سرزمین را بر سر قوم شرور لوط وارونه كردند، و پس از آن سنگهایى از سجیل (گلهاى متحجر متراكم) كه نزد پروردگار نشانه دار بود، آن ها را نشانه گرفت و بر آن ها بارید، و به این ترتیب شهرشان واژگون شد و خودشان با بدترین وضعى تار و مار و متلاشى گشتند.(۲۹۶)

یك آیه عبرت در قرآن

در قرآن در آیه ۷۰ سوره توبه مى خوانیم:

( أَلَمْ یأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَاهِیمَ وِ أَصْحَابِ مَدْینَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَینَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِیظْلِمَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ یظْلِمُونَ؛ )

آیا خبر كسانى كه پیش از منافقان دورو بودند، به آنان نرسیده، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و اصحاب مدین (قوم شعیب) و شهرهاى زیر و رو شده (قوم لوط) كه پیامبرانشان با دلایل روشن به سوى آنها آمدند، (ولى به دعوت پیامبران اعتنا نكردند) خداوند به آنها ستم نكرد، امّا خودشان بر خویش ستم مى كردند (همه آنان با اختیار خود به هلاكت رسیدند، قوم نوح با طوفان و غرق شدن، قوم عاد (قوم هود) با طوفان هاى تند، قوم ثمود (قوم صالح) با زلزله و صاعقه، قوم ابراهیم با نابودى نعمت و هلاكت نمرودیان، و قوم مدین (قوم شعیب) به وسیله ابر آتشبار، و قوم لوط با واژگونى شهرها و سنگباران نابود شدند.)(۲۹۷)

منظور از مؤتفكات (شهرهاى زیر و رو شده) شهرهاى قوم لوطعليه‌السلام است كه به گفته بعضى چهار شهر بودند، به نام هاى: سدوم، عامورا، دوما و صبوایم، و بزرگتر از همه، سدوم بود كه حضرت لوطعليه‌السلام در آن سكونت داشت.(۲۹۸)

و از محدث معروف، مسعودى نقل شده: خداوند حضرت لوطعليه‌السلام را به پنج شهر اعزام نمود كه عبارتند از: سدوم، عموراء، ادوما، صاعورا و صابورا.(۲۹۹)

درس عبرت

قرآن در آیه ۸۳ سوره هود، پس از بیان عذاب سخت قوم لوط مى فرماید:

( وَ ما مِن الظّالمینَ مِن اُمَّتِكَ بِبَعیدٍ؛ )

اى محمد اینگونه عذاب ها بر ظالمان از امت تو دور نیست.(۳۰۰)

و در سوره قمر (كه از آیه ۳۴ تا ۴۱ آن مربوط به عذاب قوم لوط است) در آیه ۴۰ مى خوانیم:

( وَ لَقَد سَیرنا القُرآنز للذِّكرِ فَهَل مِن مُدَّكِرِ؛ )

ما قرآن را با بیان آسان و روشن براى یادآورى و تذكر (غافلان) قرار دادیم، آیا پندگیرنده اى هست؟

از دو آیه فوق و از آیات دیگر به روشنى در مى یابیم كه هدف از ذكر داستان قوم لوط، درس عبرت گرفتن، و خوف از خدا و دورى از گناه، و اندیشیدن درباره عواقب گناه و عذاب الهى در دنیا و آخرت است.

آیه نخست (۸۳ - هود) صریحاً اعلام مى دارد این گونه عذاب ها براى ستمگران در هر امتى دور نیست، یعنى اگر ما در هر بُدى ستم كنیم، و راه طغیان و ظلم را بپیماییم سرانجام كار ما عذاب سخت الهى خواهد بود.

پس باید عبرت گرفت، و تا مهلت و فرصت است، خودسازى كرد، و با آب توبه حقیقى آلودگى هاى گناهان سابق را شست.

لوطعليه‌السلام مظلومترین پیامبران

این بود ماجراى غمبار زندگى حضرت لوطعليه‌السلام و سرانجام نكبت بار قوم لجوج آن حضرت، كه به نصیحت ناصحان دلسوز گوش ندادند و خود را سیه روز و تیره بخت دنیا و آخرت نمودند.

در میان پیامبران شاید مظلوم تر از حضرت لوطعليه‌السلام نباشد كه سى سال قوم خود را به سوى خدا دعوت نماید، و هیچكس به او پاسخ مثبت ندهد، و هنگام فرود آمدن عذاب، تنها یك خانه با ایمان در آن شهرها وجود داشت و آن خانه خود حضرت لوطعليه‌السلام بود، در این خانه همسر لوط نیز حامى قوم بود و هنگام بیرون رفتن شبانه لوط، از خانه خارج شد تا به قوم خبر دهد، سنگى آسمانى آمد و به او خورد و كشته شد.

حضرت لوطعليه‌السلام پس از این ماجرا مدتى زنده بود، و سرانجام از دنیا رفت، مرقد مطهرش در قریه كفر بریك در یك فرسخى مسجد خلیل در كنار مرقد شصت نفر از پیامبران است.(۳۰۱)

۱۰- حضرت یعقوبعليه‌السلام

یكى از پیامبران، حضرت یعقوب بن اسحاق بن ابراهیم، نوه حضرت ابراهیم خلیلعليه‌السلام است كه نام او شانزده بار در قرآن آمده است، او همان است كه گروهى از فرشتگان همراه جبرئیل، نزد ابراهیمعليه‌السلام آمدند، همسرش ساره را به فرزندى به نام اسحاق، و پس از او یعقوب، بشارت دادند.(۳۰۲)

نیز خداوند در ضمن شمارش امتیازاتى كه به ابراهیم خلیلعليه‌السلام بخشیده، یعقوب را نام مى برد و مى فرماید:

( وَ وَهَبنا لَهُ اِسحاقَ وَ یعقُوبَ كُلّاً هَدَینا؛ )

و اسحاق و یعقوب را به ابراهیمعليه‌السلام بخشیدیم، و هر دو را هدایت كردیم.(۳۰۳)

در قرآن از حضرت یعقوبعليه‌السلام به عنوان یكى از بندگان صالح، و پیامبران برجسته از نسل ابراهیمعليه‌السلام و پدر آل یعقوب و داراى امتیازات عالى یاد شده است، و داستان هاى جالب زندگیش در رابطه با دوازده پسرش، به خصوص حضرت یوسفعليه‌السلام است، كه بعداً در ذكر داستان هاى یوسفعليه‌السلام آن را خاطرنشان مى كنیم.

آرى، یعقوبعليه‌السلام از خاندان بزرگى در سرزمین فلسطین به دنیا آمد، و در آغوش پر مهر مادرش رُفقه در زیر سایه پدر ارجمندش اسحاق بزرگ شد. او را به عنوان اسرائیل مى خواندند، اسرائیل به معنى پیروز یا خالص است. دودمان بزرگ بنى اسرائیل از یعقوب شروع گردید، یعقوب پدربزرگ بنى اسرائیل و ده ها پیامبر بنى اسرائیل است، حدود چهارصد سال بعد، بنى اسرائیل تحت شكنجه طاغوتى به نام فرعون قرار گرفتند، تا آن كه حضرت موسىعليه‌السلام آنان را نجات داد.

تنها در این جا نظر شما را به چند داستان از یعقوبعليه‌السلام كه به اصطلاح او قهرمان داستان است و نقش اوعليه‌السلام در آن ها بیشتر است مى پردازیم:

حسادت برادر یعقوب

یعقوب برادرى به نام عیص (یا: عیساد) داشت، این برادر نسبت به یعقوب حسادت داشت و باعث رنجش خاطر او مى شد، علت حسادتش این بود كه اسحاقعليه‌السلام براى یعقوب دعاى بركت نموده بود و به او فرموده بود: تو داراى نسل فراوان پاكى خواهى شد و به یعقوب ابراز دوستى مخصوصى نموده بود.

آزار عیص به یعقوب به حدى بود كه یعقوب نزد پدرش اسحاق كه در آن وقت پیر شده بود، رفت و شكایت او را نمود، اسحاق از اختلاف دو فرزندش ناراحت و اندوهگین شد، به یعقوب گفت: مى بینى كه من پیر شده ام و عمرم به لب دیوار رسیده است، من ترس آن را دارم كه پس از من، برادرت بر تو غالب شود و زمام اختیار تو را به دست گیرد، به تو وصیت مى كنم به سرزمین حاران (در خاك عراق كنونى) بروى و در آن جا به خدمت رییس آن جا لابان بن تبوئیل برسى و با دختر او ازدواج كنى، در نتیجه او و بستگان او از تو پشتیبانى كنند و در این صورت برادرت نمى تواند در برابر تو عرض اندام كند. یعقوب از پدر تشكر كرد و به خانه اش برگشت تا در مورد این سفر فكر كند.(۳۰۴)

خواب دیدن عجیب یعقوبعليه‌السلام و سفر به حاران

در این ایام كه یعقوب سال هاى نوجوانى را مى گذراند، شبى در عالم خواب دید نردبانى از نور نصب شده كه یك پلّه آن از طلا و پلّه دیگرش از نقره است و فرشته اى بر روى آن نشسته است، یعقوب بر آن فرشته وارد شد و سلام كرد، فرشته به یعقوب گفت: برخیز به سوى حاران(۳۰۵) برو و در آن جا زمامدارى به نام لابان دایى تو زندگى مى كند، دخترى به نام راحله دارد، از او خواستگارى كن، كه خداوند از نسل او فرزندان فراوانى مثل فراوانى قطره هاى باران و برگ درختان در یك بیابان وسیع، به تو عنایت فرماید.

یعقوب وقتى كه از خواب بیدار شد، وسایل سفر به سوى حاران را فراهم كرد و به آن دیار مسافرت نمود. از قضاى روزگار، لابان نیز در قصر خود در عالم خواب دیده بود كه مردى براى خواستگارى دخترش راحله مى آید، و نشانه او این است كه نیروى چهل مرد را دارد، وقتى كنار چاه آب مى آید، سنگ روى چاه را كه باید چهل نفر بردارند و كنار بگذارند، او به تنهایى بر مى دارد.

از این ماجرا چندان نگذشت كه لابان از ایوان قصرش دید مردى كنار چاه آمد و خدا را به عظمت یاد كرد و به تنهایى سنگ را از روى چاه بلند كرده و كنار گذاشت و دلو چاه را كشید و حوض را پر از آب نمود.

لابان نزد یعقوب رفت و مقدم او را گرامى داشت و او را به قصر خود برد و از او پذیرایى گرمى نمود، و دویست گوسفند و چهل گاو به او اهداء كرد.

طبق بعضى از تواریخ، با یكى از دختران لابان ازدواج كرد، پس از مدتى آن دختر كه داراى دو پسر شده بود از دنیا رفت، یعقوب با دختر دیگر لابان ازدواج كرد، او نیز پس از دارا شدن دو پسر از دنیا رفت، به همین ترتیب یعقوب با شش دختر او ازدواج كرد و آخرین آن ها راحله (یا: راحیل) بود كه او نیز پس از وضع حمل یوسفعليه‌السلام از دنیا رفت.

بنابراین، یعقوب داراى دوازده پسر از شش زن شد.(۳۰۶)

ولى طبق بعضى از تواریخ دیگر: یعقوب با راحله ازدواج كرد، سپس با خواهر او الیا ازدواج نمود (و طبق قانون شرع آن عصر، ازدواج با دو خواهر، در یك زمان، اشكال نداشت.)

سپس لابان به هر كدام از دخترانش كنیزى بخشید، و آن دختران كنیزان خود به نام هاى زلفه و بلهه را به یعقوب بخشیدند، در نتیجه یعقوبعليه‌السلام داراى چهار همسر شد، و از آن ها دوازده پسر گردید.(۳۰۷)

نام هاى دوازده پسران یعقوب چنین بود: راوبین، شمعون، لاوى، یهودا، یساكر، زبولون، یوسف، بنیامین، دان، تفتالى، جاد، اشیر، كه هر دو نفر از آن ها (بنابر داشتن شش زن) از یك مادر بودند، حضرت یوسف و بنیامین از یك مادر به نام راحیل (یا: راحله) به دنیا آمدند.(۳۰۸)

حضرت یعقوبعليه‌السلام با پسران خود پس از مدتى، به كنعان كه در هفت منزلى مصر واقع بود بازگشت، و زندگى خود را در همان جا آغاز نمود، و تا سال هاى پیرى سكونت در آن جا را برگزید.

یعقوبعليه‌السلام مرد كار و تلاش بود، فرزندان خود را با تعلیمات توحیدى پرورش داد، و آن ها را به كار و كوشش فرا خواند، همه آن ها با سعى و تلاش، هزینه زندگى خود را تأمین مى كردند، و بیشتر به كار دامدارى، و كشاورزى اشتغال داشتند.

یعقوبعليه‌السلام در كنعان به عنوان یك شخصیت ممتاز و برگ زاده و بزرگوار و داراى فرزندان برومند شناخته مى شد، همواره به مستمندان كمك مى كرد، و سفره اش براى مهمانان و تهیدستان گسترده بود. او هر روز گوسفندى ذبح مى كرد، قسمتى از آن را به مستمندان انفاق مى كرد، و بقیه را غذا درست مى كرد و با اهل و عیالش مى خوردند. به این ترتیب زندگى پرهیجان و خوش و خرم یعقوبعليه‌السلام مى گذشت، و یعقوب به خاطر عبادت و بزرگوارى و رسیدگى به امور مردم، همواره مورد احترام مردم بود، و با شكوهمندى مخصوصى به زندگى ادامه مى داد.

مكافات عمل به خاطر ترك اَولى

باید توجه داشت كه دنیا همواره فراز و نشیب دارد، چنین نیست كه همیشه یكنواخت باشد، در آسایش و رفاه نباید مغرور بود، بلكه باید در چنین حالى همواره به یاد مستمندان بود و به آن ها یارى كرد.

حضرت یعقوبعليه‌السلام گرچه از بندگان صالح خدا و از پیامبران بزرگ بود، ولى گاهى بر اثر غفلت لغزشى به پیش مى آید كه زندگى انسان را واژگون مى سازد، به خصوص لغزش بزرگانى مانند یعقوب گرچه ترك اولى و كوچك باشد، مكافات سختى را به دنبال خواهد داشت، اینك در این جا به داستان زیر كه آغاز دگرگونى زندگى خوش یعقوب است و علت آن را بیان كرده توجه نمایید:

با سند صحیح نقل شده ابوحمزه ثمالى مى گوید: روز جمعه نماز صبح را به امامت امام سجادعليه‌السلام در مسجدالنبى در مدینه به جا آوردیم، امام تعقیب نماز را خواند و سپس به خانه رفت، من نیز در خدمت آن حضرت بودم، آن حضرت در خانه به یكى از كنیزان خود فرمود: مواظب باشید هر سائلى كه از در خانه ما مى گذرد، به او غذا برسانید زیرا امروز روز جمعه است.

من عرض كردم: چنین نیست كه هر كه سؤال كند مستحق باشد.

فرمود: مى ترسم كه بعضى از سائلین مستحق باشند و ما او را اطعام ندهیم و رد كنیم، آنگاه به ما نازل شود آن چه كه به یعقوب و آل یعقوبعليه‌السلام نازل شد. البته به آنان غذا بدهید.

اى ابوحمزه! حضرت یعقوبعليه‌السلام هر روز گوسفندى را ذبح كرده، بعضى از آن را تصدق مى داد و از قسمتى از آن خود و اهل و عیال خود استفاده مى نمودند؛ تا آن كه شبى كه شب جمعه بود، هنگامى كه یعقوب و آلش افطار مى كردند، سائلى كه مؤمن و مسافر غریبى بود و آن روز، روزه هم گرفته بود به در خانه یعقوب آمد، صدا كرد به من غذا بدهید، من مسافرى غریب و درمانده هستم، از زیادى غذاى خود مرا سیر كنید، چند نوبت این را گفت. یعقوب و اهل بیتش صداى او را مى شنیدند، ولى او را نشناختند و به او اعتماد نكردند.

آن سائل از درِ خانه یعقوب ناامید شد و همان شب را با كمال گرسنگى به سر برد.

در آن شب شكایت از یعقوب را به خدا عرض كرد و گریه ها نمود. روز بعد را نیز روزه گرفت. صبر كرد و حمد خدا را به جا آورد. آن شب یعقوب و آل او سیر خوابیدند. چون صبح شد، زیادى غذایشان مانده بود. خداوند به یعقوب وحى كرد كه بنده ما را از در خانه خود راندى و غضب ما را به سوى خود كشیدى و مستحق تأدیب گردیدى. به خاطر این كار ناپسند به حساب شما خواهیم رسید.

اى یعقوب! همانا محبوب ترین پیامبران من و گرامى ترین ایشان كسى است كه به مساكین و بیچارگان از بندگان من رحم كند و ایشان را به نزد خود برده و طعام بدهد.

آیا به بنده من ذمیال رحم نكردى؟ كه به اندكى از مال دنیا قانع است و همواره به عبادت اشتغال دارد. مگر نمى دانى كه عقوبت من به دوستان من زودتر مى رسد و این از لطف و احسان من است، نسبت به دوستانم. به عزت خود قسم، تو و فرزندان تو را هدف تیرهاى مصائب قرار خواهیم داد، مهیاى بلا باشید، راضى به قضاى من بوده و در مصیبت ها صبر و استقامت را از دست ندهید.

در همین شب، یعقوب و فرزندانش سیر خوابیدند، ولى ذمیال گرسنه خوابید.

یوسف در خواب دید، یازده ستاره و آفتاب و ماه او را سجده مى كنند، وقتى كه صبح شد، و یوسف خواب خود را براى پدر نقل كرد، یعقوب با آن درایتى كه در تعبیر خواب داشت به ضمیمه وحیى كه به او شده بود، از آینده خطیر خود مطلع شد و هر لحظه در میان این افكار بود تا روزگار با او چه بازى كند؟!(۳۰۹)

از این همین لحظه به بعد ماجراى اختلاف براى پسران یعقوبعليه‌السلام و گرفتاى یعقوبعليه‌السلام به فراق یوسفعليه‌السلام پیش آمد، كه در ذكر داستان هاى یوسفعليه‌السلام خاطرنشان خواهد شد.

چو بد كردى مباش ایمن ز آفات

كه واجب شد طبیعت را مكافات

سراى آفرینش سرسرى نیست

زمین و آسمان بى داورى نیست

پایان عمر یعقوبعليه‌السلام

یعقوبعليه‌السلام ۱۴۷ (و به قولى ۱۷۰) سال عمر كرد، در دنیا سرد و گرم زیاد دید، چندین سال بر كنعان، سپس در حاران (سرزمین عراق) به سر برد، و بعد به كنعان بازگشت، در قسمت پایان عمر، هنگامى كه ۱۳۰ سال از عمرش گذشته بود، به هواى لقاى یوسفعليه‌السلام وارد مصر شد، و پس از هفده سال سكونت در مصر، از دنیا رحلت كرد.

او هنگام مرگ، فرزندان خود را به حضور طلبید و آن ها را به دین دارى و صداقت و یاد خدا، وصیت نمود، سپس از دنیا رفت.

او وصیت كرده بود جنازه اش را در مقبره خانوادگیش نزد قبر پدر و مادر و اجدادش، در سرزمین فلسطین (شهر مقدس خلیل) به خاك بسپارند.