اول: آهوى وحشى از انسان رم مى كند و جز در موقع احساس خطر، به آدمى نزدیك نمى شود.
دوم: آهو، در تاریكى شب، بدون ضرورت جایگاه خود را ترك نمى گوید.
خالد برمكى، باهوش و فراست فطرى خود، از این دو تجربه ساده، كه در آموزشگاه زندگى فرا گرفته بود، استفاده كرد. به موقع خطر را پیش بینى نمود و براى آن كه فرصت از دسته نرود، خیلى زود تصمیم گرفت و سربازان را، روى احیتاط و محكم كارى، آماده جنگ نمود. این حدس صائب، از طرف دیگر، با سرعت و سهولت موجبات پیروزى و غلبه آنان را فراهم آورد.
(
قال على
عليهالسلام
: الظفر بالحزم و الحزم بالتجارب
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: پیروزى و غلبه، در پرتو حزم و احتیاط است، و احتیاط كارى به آزمودگى و تجارب بستگى دارد.
تجربه، رمز موفقیت و كامیابى است. تجربه، آدمى را در زندگى واقع بین مى سازد و از تصورات موهوم و تخیلات ناشدنى رهایى مى بخشد. تجربه، انسان را محتاط و مآل اندیش مى كند از تصمیم هاى ناسنجده و بى حساب بركنارش مى دارد. تجربه، راه هموار و مطمئنى سا كه دگران از پیش آن را پیموده و به منزل مقصود رسیده اند. كسى كه از تجربه دگران استفاده مى كند، یا تجارب خود را به كار مى بندد، در واقع راه طى شده اى را مى پیماید. او به بى راهه نمى رود، به گمراهى و خطر مواجه نمى گردد، سرانجام به هدف نایل خواهد شد.
(
عن على
عليهالسلام
قال: من حفظ التجارب اصابت افعاله
)
.
و نیز فرموده: گزینش بهتر و حسن انتخاب، نتیجه تجربه است.
ناگفته نماند كه مردم آزموده و كاردان، از جهت اطلاعات و معلومات تجاربى با هم یكسان نیستند. به همین جهت، مراتب درك و تشخیص آنان نیز متفاوت است. به هر نسبتى كه تجارب افراد، از نظر كیفیت و كمیت، در سطح بالاترى باشد، آرا و افكارشان و نیز عالى تر خواهد بود.
(
قال على
عليهالسلام
: رأى الرجل على قدر تجربته
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: ارزش رأى هر انسانى، وابسته به مقدار تجاربى است كه در خزانه فكر خود اندوخته است.
بر اساس تفاوت هایى كه مردم در تجربه و بینش دارند، مكرر اتفاق مى افتد افرادى كه بالنسبه دانا و با تجربه هستند، مطلبى را صحیح و بر وفق مصلحت تصور مى كنند و به اتكاى فكر و تشخیص خود، روى آن تصمیم مى گیرند، ولى موقعى كه آن نظریه را با داناتر از خویش به میان مى گذارند و با وى مشورت مى كنند، به نارسایى اندیشه خود پى مى برند و متوجه مى شوند كه درست فكر نكرده و در برسى مطالب، از جهات بسیارى غافل بوده اند.
در روزگار گذشته، مرد توانایى حكمران منطقه وسیعى از هندوستان بود و در قلمرو فرمانروایى خویش، بانیرومندى حكومت مى كرد. او به گردآورى ثروت و جمع مال علاقه شدید داشت و معتقد بود كه ثروتمندى، قدرت است و باید بكوشد تا هر چه بیشتر بر ثروت خود بیفزاید و بدین وسیله قدرت و توانایى خویش را فزونى بخشد.
وزیر عاقل و هوشمندى داشت كه با این روش مخالف بود و در هر فرصتى كه به دست مى آورد، فرمانروا را نصیحت مى كرد و به وى تذكر مى داد كه از ثروتت به مردم بده و با عطایاى خویشتن دل ها را شاد كن، دیده ها را به خود متوجه نما، و سیم و زرت را فدا كند، تا لشكریانت پریشان حال نشوند و از تو دل برنگیرند، كه از مالى نمى توان مرد به دست آورد، ولى از مردم مى توان مال بسیار تحصیل كرد.
با آن كه وزیر احساس نموده بود كه فرمانروا از تذكرات مكررش رنجیده خاطر شده است، ولى او از انجام وظیفه دست نمى كشید و همچنان به نصحیت گویى ادامه مى داد. در یكى از روزها، بیش از معمول، درباره مطلب خود پافشارى و اصرار كرد.
فرمانروا، بدون آن كه در پاسخ وزیر سخنى بگوید، دستور داد قدحى عسل آوردند و نزد وزیر گذاردند. طولى نكشید كه مگس هاى زیادى گرد آن جمع شدند. وزیر، پس از مشاهده آن صحنه، اجازه مرخصى خواست و از مجلس خارج شد و با خود مى گفت مقصود فرمانروا را دانستم. او با این عمل خواست به من بفهماند كه زر، مانند عسل است. همان طور كه با وجود عسل، مگس ها جمع مى شوند، همچنین با وجود زر، مردم اجتماع مى كنند و این علت ثروت اندوزى من است.
وزیر صبر كرد تا شب فرا رسید و هوا تاریك شد. قدحى را از عسل پر كرد و با خود به منزل فرمانروا برد و پیغام داد براى امر مهمى درخواست شرفیابى فورى دارم. اجازه داده شد و به حضور فرمانروا رسید. قدح عسل را نزد او به زمین گذارد و خود در كنارى ساكت نشست و چون شب بود، هیچ مگسى نزدیك عسل نیامد. پس از ساعتى، وزیر به سخن آمد و گفت: اى فرمانرواى بزرگ، مردم زمانى به دریافت زر مى آیند كه در موقع به آنان داده شود، همان طور كه مگس ها در موقع روز گرد عسل جمع مى شوند. اما در غیر موقع، كسى به زر اعتنا نمى كند، مانند آن كه در این شب تیره، مگسى بر این عسل نمى شنید.
فرمانروا، از سخنان وزیر باهوش و دانا سخت تكان خورد و به خود آمد. او را تحسین كرد و مورد عنایت و عواطف مخصوص خویش قرار داد و از آن پس، در امر مال، روش دگرى پیش گرفت و ثروت هاى اندوخته را در راه رفاه مردم و بهبود زندگى افراد لشكرى و كشورى صرف نمود، و بدین وسیله، دل هاى مرم را به خود متوجه كرد و محبوبیت بزرگى به دست آورد
.
افراد كم تجربه مى توانند از داستان فرمانرواى هندى درس عبرت بگیرند و در كارها با وقوف و آگاهى همه جانبه قدم بردارند، به فكر نارساى خود مغرور نشوند، و از راهنمایى هاى مردان دانا و پرتجربه غفلت نورزند. چه، هر قدر تجربه آدمى زیادتر باشد، درك بیشترى دارد و مسائل را بهتر و جامع تر برسى مى كند.
(
عن على
عليهالسلام
قال: من كثرت تجربته قلت عزته
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: كسى كه تجربه بسیار دارد، كمتر دچار غفلت مى شود.
تمام طبقات مردم، از زن و مرد، بزرگسال و جوان، و تحصیل كرده و بى سواد، براى برگزیدن راه صحیح در شئون مختلف زندگى، به تجربه هاى افراد دانا احتیاج دارد، ولى جوانان، به جهاتى كه ذیلا توضیح داده مى شود، بیش از بزرگسالان به تجارب آزمودگان نیازمندند.
۱. دوران كودكى و زندگى محدود خانوادگى پایان مى پذیرد و ایام جوانى و زندگى وسیع اجتماعى آغاز مى گردد. جوانان، در محیط پر جزر و مد اجتماع قدم مى گذارند. با اشخاص ناشناخته روبه رو مى شوند، و با مسائل تازه برخورد مى كنند. مشاهده اوضاع و احوال جدید و مواجه شدن با شرایط نامأنوس، آنان را متأثر مى كند و بیش و كم پریشان فكرى و نگرانى مى شوند.
جوان، با دریافت جهان، شرور و زشتى ها را نیز كشف مى كند و از اطلاع بر طبیعت انسان متوحش مى گردد. هنگامى كه در خانواده پرورش مى یافت، اصل اولى، كمك متقابل و یارى قوى به ضعیف و تقسیم غنایم بود. اما جوان در مى یابد؟ در اجتماع، اصل اولى، رقابت و مبارزه براى حیات و از میان رفتن ضعیف و بقاى قوى است. جوان، از این معنى تكان مى خورد، شورش مى كند و از جهانیان مى خواهد كه مانند خانواده اى متحد شوند و جوانان را در این خانواده بپذیرند و از آن ها حمایت كرده و با آنان همكارى و دوستى نمایند
.
جوانان، به كشش وجدان اخلاقى و تمایلات عالى انسانى، دوستدار حق و انصاف و خواستار پاكى و فضیلت اند. مى خواهند جامعه بر اساس تعاون بقا و مهر و محبت استوار باشد. توانا دست ناتوان را بگیرد، و مورد پشتیبانى و حمایتش قرار دهد. ولى برعكس، مى بینند كه انسانها اغلب مانند حیوانات با یكدیگر در جنگ و ستیزند و در جوامع بشرى نیز اصل تنازع بقا حكومت مى كند. رقابت هاى اقتصادى و اجتماعى با شدت ادامه دارد و هر كس، تا جایى كه مى تواند، براى نفع بیشتر و قدرت زیادتر رقیب خود را بى رحمانه مى كوبد و پیشروى ادامه مى دهد.
مشاهده این موضوع، جوانان را پریشان خاطر و ناراحت مى كند، دورنماى زندگى در نظرشان تیره و تار مى گردد، به آینده خویش بیمناك مى شوند، بر اثر آن حالت روانى و آشفتگى درونى، از خود واكنش هاى مختلفى بروز مى دهند.
بعضى از جوانان هوشمند و با استعداد، كه در محیط خانه به شایستگى تربیت شده اند و از كودكى ناظر مجاهدات و فعالیتهاى بزرگسالان خانواده بوده اند، خیلى زود خود را مقتضیات اجتماع تطبیق مى دهند و آینده خویش را از خطر مصون مى دارند. اینان، براى آنكه بر مشكلات فائق آیند و دچار ناكامى شكست نشوند، مى كوشند از راه تحصیل دانش، یا كار و فعالیت، خود را به شرایط حیات مجهز سازند تا بدین وسیله نیرومند شوند و در صحنه نبرد زندگى، با پایدارى و مقاومت، پیروزى به دست آرند.
این قبیل جوانان وظیفه شناس و كوشا، براى آنكه در كارهاى خود بى مطالعه تصمیم نگیرند، رفاى بد آنان را فاسد نكنند، مشكلات زندگى مأیوسشان ننماید، و خلاصه از مسیر صحیحى كه در پیش گرفته اند منحرف نشوند باید در مواقع لازم افكار خود را به بزرگسالان دانا در میان بگذارند از تجارب آنان استفاده كنند، و به راه خوش بختى و سعادت خویش ادامه دهند.
بعضى از جوانان، با مشاهده مشكلات زندگى و رقابت هاى اجتماعى، خود را مى بازند، دچار یأس و ناامیدى مى شوند. افسرده خاطر و بى نشاط مى گردند. بر اثر پریشان فكرى و تشویق خاطر، از تحصیل دانش و كار و كوشش باز مى مانند. گوشه گیر و منزوى مى شوند، و رفته رفته به صورت یك عضو معطل و بى اثر جامعه در مى آیند. بعضى از آن ها، براى آن كه چند ساعتى خود را فراموش كنند واز فشارهاى درونى رهایى یابند، به مشروبات الكلى و مواد مخدر پناه مى برند. طولى نمى كشید كه معتاد مى گردند. براى تأمین احتیاجات خود، به دزدى و ناپاكى دست مى زنند، و مصیبت تازه اى را بر بدبختى، ناامیدى و یأس خود مى افزایند.
بعضى از جوانان، بر اثر مشاهده پاره اى از ناموزنى هاى اجتماعى و برخورد با افراد بى رحم و خودپرست، دچار خشم و هیجان مى گردند. حس تخریب و تهاجم در نهادشان بیدار مى شود. گاهى براى مقابله با جامعه بى مهر و خشن، به فكر انتقام جویى مى افتند، و ممكن است به كارهاى جنایى دست بزنند و زیان هاى غیر قابل جبرانى به بار آورند. گروهى از این قبیل جوانان بر اثر آشفتگى هاى درونى و فشارهاى باطنى تعادل روحى خود را از دست مى دهند و رفته رفته به پاره اى از بى نظمى هاى عصبى و اختلالات روانى دچار مى شوند.
داروى شفابخش این دو گروه جوانان مأیوس و خشمگین، تجارب بزرگسالان آزموده و كاردانى است كه خود، در طول زندگى این منازل پر خطر را طى كرده و به سلامت از آنها گذشته اند. بزرگسالانى كه در زمان حیات خویش سرد و گرم ها دیده، پست و بلندها پیموده، تلخى هاى زندگى را بسیار چشیده، و با ناكامى هاى فراوان مواجه شده اند، قادرند با تجاربى كه به قیمت نقد عمر خویش به دست آورده اند، جوانان را یارى كنند، آنان را به خود آورند، و با نقل پیروزهاى مردان با اراده و مصمم، روح بى قرار و ناآرامشان را تسكین بخشند، از اسارت یأس و ناامیدى آزادشان سازند، آتش خشم و انتقام جویى را در نهادشان خاموش كنند و آنها را به تحریك صحیح و فعالیت ثمر بخش وادارند و به راه علم و دانش و كار و كوشش سوقشان دهند.
اگر جوانان از فرصت استفاده كنند و درك محضر بزرگسالان دانا و خیرخواه را مغتنم شمارند و تجارب پرارج و ارزنده آنان را سرمشق خویش قرار دهند، مى توانند راه پیشرفت خود را هموار سازند، و بر مشكلات گوناگون زندگى غلبه كنند و با سرعت، مسیر ترقى و تعالى را بپیمایند و موجبات خوش بختى و سعادت خویش را از هر جهت فراهم آورند.
(
عن على
عليهالسلام
قال: علیك بمجالسه اصحاب التجارب فانها تقوم علیهم باغلى الغلاء و تاخذها منهم بارخص الرخص
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: با مردان آزموده و صاحب تجارب همنشین باش. چه اینان متاع پر ارج تجربه هاى خود را به گران ترین بها، یعنى فدا كردن عمر خو تهیه كرده اند و تو آن متاع گران قدر را با ارزان ترین قیمت، یعنى با صرف چند دقیقه وقت به دست مى آورى.
۲. هوش، از عطایاى بزرگ خالق متعادل و یكى از عوامل پیروزى بشر در جمیع شئون زندگى است. هوش، عامل انعطاف پذیرى و حسن سازش آدمى با شرایط گوناگون محیط است. هوش، نیرویى است كه به انسان مى آموزد چطور اطلاعات و افكار خود را در اوضاع و احوال مختلف اعمال نماید و چگونه فعالیت هاى خویش را با مسائل و رویدادها جدید تطبیق دهد.
رشد و ترقى هوش از دو منشأ سرچشمه مى گیرد. یكى طبیعى و دیگرى اكتسابى.
رشد طبیعى، هوش وابسته به عوامل موروثى و نمو طبیعى مغز است. به همین جهت، كودكانى كه نقص ارثى ندارند، از موقعى كه رشد مغزشان شروع مى شود، نمو هوش آنان نیز از همان موقع آغاز مى گردد و به نسبت افزایش سنین عمر و نمو عمومى بدن، مغز و هوش هم به موازات یكدیگر، در مسیر كمال طبیعى پیشروى مى كنند.
رشد اكتسابى هوش وابسته به محیط زندگى و شرایط تربیتى و اوضاع و احوال اجتماعى است. چگونگى پرورش، آموزش هاى علمى، فراگیرى هاى آزمایشى، سطح فكر اطرافیان، طرز تفكر و استدلال آنان، تجارب زندگى، و خلاصه كمیت و كیفیت واردات فكرى، در رشد اكتسابى هوش نقش موثر دارند.
نكته قابل ملاحظه آن كه نمو طبیعى هوش مانند نمو مغز، حد معینى داد و موقعى كه به رشد نهایى مى رسد، نه تنها متوقف مى شود و از ترقى و نو باز مى ماند، بلكه برعكس، به پستى و انحطاط مى گراید و روز به روز ضعیف تر مى شود. ولى رشد اكتسابى هوش همچنان به پیشروى ادامه مى دهد و هر قدر معلومات و تجارب آدمى فزون تر مى گردند، رشد اكتسابى هوش نیز افزایش مى یابد و چون دانستى ها و مواد مورد تجربه، نامحدود است، قهرا میدان علوم و تجارب نیز وسیع و بى پایان است و تا زمانى كه آدمى قدرت فراگیرى دارد، مى تواند به رشد اكتسابى خود بیفزاید.
(
عن على
عليهالسلام
قال: التجارب ل تنقضى و العاقل منها فى زیاده
)
. علىعليهالسلام
فرموده است: تجارب آدمى پایان ندارد و معلومات انسان عاقل، به وسیله تجربه، همواره در افزایش و فزونى است.
مى دانیم كه درجات هوش مردم متفاوت است. بعضى بسیار فطن و هوشمندند. بعضى كودن و كم هوش اند، و بیشتر مردم، با مختصر تفاوتى، داراى هوش متوسطاند. آیا گوناگونى و تفاوت هوش مردم ناشى از علل طبیعى و موروثى است، یا معلول محیط و عوامل اكتسابى؟
مان، روان شناسى معروف، در این باره چنین مى گوید: مسئله دیگرى كه به بحث هاى سابق مربوط مى شود، این است كه آیا تفاوت هاى مشهود در بهره هوش، معلول تفاوت هاى ارثى است یا معلول عوامل محیط است. شاید در این مسئله بیش از هر مسئله دیگر، بین روان شناسان اختلاف و بحث در گرفته باشد.
هوش، عبارت از تنوع سازش، به خصوص سازش با محیط، به وسیله نمودارها و نشانه ها، است. نمو هوش، از طرفى تابع نمو كلى است (كه بیشتر معلول عوامل ارثى است)، و از طرفى، تابع وقایع و حوادثى است كه بر شخص گذشته است، با امكاناتى كه براى یادگیرى داشته است (كه بیشتر معلول عوامل محیط است). اگر هوش را چنین تعریف كنیم، آشكار است كه هم تابع فطرت یا وراثت و هم تابع محیط است. تفاوت كسان در هوش نیز ممكن است معلول هر دو
.
وقایع زندگى و حوادث و رویدادهایى كه آدمى با آن ها برخورد مى كند، به هر نسبتى كه مورد برسى و تحقیق قرار مى گیرند و بر معلومات و اطلاعات تجربى انسان و افزایند، به همان نسبت بر رشد هوش انسان اثر مى گذارند و نیروى درك را شكفته تر مى كنند و چون مردم از نظر چگونگى برخورد با حوادث و آموختن تجارب و استفاده از آن ها، در موارد مشابه با یكدیگر متفاوت اند، مى توان آن را به چند گروه تقسیم كرد:
گروه اول: كسانى هستند كه پیشامدهاى زندگى را با نظر سطحى مى نگرند و نمى خواهند یا نمى تواند به علل و معالیل حوادث پى ببرند و از آن ها معیارهاى آموزنده و ثمربخشى به دست آورند. اینان از وقایع، درس عبرتى نمى گیرند و از رویدادها، تجربه اى نمى اندوزند و در روزگار پیرى، محصول سراسر عمرشان چیزى جز یك سلسله خاطرات بى ارزش و مطالب پیش پا افتاده نخواهد بود.
گروه دوم: آنان اند كه منشأ حادثه زیان بار یا سود آور را مى فهمند و بیش و كم به علل آن پى مى برند، ولى نتیجه به دست آمده را سرسرى مى گیرند و نمى خواهند آن را، كه معیار تجربه زندگى است، با توجه به عمل، به حافظه بسپارند و براى آینده خود و دگران ذخیره نمایند، گویى خود را از تجربه بى نیاز مى دانند.
به همین جهت، در طول زندگى، مكرر با موارد مشابه آن برخورد مى كنند و هر بار ضرر تازه اى دامنگیرشان مى شود یا نفعى از كفشان مى رود. اینان نیز در میانسالى و كهنسالى فاقد تجارب آموزنده هستند و از مدرسه زندگى، معلومات ثمربخش مفیدى به دست نیاورده اند.
(
قال على
عليهالسلام
: من غنى عن التجارب عمى عن العواقب
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: كسى كه خود را از تجربه بى نیاز بداند، نسبت به عواقب امور نابینا خواهد بود.
گروه سوم، كسانى هستند كه حوادث زندگى را آگاهانه و با توجه مى نگرند و از تجزیه و تحلیل آن ها تجاربى فرامى گیرند و نتایج به دست آمده را، با اراده و عمل، به حافظه مى سپارند. این گروه بیدار دل و آگاه مى توانند، آزموده هاى كلاس زندگى را در مورد وقایع جدید به كار ببندند، رویدادها را با معیارهایى كه اندوخته اند، بسنجند، در هر موردى، به تناسب آن مورد، از تجارب خویش سرمشق بگیرند، و به شایستگى خود را با حوادث تطبیق دهند.
جوانان نوخاسته، اگر وضع روانى خویش را بهتر بشناسند و از چگونگى هوش طبیعى و اكتسابى خود آگاهى بیشترى پیدا كنند، به ارزش تجارب بزرگسالان آزموده واقف مى شوند و نیاز خویشتن را به راهنمایى هاى ثمر بخش آنان به خوبى احساس مى نمایند. براى روشن شدن مطلب، در این جا توضیح مختصرى پیرامون این موضوع داده مى شود.
رشد طبیعى هوش در سنین كودكى بسیار سریع است و هر سالى كه بر طفل مى گذرد، به مقدار قابل ملاحظه اى، بر نیروى هوشش افزوده مى شود، ولى در سنین نوجوانى، رشد هوش كند مى شود و به آهستگى پیشروى مى كند. به طورى كه تست هاى هوشى نشان مى دهند، جوانان نو رسیده از نمو ناچیزى برخوردار است.
موریس دبس مى گوید: اگر كسى ناگهان اى سئوال را از شما بنماید: آیا جوانان نو رسیده، از كودكان باهوش ترند؟ مثل این كه میل مى كنید بگویید: بلى. اما در نتیجه تفكر، شبهه اى در شما پیدا مى شود.
بدون شك، علم و اطلاع، مابین ۱۲ سالگى و ۲۰ سالگى، بسیار ترقى مى كند و مى توان این موضوع را از امتحان محصلین و مطالعه در احوال شاگردان كارگر فهمید. آیا هوش، یعنى قدرت به كر بردن فكر براى حل یك مسئله جدید و انطباق فعالیت خویش را با اوضاع و احوال جدید، نیز مانند استخوان بندى، تا دوران كمال ترقى مى كند؟ و یا بالعكس، بیدارى هوش و تشكیلات آن در مدت كودكى انجام مى گیرد.
نتایج روان شناسى عصر حاضر، حق را با كسانى مى داند كه عقیده دارند هوش، بعد از تكلیف، چندان توسعه نمى یابد. مى دانید كه به وسیله تست ها موفق شده اند كه سطح فكرى اطفال را سال به سال تعیین كنند و آن چیزى را كه بینه میزان مترى هوش نامیده است، تشكیل دهند
.
هوش اكتسابى جوانان نورس، در امور اجتماعى، نیز بسیار ضعیف و ناچیز است، زیرا هنوز در عمر كوتاه خود با حوادثى برخورد ننموده و از كلاس زندگى تجاربى نیندوخته اند. اینان، تازه مى خواهند در جامعه وارد شوند و آمیزش هاى اجتماعى را آغاز نمایند. نوجوانان، بر اثر خامى و فقد تجارب زندگى، خیلى زود تحت تأثیر افراد گمراه كننده و عوامل زیان بخشى قرار مى گیرند و به آسانى اغفال مى شوند.
(
عن على
عليهالسلام
قال: من قلت تجربته خدع
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: كسى كه تجربه اش كم و ناچیز است، فریب مى خورد.
نكته قابل ملاحظه اى كه لازم است جوانان بدانند، این است كه هورش علمى و فنى غیر از هوش اجتماعى است. به همین جهت، عده زیادى از جوانان، بر اثر تحصیل دانش یا اشتغال به كار، از هوش ادراكى از جوانان، بر اثر تحصیل دانش یا اشتغال به كار، از هوش ادراكى و منطقى یا هوش فنى و صنعتى برخوردار هستند، ولى از جهت هوش اجتماعى، همچنان خام و ناآگاه اند و همواره در معرض تصمیم هاى ناسنجیده و زیان بار قرار دارند.
براى آن كه جوانان در شئون مختلف زندگى، از مسیر صحیح منحرف نشوند و موجبات بدبختى خویش را فراهم نیاورند، باید در تمام موارد لازم، از شعور و راهنمایى بزرگسالان آزموده و دانا استفاده كنند و تجارب ارزنده آنان را سرمشق خود قرار دهند.
۳. جوانى، دوران تصورات رویایى و افكار شاعرانه است. جوانان نورس، عاشق افسانه ها و دلبخاته تخیلات هستن و كمتر به واقعیت هاى زندگى و حقایق عینى توجه مى كنند. تماشاى فیلم هاى جنایى و خواندن رمان هاى خیال انگیز و شنیدن داستانهاى ماجراجویانه، براى آن ها، بى اندازه لذت بخش و جالب است. اینان مجذوب توهمات و مسحور آرزوهاى دراز خویش هستند. از خیالات ناشدنى، صحنه ها مى سازند و از تصورات غیر واقعى بناهاى موهومى را در ذهن خود پایه گذارى مى كنند و خویشتن را به آن ساخته هاى تخیلى سرگرم و دلخوش مى سازند.
هرگاه بخواهید مشخصات فكرى جوان نورسیده را تعیین نمایید، تصدیق خواهید كرد كه نیروى فكرى آن ها، هنوز با توافق و هم آهنگى شكفته نشده است. افراط در عواطف، شدت تجسم، ذوق استدلالات نسنجیده و از پیش خود، و عدم تكافوى تجربه، یك نوع كیفیت ذهنى به ایشان مى بخشید. طرز تفكر جوان نو رسیده طورى است كه از اشیاء و موجودات جدا مى شود و به همه كشمكش هاى درونى، كه براى تجاوز از افكار شخصى و تطابق با محیط دارد، مشكل است از قید خود پرستى رهایى یابد
.
جوانان نورس، در این موقع حساس، باید از بزرگسالان آزموده و دانا كمك بگیرند، تا جایى كه ممكن است از تخیلات موهوم، كه مایه اتلاف عمر است بكاهند و توجه خود را به واقعیت هاى زندگى معطوف دارند و هر چه بیشتر به كسب علم و دانش، كار و كوشش و اختلاف و وظیفه شناسى بپردازند و بدین وسیله، موجبات خوش بختى و سعادت خویش را فراهم آورند.
با توجه به جهاتى كه مذكور افتاد، تا اندازه اى روشن شد كه جوانان، بیشتر از دگران به راهنمایى افراد آزموده نیاز دارند. اینان، براى آن كه در مسیر زندگى به انحراف نگرایند و دچار تیره روزى و سقوط نشوند، موظف اند از تجارب بزرگسالان دانا استفاده كنند، معلومات و اطلاعات آن ها را در زندگى سرمشق خود قرار دهند و از این راه، خامى و نارسایى فكر خویش را جبران نمایند.
در پایان بحث، تذكر این مطلب لازم است كه بزرگسالان، اگر بخواهند جوانان را به شایستگى راهنمایى كنند و آنان را از تجارب مفید و ثمربخش برخوردار سازند، باید همواره به چهار نكته توجه داشته باشند و در انتقال تجربه هاى خود به جوانان، عملا آن نكات را مراعات نمایند.
اول. تجربه، زمانى آموزنده و شایسته انتقال است كه موضوع آن یك امر واقعى و مطابق با حقیقت باشد، نه آن كه افراد چیزى را روى وهم و تخیل بپذیرند و آن را یك مطلب واقعى و تجربه شده تلقى نمایند.
در تمام ملل و اقوام بشرى، من جمله در جامعه ما، بیش و كم عقاید موهوم و خرافى، از قبیل تأثیر فال بد در زندگى انسان وجود دارد. بعضى از بزرگسالان سخت پابند آن ها هستند و براى آن كه صحت عقیده خود را اثبات نمایند، شواهدى از تجارب شخصى و مشاهدات دوران زندگى خویش مى آورند و مایل اند این عقیده را به نام یكى از مسائل تجربه شده، و به جوانانشان منتقل اینان باید بدانند كه مشاهدات و تجارب آنان، برفرض اگر واقعى و صحیح باشند، چیزى اتفاق و تصادف نبوده و ارزش علمى ندارند. انتقال این قبیل تجارب از بزرگسالان به جوانان، نه تنها آموزنده و ثمربخش نیست، بلكه مى توان در زندگى آنان اثر گردد.
دوم. تجارب جدیدى را كه افراد در خلال زندگى فرا مى گیرند و به مردم عرضه مى كنند، از نظر علمى باید صحیح و متكى به رابطه علت و معلول باشند تا مقبول صاحب نظران واقع شوند و از نظر اجتماعى باید براى مردم نافع و مفید باشند تا جامعه آنها را بپذیرند. چنین تجاربى، به منزله اكتشافات تازه اى است كه تجربه كنندگان به آن ها دست یافته اند و شایسته است به دگران انتقال یابند و مورد بهره بردارى قرار گیرند.
اگر در پاره اى از موارد، تجربه جدید، به نظر بعید و نامأنوس بیاید، تجربه كننده نباید از اظهار آن خوددارى كند، زیرا آزموده نو اگر واقعى و مطابق با حقیقت باشد، خواه ناخواه صحت آن آشكار مى گردد و مورد تأیید و قبول اشخاص دانا با تشخیص قرار مى گیرد و بر اثر آن، راه تازه اى از علم به روى آدمیان گشوده مى شود و مردم از فواید آن برخوردار مى گردند.
تمام مردم، به داشتن دوستان، بسیار علاقه دارند و از دشمن، اگر چه یك نفر باشد، بیزارند. مى گویند: هزار دوست براى آدمى كمى است و یك دشمن زیاد. مفاد این مطلب در روایات اسلامى نیز آمده است:
(
قال لقمان لابنه یا بنى اتخذ الف قلیل و لاتثخذ عدوا واحدا و الواحد كثیر
)
.
لقمان حكیم به فرزندش فرمود: براى خود هزار دوست بگیر و هزار دوست كم است، و یك دشمن براى خویشتن مگیر، كه یك دشمن هم زیاد است.
(
عن على
عليهالسلام
قال: ولیس كثیرا الف خل و صاحب و ان عدوا واحدا لكثیر
)
علىعليهالسلام
فرموده: هزار دوست و همنشین بسیار نیست، ولى یك دشمن براى آدمى البته زیاد است.
مردى به نام جمیل: سالیان دراز منشى دربار ساسانیان بود.
او، عصر علىعليهالسلام
را درك كرد و در ایام حكومت آن حضرت، سخت فرسوده و پیر شده بود. موقعى كه امیرالمومنینعليهالسلام
، به نهروان آمد و از حال جمیل پرسش فرمود، گفتند در قید حیات است. دستور داد احضارش كنند. وقتى شرفیاب شد، حضرت در اولین برخورد دید كه هوش و حواس و ذهن پیرمرد سالم است و تنها چشم خود را از دست داده است، از او سئوال كرد:
(
كیف ینبغى للانسان یا جمیل ان یكون؟ قال یحب ان یكون قلیل الصدیق كثیر العدو قال ابدعت یا جمیل؟ فقد اجمع الناس على ان كثرة الاصدقاء اولى فقال لیس الامر على ماظنوا فان الامر على ماظنوا فان الاصدقاء اذا كلفوا السعى فى حاجه الانسان بها كما یب و ینبغى و لالمثل فیه من كثرة املاحین غرقت السفینیه. فقال امیرالمومنین
عليهالسلام
: قدامتحنت هذا فوجدته صوابا.
)
اى جمیل، شایسته است انسان چگونه باشد؟
جواب داد: باید دوستانش كم و دشمنانش بسیار.
فرمود: اى جمیل، سخن تازه و بى سابقه اى مى گویى. همه مردم در این نظریه متفق اند كه داشتن دوست زیاد بهتر است.
عرض كرد: مطلب آن طور نیست كه گمان كرده اند و سپس توضیح داد: دوستان زیاد، وقتى به انجام حاجت آدمى دست مى زنند، آن طور كه باید و شاید، به انجام وظیفه قیام نمى كنند و نتیجه معكوس عاید مى گردد. مثل آن كه زیادى كشتیبان باعث غرق كشتى مى شود.
حضرت فرمود: این كه مى گویى صحیح است. چه، آن كه من آن را آزمایش كرده ام.
(
فما منفعه كثرة الاعداء ان الاعداء اذا كثروا یكون الانسان ابدا متحرزا متحفظا ان ینطق بما یوخذ علیه اوتبدوا منه زله یوخذ علیها فیكون ابدا عل هذه الحاجه سلیما من الخطایا و الزلل فاستحسن ذلك امیرالمومنین
عليهالسلام
)
.
پس از آن فرمود: بسیارى دشمن چه فایده دارد؟
جواب داد: وقتى دشمن انسان زیاد باشند، آدمى همواره مراقب كارهاى خویشتن است. مى كوشد تا سخنى نگوید كه از وى خرده بگیرند، یا لغزشى از او بروز نكند تا مورد مواخذه واقع شود و بر اثر مراقبت ها و دقت هایى پى گیر، براى همیشه از خطا و لغزش مصون خواهد ماند.
علىعليهالسلام
گفته پیرمرد را پسندید و نیكو شمرد و مورد تأیید قرار داد.
جمیل هوشمند، كه سال ها در پست حساس منشیگرى دربار ساسانیان خدمت كرده، ناظر وقایع گوناگون بوده و در زندگى مردم، اوج و حضیض بسیار دیده است. او، از نزدیك، مشاهده نمود كه گروهى از صاحبان مقام، در شرایط خاصى ترقى كرده و به نقطه نهایى عظمت رسیده اند و گروه دیگر، بر اثر عوامل مخصوصى تنزل نموده و به كلى ساقط شده اند. جمیل، به قدر درك فهم خود، در علل و حوادث مطالعه كرده و از مجموع آن ها تجاربى آموخته و به مطالب تازه اى دست یافته است. از آن جمله، او، در مورد دوست و دشمن به این نتیجه رسیده است كه بهتر است آدمى دوستان كم و دشمنان بسیار داشته باشد و براى اثبات مدعاى خود، دلیل آورده است، و امامعليهالسلام
، گفته او را تلقى به قبول فرموده و آن را تأیید نموده است.
اكنون این سوال پیش مى آید كه چگونه علىعليهالسلام
گفته جمیل را در كمى دوست و بسیارى دشمن مستحسن شمرده، با آن كه در روایت آن حضرت و همچنین روایت لقمان، كه قبلا مذكور افتاد، بسیارى دوست و كمى دشمن مطلوب و مورد تأیید قرار گرفته است.
در پاسخ مى توان گفت كه این دو مطلب، از دو نظر و در دو مقام گفته شده و با یكدیگر ناسازگارى و تضاد ندارند. زیرا روایت علىعليهالسلام
و سخن جناب لقمان، جنبه تربتى دارند و در مقام بیان این مطلب اند كه هر انسانى باید داراى صفات حمیده و ملكات پسندیده باشد تا بتواند به شایستگى با مردم بیامیزد و از آنان، براى خود، نه تنها هزار دوست، بلكه هزاران دوست بگیرد و همچنین باید از اخلاق زشت بپرهیزد و كارى نكند كه حتى یك نفر از سوء رفتارش ناراحت و خشمگین گردد و در نتیجه با وى دشمن شود، ولى گفته جمیل ناظر به بهره بردارى از دوستان و استفاده از دشمنان است و این خود مرحله دیگرى است. او مى گوید وقتى دوستان آدمى بسیار بودند، در موقع احتیاج، آن طور كه باید اداى وظیفه نمى كنند و مسوولیت لوث مى شود و در نتیجه، كار به شایستگى انجام نمى پذیرد، اما اگر دشمنان بسیار باشند، ما را وامى دارند تا هر چه بیشتر مراقب گفتار و رفتار خود باشیم تا از خطایا و لغزش ها مصون بمانیم و مورد مواخذه واقع نشویم. این مطلب، به بیان دیگرى، در سخنان علىعليهالسلام
آمده است.
(
اعداء الرجل قد یكونون انفع من اخوانه لانهم یهدون الیه عیوبه فیتجنبها ویخاف شماتتهم به فیصبط و یتحرز من زوالها بغایه طوقه
)
گاهى، دشمنان، بیش از برادران و دوستان براى آدمى نافع و مفیدند، زیرا آنان عیوب و نقایص شخصى را مى یابند و به وى اهدا مى كنند و او از ترس شماتت دشمن، صفات بد را ترك مى گوید و خویشتن را اصلاح مى كند و بدین وسیله، نعمتى را كه در دست دارد، محافظت مى نماید و با تمام قدرت از زوال آن جلوگیرى مى كند.
سوم. ممكن است آدمى، در زندگى خود، به تناسب اوضاع و احوال مخصوص، در شرایط معین، تجربه بسیار مفیدى را یاد گرفته باشد، ولى براى آن كه بتواند آموخته خویش را به جوانان منتقل كنند، باید زواید و خصوصیات غیر مفیدش را حذف نماید و آن را به صورت یك خلاصه قابل ضبط و متناسب با زندگى جوانان درآورد و مانند یكى از كلمات قصار به آنان عرضه كند. در این صورت است كه انتقال تجربه، شكل تعلیم و تعلم به خود مى گیرد و جوانان با علاقه آن را مى آموزند و سرمشق زندگى خود قرار مى دهند.
هنگامى كه مى خواهید تجربه اى را به دیگرى ابلاغ كنید، باید آن را به صورتى منظم و قابل ابلاغ در آورید و این كار ایجاب مى كند؟ از جنبه شخصى و خصوصى تجربه خود غافل شوید و بكوشید تا از چشم طرف به آن بنگرید و ببینید كه آن تجربه، با زندگى او چه مناسباتى دارد. به این ترتیب، خواهید توانست تجربه خود را طورى ابلاغ كنید كه براى طرف، با معنى و قابل فهم باشد.
در همه موارد، مگر در مورد امور پیش پا افتاده عادى، شخصى باید براى بازگفتن تجربه خود و روشن كردن آن، به كمك تخیل، خویشتن را به جاى دیگران بگذارند و از تجارب آنان مدد بگیرد. در این صورت، باید ارتباطات انسانى را هم مانند ارتباط هنرمند و هنرپذیر دانست و باور داشت كه هر گونه فعالیتى كه جنبه عمومى و اجتماعى داشته باشد، براى همه كسانى كه با آن مربوطاند، عاملى تربیتى به شمار مى رود.
زندگى اجتماعى، تجارب فرد را پرمایه و با معنى مى سازد، تخیل را تحریك و بارور مى كند، و باعث دقت وضوح و فكر و كلام مى گردد. نابرابرى تجارب افراد نورسته و افراد پخته جامعه سبب مى شود كه جامعه، درصدد آموزش نوباوگان برآید و براى این منظور، تجارب موجود را چنان انتظامى بخشد كه به ساده ترین وجه و سودمندترین طریق به نسل نو منتقل گردند
.
چهارم. جوانان، از طرفى استقلال طلب اند و مى خواهند در كارهاى خود از دگران بى نیاز باشند و از طرف دیگر، بى تجربه یا كم تجربه اند و نمى توانند به تنهایى راه صحیح را در شئون مختلف زندگى خود بیابند و با اطمینان خاطر آن را بپیمایند. این تضاد روحى و كشمكش درونى جوانان، وظیفه والدین و بزرگسالان را سنگین مى كند و آنان را در انتقال تجارب مفید و لازم با مشكلات مواجه مى سازد.
وظیفه مربى آن است كه كارى كند تا نوجوانان، در به كار بردن دستگاه فكر خود، استاد شوند و این كار قدرى مشكل است، زیرا آن چه به خصوص در استدلالات جوانان وجود ندارد، تجربه كافى و رهبرى و راهنمایى است. حتى خود جوانان نمى دانند كه چگونه بادى تجارب خود را به كار برند و به مرحله عمل در آورند. از نصایح و تقلید از رفتار دگران هم خوششان نمى آید
.
بعضى از مواقع، فشار مشكلات، آرامش درونى جوانان را بر هم مى زند و بر اثر آن، اخلاق و اعمالشان دگرگون مى گردد.
گاهى افسرده دل و خموش مى شوند. گاهى تند خود و خشمگین مى گردند. در پاره اى از موارد، مانند بیمار دردمند، به خود مى پیچند و شب و روز را با ناآرامى و بى قرارى مى گذرانند. اینان، اگر مشكل خود را با بزرگسالان آزموده در میان بگذارند و از آن ها راهنمایى بخواهند، بعید نیست با تجاربى كه در زندگى آموخته اند، آن مشكل را حل كنند یا لااقل از شدت فشار آن بكاهند، ولى براى جوان سنگین است كه خود را در این كار پیشقدم گردد و دست نیاز به روى بزرگسالان دراز كند.
در این قبیل مواقع، باید بزرگسالان به جوانان نزدیك شوند، با گشاده رویى، در كمال محبت، با آنان سخن بگویند و هم مانند یك دوست صمیمى، از مشكلاتشان پرسش كنند و به آن ها میدان گفت و گو بدهند تا مانند بیمارى كه وضع خود را براى طبیب شرح مى دهد، تمام مشكلات درونى خویش را بیان نمایند و علل ناراحتى خود را توضیح دهند. به این ترتیب، بزرگسالان مى توانند در اعماق وجود جوانان نفوذ كنند و از مشكلات درونى آن ها آگاه گردند.
بزرگ ترهایى كه با جوانان در تماس هستند و مى خواهند آنان را كمك كنند، باید طرز رفتار و عكس العملشان را به دقت مورد اهمیت قرار دهند، به نظر شخصى خودشان را. مثلا، بزرگ ترى ممكن است به جوانى كه بسیار ناراحت و عصبى است، برخورد نماید و تصور كند كه مسلماً، با این طرز فكر، براى رفع مشكل این جوان، هیچ گونه موفقیتى نخواهد داشت.
بزرگ ترها، در این گونه مواقع، باید به كلى خود را و خصوصاً بزرگ تر بودن خود را فراموش كنند و از دیده آن جوان به دنیا بنگرند تا بتوانند حرف هاى او را بشنوند و درك كنند. خوب است در موقع مواجه شدن به جوانان، خود را در آن عالم قرار دهیم تا نقطه نظر و احساسات آن ها را بهتر درك كنیم و مشكلاتشان را با عقل خود، كه كامل تر است، بسنجیم و قضاوت نماییم. بعضى ها، در موقع گوش كردن حرف جوانان، تمام مدت در حال دفاع از عقاید خود كنترل رفتار آن ها هستند و مسلماً از كار هیچ نتیجه اى عایدشان نخواهد شد. در این مواقع، بزرگ ترها باید به توضیحات جوانان توجه كنند و با كمال بى طرفى و عدل دوستى، همان طور كه به درد دل یك دوست گوش فرا مى دارند، ساكت بنشینند و فقط گوش كنند.
بدترین روش ها، روشى است كه در طى آن، جوانان، احساس شما را در حالتى بیابند كه نمى خواهید از خواسته ها و تمایلات آنان آگاهى یابید، بلكه بیشتر علاقه مند به كنترل آن ها هستید. در چنین موقعیتى، شما به هیچ عنوان نخواهید توانست یك راهنماى خوب و یك حامى مهربان براى آن ها باشید
.
همان طور كه بزرگسالان در شناخت علل ناراحتى جوانان باید بزرگى خویش را فراموش كنند و مانند یك رفیق صمیمى با آنان رو به رو شوند تا بتوانند به مشكلاتشان پى ببرند و از ضمیرشان آگاه گردند، همچنین در راهنمایى جوانان، باید از در ملایمت و مدارا وارد شوند. رفتارشان مانند یك دوست دلسوز و گفتارشان مانند یك مشاور دانا تا بتوانند با تجارب خود، مشكلات آنان را حل كنند و در كارشان چاره جویى نمایند.
به عبارت دیگر، اگر بزرگسالان بخواهند در جوانان نفوذ كنند و به شایستگى آزموده هاى خود را به آنان منتقل نمایند، باید همواره شخصیت و غرورشان را مورد توجه قرار دهند. آمرانه سخن نگویند. از تندى و خشونت پرهیز نمایند و اگر در موردى، والدین، بر اثر زشتكارى و نادرستى جوانان برافروخته و خشمگین شدند و زبان به اعتراض گشودند، توجه داشته باشند كه در تندگویى زیاده روى نكنند و از حد مصلحت تجاوز ننمایند. چه این كار درهاى برگشت را به روى جوانان مى بندد و آنان را به لجام و خصومت وادار مى سازد.
(
عن على
عليهالسلام
قال: اذا عاتبت الحدث فاترك له موضعا من ذنبه لئلا یحمله الاخراج على المكابرة
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: موقعى كه جوان نورسى را، به سبب گناهانى كه مرتكب شده است، نكوهش مى كنى، مراقب باش كه قسمتى از لغزش هایش را نادیده انگارى و از تمام جهات، مورد اعتراض و توبیخش قرار ندهى، تا جوان، به عكس العمل وارد نشود و نخواهد از راه عناد و لجاج بر شما پیروز گردد.