حلیة المتقین

حلیة المتقین0%

حلیة المتقین نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

حلیة المتقین

نویسنده: علامه محمد باقر مجلسی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 41791
دانلود: 2746

توضیحات:

حلیة المتقین
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 41791 / دانلود: 2746
اندازه اندازه اندازه
حلیة المتقین

حلیة المتقین

نویسنده:
فارسی

لغت نامه

آ - چ

آ - ا

آبنوس: درختی گرانبها میوه اش شبیه انگور و برگ هایش مانند برگ صنوبر است.

اِبا: خودداری

ابدال: پهلوان، قهرمان، نادر

ابراء: آزاد کردن، بخشیدن

ابلق: دورنگ (اسب سیاه و سفید)

اتفاق علما: همه یک رای داشتن، با هم

یکی شدن

اثلاب: شتر پیر

اجتناب: دوری کردن

اجماع: اتفاق همه علما و فقها

احشاء: اعضاء، جوارح

احوط: بهتر، احتیاط

احول: لوچ، دوبین

ادنا، ادنی نزدیک تر، پست تر، پایین تر

ارذل: پست ترین

اِزار: شلوار

ازاله: دور کردن، زدودن

اسانید: سندها

استبراء: پاک کردن مجرای بول

استخفاف: کوچک شمردن، سبک شمردن

استدعا: درخواست

استعجال: کاری را به شتاب خواستن

استنجا: تطهیر، شستن

استنشاق: آب یا چیزی را در بینی کردن

استیلا: تسلط

استیناس: خو گرفتن، الفت

اسفرود: پرنده ای کوچک تر از کبک، کتو

اشنان: گیاهی شور

اشهر: مشهورتر

اَصحّ: صحیح تر

اظهر: ظاهرتر

افتراء: بر کسی دروغ و بهتان بستن

اقوی: قوی تر، فتوا

اکل و شرب: خوردن و آشامیدن

التماس: درخواست

الحاح: اصرار، پافشاری

الحال: اکنون، در این زمان

الم: درد

اُم الصبیان: غش کردن

امتلا: پُر

اَمرود: گلابی

امساک: نخوردن، پرهیز

امعا: روده ها

ام ولد: کنیزی که فرزنددارشده

اِنقیاد: مطیع، رام شده، گردن نهادن

اَولی بهتر، سزاوارتر

اهل ذمه: اهل کتاب که تحت حاکمیت

اسلام هستند

اهل کتاب: یهودی، مسیحی،

اهوال: سختی ها

اِیماء: اشاره

ب

باصره: بینایی

باکی نیست: عیب ندارد

بَرد: سرد

برص: مریضی پوستی

برطله: کلاهی دراز که یهودیان بر سر

می گذارند.

بزر قطونا: گیاه اسفرزه

بشره: پوست

بکتاشی: نسبت خادمان یک شخص یا امیر

بلغم: ماده ای سفید و لزج

بلیله: میوه درختی در هند

بهق: مریضی پوستی، لک

بیت الخلا: توالت

پ

پاتیل: دیگ بزرگ

پسین: شام، آخر شب

پلاس: گلیم، فرشی که از پشم می بافند

و پُرز ندارد

پیسی: بیماری پوستی با لکه های سفید

پینکی: چرت، خواب سبک

ت

تأنّی: درنگ، به آرامی کاری کردن

تبختر: با ناز و غرور خرامیدن

تحت الحنک: دنباله عمامه که از زیر چانه

رد کنند و بالای سر ببندند

تربیع: چهارطرف جنازه رابه ترتیب خاص

گرفتن

ترسا: ترسنده، مسیحی، نصرانی

تریاق فارق: بهترین داروی ضدّ زهر، ضدّ

درد، مسکن قوی

ترید: آبگوشت

تشبّث: چنگ زدن، آمیخته

تشنیع: زشت گویی

تعب: سختی

تعزیه: تسلیت گفتن

تعویذ: پناه دادن، پناه بردن، دعا

تکلّف: مجبور، زحمت

تلّ: تپه

تلامذه: شاگردان

تمقاچی، تمغاچی: مأمور وصول باج

و خراج

تنقیه: پاک کردن، لای روبی کردن قنات

تهی گاه: باسن، نشیمن گاه

تیه: گمراهی

ث

ثبور: هلاک کردن، هلاک شدن

ثقات: افراد مورد اعتماد

ثقه: فرد مورد اعتماد

ج

جاییدن: جویدن

جبن: ترسیدن، بد دلی

جُبّه: جامه گشاد و بلند

جزع یمانی: مهره یمانی، سنگی است سیاه

جل: پالان

جلا: روشن کردن، صیقل دادن

جماع: نزدیکی

جُمود: یخ بستن، خشکی

جولاه: بافنده، عنکبوت

جیفه: لاشه، مردار

چ

چلپاسه: سوسمارکوچک، مارمولک

ح - ظ

ح

حاجب: حایل، فاصله

حایر: اطراف قبر امام حسین عليه‌السلام ، داخل

حرم، زیر گنبد

حبط: باطل شدن ثواب، ضایع شدن

حجّام: حجامت کننده، خون گیر

حَجّة الوداع: آخرین حج پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم

حدّ: اندازه، مجازات

حُدی: آواز

حدیث حسن: حدیثی که همه راویان آن

شیعه دوازده امامی هستند.

حدیث صحیح: حدیثی که همه راویان آن

شیعه دوازده امامی و عادل هستند.

حدیث ضعیف: حدیثی که یک یا چندراوی

آن مجهول یا مذموم باشد.

حدیث موثّق: حدیثی که راویان آن مورد

وثوق و راستگو باشند و لو شیعه نباشند.

حدید: آهن

حذر: احتیاط، ترسیدن

حریر محض: جامه ابریشمی

حِصّه: سهم، قسمت

حضر: وطن، خلاف سفر، شهر

حظر: منع کردن

حظیر: چهار دیواری

حقنه: اماله کردن، تزریق

حقه ای: قوطی

حُلّه: زیورآلات، جامه نو، لباس نو

حمیت: مردانگی و غیرت

حمیم: آب گرم، دوست، خویشاوند

حنیفه: راست، مستقیم، راست کیش

حواریان، حواریون: یاران و انصار

خ

خازنان: نگهبانان، مأموران

خاییدن: جویدن

خز: جانوری از تیره سموریان

خزف: ظرف سفالی

خصم، خُصما: دشمنان

خصی: خواجه

خصیه: بیضه

خضاب: رنگ کرن مو، حنا بستن

خلوق: بوی خوش

خلیدن: فرو رفتن

خنازیر: غدد و ریشه ای در گردن

خنزیر: خوک

خوان: سفره

خوره: جذام

خیلا: خودبینی

د

دباغی: پاک کردن پوست حیوان

درّاج: پرنده ای شبیه کبک

درساعت: فوراً

دره: مروارید درشت، شلاق

دعموص: کرم آبی که سری پهن و دمی

باریک و دراز دارد

دَلال: ناز

دنیه: پست

ذ

ذات الجنب: متورم، جمع شدن

ذرع: واحد اندازه گیری

ذقن: چانه

ذمّه: عهده

ذمی: غیر مسلمان تحت حاکمیت اسلام

ر

رافضی: پیروان زیدبن علی

رحمه اللَّه: خدا او را رحمت کند.

رخصت: اجازه

ردا: عبا

رزق: روزی

رسن: ریسمان، بند، افسار

رعاف: خون دماغ

روپاک: دستمال

رهبانیت: دنیا گریزی، انزوا

ریا: نشان دادن عمل

ریم: چرک زخم، چرک بدن و لباس

ز

زایل: زوال، از بین رفتن

زحیر: صدای ناله و زاری، اسهال خونی

زُنّار: کمربندی که مسیحیان ذمّی به حکم

مسلمانان می بستند تا شناخته شوند

زنبق: سوسن، گیاهی است

زندقه: آن که قائل به دو صانع باشد

زنیان: گیاهی است، تخمی که روی خمیر

نان بپاشند.

زهار: شرمگاه، اطراف عورت

زی: مرام، هیئت

زیت: روغن زیتون

زینهار: هشدار

س

ساحت: ناحیه، جلو، حیاط خانه

سبو: کوزه سفالی

سپرز: طحال

سجاف: شکاف بین دو پرده فراویز، پارچه

حاشیه لباس

سخی: بخشنده، دست و دل باز

سرسام: التهاب مغز، پریشانی

سرین: باسن

سعد: مبارک، خجسته

سعوطی: دارو

سفاهت: سفیه، کودن، کم عقل

سفوف: داروی خشک کوبیده

سکرات: سختی ها

سلاخی: قصابی

سمانا: بلدرچین

سمعه: شنواندن عمل

سنّت: مستحب، خوب

سودا: یکی از اخلاط چهار گانه

سویق: آرد گندم

ش

شارب: سبیل، موی روی لب بالا

شبر: وجب

ص

صاع: سه کیلو

صداع: سر درد

صعب: سخت

صفیر: بانگ، سوت

صینی: ظرف چینی

ض

ضلالت: گمراهی

ضمّ: ضمیمه کردن، اضافه کردن

ط

طاق: فرد

طپانچه: سیلی

طیب خاطر: رضایت خاطر

طیلسان: عبا، نوعی جامه گشاد

طیور: پرندگان

ظ

ظنّ: حدس، گمان

ع - ی

ع

عارض سر: کنار، جانب

عاق: بازداشتن

عاقر قرحا: نام دوای معروف

عتبه: درگاه

عُجب: شگفتی، تکبر، غرور

عجم: غیر عرب

عذره: غایط، پلیدی، مدفوع

عِرض: آبرو

عریان: لخت

عَزب: مجرد

عشّار: باج گیر، خراج گیر طاغوت

عُشر: یک دهم

عشور: خراج، باج

عصابه: دستار، پیشانی بند، دسته و گروه

علت: سبب، مرض

عنبرچه: جاعطری

عُنف: اجبار، زور

عنین: توانایی نزدیکی نداشتن

عود: بازگشت

عوذه: پناه

غ

غائط: زمین پست

غالیه: دارویی خوشبو

غساله: آبی که پس از شستن بریزد

غنج: ناز و کرشمه

ف

فتق: شکافتن

فرج: آلت تناسلی زن

فرض: واجب، لازم

فرقان: جدا کننده، جدا کردن

فستق: بادام زمینی

فصد: رگ زدن، خون گرفتن

فضله: باقی مانده هر چیز، مدفوع پرنده

فم: دهان

فی الجمله: خلاصه

ق

قاووت: آرد نخودچی

قائد: راهنما، رهبر

قبضه: مشت

قدح: ظرف، کاسه

قدید: گوشت خشک شده

قرح: زخم، جراحت

قُرق: مخصوص، خلوت، ممنوع کردن

قرنقل: گلی معروف در هندوستان

قندران: شیره شنگ صحرایی

قندیل: چراغ آویز

قوت: رزق، روزی

قولنج: دردی در ناحیه شکم

قیلوله: خواب چاشتگاه (قبل از ظهر)

ک

کدّ: رنجانیدن

کدخدا: داماد، مرد همسر دار

کد خدایی: ازدواج

کدّید: دست رنج

کزر: زردک

کلنگ: ابزار فلزی، نام پرنده ای

کُنیت: کنیه، لقب

کهر: رنگ سرخ تیره مانند

کیل: پیمانه

گ

گبر: بی دین

گروبندی: شرطبندی

گنده: ضمخت، زبر

ل

لچک: روسری، چارقد کوچک مثلث

لحم: گوشت

لحوع: لیسیدنی، دارویی است.

لعب: بازی

م

متعه: عقد موقت، صیغه

متمرّدان: سرکشان، یاغیان

مثیره: آنچه بر زین شتر می گذارند.

مجامعت: نزدیکی

مجزی: مکفی، کافی

مجوس: زردشتی، مشرک، آتش پرست

محجمه: محل حجامت

محو: زایل شدن، از بین بردن

مخالطه: روابط دوستانه، آمیزش

مخنّث: بدکاره

مذلّت: خواری

مذمّت: بدگویی

مرق: آبگوشت، آفتی در کشتزار

مروی: روایت شده

مزاح: شوخی

مزبله: جای زباله

مستعد: آماده

مستور: مخفی، پنهان

مسطور: نوشته شده

مشّاطگی: آرایش گری

مشحون: پُر، زیاد

مصافحه: دست دادن

مصحف: قرآن

مضطر: مجبور

مطلب: هدف، مقصود

معانقه: دست در گردن یکدیگر انداختن

مقراض: قیچی

مکالمه: گفت و گو

ملیح: نمکین

مَنّ: ترنجبین

منقصت: عیب و نقصان

مورث: ارث گذارنده، سبب

مورد: درختی است شبیه انار

موزه: کفش، چکمه

موکّل: مأمور همراه

مؤف: بیمار

ن

نبیذ: شراب انگوری

نخوت: تکبر، خودخواهی

نشئه، نشأة: سرا

نقرس: نوعی بیماری

نکس، نکوس: رجوع، برگشت

نوره: مخلوطی از آهک و زرنیخ برای ازاله

موی بدن

و

واللَّه: قسم به خدا

وبال: بار اضافی، گناه بر گردن

وجیه: آبرومند

وسمه: برگ نیل یا رنگی شبیه نیل

وطی: نزدیکی

وقیه: واحد اندازه گیری، یک دوازدهم رطل

ولیمه: دعوت کردن و غذا دادن

ه

هَدْی: قربانی در حج

هریسه: نوعی آش

هلیله: میوه درختی در هند

همیان: کیسه پول که به کمر می بندند

هول: سختی

هیئت: قیافه، شکل

ی

یابو: اسب بارکش، اسبی که از نژاد اصیل

نباشد.

ید: دست

یرقان: نوعی بیماری، زردی

یورت: منزل، خانه، خیمه گاه، چراگاه

یورد: خانه، اتاقی برای سکونت خانواده