• شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 13786 / دانلود: 4657
اندازه اندازه اندازه
بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات

بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات جلد 2

نویسنده:
فارسی

۱۱. تحول فرهنگى و تضاد افكار

آثار تحول فرهنگى، آموزش هاى صحیح و ناصحیح، تزلزل شخصیت، سرگشتگى جوانان، درون ناآرام، درماندگى در مقابل تحولات، اختلاف بزرگسال و جوان، خانواده هاى تحصیل كرده، خانواده هاى بى سواد، بدنامى خانواده، جوانان درس خوانده و بزرگسالان بى سواد، خانواده ها و تحول فرهنگى، عادات و رسوم، رسوم قابل توجیه، رسوم خرافى، رسوم ضد انسانى، زنده به گور كردن زن، نحوست سیزده، بت و قربانى فرزندان، نقش محیط در شخصیت افراد، ناپایدارى محیط اجتماعى، عوامل تغییر محیط، قدرت حكومت ها، اراده مردان بزرگ، پیامبران و اصلاح محیط، پرستش سنگ و چوب، رسول اكرم و نسل جوان، جوانان و مبارزه با شرك، بت منات، ربودن بت، توقع دفاع، معبود بى اثر، نجات از جهل، رسوم جاهلیت، تحقیر زنان، تجاوز به اموال، اسلام و اصلاحات اساسى، حقوق زنان، احترام قانون اموال، تساوى حقوق، رشد علمى، تمیز روا یا ناروا، عالم و غیر عالم، روح آسیب پذیر، دل بستن به موهومات، ضرورت تعلیم و تعلم، علوم و نمودن جدید، دروس آموزشگاهى، راه انتقال معلومات، تقلید و اقتباس، بررسى و تحقیق، اطلاعات آگاهانه و ناآگاه، آغاز اختلاف، انتقاد با حسن نیت، انتقادهاى تحقیرآمیز، بزرگسالان، جوان و عواطف انسان، انتقاد از بزرگسالان، جوان و حقایق ناشناخته، به هم آمیختن حق و باطل، معیارهاى نارسا، انتقاد با مراعات ادب، افراط در توبیخ، رمز نفوذ كلام.

( قل هل یستوى الذین یعلمون والذین لایعلمون انما یتذكر اولوالالباب )

قرآن كریم

در دنیاى كنونى، فرهنگ كشورها به سرعت تحول مى یابد.

مبانى علمى و برنامه هاى آموزشى پیوسته رو به تغییر است.

دانشمندان، هر روز نظریه هاى جدیدى در موضوعات مختلف به جهان عرضه مى كنند، و هر نظریه اى، خواه صحیح باشد خواه ناصحیح، روى افكار و عقاید مردم اثر مى گذارد.

تحول فرهنگى، جمیع شئون زندگى فردى و اجتماعى را تغییر داده و اخلاق و اعمال مردم را دگرگون ساخته است. عقاید مذهبى را در ضمیر افراد سست كرده، اصول ثابت اخلاقى را متزلزل نموده، و ارزش تقوا و پاكى را كاهش داده است. بر اثر تحول فرهنگى، معیارهاى فضیلت و رذیلت تغییر یافته و آداب و سنن اجتماعى اهمیت خود را از دست داده اند و در پاره اى از موارد رسوم تازه اى جایگزین آن ها شده است.

در فرهنگ جدید، درست و نادرست و هم آمیخته و به موازات آموزش هاى صحیح و سودبخش، آموزش هاى ناصحیح و زیان بخش وجود دارد. بر اثر بد آموزى ها، صواب و ناصواب هر روز پیچیده تر مى شوند و تمیز خوب از بد مشكل تر مى گردد و پیوسته تحیر مردم در شناخت روا و ناروا فزونى مى یابد.

كودكان در خانواده ها طبق معتقدات والدین و بر اساس سنن و آداب اجتماعى تربیت مى شوند و شخصیتشان پایه گذارى مى گردد، ولى وقتى به جوانى مى رسند و در جامعه قدم مى گذارند و با آموزش هایى مخالف تربیت هاى دوران كودكى خویش برخورد مى كنند، پریشان خاطر و نگران مى گردند و بر اثر تضادهاى درونى و آشفتگى فكرى، شخصیتشان متزلزل مى شود.

جان دیویى مى گوید:

امروز بشر تحت تأثیر عوامل بى شمارى قرار دارد كه هر كدام به شكلى در ذهنش اثر مى بخشد و او را وادار به تفكر مى كند. بدیهى است اثر اصول مذهب و یا مندرجات جراید و مجلات و دروس آموزشگاه و دبیرستان و دانشكده و معاشرت با سایرین به هیچ روى یكسان نیست.

هر فردى اكنون اصول تعلیم و تربیت مختلفى در اختیار دارد و بین عادات، اختلاف و دوئیت شدیدى حكمفرماست و اساس شخصیت، ناپایدار و متزلزل است و اصول اخلاق و رفتار نیز سست و قابل تردید مى باشد(۱) .

ساموئل كنیگ مى گوید:

جامعه متمدن امروز بسیار متضاد و بغرنج متضاد و مخصوصا در توقع از افراد، افراط كار است. غالب اوقات مشاهده مى شود كه بین آموزش در خانه و مسجد، یا كلیسا و آموزشگاه و آن آموزشى كه جامعه از آدمى انتظار دارد، اختلاف فاحشى وجود دارد(۲) .

دكتر هاریس مى گوید:

زندگى در محیط خارج از خانه و مدرسه، یعنى در سینماها و مجامع و مطالب كتب و مجلات و تلویزیون، چنان موضوعاتى را در برابر جوانان مطرح مى كند كه در خانه و مدرسه و مراكز مذهبى، هرگز ذكرى از آن ها نبوده یا خلاف آن ها بیان شده است. ناچار، جوانان كه هنوز رشد عقلى به موازات ردش جسمى خود نیافته اند، دچار سرگشتگى شده، نمى توانند احساسات خود را با حقایق آن اجتماع تطبیق دهند(۳) .

بشر امروزه، بر اثر تحول فرهنگى، دچار آشفتگى روح و تضاد فكرى شده، تا جایى كه بعضى در معرض بیمارى روانى قرار گرفته اند. فرهنگ امروز به تمام اصول ایمانى و اخلاقى كه نقطه اتكاى روان و پایگاه اساسى آرامش ضمیر است آسیب رسانده و اطمینان خاطر از مردم سلب نموده است. بسیارى از افراد آن چنان از مطالب ضد و نقیض فرهنگ جدید متأثر گردیده اند كه دو دل شده اند و همه چیز را با دیده شك و تردید مى نگرند و بر اثر این سرگشتگى و تحیر، همواره درونشان نا آرام و بى قرار است براى اتخاذ تصمیم و تطبیق دادن خود با شرایط موجود پیوسته با خویشتن در كشمكش و نزاع اند.

تغییرات سریع فرهنگ ها، اصول و افكار نوینى به وجود مى آورد. این وضع پر هرج و مرج، بسیارى از افراد را بلا تكلیف و پریشان حال ساخته و روحشان را به مناسبت عدم توانایى در ارضاى امیال خویش و انطباق با مقتضیات اجتماعى، سخت مى آزارد. به همین جهت است كه این قبیل اشخاص ممكن است دستخوش انواع و اقسام بیمارى ها و عقیده هاى روحى گردند و یا آن كه دست به خودكشى بزنند و یا در سلك جنایتكاران در آیند.

بلوك، در كتاب خود به نام اختلال فردى و اجتماعى خاطر نشان مى كند كه افراد هنگامى كه بر اثر تغییرات نا به هنگام و عمیق اجتماعى، غافلگیر مى شوند و از تطبیق دادن خود با آن تغییرات در مى مانند، ممكن است پنج راه را در پیش گیرند.

۱. به آداب و رسوم نوین تن در دهند و خود را با آن منطبق سازند.

۲. براى خود خط مشى اخلاقى خاصى ایجاد نمایند و تلاش كنند كه جامعه آن را بپذیرد.

۳. با پرداختن به روش هاى غیر اجتماعى، مانند جنایت و تبهكارى، علم طغیان علیه نظام موجود برافرازند و بدان حمله برند.

۴. از اجتماع دورى گزینند و مبتلا به امراض روحى گوناگون گردند.

۵. با توسل به خودكشى، از زندگى بگریزند(۴)

تحول سریع فرهنگى عصر ما در جوامع بشرى اثر عمیق گذارده و دگرگونى هاى همه جانبه اى در عقاید و آراى تمام طبقات پدید آورده است. تحول فرهنگى، چگونگى تفكر مردم را در بسیارى از مسائل دینى و علمى، اخلاق و اجتماعى، آموزشى و تربیتى، و دیگر مسائل نظرى و عملى تغییر داده و بر اثر آن در خانواده ها و اجتماعات بشرى، بین جوانان و بزرگسالان اختلاف نظر و تضاد فكرى بروز كرده است.

نكته قابل ملاحظه این كه مرد از جهت معلومات و تحصیل دانش متساوى نیستند، و به اعتبار تحصیلات علمى، در سطوح مختلفى قرار دارند. به همین جهت، چگونگى اختلاف نظر بزرگسالان و جوانان در خانواده ها نیز متفاوت است و كیفیت بحث و گفت و گوى آنان در هر خانواده ها متناسب با سطح علمى و فرهنگى آن خانواده ها است.

در خانواده هایى كه بزرگسالان یا لااقل بزرگ خانواده داراى تحصیلات علمى هستند و جوانانشان نیز تحصیل كرده و عالم اند، اگر در پاره اى از مسائل اختلاف نظر پیدا كنند، ممكن است آن را با بحث و گفت و گوى حل نمایند و اگر اختلافشان اصولى و عمیق باشد و با مذاكرات حل نشود، بحث را قطع مى كنند و هر كسى در عقیده خود باقى مى ماند و كمتر اتفاق مى افتد در این قبیل خانواده ها اختلاف علمى و نظرى باعث خصومت و ستیزه جویى شود و بر اثر آن محیط خانه متشنج و ناامن گردد و كار به جرم و جنایت منتهى شود.

در خانواده هاى بى سواد، اختلاف بزرگسالان و جوانان منشأ علمى ندارد، بلكه اغلب معلول انحراف هاى اخلاقى پسران و دختران است. جوانان این قبیل خانواده ها از تحول فرهنگى نصیب علمى نبرده اند، به مدارس عالى راه نیافته، از مطالعه كتب دانشمندان بهره مند نشده و سطح فكرشان بالا نرفته است و مانند والدین خود بى سوادند. ولى تماشاى فیلم هاى سكسى و جنایى، كه مظاهر فرهنگ جدید است، و همچنین معاشرت هاى آلوده و مشاهده مناظر گمراه كننده، توانسته است روى اخلاق و اعمال بعضى از آنان اثر بگذارد و به راه بى عفتى و پلیدى، میگسارى و قماربازى، دزدى و جنایت، و دگر اعمال ناپسند سوقشان دهد.

بدبختانه، بشر، رذایل را آسان تر از فضایل و بدى را زودتر از خوبى یاد مى گیرد. نیل به مقام عدالت و انصاف و بدى را زودتر از خوبى یاد مى گیرد. نیل به مقام عدالت و انصاف، تخلق به عفت و كف نفس و دیگر صفات انسانى بسیار مشكل است، ولى آموختن ظلم و بیداد، یاد گرفتن بى عفتى و لاابالى گرى و دیگر رذایل اخلاقى آسان.

( قال على عليه‌السلام : ما اصعب اكتساب الفضائل ایسر اتلافها (۵) )

علىعليه‌السلام فرمود: چه سخت است تحصیل صفات پسندیده و فضایل اخلاق و چه آسان است نابود ساختن خلقیات حمیده و بر باد دادن آن ها.

والدین و سایر بزرگسالان در این خانواده ها از مشاهده اعمال پلید و زشتكارى هاى جوانان سخت ناراحت و تأثر مى شوند و اغلب تأثر شان از جهت بد نامى و ننگ اجتماعى است. زشت خود ما را رسوا و انگشت نماى مردم نموده اند. اگر بزرگسالان خانواده پایبنده عواطف دینى و علایق مذهبى هم باشند، از دو جهت ناراحت اند: از نظر بى آبرویى و دیگر از جهت تجاوز از مقررات دینى.

اختلاف بزرگسالان و جوانان در این خانواده ها هرگز شكل علمى و استدلالى به خود نمى گیرد، زیرا هر دو طرف فاقد علم و استدلال اند، بلكه اختلاف اینان به صورت اعتراض و مواخذه، تندى و خشونت، ستیزه و پرخاش، و عربده و فریاد آشكار مى شود و در پاره اى از موارد به ضرب و جرح و گاهى به قتل و جنایت منتهى مى گردد.

مشكل بزرگ و اختلاف دامنه دار در خانواده هایى است كه بزرگسالانشان در كودكى بر اثر نداشتن وسایل تحصیل و نبودن و همچنان بى سوادى مانده اند، ولى فرزندان جوان آن ها كه واجد شرایط تحصیلى بوده و از كودكى راه مدرسه در پیش گرفته اند، به كسب دانش موفق شده و بیش و كم مدارج را پیموده اند.

در این قبیل خانواده ها، بر اثر تفاوت سطح علمى و فرهنگى، همواره بین جوانان و بزرگسالان در بسیارى از مسائل اختلاف نظر وجود دارد و همین امر آنان را به بحث و گفت و گو وا مى دارد. جوانان تحصیل كرده، نه تنها بى قید و شرط از افكار و اعمال بزرگسالان پیروى نمى كنند، بلكه در هر مورد كه چیزى مرا بر خلاف نظر خود مشاهده نمایند، زبان به انتقاد مى گشایند و روش آنان را نادرست و مردود مى خوانند. بزرگسالان براى دفاع از خود با آنان به بحث و گفت و گوى مى پردازند و در پاره اى از موارد كار بحث به ستیز و پرخاش منجر مى شود و گاهى شدت مجادله، روابط خانوادگى را بر هم مى زند، فرزندان را از والدین و زنان را از شوهران جدا مى كند و سرانجام خانواده متلاشى مى گردد.

خلاصه، تحول فرهنگى، بیش و كم، در تمام خانواده هاى بى سواد و با سواد اثر گذارده و بین بزرگسالان و جوانان ایجاد اختلاف نموده است. براى آن كه قسمت كوچكى از این اختلاف بزرگ توضیح داده شود و راه هایى براى تقلیل تضاد و ناسازگارى ارائه گردد، در این جا، پاره اى از مطالب جوانان تحصیل كرده، پیرامون سه موضوع كه در بیشتر خانواده ها مطرح است، مورد بررسى قرار مى گیرد. یكى از سخنان انتقادى آنان نسبت به قسمت هایى از آداب و اخلاق اجتماعى كه در این فصل بحث مى شود. دیگر پرسش هاى جوانان درباره خداوند و مسائل مذهبى كه در دو فصل بعد و گفت گو خواهد شد. براى روشن شدن بحث این فصل بعد گفت و گوى خواهد شد. براى روشن شدن بحث این فصل لازم است قبلا درباره آداب و رسوم اجتماعى توضیحى داده شود.

در روزگار گذشته، بین اقوام و ملل مختلف آداب و سنن، عادات و رسوم، و عقاید آرایى وجود داشته كه قسمتى از آن ها در شرایط زمان و مكان و بر اساس نیازهاى اقتصادى، مصالح اجتماعى و شئون خانوادگى قابل توجیه و تعطیل بوده و بعضى از آن ها چیز جز عادات جاهلانه و اعتقادات خرافى نبوده است.

پاره اى از آن آداب و رسوم، علاوه بر جهت خرافات و جهل، جنبه جرم و جنایت نیز داشته و از اعمال ضد انسانى بوده است. به طور نمونه، براى هر یك از این سه قسمت مثال هایى ذكر مى شود.

قسمت اول: رسومى كه در شرایط زمان خود قابل توجیه و تبیین بوده است.

۱. در قبیله سكالاواى ماداگاسكار، زن مطلقه نمى تواند بدون اجازه شوهر سابق خود دوباره شوهر كند و شوهر سابق با شوهر جدید قراردادى مى بندد. بنابراین قرار داد، سه بچه اول زن قدیمش به او خواهد رسید. مردم این قبیله مى گویند كه این بچه ها به اندازه بچه هاى خود او نافع هستند البته دلیل این رفتار آن است كه بچه ها فایده اقتصادى دارند(۶) .

۲. گروه هاى ابتدایى، غالبا با افراد خارج از گروه ازدواج مى كنند. تایلور معتقد است برون همسرى سبب مى شود كه قبیله معینى با چند قبیله دیگر، كه آن ها نیز به ازدواج با افراد خارج از گروه هاى خود مى پردازند، روابط دوستانه برقرار كنند و از مزایاى این دوستى بهره مند شوند. (قبایل وحشى باید همواره این قضیه دو پهلو را به خاطر داشته باشند. یا در خارج خود ازدواج كنند یا در بیرون از آن كشته شوند. ) و چون ازدواج با گروه دیگر این فایده را در بردارد، بنابراین ازدواج با گروه خود باید مردود و محكوم باشد(۷) .

۳. در چین، پسر داشتن از واجبات است، زیرا پسر به قبور پدر و مادر خود رسیدگى مى كند و به یاد آنان عود و كندر مى سوزاند و بدین نحو آنان را جاودان مى سازد. بنابراین ممكن است فرزند پسر خواستن براى این باشد كه آدمى به صورت ادامه وجود خود در دیگرى فناناپذیر شود(۸) .

قسمت دوم: رسومى كه موهوم و خرافى است:

۱. آریون عقیده داشتند كه ارواح مردگان به مسكن و غذا و نوشیدنى احتیاج دارند، و ارواحى كه مسكن و غذا ندارند، همواره گرسنه و سرگردان و در این صورت نمى توانند از بستگان خود نگاه دارى نمایند، بلكه برعكس آنان را با خشم و خشونت مى ترساند. آرامش روح وقتى است كه با احترام او را دفن كنند و در قبرش شراب و شیر و عسل بگذارند.

۲. باید مدفن در گذشتگان جلو منزل مسكونى بازماندگان و نزدیك در ورودى خانه باشد، به طورى كه فرزندان میت در موقع ورود و خروج از منزل، با ارواح مواجه گردند و با آن ها سخن بگویند و تضرع و زارى نمایند.

۳. در داخل منزل جاى مخصوصى براى افروختن آتش مقدس داشتند و در آن غذا گذاشته و بخور آتش مى زدند و معتقد بودند تا وقتى كه آن آتش مشتعل است، ارواح گذشتگان گرد آن مى چرخند. این آتش باید پیوسته فروزان باشد، تا وقتى كه آخرین فرد آن خانه بمیرد و آن خانواده منقرض شود(۹) .

قسمت سوم: آداب و رسومى كه علاوه بر خرافات، جنبه هایى جنایى و ضد انسانى است.

۱. در مصر قدیم معمول بود كه هر سال دختر جوانى را به نام عروس نیل نامزد مى كردند و پس از آن كه رودخانه، اراضى كشاورزان را سیراب مى كرد و مزارع سبز و خرم مى شد، آن دختر را به عنوان شكرگزارى از الهه گیاه و ارزاق در نیل مى افكندند(۱۰) .

۲. در هندوستان رسم بر این بود كه افرادى را به عنوان قربانیان الهه باران به رودخانه بیفكنند. در سال ۱۹۲۴، در یكى از مناطق هندوستان باران نبارید. عقیده مردم بر این شد كه چون الهه باران بر شخص معینى غضب كرده، باران نفرستاده است. اهالى به جست وجوى وى بر آمدند كه دستگیرش كنند زنده بسوزاندش تا خشم الهه باران فرو نشیند و باران بفرستند. حكومت از این تصمیم آگاه شد و اعلان كرد هر كس در این كار اشتراك مساعى نماید، به شدت مجازات خواهد شد.

۳. در هند معمول بود كه وقتى مردى از دنیا مى رود، زن او نباید زنده بماند. به همین جهت، موقع دفن میت، با حضور مردم، زن زنده او را نیز در قبر مى خواباندند و رویش خاك مى ریختند(۱۱) .

در دنیاى امروز هم ملت هاى پیشرفته و عقب افتاده و در حال رشد، عقاید و آرا و آداب و رسومى داند كه بغضى از آن ها عقلانى و قابل توجیه است و بعضى غیر عقلانى و خرافى و حتى پاره اى از آن ها ظالمانه و غیر انسانى است.

در كشورهاى متمدن غرب، پیروان كلیسا به اب و ابن و روح القدس اعتقاد دارند. فكر خرافى تثلیث مانند ابر و تیره اى سراسر اروپا و آمریكا را پوشانده است.

مردم زیادى از مغرب زمین به عمل موهوم فالگیرى و رمالى عقیده دارند و آن را از رسوم مورد قبول تلقى مى كنند مى كنند و همه ساله قسمتى از عمر و مال خود را در آن راه صرف مى كنند.

دنیاى پیشرفته غرب عدد ۱۳ را نحس مى داند و مردم مایل نیستند شماره منزلشان ۱۳ باشد یا در اطاق نمره ۱۳ هتل سكونت نمایند یا سیزده نفر در سر یك میز با هم غذا صرف كنند.

دنیاى پیشرفته غرب عدد ۱۳ را نحس مى داند و مردم را مایل نیستند شماره منزلشان ۱۳ باشد یا در اطاق نمره ۱۳ هتل سكونت نمایند یا سیزده نفر در یك میز با هم غذا صرف كنند.

دكتر مارتین لوتركینگ مى گوید:

یكى از بزرگ ترین نیازمندى هاى بشرى آن است كه بشر خود را بالاى منجلاب تبلیغات دروغ نگه دارد. افرادى كه روح ناتوان و علیل دارند، خیلى زود تسلیم خرافات مى شوند. روح آن ها مدام دچار ترس و نگرانى است. از یكشنبه سیزدهم ماه و یا گربه سیاه، كه پنجه هایش را صلیب وار روى هم گذاشته باشد، مى ترسند. خود من در آسانسور یك هتل بزرگ نیویورك، براى اولین بار، متوجه شدم كه طبقه سیزدهم وجود ندارد و پس از طبقه دوازدهم طبقه چهاردهم قرار گرفته است. علت را از متصدى آسانسور پرسیدم. پاسخ داد: این روش و عادت دى اغلب هتل ها رعایت مى شود، چون عده زیادى از به سر بردن در طبقه سیزدهم وحشت دارند و به دنبال این گفته افزود: حتى بعضى ها، به حساب این كه طبقه چهاردهم جایگزین طبقه سیزدهم است، از سكونت در طبقه چهاردهم نیز خوددارى مى كنند(۱۲) .

در جهان شرق نیز عقاید خرافى بسیار است. هنوز مردم زیادى بت مى پرستند و به این اعتقاد موهوم دل بسته و پابندند و بعضى آن چنان خویشتن را اسیر بت ساخته و آن موجودات جامد را منشأ اثر مى دانند كه حاضرند فرزندان خود را براى آن ها قربانى كنند.

در حدود سه سال قبل، خبرى در روزنامه بود كه دادگاه جنایى شهر جیبور در هندوستان، دو تن از اهالى شهر را كه پسربچه ۱۲ ساله اى را در راه یك الهه هندى قربانى كرده بودند، به مرگ محكوم كرد. محكومان، دو كنتراتچى سازنده تانكرهاى آب براى اداره آب آشامیدنى شهر بودند كه پیش از شروع كنترات خویش، این پسر بچه را، جلو مجسمه الهه هند سر بریدند تا موجبات خشنودى الهه را فراهم آورده و نظر موافق او را نسبت به كارى كه در پیش داشتند، جلب نمایند. خلاصه، درگذشته و حال ملل و اقوام مختلف جهان اسیر عقاید خرافى و افكار نادرست بوده و هستند.

جالب آن كه عقاید و آراى ملت ها، خواه صحیح باشد خواه ناصحیح، سازنده محیط اجتماعى است و محیط اجتماعى به اندازه اى قوى و نیرومند است كه احكام و مقررات خود را بر فرد تحمیل مى كند و او را هم مانند جامعه مى سازد. به عقیده دانشمندان، محیط اجتماعى در ساختن فردیت و پایه گذارى صفات شخصیت افراد، نقش موثرترى از محیط طبیعى دارد.

ما در محیط اجتماعى خود، مانند سلول ها در محیط داخلى بدن، غوطه وریم و همچون سلول ها نمى توانیم از نفوذ شرایط محیط در امان بمانیم. كالبد آدمى به حصار پوست و مخاط روده مجهز است، ولى مرزهاى شعور، برعكس، همیشه گشوده اند و روان آدمى در معرض تهاجم دائمى همه قسم عوامل فكرى و معنوى محیط اجتماعى قرار دارد و برحسب طبیعت آن ها، سالم یا ناهنجار بار مى آید(۱۳) .

اجتماع، واجد یك نیروى اجتماعى و روان شناسى است كه افراد به تنهایى فاقد آن هستند. این نیرو عبارت از فرهنگ و یا آداب و رسوم است. آداب و رسوم اجتماعى عبارت اند از وسایلى كه اجتماع براى تطبیق در اختیار افراد مى گذارد و این آداب و رسوم هستند كه راه و رفتار اجتماعى را بر فرد تحمیل مى كنند. به همین جهت، باید آن ها را مافوق فرد دانست(۱۴) .

لازم است این نكته خاطرنشان گردد كه محیط اجتماعى، با آن كه بسیار قوى و نیرومند است و مى تواند توقعات و خواسته هاى خود را بر افراد تحمیل نماید و آنان را با صفات جامعه بار آورد، مع ذلك همیشه به طور یكنواخت، ثابت و پایدار نیست. علل و عوامل متعددى ممكن است محیط اجتماعى را دگرگون سازند، سنن و آداب عمومى را تغییر دهند، با عقاید خرافى مبارزه كنند، و از اعمال ضد انسانى جلوگیرى نمایند.

تصمیم حكومت هاى مقتدر، اراده اشخاص بزرگ، و بالا آمدن سطح فرهنگ و دانش مردم، از جمله آن علل است. براى توضیح مطلب، در این جا پیرامون هر یك از آن ها به اختصار گفت و گوى مى شود.

حكومت هاى مقتدر: یكى از عواملى كه مى تواند در محیط اجتماعى اثر بگذارد و مسیر جامعه را تغییر دهد، تصمیم حكومت هاست. فرمانروایان توانا قادرند به وسیله مأمورین لشكرى و كشورى، یا افكار نادرست و عقاید خرافى مبارزه كنند و آداب و رسوم باطلى را كه بین مردم معمول است، براندازند و با اعمال قدرت، مانع كارهاى غیر عقلانى و رفتار ضد انسانى جهال و بى خردان شوند. البته، این مبارزه باید آن قدر عمیق و مداوم باشد كه افراد نادان، تدریجا، از انجام كارهاى نارواى خویش مأیوس گردند و افكار باطلشان رفته رفته به دست فراموشى سپرده شود.

شاید هم اكنون، در كشورهایى كه بت پرستى رایج است، اگر حكومت هاى مقتدر نمى بودند و قوانین كیفرى وجود نمى داشت كسانى از بت پرستان نادان، در مقابل بت ها، بچه هاى بسیارى قربانى مى كردند.

اگر محیط هندوستان مانع انجام رسوم و آداب جاهلانه نمى بود، شاید در آن كشور، هر سال عده اى از زنان را زنده زنده با اجساد شوهرانشان دفن مى كردند یا افرادى به عنوان قربانیان الهه باران به امواج خروشان رودخانه ها مى سپردند و به زندگى آنان خاتمه مى دادند.

خلاصه، حكومت از عواملى است كه مى تواند محیط اجتماعى را تغییر دهد و آداب و سنن اجتماعى را دگرگون سازد. با آن تربیت هاى دوران كودكى در اعماق وجود آدمى اثر مى گذارد و تا پایان عمر ثابت و پایدار مى ماند، ولى فرمانروایان توانا قادرند بر مواریث تربیتى مردم غلبه كنند و روش هایى را كه در طفولیت از والدین خویش فراگرفته اند، واپس زنند و روش هاى خود را جایگزین آن ها سازند.

( قال على عليه‌السلام : الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم (۱۵) ) .

علىعليه‌السلام فرمود: شباهت مردم به حكومت هاى خود، بیش از شباهتى است كه به پدران خویش دارند.

اشخاص بزرگ: یكى دیگر از عوامل تحول اجتماعى، وجود افراد بزرگ و با تصمیم است. عموم مردم خواه ناخواه تحت تأثیر محیط اجتماعى خود قرار دارند و از آداب خوب و بد و رسوم روا و نارواى جامعه خویش پیروى مى كنند و آگاهانه یا ناآگاه، مانند سایر مردم ساخته مى شوند، ولى در جوامع بشرى گاه به گاه، افراد بزرگ و نوابغ با اراده اى به وجود مى آیند كه نه تنها بى قید و شرط تابع روش هاى معمول اجتماع نمى شوند و رنگ جامعه را به خود نمى گیرند، بلكه با پاره اى از رسوم خرافى و سنن نادرست مخالفت مى نمایند و براى انداختن آن ها به مبارزه بر مى خیزند و چون در این كار اراده جدى و عزم ثابت دارند، تا رسیدن به هدف، با نیرومندى پایدارى مى كنند و درخود احساس خستگى و فرسودگى نمى نمایند.

( قال الصادق عليه‌السلام : ما ضعف بدن عما قویت علیه النیه (۱۶) ) .

امام صادقعليه‌السلام فرموده است: در موردى كه نیت و اراده آدمى قوى باشد، بدن دچار ضعف و ناتوانى نمى گردد.

این نوابغ با اراده و اصلاح طلبان خیر خواه، در راه پیشبرد مقصد مقدس خود، به مجاهدات پى گیر و كوشش هاى خستگى ناپذیر دست مى زنند و در مقابل نشان مى دهند. با منطبق و استدلال، توجه افراد مستعد و لایق را به خویشتن معطوف مى دارند و تدریجا آنان را با خود هم عقیده مى سازند و سرانجام با همكارى و هماهنگى آن ها به هدف نهایى خویش نایل مى شوند. مسیر جامعه را بر مى گردانند، و مردم را از قیود جهل و نادانى آزاد مى سازند.

پیامبران الهى در رأس گروه مردان بزرگ و با اراده جهان قرار دارند. سراسر زندگى پرافتخار آنان در راه مبارزه با شرك و بت پرستى، جهل و نادانى، جرم و جنایت، و سیئات اخلاق و اعمال مردم گمراه سپرى شده است. این افراد بزرگ، براى نجات بشر و به منظور از میان بردن آداب و رسوم باطل جوامع بشرى، مجاهده بسیار كردند و مصائب فراوان دیدند. بعضى از آن ها جان را در این راه از دست دادند، ولى سرانجام پیروزى هاى درخشانى نصیب آنان گردید.

پیشواى عالى قدر اسلام، روزى كه در مكه قیام كرد، ظلمت شرك و گمراهى سراسر جزیرةالعرب را فرا گرفته بود و مردم در جهل و نادانى غوطه مى خوردند. بت و بت پرستى همه جا رواج داشت و عبادت بت از مقدس ترین آداب و سنن اجتماعى آن روز به حساب مى آمد. مردم بت ها را مى پرستیدند و از آن ها حاجت مى خواستند و براى تقرب به معبودهاى ساختگى خویش گاو و گوسفند و شتر و گاهى بچه هاى خود را قربانى مى كردند.

محیط نیرومند اجتماع، این سنت نادرست را به همه مردم تحمیل كرده بود. مرد و زن، پیر و جوان، شهرى و روستایى، و خلاصه تمام طبقات، كوركورانه، این روش باطل را پذیرفته بودند و از پرستش سنگ و چوب احساس خشنودى و رضایت خاطر مى نمودند. نه تنها كسى با این رسم نادرست جرأت مخالفت نداشت، بلكه در اندیشه خود نیز تصور سرپیچى و مخالفت با آن نمى نمود.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به رسالت مبعوث گردید و طبق فرمان الهى، مخالفت خود را با شرك و بت پرستى آغاز نمود. او در این كار با مقاومت شدید بزرگسالان متعصب و محافظه كار روبه رو گردید و از هر طرف مورد اعتراض و مخالفت آنان قرار گرفت. ولى جوانان، با فطرت سالم و طبع آزاد، سخنان آن حضرت را با گوش دل شنیدند و بر اثر فكر و تدبر، به حقیقت امر پى بردند. آیین اسلام را صمیمانه پذیرفته و به رغم پدران و مادران مشرك خود به یكتاپرستى گراییدند و همین امر در جبهه مشركین ایجاد اختلاف و كشاف كرد.

استقبال روزافزون نسل جوان، از دعوت پیغمبر گرامىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خشم شدید بزرگسالان را برانگیخت و در تمام محافل لب به اعتراض گشودند و مراتب نگرانى خود را ابراز كردند. مشركین، مسلمان شدن جوانان را به فساد آنان تعبیر مى نمودند و این مطلب را ضمن شكایت هاى خود از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به زبان مى آورند. عقبه، كه یكى مردان نامى مكه بود، به اسعد بن زراره مى گفت:

( خرج فینا رجل یدعى انه رسول الله سفه احلامنا و سب الهتنا و افسد شبابنا و فرق جماعتنا (۱۷) ) .

مردى بین ما ظاهر شده كه مدعى رسالت است. او كه خود را فرستاده خدا مى داند، عقل ها ما را رمى به نادان و سفاهت نموده و از معبودهاى ما به بدى یاد مى كند. جوانان ما را فاسد كرده و اجتماع ما را دچار پراكندگى و اختلاف نموده است.

جوانان پرشور و با ایمان، براى نشر توحید و معارف اسلامى، با میانسالان و كهنسالان متعصب به مبارزه برخاستند و در محیط خانواده ها و اجتماع، فعالیت هاى گوناگونى را آغاز نمودند. هدفشان از این كار آن بود كه اساس بت پرستى را متزلزل كنند و سنت احمقانه شرك را از محیط اجتماعى براندازند. افكار بزرگسالان را از نادانى و جهالت رهایى بخشند و ین لكه بدبختى و بى خردى را از دامن جامعه بزدایند. سرانجام، به مقصود نایل شدند و محیط اجتماعى جزیزة العرب را از اسارت و بنگى بت آزاد ساختند.

عمرو بن جموح، از بزرگان مدینه و از اشراف بنى سلمه بود.

او مانند سایر شرفا، بت چوبینى به نام منات در منزل داشت كه آن را پرستش مى كرد و همواره در پاكیزگى و احترامش مى كوشید. فرزندان جوانش، به نام معاذبن عمرو، به معیت معاذبن جبل و چند جوان دیگر از بنى سلمه، به محضر رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شدند و پس از استماع سخنان پیشواى اسلام، ایمان آوردند و با آن حضرت بیعت نمودند.

بت پرستى عمرو بن جموح براى جوانان بنى سلمه، خصوصا براى فرزندش معاذ بسیار سنگین و گران بود. براى آن كه او را متنبه كنند و به وى بفهمانند كه چوب خشك شایسته پرستش و بندگى نیست، نیمه شبى بت عمرو را از خانه اش ربودند و آن را كنار چاه مدفوع آورده اند و از طرف سر در كثافت فرو بردند.

صبح، كه عمرو بن جموح براى تعظیم و تكریم بت آمد، جاى آن را خالى دید. سخت برآشفت و گفت: واى بر شما، چه كسى نسبت به معبود ما تجاوز كرده است؟ سپس با ناراحتى و نگرانى، از هر طرف به جستجوى بت رفت تا كنار حفره مدفوع رسید و دید هبا سر در كثافت فرو رفته است. بیرونش كشید. پس از شست و شو، معطرش نمود و در جایش قرار داد و گفت: اگر مى دانستم چه كسى مرتكب این كار شده، سخت مجازاتش مى كردم. شب بعد و همچنین شب هاى پس از آن نیز جوانان به این كار ادامه دادند و عمروبن جموح هر بار با خشم و ناراحتى بت را شست و شو مى داد و در جایش مى گذارد.

تكرار این عمل باعث شد كه روزى عمروبن جموح، پس از پاكیزه كردن بت، شمشیر خود را آورد و بند غلاف آن را به گردن بت افكند و گفت: من كه نمى دانم چه كسى با تو چنین مى كند تا كیفرش نمایم. اكنون این شمشیر را در اختیارت قرار مى دهم. اگر در تو خیر و اثرى وجود دارد، با این شمشیر از خود دفاع كن.

شب فرا رسید. عمرو بن جموح به خواب رفت. جوانان مانند شب هاى گذشته آمدند. شمشیر را از گردن بت برداشتند و لاشه سگ مرده اى را با ریسمانى به بت بستند و در یكى از حفره هاى فضولات سرنگونش كردند، صبح، عمروبن جموح دید كه باز هم بت در جاى خودش نیست. به كاوش پرداخت و آن را با لاشه سگى در چاه یافت. این بار به خود آمد. به عجز و ناتوانى بت پى برد و متوجه شد كه معبودش موجود بى اثرى است.

كسانى كه از قبیله بنى سلمه اسلام آورده بودند، از این فرصت استفاده كردند و با وى درباره عمل غیر عقلانى شرك به گفت وگو پرداختند و در نتیجه، عمرو بن جموح از بت پرستى دست كشید و به آیین مقدس اسلام ایمان آورد تا پایان عمر از مسلمانان خوب و ثابت قدم بود.

او، پس از قبول اسلام، چند شعر گفت و افكار خود را درباره شرك و توحید آشكار نمود. در شعر اول، بت را مخاطب ساخت و چنین گفت:

و الله لو كنت الها لم تكن

انت و كلب وسط بئر فى قرن

به خدا قسم، اگر معبود شایسته پرستش مى بودى، هرگز تو را با سگ مرده اى نمى بستند و در چاهت سرنگون نمى كردند.

اف بر كسى كه تو را به الهیت پذیرفته و پرستشت كرده است. اكنون با پى بردن به اثرى تو، از كوته فكرى و نادانى خویش آگاه مى شویم.

حمد و سپاس براى خداوندى است كه به وسیله پیغمبر خود، ما را از جهل و گمراهى رهایى بخشید، پیش از آن عمرمان سپرى گردد و رهین گورستان شویم(۱۸) .

خلاصه، پیغمبر اسلام، با سنت بت پرستى، كه از بزرگ ترین آداب و رسوم اجتماعى جزیرة العرب بود، به مخالفت برخاست و با همكارى جوانان با ایمان، به این فعالیت نجات بخش ادامه داد و سرانجام پیروز شد. رهبر عالى قدر اسلام موفق گردید ۳۶۰ بتى را كه در كعبه مكرمه بود و همچنین بت هایى را كه در سایر شهرها و قصبات وجود داشت، درهم بكوبد و رسم جاهلانه بت پرستى را از محیط اجتماعى آن روز براندازد و مردم را از این عقیده خرافى رهایى بخشد.

فساد و انحراف عرب قبل از اسلام، منحصر به اعتقاد موهوم شرك و بت پرستى نبوده، بلكه آداب و سنن ضد عقل و فطرت در تمام مظاهر زندگى مردم وجود داشت و رسوم مخالف عدل و انصاف در همه جا به چشم مى خورد.

در محیط جاهلیت، به شرافت و حیات مردم تجاوز مى شد. در محافل و مجالس آبروى افراد را مى بردند و با كوچكترین مستمسك، به روى هم شمشیر مى كشیدند و یكدیگر را مى كشتند.

در آن محیط فاسد، اطفال نیز مصونیت جانى نداشتند و طبق رسوم محلى، نوزادان دختر را زنده به گور مى كردند و كودكان بى گناه را به علت تنگى معاش از میان مى بردند.

براى زنانى كه نیمى از جامعه بودند، حقى نمى شناختند و آنان را به صورت هاى مختلف تحقیر و اهانت مى كردند. گاهى مردان، زنان خود را مانند گوسفندان به دگران مى فروختند و گاهى در قمار آنان را مى باختند، و زن موظف بود خود را تسلیم برنده قمار نماید.

مال و ثروت مردم، مانند عرض و شرفشان، همواره مورد تجاوز و تعدى بود. چادر نشین ها در بیابان به قافله ها هجوم مى بردند و هستى كاروان را چپاول مى كردند و این عمل را نشانه شجاعت و شهامت خود مى پنداشتند. در شهرها، قدرتمندان، ماترك در گذشتگان را تصرف مى كردند، و به بازماندگان صغیر و كبیرشان چیزى نمى دادند. اموال یتامى را مى خوردند، در امانت ها خیانت مى كردند و تمام این اعمال ظالمانه و نادرست از عادات و رسوم اجتماعى آن روز بود و مردم، كوركورانه، این روش هاى نادرست از عادات و رسوم اجتماع فرا مى گرفتند.

پیشواى عالى قدر اسلام، با استقامت و اراده تزلزل ناپذیر خود، در طول ۲۳ سال دوره رسالتش، به تمام این آداب و رسوم ناپسند خاتمه داد و محیط اجتماعى را از آن همه ناپاكى و پلیدى تطهیر كرد. در حجه الوداع، كه سال آخر عمر آن حضرت بود، با حضور مردم خطبه اى خواند و ضمن یادآورى قسمت هایى از انحراف هاى اجتماعى عصر جاهلیت، به تعالیم قرآن شریف اشاره فرمود و اصلاحات اساسى اسلام را در آن موارد خاطرنشان ساخت. براى مزید اطلاع در این جا پاره اى از جملات خطبه نقل مى شود.

درباره احترام جان و عرض جامعه فرمود:

( ایها الناس ان دمائكم و اعراضكم علیكم حرام الى ان تلقوا ربكم ) .

اى مردم: ریختن خون دگران و همچنین تعدى به آبروى آنان تا قیام قیامت بر همه شما حرام است. یعنى، از این پس، احدى حق ندارد به رسم و روش جاهلیت جان و شرف كسى را مورد تجاوز قرار دهد.

در مورد لزوم اداى امانت فرمود:

( فمن كانت عنده امانه فلیودها الى من ائتمنه علیها ) .

كسى كه از دگران امانتى نزد خود دارد، موظف است اداى امانت كند و آن را به صاحبش برگرداند.

درباره انتقام جویى و روش هاى نادرست دوره جاهلیت فرمود:

( .... و ان دماء الجاهلیه موضوعه... و ان مآثر الجاهلیه موضوعه ) .

تمام خون هاى دوره جاهلیت، در اسلام اسقاط شده و دیگر جاى انتقامجویى نیست و همه مفاخر جاهلیت ملغى گردیده و مطرود شناخته شده است.

درباره حقوق زنان و احیاى شخصیت و ارزش اجتماعى آنان فرمود:

( ایها الناس ان لنسائكم علیكم حقا و لكم علیهن حقا ) .

اى مردم، زنان شما بر شما حقى دارند و شما نیز به زن ها حقى دارید.

با این عبارت كوتاه، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، حقوق متقابل زن و مرد را در اسلام خاطرنشان فرمود و تضییع حقوق زنان را، كه از سنن دوره جاهلیت بود، مردود و محكوم ساخت.

در مورد احترام قانونى اموال مردم فرمود:

( ایها الناس انما المومنون اخوة و لا یحل لمومن مال اخیه الا من طیب نفسه ) .

اى مردم، مومنین با هم برادرند. براى هیچ مسلمانى تصرف در مال مسلمان دیگر حلال نیست، مگر با طیب خاطر و رضایت صاحب مال.

این حكم اسلامى، به تمام تجاوز كارى هاى مالى، كه در عصر جاهلیت معمول بود، خاتمه داد.

درباره تساوى حقوق مردم فرمود:

( ایها الناس ان ربكم واحد و ان اباكم و احدكلكم لادم و آدم من تراب ان اكرمكم عندالله اتقیكم و لیس لعربى على عجمى فضل الا بالتقوى (۱۹) ) .

اى مردم، خداى شما یكى است. پدر شما یكى است. همه شما از آدم و آدم از خاك است. محترم ترین شما نزد پروردگار، پرهیزكارترین شماست، و عرب را به عجم برترى و امتیازى نیست، مگر به تقوا و پرهیزكارى.

این چند مورد، كه ضمن خطبه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمده است، قسمتى از برنامه هاى اصلاحى قرآن كریم است كه جایگزین آداب مجاهدات پى گیر آن حضرت دگرگون شد و تعالیم اسلام، جامعه را از شرك و بت پرستى، ظلم و بیدادگرى، و انحطاط و فساد رهایى بخشید و مردم را به راه كمال و سعادت راهنمایى كرد.

اگر هزار بشیر آمد و نذیر آمد

محمد است كه بى مثل و بى نظیر آمد

مزاج عالمیان چون به شور و شر گروید

به خیر جامعه خیرالبشر بشیر آمد

ز آسمان رسالت بتافت ختم رسل

كه چرخ معدلت از طلعتش منیر آمد

به قدرت صمدى در صنم شكست افتاد

كه دور سلطنت واحد قدیر آمد

بساط ظلم برافتاد از بسیط زمین

بشیر عدل الهى چو بر سریر آمد

خلاصه، مردان بزرگ و مصلحین عالى قدر، كه پیامبران الهى در رأس آنان قرار دارند، مى توانند با اراده جدى و تصمیم قاطع خود اوضاع اجتماع را دگرگون كنند، با آداب باطل و سنن نادرست مبارزه نمایند، رسوم خرافى را از بیخ و بن براندازند، و مردم را از قید و بند نادانى ها آزاد سازند.

بالا رفتن سطح دانش مردم: یكى دیگر از عواملى كه در تحول اجتماع، نقش بسیار موثر دارد و مى تواند اوضاع و شرایط محیط اجتماعى را تغییر دهد، سنن موهوم و آداب و رسوم خرافى را براندازد، و مردم را از قید و بندهاى نادانى برهاند، رشد علمى اجتماع است.

بدون تردید، تحصیل علم و كسب و دانش، از معیارهاى فضیلت و كمال واقعى انسان است. تحصیل علم، عقل را شكوفان مى كند، نیروى فكر را تقویت مى نماید، سطح درك را بالا مى برد و آدمى را از واقعیت ها آگاه مى سازد. افراد تحصیل كرده، بر اثر كسب دانش، بیشتر مى فهمند و مطالب را بهتر تجزیه و تحلیل مى كنند و به نسبت دانشى كه فرا گرفته اند، مى توانند صحیح را از ناصحیح و روا را از ناروا تمیز دهند. فروغ علم، ضمیر بشر را روشن مى كند، بینش آدمى را تغییر مى دهد و حقایق نهفته را آشكار مى سازد. خلاصه، اندیشه و فكر افراد باسواد و بى سواد متفاوت است و به فرموده قرآن شریف این دو گروه با هم متساوى نیستند.

( قل هل یستوى الذین یعلمون والذین لا یعلمون انما یتذكر اولوالالباب (۲۰) ) .

اى رسول معظم، به مردم بگو: آیا كسانى كه عالم اند، با اشخاص غیر عالم یكسان اند؟ هرگز چنین نیست. افراد عاقل و خردمند به این تفاوت اساسى توجه دارند.

( قال على عليه‌السلام : لیت شعرى اى شى ء ادرك من فاته العلم بل اى شى ء فات من ادرك العلم (۲۱) ) .

علىعليه‌السلام درباره ارزش علم و تفاوت افراد عالم و غیر عالم فرموده است: كاش مى دانستم كسى كه از علم بى نصیب مانده، چه چیز به دست نیاورده است.

تحصیل علم و بالا رفتن سطح فكر، از بهترین وسایل رهایى از قید و خرافات و عقاید موهوم است. به همین جهت، خانواده هاى تحصیل كرده و همچنین ملت هایى كه از رشد علمى و فرهنگى برخوردارند، كمتر گرفتار افكار خرافى و آداب و رسوم جاهلانه هستند. بر عكس، خانواده هاى بى سواد و ملت هایى كه با فرهنگ صحیح پرورش نیافته و از نظر علمى عقب افتاده اند، روحى ضعیف و آسیب پذیر دارند و به آسانى تحت تأثیر تلقین هاى نادرست قرار مى گیرند، اینان، بر اثر فقد معلومات و نارسایى فكر، نمى توانند به علل و معالیل اشیاء پى ببرند و قادر نیستند مسائل را به درستى تجزیه و تحلیل كنند و صحیح را از ناصحیح تمیز دهند. به این جهت عقاید خرافى را زود مى پذیرند و به آسانى نسبت به موهومات دل بسته و معتقد مى شوند.

سایگون. خبرگزارى فرانسه: سه عدد سیب زمینى شیرین، كه شكل و قد و قواره غول پیكر و عجیبى دارند، همزمان در سه باغچه مختلف در حومه سایگون سبز شده اند. هر كدام از آن ها بین ۲۰ تا ۳۰ كیلو وزن دارند قطر هر كدام به ۳۰ سانتیمتر مى رسد. ظهور این پدیده، در ویتامین ها نوعى پرستش ایجاد كرده است. آن چه در مورد این سه سیب زمینى جالب مى نماید این است كه جدا از هم و خود به خود و بدون پرورش و رسیدگى سبز شده و رشد كرده اند. یكى از آن ها در زمینى سبز شده كه در ۱۹۶۸ تعداد بى شمارى سرباز در آن دمیده و جرأت خوردن آن را ندارد و هر شب در برابر خانه اش بخور براى آن دود مى كند. از وقتى این خبر پخش شده، سیل بیماران و معلولان به خانه او هجوم آورده اند. آن ها، پس از آن كه دستى به سیب زمینى مالیدند و كمى از آب چاه نزدیك آن برداشتند، مى روند(۲۲) .

مسئله تعلیم و تعلم، با پیشرفت تمدن در جوامع بشر امروز، به صورت یك نیاز قطعى و غیر قابل اجتناب در آمده است. اگر ملت ها بخواهند با پیشرفت جهان پیش بروند و با كاروان تمدن همگام باشند و از مزایاى زندگى نوین بررخوردار گردند، باید تحصیلات علمى و تعالیم آموزشگاهى را مورد كمال توجه قرار در گذشته، كسب علم و دانش به عده معدودى اختصاص داشت و اكثریت جامعه نسبت به تحصیلات فرهنگى احساس ضرورت نمى كردند، زیرا مردم هر عصرى وراث تجارب پدران و اجداد خود بودند و آزموده هاى نسل هاى گذشته، در طول قرون و اعصار، جوابگوى نیازمندى هاى زندگى مردم آن عصر بود. ولى با بسط تمدن و پدید آمدن زندگى صنعتى، اوضاع جهان دگرگون گردیده و مردم كشور ناگزیر شده اند به موازات فراگرفتن تجارب نسل هاى گذشته، علوم آزمایشگاهى را نیز بیاموزند و از معلومات زندگى در دنیاى كنونى نیازمند به تخصصى جز را از راه تحصیل دانش و پیمودن كلاس هاى اختصاص به دست نمى آید.

با توسعه تمدن، دیگر كودكان نمى توانند تنها با شركت در كارهاى پیچیده بزرگ تران، به درستى راه رسم جامعه را بیاموزند، زیرا بسیارى از كارهاى بزرگتران، در خارج از محل سكونت كودكان صورت مى گیرد و بسا كارها در فهم بچه نمى گنجد. از این رو، تقلید كودكانه تدریجا اهمیت تربیت اولیه خود را از دست مى دهد و لازم مى آید كه جامعه، نخست افراد خود را براى فعالیت زندگى تربیت و آماده نماید و بعدا آن را به كار بگمارد. ناچار، موسساتى به نام آموزشگاه به وجود مى آیند و عالماً و عامداً مطالب منظمى را كه درس خوانده مى شود، به نوباوگان تعلیم مى دهند.

در جوامع متمدن، انتقال همه مواریث و ذخایر وسیع اجتماعى، بدون آموزش و پرورش رسمى امكان نمى یابد. از این گذشته، كودكان در آموزش و پرورش رسمى، با كتابت و كتاب خوانى، كه وسیله اى براى بسط دائمى اطلاعات است، الفت مى گیرند و بدیهى است كه كتابت را نمى توان از زندگى علمى و از همكارى با شاغلان مشاغل مختلف آموخت(۲۳) .

خلاصه، در دنیاى كنونى، معلومات نسل سابق، كه میراث اجتماعى از دو راه به نسل لاحق منتقل مى شود: یكى به طور غیرمستقیم و از راه آمیزش هاى اجتماعى و دیگر به طور مستقیم و از راه تحصیلات آموزشگاهى. به عبارت دیگر، بشر امروز باید در دو كلاس دانسته ها و دانش هاى دگران را فراگیرد.

اول كلاس اجتماع است و دوم كلاس آموزشگاه. در كلاس اجتماع، با تقلید از كارهاى بزرگ تران و همكارى با آنان تجاربى بیاموزد و اطلاعاتى به دست آورد، و در كلاس آموزشگاه، با شنیدن درس هاى معلم و بر معلومات خود بیفزاید. این هردو كلاس، در شكوفان كردن عقل و بارور كردن فكر نقش موثر دارند.( قال على عليه‌السلام : العقل غریزة تزید بالعلم و التجارب ) (۲۴)

علىعليه‌السلام فرمود: عقل از سرمایه هاى فطرى بشر است كه با علم آموزى و تجربه اندوزى افزایش مى یابد. تا زمانى كه جوانان معلومات و اطلاعات خود را گرفتار و رفتار بزرگسالان فرامى گرفتند و به طور تقلید و اقتباس، عقاید و آرا، آداب و رسوم، و اخلاق و اعمال آن را سرمشق خود قرار مى دادند، بین نسل كهنه و نو اختلاف و تضادى و جود نداشت زیرا طرز تفكر و چگونگى رفتار هر دو نسل یكسان بود وهم اكنون، در روستاها و بعضى از خانواده هاى شهرى، كه جوانانشان تحصیلات علمى ندارند، این روش معمول است و بین والدین و فرزندان، از نظر عقاید و آرا و آداب و سنن هماهنگى و توافق برقرار است. ولى از موقعى كه جوانان به مدارس راه افتند و به تحصیلات آموزشگاهى و مطالعه كتب دانشمندان پرداختند، و اقتباس تقلید در بسیارى از موارد جاى خود را به بررسى و تحقیق داد، رفته رفته اختلاف نظر بروز كرد و با بسط تعلیمات آموزشگاهى، بحث و انتقاد گسترش یافت.

مردم، قسمت بزرگى از اطلاعات خود را در جریان تحصیلات رسمى و عمومى فرا مى گیرند. از این رو نسبت به این گونه دانسته هاى خود توجه وقوف دارند. ولى قسمت دیگرى از اطلاعات خویش را در طى زندگى روزانه و بر اثر خلط و آمیزش با دیگران به دست مى آورند و از این جهت متوجه كیفیت آن ها نیستند. هر چه بر دامنه آموزش و پرورش رسمى مى افزاید، تعارض این دو نوع اطلاعات (اطلاعات آگاهانه و اطلاعات نا آگاه) بیشتر مى شود و حل این تعارض اهمیت زیادى ترى مى یابد(۲۵) .

پدران و مادرانى كه فاقد تحصیلات آموزشگاهى هستند، مجموعه اطلاعات و معلوماتشان منحصر به مطالب تجربى است كه به طور غیر مستقیم از بزرگ ترها فراگرفته در كلاس اجتماع آموخته اند و چون مى دانند این مقدر معلومات جوابگوى نیازهاى دنیاى امروز نیست، ناچار، فرزندان خود را از كودكى به مدرسه مى فرستند كه درس بخوانند در آتیه، خویشتن را با شرایط زندگى كنونى منطبق سازند.

اطفال به آموزشگاه مى روند و در طول سالیان متمادى، معلوماتى را فرا مى گیرند و اطلاعات گوناگونى به دست مى آورند. تحصیلات چند ساله تدریجاً روى افكارشان اثر مى گذارد. نیروى استدلالشان تقویت مى شود

و سطح دركشان بالا مى رود. موقعى كه به درون جوانى مى رسند و حس كنجكاوى و تحقیق در نهادشان بیدار مى گردد، متوجه مى شوند كه قسمتى از آرا و عقاید بزرگ تران و همچنین پاره اى از آداب رسومى كه در خانواده و اجتماع معمول است، با آن چه كه در مدرسه آموخته اند، ناسازگار و متعارض است یا به نظرشان متعارض مى آید و هرچه بیشتر به تحصیلات خود ادامه مى دهند، موارد اختلاف و ناسازگارى فزون تر مى گردد.

این تضاد فكرى، جوانان تحصیل كرده را و امیدارد كه مطالب خود را با والدین و بزرگسالان در میان بگذارند. با آنان به بحث و گفت وگو بپردازند و افكار و اعمالشان را مورد انتقاد قرار دهند. ضمنا، از این راه اظهار وجود كنند و مراتب لیاقت و شایستگى خویش را آشكار سازند.

بعضى از جوانان، با واقع بینى و حسن نیت انتقاد مى كنند و منظورشان اصلاح خانواده و اجتماع است. به همین جهت، در سخنان خود همواره حدود ادب و اخلاق را مراعات مى نمایند و نظر انتقادى خود را با حفظ احترام والدین و بزرگسالان ابراز مى دارند. در این قبیل خانواده ها، با آن كه جوانان با بزرگسالان در پاره اى از مسائل اختلاف نظر دارند، ولى كمتر كارشان به تضاد و تشاجر و ستیزه و پرخاش منتهى مى گردد.

بعضى از جوانان تندرو و افراطى، كه بر اثر پیمودن چند كلاس تحصیل، دچار خود پسندى و غرور شده اند، به نام انتقاد از روش هاى بزرگسالان در محیط خانواده و اجتماع، به كارهاى نادرست و زننده دست مى زنند. اینان، براى آن كه خود را نماینده فرهنگ جدید یا لااقل از پیروان آن معرفى كنند و در گروه جوانان پیشرو به حساب آیند، بسیارى از حقایق را نادیده مى گیرند، به تعالیم الهى بى اعتنا مى شوند، افراد با ایمان را تحقیر مى كنند، اصول اخلاقى را ناچیز مى شماردند، آداب و سنن اجتماعى را بى ارزش تلقى مى نمایند، به حدود و مقرراتى كه پایه و اساس سعادت فردى و اجتماعى است، پشت پا مى زنند، و تنها به این دل خوشند كه خود را از هر جهت آزاد مى پندارند.

این قبیل جوانان، در خانواده ها با صراحت به بزرگسالان اهانت مى كنند و آنان را خرافى و پیرو فرهنگ كهنه مى شناسند و افكارشان را ارتجاعى و اعمالشان را تا صحیح مى خوانند. اینان، نه فقط از روش بزرگسالان پیروى نمى كنند، بلكه تا آن جا كه بتوانند، بر آن ها مى تازند و با خرده گیرى هاى به حق یا ناحق، مورد انتقادشان قرار مى دهند. در بعضى از مواقع، براى آن كه ارزش خود را بهتر بنمایانند و بیشتر عرض وجود كنند، قدم را از مرز انتقاد فراتر مى گذارند و افكار و اعمال آنان را به باد مسخره مى گیرند.

بزرگسالان، كه از سخنان تند رفتار موهن جوانان خودخواه بر افروخته و خشمگین مى شوند، به مقابله بر مى خیزند وبا آنان به بحث و گفت و گو مى پردازند و براى اثبات صحت افكار و اعمال خویش دلیل مى آورند. ولى به علت بى سوادى و فقد سرمایه علمى و بر اثر نارسایى فكر و ضعف استدلال، نمى توانند به شایستگى بحث كنند و سخن خود را، هرچند صحیح و مطابق با واقع باشد، اثبات نمایند. در نتیجه، كشاكش و اختلاف نظر همچنان در محیط خانواده باقى مى ماند و اگر بر فرض در موردى، مستدل و قابل قبول صحبت كنند، باز هم جوانان زیر بار نمى روند و گفته آنان را تلقى به قبول نمى نمایند، زیرا از نظر علمى خود را برتر از بزرگسالان مى دانند و حاضر نیستند در مقابل سخنان آن ها تسلیم شوند و غیر مستقیم به شكست خویش اعتراف نمایند.

( قال على عليه‌السلام : لایسلم لك من اعتقد انه اتم معرفة بما اشرت علیه به منك (۲۶) )

علىعليه‌السلام فرموده است: كسى كه عقیده دارد در موضوعى كه بدان اشاره مى كنى و مورد بحثش قرار مى دهد، از تو عالم تر است، هرگز تسلیم تو نخواهد شد.

خلاصه آن كه بالا رفتن سطح معلومات جامعه، یكى از علل تغییر محیط اجتماعى است. تحصیل دانش، درك جوانان را افزایش مى دهد و طرز تفكرشان را دگرگون مى سازد و بر اثر آن، در باره بسیارى از عقاید و آرا و آداب و رسوم اجتماعى، با بزرگسالان درس نخوانده اختلاف نظر پیدا مى كنند و با آنان به بحث و گفت وگو مى پردازند و به هر نسبتى كه تحصیلات آموزشگاهى گسترش یابد و بر تعداد جوانان تحصیل كرده افزوده شود، اختلاف نظر در سطح وسیع ترى بروز مى كند و دیر یا زود پاره از عادات و آداب، از مقررات اجتماعى حذف مى شود و تدریجاً جامعه آن ها را ترك مى گوید.

براى آن كه اختلاف این دو گروه، جوانان را به طغیان و سركشى و بزرگسالان را به تندى و خشونت وادار نكند و فساد و تباهى به بار نیاورد، و براى آن كه روابط خانوادگى و نظم اجتماعى متزلزل نگردد و موجبات جدا شدن والدین از فرزندان و زنان از شوهران فراهم نیاید، لازم است هر دو گروه، در بحث هاى خود واقع بین باشند، همواره از حق و حقیقت پیروى كنند، و از عناد و لجاج پرهیز نمایند.

بزرگسالان باید این نكته را به خاطر داشته باشند كه در خلال سخنان جوانان تحصیل كرده، پاره اى از حقایق غیر قابل انكار وجود دارد كه لازم است مورد توجه قرار گیرد و با حسن قبول تلقى شود. مقاومت هاى نابه جاى بزرگسالان در این قبیل موارد، نه تنها بر خلاف واقع و حقیقت است، بلكه مى تواند مفاسد غیر قابل جبرانى به بار آورد و جوانان وظیفه شناس و شایسته را به افرادى گستاخ و یاغى مبدل نماید.

بعضى از بزرگسالان بى سواد، یك سلسله عقاید خرافى و آداب و رسوم موهوم را از اسلاف خویش به ارث برده و همچنان پایبند آن ها هستند.

مثلا، براى آن كه حاجت رواگردند، به درخت متوسل مى شوند و به آن نخ مى بندند. براى آن كه بیمار مصروع را درمان كنند، دست به دامن رمال مى زنند و از وى كمك مى خواهند. براى مصون ماندن از خطر چشم زخم، اسفند و كندر دود مى كنند، و براى آگاهى از آینده خود، فال مى گیرند و ده ها كار دیگر نظایر این ها.

این عقاید خرافى، كه ناشى از جهل و نادانى بزرگسالان است، مورد تخطئه و انتقاد جوانان تحصیل كرده قرار مى گیرد و آن ها را باطل و مردود مى خوانند. بزرگسالان موظف اند در این قبیل موارد، از مباحثه و مجادله بپرهیزند، لجاج و تصلب را ترك گویند، عقل هاى خویش را به كار اندازند، با دقت به سخنان فرزندان داناى خود گوش فرا دارند، و با پیروى از حق و حقیقت، خویشتن را از قیود نادانى و خرافت آزاد سازند.

گذشته از جهات علمى و تحصیلات آموزشگاهى، عواطف انسانى و كشش هاى روحى جوانان نیز منشأ قسمتى از اختلافات آنان با بزرگسالان است. جوانان، به طور طبیعى، ضمیرى پاك و هنوز بى عدالتى هاى جامعه، به فطرت انسانى و وجدانى اخلاقى آن ها آسیب نرسانده است، طبعاً شیفته حق و فضیلت اند مى خواهند محیطى كه در آن زندگى مى كنند، از بیدادگرى و ستم مبرا باشد. ولى بر عكس، مى بینند كه بزرگسالان گفتار سیئآت اخلاقى هستند، بعضى به حقوق دگران تجاوز مى كنند، بعضى تجاوزكاران را حمایت مى نمایند، برخى به ناتوانان زور مى گویند، و كسانى در مقابل زورگویى ها بى تفاوت اند و شكایتى ندارند. مى بینند كه جور و ظلم و خشونت و بیرحمى، و تضییع حقوق ضعیفان در جامعه رایج است و بزرگسالان به این كارهاى زشت آن چنان خو گرفته اند كه گویى قبح آن ها را درك نمى كنند. مشاهده این ناروایى ها، جوانان تحصیل كرده و دانا را سخت ناراحت و خشمگین مى كند. لب به اعتراض مى گشایند و روش بزرگسالان را مورد انتقاد قرار مى دهند.

در این قبیل موارد، باید بزرگسالان تذكرات جوانان را مغتنم بشمرند و به پیروى از حق و حقیقت، خود را اصلاح كنند و صفات ناپسند را ترك گویند، نه آن كه با جوانان از در بحث و مجادله وارد شوند و براى دفاع از اعمال نادرست خویش، به آنان پرخاش كنند و روان آرامشان را طوفانى نمایند.

جوانان درس خوانده نیز براى آن كه در انتقادهاى خود تندروى نكنند، از حدود حق و مصلحت تجاوز ننمایند، و در خانواده و اجتماع باعث خصومت و دشمنى نشوند، لازم است همواره دو نكته را مورد كمال توجه قرار دهند.

اول. مراقبت كنند كه تحصیلات چند ساله باعث غرورشان نگردد و آنان را به بلند پروازى هاى نابه جا وادار ننماید. متوجه باشند كه تمام حقایق را در اطلاعات ناچیز خود محصور نسازند و فكر محصور نسازند و فكر محدود خویش را در همه موارد، معیار شناخت حق و باطل قرار ندهند. به خاطر داشته باشند كه براى یك انسان، هر قدر هم تحصیل كرده و عالم باشد، حقایق ناشناخته و مجهول، به مراتب از واقعیت هاى معلوم و شناخته شده بیشتر است.

ادیسون مى گوید: از یك درصد مجموع دانستنى ها، ما فقط یك میلیونیم آن را مى دانیم، و نیوتن گفته است كه دانش كل، مانند خلیجى است كه من و همكارانم فقط چند دانه ریگ جالب از این پهناى وسیع برداشته ایم(۲۷) .

( قال على عليه‌السلام : لا تعادوا ما تجهلون فان اكثر العلم فیما لا تعرفون (۲۸) ) .

علىعليه‌السلام فرموده: با مجهولات خود دشمنى و خصومت نكنید و آنان را كه نمى دانید، باطل و مردود نخوانید كه بیشتر علم و دانش در چیزهایى است كه از آن ها ناآگاه و بى خبرید.

بعضى از جوانان تحصیل كرده، در انتقاداتشان، حق و باطل را به هم مى آمیزند و به موازات مردود شناختن مطالب ناصحیح، پاره اى از مسائل واقعى و صحیح را نیز مطرود و مردود مى خوانند.

اینان تصور مى كنند واقعیت ها منحصر در چیزهایى است كه خودشان فهمیده اند یا با معیارهاى نارساى امروز قابل اندازه گیرى و سنجش است. اگر چیزى به نظرشان موجه نیامد، یا با موازین كنونى قابل سنجش نبود، آن را نادرست و غیر واقعى مى پندارند. به همین جهت، پاره اى از مسائل دینى را نفى مى كنند یا لااقل با دیده تردید و دودلى به آن ها مى نگرند. خودشان از انجام وظایف اسلامى، كه راه تعالى روحانى و تكامل معنوى است، سرباز مى زنند و بزرگسالان با ایمان را نیز در خدا پرستى و اداى فرایض قطعى، مانند نماز خواندن و روزه گرفتن، مورد پرستش هاى انتقادى قرار مى دهند و این خود یكى از اساسى ترین موارد اختلاف بزرگسالان و جوانان در خانواده و اجتماع است.

براى آن كه این موضوع مهم تا اندازه اى روشن گردد و جوانان به ارزش هاى اسلامى وقوف بیشترى پیدا كنند و در انتقادهاى خود به افراط و تندروى نگرایند، دو فصل بعد، به موضوع ایمان به خدا و بررسى مسائل دینى اختصاص داده مى شود و پاره اى از سئوالات جوانان مورد بحث و گفت و گو قرار مى گیرد.

دوم. در مواردى كه انتقاد صحیح و به مورد است، براى آن كه بتوانند در بزرگسالان اثر بگذارند و آنان را از عقاید خرافى و اخلاق و اعمال نادرستشان رهایى بخشند، لازم است در گفتار و رفتار خود همواره حدود ادب و احترام را مراعات نمایند، از توهین و تمسخر آنان بپرهیزند، از ملامت و توبیخشان اجتناب نمایند، و خلاصه طورى انتقاد كنند كه به حب ذات و شخصیت بزرگسالان آسیبى نرسد. چه، انتقاد آمیخته به هتك و اهانت و توأم با سرزنش و ملامت، نه تنها مفید واقع نارواى خود به لجاجت وادار مى كند و كار به خصومت و دشمنى و مى كشد و محیط خانه به میدان جنگ و ستیز مبدل مى گردد.

( قال على عليه‌السلام : الافراط فى الملامه تشب نیران الجاج (۲۹) ) .

علىعليه‌السلام فرموده: زیاده روى در توبیخ، آتش لجاج را مشتعل مى سازد.

یعنى افراد، بر اثر توبیخ و ملامت هاى مكرر، نه تنها از كار نارواى خویش دست نمى كشند، بلكه به رغم توبیخ كنندگان، در روش خود پافشارى مى كنند و با اصرار بیشترى به رفتار نادرست خویش ادامه مى دهند.

پیشواى عالى قدر اسلام، در مقام هدایت و راهنمایى مردم، همواره با رفق و مدارا عمل مى كرد و تذكرات اصلاحى خود را در عوامل نفوذ كلام و محبوبیت آن حضرت بود.

هلال بن حكم مى گوید: پس از آن كه به محضر پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شرفیاب شدم و قبول اسلام كردم، از فرایض و سنن دینى مطالبى را آموختم. از آن جمله این بود كه به من توصیه شد خودت عطسه كردى، خداى را حمد كن، و اگر دیگرى عطسه كرد، درباره اش دعا كن و براى او از خداوند طلب رحمت نما. روزى در صفوف مردم، با رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جماعت نماز مى گزاردم. یكى از مأمومین عطسه كرد. من گفتم: یرحمك الله. دیدم نمازگزاران زیر چشم متوجهم شدند و با تندى به من مى نگرند. گفتم: مگر چه شده كه این چنین با خشم مرا نگاه مى كنند؟

مردم با شنیدن كلام من، مكرر سبحان الله گفتند. پس از آن كه نماز پایان یافت، بلافاصله پیغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: آن كس كه در خلال نماز سخن گفت كه بود؟ مردم به من اشاره كردند.

( فدعانى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و قال: انما الصلوه للقراءة و لذكر الله عزوجل و اذا كنت و اذا كنت فى الصلوة فلیكن ذلك حالك. قال فما رأیت معلما ارفق من رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (۳۰) ) .

پیغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرا نزد خویش خواند و فرمود: نماز براى قرائت قرآن و ذكر خداوند است و موقعى كه درنماز هست، باید وضعیت چنین باشد.

پیشواى اسلام، تذكر اصلاحى خود را آن قدر با نرمى و ملایمت بیان فرمود كه مرد تحت تأثیر قرار گرفت و گفت: من ندیده ام معلمى در مقام آموزش، بیشتر از پیغمبر رفق مدارا نماید.