ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 44309
دانلود: 4215

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44309 / دانلود: 4215
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

اندرزهای امام صادق عليه‌السلام به عبد اللّه بن جندب‌

یا بن جندب! اقلّ النّوم با للّیل، و الکلام بالنّهار...

: «ای پسر جندب! خواب شب و گفتار روز را کم کن، که در پیکر انسان، عضوی ناسپاستر از چشم و زبان نیست. مادر حضرت سلیمان به او گفت: پسر جان از خواب (بیش از ضرورت) بپرهیز که در آن روزی (قیامت) که همه مردم به اعمالشان نیازمندند، فقیر و محتاج خواهی شد».

ای پسر جندب! به آنچه که خداوند برای تو تقسیم و مقدّر فرموده، قناعت کن، و جز به آنچه که در تصرّف تو است، نگاه (طمعکارانه) به چیز دیگر نکن، و آنچه را که به آن نمی‌رسی، آرزو مکن، زیرا آن کس که قناعت کرد، سیر شد، و کسی که قناعت نکرد، سیر نشد، بهره خودت از آخرتت را برگیر، و در هنگام بی‌نیازی، سرکش و هوسباز نباش، و هنگام فقر، بی‌تابی نکن، ترش‌رو و درشت سخن مباش

الأنوار البهیة، ص: 240

تا مردم نزدیک شدن به تو را نپسندند، و ناتوان نباش تا در نزد آنکه تو را می‌شناسد، کوچک شوی، با زبردست، نزاع و ستیز نکن، و زیر دست را مسخره نکن، با صاحب حق، کشمکش نکن، و از ابلهان اطاعت منما، و خوار نباش تا به زیر دست هر کسی بیفتی، و بر کفایت هیچ‌کس، تکیه نکن، و در برابر هر کاری توقّف و احتیاط کن، تا راه خروج و رهائی از آن را- پیش از آنکه در آن بیفتی و پشیمان گردی- بشناسی».

مؤلّف گوید: اینکه امام صادق عليه‌السلام فرمود: «قبل از انجام کاری، توقّف کن تا راه خروج آن را بشناسی... » یعنی دوراندیش باش و عاقبت و نتیجه کاری را که می‌خواهی انجام دهی، تدبّر و بررسی کن، چنانکه از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله روایت شده: به شخصی که از آن حضرت درخواست اندرز کرده بود فرمود:

اوصیک اذا انت هممت بامر فتدبّر عاقبته، فان یک رشدا فامضه، و ان یک غیّا فانته منه

: «تو را سفارش می‌کنم که هرگاه تصمیم به کاری گرفتی، عاقبت آن را بررسی کن، اگر عاقبتش نیک و شایسته بود، آن را انجام بده وگرنه آن را ترک کن».

حکیم نظامی، در این باره گوید:

در سر کاری که در آئی نخست‌رخنه بیرون شدنت کن درست

تا نکنی جای قدم استوارپای منه در طلب هیچ کار در کتاب ربیع الأبرار نقل شده: یک نفر یهودی از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله سؤالی کرد، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله اندکی درنگ نمود و سپس پاسخ او را داد.

یهودی پرسید: «با اینکه پاسخ مسأله را می‌دانستی، چرا درنگ کردی؟ ».

آن حضرت در پاسخ فرمود:

توقیرا للحکمة

: «برای تعظیم و احترام به مقام حکمت و دانش».

مکن در مهمّی که داری شتاب‌ز راه تأنّی عنان بر متاب

الأنوار البهیة، ص: 241 که اندر تأنّی زیان کس ندیدز تعجیل بسیار، خجلت کشید امام صادق عليه‌السلام به داود رقّی فرمود:

تدخل یدک فی فم التّنّین الی المرفق، خیر لک من طلب الحوائج الی من لم یکن له فکان

: «هرگاه دستت را تا آرنج در دهان اژدها کنی، برای تو بهتر از درخواست نیاز به نو کیسه است که مالی نداشت و تازه مال‌دار شد».

نماز درست از دیدگاه امام صادق عليه‌السلام ‌

در کتاب کنز الفوائد نقل شده: در حدیث آمده: منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عبّاسی) روز جمعه در حالی که دست امام صادق عليه‌السلام را گرفته بود، از خانه خارج شد. شخصی به نام رزام که غلام آزادشده خالد بن عبد اللّه بود، گفت:

«این مرد (امام صادق) کیست که امیر مؤمنان منصور با آن مقام دست بر دست او نهاده است؟

به او گفته شد: «این مرد؛ جعفر بن محمد الصّادق عليه‌السلام است».

رزام گفت: «سوگند به خدا، او را نمی‌شناختم، اکنون که شناختم، دوست داشتم که منصور، صورت خود را زیر پای او قرار دهد». سپس رزام برخاست و در برابر منصور ایستاد و گفت: «ای امیر مؤمنان! سؤالی دارم».

منصور گفت: «از این آقا (امام صادق «ع») بپرس».

رزام به امام رو کرد و گفت: «نماز و حدود نماز را برایم بیان فرما! ».

امام صادق: «نماز دارای چهار هزار حدّ است، تو نمی‌دانی همه آن حدود را فراگیری».

رزام: «در مورد آنچه که ترکش در نماز جایز نیست، و آنچه که نماز بدون آن کامل نیست به من خبر بده».

امام صادق: «نماز تمام و کامل نمی‌شود مگر از کسی که طهارت کامل دارد، و

الأنوار البهیة، ص: 242

به حدّ بلوغ رسیده، و مفسد و رو گردان از حقّ نباشد، خدا را بشناسد، و در پیشگاه او بایستد و خشوع کند، و آرامش یابد و حالتی بین امیدواری و خوف از خدا، داشته باشد، و همچنین در حالی بین صبر و بی‌تابی باشد، نه چنان شکیبا باشد که گوئی رحمتهای الهی برای او است و نه چنان بی‌تاب باشد که گوئی عذابها برای او می‌باشد در نماز متاع خود را بذل نموده (خود را در اختیار خدا بگذارد) و هدف خود را (که پرستش مخلصانه خدا است) در برابر چشمش مجسّم نماید که گوئی در راه خدا جان می‌دهد، کمال خشوع و ناچیزی خود در برابر خدا را اظهار نماید، به گونه‌ای که خضوع او بیانگر آن باشد که هیچ‌گونه دلبستگی به دیگران ندارد، و تنها دل به خدا بسته و چشم به عطای الهی دوخته، و از همه جا بریده و به سوی خدا، دل داده است، وقتی که چنین نمازی خواند، نمازی را که به آن موظّف است خوانده، و این همان نمازی است که انسان را از زشتیها و گناهان بازمی‌دارد».

وقتی که سخن به اینجا رسید، منصور دوانیقی به امام صادق عليه‌السلام رو کرد و گفت: «ای ابا عبد اللّه! ما همواره از دریای فضل تو، کفی از آب برمی‌گیریم، و به تو نزدیک می‌شویم، تو نابینا را بینا می‌کنی، تاریکی‌ها در پرتو نور تو روشن گردد، و ما در اقیانوس علم تو شناور می‌باشیم و از آن بهره می‌گیریم».

نگاهی به شیوه زندگی امام صادق عليه‌السلام ‌

اشاره

شیخ صدوق (ره) از مالک بن انس (رئیس مذهب مالکی) یکی از فقهای مدینه نقل می‌کند که گفت: من همواره به محضر امام صادق عليه‌السلام می‌رفتم، آن حضرت متّکائی پیش من می‌گذاشت، و مرا احترام کرده و می‌فرمود: «ای مالک، تو را دوست دارم»، من از سخن امام خوش‌حال می‌شدم و خدای را سپاسگزاری می‌کردم، آن حضرت هیچ‌گاه از یکی از این سه خصلت خالی نبود؛ یا روزه‌دار بود، یا نماز می‌خواند و یا به ذکر خدا اشتغال داشت.

الأنوار البهیة، ص: 243

آن حضرت از عابدان بزرگ، و زاهدان سترگ و از کسانی بود که قلبش سرشار از خوف خدا بود، بسیار سخن می‌گفت، خوش مجلس بود، و وجودش، برکت و منافع بسیار برای مردم داشت. هنگامی که می‌فرمود: قال رسول اللّه (رسول خدا فرمود) [به احترام نام مبارک پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ] گاهی رنگش سبز می‌شد، زمانی رنگش زرد می‌شد، و به گونه‌ای دگرگون می‌گردید که حتّی کسانی که او را می‌شناختند، به نظر آنها ناآشنا می‌آمد.

شدّت خشوع خوف امام صادق عليه‌السلام در پیشگاه خدا

انس بن مالک می‌گوید: یک سال همراه آن حضرت به سفر حجّ رفتم، وقتی که شترش هنگام احرام ایستاد، آنچنان حالت معنوی پیدا کرد که وقتی خواست لبّیک» بگوید، صدا در حلقش بریده شد، و آنچنان منقلب گردید که نزدیک بود از پشت مرکب به زمین بیفتد.

عرض کردم: «ای پسر رسول خدا! بگو «لبیک»، که لازم است بگوئی»، در پاسخ فرمود: ای پسر ابو عامر!

کیف اجسر ان اقول: لبّیک اللّهمّ لبّیک، و اخشی ان یقول عزّ و جلّ: لا لبّیک و لا سعدیک

: «چگونه جسارت کنم که بگویم: لبّیک اللّهمّ لبّیک (آمدم به سوی تو ای خدا، فرمان و پیام تو را پذیرفتم ای خدا)، از آن ترس دارم که خداوند در پاسخ من بفرماید: لا لبّیک و لا سعدیک: «تو را نمی‌پذیریم و تو در درگاه ما، راه نداری».

اعتراف دشمن به عظمت مقام امام صادق عليه‌السلام ‌

در کتاب توحید مفضّل نقل شده: هنگامی که مفضّل بن عمر (یکی از شاگردان برجسته امام صادق عليه‌السلام ) با «ابن ابی العوجاء» [یکی از منکران خدا] روبرو می‌شد، و بعضی از مطالب کفرآمیز را از او می‌شنید، نمی‌توانست خشم خود را کنترل کند، بر سر او فریاد می‌کشید و می‌گفت: «ای دشمن خدا! دین

الأنوار البهیة، ص: 244

خدا را انکار کردی، و منکر خدا شدی... و سخنانی از این قبیل».

ابن أبی العوجاء به مفضّل می‌گفت: «ای مرد! اگر تو به علم کلام آشنا هستی، با تو بحث می‌کنیم، اگر در مباحثه پیروز شدی، از تو پیروی می‌کنیم، و اگر به علم کلام آشنا نیستی، حق بحث با ما نداری، و اگر از اصحاب جعفر بن محمّد الصّادق عليه‌السلام هستی، آن حضرت این گونه با ما برخورد نمی‌کرد، و یا همانند دلیل‌های تو با ما ستیز نمی‌کرد، او گفتار ما را پیش از تو شنید، هیچ‌گاه به ما ناسزا نگفت، و در پاسخ به ما، از مرز انصاف خارج نشد؛

انّه للحلیم الرّزین، العاقل الرّصین، لا یعتریه خرق، و لا طیش و لا نزق...

: «او انسانی خوددار و با وقار است، اندیشمند استوار می‌باشد، تندی‌ها و سستی رأی و سبکی‌های ما، او را خسته و پریشان نمی‌کرد، او حرفهای ما را می‌شنید، و دلائل ما را خوب گوش می‌کرد، به طوری که ما خیال می‌کردیم که او را محکوم کرده‌ایم، بعد که نوبت او می‌شد، با کمال متانت، یکی یکی استدلالهای ما را بررسی کرده و با گفتاری اندک، ردّ می‌کرد، به گونه‌ای که هرگونه بهانه در بحث را به روی ما می‌بست، اگر تو از اصحاب و شاگردان او هستی، همانند او با ما گفتگو و برخورد کن».

یک نمونه از نهی از منکر امام صادق عليه‌السلام ‌

سبط ابن جوزی در کتاب «تذکره» می‌نویسد: یکی از نمونه‌های شیوه اخلاقی امام صادق عليه‌السلام ، ماجرائی است که زمخشری در کتاب «ربیع الأبرار» از شقرانی، فرزند آزادشده رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله نقل می‌کند، که او گفت:

منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عبّاسی) به مردم جایزه و انعام می‌داد [جمعیّت ازدحام کرده بودند]، من کسی را نداشتم که واسطه گردد و جایزه‌ام را بگیرد. کنار خانه منصور، حیران ایستاده بودم، ناگاه جعفر بن محمّد الصادق عليه‌السلام به آنجا آمد، من حاجتم را به آن حضرت گفتم، او نزد منصور رفت و جایزه‌ام را گرفت و به من داد و آنگاه به من فرمود:

الأنوار البهیة، ص: 245

یا شقرانی انّ الحسن من کلّ احد حسن و انّه منک احسن لمکانک منّا، و انّ القبیح من کلّ احد قبیح و انّه منک أقبح، لمکانک منّا

: «ای شقرانی! نیکی از هر شخص، نیک است، ولی از تو که به ما نسبت داری نیک‌تر است، و زشتی از هر کسی زشت است، ولی از تو زشت‌تر است».

از این رو امام صادق عليه‌السلام به شقرانی چنین فرمود، زیرا او شراب می‌خورد.

همین (برخورد و نهی از منکر) امام صادق عليه‌السلام به شقرانی، نمونه‌ای از اخلاق نیک آن حضرت است، که با او برخورد گرم و برادرانه کرد، و حاجت او را روا نمود، با اینکه به حال او آگاه بود و سپس با کنایه او را موعظه فرمود، چنین روشی از اخلاق پیامبران است.

اخلاقیّات دیگر امام صادق عليه‌السلام ‌

روایت شده: امام صادق عليه‌السلام ، سرکه و زیتون می‌خورد، و پیراهنی زبر و خشن در زیر لباسهای خود می‌پوشید، و روی آن جبّه (روپوش سراسری) پشمی می‌پوشید، و روی همه، پیراهنی درشت به تن می‌کرد.

روزی یکی از اصحاب به حضور آن حضرت رسید، دید پیراهن آن حضرت، در ناحیه گردن، وصله دارد، و همچنان به آن وصله می‌نگریست. امام صادق عليه‌السلام به او فرمود: «چرا به من می‌نگری؟ ».

او عرض کرد: «به وصله‌ای که در گریبان پیراهن شما است می‌نگرم» [مناسب نیست که پیراهن شما وصله‌دار باشد! ].

امام صادق عليه‌السلام ورقه نوشته شده یا کتابی که در کنارش بود، به او نشان داد و فرمود: «این را بردار و بخوان».

او آن را برداشت، دید در آن نوشته شده:

لا ایمان لمن لا حیاء له، و لا مال لمن لا تقدیر له، و لا جدید لمن لا خلق له

: «آن کس که حیا ندارد، ایمان ندارد، آن کس که اندازه‌گیری در مخارج زندگی

الأنوار البهیة، ص: 246

ندارد، مال و ثروت ندارد، و آن کس که نو ندارد، کهنه ندارد» [به این ترتیب امام به او فهماند، که اندازه‌گیری در معاش زندگی و دوری از زیاده‌روی و اسراف، موجب می‌شود که انسان هم ثروتی برای خود بیندوزد، و هم لباس نو بپوشد، بنابراین استفاده از لباس وصله‌دار، عیب نیست].

آن حضرت محاسن خود را با حنا، رنگ می‌کرد، به حدّی که کاملا قرمز می‌شد، و موی سبیل خود را از ته می‌تراشید.

روزی آن بزرگوار وارد حمّام شد، صاحب حمّام گفت: حمّام را به خاطر شما خلوت کنم.

آن حضرت فرمود: «نه، نیازی به این کار نیست، کار مؤمن آسانتر و سبکتر از این است».

آن حضرت شکر صدقه می‌داد، زیرا آن را بیشتر از خوراکی‌های دیگر دوست داشت.

روزی غذای داغی نزد آن حضرت آوردند، به یاد آتش دوزخ افتاد و چند بار فرمود:

نستجیر باللَّه من النّار، نعوذ باللَّه من النّار، نحن لا نقوّی علی هذا فکیف النّار: «پناه می‌بریم به خدا از آتش دوزخ، پناه می‌بریم به خدا از آتش، ما تاب داغی این غذا را نداریم، پس چگونه تاب داغی آتش دوزخ را داشته باشیم».

آن بزرگوار، این سخن را همچنان گفت، تا غذا کمی سرد شد، آنگاه دست در کاسه غذا فرو برد.

آن حضرت را دیدند که پیراهنی شبیه کرباس پوشیده بود، و بر اثر تنگی گویا آن را بر بدنش دوخته بودند، و در دستش بیل بود و با آن، راه آب را باز می‌کرد، و می‌فرمود: «دوست دارم که انسان در راه تحصیل معاش زندگی از حرارت تابش

الأنوار البهیة، ص: 247

خورشید رنج کشد و عرق بریزد.

آن حضرت دستور می‌داد که مزد کارگر را قبل از خشک شدن عرقش، به او بپردازند.

اثرپذیری امام صادق عليه‌السلام از قرآن، در نماز

روایت شده: آن حضرت در نماز، آیات قرآن را تلاوت می‌کرد، ناگاه بی‌هوش شد، وقتی که به هوش آمد، علّت آن را از او پرسیدند، در پاسخ فرمود:

ما زلت اکرّر آیات القرآن حتّی بلغت الی حال کانّنی سمعتها مشافهة ممّن انزلها

: «پیوسته آیات قرآن را تکرار کردم، تا اینکه به حالتی رسیدم که گوئی آن آیات را از زبان خداوند نازل کننده آیات شنیدم».

روایت شده: آن بزرگوار، اشعار ابو ذر را به عنوان شاهد اندرز خود می‌خواند، و آن اشعار چنین است:

انت فی غفلة و قلبک ساه‌نفد العمر و الذّنوب کما هی

جمّة حصّلت علیک جمیعافی کتاب و انت عن ذاک ساهی

لم تبادر بتوبة منک حتّی‌صرت شیخا و عظمک الیوم واهی

عجبا منک کیف تضحک جهلاو خطایاک قد بدت لالهی

فتفکّر فی نفسک الیوم جهداوسل عن نفسک الکری یا مناهی

: «تو در غفلت هستی و قلبت سرگرم، عمر به پایان رسید و گناهان همچنان باقی است انبوه گناهان، علیه تو، در نامه عملت انباشته شده، ولی تو از آن غافل هستی.

و برای توبه شتاب نمی‌کنی، تا اینکه پیر شده‌ای و استخوانهایت امروز، سست و پوک شده‌اند.

عجبا! از کار تو، که چگونه از روی جهل، می‌خندی و شادی می‌کنی، با اینکه خطاهای تو برای خدا آشکار است.

بنابراین، امروز با کمال جدّیت درباره خود بیندیش، و از خود التماس عبادت و شب‌زنده‌داری کن، ای صاحب اندیشه! ».

الأنوار البهیة، ص: 248

برخوردهای خشن منصور با امام صادق عليه‌السلام ‌

1- احضار شبانه امام صادق عليه‌السلام

روایت شده: شبی منصور دوانیقی (دوّمین خلیفه عبّاسی) به خواب نرفت، دربان خود «ربیع» را طلبید، و به او فرمان داد، هم اکنون نزد جعفر بن محمّد (امام صادق عليه‌السلام ) برو و او را به اینجا بیاور.

ربیع می‌گوید: به در خانه آن حضرت رفتم، او را تنها در خانه‌اش یافتم، بدون اجازه، وارد خانه‌اش شدم، دیدم گونه‌های آن حضرت، خاک‌آلود است، دستهایش را به حال دعا و تضرّع بلند کرده، و اثر خاک در چهره و رخسارش (بر اثر سجده) دیده می‌شود.

2- آتش زدن خانه امام صادق عليه‌السلام

شیخ کلینی (ره) از مفضّل بن عمر (یکی از شاگردان برجسته امام صادق عليه‌السلام ) نقل می‌کند: منصور دوانیقی به حسن بن زید که فرماندار او در مکّه و مدینه بود، فرمان داد تا خانه امام صادق عليه‌السلام را به آتش بکشاند.

او این مأموریت را انجام داد، خانه آن حضرت آتش گرفت، به طوری که در خانه و دالان خانه، از آتش، شعله‌ور گردید، آن حضرت روی آتش راه می‌رفت و می‌فرمود:

الأنوار البهیة، ص: 249

انا ابن اعراق الثّری انا ابن ابراهیم خلیل اللّه

: «من فرزند ریشه‌های خیر زمین هستم (یعنی پسر اسماعیل هستم که فرزندانش در نقاط مختلف زمین ریشه دوانده و پراکنده شده‌اند) من فرزند ابراهیم خلیل خدا عليه‌السلام می‌باشم» [کنایه از اینکه نمرود، ابراهیم عليه‌السلام را در آتش انداخت، و آتش برای او سرد شد، ای خدا، آتش را برایم سرد گردان، و دشمن مرا مانند نمرود خوار کن].

3- احضار امام صادق عليه‌السلام از مدینه به عراق‌

روایت شده: از امام صادق عليه‌السلام نزد منصور، سخن‌چینی و بدگوئی کردند، به اینکه: او غلام خود «معلّی بن خنیس» را نزد شیعیانش برای جمع‌آوری اموال فرستاده است، و با همان اموال، محمد بن عبد اللّه [بن حسن مثنّی، معروف به نفس زکیّه را برای قیام بر ضدّ تو] برانگیخته است.

منصور از این گزارش، به قدری عصبانی شد که دستش را می‌گزید و از شدّت خشم می‌خواست کف دستش را بخورد، همان دم نامه‌ای برای عمویش داود، که در آن وقت امیر مدینه بود فرستاد، و در آن نامه تأکید کرد که جعفر بن محمّد (امام صادق عليه‌السلام ) را (از مدینه به عراق) نزد او بیاورد، و ماندن در مدینه را به امام اجازه ندهد.

وقتی که داود، نامه منصور را دریافت کرد، به امام صادق عليه‌السلام گفت:

«باید فردا به سوی منصور حرکت کنی، و هیچ مهلت تأخیر نیست».

صفوان جمّال (شتردار و ساربان) می‌گوید: من در آن وقت در مدینه بودم، امام صادق عليه‌السلام مرا طلبید، به حضورش رفتم، به من فرمود: «فردا شتر سواری ما را آماده کن، زیرا به خواست خدا فردا به سوی عراق حرکت می‌کنیم.

سپس آن حضرت برخاست و به مسجد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله رفت، من در حضورش بودم، و چند رکعت نماز در آنجا خواند، و بعد از نماز دستهایش را به سوی آسمان بلند کرد و دعا نمود، من از آن حضرت درخواست کردم که آن دعا را

الأنوار البهیة، ص: 250

تکرار کند، آن حضرت، تکرار کرد، من آن دعا را نوشتم.

هنگامی که صبح شد، من شتر را آماده کردم و آن بزرگوار به سوی عراق حرکت کرد تا به شهری که منصور دوانیقی در آنجا بود، رسید و به در خانه او رفت و اجازه طلبید، اجازه داده شد، نزد منصور رفت، منصور از امام احترام کرد و او را در نزدیک خود نشانید و سپس مطالبی را که به او گزارش شده بود، به امام صادق عليه‌السلام عرض کرد.

مطابق روایت شیخ کلینی (ره)، صفوان جمّال می‌گوید: من برای دوّمین بار، امام صادق عليه‌السلام را از مدینه به کوفه روانه نمودم، منصور در آن وقت در کوفه بود، هنگامی که امام صادق عليه‌السلام به هاشمیّه، محل سکونت منصور، رسید، پایش را از رکاب بیرون آورد و پیاده شد و استر نیرومندی را طلبید، و لباسهای سفید پوشید، هنگامی که نزد منصور وارد شد، منصور به او گفت: «خود را به پیامبران، تشبیه نموده‌ای».

امام صادق: «چگونه مرا از فرزندان پیامبران، دور می‌کنی؟ ».

منصور: تصمیم داشتم افرادی را به مدینه بفرستم تا نخلستانهای مدینه را قلع و قمع کند، و اهل آن را اسیر نماید.

امام صادق: برای چه؟ ای رئیس مؤمنان!

منصور: به من خبر رسیده که غلام تو «معلّی بن خنیس»، مردم را به سوی امامت تو فرا می‌خواند، و اموال را جمع کرده و به سوی تو می‌آورد.

امام صادق: سوگند به خدا چنین نیست که خبر داده‌اند.

منصور: به این مقدار از سوگند تو قانع نمی‌شوم، مگر اینکه: به طلاق، و آزاد کردن بردگان و قربانی و... سوگند یاد کنی.

امام صادق: آیا به من امر می‌کنی که به اموری غیر از خدا (یعنی به سوگندهای زمان جاهلیّت) سوگند یاد کنم، همانا آن کس که از سوگند به خدا راضی نشود، در نزد خدا ارزشی ندارد.

الأنوار البهیة، ص: 251

منصور: آیا برای من اظهار علم و آگاهی می‌کنی؟

امام صادق: چگونه مرا از علم و دانائی، دور می‌دانی، با اینکه من فرزند رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله هستم.

منصور: من بین تو و بین آن کس که گزارش داده، جمع می‌کنم تا امر ثابت گردد.

امام صادق: این کار را انجام بده.

منصور، گزارش کننده سخن چین را طلبید، او آمد، امام صادق عليه‌السلام به او فرمود: درباره من چه گفته‌ای؟

او گفت:

نعم و اللّه الّذی لا اله الّا هو عالم الغیب و الشّهادة الرّحمن الرّحیم لقد فعلت

: «آری، سوگند به خدای یکتا که به نهان و آشکار، آگاه است و بخشنده و مهربان است، تو این کارها (دعوت مردم به امامت خود و گردآوری اموال) را انجام داده‌ای».

امام صادق: وای بر تو، تو از بخشندگی خدا سخن می‌گوئی و او را با اوصاف رحمانیّت او تعظیم می‌کنی، از این رو خداوند از عذاب کردن تو، حیا می‌کند، بلکه این گونه بگو:

برئت من حول اللّه و قوّته، و ألجأت الی حولی و قوّتی

: «من از حول و قوّت خدا، بیزاری جستم و به حول و قوّت خودم پناهنده شدم».

آن مرد، چنین گفت، و همان دم جان داد.

در این هنگام، منصور به امام صادق عليه‌السلام عرض کرد: از این پس، هرگز سعایت (و بدگوئی) دیگران را درباره تو، قبول نمی‌کنم، جایزه نیکوئی به امام صادق عليه‌السلام داد و آن حضرت را به سوی مدینه بازگردانید.

مؤلّف گوید: از این روایت و روایات دیگر فهمیده می‌شود که امام صادق عليه‌السلام بیش از یک بار، از مدینه به عراق آمده است، و از روایات متعدّد برمی‌آید که منصور، آن حضرت را کرارا احضار کرد، و آن حضرت با

الأنوار البهیة، ص: 252

دعاهای خود، از خداوند خواسته تا شرّ منصور را از سر او دفع کند.

4- دعائی از امام صادق عليه‌السلام برای دفع شرّ منصور

یک بار منصور، امام صادق عليه‌السلام را احضار کرد تا او را به قتل رساند، حتّی شمشیر و نطع (سفره چرمی، که افراد را روی آن می‌کشتند) آماده نمود، آن حضرت در آن هنگام، چنین دعا کرد:

حسبی الرّب من المربوبین، و حسبی الخالق من المخلوقین، و حسبی الرّازق من المرزوقین، و حسبی اللّه ربّ العالمین، حسبی من هو حسبی، حسبی من لم یزل حسبی، حسبی اللّه لا اله الّا هو، علیه توکّلت و هو ربّ العرش العظیم

: «پروردگار نسبت به پرورده‌هایش، مرا کافی است، آفریدگار نسبت به آفریده‌هایش، مرا بس است، روزی دهنده نسبت به روزی‌دهندگانش، مرا کافی است، و خدائی که پروردگار جهانیان است مرا کافی است، کافی است مرا آن کسی که برایم کافی است، کافی است مرا آنکه همواره و همیشه مرا کافی است، کافی است مرا خدائی که جز او معبودی نیست، بر او توکّل می‌کنم و او پروردگار عرش بزرگ است».

5- دو فراز دیگر از دعاهای امام صادق عليه‌السلام

یکی از دعاهای آن حضرت، آن هنگام بود که فرماندار مدینه آن حضرت را به سوی منصور، روانه کرد، و منصور در آوردن امام صادق عليه‌السلام شتاب داشت، و به قدری به کشتن آن حضرت، حریص بود، که می‌گفت: آمدن جعفر بن محمّد عليه‌السلام دیر شد، امام صادق عليه‌السلام در آن هنگام این دعا را خواند:

یا من لا یضام و لا یرام، و به تواصل الارحام، صلّ علی محمّد و آله، و اکفنی شرّه، بحولک و قوّتک

: «ای خدا، که دستخوش قهر و انتقام دیگران نمی‌شود، و پیوند بستگان در پرتو لطف او برقرار می‌گردد، بر محمّد و خاندانش، درود بفرست و مرا در پناه قوّت

الأنوار البهیة، ص: 253

و قدرتت، از شرّ منصور، کفایت فرما».

یکی دیگر از فرازهای دعای امام صادق عليه‌السلام این بود:

اللّهمّ انت تکفی من کلّ شی‌ء، و لا تکفی منک شی‌ء

: «خدایا، تو بر هر چیزی کفایت می‌کنی، ولی هیچ چیز کفایت تو را نکند».

6- دعائی که خشم شدید منصور را فرونشانید

یکی دیگر از دعاهای امام صادق عليه‌السلام این بود: آن هنگام که منصور، او را احضار کرد، و هنگامی که چشمش به آن حضرت افتاد، گفت: «خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا به پادشاهی من طعن زده و بدی‌ها و مشکلات می‌آفرینی؟ ».

ربیع (دربان) می‌گوید: دیدم آن حضرت هنگام ورود بر منصور، لبهای خود را حرکت می‌داد، و هرگاه چنین می‌کرد، از شدّت خشم منصور کاسته می‌شد، تا اینکه منصور او را نزدیک خود برد به طوری که از او خشنود شده بود.

هنگامی که امام صادق عليه‌السلام از نزد منصور، بیرون آمد، همراهش رفتم، و عرض کردم: «هنگام حرکت دادن لبهایت، چه می‌گفتی به طوری که خشم شدید منصور فرو نشست»، فرمود: «دعای جدّم حسین عليه‌السلام را می‌خواندم».

عرض کردم: قربانت گردم، آن دعا، چه بود؟

فرمود: این دعا بود:

یا عدّتی عند شدّتی، و یا غوثی فی کربتی، احرسنی بعینک الّتی لا تنام، و اکنفنی برکنک الّذی لا یرام

: «ای یاور من در سختیهایم، ای پناه من در اندوهم، با آن چشمت که دچار خواب نشود مرا نگهدار، و با آن رکن آسیب‌ناپذیرت مرا در پناه خود بگیر».

ربیع می‌گوید: «این دعا را حفظ کردم و هنگام هر پیشامد سخت و رنج‌آوری، آن را خواندم، ناراحتیهایم به شادی مبدّل شد».

الأنوار البهیة، ص: 254