(
الصغیر ممنوع من التصرف الا مع البلوغ و الرشد و یعلم الاول بانبات الشعر الخشن على الغانه او الاحتلام اوالحیض اواكمال خمس عشره سنه فى الذكر و تسع فى الانثى
)
.
افرا صغیر، از تصرف در اموال خود ممنوع اند، تا وقتى كه به حد بلوغ و رشد برسند. بلوغ به چند چیز شناخته مى شود: اول، روییدن موهاى خشن بالاى عورت، دوم، خروج منى در پسران و شروع عادت ماهانه در دختران، سوم رسیدن به پانزده سال كامل براى پسر و نه سال كامل براى دختر.
با آن كه در روایات اسلامى، بلوغ شرعى بر اساس بلوغ جنسى پایه گذارى شده است، ولى از این جهت كه در سراسر جهان، آب و هوا، نژاد و مزاج، و دیگر شرایط طبیعى و اجتماعى در تقدم و تأخر عادت ماهانه دختران و احتلام پسران موثر است، قانون گزار اسلام، بلوغ شرعى را با مقیاس سن نیز اندازه گیرى كرده است و دخترانى را كه تا آخر نه سالگى عادت ماهانه ندیده اند و همچنین پسرانى را كه تا پایان پانزده سالگى محتلم نشده اند، بالغ شناخته است و آنان را به انجام فرایض و ترك محرمات مكلف نموده و از حقوق اجتماعى و آزادى در تصرفات مالى، با شرط رشد و دیگر مزایاى قانونى، برخوردارشان ساخته است.
مى دانیم كه زمان بلوغ جنسى دختران و پسران، در سراسر جهان یكسان نیست و تفاوت عوامل طبیعى و شرایط مزاجى و چگونگى محیط زندگى، در تقدم و تأخر آغاز احتلام پسران و شروع عادت ماهانه دختران موثر است، ولى در این موضوع یك نكته قابل ملاحظه است و آن این كه در همه مناطق جهان و با در نظر گرفتن تمام شرایط طبیعى و اجتماعى، دختران زودتر به بلوغ طبیعى مى رسند و فعالیت غدد جنسى در آنان قبل از پسران آغاز مى گردد.
اتوكلاین برگ مى گوید: دختران زودتر از پسران به بلوغ مى رسند و ممكن است از پسران همسن خود، از لحاظ قد و وزن، تا دوره بلوغ آنان پیش بیفتند
.
سنى كه در آن اولین قاعدگى ظهور مى نماید، با شرایط مختلف تغییر مى كند. براى فرانسویان، معمولا ۱۳ تا ۱۴ سالگى است. اما بعضى از دخترهاى عادى از ۱۱ سالگى شروع مى نمایند. گاهى اوقات حالات خیلى استثنایى نیز دیده مى شود كه حدود فوق را بسیار تغییر مى دهد. مهم ترین موضوعى كه عامل تغییر مى شود، مزاج شخص است. نژاد نیز تأثیر مى كند. در آمریكا، سرخ پوستان بومى، خیلى زودتر از سفیدپوستان عادت ماهانه را شروع مى نمایند. یك عامل مهم دیگر، محیط اجتماعى است. در خانواده هاى مرفه و غنى این موضوع زودتر ظاهر مى شود تا در نزد فقرا و همچنین پیش شهرها زودتر از دهاتى ها ظهور مى كند. علل روحى، از قبیل مطالعات یا تماشاى مناظر شهوانى، پیدایش اولین قاعدگى را تسریع مى نماید. عادت ماهانه در ممالك گرم زودتر از ممالك سردسیر شروع مى شود. در حبشه، در ۹ تا ۱۰ سالگى آغاز مى گردد. مطالعات جدید معلوم داشته اند كه هر قدر آب و هوا تحریك كننده تر باشد، یعنى نه دائما گرم باشد و نه همیشه سرد، عادت ماهانه را تسریع مى كند.
گذشته از آن چه مذكور افتاد، در نتیجه جست و جوها و پرسش ها معلوم گردیده است كه از چند نسل سابق تا كنون، سن شروع اولین قاعدگى، به طور محسوس در بعضى از كشورها، مانند هلند و ممالك متحده آمریكا پایین آمده است
.
در منطقه گرمسیر حبشه، بعضى از دختران در ۹ سالگى و بعضى در ۱۰ سالگى عادت ماهانه مى بینند، ولى در همان منطقه، با وجود شرایط متساوى، پسران در ۹ یا ۱۰ سالگى محتلم نمى شوند و ترشحى كه واجد سلول مذكر باشد، از آنان خارج نمى گردد، زیرا طبق سنت آفرینش، بلوغ دختر قبل از پسر است. در مناطق معتدل و سردسیر نیز همین وضع حكمفرماست و دختر هر منطقه، نسبت به پسر آن منطقه، زودتر به بلوغ جنسى مى رسد و این خود یكى از تفاوت هاى طبیعى مردان و زنان است.
بعضى سئوال مى كنند چرا در آیین اسلام، دختران زودتر از پسران به بلوغ شرعى مى رسند؟ و قبل از آنان به وظایف دینى مكلف مى شوند؟ و به حقوق اجتماعى خود دست مى یابند؟
در پاسخ مى تواند گفت همان طور كه قبلا اشاره شد، بلوغ طبیعى، استعدادهاى نهفته آدمى را به فعلیت مى آورد و جهات انسانى و حیوانى را كه در نهاد بشر پنهان است، آشكار مى سازد و نوجوان را شایسته تكلیف و لایق مسوولیت مى نماید و با توجه به ین كه بلوغ جنسى دختران، به طور طبیعى قبل از پسران است، باید بلوغ شرعى آنان نیز مقدم باشد. در واقع تقدم بلوغ شرعى دختران بر پسران، بر اساس صلاحیت طبیعى و به معنى هم آهنگى قوانین تشریع با مقررات تكوین است.
باغبانى كه دو باغ دارد، یكى در بهار میوه اش مى رسد و دیگرى در پاییز، براى آن كه از فساد میوه ها جلوگیرى كند و از دستبرد دزدان مصونشان بدارد، باغ بهار رس را زودتر تحت مراقبت قرار مى دهد.
پسران و دختران، میوه هاى درخت انسانیت اند، با این تفاوت كه دختر، میوه زودرس است و قبل از پسر به بلوغ جنسى مى رسد.
براى آن كه بر اثر كشش شهوت، فاسد نشود و همچنین در معرض تجاوز شهوت پرستان قرار نگیرد، قانون گزار اسلام او را زودتر از پسر، به وسیله مقررات شرعى محدود مى كند تا بدین وسیله از خطرش برهاند و موجبات خوش بختى و سعادتش را فراهم آورد.
تفاوت زنان و مردان، منحصر به خصایص جنسى اصلى و فرعى نیست، بلكه بین پسران و دختران تفاوت هاى دیگر نیز وجود دارد كه بعضى از آن ها در دوران كودكى و بعضى در ایام بلوغ و بعد از بلوغ آشكار مى شوند. در قسمتى از تفاوت ها، پسران بر دختران مقدم اند و در قسمت دیگر، دختران بر پسران. براى روشن شدن این مطلب، كه چرا در اسلام، دختران قبل از پسران به وظایف دینى مكلف مى گردند و زودتر از آنان حق استقلال و آزادى به دست مى آورند و مسئوول اعمال خود مى شوند، در این جا، به پاره اى از صفات طبیعى، كه زمینه مساعدى براى تكالیف شرعى و مسوولیت هاى قانونى است، در دختران بیش از پسران بروز مى كند، اشاره مى شود:
۱. سن آغاز تكلم: نتیجه اندازه گیرى هاى روانى مستقیم تر برخى صفات، تفاوت هایى را بین دختران و پسران آشكار مى سازد. مثلا، از همان اوان طفولیت، در رشد زبان، از جمله سن آغاز تكلم و وسعت كلماتى كه به كار مى برند و نیز ساختمان عبارات وعده اصواتى كه استعمال مى كنند و امورى نظایر آن ها، دختران از پسران پیش مى افتدد و این برترى، از لحاظ استعدادهاى زبانى، در مراحل بعد نیز ادامه مى یابد. دلایلى كه برترى زنان را در زمینه تكلم تأیید مى كنند، بى شمارند
.
گرچه در ظاهر، سخن گفتن آدمى یك كار عضوى و عضلانى است، ولى در واقع یك عمل فكرى و روانى و فصل ممیز انسان از حیوان است. به نظر دانشمندان محقق، آغاز سخن گفتن كودك به معنى شروع شدن فعالیت هاى روانى و به كار افتادن دستگاه اندیشه و افكار اوست.
در مورد مسئله رابطه كامل میان زبان و اندیشه، روان شناسان بحث بسیار كرده اند. واتسون، روان شناسى معروف و طرفدار اصالت رفتار، زبان و اندیشه را یك چیز دانسته است. به نظر وى، اندیشه همان سختى است كه هنوز به صورت صورت نیامده، یا سختى است كه به صورت صدا از حنجره در مى آید. وقتى مى اندیشیم، در واقع سخن مى گوییم، هر چند كسى نمى تواند این سخن را بشنود.
اتوكلاین برگ مى گوید: چه زبان و اندیشه را عین هم بدانیم و چه ندانیم، یك چیز مسلم است و آن این كه در اغلب موارد، اندیشه مستلزم به كار بردن زبان است و چگونگى زبان در چگونگى اندیشه تأثیر بسیار دارد
.
ظهور قوه ناطقه، حد فاصل حقیقى است ما بین انسان و حیوان. بوتان مى گوید: طفلى كه شروع به تكلم مى نماید، چون انسان كوچكى رفتار مى كند. ولى رفتار كودكى كه سخن نمى گوید، چون رفتار میمون هاى آدم نماست. اختلاف روشى، كه ما بین كارهاى طفلى كه تكلم مى كند و كودكى كه زبان نگشوده است، وجود دارد، به واسطه اختلاف سن آن ها نیست، بلكه مربوط به داشتن یا نداشتن قوه ناطقه است. طفل یك ساله، از نظر میزان فكر، با میمون هاى آدم نما شبیه است. از این جهت سن یك سالگى را سن شمپانزه نامیده اند. اما به تدریج كه طفل زبان یاد مى گیرد، پیشرفتش سریع مى شود و از شمپانزه جلو مى افتد. كودك، پس از زبان گشودن، مى تواند آن چه را كه خودش مستقیما درك نمى كند، تصور نماید و امكان هاى فكرى اش به طور شگفت آورى ترقى مى كند
.
خلاصه این كه دختران قبل از پسران زبان مى گشایند و زودتر از آنان آغاز سخن مى كنند و با توجه به رابطه غیر قابل انكارى كه بین اندیشه و سخن گفتن وجود دارد، این نتیجه به دست مى آید كه دستگاه فكر دختران زودتر از پسران به كار مى افتد و نیروى دركشان پیش از آنان شكوفان مى گردد.
۲. در اغلب آموزن هاى هوش عمومى، دختران تا چهارده سالگى اندكى از پسران بالاترند، اما بعد مساوات برقرار مى شود. همچنین، دختران در آزمایش معلومات و حافظه و هوش اجتماعى از پسران پیش مى افتند.
در مطالعه آلپورت و ورنون، درباره ارزش ها، دختران از لحاظ ارزش هاى ذوقى و اجتماعى و دینى نمره هاى بهتر آوردند، در صورتى كه پسران، در ارزش هاى اقتصادى و سیاسى و نظرى به نتیجه بهترى نایل شدند
.
تقدم دختران در هوش عمومى و اجتماعى و درك مسائل علمى و همچنین برترى آنان در ارزش هاى ذوقى و دینى، نشانه آن است كه دختران، به طور طبیعى، پیش از پسران، واجد شرایط تكلیف مى گردند و زودتر از آن ها براى پذیرش تعالیم دینى و مسوولیت هاى قانونى آماده مى شوند.
۳. قسمت خلفى مغز كه مركز عواطف و احساسات است، در دختران بیش از پسران رشد مى كند
.
به نظر دانشمندان علوم جنایى، بیشتر جرایم و جنایات از نیروى احساس سرچشمه مى گیرد و دختران، كه داراى عواطف و احساسات شدیدترى هستند، طبعا بیش از پسران در معرض جرایم قرار دارند و باید زودتر، از آنان، به وسیله قانون، محدود شوند تا از بزهكارى و گناه مصون بمانند.
از مجموع این تفاوت هاى استفاده مى شود كه اندیشه و عقل دختران زودتر از پسران در معرض جرایم قرار دارند و باید زودتر، از آنان، به وسیله قانون، محدود شوند تا از بزهكارى و گناه مصون بمانند.
از مجموع این تفاوت ها استفاده مى شود كه اندیشه و عقل دختران زودتر از پسران شكفته مى شود و قبل از آنان از رشد هوش و ذوق برخوردار مى گردند و نیز دختران زودتر از پسران به بلوغ جنسى و پیش از آن ها در معرض كشش كامجویى و لذت قرار مى گیرند.
شكوفان شدن عقل و هوش، آدمى را براى تعالى روحانى و دست یافتن به ارزش هاى انسانى آماده مى سازد و همچنین به انسان صلاحیت آزادى و استقلال مى بخشد، و چون دختران زودتر به این مرحله مى رسند، قانون گزار، آنان را قبل از پسران مكلف و مسئوول شناخته، تا از طرفى با به كار بستن تعالیم الهى، موجبات رشد معنوى خود را فراهم آورند و به كمال انسانى نایل گرند، و از طرف دیگر، در جامعه از استقلال قانونى در امور مالى و دیگر حقوق اجتماعى برخوردار باشند.
بیدارى شدن غریزه جنسى و بروز تمایلات شهوى، زمینه مساعدى براى آلوده شدن آدمى به گناه و ناپاكى است، و چون دختران زودتر به بلوغ جنسى مى رسند و در معرض سقوط اخلاقى قرار مى گیرند، خداوند حكیم آنان را قبل از پسران به وسیله مقررات دینى محدود و محصور مى كند و حق معاشرت هاى زیان بخش و آزادى خلاف مصلحت را از آن ها سلب مى نماید، تا خود را به كارهاى زشت آلوده نكنند و از تجاوز زشت كاران نیز مصون بمانند.
براى آن كه بزرگسالان و جوانان به ارزش تكالیف شرعى و تعالیم اسلامى وقوف بیشترى پیدا كنند و خطر آزادى هاى مضر و آمیزش هاى زیان بار را بهتر درك نمایند، نگاهى به دنیاى غرب كنند و ببینند كه لاابالى گرى و بى قید و بندى دختران خردسال، چه مشكلات و مصایبى به بار آورده و چگونه خانواده ها را دچار نگرانى و ناراحتى نموده است.
نیوزویك مى نویسد: در آمریكا، رواج آمیزش جنسى بین خردسالان، خانواده ها راه به وحشت انداخته است. به طورى كه آمار نشان مى دهد، در هر ماه، تعدادى زیادى از دختران كمتر از ۱۵ سال حامله مى شوند و چون پزشكان، به علت صغر سن، از سقط جنین آن ها خوددارى مى كنند، ناچار صاحب فرزند مى شوند.
در هفت پیش، یك دختر ۱۲ ساله كه از یك یك سر پسر ۱۴ ساله حامله شده بود، بر اثر خوددارى اطبا از سقط جنین او، خودكشى كرد. اختلاط پسر دختر در دبستان ها و دبیرستان ها، هر روز بر تعداد خردسالان حامله مى افزاید. در یك ماه گذشته ۱۵۰ دختر كمتر از ۱۵ سال، در سراسر آمریكا، براى سقط جنین به كلینیك ها مراجعه به كلینیك ها مراجعه كرده اند و انتشار این آمار، وحشت بزرگسالان را دو برابر كرده است
.
در سال ۱۹۷۳، مجموعا ۳۳۷۴۴۶ نفر در انگلستان مجرم شناخته شده و از این عده ۲۱۸۰۴ نفر دختران و پسرانى بوده اند كه كمتر از ۱۴ سال داشته اند
.
خلاصه، ایام كودكى سپرى مى گردد و دوران بلوغ جنسى دختران و سپس پسران فرا مى رسد و بر اثر آن، غرایز حیوانى و همچنین تمایلات انسانى در نهاد نوبالغان شكفته مى شوند. در این موقع است كه جوان بر سر دو راهى حیوانیت و انسانیت قرار مى گیرد و خویشتن را در فشار دو كشش متضاد احساس مى كند.
تمایلات حیوانى خواستار آزادى مطلق اند و از وى مى خواهند كه مانند حیوان زیست نماید، غرایز كور و بى شعور را بى قید و شرط ارضا كند، و خواهش هاى طبیعى را بدون چون و چرا برآورده ساز، تا هر چه بیشتر كامیاب شود و به لذت و خشنودى زیادى تر دست یابد.
فطرت ایمانى و تمایلات عالى انسانى، طالب فضایل معنوى و كمالات روحانى هستند، از جوان مى خواهند كه انسان باشد و با مكارم اخلاقى و سجایاى انسانى زیست كند، غرایز را در حدود مصلحت ارضا نماید، خواهش هاى حیوانى را اندازه بگیرد، و آن ها را با توجه به سعادت خویش و سلامت اجتماع بر آورده سازد.
با آن كه بلوغ جنسى به جوان صلاحیت آزادى و استقلال مى بخشد و به وى حق اتخاذ تصمیم اعطا مى كند، ولى این كشمكش روحى و تضاد درونى به اندازه هاى سنگین و مهم است كه جوان جرأت ندارد شخصا در این باره تصمیم بگیرد و به خود اجازه نمى دهد به تنهایى مسیر خویش را، كه خوشبختى و بدبختى تمام عمرش به آن وابسته است، انتخاب نماید. نارسایى خود را درك مى كند و نیاز خویش را به راهنمایى دگران به خوبى احساس مى نماید. از پى تحقیق و تفحص مى رود، روش هاى دگران را مورد دقت قرار مى دهد، به سخنان این دو آن گوش فرا مى دارد، كتاب مى خواند، بحث مى كند و پیوسته در این فكر كه راه خود را در زندگى برگزیند.
در این موقع بحرانى و تحیر، اولیاى دین به حمایت و هدایت جوان مى آیند و آیین الهى را، كه برنامه انسان سازى است، به وى ارائه مى كنند، و در اولین زمان صلاحیت تكلیف، او را به انجام وظایف اسلامى كه راه وصول به ارزش هاى انسانى است، مكلف مى نمایند. این جوان است كه آزادى عمل دارد، مى تواند با پیروى از دین خدا به مكارم اخلاقى و سجایاى انسانى متخلق گردد و موجبات رستگارى خویش را فراهم آورد و شكرگزار نعمت هدایت خدا باشد، و مى تواند مطیع هواى نفس و تمایلات حیوانى خود گردد، جنبه انسانى خویش را نادیده انگارد، از تعالیم الهى سرباز زند، و عملا نعمت راهنمایى پروردگار را كفران نماید.
(
انا هدیناه السبیل اما شاكرا و اما كفورا
)
.
مردم سراسر جهان، در گذشته و حال، براى ادامه زندگى و امرار حیات، برنامه هاى مختلفى داشته و دارند. بعضى در راه ارضاى غرایز و جلب لذایذ و شهوات، از مرز مصلحت تجاوز نموده و به زیاده روى و افراط گراییده اند. اینان به نداى فطرت، توجه نكرده اند و تمایلات انسانى را نادیده گرفته اند و در نتیجه، اسیر جنبه حیوانى شده، عملا با صفات حیوانى زیست كرده، و حیوان از دنیا رفته اند.
بعضى دیگر به منظور احیاى تمایلات انسانى و نیل به كمالات معنوى، خویشتن را از لذایذ مادى محروم ساخته و راه رضایت را در پیش گرفته اند. اینان به امید نیل به مدارج عالى روحانى و انسانى، تمایلات غریزى و خواهش هاى طبیعى را سركوب كرده و یك عمر به سخت ترین شرایط زندگى مادى تن داده اند.
پیشواى گرامى اسلام، در برنامه هاى تربیتى خود، این هر دو روش را مطرود و نادرست شناخته و آن ها را برخلاف خواست خداوند و سنت آفرینش مى داند و مسلمین را از پیش آن دو طریق بر حذر داشته است.
مكتب آسمانى اسلام تمام غرایز حیوانى و همچنین كلیه تمایلات انسانى را مورد توجه قرار داده و آن ها را به موازات یكدیگر اقناع مى كند، با این تفاوت كه تمایلات حیوانى را در چهارچوبه مقررات محصور نموده و ارضاى آن ها را حدود مصلحت و سعادت بشر اجازه مى دهد، ولى تمایلات انسانى را مورد حمایت قرار داده تا هر چه بیشتر پرورش یابند و موجبات رشد و ترقى آن ها فراهم آید. خلاصه این كه برنامه انسان سازى اسلام بر دو اصل اساسى استوار است: یكى تعدیل غرایز و اندازه گیرى خواهش هاى نفسانى و دیگرى احیاى تمایلات انسانى و پرورش وجدان اخلاقى. براى روشن شدن مطلب، لازم است پیرامون هر دو قسمت توضیح داده شود.
قسمت اول: غرایز و خواهش هاى حیوانى در نهاد آدمیان با قدرت و نیرومندى فعالیت دارند و پیوسته خواستار ارضاى بى قید و شرط خود هستند. ولى بقاى تمدن و حفظ مصالح اجتماعى ایجاب مى كند كه آن تمایلات به وسیله مقررات قانونى و اخلاقى محدود شوند و بر وفق مصالح اجتماعى اعمال گردند. چه، اگر لجام گسیخته و خود سر باشند، افراد را به اعمال ناروا و ارتكاب جرایم و جنایات وامى دارند و باعث بى نظمى و اختلال جامعه مى شوند و ممكن است در پاره اى از موارد، مفاسد بسیار بزرگ و غیر قابل جبرانى به بار آید. لزوم وضع مقررات و ضرورت تحدید تمایلات، از نظر نظام اجتماعى، مطلبى است كه مورد قبول تمام دانشمندان الهى و مادى است.
ادگارپش، استاد فرانسوى مى گوید:
جلوگیرى از تهاجم، براى هر اجتماع ضرورت دارد. واضح است كه هر گاه عامل تهاجم و تجاوز به شكل مستقیما غریزى خود، از قبیل قتل و تعرض هاى جنسى، ابزار شود، هیچ رابطه اجتماعى نمى تواند وجود پیدا كند.
فروید مى گوید: انسان در این وسوسه است كه حس نیازمندى خویش را با تجاوز و تعدى، به زیان همنوع خود اقناع كند، كار همنوع را بدون جبران خسارت او استثمار نماید، از لحاظ جنسى، وى را بدون رضایت خاطر خودش مورد تمتع قرار دهد، اموال وى را تصاحب كند، او را تحقیر نماید، رنج بدهد، بكشد... این تمایل به تعدى كه ما مى توانیم در خود هم كشف كنیم و حقاً وجود آن را در دیگران تشكیل مى دهد و در نتیجه این خصومت، جامعه متمدن به اضمحلال تهدید مى شود و تمدن باید تمام كوشش خود را به منظور محدود ساختن تهاجم بشر به كاربرد
.
راسل مى گوید: غالبا انسان را از حیوانات اجتماعى مى شمارند، ولى از نظر روان شناسى، به سایر حیوانات اجتماعى كاملا شبیه نیست. اجتماعى بودن انسان، از حد بسیار كمى كه بگذرد، معلول منفعت شخصى اوست نه غریزه طبیعى. مورچه ها و زنبورهاى عسل، به غریزه طبیعى، به كار جمعى خود مى پردازند و احتیاجى به قوانین اخلاق ندارند و ظاهرا هیچ گاه در خود وسوسه اى براى ارتكاب گناه احساس نمى كنند. در نوع انسان، بین فرد و جامعه، پیوسته نزاع و كشمكشى درگیر است. هر انسانى شخصا احساس مى كند كه در آن واحد هم فردى مستقل و هم عضو جامعه است و این هر دو حس عمیقا در طبیعت او ریشه دارد. به این جهت لازم دیده است كه مجموعه هایى از قوانین اخلاق و منهیات وضع و تدوین كند و دستگاه مدح و قدح را فراهم آورد. تقریبا هر چه نادرستى در روابط مردم با یكدیگر مشاهده مى شود، از این جهت است كه در مواردى نفع شخصى مخالف جامعه بوده و محرك هاى شخصى بر محرك هاى اجتماعى غلبه كرده است
.
دانشمندان مادى، انسان را از دیدگاه طبیعى مى نگرند و فقط به جهات بهزیستى و جنبه هاى مادى اش توجه دارند. به همین جهت، تحدید غرایز را تنها از نظر بقاى اجتماع و حفظ اساس تمدن لازم مى دانند. ولى مكتب آسمانى اسلام، كه موازات زندگى مادى به حیات معنوى انسان نیز عنایت دارد، تعدیل غرایز را از دو جهت لازم و ضرورى مى داند. یكى از نظر نظام اجتماعى و تمدن بشرى و دیگرى از جهت دست یافتن به كمالات معنوى و ارزش هاى انسانى.
به عبارت دیگر، نه تنها امنیت اجتماعى و بقاى تمدن مستلزم تعدیل غرایز و تحدید تمایلات حیوانى است، بلكه پیمودن مدارج عالى انسانى و وصول به كمالات معنوى نیز بدون غلبه بر خواهش هاى نفسانى و محدود ساختن تمایلات غریزى غیر ممكن است. این مطلبى است كه اولیاى گرامى اسلام، ضمن روایات متعددى خاطرنشان ساخته اند.
(
عن على
عليهالسلام
قال: من احب نیل الدرجات العلى فلیغلب الهوى
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: كسى كه دوست دارد به درجات عالى انسان نایل گردد، باید بكوشد را هواى نفس خویش را مغلوب و مسخر خود سازد.
انسانیت، با آزادى نامحدود غرایز و بى بندوبارى در شهوات سازگار نیست. كسى كه مى خواهد انسان باشد، با سجایاى انسانى زیست كند و از مزایاى انسانیت برخوردار گردد، باید عنان نفس سركش را به دست عقل سپارد، غرایز كور و بى شعور را با نیروى اراده و تصمیم مهار كند، تمایلات نارواى خویش را سركوب نماید، و با هواى نفس، كه ضد فضیلت و دشمن انسانیت است، مبارزه كند و آن را مطیع فرمان بردارى خود نماید.
(
عن على
عليهالسلام
قال: هواك اعدى علیك من كل عدو فاعلبه و الا اهلكك
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: هواى نفست دشمن ترین دشمنان توست. كوشش كن كه بر غالب و پیروز گرى، وگرنه هلاك خواهد كرد.
(
عن على
عليهالسلام
قال: هواك اعدى من كل عدو فاغلبه و الا اهلكك
)
.
علىعليهالسلام
فرمود: هیچ فضیلتى به قدر جهاد ارزش معنوى ندارد و هیچ جهادى هم مانند مجاهده در راه غلبه بر هواى نفس نیست.
(
عن الكاظم
عليهالسلام
انه قال لهشام بن حكم فى خبر طویل: و جاهد نفسك لتردها عن هواها فانه واجب علیك كجهاد عدوك
)
.
حضرت موسى بن جعفرعليهالسلام
، ضمن حدیث مفصلى، به هشام بن حكم فرمود: با نفس خود جهاد كن تا آن را از هوى و تمایلات ناروایش باز دارى.
چه، مجاهده با نفس، مانند پیكار با دشمن بر تو واجب و لازم است.
زندگى، سراسر مبارزه و جهاد است. پیروزى هاى بزرگ و موفقیت هاى چشمگیرى كه در تمام مظاهر حیات، نصیب انسان ها مى شود، بر اثر مجاهدت هاى پى گیر و كوشش هاى مداوم است.
ولى بین تمام پیكارهاى خونین و جنگ هاى توان فرسا، مجاهده با نفس سركش و طغیان گر از همه سنگین تر و مقهور ساختن هوى و تمایلات نفسانى، از غلبه بر هر دشمن نیرومندى سخت تر است. به همین جهت، اولیاى گرامى اسلام، مجاهده با نفس را جهاد اكبر خوانده اند.
(
فقه الرضا
عليهالسلام
: فروى ان سیدنا رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
راى بعض اصحابه منصرفا من بعث كان بعثه و قدانصرف بشعثه و غبار سفره و سلاحه یردید منزله فقال
صلىاللهعليهوآلهوسلم
: انصرفت من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر فقال له اوجهاد فوق الجهاد بالسیف قال نعم: جهاد المرء نفسه
)
.
حضرت رضاعليهالسلام
فرموده: رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، در رهگذر، با یكى از اصحاب خود، كه از جبهه جنگ بر مى گشت، مواجه شد. او ژولیده و غبار آلوده و مسلح به طرف منزل خود مى رفت. حضرت به وى فرمود: از جهاد اصغر برگشته اى و به جهاد اكبر باز مى گردى.
عرض كرد: مگر جهاد بالاتر از جنگ با شمشیر هست؟
فرمود: بلى، جهاد آدمى با نفس خود.
نفس تو دشمن درونى توست
|
|
مابقى دشمن برونى توست
|
گر شود دشمن درونى نیست
|
|
باكى از دشمن برونى نیست
|
نیست بر رهروان ستمكاره
|
|
هیچ دشمن چو نفس خونخواره
|
یا بیندازدت به حرص و هوى
|
|
یا بیالایدت به عجب و ریا
|
راسل مى گوید:
در طبیعت انسان است كه پیوسته با چیزى در مبارزه باشد. مبارزه اى كه انسان بدان اشتغال دارد، سه قسم است:
۱. مبارزه انسان با طبیعت.
۲. مبارزه انسان با انسان.
۳. مبارزه انسان با نفس خود.
خواص این مبارزات با یكدگر تفاوت بسیار دارند و اهمیت نسبى آن ها در طول تاریخ بشر پیوسته تغییر یافته است. روش هایى كه این مبارزات بر طبق آن ها انجام مى گیرد، یكسان نیست. راه مبارزه با طبیعت را علوم طبیعى و مهارت صنعتى و فین نشان مى دهد. طریقه مبارزه مبارزه با طبیعت را علوم طبیعى و مهارت صنعتى و فنى نشان مى دهد. طریقه مبارزه انسان با انسان را سیاست و جنگ معلوم مى كند و مبارزه را علما از طریق پسیكانالیز مى توان انجام داد. ولى من شك دارم كه از آن طریق، بدون ضمیمه شدن مكملى، بتوان تمام آن چه را كه مورد نیاز است، فراهم كرد
.
ملاحظه مى كنید كه راسل، درباره نظریه كسانى كه تصور مى كنند یا سلاح علمى و از راه راون كاوى مى توان با نفس سركش مبارزه كرد، اظهار تردید مى كند. ولى آقاى راسل شك نداشته باشد، بلكه با قطع و یقین بداند كه دانش روان كاوى عاجزتر از آن است كه بتواند در پیكار با نفس متجاوز پیروز گردد و غرایز نیرومند را در موقع طغیان مهار نماید، مگر آن كه احساس مذهب مكمل آن شود و آدمى با نیروى ایمان و استمداد، از قدرت نامحدود الهى بر نفس سركش غلبه كند، بتواند غرایز حیوانى و تمایلات نفسانى را مسخر و مقهور خود سازد.
(
ان النفس لا ماره بالسوء و الا مارحم ربى
)
.
واى كاین نفس شوم بدكاره
|
|
كه هم آغوش تواست همواره
|
نه به تدبیر از او توان رستن
|
|
نه به تزویر از آن توان جستن
|
نتیجه این كه تمایلات غریزى و خواهش هاى حیوانى، با قدرت و نیرومندى در نهاد بشر فعالیت دارند و كوركورانه ارضاى خود را طلب مى كنند. اگر آدمى بنده تمنیات خویشتن باشد و بى قید و شرط از هواى نفس اطاعت نماید، به خوى بهایم و درندگان مى گراید، دچار سقوط اخلاقى و انحطاط معنوى مى شود، و سرانجام از هر حیوانى پست تر مى گردد.
پیشواى گرامى اسلام، یك قسمت از برنامه انسان سازى را به مبارزه با هواى نفس و تحدید خواهش هاى غریزى اختصاص داده و پیروان خود را به این جهاد مقدس تشویق نموده است. ضمنا، براى آن كه اهمیت این مبارزه را به مردم بفهماند و آنان را با عزم راسخ ترى براى این پیكار مهیا نماید، آن را جهاد اكبر خوانده و پیروزى در نبردهاى درونى را به مراتب مهم تر از غلبه بر دشمنان، در جنگ هاى برونى، به حساب آورده است.
(
عن النبى
صلىاللهعليهوآلهوسلم
قال: ان الشدید لیس من غلب الناس ولكن الشدید من غلب على نفسه
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است: انسان پرقدرت و نیرومند آن كس نیست كه بر مردم غلبه كند، بلكه قوى و توانا كسى است كه بر نفس سركش و متجاوز خود پیروز گردد.
قسمت دوم: نفس ملهمه یا وجدان اخلاقى، كه كانون تمایلات انسانى است و آدمى را به سجایاى اخلاقى مى خواند، مانند نفس اماره و خواهش هاى غریزى، با سرشت بشر آمیخته و از سرمایه هاى فطرى انسان است. با این تفاوت كه نفس اماره در كمال قدرت و نیرومندى است و فرمانش اغلب مطاع و متبع است، ولى نفس ملهمه ضعیف و ناتوان است و بر اثر گناه و اعمال ضد اخلاق، ضعیف تر مى گردد، فعالیتش كاهش مى یابد، و ممكن است رفته رفته به دست فراموشى سپرده شود. به همین جهت آیین اسلام، در برنامه انسان سازى، از یك طرف به پیروان خود توصیه مى كند با نفس اماره جهاد نمایند و از قوه و توانش بكاهند تا از خودسرى و طغیان باز ایستد، و از طرف دیگر سفارش مى كند كه نفس ملهمه را مورد حمایت قرار دهند و موجبات بروز و ظهورش را فراهم آورند، تا قدرتش افزایش یابد و كشش هاى اخلاقى را با نیرومندى اعمال نماید.
(
و نفس و ما سویها فالهمها فجوره و تقویها قد افلح من زكیها و قد خاب من دسیها
)
.
(
دسافلان یدسودسوة و هو نقیض زكایز كو زكاة - دسا اذا استخفى و قد خاب من دسیها الى اخفاها و المعنى خاب من دسى نفسه اى اخملها و اخس حظها
)
.
قسم به جان بشر و قسم به خدایى كه آن را موزون كامل آفریده و خیر و شرش را به وى الهام نموده است، رستگارى و سعادت نصیب كسانى است كه موجبات بروز كمالات نفس انسانى خود را فراهم آورند و ذخایر الهام الهى را، كه چون گوهرهاى نفیسى در گنجینه اش نهفته است، آشكار نمایند، و زیان و بدبختى براى كسانى است كه نفس ملهمه و كشش هاى اخلاقى آن را پنهان نگاه دارند، تعالى و تكاملش را پست و ناچیز شمارند و الهامات خداوند را، كه در نهادش به ودیعه سپرده شده است، در پس پرده بى اعتنایى مستور سازند.
كسى كه مى خواهد انسان باشد، با صفات انسانى زیست كند، و به مكارم اخلاقى و ارزش هاى انسانى نایل گردد، باید همواره نداى الهامات الهى را با گوش جان بشنود و از فرمان نفس ملهمه اطاعت نماید. باید وجدان اخلاقى و انسانى اش را عملا به كار بندد.
اخلاق حقیقى بر پایه احترام وجدان استوار گردیده و سر منشأ اعتماد و اطمینان است. وجدان اخلاقى، به طور كلى، درباره كارها به نحو عادلانه و صحیح داورى مى كند. احترام وجدان اخلاقى، نه تنها مایه آزادى و آسایش اجتماعى است، بلكه منشأ آرامش درون نیز میباشد و اطاعت از آن رفتارى درست و پسندیده به بار مى آورد
.
وجدان اخلاقى، با الهام خداوند، نیكى سجایاى انسانى، از قبیل اداى امانت، وفاى به عهد، انصاف، عدالت، و حق و فضیلت را درك مى كند و مردم را به انجام آن ها وا مى دارد. همچنین، به هدایت تكوینى، بدى و قبح رذایل اخلاقى، از قبیل خیانت در امانت، عهدشكنى، ظلم و ستم، و مكرر و دروغ را تشخیص مى دهد و مردم را از ارتكاب آن ها برحذر مى نماید، ولى از این جهت كه وجدان اخلاقى ضعیف تر از كشش هاى غریزى است، فرمان وجدان زمانى به موقع اجراء گذارده مى شود كه نفس اماره و خواهش هاى مزاحم آن نشوند و مانعى در راهش ایجاد ننمایند.
كسانى كه در پرتو جهاد با نفس اماره بر تمایلات حیوانى خویش غلبه كرده و هواى نفس را مقهور و مسخر خود ساخته اند، براى تخلق به اخلاق انسانى و انجام وظایف وجدانى آمادگى دارند. اینان، با قدرت كف نفس، از شهوات پلید و اعمال ناروا چشم مى پوشند، اوامر وجدان اخلاقى را اجرا مى كنند، و راه تعالى و تكامل معنوى را مى پیمایند.
(
قال على
عليهالسلام
: طهروا انفسكم من دنس الشهوات تدركوا رفیع الدرجات
)
.
علىعليهالسلام
فرموده: جان خود را از شهوات پلید منزه سازید تا به مدارج عالى انسانى دست یابید.
بر عكس، كسانى كه بنده شهوات خود هستند و كوركورانه از هواى نفس خویش پیروى مى كنند، نمى توانند به مكارم اخلاقى و صفات انسانى متصف شوند، زیرا شرط اول انسانیت غلبه بر هواى نفس و آزادى از قیود حیوانى و خواهش هاى نفسانى است و كسى كه تسلیم هواى خویشتن است و بى قید و شرط از شهوات خود اطاعت مى كند، در واقع از خود سلب آزادى نموده و به پست ترین بندگى ها تن داده است.
(
عن على
عليهالسلام
قال: لا یكون الحر عبدا لعبیده خیر من ان یكون عبدا لشهواته
)
علىعليهالسلام
فرموده است: انسان آزاد، اگر به بردگى بندگان خود تن در دهد، بهتر از آن است كه بنده شهوات خویش گردد.
هواى نفس، در وجود این قبیل افراد، حاكم مطلق است و وجدان اخلاقى، كه پایگاه فطرى صفات انسانى است، مقهور جنبه حیوانى آنان است. در موقع ارتكاب اعمال غیر انسانى ممكن است بر اثر نداى وجدان چند لحظه اى دودل و مردد گردند، ولى سرانجام شهوات نیرومند بر وجدان اخلاقى غلبه مى كند و آن ها را به راه پستى و كارهاى ضد انسانى سوق مى دهد.
جوان، به الهام فطرت و نداى وجدان، دروغ گفتن و فریب دادن را قبیح و بد مى داند و طبعاً از آن منزجر است. اما موقعى كه با دختر زیبایى مواجه مى شود، كه جز با دروغ گویى و فریب كارى نمى تواند به وصل او برسد، دچار كشمكش درونى مى گردد. از یك طرف، وجدان اخلاقى به وى مى گوید: انسان و با شرف باش، دختر را فریب مده و با دروغ اغفالش مكن، و راضى مباش براى یك لذت موقت و زودگذر، انسانى را براى همیشه سیه روز و بدبخت سازى. از طرف دیگر، غریزه جنسى به او مى گوید كه فرصت لذت و كامجویى را از دست مده، از چنین دختر زیبایى چشم پوشى منما، كوشش كن با هر وسیله ممكن به او دست یابى و از وى كامروا گردى.
جوانى كه بنده هواى نفى و اسیر شهوات خویشتن است، به تحریك غریزه جنسى راه حیوانى را در پیش مى گیرد، به نداى وجدان اعتنا نمى كند، دختر را فریب مى دهد، و عملا ارزش انسانى خود را پیمال مى نماید. ولى جوانى كه با نیروى ایمان بر هواى نفس خویش غلبه كرده و از قید اسارت شهوات آزاد است، به راه انسانى مى رود، از نداى وجدان پیروى مى كند، غریزه تجاوز كار را سركوب مى نماید، دروغ نمى گوید، فریب نمى دهد، و به آزادگى و ارزش انسانى خویش آسیب نمى رساند.
(
قال على
عليهالسلام
: الحریه منزهه من الغل و المكر
)
علىعليهالسلام
فرموده: آزادى و آزادگى منزه از غش و فریب كارى است.
مكر و فریب حربه نامزد مردم است
|
|
نامرد حیله بازد و مردى رها كند
|
خلاصه، مهار كردن نفس اماره و تعدیل غرایز و همچنین احیاى وجدان اخلاقى و پرورش تمایلات انسانى، دو شرط اساسى براى تخلق به اخلاق كریمه و نیل به مقام انسانیت است. قانون گزار اسلام، به منظور تحقق بخشیدن به این هدف مقدس، دختران و پسران را از آغاز بلوغ به اداى فرایض و ترك محرمات مكلف مى نماید و انجام وظایف تكلیفى را همچنان در دوران جوانى و میان سالى و پیرى از آنان مى خواهد، تا با اجراى تعالیم الهى، به مقام انسانیت نایل شوند، در سراسر عمر به پاكى زندگى كنند، و از اخلاق رذیله و اعمال غیر انسانى بركنار باشند.
بدون تردید، فضایل اخلاقى و ملكات انسانى، از اركان سعادت مادى و معنوى آدمیان و مایه آسایش و رفاه زندگى اجتماعى است. در محیطى كه حق و فضیلت، اخلاق و انسانیت، و عدل انصاف حكومت كند و افراد جامعه پابند مكارم اخلاقى و ارزش هاى انسانى باشند، زندگى در جا توأم با اطمینان خاطر و آرامش روان است. تمام طبقات در خود احساس ایمنى مى كنند و در پناه عدل و انصاف، خویشتن را از تجاوز و تعرض دگران مصون مى بینند. در آن جا، نه تنها جان و مال، عرض و شرف، و دیگر حقوق و حدود اعضاى جامعه محترم است، بلكه همه افراد از مزایاى زندگى انسانى و تعاونى اجتماعى نیز بهره مند خواهند بود.
(
عن النبى
صلىاللهعليهوآلهوسلم
قال: العدل جنة واقیة و جنة یاقیة
)
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
فرموده است: عدل، در كشاكش هاى اجتماعى، هم مانند سپر نگهبانى است كه افراد در پناه آن از تعدى دگران محفوظاند، و مانند بهشت پایدارى است كه همواره مردم از نعمت هاى آن بررخود دارند.
(
قال على
عليهالسلام
: مع الانصاف تدوم الاخواة
)
علىعليهالسلام
فرموده: روابط برادرانه، با وجود انصاف و رفتار منصفانه، قابل بقا و داوم است.
بدبختانه، در دنیاى كنونى، توجه اساسى مردم به ارضاى غرایز و اقناع خواهش هاى حیوانى معطوف گردیده و جنبه انسانى و تمایلات عالى وجدانى تقریبا به دست فراموشى سپرده شده است. امروزه، همه جا، سخن از شهوات و لذت، قدرت و ثروت، مقام و شهرت، و دیگر امور مادى است، ولى از حق و فضیلت، تقوا و پاكى، عدل و انصاف و دیگر مزایاى انسانى كمتر سخن گفته مى شود. اغلب مردم در این فكرند كه با هر وسیله مشروع یا نا مشروع، غرایز خود را ارضا كنند و خواهش هاى حیوانى خود را برآورده سازند. مى خواهند خوب بخورند و بپوشند، خوب اعمال شهوت كنند و كامیاب گردند، به مقام بالاترى دست یابند، در خانه عالى ترین مسكن گزینند، بر مركب زیباترى سوار شوند، و هر چه بیشتر از انواع لذایذ زندگى بهره مند گردند. اما نمى خواهند جنبه هاى معنوى خود را، هم آن طور كه باید و شاید، به حساب آورند و تمایلات انسانى خویش را نیز اقناع نمایند. از این جهت، به الهامات الهى توجه نمى كنند، نداى وجدان اخلاقى را نمى شوند، و بر فرض كه بشنوند، اگر مزاحم غرایز و شهواتشان باشد، اعتنا نمى كنند و همچنان به راه نارواى خویش ادامه مى دهند. همین امر، خانواده ها و جوامع بشرى را به راه فساد و تباهى سوق داده و بیش و كم، همه ملت ها را به انواع گناه و جرایم آلوده نموده است و روز به روز هم بر تعداد جنایات افزوده مى شود.
چه بسیارند خانواده هایى كه بنده هواى نفس و اسیر غرایز و شهوات خود هستند. هر فردى، تنها به تمایلات خویش فكر مى كنند و به خواسته هاى دگران نمى اندیشد. در آن خانواده ها، زندگى توأم با جنگ و ستیز، فحش و دشنام، ضرب و جرح، و خشم و خشونت است. شوهران و زنان، والدین و فرزندان، برادران و خواهران و خلاصه تمام اعضاى خانواده، از كودكان خردسال تا پیران سالخورده، همواره در نگرانى و ناامنى به سر مى برند، زیرا در آن جا، قوى به ضعیف زور مى گوید، توانا به ناتوان ستم مى كند و هر كس براى نیل به تمنیات خود، تا جایى كه بتواند، حقوق دگران را نادیده مى گیرد و بر خلاف عدل و انصاف به این و آن تجاوز مى نماید.
در خانواده بزرگ بشرى نیز وضع به همین منوال است.
كشورهاى قوى، براى استعمار ممالك كوچك و استثمار ملت هاى ضعیف، از قدرت و نیروى خود سوء استفاده مى كنند و در راه رسیدن به هدف هاى اقتصادى و سیاسى خویش، به اعمال غیر انسانى و ضد وجدانى دست مى زنند. جنایات وحشیانه اى كه در جنگ جهانى اول و دوم روى داد، این حقیقت را روشن مى كند كه بشر قرن كنونى تا چه پایه دوچار درنده خوبى و انحطاط كنونى شده است.
دنیاى امروز از عدل و آزادى و حق و انصاف سخن بسیار مى گوید، ولى در مقام عمل، زور و قدرت و خون آتش حاكم مطلق است. به همین جهت، مسابقه هاى تسلیحاتى جایگزین ارزش هاى اخلاقى و انسانى شده و ابزارهاى آدم كشى و جنایت هر روز مدرن تر مى شود و بشریت در معرض خطرات بزرگ ترى قرار مى گیرد.
پیشرفت علوم طبیعى و گسترش صنایع ماشینى و ظواهر دل فریب زندگى صنعتى، معیار حیات انسانى و مایه حیات آدمى نیست. بشر، اگر بخواهد انسان باشد، با حیات انسانى زیست كند، و از نعمت صلح و صفا و برادرى و تعاون برخوردار گردد، باید خویشتن را از اسارت هواى نفس و بندگى شهوات و خلق و خوى حیوانى آزاد سازد، حق جود و فضیلت خواه شود، به عدل و انصاف بگراید، و به مكارم اخلاقى و سجایاى انسانى متخلق گردد.
پیشواى گرامى اسلام، چهارده قرن قبل، این برنامه سعادت بخش را بین مردم عقب افتاده عصر جاهلیت پیاده كرد و بزرگ ترین انقلاب روحى و تحول اجتماعى را در آنان به وجود آورد و بر اثر آن، از حضیض پستى و ذلت رهیدند و به اوج بزرگى و عظمت ارتقا یافتند.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، در ظل تعالیم الهى، اوضاع ظاهرى و معنوى آن مردم را به كلى دگرگون نمود، با نیروى ایمان آنان را از بندگى هواى نفس آزاد ساخت و خداپرستى را جایگزین هوى پرستى كرد. با تعلیم اخلاق حمیده و صفات پسندیده راه و رسم انسانیت را به آن ها آموخت و خلق و خوى حیوانى را، كه مایه سیه روزى و بدبختى بود، از ضمیرشان برانداخت. ظلم و بیدادگرى، جنگ و ستیز، و قتیل و غارت، كه در سراسر جزیره العرب شیوع داشت، رفته رفته جاى خو را به عدل و انصاف، تعاون و مواسات، و مهر و محبت داد و در نتیجه، مردم از فیض برادرى و برابرى و از مزایاى یك زندگى انسانى برخوردار گردیدند. خداوند، در قرآن شریف، این نعمت برگ را در یك عبارت كوتاه به آنان خاطرنشان فرموده:
(
واعتصوا بحبل الله جمیعا و لاتفرقوا واذكروا نعمه الله علیكم اذ كنتم اعداء فالف بین قلوبكم فاصبحتم بنعمته اخوانا. و كنتم على شفا حفره من النار فانقذكم منها
)
.
همه شما رشته دین خدا را به دست گیرید و پراكنده نشوید. به یاد بیاورید نعمت الهى را، كه موقعى با هم دشمن بودید، و پروردگار دل هاى شما را به هم مهربان نمود و به لطف او برادر دینى یكدیگر شدید. در پرتگاه آتش اختلاف نفاق قرار داشتید و خداوند شما را از آن خطر نجات داد.
دنیاى متمدن امروز، با همه پیشرفت هایى كه از جهت عملى و فنى نصیبش شده، همچنان اسیر پاره اى از عقاید خرافى و اخلاق فاسد عصر جاهلیت است و پس از گذشت قرن ها از ظهور سلام، هنوز نتوانسته است خود را با حقیقت تطبیق دهد، به ارزش هاى انسانى دست یابد، و خویشتن را از اسارت نادانى ها و خلقیات ضد وجدان آزاد سازد. براى نمونه، در این جا، به مسئله تبعیض نژادى، كه یكى از مشكلات دنیاى كنونى و از موارد مهم انحطاط اخلاقى است، اشاره مى شود.
عرب هاى قبل از اسلام، به امتیاز نژادى و تعصب قومى سخت گرفتار و پابند بودند. عقیده داشتند كه نژاد سفید برتر و بالاتر از نژاد سیاه است. به همین جهت، سیاهان را كوچك و خوار مى شمردند و حقوق انسانى و اجتماعى آنان را با حقوق سفیدان برابر نمى دانستند. همچنین، عقیده داشتند كه قوم عرب بر عجم تفوق و امتیاز دارد. از این رو، غیر عرب را با دیده تحقیر و اهانت مى نگریستند و با آنان ظالمانه و برخلاف عدل و انصاف رفتار مى كردند.
این اعتقاد خرافى و غیر انسانى در محیط آن روز اختلافات و مفاسدى به بار آورده بود و مردم بسیارى از عوارض زیانبخش آن رنج مى بردند. پیشواى گرامى اسلام، به امر خداوند، با این تصور باطل كه ناشى از جهل و نادانى مردم بود، به مخالفت برخاست. در سفر و حضر، در منبر و محضر، و خلاصه در هر فرصت متناسب، پیرامون تساوى نژادى و قومى سخن گفت و فرمان الهى را به مردم ابلاغ كرد. از آن جمله:
(
صعد رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
المنبر فقال: الناس من ادم الى یومنا هذا مثل انسان المشط لافضل للعربى على العجم و لا للاحمر على الاسود الا بالتقوى
)
.
نبى اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
در منبر فرمود: مردم، از آدم تا امروز، هم مانند دانه هاى شانه با یكدیگر یكسان اند. عرب را بر عجم فضیلتى نیست و سرخ رویان بر سیاهان برترى و تفوقى نداند. تنها پرهیزكاران پاك دل و درستكار، گروه ممتاز جامعه هستند.
مبارزه هاى پى گیر رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
، نتایج درشانى به بار آورد وتوهم امتیاز نژادى و قومى، از صفحه خاطر مردم زدوده شد. سیاه و سفید و عرب و عجم با هم برادر و برابر شدند. از حقوق و حدود متساوى برخوردار گردیدند. در مساجد و مجالس با هم حضور مى یافتند. در كوچه و بازار دوشادوش یكدیگر حركت مى كردند. اكنون، پس از چهارده قرن، تعالیم روحانى آن حضرت همچنان باقى و پایدار مانده و هر سال در ایام حج، صدها هزار مسلمان، از نژادهاى مختلف، با ایمنى و آرامش خاطر در شهر مكه جمع مى شوند. سیاه و سفید و عرب و غیر عرب با هم گرد كعبه مكرمه طواف مى كنند و كنار هم در صفوف جماعت مى ایستند و در پرتو اسلام، همه، از نعمت برادرى و تساوى حقوق برخوردارند.
ابوذر غفارى از مردان الهى و از صحابه محترم رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
بود. روزى دچار لغزش سخن شد و در محضر آن حضرت، بلال بن ریاح را به این جهت كه مادرش از نژاد سیاه بود، تحقیر كرد و گفت:
(
یابن السوداء.
)
اى پسر زن سیاه.
(
غصب لها رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
غضبا شدیدا و القاها فى وجه ابى ذر عنیفة مخفیة یا اباذر طف الصاع الیس لابن البیضاء على بن السواداء فضل
)
.
رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
از كلمه ابى ذر سخت خشمگین و ناراحت شد و در كمال تندى و شدت، سخن نادرستش را به رخش كشید و فرمود: اى ابى ذر، پیمانه هیچ كس مملو و لبریز نیست و فرزند زن سفید بر فرزند زن سیاه برترى ندارد.
یعنى سفید پوستان تصور نكنند كه پیمانه آن مملو آفریده شده و پیمانه سیاهان سرخالى است، بلكه مردم، از هر نژاد كه باشند، هم مانند یكدیگرند و پیمانه وجودشان كمبود دارد، باید ظرف انسانیت خود را با علم و تقوا پركنند و از راه فضایل اكتسابى، به كمال لایق خود نایل گردند.
پیشواى اسلام، چهارده قرن قبل، به صحابى محترم خود تندى مى كند كه چرا مردى با را به سبب سیاهى مادرش تحقیر نموده و به كلمه اى تفوه كرده است كه از آن استشمام امتیاز نژادى مى شود، ولى در یك قرن قبل، دیوار كشور آمریكا، كه عالى ترین مقام قضایى است، با تصمیم خجلت آور و بر خلاف انصاف خود، نه تنها حقوق انسانى سیاهان را محترم نشمرد، بلكه آنان را به بى حقى محكوم كرد.
در سال ۱۸۷۵، دیوان عالى ایالات متحده آمریكا، در محاكمه در داسكات اعلام داشت سفیدپوستان اجبار ندارند كه حقوق سیاه پوستان را محترم شمارند، زیرا سیاه پوستان حقى ندارند.
قرن هاى متمادى است كه مسلمین جهان، به پیروى از تعالیم اسلام، مسئله برترى نژاد را مطرود و محكوم شناخته و حقوق سیاه و سفید را متساوى مى دانند، ولى دنیاى امروز، در نیمه دوم قرن بیستم، به این فكر افتاد كه با امتیازات نژادى مبارزه كند و حقوق انسانى سیاه را محترم شمرد. سازمان ملل، اعلامیه جهانى حقوق بشر صادر كرد و مجالس قانون گزارى كشورهاى عضو، آن را تصویب نمودند و در نتیجه سیاهان، از نظر قانون، ارزشى هم مانند سفیدان به دست آوردند. متأسفانه، این قوانین كه مولود فكر بشرند، نتوانستند مانند قوانین اسلام، در روان مردم اثر بگذراند، طرز تفكر آنان را تغییر دهند، اندیشه برترى نژاد را از صفحات خاطر طرفداران آن بزدایند، و مشكل سیاه پوستان را به شایستگى حل نمایند.
به عبارتى روشن تر، قانون گزار در اسلام، ذات اقدس الهى است و رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
مأمور ابلاغ است. پیروان موظف اند در مورد تمام قوانین دینى، اول به اصل قانون معتقد شوند و سپس بر عمل صالح مقدم است. بر این اساس، وقتى رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
امر الهى را درباره تساوى حقوق نژادها به مردم ابلاغ كرد، متوجه شدند كه سیاه و سفید نزد خداوند خالق یكسان اند و اعتقاد به برترى نژاد، یك امر غیر واقعى و برخلاف خواسته حضرت بارى تعالى است. براى آن كه خود را با رضاى خداوند تطبیق دهند و مشمول عنایات الهى واقع شوند، اول عقیده خود را تغییر دادند و دل را از اندیشه برترى نژاد تطهیر كردند و سپس، با سیاهان رفتار برادرانه در پیش گرفتند و عملا حدود و حقوق آنان را، از هر حیث، محترم شمردند. ولى قانون تساوى حقوقى را كه بشر وضع كرده، تنها با جسم و ظواهر زندگى مردم سروكار دارد و نفعش تا حدى عاید سیاهان مى شود كه قواه اجرایى مملكت بتواند مردم را به مراعات آن وادار سازد. اما قانون گزاران بشرى به دلى هاى مردم راه ندارند. نمى توانند اندیشه و افكار مردم را تغییر دهند و جامعه را به قوانین خود مومن و معتقد سازند. به همین جهت، نژادپرستان متعصب، با وجود آن قوانین، همچنان در اعتقاد خود پابرجا و ثابت قدم اند و هر جا كه دستشان برسد، حقوق سیاهان را پایمال مى كنند.
دكتر مارتین لوتر كنیگ، كه خود از نژاد سیاه است و از رنج هاى درونى سیاهان آگاهى دارد، مى گوید:
انسان نمى تواند علم اخلاق را به صورت قانون در آورد، ولى انسان قادر است كه اخلاق را اعمال مردم را به وسیله قانون تحت كنترل قرار دهد.
قوانین قضایى نمى توانند قلب مردم را تغییر دهند، ولى قادرند كه جلو بى قلب ها را بگیرند. قانون نمى تواند یك نفر كارفرما را مجبور كند كه كارگر خود را دوست بدارد، ولى مى تواند او را وادار كند كه با استخدام كارگران سیاهپوست مخالفت نكند.
باید قبول نماییم كه جواب نهایى مسئله نژادى، در اراده مردم نهفته است. مردم باید با تمام قوا از چیزى كه نمى توان بر آن ها تحمیل كرد، پیروى نمایند. برابرى نژادى، سدهاى قانونى تبعیضات نژادى را برطرف كرده و مردم را از لحاظ جسمانى متحد مى كند، ولى چیزى باید بر قلب ها و روح ها اثر بگذارد تا مدرم از لحاظ معنوى نیز متحد شوند. عملى ساختن حقوق مدنى، به تبعیضات نژادى در امكان عمومى، كه سد اصلى برابرى در اجتماع است، خاتمه مى دهد، ولى نمى تواند به وحشت خرافات و غرور، كه سدهاى اساسى اجتماع است، پایان بخشد. این عادات تیره و جنون آمیز موقعى منهدم مى گردند كه مردم از قانون نامرئى و درونى پیروى كرده و ایمان بیاورند كه تمام افراد با یكدیگر برابرند
.
اعلامیه جهانى حقوق بشر و همچنین قوانین برابرى نژاد، تا كنون نتواسته اند با اعمال غیر انسانى و جرایم وحشیانه سفیدپوستان متمدن خاتمه دهند و آن گروه متجاوز را از لجاج و خود سرى باز دارند. در جهان پیشرفته امروز، كه از حمایت حیوانات سخن مى گویند، سیاه پوستان تیره روز، با انواع شكنجه و عذاب دست به گریبان اند. زن و مرد، كوچك و بزرگشان با نگرانى و ناامنى به سر مى برند و به جرم سیاه بودن، همواره در معرض تعدى و ستم پوستان اند.
چند سال پیش، اتومبیلى را كه اعضاى تیم بسكتبال یك كالج مخصوص سیاه پوستان را حمل مى كرد، در یكى از شاهراه هاى جنب آمریكا تصادف نمود و سه تن از سیاه پوستان به شدت مجروح شدند.
بلافاصله، یك آمبولانس در محل حاضر شد، ولى راننده آمبولانس، كه سفید بود، بدون كوچك ترین دلیل، با لحن خشكى اعلام داشت كه عادت ندارد به سیاه پوستان كمك كند از آن جا رفت. پس از مدتى، یك اتومبیل شخصى رسید و راننده خیر خواه، سیاه پوستان مجروح را به سرعت به نزدیك ترین بیمارستان رسانید، ولى پزشك نگهبان با لحن خصمانه اى گفت: ما سیاه پوستان را در این بیمارستان نمى پذیریم.
سرپرست تیم مجبور شد كه مجروحین را به یكى از بیمارستان هاى مخصوص سیاه پوستان، كه در فاصله ۵۰ میلى قرار داشت، منتقل كند.
هنگامى كه به آن بیمارستان رسیدند، یكى از مجروحین مرده بود و دو تن دیگرى، به فاصله هاى ۳۵ و ۵۰ دقیقه، جان سپردند. شاید اگر آن سه نفر بلافاصله تحت درمان قرار مى گرفتند، از مرگ رهایى مى یافتند.
این حادثه نمونه اى است از هزاران حادثه غیرانسانى، كه هر روز در جنوب روى مى دهد. این قبیل حوادث، عواقب وحشتناك علم اخلاقى را، كه بر روى قبیله، كشور یا نژاد پایه گذارى شده، بر ملا مى سازد
.
مناطق غرب و مركز موزامبیك، از پنج سال قبل به میدان جنگ دائمى بین ارتش پرتغال و جبهه آزادى بخش موزامبیك تبدیل شده است و پرتغال و جبهه آزادى بخش سیاه پوستان به انواع جنایات وحشیانه و اعمال غیر انسانى دست و آنان را به صورت هاى فجیعى كشته اند. تایمز لندن، درباره كشتار كى از دهات، چنین مى نویسد:
گروهى از سربازان پرتغالى، عده اى از ساكنان دهكده را در محوطه اى جمع كرده و آن ها را مجبور مى كنند كه مردان یك طرف و زنان در طرف دیگر بنشیند، به طورى كه بهتر بتوانند كسانى را كه كشته مى شوند ببینند. یك سرباز پرتغالى، با علامت دست، از میان بومیان، یك نفر زن یا مرد به میل خود انتخاب مى كرد و نفرى كه به این ترتیب انتخاب مى شد، ناچار بود سرپا بایستد. بلافاصله یكى از سربازان به سوى او نشانه گیرى مى كرد و ماشه تفنگ را مى كشید و مرد یا زن بر روى زمین مى افتاد. چندین كودك شیرخوار، در حالى كه از پستان مادرانشان شیر مى خوردند، یا به پشت آن ها بسته شده بودند، تیرباران شده اند.
از طرف دیگر، عده اى از سربازان، كه در دهكده گردش مى كردند، بومیان را مجبور مى ساختند كه داخل كلبه هاى خود شوند و سپس آن ها را زنده زنده در آتش مى سوزاندند. بعضى از سربازان پرتغالى زجر و شكنجه كودكان را وسیله تفریح قرار داده بودند. آن ها، كودكى بى گناه را از پا به دار مى زدند. سپس به سرعت به زمین رها مى كردند. سربازان پرتغالى ضمن گردش در دهكده، به یك زن باردار برخورد كرده، از او مى پرسند طفلى كه در شكم دارد دختر است یا پسر، و او در پاسخ مى گوید نمى دانم. آن ها مى گویند تو به زودى خواهى دانست. بلافاصله شكم او را با چاقو شكافته و به سرعت جنین را خارج كرده و جلو چشمان زن جوان، كه در حال جان دادن بود، گرفته و مى گویند اكنون مى دانى پسر است یا دختر و پس از آن زن جوانى و جنین را یك جا آتش مى زنند
.
این فجایع هولناك و جنایات وحشیانه و غیر انسانى، كه در گوشه و كنار جهان اتفاق مى افتد، سند درنده خویى نژاد پرستان و مایه ننگ انسانیت است. در مناطقى كه سیاه پوستان بدبخت و تیره روز گرفتار تبعیض نژادى هستند و از اعمال ظالمانه سفیدپوستان بى دادگر به جان آمده اند، مرگ را براى خود به مراتب بهتر از آن زندگى سراسر شكنجه و عذاب مى دانند. یك شاعر فارسى زبان، احساس درونى و تأثرات عمیق و دردناك یك سیاه نگون بخت و ستم كشیده را از این به نظم آورده است:
من طفل ساقط از رحم محنت و غمم
|
|
من داغ ننگ جبهه اولاد آدمم
|
من مرده نمرده و مرگ مجسمم
|
|
روى لبان محتضران واپسین دمم
|
من لكه هاى تیره تاریخ عالمم
|
|
من زرخرید برده و از چارپا كمم
|
شاخ تگرگ دیده و طوفان كشیده ام
|
|
از چهره حیات نشاط پریده ام
|
من لكه هاى تیره تاریخ عالمم
|
|
من زرخرید برده و از چارپاكمم
|
اى كاش مادرم مرض زا گرفته بود
|
|
جدم وبا، پدر تب سودا گرفته بود
|
اى كاش نطفه اى به رحم ناگرفته بود
|
|
تا آنكه این جنایت بى جا، گرفته بود
|
من لكه هاى تیره تاریخ عالمم
|
|
من زر خرید برده و از چارپا كمم
|
گر همدم و جلیس دد غار بودمى
|
|
در پنجه هاى ضیغم نیزار بودمى
|
هم آشیان عقرب جرار بودمى
|
|
بهتر كزین نژاد گرفتار بودمى
|
من لكه هاى تیره تاریخ عالمم
|
|
من زر خرید برده و از چارپا كمم
|
تخلق به اخلاق كریمه و صفات حمیده، شرط اساسى همزیستى مسالمت آمیز در خانواده و جوامع بشرى است. بزرگسالان و جوانان، از هر ملت و نژاد كه باشند، اگر خلق و خوى حیوانى را ترك گویند و به سجایاى انسانى متصف گردند، مى توانند به ایمنى و صلح واقعى دست یابند و در كنار هم از زندگى پر مهر و سعادت بخش برخوردار گردند.
یكى از مهم ترین هدف هاى مكتب آسمانى اسلام، اصلاح اخلاق جامعه است. اولیاى دین مى خواهند مردم را انسان بسازند، مكارم اخلاق را در نهادشان پرورش دهند، و بدین وسیله، موجبات تعالى معنوى و تكامل روح آنان را فراهم آورند. این موضوع، از خلال روایات اسلامى به خوبى مشهود است.
(
عن النبى رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
قال: انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق
)
.
ابى مالك، از حضرت سجادعليهالسلام
درخواست كرد كه او را از جمیع طریق و مناهج دین آگاه سازد. حضرت در پاسخ او، به عنوان قدر جامع تمام روش هاى اسلامى، از سه مسئله انسان و اخلاقى نام برد: سخن حق، حكم به عدل، و وفاى به عهد.
(
عن ابى عبدالله
عليهالسلام
قال قال رسول الله
صلىاللهعليهوآلهوسلم
: من واسى الفقیر من ماله و انصف الناس من نفسه فذلك المومن حقا
)
.
امام صادقعليهالسلام
از رسول اكرمصلىاللهعليهوآلهوسلم
حدیث كرده كه فرموده است: كسى كه با مال خود به یارى تهى دستان مى رود و با تمام مردم بر اساس انصاف رفتار مى كند، او مومن واقعى و پیرو حقیقى مكتب اسلام است.