قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم0%

قصه های تربیتی چهارده معصوم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده: محمد رضا اكبرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9423
دانلود: 2037

توضیحات:

قصه های تربیتی چهارده معصوم
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9423 / دانلود: 2037
اندازه اندازه اندازه
قصه های تربیتی چهارده معصوم

قصه های تربیتی چهارده معصوم

نویسنده:
فارسی

فصل نهم: قصه های زندگی امام کاظم عليه‌السلام

امام کاظم عليه‌السلام : کسی که بدنبال ریاست باشد هلاک می شود. (143)

برخورد با بدگویان

یکی از فرزندان عمربن خطاب که در مدینه زندگی می کرد امام کاظم عليه‌السلام را آزار می داد و هر گاه به او می رسید بدگوئی می کرد و امیرالمومنین عليه‌السلام را نیز مورد قرار می داد.

بعضی از یاران حضرت عرض کردند اجازه دهید ما این فاسق را بکشیم، اما امام عليه‌السلام به شدت آنها را نهی کردء و آدرس محل کار و مزرعه آن مرد را سوال کرد. گفته شد او در ناحیه ای از مرکب حود پیاده شد و نزد او نشست و بارویی گشاده با او صحبت کرد و خندید.

آنگاه سوال کرد: چقدر برای زراعت خود خرج کرده ای؟

او در جواب گفت: صد دینار

حضرت فرمود: امید داری چقدر سود نصیب تو گردد؟

گفت: علم غیب نمی دانم.

حضرت فرمود: گفتم: امید داری چه اندازه سود ببری؟

گفت: امیداوارم دویست دینار سود ببرم.

امام عليه‌السلام کیسه ای به او داد که سیصد دینار در آن بود فرمود: زراعت هم مال خودت باشد و خداوند آنچه امید داری نصیب می کند.

آن مرد سر امام عليه‌السلام را بوسید و از او خواست که از خطایش در گذرد.

امام عليه‌السلام بر او لبخندی زد و بازگشت.

وقتی امام عليه‌السلام به مسجد رفت آن مرد را دید که نشسته است، وقتی چشمش به امام عليه‌السلام افتاد: گفت:

اللّه اعلم حیث یجعل رسالته خداوند داناتر است که رسالتش را در چه کسی قرار دهد.

اصحاب آن حضرت پرسیدند قضیه چیست؟

امام عليه‌السلام فرمود شما چیز دیگری می گفتند حال شنیدند الان چه گفت؟

وقتی امام عليه‌السلام به منزل خود رفت به یارانش که از اوخواسته است بودند اجازه دهد آن مرد را بکشند فرمود: کدامیک بهتر بود آنچه شما می خواستید انجام دهید یا آنچه من می خواستم انجام دهم؟ من با مبلغی او را اصلاح کردم و با این شراو را از خود دور کردم. (144)

سجده شکر

هشام بن احمر گوید: همراه امام کاظم عليه‌السلام در اطراف مدینه حرکت می کردم که ناگاه از بالای مرکب زانوان خود را خم کرد و بر روی زمین به سجده افتاد و مدتی طول داد سربلند کرد و سوار شد عزض کردم:

فدایت شوم چه سجده طولانی کردی؟

فرمود: به یاد نعمتی افتادم که خدا به من عطا فرموده است، دوست داشتم پروردگارم را شکر نمایم. (145)

عفو

(متعب) گوید: موسی بن جعفر عليه‌السلام در باغ خرمای خود بود و شاخه درختان را می برید. یکی از غلامان او را دیدم که دسته ای از خوشه های خرما را برداشت و به دیوار انداخت من رفتم او را گرفته و به نزد حضرت بردم و گفتم: فدایت شوم من این غلام را دیدم که این خوشه ها را برداشته بود.

حضرت فرمود: آیا گرسنه ای؟

غلام: نه آقای من.

امام عليه‌السلام : برهنه ای؟

غلام: نه مولای من.

امام عليه‌السلام پس چرا این خوشه خرما را برداشتی؟

غلام: دلم خواست.

امام عليه‌السلام : برو و این خوشه خرما هم از آن تو باشد و فرمود: او را رها کنید. (146)

هم نشینی با مردم ضعیف

امام کاظم عليه‌السلام بر مرد سیاه پوست و زشت رویی گذر کرد، بر او سلام کرد و نزد او فرمود آمد و مدتی طولانی با او گفتگو کرد. آنگاه فرمود: اگر حاجتی برای او پیش آمد آن را بر آورده می کند.

در این هنگام شخصی گفت: یا بن رسول اللّه شما با آن منزلتی که دارید نزد این مرد فرود می آیید آنگاه از نیازهایش سوال می کنید در حالی که او به سما محتاج تر است.

عليه‌السلام فرمود: بنده ای از بندگان خداست که به حکم قرآن برادر ماست و در زمین خدا حرکت می کند و با او از یک پدریم و او آدم است و یک دین داریم که اسلام است و شاید روزگار ما را نیازمند او کند و پس از اینکه بر او بالیدیم ما را در برابر خود متواضع بیند. (147)

حرمت برادر مومن

عبدالمومن من انصاری گوید: به محضر امام کاظم عليه‌السلام رسیدم و محمد بن عبداللّه جعفری هم نزد آن حضرت بود من با محمد تبسمی کردم امام که مشاهده می کرد فرمود: او را دوست داری؟

عرض کردم: بله، البته بخاطر شما را دوست دارم.

امام عليه‌السلام فرمود: او برادر توست و مومن برادر مادری و پدری مومن است اگر چه از یک پدر نباشند (همه فرزند آدم و حوا هستند)

معون است کسی که به برادرش تهمت زند.

ملعون است کسی که به برادرش خیانت کند.

ملعون است کسی که برادرش را (از کجروی) پند و اندرز ندهد.

ملعون است کسی که از برادرش غیبت کند. (148)

ارزش کار

علی بن ابی حمزه گوید: امام کاظم عليه‌السلام را دیدم که مشغول کار و فعالیت در زمین خودش بود به گونه ای که عرق بر بدنش جاری بود به او عرض کردم فدایت شوم دیگران کجا هستند که شما اینگونه به زحمت افتادید؟

حضرت فرمودند: ای علی! کسی که بهتر از من و پدرم بود با دست خود در زمین کار می کرد.

عرض کردم: او چه کسی بود؟

امام عليه‌السلام فرمود: رسول خدا امیرالمومنین عليه‌السلام و چ پدران من همه بادست خود کار می کردند و البته کار کردن عمل پیامبران و جانشینان آنها و بندگان شایسته خداوند است. (149)

پرهیز از حرام

امام کاظم عليه‌السلام غلامش را فرستاد تابرای او تخم مرغ بخرد، غلام یک یا دو عدد تخم مرغ خرید و با آنها قمار کرد آنگاه نزد امام عليه‌السلام رفت. حضرت تخم مرغ را از او گرفت و پخت و میل فرمود: پس از آن یکی از غلامان حضرت به او عرض کرد: او با این تخم مرغ قمار کرد.

امام عليه‌السلام بسیار ناراحت شد. فورا طشتی طلب می کرد و غذاهای حرام را برگرداند. (150)

نهی از منکر

روزی امام کاظم عليه‌السلام از در خانه بشر حافی در بغداد می گذشت که شنید صدای ساز و آواز و ازخانه او بلند است و کنیزی برای ریختن خاکرو به در خانه آمده است.

امام عليه‌السلام به او فرمود: ای کنیز! صاحب این خانه آزاد است یا بنده می باشد؟

کنیز گفت: آزاد است.

امام عليه‌السلام فرمود: راست گفتی آزاد است که این چنین گناه می کند، اگر بنده بود از مولای خود می ترسید.

وقت کنیز برگشت مولای او بشر بر سفره شراب بود، از او پرسید چرا که دیر آمدی؟

کنیز ماجرای صحبت خود با امام عليه‌السلام را برای او بیان کرد. بشرکه سخن امام عليه‌السلام را از زبان کنیز شنید پای برهنه دوید. و یه خدمت امام کاظم عليه‌السلام رسید و ضمن عذرخواهی واظهار شرمندگی و گریه ازکار خود توبه کرد. (151)

پرهیز از نامحرم

هارون الرشید امام کاظم عليه‌السلام را زندانی کرد کنیزی زیبا و فهمیده را به خدمت او در زندان فرستاد و در حقیقت نظرش این بود که آن حضرت به کنیز تمایل پیدا کند و منزلت او در بین مردم کم شود و یا این که تمایل او به کنیز بهانه ای بدست او دهد تا بتواند امام عليه‌السلام را بیشتر تحت فشار قرار دهد، و خادم دیگری را هم به زندان فرستاد تا نظاره گر آن کنیز باشد.

خادم دید آن کنیز پیوسته در حال سجده به سر می برد و می گوید:

قدوس، قدوس، سبحانک، سبحانک، سبحانک. او را نزد هارون بردند دیدند از خوف خدا می لرزد.

به او گفتند: این چه حالتی است که پیدا کردی؟

در جواب گفت: عبد صالح را دیدم که چنین بود و پیوسته تا آخر عمر از این حالات برخوردار بود. (152)

مخالفت با ظالم

صفوان جمال گوید: بر امام کاظم عليه‌السلام وارد شدم، حضرت فرمود: ای صفوان! همه کارهای تو خوب است جز یک کار.

عرض کردم: فدایت شوم چه کاری؟

حضرت فرمود: اینکه شترهایت را به این مرد (هارون الرشید) کرایه می دهی.

عرض کردم: به خدا سوگند برای کار بیهوده و سفر حرامی کرایه نداده ام بلکه برای سفر حج کرایه داده ام، علاوه خودم در این سفر شرکت ندارم بلکه غلامان خود را می فرستم تا سر پرستی کنند.

حضرت فرمود: ای صفوان! تو شترهای خود را کرایه داده ای؟

عرض کردم: بله.

فرمود: آیا می خواهی هارون و دستگاه او باقی بماند تا اینکه کرایه تو را بدهد؟

عرض کردم: بله.

امام عليه‌السلام فرمود: هر کسی که بخواهد آنها باقی بمانند از آنهاست و هر کس که از آنها باشد در آتش جهنم است.

صفوان گوید: رفتم و همه شترهایم را فروختم، خبر فروش شترها به هارون رسید، مرا خواست و گفت: ای صفوان! به من خبر رسیده است که شترهایت را فروختی.

گفتم: بله.

گفت: چرا فروختی؟

گفتم: پیر و از کار افتادم شدم و غلامان هم درست به کارها رسیدگی نمی کنند.

هارون: نه این طور نیست، من می دانم چه کسی تو را به فروش شترها راهنمایی کرد. موسی بن جعفر تو را به فروش آنها فرا خواند.

گفتم: مرا با موسی بن جعفر چه کار؟

هارون گفت: این حرفها را رها کن، اگر سوابق همکارهایی گذشته ات نبود تو را می کشتم. (153)

کمک مشروط

مرد فقیر و مومنی به محضر امام کاظم عليه‌السلام رسید و از او خواست تا گرفتاریش را برطرف سازد.

یه السلام در چهره او خندید و فرمود: سوالی از تو می کنم اگر جواب آن را دادی دو برابر آنچه را طلب کردی به تو خواهم داد اما اگر جواب سوال مرا ندادی همان اندازه که در خواست کردی را به تو می دهم و البته او صد در هم در خواست کرده بود که با آن کار کند تا زندگی خود را اداره نماید.

مرد فقیر عرض کرد: بپرس.

امام عليه‌السلام سوال کرد: اگر آرزوی چیزی در دنیا به تو واگذار شود چه چیزی را آرزو می کنی؟

او در پاسخ عرض کرد: آرزو می کنم که تقیه در دینم نصیبم گردد و بتوانم حقوق برادران دینی ام را که بر عهده دارم انجام دهم.

امام عليه‌السلام فرمود: چرا ولایت ما اهلبیت را در خواست نمی کنی؟

او گفت: این را که دارم، آن را که ندارم خواستم. و من خدا را بر آنچه دارم شکر می گویم و از آنچه ندارم در خواست می نمایم.

امام عليه‌السلام فرمود: احسنت، دو هزار در هم به او بدهید. (154)

شیوه واقعی

عده ای به امام کاظم عليه‌السلام عرض کردند، ما به مردی گذر کردیم که فریاد می زد من از شیعیان خالص محمد و آل محمد هستم و می خواست لباسی را که در دست داشت بفروشد و می گفت: چه کسی این لباس را از من با قیمت بیشتر می خرد؟

امام کاظم عليه‌السلام فرمود: مردی که قدر خود را بداند جهل می ورزد و خود را ضایع نمی کند. آیا می دانید این مرد خود را مثل چه کسی می داند؟

او کسی است که می گوید: من مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار هستم در حالی که طلب زیادی و فروش کالای خود را دارد و عیبهای کالا را بر مشتری می پوشاند و چیزی را می خرد و با سود بسیار می فروشد. آیا این مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار است؟

بسیار دور است که او مثل او آنها باشد. اما چه چیز مانع است که بگوید: من از دوستداران محمد و آل محمد و از کسانی هستم که دوستان آل محمد را دوست دارد و دشمنان آنها را دشمن می دارد. (155)

فصل دهم: قصه های زندگی امام رضا عليه‌السلام

امام رضا عليه‌السلام : محبت به مردم نیمی از عقل است. (156)

تعیین اجرت

سلیمان بن جعفر گوید: برای انجام بعضی از کارها همراه امام رضا عليه‌السلام بودم تا این که خواستم به خانه ام باز گردم.

حضرت فرمود: برگرد و با من بیا و امشب را نزد من بمان. من هم برگشتم و به همراه او حرکت کردیم تا اینکه وارد منزل شدیم. حضرت نگاهی به غلامان خود کرد که مشغول گل کاری و ساختن اصطبل بودند و بعضی از آنها کارهای دیگر انجام می دادند. در بین آنها غلام سیاهی که غریب بود کار می کرد.

امام عليه‌السلام به غلامان خود گفت: این مرد اینجا چه می کند؟

آنها در جواب گفتند: او به ما کمک می کند و ما هم چیزی در برابر به او خواهیم داد.

امام عليه‌السلام فرمود: اجرت او را تعیین کردید؟

گفتند: نه ما هر چه به او بدهیم راضی است. حضرت به سراغ ایشان رفت تا با تازیانه آنها را کتک بزند و بسیار ناراحت شد که چرا اجرت او را معین نکردید؟

سلمان بن جعفر می گوید: من به امام عليه‌السلام عرض کردم: چرا شما خود را ناراحت کرده اید؟

فرمود: من بارها آنها را از این کار نهی کرده ام که باید اجرت هر کس را که می خواهند به کار گیرند با او تعیین کنند و ای سیلمان این را بدان کسی بدون تعیین مزد برای تو کار نمی کند مگر اینکه اگر سه برابر مزد او هم به وی بپردازی باز هم گمان دارد به او کم داده ای، اما وقتی مزد او را معین کردی و به او پرداختی از تو تشکر می کند که به آنچه معین شده عمل کرده ای، حال اگر کمی بر آن بیفزایی از تو قدردانی می کند و می بیند که تو بر مزد او افزوده ای. (157)

نهی از اسراف

روزی غلامان امام رضا عليه‌السلام میوه می خوردند اما هنوز همه یک میوه را نخورده آن را می انداختند حضرت به آنها فرمود: سبحان اللّه! اگر شما نیازی ندارید انسانهائی هستند که نیاز دارند آنها را به نیازمندان بدهید.

مذمت بکار گیری مهمان

مهمانی بر امام رضا عليه‌السلام وارد شد، حضرت نزد او نشسته بود و با وی صحبت می کرد به گونه ای که بخشی از شب را با یکدیگر می گذراندند، در این هنگام چراغ روشنائی دارای مشکل و خرابی شد.

مهمان امام رضا عليه‌السلام که خرابی چراغ رامشاهده می کرد دست برد تا آن را اصلاح کند.

در این هنگام حضرت مانع کار او شد و خود ان را درست کرد و سپس فرمود.

انا قوم لا مستخدم اضیافنا

ما خاندانی هستیم که مهمانان خود را به خدمت نمی گیریم. (158)

پرهیز از تبعیض

یکی از اهالی بلخ گوید: من در سفر امام رضا عليه‌السلام به خراسان همراه او بودم، روزی همه غلامان خود را که اهل سودان و جاهای دیگر بودند بر سر سفره غذا دعوت کرد تا با آنها غذا بخورد.

عرض کردم: فدایت شوم اگر غلامان را جدا کنی و سفره دیگری داشته باشند بهتر است.

حضرت فرمود: ساکت باش! پروردگار تبارک و تعالی یکتاست و پدر و مادر ما (آدم و حوا) یکی هستند و پاداش هر کس هم به اعمال اوست. (159)

مراعات شخصیت فقیر

یسع بن حمزه گوید: در مجلس امام رضا عليه‌السلام بودیم و با او صحبت می کردیم و جمع فراوانی از مدرم در آن مجلس حضور داشتند و از حلال و حرام الهی از آن حضرت سوال می کردند که مردی بلند قامت و گندمگون وارد مجلس شد و به امام عليه‌السلام عرض کرد: السلام علیک یا بن رسول اللّه.

مردی از دوستداران شما و پدران و اجداد شما هستم، از سفر حج می آیم و پولم را گم کردم و چیزی ندارم تا به وطنم برسم. اگر امکان دارد کمک کنید و مرا به وطنم برسانید خداوند مرا از نعمتهایش بهره مند کرده است وقتی به مقصد رسیدم آنچه به من داده اید را از طرف شما صدقه می دهم زیرا خود مستحق صدقه نیستم.

امام رضا عليه‌السلام به او فرمود: بنشین خداوند تو را مورد رحمت خویش قرار دهد. آنگاه رو به مردم کرد و با آنان سخن می گفت تا همه آنها به تدریج از مجلس بیرون رفتند و تنها من و سلیمان جعفری و خیثمه و آن مرد مسافر در مجلس امام عليه‌السلام ماندیم.

حضرت فرمود: آیا اجازه می دهید من به اندرون خانه وارد شوم؟

سلیمان عرض کرد: خداوند امر شما را مقدم داشته است.

حضرت برخاست و وارد اتاقی شد و پس از مدتی بازگشت و دست خود را از بالای در بیرون کرد و گفت: آن مرد مسافر خراسانی کجاست؟

او در جواب گفت: من اینجا هستم.

امام عليه‌السلام فرمود: این دینارها را بگیر و هزینه سفر کن و لازم نیست از طرف من صدقه دهی و برو که نه من تو را ببینم و نه تو مرا مشاهده کنی. مرد مسافر پول را گرفت و رفت.

سلیمان به امام رضا عليه‌السلام عرض کرد: فدایت شوم عطا کردی و مهربانی فرمودی اما چرا خود را به هنگام پول دان نشان ندادی و از پشت در دست خود را بیرون کردی؟

امام عليه‌السلام فرمود: ترسیدم ذلت و شرمندگی در خواست کردن را به هنگام برآوردن حاجتش در چهره او ببینم. آیا سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله را شنیده ای که فرمود: پاداش کسی که کار نیکش را می پوشاند برابر هفتاد حج است و کسی که آشکارا گناه می کند ذلیل است و پوشاننده گناه مورد عفو قرار می گیرد (160)

دیدار با ظالم

دو نفر مسافر به خراسان آمدند و برای آنکه وظیفه خود را درباره خواندن نماز بدانند به محضر امام رضا عليه‌السلام رسیدند و سوال کردند ما از فلان جا آمدیم، آیا نماز ما تمام است یا شکسته؟

امام عليه‌السلام به یکی از آنها فرمود: نماز تو شکسته است زیرا قصد ملاقات مرا داشته ای و به دیگری فرمود: نماز تو تمام است زیرا تو قصد ملاقات با سلطان را داشته ای. (161) (و چنین سفری که قصد ملاقات با سلطان ستمگر صورت گیرد سفر معصیت است و چنین سفری موجب شکسته شدن نماز می گردد) (162)

این گونه برخورد کنیم

ایان بن صلت گوید: به امام رضا عليه‌السلام عرض کردم عباسی به من خبر داده است که شما شنیدن غنا را جایز می دانید.

عليه‌السلام فرمود: آن کافر دروغ گفته است. این چنین نبوده است بلکه قضیه از این قرار بود که او درباره شنیدن غنا از من سوال کرد و من به او خبر دادم: مردی به خدمت ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (امام باقر عليه‌السلام ) رسید و از شنیدن غنا سوال کرد، او در جواب گفت: به من بگو هر گاه خداوند حق و باطل را در یک جا جمع کند غنا با کدامیک از حق یا باطل خواهد بود؟

آن مرد گفت: با باطل.

ابوجعفر عليه‌السلام به او گفت: همین تو را بس است که خود بر علیه خود حکم کردی (غنا را جزء باطل به حساب آوردی) این سخن من با عباسی بود. (163)

در برخی بحثها کار به اینجا می رسد که از طرف مقابل خود سوال کنیم که اگر حق و باطل را کنار هم گذاریم این کار یا این فکر و یا اخلاق جزء کدام خواهد بود؟ (164)

ادعای تشیع

هنگامی که امام عليه‌السلام در خراسان بود گروهی از راه دور برای زیارت او به درب منزل حضرت آمدند و اجازه خواستند به حضور او شرفیاب گردند. دربان حضرت به حضور او رسید و عرض کرد: گروهی آمده اند و می خواهند به محضر شما برسند و می گویند ما شیعه علی عليه‌السلام هستیم.

امام رضا عليه‌السلام فرمود: من مشغولم، به آنها بگو برگردند.

دربان کنار در آمد و به آنها گفت: حضرت مشغول است و کسی را نمی پذیرد.

آنها رفتند و روز دوم آمدند و همان سخن خود را تکرار کردند و امام عليه‌السلام آنها را نپذیرفت تا دو ماه هر روز می آمدند و می گفتند: ما شیعه علی عليه‌السلام هستیم و می خواهیم به حضور امام عليه‌السلام برسیم و حضرت آنها را نمی پذیرفت تا اینکه از ملاقات امام مایوس شدند و به دربان گفتند: به مولای ما بگو ما شیعیان پدرت علی بن ابیطالب عليه‌السلام هستیم و با این نپذیرفتن شما دشمنانمان ما را مورد شماتت قرار می دهند، ما این بار بر می گردیم و بخاطر شرمندگی و خجالت و عجز از تحمل شماتت دشمنان از دیار خود هم می گریزیم.

آنها را به حضرت رسانید. آنگاه امام عليه‌السلام به دربان فرمود: اجازه بده وارد شوند، آنها به حضور آن حضرت رسیدند و سلام کردند اما امام عليه‌السلام جواب آنها را که نداد اجازه نشستن نیز به آنها نداد و همین طور ایستاده بودند تا اینکه گفتند: یا بن رسول اللّه! این چه ستم بزرگ و خفتی است که بعد از دو ماه نپذیرفتن و در بدری به ما می رسد و چه آبروئی بعد از این ما می ماند؟

امام عليه‌السلام فرمود: این آیه را بخوانید: و ما اصابکم من مصیبة فبما کسبت ایدیکم و یعفو عن کثیر (یعنی: آنچه از سختی به شما رسید از خود شما بود و خداوند بسیاری از گناهان را می آمرزد.)

من جز به پروردگارم و به رسول خدا و امیر المؤ منین و پدران پاک و معصومم عليهم‌السلام اقتدا نکردم، شما خود را سرزنش کنید، من از آنها پیروی کردم.

گفتند: چرا ای پسر رسول خدا؟

فرمود: بخاطر اینکه ادعا کردید شیعه علی بن ابیطالب هستید.

و ای بر شما، شیعه علی همانا حسن و حسین و ابوذر و سلمان و مقداد و عمار و محمد بن ابی بکرند که هیچیک با امر و نهی او مخالفت نکردند اما شما ادعای پیروی از او را دارید در حالی که در اکثر اعمال خود مخالف او هستید و در بسیاری از واجبات مقصرید، در بسیاری از حقوق برادران دینی خودی سستی می کنید و آنجا که نباید تقیه کنید تقیه می کنید و آنجا که باید تقیه کنید نمی کنید.

اگر می گفتید دوستدار علی عليه‌السلام هستید و دوستدار دوستان او می باشید و دشمن دشمنان او هستید مخالف سخن شما نبودم، اما شما ادعای مرتبه بزرگی (شیعه علی عليه‌السلام ) را نمودید که اگر قول و عمل شما یکی نباشد هلاک می شوید مگر اینکه رحمت خدا شما را حفظ کند.

گفتند: یابن رسول اللّه! ما از سخن خود را خداوند استغفار کرده و بسوی او توبه می کنیم و همان گونه که به ما آموختید می گوییم ما دوستدار شما و دوستان شما و دشمن دشمنان شما هستیم.

امام عليه‌السلام فرمود: مرحبا ای برادران و دوستان من، بیایید، بیایید، بیایید و همه را یک به یک در آغوش گرفت و به دربان فرمود: چند مرتبه مانع ورود آنها شدی؟

دربان عرض کرد: شصت بار.

حضرت فرمود: شصت بار متوالی نزد آنها برو و به آنها سلام کن و سلام مرا به آنها برسان که با استغفار و توبه ای که کردند گناهان آنها بخشیده شد و بخاطر محبتی که به ما دارند مستحق کرامت شدند، به امور آنها و خانواده شان رسیدگی کن و مشکلاتشان را بر طرف نما و از پول و بخششهای دیگر بهره مندشان گردان. (165)

تواضع و خدمت

امام عليه‌السلام وارد حمام عمومی شد، شخصی در حمام بود که امام عليه‌السلام را نمی شناخت به او گفت: بدن مرا کیسه بکش. امام عليه‌السلام شروع کرد بدن وی را کیسه می زد که مردم او را شناختند و آن مرد از کاری که کرده بود شرمنده گردید و از آن حضرت معذرت خواهی می کرد. اما امام عليه‌السلام او را دلداری می داو به کار خود ادامه می داد. (166)

کمک به فقرا

مردی به امام رضا عليه‌السلام رسید و عرض کرد: به اندازه مروتی که داری به من کمک کن.

امام عليه‌السلام فرمود: چنین توانی ندارم.

عرض کرد پس به اندازه مروت خودم عطا کن.

حضرت فرمود: در این صورت می توانم، آنگاه به غلام خود فرمود: دویست دینار به او بده. (167)

معیار برادری

وقتی امام رضا عليه‌السلام در مجلس ماءمون حضور داشت زیدبن موسی بن جعفر بر مامون وارد شد و مامون او را مورد احترام و اکرام قرار داد، آنگاه زید بر امام عليه‌السلام سلام کرد اما حضرت جواب او را نداد. زید گفت: من پسر پدر شما هستم و شما جواب سلام مرا نمی دهی؟

امام عليه‌السلام فرمود: تو برادر من هستی مادامی که اطاعت از خدا کنی پس وقتی خداوند را معصیت کنی برادری بین من و تو نخواهد بود. (168)

اهمیت تشییع جنازه

موسی بن سیار گوید: من در مسافرت به طوس همراه امام رضا عليه‌السلام بودم وقتی به دیوارهای شهر طوس رسیدیم شنیدیم صدای شیون بلند است به دنبال آن رفتیم که ناگاه به جنازه ای برخوردیم. همین که چشمم به جنازه افتاد دیدم سیدم امام رضا عليه‌السلام از اسب پیاده جنازه رفت و او را بلند کرد و و خود را به آن جنازه چسبانید آنچنانکه نوزاد بره خود را به مادرش می چسباند آنگاه رو کرد به من و فرمود: ای موسی بن سیار! هر که جنازه دوستی از دوستان ما را تشییع کند از گناهان خود بیرون شود آن گونه که از مادر تولد شده بود و گناهی نداشت.

وقتی جنازه را نزدیک قبر بر زمین گذاردند دیدم حضرت به طرف میت رفت و مردم را کنار زد تا اینکه خود را به جنازه رسانید پس دست خود را به سینه او نهاد و فرمود: ای فلان بن فلان تو را به بهشت بشارت باد، بعد از این ساعت دیگر وحشت و ترسی برای تو نیست.

عرض کردم فدایت شوم آیا این میت را می شناسی در حالی که به خدا سوگند این سرزمین را تا به حال ندیده بودید و به آن سفر نکرده بودید.

امام عليه‌السلام فرمود: ای موسی! آیا نمی دانی که اعمال شیعیان ما در هر صبح و شام بر ما عرضه می شود؟ پس اگر تقصیری در اعمال آنها دیدیم از خدا می خواهیم که عفو کند و اگر کار خوبی دیدیم از خدا می خواهیم به او پاداش دهد. (169)

برخورد با نگرانیهای مادی

احمد بن عمر و حسین بن یزید گوید: خدمت امام رضا عليه‌السلام رسیدیم و گفتیم ما روزی فراوان و زندگی خوشی داشتیم اما اوضاع تغییر پیدا کرد و وضع ما قدری بد شده است از خدا بخواه وضع اول را به ما برگرداند.

امام عليه‌السلام فرمود: چه می خواهید؟ می خواهید شاه باشید، دوست دارید مثل طاهره و هرثمه (افسران عالیرتبه مامون) باشید اما به این مذهبی که هستید نباشید؟

گفتم: نه به خدا خوشحال نخواهم بود که همه دنیا با آنچه از طلا و نقره دارد از من باشد ولی مخالف عقیده ای (تشیع) که دارم باشم. (170)

تذکر

دعبل بن علی (شاعر و مداح معروف) خدمت امام رضا عليه‌السلام رسید.

حضرت فرمود: به او هدیه ای دادند، او گرفت ولی حمد خدا نکرد.

امام عليه‌السلام به او فرمود: چرا حمد خداوند نکردی؟

دعبل گوید بعد از آن به خدمت امام جواد عليه‌السلام رسیدم و آن حضرت دستور داد به من هدیه ای دادند، من گرفتم و گفتم: الحمدللّه حضرت فرمود: اکنون ادب شدی (171) (از تذکری که پدرم داد ادب شدی)

انفاق

امام رضا عليه‌السلام در نامه ای به فرزندش امام جواد عليه‌السلام نوشت: ای ابو جعفر! به من خبر رسیده است وقتی می خواهی از منزل بیرون روی غلامان تو را از درب کوچک منزل بیرون می برند و این بخاطر بخل آنهاست که نمی خواهند از سوی تو خیری به نیازمندان برسد.

به حقی که بر تو دارم سوگندت می دهم که پیوسته از درب بزرگ رفت و آمد کن، وقتی که سوار مرکب می شوی در هم در دینار به همراه داشته باش و به هر کسی که از تو در خواستی می کند عطا کن.

عموهایت از تو کمک خواستند بخشش تو به آنها کمتر از پنجاه دینار نباشد، اگر بیشتر دادی اختیار با توست. و اگر عمه هایت در خواست کمک کردند کمتر از 25 دینار به آنها نده اگر بیشتر دادی مختاری، همانا من می خواهم خداوند مقام تو را بالا برد پس انفاق کن و از کم شدن در درگاه خداوند صاحب عرش ترسی به خود را راه نده. (172)