متاپسى شیست ها مدعى هستند كه برهانى واقعا علمى براى ادامه زندگى پس از مرگ در اختیار دارند و بدون شك، نحوه اثبات آن ها از نظر علمى بر اساس صحیح است. برهانى در این ردیف، به قدرى كوبنده است كه هیچ انسان مجهز به فكر و اندیشه علمى نمى تواند آن راه رد كند. مع ذالك، سنگینى چنین برهانى تابع استحكام فرضیه اى است كه این برهان بر آن استوار است. اشخاصى كه این فرضیه را نامحتمل مى انگارند، طبعیتاً به دنبال توضیحات دیگرى مى روند.
من شخصاً معتقدم برهان هایى كه به وسیله متاپسى شیست ها بر له زندگى پس از مرگ اقامه شده، به مراتب ضعیف تر از برهان هایى است كه به وسیله مخالفین آن ها آورده شده است. ولى قبول دارم كه این برهان، در هر لحظه امكان دارد قوى تر شود. در چنین حالتى، عدم اعتقاد به ادامه زندگى پس از مرگ، مغایر با اندیشه علمى خواهد بود
.
روحیون عقیده دارند كه مركز فكر و كانون اندیشه، در نهاد آدمى، روح مجرد است، و دستگاه مغز براى روح به منزله وسیله ارتباط و ابزار كار است و با مرگ جسم و تخریب مغز، به روح مجرد آسیبى نمى رسد و همچنان زنده و پایدارى مى ماند. این مطلب در بخش اول كتاب جوان، فصل پنجم داده شده است.
راسل، مانند سایر مادیون، فكر را ناشى از مغز مى پندارد و آن را یك پدیده صد در صد مادى تصور مى كند و نتیجه مى گیرد كه بر اثر مرگ، تشكیلات مغز بر هم مى خورد و به موازات متوقف شدن حیات جسمى، حیات فكرى نیز متوقف مى گردد. ولى آن طورى كه از كلمات راسل مشهود است، او در این نظریه، اطمینان علمى و آرامش فكرى ندارد. به همین جهت، با تردید و دو دلى سخن گفته و حتى تصریح نموده است كه استدلال ما جنبه احتمالى دارد.
جالب آن كه راسل، ادله روحیون را، درباره زندگى پس از مرگ، صحیح و كوبنده خوانده و اعتراف مى كند كه هیچ انسان مجهز به فكر و اندیشه علمى نمى تواند آن را رد كند. اما از این جهت كه مسئله بقاى نفس و زندگى پس از مرگ، دلیل بر وجود عوالم ماوراى طبیعت است و این خود مخالف با فرضیه مادى اوست، به صورت عقیده شخصى اظهار نظر مى كند و مى گوید: به صورت عقیده شخصى اظهار نظر مى كند و مى گوید: ادله روحیون ضعیف تر از ادله مخالفین است. ولى زمینه علمى بقاى نفس را آن قدر محكم و اساسى مى داند كه پس از بیان نظر شخصى خود، بلافاصله مى گوید: قبول دارم كه این برهان هر لحظه ممكن است قوى تر شود.
باتوجه به این مطلب، كه راسل از طرفى به ارزش ادله علمى روحیون معترف است و از طرف دیگر نمى تواند مسئله بقاى نفس را با دلیل قاطعى نفى نماید، شایسته بود در مورد حیات بعد از مرگ، حداقل متوقف مى شد و از نفى و اثبات صریح خوددارى مى كرد. نه آن كه با اتكاى عقیده شخصى، موازین علمى را نادیده انگارد، از مرز استدلال و برهان تجاوز كند، و ضمن سخنان خود، عوالم ماوراى طبیعت را با صراحت نفى نماید. تصلب راسل در مادى گرى، منشأ این روش نادرست شده و او را به چنین اظهار نظر وادار نموده است.
(
قال على
عليهالسلام
: اللجاج یفسد الرأى
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: پافشارى هاى لجوجانه، رأى آدمى را فاسد مى كند و انسان را به اظهار نظرهاى غیر واقعى وا مى دارد.
قرآن كریم به مسلمین دستور داده است كه به ظن گمان تكیه نكنند و درباره چیزى كه علم ندارند، با قاطعیت سخن نگویند.
(
و مالهم به من علم ان یتبعون الا الظن و ان الظن لا یغنى من الحق شیئا
)
.
درباره منكرین قیامت مى گوید: اینان به گفته خود علم ندارند. تنها از گمان خویش پیروى مى كنند، و ظن و پندار، آدمى را در فهم حق و درك حقیقت بى نیاز نمى كند.
(
و لا تقف ما لیس لك به علم
)
چیزى را كه نمى دانى و بدان علم ندارى، هرگز درباره اش حكم قطعى منما.
مردى به نام این باى العوجاء، در عصر امام صادقعليهالسلام
زندگى مى كرد كه از نظر استعداد طبیعى و افكار مادى، راسل زمان خود بود. او با آن كه در محضر امام، رفت و آمد مى كرد و طول چند سال، نظریات مادى و مشكلات فكرى خود را درباره مبدأ جهان و عوالم ماوراى طبیعت و مسائل دینى با آن حضرت در میان گذارده و بد و جواب هاى قانع كننده اى، كه جاى بحث و گفت و گوى براى وى باقى نمى گذارد، شنیده بود، مع ذالك، بر اثر تصلب و لجاجتى كه در مادى گرى داشت، حاضر نشد به حق اعتراف كند و تا پایان عمر همچنان مادى بود و از فعالیت هاى ضد دینى و سمپاشى در افكار الهیون دست نكشید.
(
روى ان الصادق
عليهالسلام
قال لابن ابى العوجاء: ان یكن الامر كما تقول ولیس كما تقول نجونا و نجوت و ان یكن الامر كما نقول و هو كما نقول نجونا و هلكت
)
.
روزى امام صادقعليهالسلام
به این ابى العوجاء فرمود: اگر مطلب آن طور باشد تو مى گویى، با این كه آن طور نیست، ما و شما هر دو نجات مى یابیم، زیرا حساب و كتابى در كار نیست و هیچ یك گرفتار و مواخذ نخواهیم بود. ولى اگر مطلب آن طور باشد كه ما مى گوییم و آن طور هم هست، یعنى زندگى پس از مرگ و پاداش و كیفر الهى قطعى است، در آن صورت، ما بر اثر پیروى از اوامر الهى نجات مى یابیم و تو به علت تخلف و سرپیچى، هلاك خواهى شد.
علاوه بر ادله عقلى، مطلب دیگرى كه موید زندگى بعد از مرگ است و افكار دانشمندان را به خود معطوف داشته، موضوع تمایل بشر به تمایل بشر به حیات جاودانى است. هر انسانى، از هر ملت و نژاد، به كشش فطرى و به طور طبیعى، خواهش زندگى ابدى دارد و مایل است همیشه بماند. به همین جهت، از مرگ، كه رشته حیات او را قطع مى كند و تمایل بقایش را سركوب مى نماید، ناراضى و نگران است.
مى دانیم كه در نهاد آدمیان، خواهش هاى طبیعى بسیارى وجود دارد. مانند حب ذات، تمایل جنسى، میل به غذا و آب و استراحت و نظایر این ها، و هر یك از این خواهش ها، در كمال و سعادت انسان نقشى دارد و در طول زندگى بشر، با وضع متناسبى بر آورده مى شود. تنها تمایلى كه هیچ وقت و براى هیچ كس در این جهان بر آورده نشده و نمى شود، خواهش زندگى ابدى است. جا دارد هر انسانى سئوال كند:
آیا تمایل به حیات جاودان در وجود آدمى لغو و بیهوده آفریده شده است؟ آیا مرگ به كلى بشر را نابود مى كند و به حیات همه جانبه او خاتمه مى دهد؟
آیا تمناى زندگى ابدى هرگز جامه تحقیق نمى پوشد؟
پیامبران الهى به این پرسش ها پاسخ صریح داده و خاطرنشان ساخته اند كه:
۱. تمایل خلود، آفریده خداوند است و خالق حكیم هرگز چیزى را لغو و بیهوده نیافریده است.
۲. مرگ، آدمى را نابود نمى كند، بلكه او را از عالمى به عالم دیگر انتقال مى دهد. با فرا رسیدن مرگ، حیات دنیاى بشر پایان مى پذیرد و حیات ابدى بعد از مرگ آغاز مى گردد.
۳. تمناى زندگى و جاودان، در جهان بعد از مرگ برآورده مى شود و بشر در آن عالم، حیات ابدى خواهد داشت.
(
قال رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
: ما خلقتم للفناء بل خلقتم للبقاء و انما تنقلون من دار الى دار
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است: شما براى نابودى آفریده نشده اید، بلكه براى ماندن و باقى بودن به وجود آمده اید و با مرگ، تغییر مكان مى دهید و از منزلى به منزل دیگر انتقال مى یابید.
یكى از پایه هاى ادیان الهى، اعتقاد به حیات دائم و در عالم بعد از مرگ است. اولیاى دین خاطرنشان ساخته اند كه دار دنیا، براى انسان كلاس تعالى و تكامل است. بشر، باید در این منزلگاه موقت خود را به شایستگى بسازد و خویشتن را به شرایط زندگى سعادت بخش در نشئه جاودان مجهز نماید.
(
قال على
عليهالسلام
: انما الدنیا دار مجاز و الاخره دار قرار فخذوا من ممركم لمقركم
)
.
علىعليهالسلام
فرموده است: دنیا منزل گذران و آخرت مقر جاودان است. فرصت را مغتنم شمارید و از گذرگاه خویش، براى قرارگاه خود چیزى بگیرید و ذخیره اى بیندوزید.
اعتقاد به حیات ابدى در جهان بعد از مرگ، نه تنها هم آهنگ با تمایل فطرى انسان و جوابگوى خواهش زندگى جاودان است، بلكه خود، انگیزه گرایش هاى مذهبى است، و بشر را وا مى دارد كه از تعالیم الهى پیروى كند و بدین وسیله موجبات خوشبختى و رفاه خود را در عوالم ناشناخته بعد از مرگ فراهم آورد.
پیروان مكتب مادى، كه خود را در جهان طبیعت محصور نموده و مى خواهند همه چیز را با منطق مادى تبیین و تشریح كنند، در توجیه تمایل فطرى بشر به زندگى ابدى و احساس مذهبى، در بن بست قرار گرفته و سخنان ضد و نقیضى گفته اند.
ادگارپش، استاد فلسفه و روان شناسى فرانسوى مى گوید:
نمى توان انكار كرد كه بعضى از اشخاص مى گویند در خود احساسى مى نمایند كه به خوبى توصیف شدنى نیست. این اشخاص، از احساس سخن مى رانند كه به ابدیت متصل است. این تصور ذهنى از یك احساس ابدى، كه در عرفاى بزرگ و همچنین در تفكر مذهبى منعكس مى شود، ممكن است ریشه و جوهر احساس مذهبى را كه مذاهب گوناگون جلوه هایى از آن هستند، تشكیل دهد.
فروید، در این موضوع تردید و اقرار مى كند كه با تحلیل روانى خود هرگز نتوانسته است انرژى از چنین احساسى در خود بیابد. ولى فوراً و با صداقت كامل اضافه مى كند كه این امر به او اجازه نمى دهد وجود احساس مورد بحث را در دیگران انكار نماید
.
فرید مباحثه درباره احساس مذهبى را با این جمله محصور مى كند: من براى بحث در این قبیل توزین ناپذیر، خود را ناراحت مى یابم و به این ناراحتى همواره اقرار دارم
.
ملاحظه مى كنید كه در این چند سطر، اضطراب و آشفتگى و شك و تردید به خوبى مشهود است. از طرفى، فرید به استناد تحلیلى روانى خود مى خواهد بگوید اساساً تمایل ابدیت در نهاد آدمى وجود ندارد تا نیازى به توضیح و تبیین داشته باشد و از طرف، دیگر به خود اجازه نمى دهد در این باره با قاطعیت سخن بگوید و وجود چنین احساسى را در گران انكار نماید. در نتیجه، آقاى فروید، نه بى چون و چرا تمایل ابدیت را نفى كرده و به با منطق مادى آنرا توجیه و تبیین نموده است، بلكه در بحث پیرامون آن اظهار ناراحتى مى كند و احساس مذهبى را یك مطلب توزین ناپذیر مى خواند.
استاد فرانسوى مى گوید:
استاد فرانسوى با آن كه مى گوید: در موارد ظریف و دقیق، مانند مذهب، باید محتاط و محافظه كار بود، ولى بلافاصله خود احتیاط كارى را فراموش مى كند و ناسنجیده عقیده فروید را محكم و استوار مى خواند و توضیح مى دهد كه او اشتیاق به ابدیت را نخستین منبع احساس مذهبى نمى داند، و نظرش این است كه در غالب اشخاص، تشدید افكار دینى، ناشى از ناكامى و تیره روزى است.
از آقاى استاد باید پرسید: مگر بین عامل تشدید توجه به افكار دینى، با نخستین منبع احساس مذهبى، تضادى وجود دارد كه فروید این را نفى كرده و در عوض آن را اثبات نموده است؟
آیا مانعى دارد كه بگوییم اشتیاق به ابدیت، نخستین منبع احساس مذهبى است و ناكامى هاى زندگى، توجه به آدمى را به افكار دینى تشدید مى كند؟
خلاصه این كه موضوع بقاى روح و زندگى پس از مرگ، علاوه بر جنبه مذهبى، یك مسئله مهم علمى و فلسفى است كه از قرون گذشته تا امروز مورد توجه علماى بشر بوده و هست، و روحیون دانشمند، همواره با مادیون، پیرامون آن بحث و گفت و گو داشته و دارند.
اعتقاد به زندگى جاودانى در جهان بعد از مرگ، هر انسانى را به فكر آینده خویش مى اندازد و با نگرانى و اضطراب از خود مى پرسد، و به كجا خواهیم رفت و زندگى فرداى من چگونه خواهد بود؟ براى پاسخگویى به این سئوال و پیدا كردن راه سعادت آینده خود را به جست و جو و كاوش برى مى خیزد و سرانجام به این نتیجه مى رسد كه عالم بعد از مرگ، براى تمام مردم این جهان، ناشناخته و مجهول است و همه از آن ناآگاه و بى خبرند. تنها پیامبران خدا هستند كه به وحى الهى از آن جهان خبر مى دهند و مى توانند راه سعادت و خوش بختى فرداى مردم را به آنان ارائه نمایند، ناچار به پناه خدا مى رود، دین خدا را مى پذیرد، و از پیامبران خدا پیروى مى كند.
در خانواده اى كه بزرگسالان و جوانانش یك طور فكر مى كنند و هر دو گروه پیرو یك مكتب هستند و از جهت معتقدات با هم توافق نظر و هم آهنگى دارند، در آن جا تضاد و اخلاقى به عنوان مسئله مذهبى وجود ندارد، ولى خانواده اى كه والدین و دیگر بزرگسالانش مذهبى هستند، به خدا ایمان دارند، به حیات بعد از مرگ و ثواب و عقاب الهى معتقدند و عملا از دین خدا پیروى مى كنند، ولى جوانانش به مادیون پیوسته و افكار مادى پیدا كرده اند، آفریدگار جهان و عوالم ماوراى طبیعت را نفى مى كنند، دین خدا را خرافت و متدینین را خرافى مى خوانند، در آن جا اختلاف و ناسازگارى مى خوانند، در آن جا اختلاف و ناسازگارى شدید است و گاهى كار به ستیزه و پرخاش منتهى مى گردد.
بعضى از این جوانان تصور مى كنند كه فكر مادى نشانه تجدد خواهى است و نفى خدا و مذهب را به حساب انقلاب فرهنگى و تحول نوین جهان مى گذارند و با غرور و خودپسندى به بزرگسالان با ایمان مى گویند: اندیشه هاى دینى شما مربوط به جهان بى سواد دیروز است و افكار ما زاییده دنیاى تحصیل كرده امروز. غافل از این كه اختلاف ناشى از افكار مادى، سوابق ممتدى دارد و در قرون گذشته نیز بین والدین الهى و متدین و فرزندان منكر عوالم ماوراى طبیعت، این تضاد و كشمكش وجود داشته و قرآن شریف، چهارده قرن قبل در این باره فرموده است:
(
والذى قال لوالدیه اف لكما اتعداننى ان اخرج و قد خلت القرون من قبلى و هما یستغیثان الله ویلك امن ان و عدالله حق فیقول ما هذا الا اساطیر الاولین
)
.
و آن فرزندان بى ایمان كه والدین خود گفتند: اف بر شما باد، به من وعده جهان بعد از مرگ مى دهید، با آن كه بیش از من بسیارى در گذشتند و از آنان خبرى باز نیامده است. پدر و مادر كه به سعادت فرزند خویش علاقه دارند، از یك طرف با سوز و گداز در پیشگاه الهى استغاثه مى كنند و هدایت او را از خدا مى خواهند، و از طرف دیگر، با شدت و تندى به وى مى گویند: واى بر تو، به خدا ایمان بیاور كه وعده الهى بر حق است. فرزندان منحرف و بى ایمان مى گوید: این سخنان جز افسانه هاى موهوم پیشینیان نیست.
عامل دیگرى كه در مورد مذهب و مسائل مربوط به آن باعث اختلاف نظر بزرگسالان و جوانان گردیده و پیرامون آن بحث و گفت و گو بسیار مى شود، این است كه بعضى از جوانان تحصیل كرده، بیش از پیش به ارزش اسلام واقف گردند و چنین گمانى به آن آیین مقدس نبرند، در این جا، هر دو قسمت مورد بررسى قرار مى گیرد و پیرامون هر یك، به اختصار گفت و گو مى شود.
قسمت اول: نظریه تضاد مذهب و علم، از چند قرن پیش، در اروپا، بین گروه تحصیل كرده پدید آمد. منشأ پیدایش این نظریه آن بود كه اولیاى كلیسا، در آن روزگار، زیر عنوان مذهب، محكمه تفتیش عقاید تشكیل داده بودند و در طول چند قرن، عده اى از دانشمندان بزرگ را به جرم نظریه هاى علمى محاكمه كردند و بسیارى از آنان را به مرگ محكوم نمودند و با وضع فجیع و دلخراشى به حیاتشان خاتمه داد.
رهبران كلیسا، در این عمل ننگین و شرم آور، آن قدر سختگیر و بى گذشت بودند كه حتى مردان دانشمندى كه نسبت به مذهب علاقه داشتند و مى خواستند از راه تحقیقات علمى ارزش دین را بالا ببرند، از شر جنایات آنان مصون نماندند.
میشل سروه
، طبیب اسپانیولى، متولد سال ۱۵۱۱، همدرس وزال در شهر پاریس بود. او مباحثات مربوط به علوم الهى را بسیار دوست مى داشت و چندین بار نزدیك بود طمعه تفتیش عقاید شود. از جمله، اظهار مى داشت كه طبق نوشته كتاب مقدس، روح در خون است. پس براى شناسایى روح باید در كیفیت خون مطالعه كرد. و همین كار را نیز انجام داد و نتایج تجارب خود را در سال ۱۵۵۳، در كتابى به نام میراث نصرانیت منتشر كرد و در آن ذكر شده است كه خون وریدى از ریتین عبور مى كند و در آن جا، به وسیله هوایى كه تنفس مى كنیم، تصفیه مى شود. همین اكتشاف، جنین اكشتاف، جنین اكشتاف مهم جریان خون بود. اما این بار، دیگر عكس العمل كلیسا در مقابل او شدید بود. كالون سروه را متهم به بى دینى و الحاد كرد و اسقف شهر وین، كه حامى و نگهبان او بود، براى آن كه خود از تهمت مبرى باشد، در سال ۱۵۵۰، در شهر ژنو، وى را به عنوان ملحد در آتش سوزانید
.
رفتار ظلمانه و غیرانسانى اولیاى نسبت به دانشمندان، گروه تحصیل كرده غرب را ناراحت و خشمگین كرد و آنان را به مذهب، سخت بدبین و بدخواه ساخت و رفته این نظریه بین آنان قوت گرفت كه اساساً مذهب علم است و رهبران كلیسا دشمنان جدى خطرناك دانش و دانشمندان اند. این مطلب را در كتاب هاى نوشتند و در مجالس بازگو گردند و تدریجا ارزش آیین نصرانیت كاهش یافت و قدرت اولیاى كلیسا به ضعف و سستى گرایید.
كتب غربى ها در شرق ترجمه شد و مسئله نازساگارى علم و مذهب، كه اروپایى ها درباره آیین كلیسا گفته بودند، در كشورهاى اسلامى نیز شایع گردید. كسانى ندانسته از كلمه مذهب، كه به معنى وسیع خود، شامل تمام ادیان حق و باطل است، اغفال شدند و تصور كردند كه دین اسلام نیز با علم نازساگار است. بعضى دانسته و با سوءنیت، زیر عنوان ناسازگارى علم و مذهب، به فعالیت هاى ضد اسلامى دست زدند و در افكار بعضى از جوانان تحصیل كرده اثر بد گذاردند و آنان را نسبت به آیین الهى دلسرد و بى اعتنا نموند.
براى آن كه اسلام بهتر شناخته شود و جوانان تحصیل كرده تحت تأثیر پاره اى از تبلیغات مسموم كننده قرار نگیرند، در این جا، به اختصار پیرامون ارزش تعلیم و تعلم از نظر قرآن كریم و روایات اولیاى دین گفت و گو مى شود تا واضح گردد كه دین اسلام، نه تنها ضد علم نیست، بلكه حداكثر حمایت را از علم و عالم نموده و پیروان خود را به فرا گرفتن دانش ترغیب و تشویق كرده است.
روزى كه رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
به رسالت مبعوث شد و دعوت خود را آغاز نمود، جهل و نادانى، مانند ابر تیره اى، سراسر حجاز را پوشانده بود. در آن جا اسمى از درس و مدرسه و كتاب و كتابخانه نبود و مردم همه بى سواد بودند.
ویل دورانت مى گوید:
در آن موقع، هنر خواندن و نوشتن، به نظر عربان اهمیتى نداشت. به همین جهت، در قبیله قریش، بیش از هفده نفر خواندن و نوشتن نمى دانستند
.
به رغم بى اعتنایى مردم به تعلیم و تعلم و خواندن و نوشتن، خداوند آیین اسلام را ابر اساس اهمیت علم و احترام عالم پایه گذارى نمود، و در اولین آیاتى كه بر پیامبر خود فرو فرستاد، از تعلیم و قلم سخن گفت و خود را معلم انسان ها معرفى كرد.
(
اقراء و ربك الاكرم. الذى علم بالقلم. علم الانسان مالم یعلم
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، براى آن كه فرهنگ عمومى را در ملت اسلام بیان گذارى كند و زمینه تعلیمات ابتدایى را براى همه مردم آماده نماید و نسل هاى آینده را از نعمت خواندن و نوشتن برخوردار سازد، تمام پدران را موظف نمود كه نوشتن را به فرزندان خود بیاموزند و با سواد شدن آنان را فراهم آورند.
(
عن النبى
صلىاللهعليهوآلهوسلم
قال: من حق الوالد على والده ثلاثه، یحسن اسمه و یعلمه الكتابه و یزوجه اذا بلغ
)
.
پیشواى اسلام فرموده است: سه حق از جمله حقوق اسلامى است، كه فرزند در عهده پدر دارد. اول آن كه براى او نام خوبى برگزیند. دوم به وى نوشتن بیاموزد. سوم آن كه وقتى به حد بلوغ رسید، وسائل ازدواجش را فراهم آورد.
مسئله نوشتن، از مراحل تحصیلات آموزشگاهى است و رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، چهارده قرن قبل، در محیط بى سواد و نادان جاهلیت، آن را از حقوق فرزندان به حساب آورده است. از این روایت به خوبى استفاده مى شود كه آموزش همگانى، یكى از این روایت به خوبى استفاده مى شود كه آموزش همگانى، یكى از برنامه هاى اسلام است. اگر در گذشته، پیروان رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، دستور آن حضرت را عملا به كار مى بستند و تمام پدران مسلمان، از هر طبقه و نژاد، حق تحصیلى فرزندان خویش را ادا مى كردند و به آنان نوشتن مى آموختند، بین تمام ملل و اقوام جهان، افتخار با سوادى عموم ملت، از چندین قرن قبل، نصیب جامعه مسلمین مى گردید.
پیغمبر اسلام براى پیشبرد فرهنگ همگانى و با سواد كردن بچه هاى مسلمین، علاوه بر مقررات عمومى و تذكرات شفاهى، عملا نیز از فرصت هاى مناسب استفاده مى كرد. از آن جمله، پس از جنگ بدر، به دستور پیشواى اسلام، قرار مخصوصى با اسیران با سواد داده شد.
حضرت رسولصلىاللهعليهوآلهوسلم
به اصحاب فرمود: اسیران را نیكو بدارید و نیكویى كنید و از مساكین فدیه نخواهید، و آن مسكینان، كه صنعت كتابت دانستند، حكم رفت كه هر یك، ده تن از كودكان انصار را خط بیاموزند و آزاد باشند
.
رهبر عالى قدر اسلام، با تنظیم این قرار، از طرفى وسیله تحصیل عده اى از كودكان مسلمین را فراهم آورد و به فرهنگ عمومى كمك كرد، و از طرف دیگر، در تاریخ نظامى جهان، عمل انسانى بى نظیرى انجام داد و آن، این كه اسیران جنگ را به كار تدریس گمارد و آموزگارى را جایگزین غرامت جنگ كرد.
(
عن الصادق
عليهالسلام
قال احمل صبیك حتى یاتى علیه ست سنین ثم ادبه فى الكتاب ست سنین
)
.
امام صادقعليهالسلام
درباره كودكان و زمان آغاز تحصیل آنان فرموده است: بچه ات را تا شش سالگى نزد خود نگاهدارى كن و از آن پس، براى مدت شش سال، او را به آموزشگاه بسپار كه درس بخواند و تربیت شود.
شش سال درس خواندن در آموزشگاه، حداقل تحصیل براى تمام فرزندان مسلمین است، ولى اولیاى اسلام، جوانان و بزرگسالان را به ادامه تحصیل تشویق نموده اند و در این باره روایات بسیارى رسیده است.
(
كان زین العابدین
عليهالسلام
اذا نظر الى الشباب الذین یطلبون العلم ادانا هم الیه و قال: مرحبا بكم انتم و دائع العلم و یوشك اذ انتم صغار قوم ان تكونوا كبار آخرین
)
.
امام سجادعليهالسلام
، موقعى كه با جوانان محصل برخورد مى كرد، براى آن كه در ادامه تحصیل تشویقشان كند، آنان را نزد خود مى خواند و مى فرمود: امید است همواره در گشایش و راحت باشید. اى مصلحین، شما امانت هاى علم و دانش اید. امروز نوجوانان این جامعه هستید و عن قریب بزرگان جامعه دیگر خواهید بود.
(
قال امیرالمومنین
عليهالسلام
: یا مومن ان هذا العلم و الادب ثمن نفسك فاجتهد فى تعلمه فما یزید من علمك و ادبك یزید فى ثمنك و قدرك
)
.
علىعليهالسلام
مرد با ایمانى را مخاطب ساخت و فرمود: علم و ادب ارزش وجود توست. در تحصیل علم كوشش نما. چه، به هر مقدارى كه بر دانش و ادبت افزوده شود، قدر و قیمتت افزایش مى یابد.
(
قال رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
: ان الله یطاع بالعلم و یعبد بالعلم و خیر الدنیا و الاخره مع العلم و شر الدنیا و الاخره مع الجهل
)
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است: خداوند به وسیله علم و اطاعت مى شود. خیر دنیا و آخرت با علم است، و شر دنیا و آخرت بر اثر جهل است.
(
قال على
عليهالسلام
فرموده: انما الناس عالم و متعلم و ماسواهما فهمج
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: مردم اجتماع، دو گروه اند: گروه اول كسانى هستند كه در تحصیل دانش مدارجى را پیموده عالم اند. گروه دوم آن اند كه به تحصیل علم اشتغال دارند. و جز این دو گروه، سایر افراد جامعه، وحشیان حیوان صفت اند.
گرچه كلمه ناس در لغت عرب، كلمه مردم در فارسى، به گروه هاى متمدن وحشى اطلاق مى شود، ولى در این حدیث، امامعليهالسلام
، كلمه ناس را شایسته كسانى دانسته كه یا عالم اند، یا در راه فرا گرفتن علم اند. و افرادى را كه نه علم آموخته و نه در فكر آموختن آن هستند، لایق كلمه ناس نمى داند. زیرا آن ها زندگى انسانى و مردمى ندارند.
(
عن ابى عبدالله
عليهالسلام
قال: الناس ثلاثه، عالم و متعلم و غثاء
)
.
امام صادقعليهالسلام
فرموده است: مردم سه گروه اند. اول طبقه عالم و تحصیل كرده.
دوم، گروه محصل.
سوم، كسانى هستند كه نه عالم اند و نه در مقام فرا گرفتن علم اند، اینان هم مانند خار و خاشاك هاى روى سیل اند.
گویى امام، در این حدیث، جامعه را به رود جوشان و سیل خروشانى تشبیه كرده است. گروه تحصیل كرده و همچنین طبقه محصل، مانند آب هاى مواج آن رودند كه حركاتشان اصیل و اساسى است و باعث عمران و آبادانى هستند، ولى گروهى كه نه عالم اند و متعلم، مانند چوب و شاخه، خار و خاشاك، و كف هاى روى سیل اند كه از خود حركت اصیل ندارند، بلكه حركتشان تبعى است و با جریان آب به هر سو كشیده مى شوند و گاهى هم در یك جا به هم مى پیوندند و مانع جریان آب مى گردند.
این حدیث، تمام طبقات را به فرا گرفتن علم تشویق مى كند و آنان را از این كه خار و خاشاك جامعه باشند و كوركورانه حركت كنند، برحذر مى دارد. این حدیث به مردم مى فهماند كه هر فردى باید به وظایف خویش عالم باشد و در كارها، با بصیرت و بینایى قدم بردارد. چه، در اسلام، حركت و فعالیت مردم، در هر موردى، باید متكى به معرفت و علم و باشد.
(
عن على
عليهالسلام
قال یا كمیل: ما من حركه الا و انت محتاج فیها الى معرفه
)
.
علىعليهالسلام
به كمیل بن زیاد فرمود: هیچ حركت و فعالیتى نیست مگر آن كه تو در انجام به علم و معرفت نیازدارى.
در قرآن شریف، صدها آیه درباره زمین و آسمان، ابر و باران، دریا و صحرا، اشجار و گیاهان، حشرات و حیوانات، و دیگر موجودات طبیعى آمده و به مسلمین تأكید شده است كه همواره در كتاب تكوین مطالعه نمایند و آیات دقیق الهى را، كه در خلقت اجرام كیهانى و در آفرینش موجودات ارضى و سماوى به كار رفته، مورد بررسى و تحقیق قرار دهند، و بدین وسیله، در راه تعالى و تكامل پیشروى كنند و به مدارج عالى علمى دست یابند.
خداوند، در قرآن مجید، به آفتاب و نور آفتاب، به ماه و ستاره، و به روز و شب یاد كرده و چند سوره از كتاب آسمانى به اسم، شمس، قمر، نجم، ضحى، و لیل نامگذارى شده است. همچنین، خداوند به مواقع ستارگان و منازل و مجارى آن ها قسم یاد نموده و خاطرنشان ساخته است كه اگر مردم بدانند، این سوگند بسى بزرگ و با عظمت است.
(
فلا اقسم بمواقع النجوم: و انه لقسم لم تعلمون عظیم
)
.
در طول چند قرن، عده زیادى از علماى اسلام، با الهام از تعالیم قرآن شریف به تفكر در اجرام سماوى پرداختند و در راه شناخت كیهان، به تحقیقات دامنه دارى دست زدند و بر اثر سعى و شناخت كیهان، به تحقیقات دامنه دارى دست زدند و بر اثر سعى و كوشش، پیروزى هاى درخشانى نصیبشان گردید و از نظر علمى، شهرت جهانى یافتند.
خداوند، در قرآن شریف، از زنبور عسل، مورچه، عنكبوت، و چهارپایان سخن گفته و چند سوره به نحل، نمل، عنكبوت، و انعام نامگذارى شده است. همچنین، در قرآن آمده است كه خداوند باك ندارد و از این كه به پشه ناچیز با حشراتى كه در پستى و حقارت مافوق پشه هستند، مثل بزند.
(
ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضه فما فوقها
)
.
شاید در صدر اسلام، بعضى از معاندن و منافقین، این روش قرآنى را با دیده تحقیر و استهزاء مى نگریستند و به یكدیگر مى گفتند اگر قرآن كتاب هدایت و برنامه سعادت بشر است، چرا پاره اى از سور آن به اسم حشرات نامگذارى شده است؟ آیا پیشواى اسلام مى خواهد با مورچه و عنكبوت یا پشه و زنبور عسل مردم را به راه خوشبختى سوق دهد و موجبات تعالى و تكامل آنان را فراهم آرود؟ غافل از این كه مطالعه در جهان حشرات و آگاهى از آیات و دقایقى كه در آفرینش آن ها به كار رفته، یكى از مهم ترین رشته هاى دانش بشر است.
در دنیاى كنونى، دانشكده هاى حشره شناسى، در سراسر كشورهاى پیشرفته بسیار است. ولى با اسم گذارى بعضى از سوره هاى قرآن به نام حشرات، در واقع، اسلام، در چهارده قرن قبل، تابلو حشره شناسى را بالا برده و افكار پیروان خود را به مطالعه در خلقت حیرت زاى حشرات، جلب كرده است. عده اى از علماى اسلام، درگذشته، زندگى حشرات و حیوانات را در مورد بررسى و تحقیق قرار دادند و در این باره كتاب هایى به رشته تحریر در آوردند.
خلاصه این كه برخلاف آیین كلیسا، در قرآن شریف و روایات اسلامى، تفكر در آفریده هاى خداوند و تدبر در كتاب آفرینش، كه مایه رشد علمى و پایه اصلى ترقى و تعالى بشر است، یكى از مقدس ترین اعمال روحانى شناخته شده و مورد كمال ترغیب و تشویق قرار گرفته است.
در محیط علم پرور اسلام، علماى بزرگى مانند جابربن حیان، محمد زكریاى رازى، ابوریحان بیرونى، بو على سینا، خواجه نصیر طوسى، و ده ها دانشمند دیگر نظایر اینان، در طول چند قرن، پرورش یافتند و در علوم مختلف، از فیزیك و شیمى، ریاضى و نجوم، زیست شناسى و طب، فیزیولوژى و روان شناسى، و سایر رشته ها بررسى و تحقیق كردند و هر یك به نوبه خود صفحه اى بر كتاب دانش بشر افزودند.
جالب آن كه در مشرق زمین، عده زیادى از دانشمندان نامى اسلام، در قرونى سرگرم تحقیقات علمى خود بودند و آزادى عمل داشتند كه در خلال همان قرن ها، دانشمندان اروپایى، با سخت ترین شرایط محرومیت و خفقان به سر مى بردند و به جرم نظریه هاى علمى، زیر شكنجه هاى اولیاى كلیسا جان مى دادند، یا زنده زنده در آتش مى سوختند.
با این توضیح مختصر، پاسخ اولین قسمت سخنان مخالفین مذهب، در مورد آیین اسلام، واضح گردید و معلوم شد كه مسئله ناسازگارى دین و دانش و تضاد مذهب و علم، نظریه اى است كه اروپایى ها درباره آیین كلیسا اظهار كرده اند و منشأ آن رفتار ظالمانه اى است كه چندین قرن، اولیاى كلیسا، زیر عنوان دین و مذهب، نسبت به دانشمندان غرب اعمال نبوده اند و این نظریه به هیچ وجه ارتباطى با دین اسلام، كه خود حامى علم و عالم است، ندارد.
جوانان واقع بین و حقیقت جو، كه مدارجى را در تحصیل دانش پیموده اند، هرگز آیین قرآن شریف را به ضدیت با علم متهم نمى كنند و به استناد كلمه مذهب كه مشترك بین تمام ادیان است، كوركورانه اسلام را هم مانند آیین كلیسا نمى پندارند و به عنوان ناسازگارى دین و دانش، از قبول اسلام سرپیچى نمى نمایند، با والدین مسلمانان خود به مخالفت بر نمى خیزند، و محیط خانواده را با اختلاف و تضاد مواجه نمى سازند.
قسمت دوم: عامل دیگرى كه بعضى از جوانان تحصیل كرده را نسبت به اساس دین بى اعتنا نموده، و بر اثر آن از قبول مذهب سر باز مى زنند، و بزرگسالان متدین را مورد انتقاد قرار مى دهند، این است كه مى گویند پاره اى از محتویات دین، با اصول و مبانى علمى ناسازگار است و براى افراد درس خوانده، پذیرفتن این مسائل و معتقد شدن به آن ها غیر ممكن است.
این سخن را نیز گروهى از تحصیل كرده هاى غرب درباره نصرانیت، كه مذهب شایع اروپا و آمریكاست گفته اند. زیرا دیرزمانى است كه برخلاف رضاى خدا و مسیح، آیین كلیسا، نصارا درباره مسیح و همچنین پیرامون بعضى از مسائل مذهبى سخنانى مى گویند كه از نظر علمى و عقلى قابل قبول نیست. به همین جهت، عده اى زیادى از درس خوانده هاى اروپا از قبول مذهب كلیسا شانه خالى كردند و قسمتى از محتویات آن را مورد انتقاد قرار داده اند.
ویل دورانت مى گوید:
از وقتى كه كپرنیك اعلام كرد كه زمین جز قطعه خاكى در عوالم بى پاپان نیست، ایمان كهن، محكوم به مرگ گشت. دیگر در جهان بى پایان، مركز و بالا و پایین وجود نداشت. زمین مقام خود را از دست داد و اعتقاد به این كه قدرت سازمان دهنده اى از پشت این جهان اندازه ناپذیر، روزى به این كره حقیر پا نهاده و به صورت انسان در آمده و به خاطر گناهان ناچیز یك نوع ناچیز، رنج كشیده و كشته شده است، ناممكن گشت
.
نه تنها آیین كلیسا، بلكه سایر مذاهب جهان نیز كم و بیش در معرض نظریه انتقادى قرار دارند، و افراد تحصیل كرده هر ملتى، به استناد این كه پاره اى از مسائل مذهبى ملت خود را مخالف علم مى دانند از قبول آن مذهب ابا مى كنند و چون این مختصر گنجایش شرح این موضوع را ندارد، از توضیح پیرامون آن خوددارى شود.
هدف بحث در این جا بررسى قسمتى از مسائل و رفع شبهات بعضى از جوانان تحصیل كرده است كه تصور مى كنند پاره اى از محتویات اسلام مخالف علم است، و منشأ اشتباه آنان این است كه فرضیه هاى متزلزل و ناثابت را به حساب علم و قطعى مى گذارند و صحت و سقم مطالب را با آن ها مى سنجند و اگر چیزى را برخلاف نظریه روز دیدند، آن را مخالف علم مى پندارند.
دكتر كارل مى گوید:
عقل ما آن چه را كه با عقاید علمى و یا فلسفى عصر وفق نمى دهند، نمى پذیرد. هر چه باشد، دانشمندان نیز چون همه مردم، تحت تأثیر شرایط زمان و مكان خود قرار مى گیرند و به آسانى، وجود قضایایى را كه با تئورى هاى حاضر تعبیر و توجیه نشود، از یاد مى بردند
.
لازمه است جوانان تحصیل كرده همواره به این نكته متوجه باشند كه فرضیه، علم نیست. فرضیه عبارت از حدس و تخمینى است كه از طرف صاحب نظرى، در مورد آزمایش هاى دقیق واقع نشده و صحت آن به ثبوت نرسیده است، نمى توان به اتكاى آن قضاوت قطعى كرد.
بسیار اتفاق افتاد كه نظریه اى را شخص بزرگى درباره یكى از مسائل علمى عرضه نموده و چندى مورد توجه قرار گرفته و افكار دانشمندان را به خود جلب كرده است. ولى پس از بررسى و تحقیق، بطلانش ثابت شده و متخصصین فن آن را مردود شناخته اند.
قرآن شریف نیز در چند مورد ظن و گمان را، كه همان فریضه و تخمین است، نقطه مقابل علم قرار داده است و آن را غیرواقعى به حق دانسته و ضمنا مسلمین راه از پیروى و تبعیت آن برحذر داشته است.
(
قل هل عندكم من علم فتخرجوه لنا ان تتبعون الا الظن و ان انتم الا تخرصون
)
.
اى پیغمبر، به مشركین بگو: آیا براى اثبات گفته خود دلیل علمى دارید كه آن ارائه نمایید؟ شما جز از گمان خویش پیروى نمى كنید و تنها از روى حدس و تخمین سخن مى گویید.
(
و ما یتبع اكثرهم الا ظنا ان الظن لا یغنى من الحق شیئا
)
.
بیشتر آنان از چیزى گمان خود پیروى نمى كنند، با آن كه گمان و تخیلات، آدمى را از حق بى نیاز نمى گرداند و به یقین علمى نمى رساند.
بین علوم واقعى و مسائل قطعى اسلام، اختلاف و تضادى وجود ندارد. چه، هر دو ناظر به واقع اند. ولى اگر در موردى، به عنوان تئورى علمى، نظریه اى برخلاف اسلام عرضه شود، نباید آن را به حساب اختلاف علم و اسلام گذارد، زیرا نظریه علم نیست.
قرآن كریم خداوند و محتویات آن مسائل حقیقى و مطالب واقعى است. فرضیه هاى تخیلى و نظریه هایى كه بر اساس ظن و تخمین اظهار مى شود، نمى تواند واقعیت ها را تغییر دهد و محتویات قرآن كریم را ابطال نماید.
(
لا یاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حكیم حمید
)
.
هرگز در حال و آینده، این كتاب حق، باطل نشود، زیرا فرو فرستاده خداوند حكیم و ستوده صفات است.
قرآن، كتاب الهى است و خداوند عالم به تمام حقایق، واقعیت ها را در آن بیان كرده است. اگر مرد عالمى فرضیه اى را برخلاف صریح قرآن شریف القا نماید، قطعا در افكار خود دچار اشتباه شه و نظریه اش نادرست و غیر واقعى است. ممكن است تا چندى آن فریضه مورد قبول محافل علمى جهان باشد و حتى در دانشگاه ها تدریس شود، ولى سرانجام بطلانش آشكار مى گردد و ارزش كاذب خود را از دست خواهد داد.
تا چندى قبل، علماى هیئت معتقد بودند كه آفتاب ثابت است، و قرآن مجید، از صدها سال پیش فرموده بود: خورشید به قرارگاه خود روان است. این نظم را خداوند بزرگ و توانا برقرار گرده است
.
دانش آموزان مدارس متوسطه متحیر بودند و نمى دانستند كه به پیرى از علماى هیئت، آفتاب را ثابت بدانند، یا به پیروى از قرآن، به حركت آن معتقد باشند. آنان كه به قرآن عقیده داشتند، در فهم معانى قرآن به خود نسبت خطا داده و آن را تأویل مى كردند. در صورتى كه حقایقى را كه خداوند ذكر كرده، ثابت و غیر قابل تغییر است. آرى، این نگرانى و تردید همچنان حكمفرما بود تا وقتى كه علوم ریاضى، بر اثر كوشش ریاضى دانان و الهام الهى پیشرفت نمود، و مكانیك ریاضى آسمانى از این پیشرفت نمود، مكانیك ریاضى آسمانى از این پیشرفت بى بهره نماند و دانشمندان فلكى پى بردند كه آفتاب حركتى ویژه خود دارد و در مدار خود، با سرعت ۰۰۰/۷۲ كیلومتر در ساعت، به شكل مارپیچ، به طرف ستاره وكا در حركت است، و آن حقیقتى را قرآن كریم در عصر تاریك جاهلیت بیان داشته بود، كشف شد. با آن كه در آن عصر از فیزیك، هیئت جدید، و مكانیك خبرى نبود
.
یك روز لامارك درباره موجودات زنده نظریه اى را به جهان عرضه كرد و گفت و كوشش حیوانات براى به دست آوردن غذا و ادامه زندگى، وضع استخوان و اندام آن ها را تغییر مى دهد و ممكن است بر اثر مجاهده و فعالیت، ساختمان حیوان دگرگون گردد. عضوى در بدنش بروید، و یا عضوى از بدنش حذف شود.
گفت این حیوان براى آن كه بتواند از برگ هاى دور دست درختان تغذیه كند، ناچار بود سرخود را بالا ببرد. بر اثر این كار رفته رفته گردنش دراز و استخوان مهره هاى گردنش قطور شد و بعدا این صفات از راه وارثت به فرزندانش منتقل گردید.
بر اثر این قضیه، سروصدایى در جهان به راه افتاد و كسانى، ندانسته یا دانسته و با سوء نیت، از این سنگر، به مذهب و اساس آفرینش خداوند حمله كردند. دین را مخالف علم خواندند و از این نكته غافل بودند كه گفته لامارك علم نیست، بلكه تنها فرضیه است. طولى نكشید كه نظریه لامارك ابطال شد و زیست شناسان آن فریضه را نادرست و كودكانه خواندند.
یكى از اساتید ژنو مى گوید: بى گمان، بر اثر استعمال یا عدم استعمال، ممكن است عضوى نمو كند یا از نمو باز ماند، یا مفاصل نرم و چالاك شوند، یا آن كه سخن و جامد گردند، یا پاره اى از اعمال انعكاسى كامل شوند و یا كلى از میان بروند. ولى چگونه مى توان باور كرد كه استخوان ها، بر اثر تمرین، دراز یا كوتاه و ضخیم یا نازك گردند. باز چگونه مى توان پذیرفت كه بر اثر شناى زیاد، در مدتى مدید، دست هاى ما به بال شنا مبدل مى شوند. یا بر اثر جهیدن در هوا یا باز كردن بازوان، بازوها به صورت بال و پر بیرون مى آیند
.
در زمان لامارك ممكن بود فرضیه او را درباره وراثت صفات اكتسابى بپذیرند، ولى امروز ما مى دانیم كه صفات موروثى به وسیله مولكول هاى شیمیایى یا ژن ها كه در كروموزوم هاى هسته جا دارند، منتقل مى شوند.
تغییراتى كه بر اثر محیط در بدن افراد روى مى دهد و قابلیت فردى را پدید مى آورد، نمى توان موروثى اند و هم ثابت. باید از این فكر، كه صفات رفته رفته موروثى مى شوند، چشم پوشید
.
داروین نیز روزى فرضیه اى را درباره بنیاد انواع، بر اساس قابلیت تغییر و انتخاب انسب، به دنیا عرضه كرد. در خلال نظریه اش، دو مطلب چشمگیر و جالب بود.
اول آن كه حیات را هم مانند زنجیرى تصور كرد و انواع موجودات زنده را به منزله حلقات متوالى آن زنجیر خواند و گفت هر حلقه به هم پیوسته پنداشت و گمان كرد كه آدمیان اولاد تكامل یافته میمون اند.
این نظریه در جهان طوفانى برپا كرد. مخالفین دین براى درهم كوبیدن دین، از این فرصت، به ناروا، استفاده بسیار كردند.
حتى در كشور ما، بعضى از دبیران و استادان، كه خود ضد مذهب بودند، این فرضیه متزلزل را به صورت یك مطلب قطعى علمى، به خورد محصلین مى دادند و نتیجه مى گرفتند كه دین و دانش با هم ناسازگارند.
طولى نكشید كه مسئله جهش (موتاسیون) در جهان موجودات زنده، زنجیر موهوم داروین را پاره كرد و پیوستگى حلقات آن را بر هم زد. به علاوه، بررسى هاى علمى و تحقیقات دانشمندان ثابت نمود كه آدمى تكامل یافته میمون نیست.
لكنت دونویى، استاد زیست شناسى مى گوید: در تاریخ موجودات زنده، كلمه حلقه، كلمه خطرناكى است. هیچ وقت نمى توان تصدیق نمود كه یك شكل معینى، یك حلقه واقعى است. گاهى ممكن است، ولى همیشه ممكن نیست. به هر صورت، مى توان اظهار داشت كه هیچ یك از موجودات زنده، سلف مستقیم دیگرى نبوده است و انسان اولاد میمون نیست
.
قرآن شریف، حیات و مرگ را به خدا منتسب نموده و در موارد متعدد، تصریح كرده است كه او زنده مى كند و او مى میراند.
اوست كه زنده را از مرده بیرون مى كشد و مرده را از زنده خارج مى سازد.
دانشمندان متخصص، اعتراف دارند با همه پیشرفت هایى كه تا كنون بر اثر تحولات فرهنگى و انقلاب صنعتى نصیب انسان گردیده است ساختن موجود زنده همچنان براى بشر غیر ممكن است و آدمیان نمى توانند از تركیب مواد مرده عالم جانورى بیافرینند.
دكتر بوكس كریدر، استاد فیزیولوژى و علم الحیات آمریكا مى گوید: آزمایشگاه هاى مجهز ما، با وجود این كه توانسته اند چندین تركیب از پروتوپلاسم به دست آورند، به ساختن جسم زنده موفق نشده اند. اگر ما احتمال اجتماع اوضاع و احوال و وسایلى را كه مى تواند در صورت وقوع، جسم زنده اى را تولید كند، حساب كنیم، خواهیم دید كه مقدار این احتمال از صفر تجاوز نمى كند
.
در بیست سال اخیر، چند بار در روزنامه ها و مجلات، با خط درشت و چشمگیر نوشتند كه دانشمندان، مشكل پیچیده حیات را حل كردند و به ساختن موجود زنده دست یافتند. در هر بار، خبر هیاهویى به راه مى انداخت، ولى پس از چند هفته سرو صدا فرو مى نشست و مطلب به دست فراموشى سپرده مى شد.
بعضى از جوانان تحصیل كرده، كه باطنا تمایل ضد مذهب داشتند، در همان فرصت كوتاه به جنب و جوش مى افتادند و بدون آن كه از عمق قضیه آگاه باشند و بدانند مطلب از چه قرار است، اخبار جراید را به قبول قطعى تلقى مى نمود و تصور مى كردند واقعا بشر به عناصر مرده، حیات بخشیده و موجود زنده ساخته است و آن را در حساب یكى از موارد تضاد علم و دین مى گذراند. غافل از این كه اولا، دانشمندان به عناصر مرده اعطاى حیات نكرده و زنده اى نساخته اند. ثانیا، اگر بر فرض، ده سال یا صد سال دیگر بشر به این كار دست یابد و موجود زنده اى بسازد، به اساس توحید اسلام آسیبى نمى رسد و تضادى بین محتویات قرآن و مسائل علمى بروز نخواهد كرد. این مطلب، به تفیصل، در فصل دوم كتاب آیه الكرسى، پیام آسمانى توحید توضیح داده شده است.
این چند مورد، كه به طور نمونه مذكور افتاد، روشنگر این حقیقت است كه فرضیه، تا زمانى كه ثابت نشده باشد، علم نیست، بلكه به فرموده قرآن شریف، ظن و تخمین است، و به عقیده دانشمندان، نظریه و تخیل. مردان عالم و محقق هرگز به گمان و تخیل تكیه نمى كنند و به استناد آن با قاطعیت قضاوت نمى نمایند.
جوانان تحصیل كرده، براى حفظ ارزش علمى خود، باید همواره مراقبت كنند كه مرعوب فرضیه هاى تخیلى نشوند. در مقابل تئورى هاى متزلزل خود را نبازند، به اتكاى نظریه هاى نا ثابت در بحث هاى مذهبى تندرى نكنند، ناسنجیده نفى و اثبات ننمایند، و مطمئن باشند كه بین تعالیم قطعى اسلام و علوم واقعى، تضاد و اختلاف وجود ندارد. اگر در پاره اى از موارد فرضیه هایى از طرف بعضى از دانشمندان، برخلاف صریح قرآن شریف عرضه شود، به یقین نادرست و غیرواقعى است و دیر یا زود بطلان آن ها آشكار خواهد شد.
جالب آن كه بعضى از صاحبنظران، كه خود پاره اى از فرضیه ها را طرح نموده بودند و سالیان دراز از آن دفاع مى كردند، در اواخر زندگى، به بطلان فرضیه خیوش پى بردند، یا لااقل نسبت به آن دو دل مردد شدند و بعضى آن چنان در فشار روحى قرار گرفتند كه از گذشته خود ابراز ندامت و پشیمانى كردند.
رومین انگلیسى، كمى قبل از مرگش اظهار كرد كه او متعقد است كه تمام مبانى فلسفى علمى اش تا آن زمان باطل بوده است
.
گویا داروین، در اواخر عمرش، نسبت به فلسفه خود بدبین شده اظهار كرده بود، اگر كوچك ترین نقطه ضعیف در طرز عمل تكامل، كه او بیان كرده، پیدا شود، تمام فلسفه او ممكن، بلكه حتمى است، كه از بین خواهد رفت
.
نیچه، كه نظریه فلسفى خود را بر اصالت قدرت بنا كرده بود و مى گفت ضعیف را باید رها كرد تا از میان برود، در اواخر عمر به اشتباه خود پى برد و نامه اى كه به خواهرش نوشته، مى گوید: هر چه روزگار بر من مى گذرد، زندگى بر من گران تر مى شود. سال هایى كه از بیمارى، در نهایت افسردگى و رنجور بودم، هرگز مانند حالت كنونى، از غم پر، و از امید تهى نبوده ام. چه شده است؟ آن چه شده است كه باید بشود. اختلافى كه با همه مردم داشتم، اعتماد به من را از ایشان سلب كرده و طرفین مى بینیم كه به اشتباه بوده ایم
.
لازم است در این جا افكار جوانان تحصیل كرده و نكته اى معطوف گردد و آن این كه هم آهنگى اسلام با علم بدان معنى نیست كه تمام مسائل اسلامى قابل اندازه گیرى علمى است، بلكه مراد این است كه در مقررات قطعى اسلام، مسئله كه ضد علم باشد، وجود ندارد. ولى این آیین مقدس، حاوى مسائل بسیارى است كه فوق علم اند و بشر نمى تواند با معیارهاى علمى از حقایق آنها آگاه گردد.
مثلا، موضوع وحى، الهام، وجود فرشتگان، بقاى روح، و عوالم بعد از مرگ، از جمله مسائلى هستند كه در قرآن كریم و روایات اسلامى آمده است. از این جهت كه عقل و علم دلیلى بر نفى هیچ یك از آن ها ندارد، پس ضد عقل و علم نیستند و از آن جهت كه عقل و علم از درك حقیقت آن ها عاجزند، باید گفت فوق عقل و علم اند.
ناگفته نماند كه كوتاهى عقل و نارسایى علم در شناخت حقایق پیچیده و مجهول، منحصر به پاره اى از مسائل مذهبى نیست، بلكه، در روان خود ما واقعیت هایى نهفته است كه نه مى توان با موازین عقلى و ابزارهاى علمى به حقیقتشان پى برد، و نه مى شود وجود آن ها را نفى نمود و انكارشان كرد.
محققین نمى توانند تمام جنبه هاى شخصیت آدمى را مورد كاوش قرار دهند. چه، تكنیك هاى ما، از آن چه جرم و بعد ندارد، چیزى درك نمى كند و جز بر روى اشیایى كه در قلمرو زمان و مكان مى توان یافت، اعمال نمى شود، و براى سنجش حرص، كینه، دشمنى، مهر، زیبایى، و عشق، تخیلات دانشمندان و ایمان مذهبى ناتوان است. ولى از آن جا كه آثار فعالیت هاى روانى و معنوى، مداوم در طبیعت و افكار و رفتار و سلوك ما منعكس مى گردد، به آسانى مى توان نتایج صورى و فیزیولوژیكى این حالات روانى را نیز دریافت. اگر ما از عهده تعریف شى ء بر نیامدیم، دلیل بر عدم آن نیست
.
آن چه ما را به مطالعه یك كیفیت علاقه مند مى كند، نباید این باشد كه به آسانى، با تكنیك هاى ساده خود، بتوان به آن رسید. اندوه بى كران مادرى كه فرزندش را از دست داده است، انقلاب روحى عارف در شب هاى تیره تزكیه، و رنج بیمارى كه سرطان وجودش را مى خورد نیز با آن كه قابل سنجش نیستند، حقایقى بار زند
.
بعضى از جوانان تحصیل كرده و به این جهت از قبول دین سرباز مى زنند و با بزرگسالان متدین به مخالفت بر مى خیزد كه مى گویند حقیقت پاره اى از معتقدات دینى را نمى فهمیم و حكمت بعضى از احكام مذهبى را درك نمى كنیم. اینان مى خواهند تمام مباین اعتقادى و مقررات علمى دین را مانند مسائل فیزیك و شیمى به طور محسوس بفهمند و به حقیقت همه آن ها پى ببرند و فراموش مى كنند كه واقعیت ها و حقایق كتاب تكوین و تشریع، منحصر در محسوسات نیست.
به این قبیل جوانان باید گفت بشر درس خوانده و دانشمند امروز، كه بر اثر نارسایى فكر و ناتوانى درك، از فهم بسیارى از مسائل جهان طبیعت عاجز است، حتى حقیقت روح و حیات خود را نمى شناسد و از عمق صفات روانى خویش آگاه نیست، چگونه توقع دارد به عوالم ماوراى طبیعت پى ببرد یا به اسرار تمام مقررات الهى واقف گردد.
بعضى از جوانان مسلمان نماز نمى خوانند و مى گویند خداوند چه احتیاجى به نماز ما دارد و گاهى مى گویند خداوند چه احتیاجى به نماز ما دارد و گاهى مى گویند فایده نماز چیست؟
در پاسخ جمله اول آنان باید گفت نماز خواندن براى خدا بدین معنى نیست كه نفع نماز عاید خدا مى شود، تاكسى بگوید خدا چه احتیاجى به نماز ما دارد. نتیجه نماز براى ما و به نفع خود ماست، و معنى نماز خواندن براى خدا این است كه مردم این عبارت را براى خود نمایى و ریا، براى اغفال و فریب دیگران، و خلاصه براى جلب منافع مادى انجام ندهند، بلكه این فرضیه را تنها براى خدا و به منظور اطاعت از اوامر الهى به جا آورند. در این صورت است كه نمازگزاران از نتایج معنوى نماز برخوردار مى گردند.
بدین معنى نیست كه نفع نماز عاید خدا مى شود، تاكسى بگوید خدا چه احتیاجى به نماز ما دارد. نتیجه نماز براى ما و به نفع خود ماست، و معنى نماز خواندن براى خدا این است كه مردم این عبارت را براى خود نمایى و ریا، براى اغفال و فریب دیگران، و خلاصه براى جلب منافع مادى انجام ندهند، بلكه این فرضیه را تنها براى خدا و به منظور اطاعت از اوامر الهى به جا آورند. در این صورت است كه نمازگزاران از نتایج معنوى نماز برخوردار مى گردند.
در پاسخ جمله دوم باید گفت كه نماز، گرچه از جهات ظاهرى فواید بسیارى در بر دارد، ولى هدف اساسى و مقصد اصلى نماز در اسلام، آثار باطنى و نتایج روحانى آن است. نماز وسیله قرب معنوى به خداوند است. نماز رابط روحانى بین مخلوق و خالق است. نمازگزار در این عبادت، خود در پیشگاه خدا مى بیند، با او سخن مى گوید، از قدرت لایزالش استعانت مى جوید، به یاد او دلش مطمئن مى شود، و خود را مشمول عنایت و فیض الهى احساس مى كند.
نماز حس مسوولیت، را در باطن آدمى زنده نگاه مى دارد و او را از گناه و ناپاكى محافظت مى كند. نماز به روح نمازگزار قوت و نیرو مى بخشد و از فرومایگى و زبونى اش باز مى دارد. نماز گزاران پاك دل و متوجه، همواره خویشتن را در پناه خدا مى بیند. در آلام و مصائب و رنج ها و نگرانى ها خود را نمى بازند. در مقابل حوادث ناگوار ایستادگى مى كنند، و به اتكاى قدرت نامحدود خداوند، بر ناملایمات پیروز مى گردند.
حالت روانى و آرامش درونى و اطمینان خاطر نمازگزاران خاضع و خاشع، یك حقیقت اصیل و یك واقعیت غیر قابل انكار است و پرتو این نیروى روحانى و این قدرت شكوهمند و با عظمت، در تمام افكار و اعمال آنان به خوبى مشهود است. ولى این حقیقت مجهول، فوق عقل و علم است، به درك خرد نمى آید، با معیارهاى دانش شناخته نمى شود و ابزارهاى مادى نمى تواند از آن اندازه گیرى كند.
خلاصه این كه آیین منزه از مطالب ضد عقل و علم است، ولى مسائل فوق عقل و علم بسیار دارد. كسى كه مى خواهد دین خدا را با عقل خود بسنجد، و دانش خویشتن را معیار قبول و رد تعالیم الهى قرار دهد، او پیرو اسلام نیست، بلكه از درك محدود و علم ناچیز خود پیروى مى كند. مسلمان واقعى كسى است كه تمام محتویات اسلام را بپذیرد، به همه مقررات عقلانى و فوق عقلانى آن تن در دهد، و اطاعت از كلیه دستورهاى دینى را وظیفه خود بداند.
(
عن الرضا
عليهالسلام
قال: انما امتحن الله عزوجل الناس بطاعته لما عقلوه و ما لم یعقلوه
)
.
حضرت رضاعليهالسلام
فرموده: خداوند مردم را به اطاعت از فرمان خود، در امور عقلانى و فوق عقلانى، آزمایش نموده است. بر این اساس مطیع حقیقى خداوند آن است كه از عهده امتحانات همه جانبه پروردگار به خوبى برآید.
چنان كه همه مى دانند، پاستور پابند عقاید مذهبى عمیق بود. او بدون این كه یك نفر تئورى دان محسوب شود و همواره با خیال خویش سرگرم باشد، تجربه كننده اى دقیق و عمیق و مثبت بود. آتشى دادن نمودهاى مكتب تحقیقى و روابط علت و معلولى علمى، با آرمان مذهبى و كشف اسرار، چیزى بو كه هرگز به فكر او خطور نمى كرد.
قسمتى از مغزش خاص ایمان خاص ایمان مذهبى بود، و قسمت دیگر خاص علم، و مابین دو قسمت، هیچ گونه همكارى و تبادل افكار وجود نداشت.
وى در سال ۱۸۷۶، در آكادمى طب اظهار داشت. این دو قلمرو كاملا جدا و مشخص از یكدیگر هستند. واى بر آن كس كه با این معلومات و اطلاعات ناقص بشرى آن ها را با هم مخلوط كند
.
دكتر مارتین لوتركینگ مى گوید: هرگز بین دین و دانش اختلافى وجود ندارد. جهان هاى این دم از هم متمایز و راه هاى آن ها از هم جداست. دانش مى جوید و دین تفسیر مى كند. دانش به آدمى و معلوماتى مى دهد كه قدرت است، و دین به انسان حكمتى مى بخشد كه كنترل است. دانش معمولا به كردار مى پردازد و دین به آثار. دانش و دین رقیب هم نیستند، بلكه مكمل یكدیگر مى باشند. دانش از نابودى دین در كارهاى نامعقول و ناصواب توده مردم جلوگیرى مى كند، و متقابلا دین، مانع است كه دانش، در لجن زار پیش پا افتاده مادیات و انكار اصول اخلاقى فرو برود
.
بدبختانه، در دنیاى امروز، عده اى زیادى از افراد تحصیل كرده در سراسر جهان، به غرور علمى دچار شده اند و تنها مسائلى را مى پذیرند كه با میعارهاى دانش محسوس قابل درك باشد، و چون پاره اى از مطالب دینى فوق عقل و علم است، از قبول مذهب سر باز مى زنند و به مقررات دینى تن در نمى دهند.
لكنت دونویى مى گوید: انسان، اگر متقاعد شود كه میان مذهب و علم تنازعى نیست و نفس هوشى و عقلانى او دائم با نفس احساساتى و اشراقى وى تصادم نمى كند، به مشكل ترین انضباطات تن در مى دهد. مادامى كه تعلیم و تربیت، دام احتیاج فهمیدن را در راه انسان نگسترده بود، عقل و احساس محتاج به آتشى نبودند. ولى امروز عده زیادى، تا حقیقت را نفهمند، قبول نمى كنند، و این ادعا كه حقایق الهى و روحى، از قلمرو عقل كاملا خارج است و باید مستقیما درك شود، آنان را متقاعد نمى سازد
نتیجه این طرز فكر آن شده است كه مبانى ایمانى و عقاید دینى در تمام جهان به ضعف و سستى گراییده و بیش و كم در تمام كشورهاى عده اى از افراد، نسبت به مذهب، بى علاقه، یا كم علاقه شده اند و بر اثر آن، دنیا به انحطاط اخلاقى گراییده و با سرعت در راه فساد و تباهى پیش مى رود.
آیا ممكن است مدارس جاى مساجد و معابد را بگیرند؟ آیا استادان و دبیران مى توانند نقش روحانیین را در جامعه ایفا كنند؟ آیا مى شود كتب درسى جایگزین كتب مذهبى گردد؟ و به طور خلاصه، آیا علم قادر است خلأ مذهبى را در جوامع بشرى پر كند؟ به نظر بسیارى از دانشمندان محقق، جواب این سئوال منفى است.
علم و دین به منزله دو بال نیرومندانه كه بشر راه به اوج سعادت و كمال لایقش مى رسانند. علم، آدمى را در راه ترقى و تعالى به پیش مى راند و دین، او را به صفات انسانى متصف مى سازد، علم، آدمى را بر جهان طبیعت مسلط مى كند و ایمان، وى را بر جهان درونى و هواى نفسش حاكم مى نماید.
(
قال على
عليهالسلام
: العلم حیات و الایمان نجات
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: علم، مایه زندگى و حیات است و ایمان، باعث رستگارى و نجات.