فصل ششم: میزان
توضیح
یکی از مواقف مهوله قیامت موقف میزان و سنجیدن اعمال است
قالَ اللَّهُ تَعالی فی اَوائِلِ سُورَةِ الْاَعْراف:
(
وَ الْوَزْنُ یومَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازینُهُ فَاُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ وَ مَن خَفَّتْ مَوازینُهُ فَاُولئِکَ الَّذینَ خَسِرُوا اَنْفُسَهُم بِما کانُوا بِآیاتِنا یظْلِمُونَ
)
«وزن و سنجیدن اعمال در روز قیامت حق است پس هر که سنگین باشد ترازوهای
او یعنی حسنات او، پس ایشانند رستگاران، و هر کس سبک باشد ترازوهای او پس ایشانند که زیان کردند جانهای خود را به سبب آنچه بودند که به آیات ما ظلم می کردند یعنی انکار می کردند عوض آنکه تصدیق کنند».
و در سوره قارعه فرموده:
(
اَلْقارِعَةُ مَا الْقارِعَةُ تا آخر سوره قارعه...
)
«قارعه» یعنی قیامت به جهت آنکه می کوبد دلها را به فَزَع و ترس. پس معنی چنین باشد: «قیامت و چیست قیامت؟ و چه دانا کرد تو را که چیست آن؟ روزی که می باشند مردم مانند پروانه پراکنده، و می باشند کوهها مانند پشم رنگ شده و حلاّجی شده. پس اما آنکه گران آمد سنجیده هایش یعنی حسنات و خیراتش پس او در عیشی است پسندیده، و اما آنکه سبک آمد سنجیده هایش پس مأوایش «هاویه» است، و چه دانا کرد تو را که چیست هاویه؟ آن آتشی است بسیار سوزنده».
بدانکه برای سنگین کردن میزان اعمال شاید هیچ عملی مثل صلوات بر حضرت رسول و آل آن جناب - صلوات اللَّه علیهم اجمعین - و مثل حُسنِ خُلق نباشد، و ما در اینجا به ذکر چند خبر در فضیلتِ صَلَوات و سه روایت با چند حکایت در حُسنِ خُلق، کتاب خود را زینت می دهیم.
اما اخبار در فضل صلوات
اول
شیخ کلینی رحمه الله به سند معتبر روایت کرده که حضرت امام محمّد باقر
عليهالسلام
یا امام صادق
عليهالسلام
فرمودند: گذاشته نمی شود در میزان چیزی سنگین تر از صلوات بر محمد و آل محمد - صلوات اللَّه و سلامه علیهم اجمعین - و همانا گذاشته شود اعمال شخص در میزان، پس سبک باشد میزانش، پس بیرون آورند صلوات را و بگذارند در میزانش، پس سنگین شود میزانش.
دوم
از حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم
مَروِی است که فرمود: من روز قیامت نزد میزانم، پس هر که گناهانش بسیار باشد که کفّه سیئاتش را سنگین کند، بیاورم من صلوات او را که بر من فرستاده، تا سنگین کنم به آن کفّه حسناتش را.
سوم
و نیز شیخ صدوق رحمه الله از حضرت امام رضا
عليهالسلام
نقل کرده که فرمود: هر که قدرت نداشته باشد بر چیزی که گناهانش را برطرف کند پس بسیار صلوات بر محمّد و آل محمد بفرستد که آن، خراب و ویران می کند گناهان را.
چهارم
از «دَعَواتِ راوندی» نقل است که حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: که هر که صلوات بفرستد بر من هر روز سه مرتبه و در هر شب سه مرتبه از روی محبت و شوق به من، حق است بر خداوند - عزّوجلّ - که بیامرزد گناهان او را که در آن شب و آن روز کرده است.
پنجم
و نیز از آن حضرت مَروِی است که در رُؤیا دیدم عمویم حمزة بن عَبدُ المُطَّلِب و برادرم جعفر بن ابی طالب را که در پیش آنها طَبَقی است از سِدر، پس یک ساعتی
از آن میل کردند پس از آن سِدر مُبَدَّل به انگور شد، پس یک ساعتی از آن خوردند پس آن انگور رُطَب شد، پس یک ساعتی از آن میل کردند. من نزدیک ایشان رفتم و گفتم: پدرم فدای شما باد، چه عملی یافتید که از همه اعمال افضل باشد؟ گفتند: پدران و مادران ما فدای تو باد، یافتیم ما افضل اعمال را صلوات بر تو، و سِقایتِ آب، و محبت علی بن ابی طالب
عليهالسلام
.
ششم
نیز ازآن حضرت مَروِی است که هرکه صلوات بفرستد بر من در کتابی،
پیوسته ملائکه برای او استغفار کنند مادامی که اسم من در آن کتاب است.
هفتم
شیخ کلینی از حضرت صادق
عليهالسلام
روایت کرده که فرمود: هرگاه ذکر پیغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم
شود، پس بسیار صلوات بر او بفرستید. پس بدرستی که هر که صلوات فرستد بر پیغمبر
صلىاللهعليهوآلهوسلم
یک مرتبه، صلوات فرستد حق تعالی بر او هزار صلوات در هزار صف از ملائکه، و باقی نماند از مخلوقات الهی چیزی مگر آنکه صلوات فرستد بر آن بنده، به جهت صلوات خدا و صلوات ملائکه اش. پس کسی که رغبت نکند در این، پس او جاهلی است مغرور که بیزار است از او خدا و رسول و اهل بیتش.
فقیر گوید: که شیخ صدوق رحمه الله در معانی الاخبار روایت کرده از حضرت صادق
عليهالسلام
در معنی
(
اِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبِی
)
... - الآیة. که آن حضرت فرمود: صلوات از خداوند عزّوجلّ رحمت است و از ملائکه تزکیه است و از مردم دعاست.
و در همان روایت است که راوی گفت: ما چگونه صلوات بفرستیم بر محمّد و آل محمّد
عليهمالسلام
؟ فرمود: می گویید:
«صَلَواتُ اللَّهِ وَ صَلَواتُ مَلائِکَتِهِ وَ اَنْبِیائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جَمیعِ خَلْقِهِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ السَّلامُ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ»
گفت: گفتم: چه ثواب است برای کسی که این صلوات را بر پیغمبر بفرستد؟ فرمود: ثوابش بیرون آمدن از گناهانش است [به خدا قسم] مثل روزی که از مادر متولّد شده.
هشتم
«شیخ اَبُو الْفُتُوح رازی» روایت کرده از حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم
که فرمود: در شب معراج چون به آسمان رسیدم مَلَکی دیدم هزار دست داشت در هر دستی هزار انگشت و مشغول بود به حساب کردن و شماره کردن به انگشتان. از جبرئیل پرسیدم که کیست این مَلَک و چه چیز را حساب می کند؟ جبرئیل گفت: این مَلَکی است مُوَکّل به دانه های باران، حفظ می کند که چند قطره از آسمان به زمین نازل شده. پس من گفتم به آن مَلَک که تو می دانی از زمانی که حق تعالی دنیا را خلق کرده است چند قطره باران از آسمان به زمین آمده؟ گفت: یا رسول اللَّه! قَسَم به آن خدایی که تو را به حق فرستاده به سوی خلق، غیر از آنکه من می دانم چند قطره نازل شده از آسمان به زمین، به تفصیل می دانم چند قطره به دریا فرود آمده و چند قطره در بیابان، و چند قطره در معموره و چند قطره در بُستان، و چند قطره در شوره زار و چند قطره در قبرستان، حضرت فرمود: من تعجب کردم از حفظ و تذکّر او در حساب خود.
پس گفت: یا رسول اللَّه! با این حفظ و تذکر و دستها و انگشتان که دارم حساب کردن یک چیزی را قدرت ندارم. گفتم: آن کدام حساب است؟ گفت: قومی از امت تو که در جایی حاضر می شوند و اسم تو برده می شود نزد ایشان، پس صلوات می فرستند بر تو، من قدرت ندارم ثواب آنها را شماره کنم.
نهم
شیخ کلینی روایت کرده در ذیل این صَلَواتِ عصر جمعه:
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ الْأَوْصِیاءِ الْمَرْضِیینَ بِاَفْضَلِ صَلَواتِکَ وَ بارِک عَلَیهِمْ بِاَفْضَلِ بَرَکاتِکَ وَ السَّلامُ عَلَیهِ وَ عَلَیهِمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَکاتُهُ»
هر که این صَلَوات را هفت مرتبه بگوید خداوند ردّ کند بر او به عدد هر بنده حَسَنه ای، و عملش در آن روز مقبول باشد و بیاید در روز قیامت در حالی که ما بین دیدگانش نوری باشد.
دهم
روایت شده که هر که بعد از نماز صبح و نماز ظهر بگوید:
«اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ»
نمیرد تا امام قائم
عليهالسلام
را درک نماید.
و اما روایات در حُسنِ خُلق پس چنین است
روایت اول
از «اَنَسِ بنِ مالک» منقول است که گفت: وقتی در خدمت حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بودم و بر تن شریف آن جناب بُردی بود که حاشیه و کنار آن غلیظ و زِبْر بود، که ناگاه عربی بیابانی نزدیک آمد و ردای آن حضرت را گرفت و سخت کشید به نحوی که حاشیه ردا در بُنِ گردنِ آن جناب اثر کرد. پس گفت: ای محمّد! بار کن بر این دو شتر من از مالی که نزد تو است، زیرا که آن مال خدا است نه مال تو و نه مال پدر تو.
حضرت در جواب او سکوت نمود، آنگاه فرمود: مال، مال خدا است و من بنده خدا هستم. پس فرمود: آیا قصاص بکنم از تو ای اَعرابی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: چرا؟ گفت: زیرا که شیوه و خُلقِ تو آنست که بدی را به بدی مکافات نکنی. حضرت خندید و امر فرمود که بر یک شترِ او جو بار کردند و بر شتر دیگرش خرما، و به او مرحمت فرمود.
مؤلف گوید که ذکر کردنِ من این روایات را در این مقام به جهت تبرّک و تیمّن است نه برای بیان حُسن خُلق حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم
یا ائمه هدی
عليهمالسلام
، زیرا شخصی را که حق تعالی در قرآن کریم به «خُلق عظیم» یاد فرماید و علمای فریقَین در سیرت و خصال حمیده اش کتابها نوشته باشند و عُشری از اَعشارِ آن را احصاء ننموده باشند، دیگر چیز نوشتن من در این باب سماجت است. وَ لَقَد اَجادَ مَنْ قال:
مُحَمَّدٌ
صلىاللهعليهوآلهوسلم
سَیدُ الْکَوْنْینِ وَ الثَّقَلَینِ
وَ الْفَریقَینِ مِنْ عُرْبٍ وَ مِنْ عَجَمٍ
فاقَ النَّبِیینَ فی خَلْقٍ وَ فی خُلُقٍ
وَ لَمْ یدانُوهُ فی عِلْمٍ وَ لا کَرَمٍ
وُ کُلُّهُمْ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ [
صلىاللهعليهوآلهوسلم
مُلْتَمِسٌ
غَرْفاً مِنَ الْبَحْرِ اَوْ رَشْفاً مِنَ الدِّیمِ
وَ هُوَ الَّذی
تَمَّ مَعْناهُ وَ صُورَتُهُ
ثُمَّ اصْطَفاهُ حَبیباً بارِی ءُ النَّسَمِ
مُنَزَّهٌ عَنْ شَریکٍ فی مَحاسِنِهِ
فَجَوْهَرُ الْحُسنِ فیهِ غَیرُ مُنْقَسِمٍ
فَمَبْلَغُ الْعِلْمِ فیهِ اَنَّهُ بَشَرٌ
وَ اَنَّهُ خَیرُ خَلْقِ اللَّهِ کُلِّهِمْ
روایت دوم
از «عِصامِ بْنِ الْمُصْطَلَقِ شامی» نقل شده که گفت: وقتی داخل مدینه معظّمه شدم، حسین بن علی
عليهماالسلام
را دیدم، پس به عَجَب آورد مرا روش نیکو و منظر پاکیزه او، پس حسد واداشت مرا که ظاهر کنم آن بغض و عداوتی را که از پدر او در سینه داشتم، پس نزدیک شدم و گفتم: توئی پسر ابو تراب؟ - معلوم باشد که اهل شام از حضرت امیرالمؤمنین
عليهالسلام
به «ابو تراب» تعبیر می کردند و گمان می کردند که به این اسم، تنقیص آن جناب می کنند و حال آنکه هر وقت ابو تراب می گفتند گویا حُلِی و حُلَل به آن حضرت می پوشانیدند -.
بالجمله «عصام» گفت: به امام حسین
عليهالسلام
گفتم: تویی پسر ابو تراب؟ فرمود: بلی.
فَبالَغتُ فی شَتْمِهِ و شَتْمِ اَبیهِ؛ یعنی «هر چه توانستم دشنام و ناسزا به آن حضرت و پدرش گفتم»
فَنَظَرَ اِلَی نَظْرَةَ عاطِفٍ رَؤوفٍ پس نظری از روی عطوفت و مهربانی بر من کرد و فرمود:
اَعوُذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیمِ، بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم،
(
خُذِ الْعَفْوَ وَ أمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلینَ - اِلی قَوْلِهِ تَعالی - ثُمَّ لا یقْصِروُنَ
)
- و این آیات اشاره است به مکارم اخلاق که حق تعالی پیغمبرش
صلىاللهعليهوآلهوسلم
را به آن تأدیب فرموده. از جمله آنکه به میسورِ از اخلاقِ مردم اکتفا کند و مُتَوَقِّعِ زیادتر نباشد و بدی را به بدی مکافات ندهد، و از نادانان رو بگرداند، و در مقام وسوسه شیطان پناه به خدا گیرد -.
ثمّ قال: «خَفِّضْ عَلَیکَ، اِسْتَغْفِرِ اللَّهَ لی وَ لَکَ».
پس به من فرمود: آهسته کن و سبک و آسان کن کار را بر خود، طلب آمرزش کن از خدا برای من و برای خود.
همانا اگر تو طلب یاری کنی از ما، تو را یاری کنیم و اگر طلب عطا کنی تو را عطا کنیم، و اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد کنیم.
«عصام» گفت: من از جسارت های خود پشیمان شدم. آن حضرت به فراست یافت پشیمانی مرا. فرمود:
(
لا تَثْریبَ عَلَیکُمُ الْیوْمَ یغفِرُ اللَّهُ لَکُم وَ هُوَ اَرْحَمُ الرَّاحِمین
)
.
و این آیه شریفه حکایت کلام حضرت یوسف پیغمبر
عليهالسلام
است به برادران خود که در مقام عفو از تقصیرات آنها فرموده که: «عتاب و ملامتی نیست بر شما، بیامرزد خداوند شماها را و او است اَرحَمُ الرّاحِمین».
پس آنجناب فرمود بمن که تو از اهل شامی؟ گفتم: بلی. فرمود: «شِنْشِنَةٌ اَعْرِفُها مِنْ اَخْزَمِ» و این مَثَلی است که حضرت به آن تَمَثُّل جُست حاصل آنکه این دشنام و ناسزا گفتنِ به ما عادت و خوی اهل شام است که مُعاویه در میان آنها سُنَّت گذاشت پس فرمود: «حَیانَا اللَّهُ وَ اِیاکَ» هر حاجتی که داری به نحو اِنبِساط و گشاده رویی حاجتِ خود را از ما بخواه که می یابی مرا در نزد أفضلِ ظنِّ خود به من اِنشاءَ اللَّهُ تَعالی
«عصام» گفت: از این اخلاق شریفه آن حضرت در مقابل آن جسارت ها و دشنام ها که از من سر زد چنان زمین بر من تنگ شد که دوست داشتم که به زمین فرو روم، لاجرم از نزد آن حضرت آهسته بیرون شدم در حالی که پناه به مردم می بردم به نحوی که آن جناب ملتفت من نشود و مرا نبیند، لکن بعد از آن مجلس نبود نزد من شخصی دوست تر از آن حضرت و از پدرش.
مؤلف گوید که صاحب «کشّاف» در ذیل آیه شریفه «لا تَثْریبَ عَلَیکُمُ الْیوْمَ» - که حضرت سیدالشّهداء
عليهالسلام
تمثّل به آن جُست - روایتی از حُسنِ خُلقِ یوسفِ صِدّیق نقل کرده که ذکرش در اینجا مناسب است. و آن روایت این است که برادران یوسف
عليهالسلام
پس از آنکه شناختند یوسف را، برای آن جناب پیغام دادند که تو ما را می خوانی صبح و شام سَرِ سفره خود، ما خجالت می کشیم و حیا می کنیم از تو، به واسطه آن تقصیراتی که از ما نسبت به جناب تو سر زده.
حضرت یوسف
عليهالسلام
فرمود: چرا حیا می کنید و حال آنکه شما سبب عزّت و شَرَفِ من هستید؟ زیرا که اگر چه من بر اهل مصر سلطنت دارم لکن ایشان به همان چشم اوّل به من نظر می کنند و می گویند:
«سُبْحانَ مَن بَلَّغَ عَبداً بیعَ بِعِشْرینَ دِرْهماً، ما بَلَغَ»
«مُنَزّه است خداوندی که رسانید بنده ای را که بیست درهم خریده شده به این مرتبه از رفعت»
و به تحقیق که من الآن به واسطه شما شَرَف پیدا کردم و در چشمها بزرگ شدم، زیرا که دانستند شما برادران مَن هستید و من عبد نبودم بلکه نواده ابراهیم خلیلم.
و نیز روایت شده که چون حضرت یعقوب و یوسف به هم رسیدند یعقوب پرسید: پسر جان بگو برایم که چه بر سرت آمد؟ گفت: بابا مپرس از من که برادرانم با من چه کردند، بلکه بپرس که حق تعالی با من چه کرد.
روایت سوم
شیخ مفید و دیگران روایت کرده اند که در مدینه طیبه مردی بود از اولاد خلیفه دوم که پیوسته حضرت امام موسی
عليهالسلام
را اذیت می کرد و ناسزا به آن جناب می گفت هر وقت که آن حضرت را می دید، و به امیرالمؤمنین
عليهالسلام
دشنام می داد، تا آنکه روزی بعضی از کسان آن حضرت عرض کرد که بگذار ما این فاجر را بکشیم، حضرت ایشان را نهی کرد از این کار، نهی شدیدی، و زجر کرد ایشان را و پرسید که آن مرد کجاست؟ عرض کردند در یکی از نواحی مدینه مشغول زراعت است. حضرت سوار شد از مدینه به دیدن او تشریف برد.
وقتی رسید که او در مزرعه خود توقف داشت. حضرت به همان نحو که سوار بر حمار بود داخل مزرعه او شد. آن مرد صدا زد که زراعت ما را نمال، از آنجا نیا. حضرت به همان نحو که می رفت، رفت تا رسید و نشست نزد او و با گشاده رویی و خنده سخن گفت، و سؤال کرد از او که چه مقدار خرج زراعتِ خود کرده ای؟ گفت: صد اشرفی. فرمود: چه مقدار امید داری از آن بهره ببری؟ گفت: غیب نمی دانم. حضرت فرمود: من گفتم چه اندازه امید داری عایدت بشود؟ گفت: امید دارم که دویست اشرفی عاید شود.
پس حضرت کیسه زری بیرون آوردند که در آن سیصد اشرفی بود، و به او مرحمت کرد و فرمود: این را بگیر و زراعتت نیز باقی است و حق تعالی روزی خواهد فرمود تو را در آن آنچه امیدواری.
عُمَری برخواست و سر آن حضرت را بوسید و از آن جناب درخواست که از تقصیرات او بگذرد و او را عفو فرماید. حضرت تبسم فرمود و برگشت.
پس از این عُمَری را در مسجد دیدند نشسته، چون نگاهش به آن حضرت افتاد گفت:
«اَللَّهُ اَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسالَتَهُ».
اصحابش با وی گفتند که قصه تو چیست، تو پیش از این غیر این می گفتی؟ گفت: شنیدید آنچه گفتم باز بشنوید، پس شروع کرد به آن حضرت دعا کردن. اصحابش با او مُخاصَمَه کردند، او نیز با ایشان مخاصمه کرد.
پس حضرت به کسان خود فرمود که کدام یک بهتر بود، آنچه شما اراده کرده بودید یا آنچه من اراده کردم؟ همانا من اصلاح کردم امر او را به مقدار پولی و کفایت کردم شرّ او را به آن.
و اما حکایات در حُسن خلق پس چنین است
حکایت اول
نقل است که روزی مالک اشتررحمه الله می گذشت در بازار کوفه، و بر تن آن جناب پیراهنی از خام و بر سرش عمّامه [ای از خام بود. یکی از مردمان بازاری که او را نمی شناخت به نظر حقارت به او نگاه کرد و از روی استهزاء و استخفاف، بُندُقه - یعنی گلوله گِلین - به جانب آن جناب افکند. مالک از او بگذشت و چیزی به او نگفت، پس به آن مرد گفتند که آیا دانستی که با چه کس این اهانت و استهزاء نمودی؟ گفت: نه. گفتند: این شخص مالک اشتر - یار امیرالمؤمنین
عليهالسلام
- بود.
آن مرد را ترس و لرزه گرفت و عقب مالک برفت تا او را دریابد و عذرخواهی نماید. مالک را یافت که در مسجد رفته و به نماز ایستاده. چون از نماز فارغ شد، آن مرد افتاد روی پاهای مالک که ببوسد.
مالک فرمود: چه امر است؟ گفت: عذر می خواهم از آن جسارتی که کرده ام. مالک فرمود: که باکی نیست برتو، به خدا سوگند که من داخل مسجد نشدم مگر برای آنکه استغفار کنم برای تو.
مؤلف گوید: ملاحظه کن که چگونه این مرد از حضرت امیرالمؤمنین
عليهالسلام
کسب اخلاق کرده، با آنکه از امراء لشکر آن حضرت است و شجاع و شدید الشّوکه است و شجاعتش به مرتبه ای است که اِبنِ اَبِی الحَدید گفته که اگر کسی قَسَم بخورد که در عرب و عجم شجاعتر از اشتر نیست مگر استادش امیرالمؤمنین
عليهالسلام
، گمان می کنم که قَسَمش راست باشد. چه بگویم در حقّ کسی که حیاتِ او مُنهَزِم کرد اهل شام را و مماتِ او مُنهَزِم کرد اهل عراق را، و امیرالمؤمنین
عليهالسلام
در حقّ او فرموده که اشتر برای من چنان بود که من برای رسول خدا
صلىاللهعليهوآلهوسلم
بودم، و به اصحاب خود فرموده که کاش در میان شما مثل او دو نفر بلکه کاش یک نفر مثل او داشتم. و شدّتِ شَوکَتَش بر دشمن، از تأمّل در این اشعار که از آن بزرگوار است معلوم می شود.
بقیت وَفَری
وَ انْحَرَفتُ عَنِ العُلی
|
|
وَ لَقیتُ أضْیافی بَِوجْهٍ عَبُوسٍ
|
اِنْ لَمْ اَشُنَّ عَلَی بْنِ هِندٍ غارَةً
|
|
لَم تَخْلُ یوْماً مِن نِهابِ
نُفُوسٍ
|
خَیلاً کَاَمْثالِ السَّعالی
شُزَّباً
|
|
تَغذو بِبیضٍ فِی الْکَریهَةِ شُوسٍ
|
حَمِی الْحَدیدُ عَلَیهِمْ فَکَاَنَّهُ
|
|
وَمَضانُ
بَرْقٍ اَو شُعاعُ شُمُوسٍ
|
[* از جود و شرافت و مهمان نوازی دور باشم اگر بر معاویه هجوم نیاورم
* و اسبان غول پیکر ورزیده همراه با شمشیرهای بلند بر او نتازانم
* به گونه ای آهن تافته بر لشکرش ببارم
* که گویی برق آسمان می جهد و یا خورشید پرتو افکند.]
بالجمله با این مقام از جلالت و شجاعت و شدّت و شوکت، حُسنِ خُلقِ او به مرتبه [ای رسیده که یک مرد سوقی به او اهانت و استهزاء می نماید، ابداً تغییر حالی برای او پیدا نمی شود بلکه می رود در مسجد نماز بخواند و دعا و استغفار برای او نماید. و اگر خوب ملاحظه کنی این شجاعت و غلبه او بر نفس و هوای خود بالاتر از شجاعت بدنی او است. قال امیرالمؤمنین
عليهالسلام
:
«اَشجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَواه»
؛
[«شجاع ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غالب شود».]
حکایت دوم
شیخ مرحوم در خاتمه مستدرک در ترجمه سلطان العلماء و المحققّین و افضل الحکماء و المتکلّمین، وزیر اعظم، اُستادُ مَن تَأخَّرَ وَ تَقَدَّم، ذُوالفَیضِ القُدسی جناب خواجه نصیر الدین طوسی قدس سره نقل کرده که روزی کاغذی به دستش رسید از شخصی که در آن، کلمات زشت و بدگویی به ایشان داشت، از جمله این کلمه قبیحه در آن بود که: «یا کَلبَ بنَ کَلب».
محقّقِ مذکور چون آن کاغذ را مطالعه فرمود جواب آن را به متانت و عبارات خوش مرقوم داشت بدون یک کلمه زشتی. از جمله مرقوم فرمود که، قول تو خطاب به من: ای سگ، این صحیح نیست زیرا که سگ به چهار دست و پا راه می رود و ناخنهایش طویل و دراز است و لکن من مُنتَصِبُ القامه ام و بَشَرِه ام ظاهر و نمایان است، نه آنکه مانند کلب، پشم داشته باشم، و ناخنهایم پهن است و ناطق و ضاحکم، پس این فصول و خواصّی که در من است به خلاف فصول و خواص کلب است و به همین نحو جواب کاغذ او را نگاشت و او را در غَیابَتِ جُبِّ مِهانت گذاشت.
مؤلف گوید که این خُلق شریف از این محقق جلیل عَجَبی ندارد زیرا که آیة اللَّه علامه حلّی - رِضوانُ اللَّه علیه - در حق او فرموده که این شیخ، افضل اهل عصر خود بود در علوم عقلیه و نقلیه و کتب بسیاری در علم حکمت و احکام شرعیه - بر مذهب امامیه - تصنیف فرموده و بزرگانی را که ما مشاهده کردیم در آفاق، این بزرگوار اشرف از همه بود در اخلاق.
این فقیر گوید اینجا جای تمثّل به این شعر است:
هر بوی که از مشک و قَرَنفَل شنوی
|
|
از دولت آن زُلف چو سنبل شنوی
|
خواجه این حُسنِ خُلق را از رجوع به دستورالعمل و کردار ائمه اطهار - صلوات اللَّه علیهم - اخذ کرده، آیا نشینده ای که حضرت امیرالمؤمنین
عليهالسلام
شنید که مردی قنبر را دشنام می دهد، قنبر خواست که دشنام او را برگرداند که حضرت او را ندا کرد: «مهلاً یا قنبر» آرام باش ای قنبر، بگذار، که این شخص دشنام دهنده خوار شود، همانا به سکوت خود خشنود می کنی خداوند رحمان را و به خشم در می آوری شیطان را و شکنجه می کنی دشمن خود را. قسم به آن خدایی که دانه را شکافت و مردم را آفرید که مؤمن خشنود نمی کند خدا را به چیزی مثل حلم و خشمناک نمی کند شیطان را به چیزی مثل خاموشی، و شکنجه نمی کند احمق را چیزی مثل سکوت از جواب او.
بالجمله مخالف و مؤالف خواجه را مدح و ستایش نموده اند، «جُرجی زِیدان» در «آدابُ اللّغَةِ العَرَبیة» در ترجمه او گفته که کتابخانه ای اِتّخاذ کرد و مَملوّ کرد آن را از کُتُب، که عددش زیاده از چهارصد هزار مُجَلَّد بود. وَ اَقامَ المُنَجِّمینَ وَ الفَلاسِفَةَ وَ وَقَفَ عَلیهَا الْاَوْقافَ فَزَهَا الْعِلمُ فی بِلادِ الْمُغُولِ عَلی یدِ هذَا الْفارسِی کَاَنَّهُ قَبَسٌ مُنیرٌ فی ظُلْمَةٍ مُدْلَهِمَّةٍ.
و این احقر در کتاب «فوائد الرضّویه» که در تراجم علماء امامیه است ترجمه این بزرگوار را به اندازه ای که فراخور آن کتاب بود نگاشتم
و نوشتم که اصل آن جناب از «وِشاره» است که یکی از بُلوکِ «جِهرود» ده فرسخی بلده قم است، لکن ولادت با سعادتش در طوس واقع شده در یازدهم جمادی الاولی سنه 597 - پانصد و نود وهفت - و در آخر روز دوشنبه هیجدهم ذی الحجة سنه 672 وفات کرد و در بقعه منوّره کاظمیه - سَلامُ اللَّهِ عَلی ساکِنیها - به خاک رفت و بر لوح مزارش نوشتند:
«وَ کَلْبُهُمْ باسِطٌ ذِراعَیهِ بِالْوَصیدِ»
بعضی تاریخ فوت آن جناب را به نظم درآورده، گفته:
حکایت سوم
نقل شده که روزی شیخ الفقهاء العِظام، مرحوم حاج شیخ جعفر صاحب «کَشفُ الغِطاء» - رضوان اللَّه علیه - در اصفهان پیش از آنکه نماز شروع کند وجهی به فقرا قسمت نمود، پس از اتمام آن به نماز ایستاد. یکی از سادات فقیر خبردار شد، بین دو نماز خدمت شیخ رسید و عرض کرد که مال جدّم را به من باز ده.
فرمود: تو دیر آمدی و اکنون دیگر چیزی نمانده که به تو بدهم.
سید در غضب شد و آب دهان خود را بر مَحاسِنِ مبارکِ شیخ افکند. شیخ از محراب برخاست، و دامن خود را گرفت و در میان صفوفِ جماعت گردش کرد و فرمود: هر که ریش شیخ را دوست می دارد به سید اعانت کند، پس مردم دامن شیخ را پر از پول نمودند. شیخ آنها را به سید داد، پس از آن به نماز عصر ایستاد.
خوب ملاحظه کن در این خُلقِ شریف که به چه مرتبه رسیده در این بزرگوار، که رئیس مسلمین و حجّة الاسلام و فقیه اهل بیت
عليهماالسلام
بوده، و فقاهتش به مرتبه ای بوده که کتاب «کَشفُ الْغِطاء» را در سفر تصنیف کرده و نقل شده که می فرموده: «اگر کتب فقهیه را همه را بشویند، من از حفظ از طهارت تا دیات را می نویسم» واولادش تمامی فقها وعلماء جلیل بوده اند.
شیخ ما ثقة الاسلام نوری - رحمة اللَّه علیه - در حال آن جناب فرموده که اگر کسی تفکّر و تأمّل کند در مواظبت آن بزرگوار بر سُنن و آداب و مناجاتش در اسحار و گریستن و تَذَلُّلِ او برای پروردگار و مخاطبات او با نفس خود - که می گفت: «تو جُعَیفِر بودی، پس جعفر شدی، پس شیخ جعفر گشتی، پس شیخِ عراق گشتی، پس رئیس مسلمین شدی، یعنی فراموش مکن اوائل خود را»، - خواهد یافت او را که او از همان کسانی است که حضرت امیرالمؤمنین
عليهالسلام
وصف ایشان را فرموده برای احنف بن قیس.
فقیر گوید که آن حدیثی است طویل در ذکر اوصاف اصحاب خود که برای اَحنَف فرموده بعد از قِتالِ اهلِ جَمَل، از جمله فقراتش این است:
«فَلَوْ رَأَیتَهُم فی لَیلَتِهِم وَ قَد نامَتِ العُیونُ وَ هَدَأتِ الْاَصْواتُ وَ سَکَنَتِ الْحَرَکاتُ مِنَ الطَّیرِ فِی الْوُکورِ وَ قَد نَهنَهَهُم
هَوْلُ یوْمِ الْقِیامَةِ وَ الْوَعیدُ عَنِ الرُّقادِ کَما قالَ سُبْحانَهُ: «أَفَأَمِنَ أَهْلُ الْقُری أَنْ یأْتِیهُم بَأسُنا بَیاتاً وَ هُم نائِمُونَ؟ »
فَاسْتَیقَظُوا لَها فَزِعینَ وَ قامُوا اِلی صَلوتِهِمْ مُعْوِلینَ باکینَ تارَةً وَ اُخْری مُسَبِّحینَ یبْکُونَ فی مَحاریبِهِمْ وَ یرِنُّونَ، یصْطَفُّونَ لَیلَةً مُظْلِمَةً بَهْماءَ یبْکُونَ، فَلَو رَأَیتَهُمْ یا اَحْنَفُ فی لَیلَتِهِم قِیاماً عَلی اَطْرافِهِمْ، مُنْحَنِیةً ظُهُورُهُمْ، یتلُونَ اَجزاءَ الْقُرآنِ لِصَلوتِهِمْ، قَدِ اشْتَدَّت أَعْوالُهُم وَ نَحیبُهُم وَ زَفیرُهُم، اِذا زَفِروا خِلْتَ النَّارَ قَدْ أَخَذَتْ مِنْهُم اِلی حَلاقیمِهِمْ، وَ اِذا اَعْوَلُوا حَسِبْتَ السَّلاسِلَ قَد صُفِّدَت فی اَعْناقِهِم، فَلَو رَأَیتَهُم فی نَهارِهِم، اِذاً لَرَأیتَ قَوْماً یمشُونَ عَلَی الْاَرْضِ هَوناً وَ یقُولُونَ لِلنَّاسِ حُسناً، «وَ اِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً»
وَ «اِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»
، قَد قَیدُوا أَقْدامَهُم مِنَ التُّهَماتِ وَ اَبْکَمُوا أَلْسِنَتَهُم اَنْ یتَکَلَّمُوا فی اَعْراضِ النَّاسِ، وَ سَجَمُوا اَسْماعَهُمْ اَنْ یلِجَها خَوضُ خائِضٍ وَ کَحَلُوا اَبْصارَهُمْ بِغَضِّ الْبَصَرِ مِنَ الْمَعاصی وَ انْتَحَوا دارَ السَّلامِ الَّتی مَنْ دَخَلَها کانَ آمِناً مِنَ الرَّیبِ وَ الْاَحْزانِ».
«اگر ببینی ایشان را در شب های ایشان، در وقتی که چشمها به خواب رفته و صداها ساکت شده و مرغها در آشیانه ها آرام گرفته، می بینی ایشان را که هَولِ روز قیامت و یومِ وعید بازداشته ایشان را از خفتن، همچنانکه حق تعالی فرموده: «آیا ایمن شدند اهلِ قُری [قریه ها] از اینکه بیاید ایشان را عذاب ما در شب، در حالی که ایشان خوابیده باشند؟ » پس شبها بیدار باشند به حال ترس از هول قیامت، و به نماز ایستاده باشند در حالی که بانگ کنند و گریه کنند و گاهی به تسبیح مشغول باشند می گِریند در مِحرابشان و فریاد می کنند. گسترانیده اند قَدَمها را برای عبادت با حال گریه در شب تاریک سیاه. پس اگر ببینی ایشان را ای اَحنَف که در شب ها روی پاها ایستاده اند، خم شده کمرهایشان، می خوانند اجزاءِ قرآن را در نمازشان، شدید شده فریاد و گریه و بانگ شان وقتی که بانگ می کنند؛ خیال می کنی که آتش گرفته ایشان را تا حلقوم شان، و وقتی که صدای ایشان به گریه بلند شود گمان می کنی که دربند و زنجیر کرده اند گردن های شان را، پس هرگاه ببینی ایشان را در روز، می بینی مردمانی را که راه می روند بر زمین به آهستگی و بردباری و می گویند برای مردم خوبی. «و وقتی که سخن گویند با ایشان نادانان، گویند: سلام» و «هرگاه بگذرند به لغو و بیهوده، بگذرند گرامی». در بندکرده باشند قدم های خود را ازموضع های تهمت، و گُنگ کرده باشند زبان های شان را از آنکه تکلّم کنند در عِرض های مردم، و منع کرده باشند گوشهای خود را از آنکه داخل شود در آن حرف های باطل، و سُرمه چشم خود کرده اند، هم گذاشتن آن را از نظر بر معاصی، و قصد کرده اند دارالسّلام را که هر که داخل آن شود ایمن خواهد بود از ریب و احزان».
اقول: و یناسب هنا نقل کلام من راهب عظیم الشأن و هو ما نقل عن قثم الزاهد، قال: رأیت راهباً علی باب بیت المقدس کَالْوالِه، فقلت له: أوْصِنی فقال:
«کُنْ کَرَجُلٍ اِحَتَوَشَتْهُ السِّباعُ، فَهُوَ خائِفٌ مَذْعُورٌ، یخافُ اَنْ یسْهُوَ فَتَفْتَرِسُهُ اَوْ یلْهُوَ فَتَنْهَشُهُ فَلَیلُهُ لَیلُ مَخافَةٍ اِذا اَمِنَ فیهِ الْمُغْتَرُّونَ وَ نَهارُهُ نَهارُ حُزْنٍ اِذا فَرِحَ فیهِ الْبَطَّالُونَ»، ثُمَّ اِنَّهُ ولّی وَ تَرَکَنی فَقُلْتُ: زِدْنی فَقالَ: اِنَّ الظَّمْآن یقْنَعُ بِیسیرِ الْمآء.
حکایت چهارم
نقل است که روزی «کافِی الکُفاة صاحِبِ بنِ عَبّاد»، شربتی طلبید. یکی از غلامانش قَدَحِ شربتی حاضر کرد و بِدُو داد. صاحب چون خواست بیاشامد یکی از خواصِّ او به او گفت: مخور این را زیرا که زهر بر آن آمیخته اند و غلامی که قَدَح را به دستِ صاحب داده بود ایستاده بود. صاحب گفت: دلیل بر صحّت قول تو چیست؟ گفت: تجربه کن. این را بده به همان کس که به تو داده بخورد تا معلوم شود. صاحب گفت که من این را اجازه نمی دهم و حلال نمی دانم. گفت: پس تجربه کن به آنکه بده به مرغی بیاشامد. گفت: حیوانی را عقوبت کردن جایز نیست. پس قدح را ردّ کرد و امر کرد بر زمین ریزند و به آن غلام فرمود که برو از نزد من و داخل خانه من مشو، و لکن امر فرمود که شهریه او را بدهند و قطع نکنند، و فرمود: یقین را به شکّ دفع نباید کرد، و عقوبت کردن به قطعِ روزی کسی، از ناکسی است.
مؤلف گوید که صاحب بن عبّاد از وزرای آل بُوَیه و ملجأ عوام و خواصّ و مَرجَعِ ملّت و دولت و از خانواده شَرَف و عزّت بوده، و همان کس است که در أدَبِیت و فضل و کمال و علمِ عَرَبِیت اُعجُوبه دهر و یگانه عصر خویش بوده.
نقل شده که وقتی که می نشست برای املاء، خلق بسیار برای استفاده از جنابش جمع می گشتند به حدّی که شش نفر مُستَملی بودند - یعنی کلام او را به مردم می رسانیدند - و کتب لغتی که در نزد او بود در حال حمل و نقل محتاج به شصت شتر بود، و عَلَویین و سادات و علماء و فضلاء نزد او محلّی منیع و مرتبتی رفیع داشتند و از علماء ترویج می کرد و ایشان را به تصنیف و تألیف تشویق می نمود، و به جهت خاطر او شیخ فاضل خبیر ماهر جناب حسن بن محمّد قمّی «تاریخ قم» را تألیف کرده، و شیخ اجلّ رئیس المحدّثین جناب صدوق رحمه الله به جهت او کتاب «عُیون اَخبارِ الرِّضّا
عليهالسلام
» را تصنیف فرموده، و ثعالبی به جهت او «یتیمَةُ الدَّهر» را جمع کرده است. و کثرت احسان و اِفضالِ او بر فقهاء و علماء و سادات و شعرا معروف است. در هر سال پنج هزار اشرفی به بغداد می فرستاد برای فقهاء آنجا، و در ماه رمضان بعد از عصر هر کس بر او داخل می شد نمی گذاشت برود مگر بعد از آنکه نزد او افطار کند، لاجَرَم در هر شب از شبهای ماه رمضان منزلش از هزار نفر افطار کننده خالی نبود، و عطا و صدقاتش در ماه رمضان مقابل بود با آنچه که در تمام سال به مردم می داد. و اشعار بسیار در مناقب امیرالمؤمنین
عليهالسلام
و مثالب اعداء آن حضرت سروده، وفاتش در 24 صفر سنه 385 به سفر در ری واقع شد، جنازه اش را به اصفهان حمل کردند، قبرش در اصفهان معروف و مزار است.