فصل هفتم: حسابرسی
از جمله مواقف مهوله، موقف حساب است
قالَ اللَّهُ تَعالی فی سُورَةِ الْاَنْبِیاء:
(
اِقْتَرَبَ لِلنَّاسِ حِسابُهُمْ وَ هُمْ فی غَفْلَةٍ مُعْرِضُون
)
«نزدیک شده از برای مردم وقت حسابشان و ایشان در غفلتند و اعراض کرده اند از تفکّرِ در آن و تهیه و استعداد برای آن».
وَ قالَ [اللَّه تَعالی فِی [سورة] الطَّلاقِ:
(
وَ کَأَین مِن قَریةٍ عَتَتْ عَن اَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِه فَحاسَبْناها حِساباً شَدیداً
)
[اِلی آخِرِ] الآیات.
«و بسا از قریه - یعنی اهل قریه - که سرکشی کردند از فرمان پروردگار خود و پیغمبران خدا، پس حساب کردیم ایشان را حسابی سخت و عذاب کردیم ایشان را عذابی مُنکَر و بد، پس چشیدند عقوبتِ کارهای خود را، و بود انجام کارشان خسران و زیان. آماده فرمود خدا برای ایشان عذاب سختی، پس بپرهیزید از خدا ای صاحبان عقل ها» - الی غیر ذالک -.
و شایسته است که ما در اینجا تبرّک جوئیم به ذکر چند خبر:
اول شیخ صدوق رحمه الله به طریق اهل بیت
عليهماالسلام
روایت کرده که حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم
فرمود: روز قیامت برداشته نمی شود قدم های بنده تا سؤال کنند از او از چهار چیز: از عمر او که در چه چیز فانی و تمام کرده؟ و جوانی خود را که در چه چیز کهنه کرده؟ و از مالش که از کجا پیدا کرده و در چه چیز خرج نموده؟ و از محبّت ما اهل بیت؟
دوم شیخ طوسی رحمه الله از حضرت امام محمّد باقر
عليهالسلام
روایت کرده که فرمود: اول چیزی که از بنده حساب می کشند نماز است، پس اگر قبول شد ما سوای آن قبول می شود.
سوم شیخ صدوق روایت کرده که در روز قیامت صاحب قرض می آید و شکایت می کند، اگر آنکه قرض گرفته است حسنات دارد از برای صاحب قرض می گیرند و اگر حسنه ندارد گناهان صاحب قرض را بر او می گذارند.
چهارم شیخ کلینی از حضرت علی بن الحسین
عليهالسلام
روایت کرده که از برای اهل شِرک، نصبِ ترازو نمی شود، و دیوانها گشوده نمی شود، ایشان را فوج فوج بی حساب به جهنّم می برند و نصب موازین و نشر دواوین از برای اهل اسلام است.
پنجم شیخ صدوق از حضرت صادق
عليهالسلام
روایت کرده است که چون روز قیامت شود دو بنده مؤمن را از برای حساب باز دارند که هر دو از اهل بهشت باشند، یکی فقیر باشد و دیگری غنی در دنیا، پس فقیر گوید: پروردگارا از برای چه مرا بازمی داری؟ به عزّت تو قسم که می دانی به من ولایتی و حکومتی نداده بودی که عدالت کنم در آن یا جور کنم و مال زیادی بمن نداده بودی که حق تو بر آن واجب شده باشد و داده باشم یا نداده باشم، و روزی مرا به قدر کفاف می دادی به قدر آنچه می دانستی که مرا کافی است و مُقَدَّر کرده بودی؟ پس خداوند جلیل فرماید که راست می گوید بنده مؤمن من، بگذارید تا داخل بهشت شود. و آن غنی می ماند تا آن قدر عرق از او جاری شود که اگر چهل شتر بیاشا [مند] کفایت کند آنها را، پس از آن داخل بهشت شود.
پس [بنده فقیر گوید به او، که چه چیز تو را نگاهداشت؟ گوید: طول حساب، پیوسته چیزی بعد از چیزی از تقصیرات ظاهر می شد و خدا می بخشید تا آنکه مرا به رحمت خود فرو گرفت و مُلحَق گردانید مرا به توبه کاران، پس تو کیستی؟ گوید: من آن فقیرم که با تو در محشر بودم. گوید: نعیم بهشت تو را تغییر داده است که من تو را نشناختم.
ششم شیخ طوسی از آن حضرت روایت کرده است که چون روز قیامت شود حق تعالی ما را مُوَکَّل گرداند به حساب شیعیان ما، پس آنچه از خدا است از خدا سؤال می کنیم که از برای ما ببخشد پس آن از ایشان خواهد بود، و آنچه از حقّ ما است، به ایشان می بخشیم. پس حضرت این آیه را خواند:
(
اِنَّ اِلَینا اِیابَهُمْ، ثُمَّ اِنَّ عَلَینا حِسابَهُمْ
)
.
هفتم شیخ کلینی از حضرت امام محمّد باقر
عليهالسلام
روایت کرده است که فرمود: این است و جز این نیست که دقّت می کند حق تعالی با بندگان در حساب در روز قیامت به قدر آنچه در دنیا به ایشان داده از عقل.
حکایت
از خطّ شیخ شهید - علیه الرَّحمَة - نقل شده که «احمد بن أبِی الحَواری» گفت که آرزو کردم ابو سلیمان دارانی
را در خواب ببینم تا آنکه بعد از یک سال او را در خواب دیدم.
به او گفتم: یا معلّم چه کرد حق تعالی با تو؟ گفت: ای احمد! یک وقتی آمدم از باب صغیر، دیدم بار شتری از درمنه - و آن گیاهی است که به عربی آن را شیح می گویند - پس من یک چوب از آن گرفتم، نمی دانم که با آن خلال کردم یا آنکه در دندان نکردم و دور افکندم، ألحال مدّت یک سال است که من مبتلا به حساب آن هستم.
مؤلف گوید که اِستِبعاد ندارد این حکایت بلکه تصدیق می کند آن را، آیه شریفه [که از قول لقمان می فرماید]:
(
یا بُنَی اِنَّها اِن تَکُ مِثقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فی صَخْرَةٍ اَو فِی السَّمواتِ اَو فِی الْاَرْضِ یأتِ بِهَا اللَّهُ...
)
مفسّرین گفته اند: یعنی:
«ای پسرک من! بدرستی که خصلتی که در آدمی است از بدی و اسائه یا احسان، اگر باشد در خُردی هم وزن خَردَلی و باشد در جوف سنگِ بزرگ یا در آسمان ها باشد یا در زمین، بیاورد خدا آن را در موقف حساب و بر آن حساب کند... »
وَ قَولِ امیرالمؤمنین
عليهالسلام
در یکی از خُطَب خود:
«اَلَیسَتِ النُّفُوسُ عَنْ مِثْقالِ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ مَسْئُولَةً؟ »
؛
«آیا نیست که از نفوس، از هم وزن یک دانه خَردَل سؤال خواهد شد؟ »
و [امیرالمؤمنین
عليهالسلام
در کاغذی که به «محمد بن ابی بکر» نوشته فرموده:
«وَ اعلَمُوا عِبادَ اللَّهِ اِنَّ اللَّهَ عَزَّوجلَّ سائِلُکُم عَنِ الصَّغیرِ مِن عَمَلِکُم وَ الکَبیر»
؛
«و بدانید [ای بندگان خدا که خداوند - عزّوجل - سؤال خواهد کرد از شما از هر کوچک و بزرگ از عمل شما».
و در کاغذی که به «ابن عباس»
مرقوم داشته فرموده:
«اَما تَخافُ نِقاشَ الْحِساب»
؛
«آیا نمی ترسی از مناقشه در حساب».
و اصلِ «مناقشه» از «نَقَشَ الشَّوکَةَ» است، یعنی بیرون کرد خار را. یعنی همچنانکه در بیرون آوردن خار از بدن کمال دقت و کاوش و باریک بینی را به عمل می آورند تا آن را پیدا کرده و بیرون آورند، همین طور در حساب دقّت و باریک بینی به عمل می آورند.
و بدانکه بعضی از محقّقین گفته که نجات نمی یابد از خطر میزان و حساب مگر کسی که حساب کند در دنیا نفس خود را و بسنجد به میزان شرع، اعمال و اقوال و خطرات و لحظات خود را. همچنانکه وارد شده است در خبر که فرمودند: حساب کنید نَفْسْهای خود را پیش از آنکه حساب کِشَند از شما، و بسنجید اعمال خود را پیش از آنکه بسنجند اعمال شما را...
حکایت
شخصی بود نام او «توبة بن صِمَّه»،
نقل شده که او حساب می کرد نفس خود را در بیشتر اوقات شب و روز خود. پس روزی حساب کرد ایام گذشته عمر خود را، یافت شصت سال از عمرش گذشته است پس حساب کرد ایام آن را یافت که بیست و یک هزار و پانصد روز می شود. گفت: وای بر من، آیا من ملاقات خواهم کرد مالک را به بیست و یک هزار و پانصد گناه، این را گفت و بیهوش افتاد و در همان بیهوشی وفات کرد.
فقیر گوید: روایت شده که وقتی حضرت رسول
صلىاللهعليهوآلهوسلم
فرود آمد به زمین بی گیاهی، پس فرمود به اصحاب خود که بروید هیزم بیاورید، عرض کردند یا رسول اللَّه! ما در زمین بی گیاهیم که هیزم در آن یافت نمی شود، فرمود: بیاورد هر کس هر چه ممکنش می شود، پس هیزم آوردند و ریختند مقابل آن حضرت روی هم. چون هیزمها جمع شد حضرت فرمود: همین طور جمع می شود گناهان.
معلوم شد که مقصد آن حضرت از امر فرمودن به آوردن هیزم این بود که اصحاب ملتفت شوند همین طور که در آن بیابان خالی از گیاه هیزم به نظر نمی آمد وقتی که در طلب و جستجوی آن شدند مقداری کثیر هیزم جمع شد و روی هم ریخته شد، همین نحو گناه به نظر نمی آید، چون جستجو و حساب شود گناهان بسیاری جمع می شود چنانکه «توبة بن صِمَّه» برای هر روز عمر خود یک گناه فرض کرد حساب کرد بیست و یک هزار و پانصد گناه شد.