قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم0%

قصه های تربیتی چهارده معصوم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده: محمد رضا اكبرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9421
دانلود: 2037

توضیحات:

قصه های تربیتی چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9421 / دانلود: 2037
اندازه اندازه اندازه
قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

فصل چهارم: قصه های زندگی امام حسن عليه‌السلام

امام حسن : هلاکت انسان در سه چیز است تکبر حرص حسد (45)

تحلیل سخن سیاسی دشمن

معاویه سخن حساب شده را در بین مردم مطرح کرد که در ظاهر بیان ویژگیهای اخالقی برخی از طوایف بوده بود. او گفت: طایفه بنی هاشم انسانهایی بخشنده اند پس هر گاه فردی از بنی هاشم دست از بخشش بردارد شباهت خود را به طایفه خویش ازدست داده است.

و (زبریها) بردبارند پس هر گاه یکی از آنها بردباری خود رااز دست بدهد شباهتی به خود ندارد.

و (مخزومی ها) به تکبر معروفند و هرگاهخ کسی از آنها این صفت را نداشته با شد به طایفه هود شباهت ندارد.

این سخن معاویه به امام حسن عليه‌السلام رسید: حضرت فرمود: چه زیرکانه سخن گفته است تت تتاو خواسته است که بنی هاشم اموال خود را ببخشند فقیر گردند و این فقر سبب ضعف آنها شود وزبیرهای جنگ براه اندازند و سرگرم شمشیر کشی گردند و یکدیگر را نابود کنند و مخزومی ها با تکبر بر دیگران مورد کینه آنها گیرند ولی بنی امیه برد باری کنند و مورد محبت مردم قرار گیرند. (46)

پاسخگویی به انتقاد دیگران

ی امام حسن عليه‌السلام با لباسی فاخر و وضعی آراسته و قیافه ای جذاب سوار بر مرکب خود شد و از منزل بیرون آمد، در بین راه یک یهودی فقیر با لباسهای کهنه و اندامی ضعیف و لاغر به او برخورد کرد، از امام عليه‌السلام خواست توقف کند آنگاه، در برابر او ایستاد و گفت: یا بن رسول اللّه! جد تو (رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ) می فرمود:

الدنیا سجن المومن و جنه الکافر.

دنیا زندان مومن و بهشت کافر است.

و تو مومن هستی و من کافرم ولی دنیا را نمی بینم مگر اینکه بهشت توست، از آن برخورداری و لذت می بری و زندان من است که سختی و فقرش مرا هلاک کرده است.

امام عليه‌السلام سخن او را شنید فرمود: ای پیرمرد! اگر به آنچه خداوند تعالی برای من و مومنین در بهشت آماده کرده است بنگری که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده است خواهی فهمید که من قبل از ورودم به آنجا در این دنیا در زندانی تنگ بسر می برم و اگر به آنچه خداوند از آتش و بدبختی و عذاب آخرت برای تو و هر کافر دیگر آماده کرده است بنگری خواهی فهمید که تو قبل از رفتن به عالم آخرت در این دنیا در بهشتی وسیع و نعمتی کامل بسر می بری. (47)

ترحم بر حیوانات

نجیح گوید: حسن بن علی عليه‌السلام را دیدم که مشغول خوردن غذا بود و سگی روبروی او قرار گرفته بود، هر لقمه ای که می خورد یک لقمه هم به آن سگ می داد.

عرض کردم: یابن رسول اللّه! این سگ را از خود دور نمی کنی؟

حضرت فرمود: رهایش کن زیرا من از خداوند حیا می کنم که جانداری به من نگاه کند و من بخورم و به او نخورانم. (48)

نمونه زیبای بزرگواری

روزی یکی از مردم شام وارد مدینه شد و دید امام حسن عليه‌السلام بر اسبی سوار است، شروع کرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام عليه‌السلام چیزی به او نگفت. وقتی بدگوئی او به پایان رسید آن حضرت جلو رفت و بر او سلام کرد و خندید و فرمود: ای پیرمرد گمان می کنم در این ب باشی و شاید اشتباه گرفته ای. اگر از آنچه گفتی طلب عفو کنی تو را می بخشیم و اگر از ما در خواستی داشته باشی عطا خواهیم کرد، اگر راهنمائی بخواهی تو را راهنمائی می کنیم و اگر کاری داشته باشی برای تو انجام می دهیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر خواهیم کرد و اگر عریان را خواهیم پوشاند، اگر نیازمند باشی تو را غنی می کنیم و اگر مسکن بخواهی تو راجای خواهیم داد، اگر هر حاجتی داری بر آورده می کنیم و اگر مسافری به سوی ما بیا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز می گردانیم زیراما جای وسیع و مال فراوان داریم.

وقتی آن مرد این سخنان امام عليه‌السلام را شنید گریه کرد و گفت: اشهدانک خلیفه اللّه فی ارضه، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته (شهادت می دهم که تو خلیفه خدا در زمین او هستی خدا بهتر می داند که رسالتش را در چه کسی قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترین خلق خدا در نزد من بودید اما الان تو بهترین خلق خدا نزد من می باشی و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زمانی که درمدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گردید. (49)

پاسخ به مروان

روزی مروان بن حکم که از دشمنان اسلام و ائمه عليهم‌السلام بود امام حسن عليه‌السلام را مورد بدگوئی قرار داد.

وقتی بدگوئی او به پایان رسید حضرت به او فرمود: من تلافی نمی کنم خداوند پاسخ تو را بدهد، اگر در آنچه گفتی راستگو هستی خداوند پاداش راستگوئی تو را بدهد و اگر دروغگو هستی خداوند جزای دروغگوئیت را بدهد و خداوند شدیدتر از من از تو انتقام خواهد گرفت.

م عليه‌السلام دو برخورد متفاوت را با دو نفر بدگو اعمال کرد و علت تفاوت رفتار او در داستان قبلی و فعلی به روحیه و اهداف بدگویان مربوط می شود. اولی فریب معاویه را خورده بود و امام عليه‌السلام با برخورد مشفقانه خود او را هدایت کرد اما مروان خود شیطانی بزرگ بود که هیچ زمینه هدایت نداشت و امام عليه‌السلام به او جوابی عادلانه داد. (50)

گرایشهای باطل مردمی

روزی معاویه به امام حسن عليه‌السلام گفت: من از تو بهترم.

امام عليه‌السلام فرمود: چرا ای پسر هند؟

معاویه جواب داد: زیرا مردم با من هستند و بدور من جمع شدند و به دور تو اجتماع نکردند.

امام عليه‌السلام فرمود: این سخن تو بدور از حقیقت است و همراهی مردم با تو بخاطر خبی تو نیست ای فرزند هند جگر خوار.

سانی که بدور تو جمع شده اند دو دسته اند: عده ای که مطیع و راضی هستند و عده ای که از روی اکراه و نارضایتی بدور تو جمع شدند، اما اطاعت کننده از تو خدا را معصیت کرده است و کسانی که با اجبار با تو همراه شدند بر اساس گفته خداوند در قرآن معذورند و حاشا که من به تو بگویم من بهتر از تو هستم، زیرا در تو خیری وجود ندارد تا من بهتر از تو باشم. اما بدان که خداوند مرا از صفات پست پاک گردانیده است همان گونه که تو را از فضایل دور داشته است.

امام حسن عليه‌السلام با این سخنان ارزشمند خود بیان فرمود که گرایشهای مردمی همیشه حق نیست ممکن است زمانی مثل زمان پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله یا زمان نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی گرایش مردم حق باشد و زمانی مثل معاویه یا افراد دیگر که موارد آن فراوان است باطل باشد.

بنابراین گرایشهای مردمی همیشه راه حق نیست. بله در مواردی راه حل است. و این درس بزرگی است که امام عليه‌السلام به تاریخ داده است. چه اینکه گرایش مردم به امام خمینی در اول انقلاب اسلامی حق بود اما گرایش آنها به بنی صدر اولین رئیس جمهور نظام اسلامی در ایران باطل بود. معیار گرایشهای حق تطبیق آنها با احکام و ارزشهای الهی و اسلام ناب محمدی است. (51)

خوش برخوردی با دیگران

امام حسن عليه‌السلام دوستی شوخ طبع داشت. روزی به خدمت او رسید. امام عليه‌السلام فرمود: شب را چگونه صبح کردی؟

او در جواب گفت: یابن رسول اللّه! شب را بر خلاف رضای خود و خدا و شیطان به صبح آوردم.

امام عليه‌السلام خندید و فرمود چگونه؟

عرض کرد: خدای عزوجل دوست دارد که او را اطاعت کنم و مرتکب معصیت او نشوم و من چنین نیستم و شیطان دوست دارد معصیت خدا کنم و او را اطاعت نکنم و این چنین هم نیستم و خودم دوست دارم هرگز نمیرم و این گونه نمی باشم.

از این داستان استفاده می شود که امام عليه‌السلام با همه ابهت و بزرگی که داشتند به گونه ای با دیگران برخورد می کردند که آنها براحتی در محضر او بلکه با خود او شوخی می کردند و حضرت گوش می دادند و می خندیدند. (52)

جود و بخشش

روزی مردی در برابر امام حسن عليه‌السلام ایستاد و گفت: ای پسر امیر المؤ منین! به خدائی که به تو نعمت بخشیده است قسم می دهم که حق مرا از دشمنم بگیری که بسیار مستبد و ظالم است، نه به پیر مرد احترام می گذارد و نه به کودک رحم می کند.

امام عليه‌السلام که تکیه داده بود با شنیدن سخنان او از جا حرکت کرد و گفت: دشمن تو کیست تا حقت را از او بگیرم؟

آن مرد گفت: فقر.

امام عليه‌السلام مدتی سر به زیر انداخت، آنگاه سرش را بسوی خادم خود بلند کرد و به او فرمود: آنچه پول نقد هست بیاور. خادم پنجاه هزار درهم آماده کرد.

امام عليه‌السلام فرمود: همه را به آن مرد بده، سپس به او فرمود: به همان قسمهائی که به من دادی قسمت می دهم که هرگاه دشمن ظالم تو دوباره آمد به نزد من آیی. (53)

پوشیدن لباسهای زیبا

هرگاه امام حسن عليه‌السلام به نماز می ایستاد بهترین لباس خود را می پوشید.

به او گفته شد: یابن رسول اللّه چرا بهترین لباس خود را می پوشی؟

حضرت فرمود:

ان اللّه جمیل، یحب الجمال، فاتجمل لربی.

خداوند زیباست و زیبائی را دوست دارد و من خود را برای خدا آراسته می کنم.

و خداوند فرموده است: زینتهای خود را بهنگام عبادت در برگیرید.

و من دوست دارم بهترین لباسهایم را بپوشم. (54)

قطع رابطه با دشمنان

عاویه که مروان بن حکم را فرماندار مدینه قرار داده بود روزی برای او نامه نوشت که دختر عبداللّه بن جعفر (برادر زاده امیر المؤ منین عليه‌السلام ) را برای پسرش یزید خواستگاری کند و اضافه کرده بود که هر مقدار پدرش مهریه تعیین کند می پذیرم و هر اندازه بدهی داشته باشد می پردازم ضمن اینکه این وصلت سبب صلح بین بنی هاشم و بنی امیه خواهد شد.

مروان را بدنبال عبداللّه بن جعفر فرستاد تا دختر او را به عقد یزید در آورد اما عبداللّه گفت: اختیار دختران ما با حسن بن علی علیهماالسلام است و باید با او صحبت کنی. مروان نزد امام عليه‌السلام رفت تا برای یزید خواستگاری کند.

امام عليه‌السلام فرمود: هر کس را می خواهی جمع کن تا نظر خود را در آن جمع بیان کنم.

بزرگان طایفه بنی هاشم و بنی امیه جمع شدند آنگاه مروان برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:

معاویه به من دستور داده است تا زینب دختر عبداللّه بن جعفر را برای یزد بن معاویه خواستگاری کنم و گفته است: هر اندازه پدرش مهریه تعیین کند می پذیرم و هر مقدار پدرش قرض داشته باشد ادا می کنم و این وصلت سبب صلح دو طایفه بنی امیه و بنی هاشم می گردد.

یزید بن معاویه همسر بی نظیری است و به جان خودم سوگند افتخار شما به یزید بیش از افتخار یزید به شماست، یزید کسی است که به برکت چهره او از ابر طلب باران می شود! سپس سکوت کرد و در جائی نشست.

امام حسن عليه‌السلام پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: اما در مورد مهریه که گفتی هر مقدار پدرش تعیین کند، ما بیش از سنت پیامبر اکرم صلى‌الله‌عليه‌وآله که برای دختران و خویشاوندان تعیین می کرد نمی خواهیم.

اما درباره ادای قرض پدرش، چه وقت زنان ما قرضهای پدرانشان را ادا کرده اند که زینب چنین کند؟

اما درباره صلح طایفه بنی هاشم و بنی امیه دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خداست، بنابراین بخاطر دنیا با شما صلح نخواهیم کرد.

و اما اینکه افتخار ما به یزید بیش از افتخار یزید به ما است اگر ارزش حکومت بر مردم بیش از ارزش نبوت از سوی خداوند است ما به یزید افتخار می کنیم اما اگر نبوت ارزش بیشتری از حکومت دارد او باید به وجود ما افتخار کند.

اما این که گفتی به برکت چهره یزید از ابر طلب باران می شود این حرف جز برای اهلبیت رسول اللّه صحیح نمی باشد و تنها به برکت چهره آنها طلب باران می شود.

نظر ما بر این است که دختر عبداللّه را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم و من هم اکنون او را به عقد قاسم در آوردم و مهریه او را یک زمین مزروعی در مدینه قرار دادم که ده هزار دینار آن را می خرند و این زمین برای آنها کافی است.

مروان گفت: آیا این گونه با ما صحبت می کنید؟

امام حسن عليه‌السلام فرمود: هر یک از این پاسخها در برابر هر یک از سخنان شماست.

مروان که در انجام ماموریت خود شکست خورد مسائلی که گذشته بود را طی نامه ای به معاویه اطلاع داد. (55)

نهی از قهقهه

روزی امام حسن عليه‌السلام از محلی می گذشت چشمش به مردی افتادکه قهقهه می زند نزد او رفت و فرمود: آیا می دانی که در روز قیامت وارد آتش جهنم می شوی؟

او پاسخ داد: آری.

امام عليه‌السلام فرمود: آیا می دانی که از افرادی هستی که از آن خارج می شوی؟

جواب داد: خیر مطمئن نیستم.

امام عليه‌السلام تو که نمی دانی که حتما از جهنم خارج خواهی شد چگونه قهقهه می زنی؟ (56)

توجه به خدا

امام حسن عليه‌السلام وقتی وضو می گرفت اعضای بدنش می لرزید و رنگش زرد می شد.

گفته شد چرا به هنگام وضو اعضای بدن شما می لرزد و رنگ چهره شما زرد می شود؟

حضرت فرمود: حق است بر هر کسی که در برابر پروردگار می ایستد رنگش زرد شود و اعضایش به لرزه در آید.

و هر گاه به درب مسجد می رسید سر خود را بالا می کرد و می گفت:

الهی ضیفک ببابک یا محسن قداتاک المسیئی، فتجاوز عن قبیح ماعندی بجمیل ما عندک یا کریم.

خدایا مهمان تو به درب خانه توست، ای نیکوکار! گنهکار بسوی تو آمد پس به خوبیهای خود از بدیهای من در گذر. (57)

عفو و بخشش امام عليه‌السلام

امام حسن عليه‌السلام غلامی داشت. او مرتکب خلافی شد که باید تنبیه می شد. حضرت دستور داد که غلام را تازیانه زنند.

غلام به امام عليه‌السلام عرض کرد: ای مولای من در قرآن آمده است:

والعافین عن الناس (آنان که خطای دیگران را می بخشند)

حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد هستی ودو برابر آنچه به تو می دادم خواهم داد. (58)

گره گشائی از مومن

مردی خدمت امام حسن عليه‌السلام رسید و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد مرا به بر آوردن حاجتی یاری نما.

امام عليه‌السلام برای بر آوردن نیاز او بدنبالش حرکت کرد تا در بین راه به امام حسین عليه‌السلام رسیدند که به نماز ایستاده بود. امام عليه‌السلام به آن فرمود: چرا از ابی عبداللّه (حسین بن علی عليه‌السلام ) کمک گرفتی؟

آن مرد عرض کرد: پدر و مادر فدایت باد به او مراجعه کردم فرمود مشغول اعتکاف است.

امام عليه‌السلام فرمود: اگر تو را یاری می کرد از یک ماه اعتکاف برایش بهتر بود. (59)

روش تهنیت

خداوند پسری را نصب امام حسن عليه‌السلام کرد. قریش برای تهنیت مولود به محضر آن حضرت آمدند و گفتند: قدم این پهلوان بر تو مبارک باد. امام عليه‌السلام فرمود: این چه حرفی است شاید پهلوان نباشد.

جابر گفت: یابن رسول اللّه! چگونه بگوییم؟

امام عليه‌السلام فرمود وقتی خداوند پسری به شما داد و برای مبارکباد او رفتید بگوئید: خدای بخشنده را شکرگزار باش مبارک است. خداوند او را به دوران جوانی رساند و نیکوکاریش را نصب تو گرداند. (60)

یک موعظه

امام حسن عليه‌السلام در یک روز عید فطر بر مردمی گذر کرد که بازی می کردند و می خندیدند. حضرت بالای سر آنها ایستاد و فرمود: راستی که خداوند ماه رمصان را میدان مسابقه خلق خود ساخته است تا به وسیله اطاعت از او بر رضایتش پیشی کردند و ناامید گشتند.

تعجب بسیار است از انسانهای خندان و بازیگر در امروز که به نیکوکاران در آن پاداش دهند و بیهوده کاران زیان ببیند به خدا سوگند اگر پرده برداشته شود خوب بفهمد که نیکوکار در کنار نیک خویش است و بد کار گرفتار بد کاری خود می باشد، آنگاه از آنهاگذشت. (61)

موعظه امام حسن عليه‌السلام

مردی که به محضر امام حسن عليه‌السلام رسید و از او خواست تا وی را موعظه کند.

امام عليه‌السلام فرمود: مبادا مرامدح کنی که من خود را بهتر از تو می شناسم و یا تکذیبم نمائی که دروغگر راءی و نظری ندارد، یا نزد من از کسی غیبت کنی.

آن مرد گفت: اجازه می دهید برگردم؟

حضرت فرمود: بله هرگاه بخواهی می توان برگردی. (62)

شیعه حقیقی

مردی به امام حسن عليه‌السلام گفت: من از شیعیان شما هستم.

امام عليه‌السلام فرمود: ای بنده خدا اگر مطیع امر و نهی ما هستی راست می گوئی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیع که از آن بهره مند نیستی برگناهان خود نیفزا و به نگو من از شیعیان شما هستم. بلکه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیکی و بسوی نیکی هستی.

فصل پنجم: قصه های زندگی امام حسین عليه‌السلام

امام حسین عليه‌السلام : سلام کردن بر سخن گفتن مقدم است (63)

کمک به اندازه معرفت فقیر

روزی امام حسین عليه‌السلام در گوشه ای از مسجد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله نشسته بود. مردی عرب نزد او آمد و گفت: یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان ادای آن را ندارم. نزد خودم می روم و از کریمترین مردم درخواست می کنم و کسی را کریمترین مردم درخواست می کنم و کسی را کمتر از اهلبیت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله نمی شناسم.

امام حسین عليه‌السلام فرمود: ای برادر عرب من سه سوال می کنم اگر یکی از آنها راجواب دادی یک سوم بدهی تو را می پردازم و اگر دو مساءله را پاسخ دادی دوثلث آن را ادا می کنم و اگر هر سه سوال را جواب دادی تمام بدهی تو را می پردازم.

مردعرب گفت: یابن رسول اللّه آیامانند شما از مانند من (که عربی جاهل و بی سواد هستم) سوال می کند؟ شما که اهل علم و شرف و بزرگی هستید؟

امام حسین عليه‌السلام فرمود: بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود: (المعروف بقدر المعروفة) (به اندازه معرفت احسان شود.)

مرد عرب گفت: هر چه می خواهید سوال کنید اگر دانستم جواب می دهی و اگر ندانستم از شما می آموزم. (و لاقوة الاباللّه)

امام عليه‌السلام پرسید: (ای الاعمال افضل) (کدام اعمال بهترند؟)

جواب دادن (الایمان باللّه) (ایمان به خدا)

حضرت پرسید: (فما النتجاة من المهلکة) (راه نجات از مهلکه کدام است؟)

پسخ داد: (الثقة باللّه) (اعتماد و توکل بر خداوند.

امام عليه‌السلام سوال کرد: (فمایزین الرجل) (چه چیزی به مرد زینت می بخشد؟)

مرد عرب جواب داد: (علم معه حلم) (توکل توام با بردباری)

حضزت فرمود: اگر علم وحلم نداشت چه چیزی او را زینت می دهد؟ مرد عرب: (فقر معه مروة) (مال همراه بامروت)

امام عليه‌السلام : اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه؟

مرد عرب: (صاعقة تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک) (صاعقه ای از آسمان پائین آید واو را آتش زند که مستحق چنین عذابی است) امام عليه‌السلام خندید و کیسه ای را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد و انگشتری را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید و فرمود: طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگی نما.

مرد عرب آنها را برداشت و گفت: (اللّه اعلم حیث یجعل رسالته) یعنی: یعنی خداوند بهتر می داند مه رسالتش را رد مجا قرار دهد. (64)

بخشش

(انس) گوید: نزد امام حسین عليه‌السلام بود که کنیزی براو وارد شد و یک دستهگل به او تقدیم کرد.

امام عليه‌السلام به او فرمود: تو را بخاطر هخدا آزاد کردم.

انس گوید: من گفتم: او یک دسته گل که بهائی ندارد برای تو آورد آنگاه او را آزاد می کنی؟

امام عليه‌السلام فرمود: خداوند این گونه ما را ادب کرده و در قرآن فرموده است:

( و اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها اوردوها )

یعنی: هر گاه مورد تحیتی قرار گرفتید بهتراز آن تحیت کنید یا همان گونه پاسخ گوئید.

و بهتر از این تتحیتی که او به من داشت آزادی او می باشد. (65)

دعوت فقرا به صرف غذا

روزی امام حسین عليه‌السلام از کنار مساکین عبور می کرد که دید پلاسی پهن کرده و تکه نانی بر گذارده اند و مشغول خوردن هستند. حضرت به آنها سلام کرد و ایشان هم جواب سلام او را دادند. آنگاه وی را دعوت کردند تا باآنها غذا بخورد. امام عليه‌السلام هم کنار آنها نشست فرمود: اگر غذای شماصرقه نبود باشماهم غذا می شدم. شپش فرمود: به منزل من بیاید. فقرا هم به متزل آن حضرت رفتند و امام عليه‌السلام به آنها غذا و لباس داد و دستور داد مبلغی پول هم به آنها داده شد. (66)

بزرگواری امام حسین عليه‌السلام

شخصی به نام (عصام بن مصطلق) گوید: روزی به مدینه وارد شدم و حسین بن علی عليه‌السلام را با قیافه ای جذاب کشاهده کردم و به شگفت آمدم آنکاه هر چه از حسادت نسبت به پدرش در دل داشتم آشکار کردم. گفتم: تو فرزند ابوتراب هستی؟ جواب داد: آری، من هم او و پدرش را مورد برگوئی بسیار قرار دادم.

آنگاه (زروی عطوفت و مهربانی به من نگاه کرد و این آیات را تلاوت کرد:

و امر به نیکی کن واز انسانهای جاهل درگذر، و اگر وسوسه ای از شیطان در تو ایجاد شد به خدا پناه آور که او بسیار شنوا و آگاه است. وقتی طایفه ای از شیطانها پرهیزکاران را وسوسه کنند خدا را به یاد آورند و همان لحظه آگاه و بینا شوند، شیطانها برادرشان (افراد فاسق و هواپرست) را به گمراهی می کشانند.

سپس به من گفت: آرام باش و برای من خودت از خداوند طلب مغفرت کن. اگر از ما یاری بخواهی تو را یاری خواهیم کرد و اگر کمک بخواهی کمک می کنیم و اگر طلب هدایت نمائی تو را هدایت خواهیم کرد.

مزمن با این بر خورد نیکوی حضرت از گفته ها و رفتار خود پشیمان شدم در این هنگام حضرت فرمود:

لاتثریب علیکم الیوم یغفراللّه لکم و هوارحم الراحمین.

(یوسف به برادران شرمنده خود گفت) امروز هیچ ملامتی بر شما نیست (و من عفو کردم) خداوند شمارا می بخشد او مهربانترین مهربانان است.

سپس فرمود: آیا اهل شام هستی؟

گفتم: بله

فرمود: این خود طبیعی است که معاویه در میان مردم شام شایع کرده است. درود خدا بر ما و تو باد. نیازمندیهای خود را بگو که مرا بهتر از آنچه گمان برده ای خواهی یافت، انشاءاللّه تعالی.

عصام گوید: با این بر خورد بزرگوارانه او زمین با همه پهناوری که داشت برایم تنگ شد و دوست داشتم که مرا در خود فرو برد آنگاه خود را از وی دور کردم و از آن پس کسی محبوبتر از او پدرش نزد من نبود. (67)

صلح طلبی

در بین امام حسین عليه‌السلام و برادرش محمد حنفیه نزاعی پیش آمد. محمد حنفیه نامه ای به او نوشت و در آن نامه آورد: ای برادر! پدر من و تو علی عليه‌السلام است، بنابراین نه تو از این جهت بر من فضیلت داری و نه من بر تو فضیلتی دارم. اما مادر تو فاطمه عليه‌السلام دختر رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله است و اگر سراسر زمین پر از طلا از آن مادر من باشد هرگز بامادری تو برابری نمی کند. پس هنگامی که نامه مرا خواندی نزد من آی تا مرا راضی گردانی که نو به فضل و برتری شایسته تری. والسلام علیکم و رحمة اللّه و برکاته.

امام حسین عليه‌السلام پس از خواندن نامه او به پیشنهاد برادرش محمد جامعه عمل پوشانید و به نزد او رفت و ازآن پس هیچگاه بین آنها کدورتی پیش نیامد. (68)

برخورد با ظالم

عصر حکومت معاویه بود و ولیدبن عقبه از سوی او فرماندار مدینه بود. روزی امام حسین عليه‌السلام و ولید بر سر مزرعه ای باهم نزاع کردند. امام عليه‌السلام دستار از سر ولید برداشت و به گردنش پیچید.

مروان فاسق که شاهد ماجرا بود گفت گفت: من تابه حال ندیده بودم که مردی این گونه بر امیر خود جرات داشته باشد که حسین بر تو جسارت کرد. ولید که از نیت تحریک آمیز مروان آگاه بود گفت: به خدا سوگند این حرف را بخاطر دفاع از من نمی گوئی بلکه بخاطر حسادت بر حلم من می گوئی که نسبت به حسین دارم. آنگاه گفت: مزرعه از آن حسین است.

امام عليه‌السلام به ولید فرمود: مزرعه از آن تو باشد و برخاست و رفت. (69)

عفو و بخشش

یکی از غلامان امام حسین عليه‌السلام مرتکب لافی شد و امام عليه‌السلام دستور داد او را تازیانه زنند.

غلام گفت: ای مولای من قرآن می فرماید: (الکاظمین الغیظ) (مومنین غضب خود را فرو می نشانند)

حضرت فرمود: رهایش کنید.

غلام ادامه داد: (والعافین عن الناس) (خطای مردم رامی بخشند.)

حضرت فرمود: تو را بخشیدم.

غلام ادامه داد: واللّه یحب المحسنین، خداوند نیکوکاران را دوست دارد.

امام عليه‌السلام فرمود: تو را آزاد کردم و برای تو دو برابر آنچه می دادم مقرر کردم. (70)

سلام مقدم است

مردی به امام حسین عليه‌السلام رسید و قبل از هرچیز گفت: حالت چطور است، خداوند سلامتی دهد.

امام عليه‌السلام فرمود: سلام کردن بر سخن گفتن مقدم است. خداوند به تو سلامتی دهد. آنگاه فرمود: به کسی اجازه سخن دهد تااول سلام کند.

ترک درخواست از دیگران

مردی نزد امام حسین عليه‌السلام آمد و درخواستی کرد. حضرت در پاسخ او فرمود: درخواست کردن کار خوبی نیست مگر برای پرداخت غرامت سنگین، یابینوائی خاک نشین، یا تعهد مالی سنگین.

آن مردگفت: من هم جز بخاطر یکی از این موارد نیامدم.

آنگاه حضرت دستور داد صد دینار به او دادند.

نیکی به بدان

شخصی در محضر امام حسین عليه‌السلام گفت: نیکی کردن به نااهل ضایع می شود.

امام عليه‌السلام فرمود چنین نیست، احسان همانند باران تندی است و به نیک و بد می رسد.

رد غیبت

شخصی نزد امام حسین عليه‌السلام دیگری را مورد غیبت قرار داد. حضرت فرمود: دست از غیبت برادر که نان خورش سگها جهنم است. (71)

برخورد با دشمنان

روزی مروان بن حکم به امام حسین عليه‌السلام گفت: اگر شما مادری چون فاطمه نداشتید که به آن افتخار کنید چه چیزی داشتید که به آن افتخار کنید؟

عليه‌السلام برخاست و بادستهای قوی خود گلوی مروان رافشار داد و دشتارش را بر گردنش پیچید تااینکه بیهودش شد آنگاه او را رها کرد. و رو به عده ای از قریش کرد و فرمود: آیا در روی زمین کسی به غیر از من و برادرم محبوبتر نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بود؟ آیا غیر از من و برادرم پسران دختر پیامبری وجود دارد؟

آنها گفتند: خیر، تنها شما پسران دختر پیامبر هستید که بهترین افراد نزد رسول خدا بودید.

آنگاه امام عليه‌السلام فرمود: من هم کسانی را ملعون و پسر ملعون غیر از مروان و پدرش دشمن رسول اللّه بر روی زمین نمی دانم. سپس به مروان فرمود: بین مغرب و مشرق کسانی از تو و پدرت دشمن تر نسبت به خدا و رسول او و اهل بیتش نمی باشد. (72)

ادای دین دیگران

روزی امام حسین عليه‌السلام به دیدار اسامة بن زید رفت. اسامه بیمار بود و از اندوهی که داشت ناله می کرد.

امام عليه‌السلام به او فرمود: غم تو برای چیست ای برادر من.

اسامه: بخاطر بدهی که دارم و آن شصت هزار درهم است.

امام عليه‌السلام فرمود: برعهده من که آن را ادا کنم.

اسامه: می ترسم بمیرم.

امام عليه‌السلام فبل از اینکه بمیری آن را ادا می کنم و دین او را قبل از مرگش ادا کرد. (73)

دستگیری از فقرا

وقتی امام حسین عليه‌السلام به شهادت رسید پنبه های را بر پشت او مشاهده کردند از امام سجاد عليه‌السلام پرسیدند که اینها اثر چیست؟

حضرت فرمود: از بین انبانهای طعام و چیزهای دیگر را بر پشت خود می گذارند و به خامه بیوه زنان و کودکان یتیم و فقرا و مساکین می برد این پینه ها در پشت او پدیدار شد. (74)

رعایت شخصیت فقیر

مردی از انصار به خدمت امام حسین عليه‌السلام رسید و از او در خواست کمک کرد.

امام عليه‌السلام فرمود: ای برادر انصاری آبروی خود را از درخواست حضوری حفظ کن و حاجتت را در نامه ای بنویس من انشاء اللّه به آن عمل کرد به گونه ای که شاد گردی.

آن مرد هم در نامه نوشت: اباعبداللّه! فلان شخص پانصد دینار از من طلبکار است و بر گرفتن آن اصرار می ورزد، به او بگو به من مهلتی بدهد.

لیه السلام نامه راخواند به منازل رفت و کیسه ای آورد که هزار دینار در آن بود همه را به مرد فقیر داد و فرمود: با پانصد دینار آن وام خود را بپردازد و باپانصد دینار دیگر زندگی خود را اداره کن و جز از یکی از این سه کس درخواستن نکن: مرد دیندار، یاصاحب مروت، و یا اصیل و خانواده دار، زیرا انسان دیندار بهنگام درخواست دیگران با کمک به آنها دیتش راحفظ می کند و انسان با مروت بخاطر مروتی که دارد از کمک نکردن شرم دارد، و انسان اصیل می داند که تو با درخواستی که کردی از آبروی خود مایه گذاردی و با آن برآوردن حاجتت آبروی تو را حفظ می کند. (75)