فصل چهارم: قصه های زندگی امام حسن
عليهالسلام
امام حسن : هلاکت انسان در سه چیز است تکبر حرص حسد
تحلیل سخن سیاسی دشمن
معاویه سخن حساب شده را در بین مردم مطرح کرد که در ظاهر بیان ویژگیهای اخالقی برخی از طوایف بوده بود. او گفت: طایفه بنی هاشم انسانهایی بخشنده اند پس هر گاه فردی از بنی هاشم دست از بخشش بردارد شباهت خود را به طایفه خویش ازدست داده است.
و (زبریها) بردبارند پس هر گاه یکی از آنها بردباری خود رااز دست بدهد شباهتی به خود ندارد.
و (مخزومی ها) به تکبر معروفند و هرگاهخ کسی از آنها این صفت را نداشته با شد به طایفه هود شباهت ندارد.
این سخن معاویه به امام حسن
عليهالسلام
رسید: حضرت فرمود: چه زیرکانه سخن گفته است تت تتاو خواسته است که بنی هاشم اموال خود را ببخشند فقیر گردند و این فقر سبب ضعف آنها شود وزبیرهای جنگ براه اندازند و سرگرم شمشیر کشی گردند و یکدیگر را نابود کنند و مخزومی ها با تکبر بر دیگران مورد کینه آنها گیرند ولی بنی امیه برد باری کنند و مورد محبت مردم قرار گیرند.
پاسخگویی به انتقاد دیگران
ی امام حسن
عليهالسلام
با لباسی فاخر و وضعی آراسته و قیافه ای جذاب سوار بر مرکب خود شد و از منزل بیرون آمد، در بین راه یک یهودی فقیر با لباسهای کهنه و اندامی ضعیف و لاغر به او برخورد کرد، از امام
عليهالسلام
خواست توقف کند آنگاه، در برابر او ایستاد و گفت: یا بن رسول اللّه! جد تو (رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
) می فرمود:
الدنیا سجن المومن و جنه الکافر.
دنیا زندان مومن و بهشت کافر است.
و تو مومن هستی و من کافرم ولی دنیا را نمی بینم مگر اینکه بهشت توست، از آن برخورداری و لذت می بری و زندان من است که سختی و فقرش مرا هلاک کرده است.
امام
عليهالسلام
سخن او را شنید فرمود: ای پیرمرد! اگر به آنچه خداوند تعالی برای من و مومنین در بهشت آماده کرده است بنگری که هیچ چشمی آن را ندیده و هیچ گوشی آن را نشنیده است خواهی فهمید که من قبل از ورودم به آنجا در این دنیا در زندانی تنگ بسر می برم و اگر به آنچه خداوند از آتش و بدبختی و عذاب آخرت برای تو و هر کافر دیگر آماده کرده است بنگری خواهی فهمید که تو قبل از رفتن به عالم آخرت در این دنیا در بهشتی وسیع و نعمتی کامل بسر می بری.
ترحم بر حیوانات
نجیح گوید: حسن بن علی
عليهالسلام
را دیدم که مشغول خوردن غذا بود و سگی روبروی او قرار گرفته بود، هر لقمه ای که می خورد یک لقمه هم به آن سگ می داد.
عرض کردم: یابن رسول اللّه! این سگ را از خود دور نمی کنی؟
حضرت فرمود: رهایش کن زیرا من از خداوند حیا می کنم که جانداری به من نگاه کند و من بخورم و به او نخورانم.
نمونه زیبای بزرگواری
روزی یکی از مردم شام وارد مدینه شد و دید امام حسن
عليهالسلام
بر اسبی سوار است، شروع کرد او را مورد لعنت قرار دهد اما امام
عليهالسلام
چیزی به او نگفت. وقتی بدگوئی او به پایان رسید آن حضرت جلو رفت و بر او سلام کرد و خندید و فرمود: ای پیرمرد گمان می کنم در این ب باشی و شاید اشتباه گرفته ای. اگر از آنچه گفتی طلب عفو کنی تو را می بخشیم و اگر از ما در خواستی داشته باشی عطا خواهیم کرد، اگر راهنمائی بخواهی تو را راهنمائی می کنیم و اگر کاری داشته باشی برای تو انجام می دهیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر خواهیم کرد و اگر عریان را خواهیم پوشاند، اگر نیازمند باشی تو را غنی می کنیم و اگر مسکن بخواهی تو راجای خواهیم داد، اگر هر حاجتی داری بر آورده می کنیم و اگر مسافری به سوی ما بیا و اثاث خود را نزد ما بگذار و مهمان ما باش تا وقت رفتن آنها را به تو باز می گردانیم زیراما جای وسیع و مال فراوان داریم.
وقتی آن مرد این سخنان امام
عليهالسلام
را شنید گریه کرد و گفت: اشهدانک خلیفه اللّه فی ارضه، اللّه اعلم حیث یجعل رسالته (شهادت می دهم که تو خلیفه خدا در زمین او هستی خدا بهتر می داند که رسالتش را در چه کسی قرار دهد) تا به حال تو و پدرت مبغوضترین خلق خدا در نزد من بودید اما الان تو بهترین خلق خدا نزد من می باشی و اثاث و لوازم خود را به منزل آن حضرت برد و تا زمانی که درمدینه بود مهمان آن حضرت بود و از معتقدان به محبت او گردید.
پاسخ به مروان
روزی مروان بن حکم که از دشمنان اسلام و ائمه
عليهمالسلام
بود امام حسن
عليهالسلام
را مورد بدگوئی قرار داد.
وقتی بدگوئی او به پایان رسید حضرت به او فرمود: من تلافی نمی کنم خداوند پاسخ تو را بدهد، اگر در آنچه گفتی راستگو هستی خداوند پاداش راستگوئی تو را بدهد و اگر دروغگو هستی خداوند جزای دروغگوئیت را بدهد و خداوند شدیدتر از من از تو انتقام خواهد گرفت.
م
عليهالسلام
دو برخورد متفاوت را با دو نفر بدگو اعمال کرد و علت تفاوت رفتار او در داستان قبلی و فعلی به روحیه و اهداف بدگویان مربوط می شود. اولی فریب معاویه را خورده بود و امام
عليهالسلام
با برخورد مشفقانه خود او را هدایت کرد اما مروان خود شیطانی بزرگ بود که هیچ زمینه هدایت نداشت و امام
عليهالسلام
به او جوابی عادلانه داد.
گرایشهای باطل مردمی
روزی معاویه به امام حسن
عليهالسلام
گفت: من از تو بهترم.
امام
عليهالسلام
فرمود: چرا ای پسر هند؟
معاویه جواب داد: زیرا مردم با من هستند و بدور من جمع شدند و به دور تو اجتماع نکردند.
امام
عليهالسلام
فرمود: این سخن تو بدور از حقیقت است و همراهی مردم با تو بخاطر خبی تو نیست ای فرزند هند جگر خوار.
سانی که بدور تو جمع شده اند دو دسته اند: عده ای که مطیع و راضی هستند و عده ای که از روی اکراه و نارضایتی بدور تو جمع شدند، اما اطاعت کننده از تو خدا را معصیت کرده است و کسانی که با اجبار با تو همراه شدند بر اساس گفته خداوند در قرآن معذورند و حاشا که من به تو بگویم من بهتر از تو هستم، زیرا در تو خیری وجود ندارد تا من بهتر از تو باشم. اما بدان که خداوند مرا از صفات پست پاک گردانیده است همان گونه که تو را از فضایل دور داشته است.
امام حسن
عليهالسلام
با این سخنان ارزشمند خود بیان فرمود که گرایشهای مردمی همیشه حق نیست ممکن است زمانی مثل زمان پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
یا زمان نهضت اسلامی ایران به رهبری امام خمینی گرایش مردم حق باشد و زمانی مثل معاویه یا افراد دیگر که موارد آن فراوان است باطل باشد.
بنابراین گرایشهای مردمی همیشه راه حق نیست. بله در مواردی راه حل است. و این درس بزرگی است که امام
عليهالسلام
به تاریخ داده است. چه اینکه گرایش مردم به امام خمینی در اول انقلاب اسلامی حق بود اما گرایش آنها به بنی صدر اولین رئیس جمهور نظام اسلامی در ایران باطل بود. معیار گرایشهای حق تطبیق آنها با احکام و ارزشهای الهی و اسلام ناب محمدی است.
خوش برخوردی با دیگران
امام حسن
عليهالسلام
دوستی شوخ طبع داشت. روزی به خدمت او رسید. امام
عليهالسلام
فرمود: شب را چگونه صبح کردی؟
او در جواب گفت: یابن رسول اللّه! شب را بر خلاف رضای خود و خدا و شیطان به صبح آوردم.
امام
عليهالسلام
خندید و فرمود چگونه؟
عرض کرد: خدای عزوجل دوست دارد که او را اطاعت کنم و مرتکب معصیت او نشوم و من چنین نیستم و شیطان دوست دارد معصیت خدا کنم و او را اطاعت نکنم و این چنین هم نیستم و خودم دوست دارم هرگز نمیرم و این گونه نمی باشم.
از این داستان استفاده می شود که امام
عليهالسلام
با همه ابهت و بزرگی که داشتند به گونه ای با دیگران برخورد می کردند که آنها براحتی در محضر او بلکه با خود او شوخی می کردند و حضرت گوش می دادند و می خندیدند.
جود و بخشش
روزی مردی در برابر امام حسن
عليهالسلام
ایستاد و گفت: ای پسر امیر المؤ منین! به خدائی که به تو نعمت بخشیده است قسم می دهم که حق مرا از دشمنم بگیری که بسیار مستبد و ظالم است، نه به پیر مرد احترام می گذارد و نه به کودک رحم می کند.
امام
عليهالسلام
که تکیه داده بود با شنیدن سخنان او از جا حرکت کرد و گفت: دشمن تو کیست تا حقت را از او بگیرم؟
آن مرد گفت: فقر.
امام
عليهالسلام
مدتی سر به زیر انداخت، آنگاه سرش را بسوی خادم خود بلند کرد و به او فرمود: آنچه پول نقد هست بیاور. خادم پنجاه هزار درهم آماده کرد.
امام
عليهالسلام
فرمود: همه را به آن مرد بده، سپس به او فرمود: به همان قسمهائی که به من دادی قسمت می دهم که هرگاه دشمن ظالم تو دوباره آمد به نزد من آیی.
پوشیدن لباسهای زیبا
هرگاه امام حسن
عليهالسلام
به نماز می ایستاد بهترین لباس خود را می پوشید.
به او گفته شد: یابن رسول اللّه چرا بهترین لباس خود را می پوشی؟
حضرت فرمود:
ان اللّه جمیل، یحب الجمال، فاتجمل لربی.
خداوند زیباست و زیبائی را دوست دارد و من خود را برای خدا آراسته می کنم.
و خداوند فرموده است: زینتهای خود را بهنگام عبادت در برگیرید.
و من دوست دارم بهترین لباسهایم را بپوشم.
قطع رابطه با دشمنان
عاویه که مروان بن حکم را فرماندار مدینه قرار داده بود روزی برای او نامه نوشت که دختر عبداللّه بن جعفر (برادر زاده امیر المؤ منین
عليهالسلام
) را برای پسرش یزید خواستگاری کند و اضافه کرده بود که هر مقدار پدرش مهریه تعیین کند می پذیرم و هر اندازه بدهی داشته باشد می پردازم ضمن اینکه این وصلت سبب صلح بین بنی هاشم و بنی امیه خواهد شد.
مروان را بدنبال عبداللّه بن جعفر فرستاد تا دختر او را به عقد یزید در آورد اما عبداللّه گفت: اختیار دختران ما با حسن بن علی علیهماالسلام است و باید با او صحبت کنی. مروان نزد امام
عليهالسلام
رفت تا برای یزید خواستگاری کند.
امام
عليهالسلام
فرمود: هر کس را می خواهی جمع کن تا نظر خود را در آن جمع بیان کنم.
بزرگان طایفه بنی هاشم و بنی امیه جمع شدند آنگاه مروان برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند گفت:
معاویه به من دستور داده است تا زینب دختر عبداللّه بن جعفر را برای یزد بن معاویه خواستگاری کنم و گفته است: هر اندازه پدرش مهریه تعیین کند می پذیرم و هر مقدار پدرش قرض داشته باشد ادا می کنم و این وصلت سبب صلح دو طایفه بنی امیه و بنی هاشم می گردد.
یزید بن معاویه همسر بی نظیری است و به جان خودم سوگند افتخار شما به یزید بیش از افتخار یزید به شماست، یزید کسی است که به برکت چهره او از ابر طلب باران می شود! سپس سکوت کرد و در جائی نشست.
امام حسن
عليهالسلام
پس از حمد و ثنای خداوند فرمود: اما در مورد مهریه که گفتی هر مقدار پدرش تعیین کند، ما بیش از سنت پیامبر اکرم
صلىاللهعليهوآله
که برای دختران و خویشاوندان تعیین می کرد نمی خواهیم.
اما درباره ادای قرض پدرش، چه وقت زنان ما قرضهای پدرانشان را ادا کرده اند که زینب چنین کند؟
اما درباره صلح طایفه بنی هاشم و بنی امیه دشمنی ما با شما برای خدا و در راه خداست، بنابراین بخاطر دنیا با شما صلح نخواهیم کرد.
و اما اینکه افتخار ما به یزید بیش از افتخار یزید به ما است اگر ارزش حکومت بر مردم بیش از ارزش نبوت از سوی خداوند است ما به یزید افتخار می کنیم اما اگر نبوت ارزش بیشتری از حکومت دارد او باید به وجود ما افتخار کند.
اما این که گفتی به برکت چهره یزید از ابر طلب باران می شود این حرف جز برای اهلبیت رسول اللّه صحیح نمی باشد و تنها به برکت چهره آنها طلب باران می شود.
نظر ما بر این است که دختر عبداللّه را به عقد پسر عمویش قاسم بن محمد بن جعفر در آوریم و من هم اکنون او را به عقد قاسم در آوردم و مهریه او را یک زمین مزروعی در مدینه قرار دادم که ده هزار دینار آن را می خرند و این زمین برای آنها کافی است.
مروان گفت: آیا این گونه با ما صحبت می کنید؟
امام حسن
عليهالسلام
فرمود: هر یک از این پاسخها در برابر هر یک از سخنان شماست.
مروان که در انجام ماموریت خود شکست خورد مسائلی که گذشته بود را طی نامه ای به معاویه اطلاع داد.
نهی از قهقهه
روزی امام حسن
عليهالسلام
از محلی می گذشت چشمش به مردی افتادکه قهقهه می زند نزد او رفت و فرمود: آیا می دانی که در روز قیامت وارد آتش جهنم می شوی؟
او پاسخ داد: آری.
امام
عليهالسلام
فرمود: آیا می دانی که از افرادی هستی که از آن خارج می شوی؟
جواب داد: خیر مطمئن نیستم.
امام
عليهالسلام
تو که نمی دانی که حتما از جهنم خارج خواهی شد چگونه قهقهه می زنی؟
توجه به خدا
امام حسن
عليهالسلام
وقتی وضو می گرفت اعضای بدنش می لرزید و رنگش زرد می شد.
گفته شد چرا به هنگام وضو اعضای بدن شما می لرزد و رنگ چهره شما زرد می شود؟
حضرت فرمود: حق است بر هر کسی که در برابر پروردگار می ایستد رنگش زرد شود و اعضایش به لرزه در آید.
و هر گاه به درب مسجد می رسید سر خود را بالا می کرد و می گفت:
الهی ضیفک ببابک یا محسن قداتاک المسیئی، فتجاوز عن قبیح ماعندی بجمیل ما عندک یا کریم.
خدایا مهمان تو به درب خانه توست، ای نیکوکار! گنهکار بسوی تو آمد پس به خوبیهای خود از بدیهای من در گذر.
عفو و بخشش امام
عليهالسلام
امام حسن
عليهالسلام
غلامی داشت. او مرتکب خلافی شد که باید تنبیه می شد. حضرت دستور داد که غلام را تازیانه زنند.
غلام به امام
عليهالسلام
عرض کرد: ای مولای من در قرآن آمده است:
والعافین عن الناس (آنان که خطای دیگران را می بخشند)
حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد هستی ودو برابر آنچه به تو می دادم خواهم داد.
گره گشائی از مومن
مردی خدمت امام حسن
عليهالسلام
رسید و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت باد مرا به بر آوردن حاجتی یاری نما.
امام
عليهالسلام
برای بر آوردن نیاز او بدنبالش حرکت کرد تا در بین راه به امام حسین
عليهالسلام
رسیدند که به نماز ایستاده بود. امام
عليهالسلام
به آن فرمود: چرا از ابی عبداللّه (حسین بن علی
عليهالسلام
) کمک گرفتی؟
آن مرد عرض کرد: پدر و مادر فدایت باد به او مراجعه کردم فرمود مشغول اعتکاف است.
امام
عليهالسلام
فرمود: اگر تو را یاری می کرد از یک ماه اعتکاف برایش بهتر بود.
روش تهنیت
خداوند پسری را نصب امام حسن
عليهالسلام
کرد. قریش برای تهنیت مولود به محضر آن حضرت آمدند و گفتند: قدم این پهلوان بر تو مبارک باد. امام
عليهالسلام
فرمود: این چه حرفی است شاید پهلوان نباشد.
جابر گفت: یابن رسول اللّه! چگونه بگوییم؟
امام
عليهالسلام
فرمود وقتی خداوند پسری به شما داد و برای مبارکباد او رفتید بگوئید: خدای بخشنده را شکرگزار باش مبارک است. خداوند او را به دوران جوانی رساند و نیکوکاریش را نصب تو گرداند.
یک موعظه
امام حسن
عليهالسلام
در یک روز عید فطر بر مردمی گذر کرد که بازی می کردند و می خندیدند. حضرت بالای سر آنها ایستاد و فرمود: راستی که خداوند ماه رمصان را میدان مسابقه خلق خود ساخته است تا به وسیله اطاعت از او بر رضایتش پیشی کردند و ناامید گشتند.
تعجب بسیار است از انسانهای خندان و بازیگر در امروز که به نیکوکاران در آن پاداش دهند و بیهوده کاران زیان ببیند به خدا سوگند اگر پرده برداشته شود خوب بفهمد که نیکوکار در کنار نیک خویش است و بد کار گرفتار بد کاری خود می باشد، آنگاه از آنهاگذشت.
موعظه امام حسن
عليهالسلام
مردی که به محضر امام حسن
عليهالسلام
رسید و از او خواست تا وی را موعظه کند.
امام
عليهالسلام
فرمود: مبادا مرامدح کنی که من خود را بهتر از تو می شناسم و یا تکذیبم نمائی که دروغگر راءی و نظری ندارد، یا نزد من از کسی غیبت کنی.
آن مرد گفت: اجازه می دهید برگردم؟
حضرت فرمود: بله هرگاه بخواهی می توان برگردی.
شیعه حقیقی
مردی به امام حسن
عليهالسلام
گفت: من از شیعیان شما هستم.
امام
عليهالسلام
فرمود: ای بنده خدا اگر مطیع امر و نهی ما هستی راست می گوئی و اگر این گونه نیستی با ادعای مقام بلند تشیع که از آن بهره مند نیستی برگناهان خود نیفزا و به نگو من از شیعیان شما هستم. بلکه بگو من از دوستداران شما و دشمن دشمنان شما هستم و تو در نیکی و بسوی نیکی هستی.