معصوم ششم [: حضرت امام علی بن الحسین
عليهالسلام
]
اشاره
نگاهی بر زندگی: حضرت امام علی بن الحسین
عليهالسلام
نور ششم:
امام چهارم؛ سیّد ساجدان، حضرت سجّاد
عليهالسلام
پارهای از مشخّصات زندگی امام سجّاد
عليهالسلام
امام علی بن الحسین
عليهالسلام
در مدینه، در روز 15 جمادی الاولی سال 36 هجرت، یعنی در همان روز پیروزی سپاه امام علی
عليهالسلام
در بصره، در جنگ جمل، و غلبه آن حضرت بر اصحاب جمل، دیده به جهان گشود.
و به گفته بعضی، آن حضرت در پنجم شعبان سال 38 هجرت، متولّد گردید.
مادرش، بانوی بلند مقام و ارجمند به نام «شاه زنان» دختر یزد جرد، پسر شهریار ابن کسری است، و به گفته بعضی، نام مادر آن حضرت، «شهربانویه» بود.
ابو الأسود دئلی در این خصوص میگوید:
و انّ غلاما بین کسری و هاشملا کرم من نیطت علیه التّمائم: «پسری که از یک سو به هاشم، و از سوی دیگر به کسری (شاه ایران) میرسد، گرامیترین فرزندی است که به او بازوبند بستهاند»
.
____________________________
نگاهی به عبادات امام سجّاد
عليهالسلام
به امام سجّاد
عليهالسلام
«ذو الثّفنات» (صاحب پینههای زانو) میگفتند، زیرا «ثفنات» جمع «ثفنه» به معنی زانو است، و سجدههای طولانی امام سجّاد
عليهالسلام
روی زانوانش اثر عمیق کرده بود.
زهری [دانشمند معروف عصر آن حضرت] میگوید: «در میان بنی هاشم، شخصی را برتر از امام سجّاد
عليهالسلام
ندیدم».
امام باقر
عليهالسلام
فرمود: «پدرم امام سجّاد
عليهالسلام
در یک روز، هزار رکعت نماز میخواند»
روایت شده: آن حضرت، دارای پانصد درخت خرما بود، در کنار هر درختی، دو رکعت نماز میخواند، [و بر اثر اندام لاغری که داشت] باد آن حضرت را مانند خوشه گندم حرکت میداد، و هرگاه وضو میگرفت، رنگش زرد میشد.
خانوادهاش به او میگفتند: «این چه حالی است که هنگام وضو بر تو عارض میشود؟ ».
در پاسخ میفرمود:
أ تدرون بین یدی من ارید ان اقوم
: «آیا میدانید که در پیشگاه چه کسی میخواهم بایستم؟! ».
ابن عایشه میگوید: هنگامی که امام سجّاد
عليهالسلام
از دنیا رفت، مردم مدینه میگفتند: «از وقتی که علی بن الحسین
عليهالسلام
از دنیا رفته، صدقه پنهانی از میان رفته است»
هنگامی که آن بزرگوار از دنیا رفت و بدنش را برای غسل، برهنه نمودند، پینهها و خراشهائی را در پشتش مشاهده نمودند، گفته شد این خراشها نشانه چیست؟ جواب دادند: این خراشها، نشانه آن است که آن حضرت شبها انبانهای
الأنوار البهیة، ص: 156
پر از آرد را به دوش میکشید و پنهانی آن را به خانههای مستمندان مدینه میبرده است، و میفرمود:
انّ صدقة السّرّ تطفی غضب الرّبّ
: «همانا انفاق پنهانی، خشم خدا را خاموش میکند».
علیّ بن ابراهیم از پدرش نقل میکند که گفت: «امام سجّاد
عليهالسلام
پیاده از مدینه به مکّه برای انجام حجّ رفت، و این پیادهروی بیست شبانه روز به طول انجامید».
زرارة بن اعین [فقیه و دانشمند بزرگ از شاگردان امام صادق علیه السلام] میگوید: شنیده شد در مدینه پرسندهای در نیمههای شب میگفت:
این الزّاهدون فی الدّنیا، الرّاغبون فی الآخرة
: «کجایند پارسایان دنیا، مشتاقان آخرت؟ ».
هاتفی از جانب قبرستان بقیع، که صدایش شنیده میشد، ولی خودش دیده نمیشد، جواب داد:
ذاک علیّ بن
عليهالسلام
: «این پارسا، امام سجّاد
عليهالسلام
است. ».
در کتاب تذکره سبط بن جوزی، از عایشه نقل شده که گفت: «علی بن الحسین
عليهالسلام
را دیدم، پیشانی بر سنگ نهاده و به سجده افتاده، و در سجده میگوید:
عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک
: «بنده کوچک تو در آستانه تو است، بیچاره درگاه تو، در آستانه تو است، فقیر درگاهت در آستانه تو است».
و من هرگاه در هنگام اندوه و سختی، این دعا را خواندم، خداوند غم و اندوه مرا برطرف نمود.
طاووس یمانی میگوید: شبی در گوشه مسجد الحرام (کنار کعبه) بودم،
ناگاه امام سجّاد
عليهالسلام
وارد شد و مشغول عبادت گردید، من با خود گفتم این شخص، مرد صالحی از خاندان نبوّت است، باید دعایش را بشنوم، شنیدم میگفت:
عبدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک
: «بنده تو در آستانه تو است، مسکین تو در پیشگاه تو است، فقیر درگاهت در آستانه تو است».
هیچگاه این دعا را در سختیها نخواندم، مگر اینکه اندوهم برطرف شد.
پناه دادن به چهار صد نفر مظلوم
زمخشری در کتاب ربیع الابرار مینویسد: هنگامی که یزید بن معاویه، [یکی از فرماندهان شرور و خونریز و بیرحم خود به نام] مسلم بن عقبه را برای کشت و کشتار و غارت مردم مدینه، به مدینه فرستاد «1» امام سجّاد
عليهالسلام
چهار صد نفر از مردم مظلوم مدینه را با اهل و عیالشان به دور خود جمع کرده و پناه داد، و تا آخر ستمهای سپاه مسلم بن عقبه، آنها را در پناه خود نگهداشت. یکی از بانوان در این مورد میگوید: «سوگند به خدا من در ماجرای قتل و غارت مسلم بن عقبه، حتّی در سایه پدر و مادرم، در آسایش نبودم، آن گونه که در سایه این مرد بزرگ و شریف [امام سجّاد علیه السلام] در آسایش بودم».
_____________________________
امام سجّاد
عليهالسلام
را با عنوان «بزرگ فرزندان حسین
عليهالسلام
» یاد میکردند، زیرا شاخههای نسل پاک امام حسین
عليهالسلام
، به آن حضرت منتهی میشدند.
نگاهی بر نماز امام سجّاد
عليهالسلام
اشاره
هنگامی که وقت نماز فرا میرسید، امام سجّاد
عليهالسلام
لرزه بر اندام میشد، رنگش زرد میگردید، و همچون شاخه درخت خرما میلرزید، و هنگامی که وارد نماز میشد، رنگش دگرگون میگردید، و همچون بنده ذلیل در حضور زمامدار جلیل بود، و مانند شخصی که با دنیا وداع میکند، نماز میخواند، و بندهای بدنش از خوف خدا لرزان میشد. در نماز همانند درختی بود که هیچ حرکتی ندارد، مگر آنکه باد آن را به حرکت درآورد، و هنگامی که سجده میکرد، سر از سجده بر نمیداشت تا اینکه قطرات عرق از صورتش روان میشد، و هنگامی که ماه رمضان فرا میرسید، غیر از دعا، تسبیح، استغفار، و تکبیر، سخن دیگری نمیگفت، و یک کیسه چرمی داشت که مقداری تربت قبر امام حسین
عليهالسلام
در آن بود، و جز بر خاک، بر چیز دیگری سجده نمیکرد.
و آنچنان به قرآن دل بسته بود که میفرمود: «اگر تمام مردم دنیا در مشرق و مغرب بمیرند، وقتی قرآن با من باشد، هیچگونه وحشت نمیکنم».
و هنگامی که در نماز به آیه مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ میرسید، آن قدر آن را تکرار میکرد که نزدیک بود از دنیا برود.
و هنگام نماز، به جای سخت و ناهموار میرفت و به نماز مشغول میشد، و بر زمین سجده میکرد. روزی به کنار یکی از کوههای مدینه رفت و روی سنگ سخت و داغی به نماز ایستاد. آن حضرت از خوف خدا، بسیار میگریست، به طوری که وقتی سر از سجده برمیداشت، بر اثر اشک زیاد، گوئی در میان آب فرو رفته و بیرون آمده است.
آن بزرگوار، در انجام عبادت، کوشش فراوان داشت، به گونهای که فاطمه دختر علی
عليهالسلام
نزد جابر انصاری آمد و گفت: «ما بر گردن شما حقوقی داریم، یکی از حقوق ما این است که هرگاه دیدید یکی از ما به خاطر عبادت بسیار، در معرض خطر است، به او یادآوری کنید و او را به حفظ جان، سفارش نمائید، و این علی بن الحسین
عليهالسلام
یادگار پدرش است که بر اثر کوشش فراوان در عبادت، خود را در پرتگاه خطر شدید قرار داده است، و از بسیاری سجده، پیشانی و کف دستها و روی زانوهایش پینه بسته، و جانش را در رنج شدید انداخته است! ».
جابر به خانه امام سجّاد
عليهالسلام
آمد، و پس از طلب اجازه، وارد خانه شد. آن حضرت را در محراب عبادت دید که بسیاری عبادت، او را فرسوده نموده بود، عرض کرد: «برای حفظ جان خودتان کمتر عبادت کنید»، امام سجّاد
عليهالسلام
در پاسخ فرمود:
یا جابر! لا ازال علی منهاج ابویّ، متأسّیا بهما حتّی القاهما
: «ای جابر! من همواره همانند رفتار پدرانم هستم و به آنها اقتدا میکنم تا به دیدارشان نائل گردم».
حضور قلب عجیب امام سجّاد
عليهالسلام
در نماز
1- روایت شده: هرگاه امام سجّاد
عليهالسلام
مشغول نماز میشد، آنچنان از خود بیخود میگشت که صدای اطراف خود را نمیشنید. در یکی از شبها، یکی از فرزندان کودکش به زمین افتاد و دستش شکست، اهل خانه فریاد کشیدند و همسایگان آمدند و شکستهبند آوردند، او دست آن کودک را که از شدّت درد، گریه میکرد، بست، ولی امام سجّاد
عليهالسلام
هیچیک از این صداها را نشنید، وقتی که صبح شد، دید دست فرزندش به گردنش بسته شده است، علت را پرسید، جریان را به آن حضرت خبر دادند.
2- در روایت دیگر آمده: آن حضرت در اطاقی به سجده افتاده بود، آن اطاق
آتش گرفت، حاضران میگفتند: «ای پسر رسول خدا! آتش، آتش! ».
آن حضرت، سرش را از سجده بلند نکرد، تا اینکه آتش خاموش شد، پس از آنکه نشست، از او پرسیدند: «چه چیز تو را از وجود آتش غافل و بازداشت؟ »، در پاسخ فرمود:
الهتنی عنها النّار الکبری
: «آتش بزرگ (دوزخ) مرا از این آتش، بازداشت».
3- نیز روایت شده: روزی آن حضرت مشغول نماز بود، پسرش محمّد در میان چاه افتاد، او نمازش را رها نکرد، با اینکه اضطراب پسرش را در ته چاه میشنید، وقتی که از نماز فارغ شد، دستش را به ته چاه دراز کرد، و پسرش را از چاه بیرون آورد. (و در پاسخ این سؤال که چرا نمازت را رها نکردی؟ ) فرمود:
کنت بین یدی جبّار، لوملت بوجهی عنه لمال بوجهه عنّی
: «من در پیشگاه خداوند بزرگی بودم، که اگر از او روی برمیگرداندم، او نیز از من روی برمیگردانید».
حضور قلب آن بزرگمرد، به گونهای بود که حتّی شیطان به صورت مار افعی در روبروی او ظاهر شد، تا او را از توجّه به خدا بازدارد، ولی نتوانست.
جوانی ناشناس و نماز و مناجات عجیب او
حمّاد بن حبیب عطّار کوفی میگوید: من همراه کاروان، از کوفه به سوی مکّه برای انجام حجّ، رهسپار شدیم، به منزلگاه «زباله» رسیدیم، و سپس از آنجا شبانه حرکت کردیم، باد سیاه تاریکی بر سر راه ما وزیدن گرفت، به طوری که افراد کاروان از همدیگر پراکنده شدند، من در آن صحرا و بیابان سرگردان بودم و همچنان بیهدف راه میرفتم تا به بیابان بیآب و علف و خشکی رسیدم، و به کنار درختی پناه بردم، وقتی که شب کاملا تاریک شد، ناگهان جوانی را که لباس سفید پوشیده بود و بوی مشک از او به مشام میرسید، کنار آن درخت آمد، با خود گفتم:
این آقا، یکی از اولیای خدا است، اگر متوجّه گردد، میترسم از من دور شود، و من
باعث گردم که او از بسیاری از عباداتی که میخواهد انجام دهد، بازماند، تا آنجا که توانستم، خود را پنهان کردم، آن جوان به نزدیک آن درخت آمد، و آماده نماز شد، راست ایستاد و به مناجات پرداخت و در این حال به خدا چنین میگفت:
یا من حاز کلّ شیء ملکوتا، و قهر کلّ شیء جبروتا، اولج قلبی فرح الاقبال علیک، و الحقنی بمیدان المطیعین لک
: «ای خداوندی که به خاطر شکوه اقتدارت، بر همه چیز مالک شدهای، و به خاطر عظمت خود بر همه چیز چیره شدهای، شادی روی آوردن به سویت را بر قلبم وارد کن [شیرینی یادت را به من بچشان] و مرا به میدانهای پیروان خودت برسان».
سپس مشغول نماز شد، و [پس از مدّتی] چون او را بیحرکت دیدم، به سوی آن محلّی که عبادت میکرد، رفتم، ناگاه در آنجا چشمهای دیدم که آب سفید و درخشان از آن میجوشید، آماده نماز شدم، و پشت سر آن جوان ناشناس ایستادم، ناگهان خود را در محرابی دیدم، که گویا آن را همان وقت ساخته بودند، و آن جوان را دیدم که در نماز و مناجات خود، هرگاه به آیهای از قرآن میرسید که در آن از پاداش یا عذاب الهی، یاد شده بود، آن را با ناله و اندوهی جانکاه تکرار میکرد، این وضع تا سحر ادامه یافت، وقتی که تاریکی شب برطرف شد، برخاست و ایستاد، و چنین مناجات کرد:
یا من قصده الطّالبون، فاصابوه مرشدا، و امّه الخائفون فوجدوه متفصّلا، و لجأ الیه العابدون فوجدوه موئلا، متی راحة من نصب لغیرک بدنه، و متی فرج من قصد سواک بنیّته، الهی تقشع الظّلام و لم اقض من خدمتک و طرا، و لا من حیاض مناجاتک صدرا، صلّ علی محمّد و آله، افعل بی اولی الامرین بک یا ارحم الرّاحمین
: «ای خدائی که: جویندگان به سویش رو آوردند، و او را راهنمائی خود یابند.
ای خدائی که: خائفان به جانبش روانه شدند و او را بخشنده و عطابخش یافتند.
ای خدائی که: عبادت کنندگان به او پناهنده شدند و او را پناهگاه خود دیدند، چه
وقت است آسودگی کسی که خود را برای غیر تو، به رنج و زحمت انداخته است؟ و چه وقت است شادی آن کسی که به سوی غیر تو توجّه قلبی نموده است؟
خدایا! تاریکی شب به پایان رسید، ولی من از پیشگاه تو به حاجتی نائل نشدم، و از دریای مناجات و ارتباط با تو، به نوائی نرسیدم، بر محمّد
صلىاللهعليهوآله
و آل او درود بفرست، و به من آنچه را که بین دو چیز، در پیشگاه تو شایستهتر است عنایت فرما، ای خدائی که مهربانترین مهربانان هستی».
[در این هنگام، آن جوان آماده رفتن شد] ترسیدم که از شناختن او محروم گردم، دامنش را گرفتم و عرض کردم: «تو را به حقّ آن خداوندی که خستگی عبادت را با آن همه رنجی که دارد، از تو برداشته، و مناجات و توجّه به خود را در کام تو لذیذ نموده است، به من رحم و لطفی فرما، زیرا من در این راه گم شدهام و سرگردان گردیدهام، به کارهای تو علاقه دارم، و معنی گفتار تو آرزوی من است».
آن جوان گفت: «اگر تو براستی به خدا توکّل مینمودی، سرگردان نمیشدی، اکنون همراه من بیا»، نزدیک درخت آمد و دستم را گرفت (آنچنان با سرعت به سوی مکّه میرفتیم) که گمان کردم، زمین زیر پای من کشیده میشود، هنگامی که سفیده صبح دمید، به من فرمود: «اکنون به تو مژده باد که در مکّه هستی، اینجا مکّه است، همان دم صدای ضجّه مردم را شنیدم، و جاده را دیدم. به آن جوان عرض کردم: «تو را سوگند میدهم به آن خدائی که در روز قیامت، در آن روز نیاز، به لطف او امیدوار میباشی، به من بگو تو کیستی؟ »
فرمود: اکنون که مرا قسم دادی، من «علی بن الحسین»
عليهالسلام
هستم.
اخلاص غلام امام سجّاد
عليهالسلام
مسعودی [مورّخ معروف] در کتاب اثبات الوصیّه مینویسد: سعید بن مسیّب روایت میکند: یک سال قحطی و خشکسالی، تمام اطراف را فرا گرفت، چشم انداختم، یک نفر سیاه چهرهای را تنها بالای تپّهای دیدم، به سوی او رفتم، دیدم لبهایش حرکت میکند [و دعا برای طلب باران مینماید] هنوز دعای او تمام
نشده بود که دیدم ابری در آسمان پدیدار شد، وقتی آن غلام سیاه، آن ابر را نگریست شکر و سپاس خدا را بجا آورد و از آنجا رفت، آن قدر باران بارید که گمان کردیم بر اثر زیادی آب، غرق خواهیم شد. من مخفیانه به دنبال آن غلام رفتم (تا ببینم این مرد خدا کیست که بر اثر دعایش باران آمد؟ ) دیدم به خانه امام سجّاد
عليهالسلام
وارد گردید. به حضور امام سجّاد
عليهالسلام
رسیدم و عرض کردم:
«ای آقای من، در خانه شما غلام سیاهی هست، به من لطف کن و او را به من بفروش».
فرمود: «ای سعید! چرا او را به تو نبخشم؟ » سپس به سرپرست غلامان فرمود: همه غلامان را در معرض دید سعید در آور، او غلامان را به من نشان داد، ولی آن غلام سیاه را در میان آنها ندیدم، گفتم: او را نمیبینم.
سرپرست غلامان گفت: «دیگر کسی نمانده، جز فلانی که رسیدگی به امور چهارپایان با او است»، دستور داد او را حاضر کردند، ناگاه دیدم همان غلام سیاه است. به امام سجّاد
عليهالسلام
عرض کردم: این، همان است که من میخواهم.
امام سجّاد
عليهالسلام
به او فرمود: «ای غلام! سعید مالک تو شد، بنابراین همراه او برو».
غلام سیاه به من گفت: چه باعث شد که مرا از آقایم امام سجّاد
عليهالسلام
جدا کردی؟ »
گفتم: فلان ساعت تو را بالای تپّه دیدم، دعا کردی باران آمد، از این رو به تو علاقهمند شدم...
آن غلام، تا این سخن را شنید، با کمال تضرّع و خضوع، دست به سوی آسمان بلند کرد و سپس گفت: «خدایا بین من و تو رازی بود، اکنون که آن را آشکار نمودی، مرا به سوی خود ببر! [جانم را بگیر]».
امام سجّاد
عليهالسلام
و همه حاضران [از اخلاص و احساسات پاک و پرشور آن غلام] گریستند، و من در حالی که اشک میریختم، از خانه امام بیرون
آمدم، وقتی که به خانهام رسیدم، فرستاده امام سجّاد
عليهالسلام
به من رسید و گفت: «اگر میخواهی در تشییع جنازه رفیقت شرکت کنی بیا»، به خانه امام سجّاد
عليهالسلام
بازگشتم، دیدم آن غلام در محضر امام سجّاد
عليهالسلام
از دنیا رفته است.
[این واقعه بیانگر روحیّه پاک و بلند دستپروردگان امام سجّاد
عليهالسلام
است، و حاکی است که مصاحبت آن بزرگوار، این چنین یک غلام را به سطح بسیار بالائی از معنویّت رسانده، و انسانی والا و مستجاب الدّعوة ساخته است].
غذارسانی مخفیانه امام سجّاد
عليهالسلام
به فقراء
امام سجّاد
عليهالسلام
در شبهای تاریک، همواره انبانهای خواروبار را بر دوش میگرفت و در میان آن انبانها، کیسههای درهم و دینار مینهاد، و به خانه فقراء میرسانید، و گاهی غذا و هیزم بر پشت میگرفت، و خانه به خانه آنها میرفت، و در خانهها را میکوبید، سپس آن انبانها یا غذاها و... را به آن کسی که پشت در میآمد، میداد. هنگام دادن، صورت خود را میپوشانید تا فقراء او را نشناسند.
وقتی که آن حضرت از دنیا رفت و جنازهاش را غسل میدادند، به پشتش نگاه کردند، دیدند پینه بسته است.
آن حضرت غذای صد خانواده از فقرای مدینه را تأمین میکرد.
آن حضرت بسیار دوست داشت که یتیمان و بیماران و مستمندان کنار سفرهاش حاضر گردند، و او با دستش به آنها غذا برساند، و هر کدام که عیال داشتند، برای عیال آنها غذا میبرد، هنگامی که آخرهای شب میشد، و چشمهای مردم به خواب میرفت، از بستر برمیخاست و همه غذاهائی را که در خانه باقی مانده بود، جمع میکرد و در میان انبانی میریخت، و به دوش میگرفت و صورت خود را میپوشانید و آن غذاها را به خانه مستمندان میبرد و به آنها میرسانید.
معجزهای از امام سجّاد
عليهالسلام
از علی بن یزید روایت شده، گفت: من در آن هنگام که امام سجّاد
عليهالسلام
(در سفر کربلا) از شام به مدینه بازمیگشت، همراه آن حضرت بودم، من به همراهان آن حضرت، از زنان و... نیکی میکردم و نیازهای آنها را تأمین مینمودم، وقتی که آنها به مدینه رسیدند، مقداری از زیورهای خود را (به عنوان پاداش و قدرشناسی) برای من فرستادند، آنها را نگرفتم، و گفتم: من برای خدا، به آنها خدمت کردم، نه برای پول، امام سجّاد
عليهالسلام
سنگ سیاه بسیار سختی را از زمین برداشت، و انگشتر خود را بر روی آن نهاد، و شکل صفحه انگشتر، در آن سنگ نقش بست، سپس آن سنگ را به من داد و فرمود: «این سنگ را بگیر و هر حاجتی داری به وسیله آن، بدست بیاور.
علی بن یزید میگوید: «سوگند به خداوندی که محمّد
صلىاللهعليهوآله
را به حقّ مبعوث کرد، آن سنگ در شب بسیار تاریک، میدرخشید و من در پرتو روشنائی آن، اطراف را میدیدم، و آن را بر قفلهای بسته مینهادم، باز میشدند، و آن را به دستم گرفته و در برابر پادشاهان میایستادم، از ناحیه آنها به من گزندی نمیرسید».
عالم بزرگ، شیخ حرّ عاملی (ره) با اشعار خود، به همین معجزه اشاره کرده و میگوید:
و الحجر الاسود لمّا طبعهاری عجیبا الّذی کان معه
و کم له من معجز و فضلو شرف باد و قول فصل:
«وقتی که امام سجّاد
عليهالسلام
انگشتر خود را بر آن سنگ سیاه نهاد، از آن پس، چیزهای عجیبی همراه آن سنگ دیدم، آن حضرت دارای چه بسیار معجزه و کرامت و امور فوق العاده و پیاپی، و گفتار روشن و قاطع است».
کوشش امام سجّاد
عليهالسلام
برای وصول به قرب الهی
معتّب [بر وزن مؤیّد که از غلامان امام صادق
عليهالسلام
بود] از امام صادق
عليهالسلام
نقل میکند که فرمود: امام سجّاد
عليهالسلام
در انجام عبادات، کوشش فراوان میکرد، روزها را روزه میگرفت و شبها را تا به صبح به عبادت و مناجات، به سر میآورد، و بر اثر عبادت به خود زیان میرسانید. عرض کردم: «ای پدر! این چه حالتی است که داری؟ ».
فرمود:
أ تحبّب الی ربّی لعلّه یزلفنی
: «خود را محبوب پروردگارم میسازم تا شاید مرا به درگاه خود نزدیک گرداند».
مقام رضا به مقدّرات الهی!
در کتاب دعوات راوندی، از امام باقر
عليهالسلام
نقل شده که امام سجّاد
عليهالسلام
میفرمود: «به بیماری سختی گرفتار شدم، پدرم به من فرمود: «چه چیز میل داری؟ ».
عرض کردم:
اشتهی ان اکون ممّن لا اقترح علی اللّه ربّی ما یدبّره لی:
«میل دارم به گونهای باشم که در برابر خواستههای تدبیرشده خدا برای من، خواسته دیگری نداشته باشم».
پدرم فرمود:
احسنت ضاهیت ابراهیم الخلیل
: «احسن و آفرین، که شباهت به ابراهیم خلیل
عليهالسلام
پیدا کردهای».
آنجا که جبرئیل به ابراهیم
عليهالسلام
گفت: «آیا حاجتی داری؟ ».
ابراهیم
عليهالسلام
در پاسخ گفت:
لا اقترح علی ربّی، بل حسبی اللّه و نعم الوکیل
: «در برابر مقدّرات پروردگارم، چیز دیگری درخواست نمیکنم، بلکه خدا مرا کفایت میکند، و او پشتیبان نیکی است» [پسندم آنچه را جانان پسندد].
خوف شدید امام سجّاد
عليهالسلام
از آزردن خاطر
روایت شده در موردی به یکی از غلامانش (که خطا کرده بود) تازیانهای زد، ولی پس از این زدن، متأثّر شد و گریه کرد، به فرزندش امام باقر
عليهالسلام
فرمود: کنار قبر رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
برو و دو رکعت نماز بخوان، سپس به خدا عرض کن: «خدایا خطای علی بن الحسین را برای روز جزا، ببخش».
سپس به غلام فرمود: «برو، تو را در راه خدا آزاد کردم».
احترام به مادر!
روایت شده: از امام سجّاد
عليهالسلام
سؤال شد: «با اینکه تو نیکوکارترین انسانها هستی، چرا با مادرت در یک کاسه غذا نمیخوری؟ با اینکه مادرت دوست دارد با تو در یک کاسه غذا بخورد؟ ».
در پاسخ فرمود:
اکره ان تستبق یدیّ الی ما سبقت الیه عینها فاکون عاقّا لها
: «دوست ندارم که دستم به لقمهای سبقت بگیرد، که چشم مادرم به آن سبقت گرفته است، آنگاه عاقّ مادر گردم» [یعنی نسبت به مادر، بیمهر شوم].
[چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاستسخنشناس نئی جان من، خطا اینجاست] مؤلّف گوید: ظاهرا منظور از مادر در اینجا، کنیزی است که آن حضرت را در کودکی پرستاری میکرد، و آن حضرت او را مادر مینامید، اما مادر حقیقی آن حضرت، «شاه زنان» بود که اندکی بعد از ولادت امام سجّاد
عليهالسلام
از دنیا رفت.
مهربانی به زیردست
[از دوراندیشیهای مهرانگیز امام سجّاد
عليهالسلام
اینکه] آن حضرت
یکی از کنیزان خدمتکار را به حضور میطلبید و به او میفرمود: «سن و سال من بالا رفته است... هر کدام از شما شوهر میخواهید، او را شوهر دهم، و هر کدام که مایل است او را بفروشم، و هر کدام که مایل است آزاد گردد، او را آزاد میکنم. وقتی که یکی از آنها در جواب میگفت: «هیچکدام را نمیخواهم، بلکه میخواهم در محضر شما باشم». آن حضرت سه بار به خدا عرض میکرد: «خدایا گواه باش».
و اگر یکی از آنها سکوت میکرد، آن حضرت زنانی را نزد او میفرستاد، و میفرمود: از او بپرسید چه میخواهد، آنگاه طبق خواسته او رفتار میکرد.
و هرگاه فقیری برای درخواست کمک به محضر آن حضرت میآمد، به او میفرمود: «آفرین به کسی که توشه مرا به سوی آخرت میبرد».
ابن اثیر در تاریخ کامل مینویسد: هنگامی که یزید بن معاویه، مسلم بن عقبه را همراه سپاهی، به سوی مدینه، برای سرکوبی مردم میفرستاد، به مسلم گفت:
«هنگامی که بر مردم مدینه پیروز شدی، سه روز بر لشکریان خود مباح کن تا هر چه میخواهند از غارت اموال و قتل و... انجام دهند، در این سه روز هر چه از مال و چهارپایان و اسلحه و غذا به دست آمد، از آن سپاهیان است، پس از سه روز از آزردن به مردم خودداری کن، و در مورد علی بن الحسین
عليهالسلام
از آزار به او خودداری کن، و به سپاه خود سفارش کن که به او آسیب نرسانند، زیرا او در این جریان (واقعه حرّه) داخل مردم نشده و نامه او به من رسیده است».
هنگامی که مردم مدینه [در سال 62 هجرت، چند روز قبل از حادثه دلخراش حرّه] مروان، عامل یزید، و همچنین بنی امیّه را از مدینه بیرون کردند، مروان با «ابن عمر» صحبت کرد که همسرش را نزد او پنهان کند [تا آزار مردم مدینه به او نرسد]، ابن عمر این درخواست را رد کرد.
مروان همین پیشنهاد را به امام سجّاد
عليهالسلام
نمود، امام سجّاد این
پیشنهاد را پذیرفت مروان همسرش عایشه دختر عثمان بن عفّان و بقیّه افراد خانواده خود را به خانه آن حضرت فرستاد، امام سجّاد
عليهالسلام
افراد خانواده خود و خانواده مروان را به روستای «ینبع» فرستاد. [و به این ترتیب، خانواده خود و مروان را از گزند و خطر حفظ کرد].
و به گفته بعضی، همسر مروان را همراه پسرش عبد اللّه بن علی، به طائف فرستاد.
امام سجّاد
عليهالسلام
به یاد قیامت
امام صادق
عليهالسلام
فرمود: در مدینه مردی دلقک و هوسبازی بود که مردم مدینه را با گفتارش میخندانید، روزی امام سجّاد
عليهالسلام
را دید، و به مردم گفت: هر کار کردم این مرد را بخندانم نتوانستم، این مرد مرا درمانده و خسته کرد، هر حیله زدم نخندید، ولی روزی با نیرنگی، او را به خنده وامیدارم.
تا اینکه یک روز آن حضرت عبور میکرد، و دو نفر از غلامانش همراهش بودند، آن دلقک هوسباز از پشت سر آمد و عبای امام سجّاد
عليهالسلام
را از دوشش ربود و فرار کرد. امام اعتنائی نکرد، دو غلام آن حضرت، او را دنبال کردند، و عبا را از او گرفته و آوردند و روی دوش امام افکندند، ولی آن حضرت با کمال آرامش، سر به زیر انداخته و بلند نمیکرد، آنگاه به دو غلامش فرمود: «این شخص چه کسی بود؟ »
گفتند: «او یکی از هرزهگویانی است که مردم مدینه را میخنداند، و از این راه نانی به دست میآورد و شکم خود را سیر میکند».
امام سجّاد
عليهالسلام
به دو غلامش فرمود؛ به او بگوئید:
یا ویحک انّ للّه یوما یخسر فیه البطّالون
: «ای وای بر تو، همانا برای خدا روزی هست (روز قیامت) که هرزهگویان
مسخرهکننده در آن روز زیان میبرند»
[به این ترتیب امام سجّاد
عليهالسلام
با بیاعتنائی خود به دلقک هوسباز، او را دماغ سوخته کرد، و درس دوری از هرزگی و هوسبازی، و توجّه به بازخواست آخرت را به ما آموخت].
______________________________
پارهای از گفتار دلنشین امام سجّاد
عليهالسلام
1- غنیمت شمردن فرصت شب و روز
روایت شده، آن حضرت همواره میفرمود:
بین اللّیل و النّهار روضة یرتعی فی ریاضها الابرار، و یتنعّم فی حدائقها المتّقون فادأبوا رحمکم اللّه فی سهر هذا اللّیل بتلاوة القرآن فی صدره، و بالتّضرّع و الاستغفار فی آخره، و اذا ورد النّهار فاحسنوا قراه بترک التّعرّض لما یردیکم من محقّرات الذّنوب، فانّها مشرّفة بکم علی قباح العیوب، و کان الرّحلة قد اظلّتکم، و کان الحادی قد حدأ بکم، جعلنا اللّه و ایّاکم ممّن اغبطه فهمه و نفعه علمه
ترجمه:
: «در بین شب و روز باغی وجود دارد که نیکان در باغچههای آن گردش میکنند و پرهیزکاران از گلزارهای آن بهرهمند میشوند، خدا شما را رحمت کند، شما در آغاز شب با تلاوت قرآن، و در پایان شب با دعا و استغفار، در شبزندهداری کوشش کنید و به این برنامه ادامه بدهید، و هنگامی که روز شد با ترک گناهان کوچک، از روز (که مهمان شما است) پذیرائی نیک کنید، زیرا همین گناهان کوچک شما را به زشتیهای عیبهای بزرگ سوق میدهد، بدانید که مرگ بر سر شما سایه افکنده، و فریاد رحیل (کوچ به سوی آخرت) بر شما بانگ زده است، خداوند ما و شما را از کسانی قرار دهد که از فهم و درک خود، بهرهمند بوده، و علم و دانش او به حالش مفید گردد».
2- زشتی خوشحالی به گناه
امام سجّاد
عليهالسلام
در فرازی از گفتارش فرمود:
و ایّاک و الابتهاج بالذّنب، فانّ الابتهاج بالذّنب اعظم من رکوبه
: «از خوشحالی و شادی به هنگام انجام گناه بپرهیز، زیرا (زشتی) خوشحالی به گناه، از انجام خود آن گناه، بزرگتر است».
3- تشویق جوانان به تحصیل علم
امام باقر
عليهالسلام
فرمود: هنگامی که نگاه پدرم امام سجّاد
عليهالسلام
به جوانانی که تحصیل علم میکنند میافتاد، آنان را به خود نزدیک مینمود و میفرمود:
مرحبا بکم انتم ودایع العلم، و یوشک اذا انتم صغار قوم، ان تکونوا کبار آخرین
: «آفرین بر شما! شما امانت داران علم و دانش هستید، اگر امروز از خردسالان جمعیّت هستید، انتظار میرود که فردا از بزرگان جمعیت دیگر از آیندگان باشید».
4- عبرت گرفتن، مایه آرامش خاطر از مصائب است
شخصی دردمند به حضور امام سجّاد
عليهالسلام
آمد و از حال و وضع خود شکایت کرد، آن حضرت فرمود:
مسکین ابن آدم له فی کلّ یوم ثلاث مصائب لا یعتبر بواحدة منهنّ، و لو اعتبر لهانت علیه المصائب و امر الدّنیا
: «بیچاره فرزند آدم! که در هر روز دستخوش سه مصیبت است، که به هیچکدام از آنها درس عبرت نمیگیرد، و اگر او به یکی از آنها درس عبرت میگرفت، مصائب و گرفتاریها و امور دنیا، بر او آسان میگردید»:
مصیبت اوّل: در مورد هر روز او است که از عمرش کم میشود، اگر در ثروتش چیزی کم گردد، غمگین میشود، با اینکه قابل جبران است، ولی از کاسته شدن عمرش، با اینکه جبرانپذیر نیست، غمگین نمیشود.
مصیبت دوّم: در مورد دریافت رزق خود میباشد؛ اگر از راه حلال باشد، محاسبه خواهد شد، و اگر از راه حرام باشد، مجازات میگردد.
مصیبت سوّم: بزرگتر از دو مصیبت قبل است. سؤال شد: «این چه مصیبتی است؟ »، فرمود:
ما من یوم یمسی الّا و قد دنی من الآخرة مرحلة لا یدری علی الجنّة ام علی النّار
: «هیچ روزی را به شب نمیآورد، مگر اینکه یک مرحله به آخرت نزدیک میگردد که نمیداند به سوی بهشت نزدیک شده یا به سوی دوزخ؟ ».
5- بزرگترین روز، برای انسان
امام سجّاد
عليهالسلام
در یکی از سخنانش فرمود:
اکبر ما یکون ابن آدم، الیوم الّذی یلد من امّه
: «آن روزی که انسان از مادر متولّد میشود، بزرگتر از همه روزها برای او است» [زیرا در آن روز، دارای همه سرمایه عمری است که برای او مقدّر شده، هر چه از آن بگذرد، به همان مناسبت از سرمایه عمر او کاسته میشود].
دانشمندان حکیم میگویند: «هیچکس این سخن ژرف را قبل از امام سجّاد
عليهالسلام
نگفته است».
ترسیمی گویا و مشروح از مرگ و بیوفائی دنیا
ندبه و گفتار پرسوز امام سجّاد
عليهالسلام
پیرامون بیاعتباری دنیا
کفعمی (ره) در کتاب «البلد الامین» این ندبه را مطابق روایت زهری، از امام سجّاد
عليهالسلام
نقل کرده است، که فرازهای آن چنین است:
«ای نفسی که به زندگی و سکونت دنیا دل بستهای، و به دنیا و آبادی آن اعتماد کردهای، آیا از گذشتگان و پدرانت که از این دنیا رخت بربستند، عبرت نگرفتی، و از دوستانت که زمین پیکرهای آنها را در میان خود مخفی کرد، و در مورد برادرانت که به درد فراقشان گرفتار شدی، و از رفقایت که از این جهان به جهان دیگر کوچ کردند، پند نیاموختی؟ »
فهم فی بطون الارض بعد ظهورهامحاسنهم فیها بوال دواثر
خلت دورهم منهم و اقوت عراصهمو سافتهم نحو المنایا المقادر
و خلّوا عن الدّنیا و ما جمعوا لهاو ضمّتهم تحت التّراب الحفائر:
«آنان پس از ظهور در روی زمین، در میان شکمهای خاک، قرار گرفتند، و زیبائیهای آنها، فرسوده و پوسیده و آلوده شد.
خانههایشان از آنان خالی شد، و فضاهایشان از آنها تهی گشت، و مقدّرات، آنها را به سوی مرگ کشانید.
دستشان از دنیا و آنچه به گرد آورده بودند کوتاه شد و گورها، آنان را در میان خود فرو بردند».
***
کم اخترمت ایدی المنون من قرون بعد قرون
...
: «چه بسیار چنگالهای مرگ، انسانها را نسل به نسل و قرن به قرن، متلاشی و نابود کرده است، و چه بسیار افراد مختلفی که تو با آنها معاشرت داشتی، زمین با فرسوده کردنش، آنها را دگرگون نموده و در درون خود پنهان ساخت، و تو آنها را تا لب گور تشییع نمودی»:
و انت علی الدّنیا مکبّ منافسلخطّابها فیها حریص مکاثر
علی خطر تمسی و تصبح لاهیاأ تدری بما ذا لو عقلت تخاطر
و انّ امرأ یسعی لدنیاه جاهداو یذهل عن اخراه لا شکّ خاسر:
«و در عین حال، تو خود را بر دنیا افکنده و شیفته آن شدهای، و با اینکه خواستگاران عروس دنیا، در کام گور دنیا پرپر شدند، تو به دنیا حریص شده و فزون طلب میباشی.
شب و صبح را به لهو و بازی میگذرانی، با اینکه خطر در کمین تو است، و براستی اگر بیندیشی آیا میدانی که دستخوش چه خطری هستی؟
همانا انسانی که شب و روز به دنبال دنیا میرود و آخرت را به ورطه غفلت و فراموشی سپرده است، قطعا زیانکار خواهد بود».
فحتّی م علی الدّنیا اقبالک، و بشهوتها اشتغالک، و قد و حظک القتیر، وفاک النّذیر و انت عمّا یراد بک ساه، و بلذّة یومک لاه
: «پس تا به کی به دنیا رو میکنی؟ و به هوسهای آن سرگرم میباشی؟ با اینکه آثار پیری در تو آشکار شده، و ندای هولناک مرگ به گوشت رسیده است، ولی تو از آنچه که از تو خواسته شده، غافل هستی، و به خوشی همین امروزت خشنود و غوطهور میباشی».
و فی ذکر هول الموت و القبر و البلیعن اللّهو و اللّذات للمرء زاجر
ابعد اقتراب الاربعین تربّصو شیب القذال منذ ذلک ذاعر
کانّک معنیّ بما هو ضائرلنفسک عمدا او عن الرّشد جائر
: «یادآوری وحشت مرگ، و قبر و پوسیدگی بدن در آن، موجب کنترل و بازداشتن انسان از سرگرمی به بازی و هوسهای دنیا است.
آیا بعد از آنکه انسان به چهل سالگی نزدیک شد، بازهم انتظار بقا دارد؟ با اینکه سفیدی موی پشت سر در این هنگام آژیر خطر میباشد.
گوئی تو به سوی آنچه که برای جان تو زیانبار است، از روی عمد، کوشا هستی، یا اینکه از راه رشد، انحراف یافتهای».
انظر الی الامم الماضیة، و القرون الفانیة، و الملوک العاتیة، کیف انتسفتهم الایّام فافناهم الحمام، فامتحت من الدّنیا آثارهم، و بقیت فیها اخبارهم
: «به اقوام پیشین و انسانهای از بین رفته، نظر کن، و پادشاهان سرکش را بنگر، که چگونه روزگار آنها را سر به نیست کرد، و مرگ آنها را نابود نمود، و آثارشان از دنیا محو گردید، ولی اخبار و سرگذشتشان باقی ماند».
و اضحوا رمیما فی التّراب و اقفرتمجالس منهم عطّلت و مقاصر
و حلّوا بدار لا تزاور بینهمو انّی لسکّان القبور التّزاور
فما ان تری الّا جثی قد ثروا بهامسنّمة تسقی علیها الاعاصر:
«آنها در خاک پوسیده شدند، و مجالس از آنها خالی شد، و خانههای شکوهمند و شبنشینیهای آنها تعطیل گردید.
و به خانهای (قبری) رفتند که در آنجا بینشان دید و بازدید نیست، آری قبرنشینان چگونه به دید و بازدید هم بروند؟
اینک از آنها چیزی جز مجموعهای از خاک و سنگهای بالا رفته قبر، نمیبینی که باد و گرد و غبار بر آن قبرها میوزد». الأنوار البهیة 176 ندبه و گفتار پرسوز امام سجاد علیه السلام پیرامون بیاعتباری دنیا..... ص: 174
عاینت من ذی عزّ و سلطان و جنود و اعوان، تمکّن من دنیاه، و نال منها مناه، فبنی الحصون و الدّساکر، و جمع الاعلاق و الذّخائر
: «چقدر افرادی که صاحب عزّت و سلطنت و دارای لشکرها و یاران بودند، دیدی، که در دنیا دارای مکنت بودند و به آرزوی خود در دنیا رسیدند و قلعهها
و کاخها ساختند، و اشیاء نفیس و گنجینههای ارزشمند برای خود انباشتند».
فما صرفت کفّ المنیّه اذ اتتمبادرة تهوی الیه الذّخائر
و لا دفعت عنه الحصون الّتی بنیو حفّ بها انهارها و الدّساکر
و لا قارعت عنه المنیّة خیلهو لا طمعت فی الذّب عنه العساکر:
«ولی هنگامی که چنگال مرگ با شتاب به سوی آنان آمد، آن کاخها و ذخائر نتوانست جلو آنها را بگیرد.
و آن همه قلعههای استواری که دارای آن همه نهرها و قصرها بود، نتوانستند از مرگ جلوگیری نمایند
و لشکر آنها هیچکدام به نبرد با مرگ نرفتند، و سپاهیان به طمع دفاع از حریم آنان در برابر هیولای مرگ، نیفتادند»
اتاه من امر اللّه ما لا یرد، و نزل به من قضائه ما لا یصدّ، فتعالی الملک الجبّار المتکبّر القهّار، قاصم الجبّارین و مبیر المتکبّرین
: «از جانب خدا فرمانی آمد که قابل ردّ نیست، و حکمی صادر شد که نتوان جلو آن را گرفت، پس بلند مرتبه است خدای مالک جبّار، و متکبّر قهّار، که کوبنده جباران و طاغوتیان ستمگر، و نابود کننده گردنکشان است» [بنابراین بنده ضعیف در برابر فرمان الهی بر مرگ او، چه میتواند کند؟ جز اینکه تسلیم مرگ شود].
ملیک عزیز ما یردّ قضائهعلیم حکیم نافذ الامر قاهر
عنا کلّ ذی عزّ لعزّة وجههفکلّ عزیز للمهیمن صاغر
لقد خشعت و استسلمت و تضائلتلعزّة ذی العرش الملوک الجبابر:
«ذات پاک خدا، حاکم مسلّطی است که حکم او هرگز مردود نمیشود، او آگاه و حکیمی است که فرمانش قطعا اجرا میگردد، و قاهری است که کسی را یارای برابری با او نیست.
هر فرد عزیز و شکوهمندی تحت الشّعاع عظمت شکوه او است و همه
پادشاهان گردنکش در برابر عزّت خدای صاحب عرش، خوار و ناچیزند».
فالبدار البدار، و الحذار و الحذار، من الدّنیا و مکائدها و ما نصبت لک من مصائدها، و تجلّی لک من زینتها و استشرف لک من فتنتها
: «پس شتاب کن، شتاب کن، و دوری کن، دوری کن از دنیا و نیرنگهای آن، و از آرایشهائی که برای صید تو نصب کرده، و زینتهائی که آن را برای تو به صورت درخشنده و فریبا آشکار ساخته، و فتنههای خود را برای تو آراسته نموده است».
و فی دون ما عاینت من فجعاتهاالی رفضها داع و بالزّهد آمر
فجدّ و لا تغفل فعیشک زائلو انت الی دار المنیّة صائر
و لا تطلب الدّنیا فانّ طلابهاو ان نلت منها غبّه لک ضائر:
«همانا کمترین چیزی که از فاجعههای دنیا مشاهده کردی، کافی است که تو را به ترک آن دعوت کرده، و به زهد و پارسائی، امر نماید.
بنابراین بکوش، و غافل مباش، چرا که زندگی تو از بین رفتنی است و تو به سوی مرگ رهسپار هستی.
دنیا را طلب نکن، زیرا در طلب دنیا- گرچه به مقصود از آن برسی، سرانجامش برای تو زیانبخش است».
فهل یحرص علیها لبیب، او یسرّ بلذّتها اریب، و هو علی ثقة من فنائها، و غیر طامع فی بقائها، ام کیف تنام عین من یخشی البیات، او تسکن نفس من یتوقّع الممات
: «آیا انسان خردمند به دنیا دل میبندد؟ و آیا شخص هوشمند به لذّت دنیا شاد میشود؟ با اینکه اطمینان به ناپایداری آن دارد، و انتظاری به پایداری آن ندارد، یا چگونه به خواب رود چشم کسی که از شبیخون میترسد، یا چگونه آرام میگیرد انسانی که در انتظار مرگ است».
الا لا و لکنّا تعزّ نفوسناو تشغلنا اللذّات عمّا نحاذر
و کیف یلذّ العیش منح هو موقنبموقف عدل حین تبلی السّرائر
کانّا نری الّا نشور و انّناسدی ما لنا بعد الفناء مصائر:
«ولی بدانید که نه چنین است، بلکه وضع ما طوری است که دنیا دلهای ما را (به جای آنکه نسبت به آن، کم اعتنا باشیم) قویّ میسازد، و هوسهای دنیا ما را از آنچه را که باید از آن بر حذر باشیم، بازمیدارد.
به راستی چگونه زندگی لذتبخش است برای کسی که یقین دارد که او را در پیشگاه عدل الهی قرار میدهند، در آن هنگام که پنهانیها آشکار شود.
ولی [ما آن چنان غافل و بیخبر هستیم] گوئی معتقدیم که روز قیامت و حساب و کتابی در کار نیست، و بیهوده آفریده شدهایم، و بعد از مرگ، به جائی نمیرویم، و همه چیز با مرگ تمام میشود».
و ما عسی ان ینال طالب الدّنیا من لذّتها، و یتمتّع به من بهجتها، مع فنون مصائبها، و اصناف عجایبها، و کثرة تعبه فی طلّابها و فی اکتسابها و ما یکاید من اسقامها و اوصابها
: «امید آن نیست که جوینده دنیا به لذّتهای آن برسد، و از زیبائیهای آن بهرهمند گردد، با اینکه دنیا دارای مصائب و گرفتاریهای گوناگون است، و شگفتیهایش متعدّد میباشد، و در طلب و به دست آوردن آن، رنجهای بسیار وجود دارد، و سختیهائی از بیماریها و رنجوریها در آن میباشد».
و ما ان بنی فی کلّ یوم و لیلةیروح علیها صرفها و یباکر
تعاوره آفاتها و همومهاو کم ما عسی یبقی لها المتعاوفلا هو مغبوط بدنیاه آمنو لا هو عن تطلابها النّفس غادر:
«و آنچه جوینده دنیا در هر شب و روز بنا نهاد، رنجهایش صبح و شب بر او وارد میشود.
دنیا، آفات و غمهای خود را پیاپی به او میرساند، و چه بسا که آن شخصی که دستخوش بیامان گرفتاریها است، از پای در آمد و باقی نماند.
بنابراین، نه آن جوینده دنیائی که مورد حسرت دیگران است، از فنای دنیا ایمن است، و نه او را حیله و چارهای در برابر سختیها و رنجهای دنیا است».
کم غرّت من مخلد الیها، و صرعت من مکبّ علیها، فلم تنعشه من صرعته، و لم تقله من عثرته، و لم تداوه من سقمه، و لم تشفه من المه
: «چقدر دنیا آن کس را که به او مایل شد و اعتماد کرد، فریفت، و چقدر آن کس را که خود را به روی دنیا افکند، دنیا او را بر زمین افکند، و دیگر او را از جای بلند نکرد، و لغزشش را جبران ننمود، و بیماریش را درمان نکرد، و درد و رنجش را شفا نبخشید».
بلی اوردته بعد عزّ و منعةموارد سوء ما لهنّ مصادر
فلمّا رأی الّا نجاة و انّههو الموت لا ینجیه منه الموازر
تندّم لو یغنیه طول ندامةعلیه و ابکته الذّنوب الکبائر:
«آری، بعد از آنکه او عزیز و توانمند و با شکوه بود، دنیا او را به درّه هولناک رنجها افکند که بازگشتی در آن نیست.
پس هنگامی که او دریافت که هیچگونه راه نجاتی نیست، و در چنگال مرگ قرار گرفته و راه گریزی از مرگ ندارد، و یاری نیست تا او را از مرگ نجات بخشد
از گناهان خود پشیمان شد، ولی از پشیمانی طولانی او چه سود که (اگر سودی بخشد) گناهان بزرگش او را به گریه در آورد».
***
«بر گناهان گذشتهاش گریه کند، و از آنچه در دنیا باقی گذاشت حسرت برده و متأسّف شد، ولی هنگامی گریه کرد (که بعد از مرگ بود و) گریه به حالش سودی نداشت، و عذرخواهی او بینتیجه بود، و موجب نجات او از وحشت: مرگ، و فرود بلاها نخواهد گشت».
احاطت به آفاته و همومهو ابلس لمّا اعجزته المعاذر
فلیس له من کربة الموت فارجو لیس له ممّا یحاذر ناصر
و قد جشأت خوف المنیّة نفسهتردّدها دون اللّهاة الحناجر:
«آفات و اندوهها او را احاطه کرده، و وقتی دریافت که آن معذرتها باعث نجات او نشد و او همچنان درمانده و سرگردان است، مأیوس شد.
بنابراین، هیچ کس او را از سختی مرگ، رهائی نبخشید، و او از آنچه میترسید، یاوری نخواهد داشت.
در این وقت دهشت مرگ جان او را از لب به حلقوم، و از حلقوم به لب میآورد».
هنالک خفّ عنه عوّاده، و اسلمه اهله و اولاده، و ارتفعت الرّنّة و العویل، و یئسوا من برء العلیل غضّوا بایدیهم عینیه، و مدّوا عند خروج نفسه رجلیه: «این وقت، از افراد عیادتکنندگانش، کم میگردد، و خانواده و فرزندانش، او را تسلیم مرگ میکنند.
و صدای ناله و گریه بستگان بلند میشود و آنها از بهبودی بیمارشان ناامید میگردند.
با دستان خود، چشمهای او را بستند، و هنگام بیرون رفتن جان، پاهای او را کشیدند».
فکم موجع یبکی علیه تفجّعاو مستنجد صبرا و ما هو صابر
و مسترجع داع له اللّه مخلصیعدّد منه خیر ما هو ذاکر
و کم شامت مستبشر بوفاتهو عمّا قلیل کالّذی صار صائر
: «چه بسیار از بازماندگان، که از سوز دل و دردمندانه برای او گریه میکنند، و بعضی خواهان صبر و استقامت هستند، ولی صبرشان از دستشان رفته است.
و بعضی میگویند: «انّا للّه و انّا الیه راجعون» و با خلوص نیّت، برای او از درگاه خدا، جویای رحمت هستند، و نیکیهای او را یادآوری کرده، و برای او دعای خیر و طلب آمرزش میکنند.
و بسیاری از مرگ او شادند و از او بدگوئی مینمایند، با اینکه آنها هم پس از اندک مدّتی راه او را میروند و به او میپیوندند».
شقّ جیوبها نسائه، و لطم خدودها امائه، و اعول لفقده جیرانه، و توجع لرزئه اخوانه، ثمّ اقبلوا علی جهازه و تشمّروا لابرازه
: «زنان او در مصیبت مرگ او، گریبانشان را چاک کرده، و کنیزانش بر رخسارشان چنگ زدهاند، همسایگانش از فقدان او شیون مینمایند، برادرانش از مصیبت او، در سوگ و عزا نشستهاند، سپس برای غسل و کفن و خاکسپاری او، به او رو میآورند، و برای بیرون آوردن جنازه او آماده میگردند»:
فظلّ احبّ القوم کان لقربهیحثّ علی تجهیزه و یبادر
و شمّر من قد احضروه لغسلهو وجّه لمّا فاظ للقبر حافر
و کفّن فی ثوبین فاجتمعت لهمشیّعه اخوانه و العشائر: «آن کس که از همه مردم بیشتر او را دوست داشته و به او نزدیکتر بوده، در غسل و کفن و دفن او بیشتر عجله و شتاب میکند.
آنگاه آنان که برای غسل دادن او، حاضر شدهاند، آماده میشوند و به غسل دادن او میپردازند، و قبر کن هنگام مرگ او، برای کندن قبر فرستاده میشود، و بدن او را با دو پارچه کفن کنند، آنگاه تشییع کنندگان از برادران و بستگانش برای تشییع او به سوی قبر، اجتماع مینمایند».
فلو رأیت الاصغر من اولاده، و قد غلب الحزن علی فؤاده، فغشی من الجزع
علیه، و قد خضبت الدّموع خدّیه، ثمّ افاق و هو یندب اباه و یقول:
: «هرگاه کوچکترین فرزندان او را ببینی، که حزن و اندوه بر دلش چیره شده، و بر اثر بیتابی از مصیبت پدر، به حال بیهوشی افتاده، و رخسارش اشکآلود شده، سپس به هوش آمده در حالی که ناله سر داده، خطاب به خود میگوید:
لا بصرت من قبح المنیّة منظرایهال لمرآه و یرتاع ناظر
اکابر اولاد یهیج اکتسابهماذا ما تناساه البنون الاصاغر
و رنّة نسوان علیه جوازعمدامعها فوق الخدود غزائر
: «تو از دیدار او، چهره زشت مرگ را مینگری، که بیننده از دیدن آن به ترس و هراس میافتد.
پس از آنکه فرزندان کوچکش او را از یاد بردند، فرزندان بزرگش، هیجان زده به گریه و زاری میپردازند.
و فریاد و شیون بیتابانه زنان او بلند است، و آنها همچنان بر اثر گریه، رخسارشان را پر از اشک میکنند».
ثمّ اخرج من سعة قصره الی ضیق قبره، فحثّوا بایدیهم التّراب، و اکثروا التّلدّد و الانتحاب، و وقفوا ساعة علیه و قد یئسوا من النّظر الیه
: «سپس او از فضای وسیع خانه با شکوهش به سوی تنگنای قبرش، بیرون برده شود، حاضران با دستهای خود، خاک بر او میریزند، و بسیار به جانب راست و چپ مینگرند و با صدای بلند گریه میکنند، و ساعتی در کنار قبرش، درنگ میکنند، و از دیدارش ناامید میگردند».
فولّوا علیه معولین و کلّهملمثل الّذی لاقی اخوه محاذر
کشاء رتاع آمنات بدا لهابمذئبة باد الذّراعین حاسر
فراعت و لم ترتع قلیلا و اجفلتفلمّا انتحی منها الّذی هو حاذر: «آنگاه همگی در حالی که بلند بلند میگریند، از کنار قبر به خانه بازمیگردند، و همه آنها برای آنچه که برای برادرشان رخ دهد، بیمناک و نگرانند.
و مانند گوسفندانی که آسوده میچرند، و ناگهان شخصی را بنگرند که آستینها را بالا زده و کارد در دست دارد، لحظهای به او بنگرند و دست از چریدن کشیده و با شتاب پا به فرار نهند، و چون از آن شخص که برحذر بودند، دور گردند».
عادت الی مرعاها، و نسیت ما فی اختها دهاها، أ فبأفعال البهائم اقتدینا، و علی عادتها جرینا، عد الی ذکر المنقول الی الثّری، و المدفوع الی هول ما تری
: «همگی به چراگاه خود بازگردند، و آنچه را که بر رفیقشان (در قبر) وارد شده، فراموش کنند.
آیا براستی ما از کارهای چهارپایان، پیروی کردهایم، و عادت آنها را پیشه خود ساختهایم.
اکنون بازگرد و به یاد آن کس که او را در میان خاک قبر نهادهاند، و او را به دهشت و هراسی که مینگری، سپردهاند توجّه کن».
هوی مصرعا فی لحده و توزّعتمواریثه ارحامه و الاواصر
و انحوا علی امواله یخضمونهافما حامد منهم علیها و شاکر
فیا عامر الدّنیا و یا ساعیا لهاو یا آمنا من ان تدور الدّوائر
: «او در گودال گورش سرازیر شد، و در آن قرار گرفت، و بستگان و نزدیکانش اموال به ارث مانده او را تقسیم کردند.
و در تقسیم آن، کشمکش و نزاع کردند، و هیچ کدام از او (که در قبر خوابیده) تشکّر و سپاس ننمودند.
پس ای کسی که دنیایت را آباد میکنی و برای آن با جدّیت میکوشی، و ای کسی که از گزند گردشهای چرخ روزگار کجمدار، خود را در امان و آسایش میبینی:
کیف امنت هذه الحالة، و انت صائر الیها لا محالة، ام کیف تتهنّأ بحیاتک و هو
: «چگونه از آن حال (درون قبر) ایمن هستی، با اینکه ناچار تو به سوی آن رفتنی هستی، یا چگونه زندگی دنیای خود را گوارا میپنداری، با اینکه همین دنیا چون مرکبی است که تو را به سوی مرگ میبرد، یا چگونه غذا برای تو خوش طعم است، با اینکه در انتظار مرگ خود هستی؟! ».
و لم تتزوّد للرّحیل و قد دناو انت علی حال وشیکا مسافر
فیا ویح نفسی کم اسوّف توبتیو عمری فان و الرّدی لی ناظر
و کلّ الّذی اسلفت فی الصّحف مثبتیجازی علیه عادل الحکم قاهر
: «و برای کوچ کردن به سوی آخرت، با اینکه ساعت کوچ نزدیک شده، توشه فراهم ننمودی، و با اینکه تو در حال شتاب برای این سفر و کوچ میباشی.
ای وای بر من، چقدر توبه خود را به عقب انداختم، با اینکه عمرم ناپایدار، و مرگ و هلاکت به من چشم دوخته است.
همه اعمال گذشتهام در نامه عمل من ثبت شده، و خدای قاهر و عادل، داوری کرده و مرا مجازات خواهد کرد».
فکم ترفع بدینک دنیاک، و ترکب فی ذلک هواک، انّی لاراک ضعیف الیقین، یا رافع الدّنیا بالدّین، أ بهذا امرک الرّحمن، ام علی هذا دلّک القرآن
: «ای انسان! چقدر با ویران کردن دینت، دنیای خود را بالا میبری و آباد میکنی، و در این راه، با مرکب هوای نفس میتازی، من یقین تو را ضعیف میبینم، ای کسی که با پائین آوردن دین، دنیا را بالا میبری، آیا خداوند رحمان تو را به این کار فرمان داده است؟ یا قرآن تو را این گونه، راهنمائی نموده است؟! ».
تخرّب ما یبقی و تعمر فانیافلا ذاک موفور، و لا ذاک عامر
و هل لک ان وافاک حتفک بغتةو لم تکتسب خیرا لدی اللّه عاذر
أ ترضی بان تفنی الحیاة و تنقضیو دینک منقوص و مالک وافر
: «آن (آخرت) را که باقی و پایدار است، ویران میکنی، ولی دنیائی را که فانی است، آباد مینمائی، از این رو نه کار آخرتت تمام و کامل است و نه دنیایت آباد شود.
و آیا برای تو (روا است) که ناگهان مرگت فرا رسد، در حالی که در پیشگاه خدا، کار نیکی نکردهای و عذر خواهندهای نداری.
آیا راضی هستی که زندگیت پایان یابد، ولی دینت ناقص و ثروتت فراوان باشد؟ ».
فبک الهنا نستجیر، یا علیم یا خبیر، من نؤمّل لفکاک رقابنا غیرک، من نرجوا لغفران ذنوبنا سواک، و انت المتفضّل المنّان القائم الدّیّان العائد علینا بالاحسان بعد الإساءة منّا و العصیان، یا ذا العزّة و السّلطان، و القوّة و البرهان، اجرنا من عذابک الالیم، و اجعلنا من سکّان دار النّعیم، یا ارحم الرّاحمین
: «پس ای خدای دانا و بینا به درگاه تو پناه میآوریم، ای خدای بزرگ برای آزادی خود به چه کسی غیر از تو امیدوار شویم، و برای آمرزش گناهانمان، جز تو به چه کسی دل ببندیم، با اینکه توئی عطابخش، و نعمتگستر، و قائم حکمفرما، که پس از بدیهای ما و گناهان، باز به ما احسان میکنی، ای خدای صاحب عزّت و سلطنت و قوّت و برهان، ما را از عذاب دردناک خود پناه و نجات بده، و ما را از ساکنان خانه پرنعمت (بهشت) قرار بده، ای مهربانترین مهربانان».
[پایان نصایح آموزنده و پرنکته امام سجّاد
عليهالسلام
]
ماجرای هشام بن عبد الملک
و امام سجّاد
عليهالسلام
در کنار کعبه
اشاره
شیخ کشّی و غیر او از ابن عایشه نقل کردهاند: در عصر خلافت عبد الملک [پنجمین خلیفه اموی]، پسرش هشام بن عبد الملک [که بعدها دهمین خلیفه بنی امیّه شد] برای انجام حجّ، به مکّه وارد شد، و مشغول طواف کعبه گردید، و هنگام طواف خواست که دست به حجر الاسود بمالد، ولی بر اثر ازدحام جمعیّت، نتوانست خود را به نزدیک حجر الاسود برساند، در همانجا منبری برای او گذاشتند، او بالای منبر رفت و مردم شام در اطراف او اجتماع کردند، او به تماشای مردم طوافکننده پرداخت، در این هنگام دید امام سجّاد
عليهالسلام
که لباس احرام در تن داشت، و چهرهاش از همه مردم زیباتر بود، و بویش از همه خوشبوتر، و اثر سجده در پیشانیش دیده میشد، وارد محوّطه طواف گردید و مشغول طواف شد، وقتی که خواست به طرف حجر الاسود برود، شکوه و عظمت او آنچنان جذّاب بود که مردم خود به خود به او احترام کردند، و از سر راهش کنار رفتند و او با کمال آرامش نزدیک حجر الاسود رفت و دست بر آن مالید، [و این عمل مستحبّی را به راحتی انجام داد].
هشام این منظره را دید، خیلی ناراحت شد [که چرا برای امام این گونه احترام کردند، ولی برای خودش، اعتنا نکردند].
در این هنگام یکی از اهالی شام، از هشام پرسید: «این شخص کیست که مردم آن گونه به او احترام و تجلیل نمودند؟ و راه را برای استلام حجر، برای او
هشام، برای اینکه مردم شام امام سجّاد
عليهالسلام
را نشناسند و به او متمایل نشوند، با اینکه او را میشناخت، گفت: لا اعرفه: «او را نمیشناسم».
فرزدق [شاعر حماسهسرای خاندان رسالت]
در آنجا حاضر بود، به آن مرد شامی گفت: و لکنّی اعرفه: «ولی من او را میشناسم».
شامی گفت: ای ابو فراس، این شخص کیست؟
فرزدق، در معرّفی امام سجّاد
عليهالسلام
این قصیده را خواند:
هذا الّذی تعرف البطحاء وطأتهو البیت یعرفه و الحلّ و الحرم
هذا ابن خیر عباد اللّه کلّهمهذا التّقیّ النّقیّ الطّاهر العلم
هذا علیّ رسول اللّه والدهامست بنور هداه تهتدی الامم
اذا رأته قریش قال قائلهاالی مکارم هذا ینتهی الکرم
ینمی الی ذروة العزّ الّتی قصرتعن نیلها عرب الاسلام و العجم
یکاد یمسکه عرفان راحتهرکن الحطیم اذا ما جاء یستلم
ینشقّ نور الهدی عن نور غرّتهکالشّمس تنجاب فی اشراقها الظّلم
بکفّه خیزران ریحها عبقمن کفّ اروع فی عرنینه شمم
مشتقّة من رسول اللّه نبعتهطابت عناصره و الخیم و الشّیم
هذا ابن فاطمة ان کنت جاهلهبجدّه انبیاء اللّه قد ختموا
اللّه فضّله قدما و شرّفهجری بذاک له فی لوحه القلم
و لیس قولک من هذا بضائرهالعرب تعرف من انکرت و العجم
لا یخلف الوعد میمون نقیبتهرحب الفناء اریب حین یعترم
عمّ البریّة بالاحسان فانقشعتعنها الغیابة و الاملاق و العدم
____________________________
ان عدّ اهل التّقی کانوا ائمّتهماو قیل من خیر اهل الارض قیل هم
یستدفع السّوء و البلوی بحبّهمو یستربّ به الاحسان و النّعم
مقدّم بعد ذکر اللّه ذکرهمفی کلّ بدء و مختوم به الکلم
لا تستطیع جواد بعد غایتهمو لا یدانیهم قوم و ان کرموا
لا یقبض العسر بسطا من اکفّهمسیّان ذلک ان اثروا و ان عدموا
ایّ الخلائق لیست فی رقابهملاوّلیّة هذا اوله نعم
من یعرف اللّه یعرف اولویّة ذافالدّین من بیت هذا ناله الامم
ما قال «لا» قطّ الّا فی تشهّدهلو لا التّشهّد کانت لاؤه نعم
ترجمه:
: «این مرد کسی است که سنگریزههای مکّه، جای پای او را میشناسند، خانه کعبه و بیابانهای حجاز از بیرون حرم و داخل حرم، او را میشناسند.
این فرزند بهترین همه بندگان خدا است، این همان مرد پرهیزکار و پاکیزه و پاکی است که نشانه (خداوند در روی زمین) است.
این علی نام دارد، رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
پدرش میباشد، که نور هدایتش به گونهای است که امّتها را از گمراهی و انحراف، به راه راست هدایت میکند.