۱۶. جوان و تجارب بزرگسالان
درس هاى مدرسه روزگار، بزرگسالان و مآل اندیشى، جوانان و عشق آزادى، والدین و انحراف جوانان، چاره جویى اى پدر و مادر، تجربه در گذشته و حال نظریه تجربه گرایان، نقش ذهن در تجربه، تجربه، و كشف حقیقت، تكامل در پرتو تجارب، انسان قدرت یادگیرى، جوان و تجارب بزرگسالان، عناصر اصلى تجربه، تجربه مفید درس عبرت، آزمودگى بزرگسال، جوان و مسائل زندگى منشأ اختلافات فرهنگى، تفاوت جامعه متمدن و وحشى، عقل طبیعى و تجربى، تجربه ساده و ثمربخش، خالد برمكى و آماده باش سربازان، فتح و پیروزى، هوش شگفت آور، تصمیم سریع، رمز كامیابى، تجربه و حسن انتخاب، مشورت با مردان دانا، حكمران ثروت دوست وزیر باهوش، پاسخ عملى، نیاز جوان به آزمودگان، جوان و رقابت هاى اجتماعى، بشر و تنازع بقا، جوان و مقتضیات اجتماع، جوانان مأیوس، جوانان خشمگین، بزرگسالان و یارى جوانان، غلبه بر مشكلات، هوش و حسن سازگارى، رشد اكتسابى هوش، تجربه و افزایش معلومات، منشأ نمو هوش، بررسى رویدادها، بى اعتنایى به تجارب، ضبط آزموده ها، نیاز جوان به راهنمایى، جوان و هوش طبیعى اكتسابى، تفكیك هوش ها، جوان به راهنمایى، جوان و تخیلات، جوان و افكار نامتوافق، استفاده از تجارب، تجارب آموزنده، حوادث اتفاقى، تجربه لایق انتقال، سخن لقمان، منشى ساسانیان، سخن نو و نامأنوس، فایده دشمن داشتن، دوست كم و دشمن زیاد، استفاده از دوست و دشمن، دشمن نافع تر از دوست، انتقال تجربه به جوان، بازگویى به كمك تخیل، جوان، جوان و تضاد روحى، نگرانى و اختلال اخلاق، پرستش از مشكلات جوان، وظیفه بزرگ ترها در مقابل جوان، بدترین روش از نظر جوان، طرز راهنمایى جوان.
(
العقل عقلان عقل الطبع و عقل التحربه و كلا هما یودى الى المنفعه
)
علىعليهالسلام
روزگار گذران به منزله آموزشگاهى است كه افكار مردم عاقل و آگاه در آن پرورش مى یابد و پیوسته بر دانش و بینش آنان افزوده مى شود. درس هاى مدرسه روزگار مجموعه وقایع خوب و بد و حوادث مطبوع نامطبوعى است كه در طول زندگى هر انسانى اتفاق مى افتد. كسانى درس هاى روزگار را به خوبى مى فهمند كه اهل تفكر و تدبرند، حوادث را به دقت مورد برسى و تحقیق قرا مى دهند، و با تجزیه و تحلیل، به علل بیاموزند و از هر رویدادى، تجربه اى بیندوزند. واضح است و كه این قبیل افراد واقع بین دقیق، هر چه زیادتر عمر كنند و كلاس روزگار را بیشتر ببینند بر تجاربشان افزوده مى شود و سطح معلومات و اطلاعاتشان بالاتر مى رود.
(
عن على
عليهالسلام
قال: الایام تقید التجارب
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: مدرسه روزگار، آدمى را از تجارب سودمند برخوردار مى سازد.
بزرگسالان دانا، كه در طول زندگى خود، بر اثر مشاهده حوادث مختلف و مواجه شدن به پیشامدهاى گوناگون، اطلاعاتى به دست آورده و تجاربى اندوخته اند، اغلب مآل اندیش و محافظه كارند. اینان، مسائل را با احتیاط تلقى مى كنند و در هر كارى اطراف و جوانب آن را مى سنجند و پس از بررسى و دقت، درباره اش تصمیم مى گیرند. برعكس، جوانان، كه از طرفى تحت تأثیر احساسات تند و شورانگیز جوانى هستند و از طرف دیگر در زندگى كوتاه مدت خود با حوادثى مواجه نشده و تجاربى نیاموخته اند، اغلب شتاب زده و عجول اند، مسائل را با نظر سطحى مى نگرند، بى مطالعه تصمیم مى گیرند، و زود به تصمیم خود جامه عمل مى پوشانند و همین طرز تفكر متفاوت، از جمله علل اختلاف بزرگسالان و جوانان در خانواده و اجتماع است.
جوانان، عاشق استقلال و آزادى هستند. علاقه دارند كارهاى خویش را بدون مداخله دگران انجام دهند. در امور مربوط به خود از قبیل ترك تحصیل، تغییر رشته تحصیل، برگزیدن شغل، گرفتن رفیق، انتخاب همسر، پوشیدن لباس، آراستن موى روى، رفت و آمد در مجالس، و دیگران كارهایى نظایر این ها، خود شخصا تصمیم بگیرند، و از مشورت و صلاحدید بزرگسالان بى نیاز باشند.
در پاره اى از مواقع، استقلال خواهى و توقع آزادى جوانان صحیح و به موقع است و مداخله والدین در آن مورد، نه تنها سودى ندارد، بلكه گاهى مضر و زیان بخش هم است، زیرا اظهار نابه جاى بزرگسالان در كار جوانان باعث تحقیر شخصیتشان مى شود و ممكن است آنان را به طغیان و سركشى وادار سازد. ولى در مواردى كه جوانان، بر اثر خادمى و نادانى، خود سرى و لجاجت، كامجویى و لذت طلبى، و دیگر علل و عوامل، به انحراف مى گرایند و راه خطا در پیش مى گیرند، والدین نمى توانند آرام و بى تفاوت بمانند و نباید ناظر سیه روزى فرزندان خویش باشند. جوانان، میوه زندگى و محصول عمر پدران و مادران هستند.
اینان، به سبب علاقه اى كه به فرزندان خویش دارند، سعادت آنان را سعادت خود و بدبختى آن ها را بدبختى خویش مى دانند. وقتى مشاهده مى كنند كه عزیزانشان، آگاهانه یا ناآگاه، در مسیر سیه روزى و فساد افتاده و به پرتگاه سقوط و تباهى نزدیك مى شوند، سخت نگران مى گردند و به آنان دوستانه تذكر مى دهند. به گرمى اندرز مى گویند، و ضمن سخنان خود اعلام خطر مى كنند، به این امید كه جوانان متنبه شوند و از راه خطایى كه در پیش گرفته اند، برگردند. گاهى، والدین براى نجات دختران و پسران جوان خویش به دگران متوسل مى شوند واز روحانى و معلم اخلاق، استاد و دبیر، و دیگر افراد موثر مى خواهند كه با جوانانشان سخن بگویند و آنان را به مسیر صحیح راهنمایى كنند. گاهى پدران و مادران به جوانان خود التماس مى كنند و در مقابل آنان اشك مى بارند، تا مگر عواطفشان تحریك شود و مسیر خود را تغییر دهند. گاهى براى درهم شكستن مقاومت فرزندان، خشمگین مى شوند، با خشونت فریاد مى زنند، كلمات تند و زننده مى گویند، و در پاره اى از موارد كار به مجادله و زد و خورد مى كشد و محیط خانه به عرصه پیكار مبدل مى گردد. به طور خلاصه، پدران و مادران به تمام وسایل متوسل مى شوند تا فرزندان جوان را از انحراف و بدبختى برهانند و موجبات پیروزى و سعادتشان را فراهم آورند.
براى آن كه ارزش تجارب در زندگى بشر بهتر شناخته شود و جوانان به تذكرات بزرگسالان توجه بیشترى بنمایند و بدین وسیله موجبات بهزیستى خود را فراهم آورند، در این فصل، پیرامون تجربه و نقش آن در تكامل علمى و تعالى معنوى و بهبود زندگى، بحث گفت وگو مى شود. ضمنا، به پاره اى از مسائل مربوط به آن نیز اشاره خواهد شد.
در گذشته، كلمه تجربه، در مورد معلومات و اطلاعاتى به كار مى رفت كه مردم آن ها را به طور عادى در كلاس زندگى فرا گرفته بودند. ولى از زمانى كه بشر، با روش جدید، به مطالعه كتاب طبیعت پرداخت و اساس دانش آزمایشگاهى را پایه گذارى نمود، تجربه معنى است، در برگرفت. كسانى، آن چنان درباره ارزش تجارب به تندروى و افراط گراییدند كه علوم نظرى را نادیده گرفتند و دانش را منحصر در رشته هاى علوم تجربى پنداشتند.
از قرن هفدهم و هجدهم به این سو، بر اثر تكامل علوم طبیعى، دانش نظرى از اهمیت افتاد و مقام مشامخ و دیرین خود را به دانش تجربى داد.
حكیمان گفتند كه عقل، استعداد و آمادگى و ظرفیت محض است و بدون تجربه، قوام و نظام و تعین ندار. نظام عقلى ما محصول تجاربى است كه در عالم خارج صورت مى دهیم. براى شناختن طبیعت، نمى توان به عقل بر كنار از تجربه گرایید. چنان كه فرانسیس بیكن مى گوید: طبیعت را پیش بینى نباید كرد. شناخت واقعیت مستلزم آن است كه شخص، به وسیله حواس خود با واقعیت رو به رو شود و به تجربه بپردازد. به اثر فلسفه تجربى قرن هفدهم و ژ، دو تحول در عرصه دانش روى داد و عمیقاً در اندیشه متفكران رخنه كرد.
الف. تجربه، كه سابقاً با عمل عادى مرادف بود، معنى دقیقى یافت و وسیله حصول علم شمرده شد.
ب. ذهن، كه سابقاً كانون و سرچشمه همه معارف بشرى به شمار مى رفت، جنبه مرموز خود را از كف داده و خلاقیت و اصالت آن، مورد تردید قرار گرفت.
تجزیه گرایان به قدرى اهمیت تجربه مبالغه كردند كه گفتند ذهن چیزى جز دستگاه منفعل و پذیرنده نیست و بدون تحریكات دنیاى خارج، كه در طى تجربه به آن مى رسد، فاقد هر گونه ادراكات و معلوماتى است.
پیروان تندرو جان لاك انگلیسى، در همه جا و مخصوصاً در فرانسه، ذهن را لوح ساده یا سفیدى پنداشتند كه فقط بر اثر مداخلات عالم خارج رنگ مى گیرد و منقوش مى شود.
جان دیویى مى گوید: تجربه گرایان، اساسا در مورد معنى تجربه به خطا رفته فراموش كرده اند كه تجربه انسانى صرفا عمل ماشینى و انفعالى نیست و تنها تحریكات عالم خارج در تجربه انسانى راه ندارد، بلكه مختصات دهنى انسان هم در تجارب او منعكس مى شود. از این ور، نظام هاى فلسفى تجربه گرایى و مخصوصا حس گرایى، هیچ گاه نتوانستند بر كرسى قبول مربیان بنشینند.
اصحاب، با تأكید بر حس و تجربه توانستند روان شناسى قدیم را كه بر اصالت و اهمیت عقل مجرد پا مى فشرد، از رواج بیندازند. ولى متأسفانه، خود از طرح روان شناسى جدیدى كه درست از عهده تبیین روان برآید، عاجز ماندند، نظریه آنان سخت ناقص و یك طرفى است
.
تجربه، از نظر دینى و علمى، نقش موثرى در تأمین سعادت و كمال انسان دارد. تجربه، پرده هاى و هم پندار را پاره مى كند و حقیقت را بر آدمى آشكار مى سازد. هر تجربه اى، درى از دانش به روى بشر مى گشاید و یك قدم او را به واقع نزدیك مى كند.
(
قال على
عليهالسلام
: و فى التجارب علم مستأنف
)
علىعليهالسلام
فرموده: در تجارب بشر، دانش نو و اطلاعات تازه نهفته است. حیوانات، در چهارچوبه غرایز خود محدود و محصورن و نمى توانند از مرز فطرى خویش قدمى فراتر بگذارند. به همین جهت، كمالشان اندازه معینى دارد و از آن تجاوز نمى كند. ولى انسان، كه به قضاى حكیمانه الهى آزاد آفریده شده، لایق كمال نامحدود است و مى تواند پیوسته از تجارب خو و معلومات دگران استفاده كند و هر روز در راه تعالى و تكامل، قدم هاى تازه اى بردارد.
انسان، برخلاف جانوران دیگر، محكوم طبیعت یا اسیر فطرت خود نیست، بلكه توانایى آن را دارد كه با گسترش تجربه هاى خویش یا بهره بردارى از تجربه هاى دگران، افق زندگى خود را بگسترده، شخصیت خویش را دگرگون سازد، و همواره تكامل یابد. آن چه جانوران پست را قادر به صیانت ذات مى كند، فطرت غریزى است، ولى آن چه حیات انسانى را میسر مى گرداند، زندگى گروهى و مخصوصا یادگیر باشد و بتواند به آسانى تجربه هاى متراكم گروه خود را بیاموزد و از آزمایش هاى خصوصى درس بیگرد
.
دانشجویان، علوم تجربى را را آزمایشگاه ها و مدارس عالى یاد مى گیرند و مردم، تجارب عادى را در آموزشگاه زندگى و محیط اجتماع مى آموزند. همان طور كه افراد فاقد دانش آزمایشگاهى، در مواقع لازم، از معلومات گروه تحصیل كرده استفاده مى كنند و از علوم تجربى آنان پیروى مى نمایند، همچنین، جوانان فاقد تجربه زندگى نیز باید تجارب بزرگسالان را سرمشق خود قرار دهند و از اطلاعات آنان در شناخت صلاح و فساد امور بهره مند گردند.
موضوع بحث ما در این فصل، قسمت دوم، یعنى تجارب زندگى است. مقصود این است كه جوانان، به تجارب بزرگسالان توجه كنند. به نظریات آنان ترتیب اثر بدهند، و در كارهاى مربوط به خویش، ناسنجیده تصمیم نگیرند، روى افكار خادم خود پافشارى نكنند. در خانواده موجبات نزاع و تشاجر را فراهم نیاورند، و خویشتن را بدبخت و دگران را ناراحت نسازند.
ناگفته نماند كه، تنها گذراندن ایام عمر و رسیدن به سنین میانسالى و كهنسالى و مشاهده یك سلسله حوادث، به طور سطحى و سرسرى، به معنى تجربه آموزى نیست و نمى تواند انسان را به رموز زندگى واقف سازد، بلكه احتیاج به توجه دقیق و بررسى عمیق دارد.
شناسایى از تجارب انسانى مى زاید، ولى تجارب انسانى تنها از یك سلسله تحریك خارجى و تأثر حسى پراكنده ناشى نمى شود، بلكه واكنش هایى را كه فرد انسانى در برابر تحریكات خارجى و تأثرات حسى از خود بروز مى دهد، نیز از عناصر اصلى تجربه اند. به این ترتیب مى توان گفت كه تجربه، مركب است از مجموع تغییراتى كه محیط خارجى در اعمال ما ایجاد مى كند و مجموع تغییراتى كه اعمال ما در محیط خارجى به وجود مى آورند.
تجربه انسانى با فعالیت و عمل و اراده همراه است. علوم جدید، كه از قرن هفدهم آغاز شد و انقلابى در دانش بشرى به راه انداخت، بر چنین تجربه اى كه معمولا آزمایش یا آزمایش علمى خوانده مى شود، استوار است. تجربه اى كه با كنترل همراه باشد، یعنى با عمد و بصیرت كافى صورت گیرد، منجر به دانش صحیح مى شود. علت این كه پاره اى از آزمایش هاى به كشف حقایق نو نمى انجامد، این است كه به حد كفایت، با عمد وقوف ملازمت ندارد و زیر كنترل دقیق نیست. تجربه اى نتیجه بخش مى شود و سود مى رساند كه عناصر عینى آن با عناصر ذهنى بیامزید و ادراكات حسى پراكنده، به وسیله تدقیق ذهنى با یگدیگر تركیب شوند و روابط جدیدى به دست دهند
.
یك حادثه اتفاق مى افتد و به آدمى زبان مى رساند. افراد نادان، بدون فكر و دقت از آن مى گذرند. سرمشق نمى گیرند. تجربه اى نمى آموزند. در طول زندگى مكرر بانظایرش مواجه مى شوند، و هر بار زیان تازه اى مى بینند. ولى مردان عاقل به آن مى اندیشند. جهاتش را مى سنجند. معیار زیانش را به دست مى آورند. در ردیف سایر تجارب به ذهن مى سپارند، و براى همیشه خود را از برخورد با وقایعى شبیه به آن مصون مى دارند.
(
عن ابى عبدالله
عليهالسلام
قال: لا یلسع العاقل من جحر مرتین
)
.
امام صادقعليهالسلام
فرموده است: انسان عاقل از یك سوراخ جانور، دوبار گزیده نمى شود. یعنى خردمند، در هر مورد، از اولین آسیب درس عبرت مى گیرد و دوباره به آن كار زیان آور دست نمى زند.
(
عن على
عليهالسلام
قال: كفى مامضى مخبرا عما بقى و كفى عبرا لذوى الالباب ماجربوا
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: كافى است كه واقعه گذشته، ما را بر معیار دیگر قضایا آگاه سازد، و كافى است خردمندان، از تجاربى كه اندوخته اند، عبرت بگیرند و آن ها را سرمشق آینده خویش قرار دهند.
گرچه مردم، از نظر ساختمان عقلى و درك فطرى، متفاوت آفریده شده اند و با یكدیگر فرق تكوینى دارد، ولى اختلافى كه بین بزرگسالان و جوانان، از جهت فهم مطالب و تحلیل مسائل، مشاهده مى شود همه جا، معلول تفاوت عقل طبیعى و نامتساوى بودن استعدادهاى درونى آنان نیست، بلكه یك قسمت مهم این تفاوت، ناشى از كار آزمودگى و تجارب بزرگسالان و خامى و بى تجربگى جوانان است.
به عبارت دیگر، بسیارى از جوانان و بزرگسالان، از نظر درجات عقل و هوش طبیعى با یكدیگر متساوى هستند، یا آن كه نیروى فهم و دركشان به هم نزدیك است، ولى بزرگسالان، به علت طول زندگى و برخورد با حوادث گوناگون، واردات فكرى بیشترى داشته و تجارب زیادترى به دست آورده اند. به همین جهت، مآل اندیش ترند و مطالب را بهتر تجزیه و تحلیل مى كنند. ولى جوانان، كه در عمر كوتاه خود كمتر با حوادث برخورد كرده و واردات فكرى مهمى نداشته اند، از مدرسه روزگار درسى نیاموخته و از وقایع زندگى تجربه اى نیندوخته اند. در نتیجه، نمى توانند مسائل زنگى را به شایستگى بررسى كنند به تمام جهات لازم آن ها توجه نمایند.
جالب آن كه واردات فكرى و عوامل محرك خارجى به اندازه اى در ساختن ذهن و رشد معنوى و پرورش استعدادهاى درونى موثر است كه دانشمندان محقق عقیده دارند تفاوت ملل وحشى و متمدن، ناشى از اختلاف هوش فطرى و كیفیت استعدادهاى طبیعى آن ها نیست، بلكه رشد فكرى و فرهنگى ملل متمدن و عقب افتادگى ذهنى و معنوى ملل وحشى، معلول تفاوت واردات فكرى و كمیت محركات ذهنى آنان است.
جان دیویى مى گوید: چرا فرزندان وحشیان معمولا وحشى هستند و فرزندان متمدنان، متمدن؟ پاسخى كه عامه به این پرسش مى دهند، این است كه وحشیان فطرتاً هوشى پست و استعدادهایى معدود دارند. ولى بررسى هاى عقلى، بطلان این نظر را به ثبوت رسانده است. اكنون، بر ما معلوم است كه اختلافات فرهنگى اقوام را نمى توان به هوش و استعدادهاى ذاتى نبست داد. بى گمان، ذهن مردم، علت شئون اجتماعى نیست. بلكه برعكس، ذهن معلول شئون اجتماعى است. هر فردى، از آغاز، خود را میان تحریكات گوناگون مى یابد و به شیوه دگران در مقابل آن تحریكات واكنش مى كند. مجموع این تحریك ها و پاسخ ها، به ذهن او نظام و قوام مى بخشد.
در جوامع ابتدایى، كه محركات فراوانى وجود ندارد، فرد در برابر تحریكات معدودى قرار مى گیرد و از این رو ذهن او رشد اندكى مى كند. و به فعالیت مى انگیزد و از این جاست كه نیروى مشاهده و تخیل متمدن، از وحشى دامنه
دارتر است.
اختلاف مردم متمدن و اقوام وحشى را باید در استعدادهاى فطرى آنان جست وجود كرد، بلكه باید آن را ناشى از تفاوت جامعه متمدن و جامعه ابتدایى دانست. تحریكات جامعه ابتدایى ساده و معدود است و تحریكات جامعه متمدن پیچیده و متنوع
.
تجربه، وسیله بهره بردارى از سرمایه گران قدر هوش و خرد است. تجربه عقل طبیعى را شكوفان مى كند و بسیارى از استعدادهاى فطرى آدمى را به فعلیت مى آورد. كسى كه حوادث و رویدادهاى عمر را با دقت مورد بررسى قرار داده و به علل آن ها پى برده و نتیجه به دست آمده را در خزانه حافظه ضبط كرده است، ضمیرى بیدار و ذهنى روشن دارد. او، علاوه بر عقل طبیعى، داراى عقل تجربى است و بر اثر معلومات و اطلاعاتى كه در كلاس زندگى آموخته، از فهم اكتسابى نیز برخوردار است.
(
قال على
عليهالسلام
: العقل عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و كلاهما یودى الى المنفعه
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: عقل، بر دو قسم است. یكى طبیعى و آن دیگر تجربى، و نتیجه این هر دو عقل، به سود آدمیان است.
در تاریخ بشر بسیار اتفاق افتاده است كه افراد یا جوامع از تجارب مردان آزموده و كاردان استفاده نموده اند و با كمك افكار روشن آنان، مشكلات برگى را حل كرده اند. ولى در پاره از مواقع، بعضى از هوشمندان توانسته اند در شرایط مخصوصى، از تجارب بسیار ساده خود، عالى ترین نتیجه را بگیرند و دگران را از فواید بزرگ و ثمر بخش آن برخوردار سازند.
خالد برمكى، از مردان صاحب نظر و مآل اندیش بو. او با قحطبه مرتبط شد و كارهاى اجتماعى خود را با همكارى وى آغاز نمود. قحطبه، در ایام قدرت و فرمانروایى خویش، از آراى صائب و افكار واقع بین خالد بهره بسیار برد. از آن جمله:
موقعى خبر رسید كه ابن ضباره، براى جنگ باقحطبه، مجهز شده و لشكریانش از مرز گذشته و داخل خاك وى شده اند.
این خبر، قحطبه را سخت ناراحت و نگران كرد. پنجاه هزار سوار مهیا نمود و با ساز و برگ كامل حركت و كرد و تا زندگى مرز پیش رفت، ولى اثرى از لشكر دشمن ندید. آسوده خاطر و مطمئن شد. دستور داد سربازان براى استراحت، در صحراى وسیعى فرود آمدند، و تصمیم گرفت چند روزى در آن منطقه بماند.
خالد مى گوید: شبى در خیمه نشسته بودم كه ناگهان آهویى با وحشت و اضطراب به خیمه من دوید. كسانم از جا برخاستند كه آهو با بگیرند. من به آن ها گفتم از آهو دست بدارید و بروید هر چه زودتر اسب ها را زین كنید و خود را براى جنگ مجهز سازید، كه دشمن نزدیك ماست بلافاصله نزد قحطبه رفتم و گفتم به سربازان دستور فرمایید آماده و مهیا باشند كه عن قریب ابن ضباره لشكریانش را راه مى رسند. فرمان داد لشكر از خیمه ها بیرون آمدند، مركب هاى را آماده كردند، و خویشتن را مهیاى جنگ نمودند.
طوطى نكشید كه لشكریان ابن ضباره رسیدند. سربازان ما، كه آماده پیكار بودند، لشكر دشمن را غافلگیر كردند و ناگهان به آنان حمله نمودند. جنگ سختى در گرفت. این ضباره كشته شد و فتح بزرگى نصیب لشكر قحطبه گردید.
گفتم: كسى خبر نداد، ولى دیدم آهویى نیمه شب، با شتاب به خیمه من دوید. مى دانستم كه اولا، آهوى وحشى از انسان رم مى كند و جز در موقع احساس خطر به آدمى نزدیك نمى شود، و ثانیا، آهو در تاریكى شب، بدون ضرورت، جایگاه خود را ترك نمى گوید و با شتاب از آن نقطه دور نمى شود و چون آن حیوان، در دل شب، وحشت زده به خیمه من آمد، دانستم كه پشت سرش لشكر بزرگى در حركت است كه از ترس به ما پناه آورد است. قحطبه، كه از هوش و سرع انتقال خالد به شگفت آمده بود، از وى قدردانى بسیار كرد و با اعطاى جایزه و دادن فرمان حكومت، مورد تشویق قرار داد
.
این پیروزى درخشان، كه نصیب خالد برمكى گردید، بر اثر دو تجربه ساده اى بود كه در حافظه وى وجود داشت.