ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 44148
دانلود: 4210

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44148 / دانلود: 4210
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

داستانی از شدّت خشونت و برخورد منصور، با امام صادق عليه‌السلام ‌

سیّد بن طاووس از کتاب عتیق به سند خود از محمد بن ربیع حاجب (دربان) نقل می‌کند: روزی منصور در قصر خود، «قبّة الخضراء» نشسته بود، که به آن کاخ، کاخ سرخ می‌گفتند، و این جریان، قبل از کشتن محمد و ابراهیم (نوادگان امام حسن عليه‌السلام ) بود.

منصور دارای روز مخصوصی بود که در آن روز می‌نشست، و آن را روز کشتار می‌نامید، قبل از آن، امام صادق عليه‌السلام را از مدینه احضار کرده بود [و آن حضرت، در عراق به سر می‌برد].

منصور آن روز را تا شب، و شب را تا آخرهای شب در کاخ به سر می‌برد، آنگاه پدرم «ربیع» را طلبید و به او گفت:

«ای ربیع! تو خود می‌دانی که در نزد من دارای چه مقام ارجمندی هستی، و به قدری تو را رازدار و محرم اسرار خود می‌دانم که گاهی تو را به آن اسرار آگاه می‌کنم، ولی از بانوان حرم پنهان می‌دارم!! ».

ربیع گفت: «این موقعیّت من، از فضل خدا و مرحمت امیر مؤمنان است، ولی بالآخره دوستی و خصوصی بودن هم پایانی دارد، منصور گفت: آری، چنین است، همین ساعت، نزد جعفر بن محمّد (امام صادق «ع») بر و او را در هر حال که دیدی، به اینجا بیاور، مواظب باش که او در وضع خود تغییری ندهد».

گفتم: انّا للّه، این احضار، سوگند به خدا نشانه مرگ و هلاکت است، من اگر امام را بیاورم، آن چهره‌ای که من از منصور دیدم، او را خواهد کشت، و آخرتم بر باد خواهد رفت «1» و اگر او را نیاورم و در اجرای فرمان منصور سهل انگاری کنم؛ من و فرزندانم را می‌کشد و اموالم را غارت می‌کند، در دوراهی اختیار دنیا یا

(1) باید توجّه داشت که ربیع، شیعه بود، و حاضر به قتل و آزار امام صادق عليه‌السلام نبوده است (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 255

____________________________________

آخرت قرار گرفتم، دلم به دنیا مایل شد.

محمّد بن ربیع می‌گوید: پدرم مرا طلبید، من در میان فرزندان او، از همه بی‌رحمتر و خشن‌تر بودم، به من گفت: «به خانه جعفر بن محمّد الصّادق عليه‌السلام برو و از بالای بام به خانه او وارد شو، منتظر گشودن در نباش، تا در این فرصت، او وضع خانه خود را تغییر دهد، بلکه از پشت بام سر زده به خانه او وارد شو، و در همان حال او را بیاور».

محمّد بن ربیع می‌گوید: به خانه آن حضرت رفتم، شب از نیمه گذشته بود، دستور دادم نردبانها گذاردند، و از دیوار بالا رفتم، به خانه نگاه کردم، دیدم: آن حضرت پیراهنی پوشیده و لباسی به دوش افکنده و نماز می‌خواند، وقتی که نمازش به پایان رسید، گفتم دعوت امیر مؤمنان [منصور دوانیقی] را هم اکنون اجابت کن، فرمود: «بگذار دعا بخوانم و لباسم را بپوشم».

گفتم: هیچ‌گونه اجازه نداری، وضع خود را تغییر دهی!

فرمود: بگذار خود را شستشو دهم.

گفتم: اجازه ندارم، و خود را مشغول نکن، من نمی‌گذارم وضع خود را تغییر دهی، به این ترتیب با سر و پای برهنه، او را با همان پیراهن و لباس، بیرون آوردم، سنّ او از هفتاد تجاوز کرده بود «1» .

وقتی که مقداری از راه را پیمود، خسته شد، دلم به حالش سوخت، گفتم: بر استری اجاره شده که همراه ما بود، سوار شد، به راه خود ادامه دادیم تا نزد پدرم ربیع آمدیم، در آن وقت شنیدم منصور به ربیع می‌گوید: «وای بر تو ای ربیع! » این مرد دیر کرد»، و مکرّر ربیع را به آوردن امام، تحریص می‌کرد، همین که چشم ربیع به امام افتاد و او را به آن حال دید، گریه کرده، زیرا ربیع، شیعه بود.

امام صادق عليه‌السلام فرمود: «ای ربیع! می‌دانم که به ما تمایل داری (از

(1) شاید منظور این باشد که آن حضرت، بر اثر ظلمهائی که به او شد، با اینکه جوان بود، چهره‌اش را هفتادساله نشان می‌داد. در این باره، شرحی داده خواهد شد (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 256

______________________________________

شیعیان ما هستی)، بگذارد دو رکعت نماز بخوانم و دعا کنم.

ربیع گفت: «آنچه می‌خواهی بخوان».

آن حضرت، دو رکعت به طور اختصار نماز خواند، سپس مشغول دعا شد که کلمات دعا را نمی‌فهمیدم، ولی دعای طولانی بود، در تمام این وقت، منصور، به ربیع می‌گفت: زودتر، زودتر!

هنگامی که امام، دعای طولانی خود را به پایان رسانید، ربیع بازوان امام را گرفت و آن حضرت را نزد منصور روانه کرد، هنگامی که امام به صحن ایوان رسید، لبهایش را به چیزی حرکت می‌داد، ولی نمی‌فهمیدم که چه می‌گوید، سپس آن حضرت را نزد منصور بردم، همین که چشم منصور به چهره امام افتاد، گفت: «ای جعفر! تو دست از حسادت و سرکشی و تباهی نسبت به بنی عبّاس برنمی‌داری، ولی خداوند هم تو را در برابر این کارهایت چیزی، جز شدّت حسد و سختی بر تو نمی‌افزاید، و تو با این کارها به مقصود خود نخواهی رسید».

امام صادق عليه‌السلام در پاسخ فرمود: «سوگند به خدا، ای رئیس مؤمنان، هیچ‌کدام از این کارها را نکرده‌ام، در عصر خلافت بنی امیّه که می‌دانی آنها از همه بیشتر دشمن ما و شما بودند، و هیچ‌گونه حقّ رهبری نداشتند، در عین حال سوگند به خدا من پرچم مخالفت بر ضدّ آنها برنیفراشتم، و آنها نسبت به من، چیزی از کسی نشنیدند، با آن همه ستم‌هائی که به من نمودند، اکنون چگونه بر ضدّ شما قد علم کنم، با اینکه تو پسر عمویم هستی، و در خویشاوندی از همه مردم به من نزدیکتر می‌باشی، و عطا و نیکی تو، از همه، به من بیشتر است» «1».

منصور، ساعتی سر به زیر انداخت، در آن وقت، روی نمد نشسته بود و در جانب چپ بر بالشی تکیه نموده بود، و شمشیری در زیر مسندش بود، که هرگاه

(1) امام صادق عليه‌السلام در این عصر، شدیدا در فشار خفقان و سانسور ظلم طاغوتیان عبّاسی بود، و برای حفظ کیان تشیّع، شدیدا تقیّه می‌کرد، و با صبر انقلابی خود، ناگزیر بود که این گونه رفتار کند (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 257

________________________________________

در کاخ می‌نشست، از آن شمشیر دور نمی‌شد، آنگاه به امام گفت: «نادرست گفتی و به راه انحراف رفتی»، سپس گوشه مسندش را بلند کرد، و بسته‌ای کاغذ بیرون آورد و آن را نزد امام افکند، و گفت: «این‌ها نامه‌های تو است که برای مردم خراسان فرستاده‌ای و آنها را به بیعت‌شکنی از من دعوت نموده‌ای، و به بیعت با خودت فرا خوانده‌ای».

امام صادق عليه‌السلام فرمود: «سوگند به خدا، ای رئیس مؤمنان، این کارها را من نکرده‌ام، و چنین نخواسته‌ام و روش من چنین نبوده است، بلکه من در هر حال به اطاعت تو اعتقاد دارم، و سنّ و سال من هم به مرحله‌ای رسید که اگر خواسته باشم کاری کنم، ضعف پیری، مرا از آن بازمی‌دارد، مرا در یکی از زندانهای خود تحت نظر بگیر تا مرگ من فرا رسد، زیرا مرگ به من نزدیک شده است».

منصور گفت: نه، هرگز چنین نمی‌کنم، سپس دست برد و آن شمشیر را به اندازه یک وجب از غلاف بیرون کشید و دست بر قبضه شمشیر انداخت.

ربیع می‌گوید: گفتم: انّا للّه، سوگند به خدا کار امام تمام شد.

سپس منصور، شمشیر را در غلاف کرد و گفت: «ای جعفر! آیا با این موی سفید و آن نسبی که داری حیا نمی‌کنی که سخن نادرست می‌گوئی و موجب اختلاف بین مسلمانان می‌شود، می‌خواهی خون مردم را بریزی، و فتنه و آشوب در بین ملّت و سران مملکت، پدید آوری».

امام صادق عليه‌السلام فرمود: «سوگند به خدا، ای رئیس مؤمنان، چنین نیست، و این نامه‌ها از من نیست، و خطّ و مهر آنها از آن من نمی‌باشد».

منصور [که چون میر غضبی خشن و قلدر شده بود] دست به سوی شمشیرش برد، آن را به اندازه یک ذراع [مقدار سر انگشت‌ها تا آرنج] از غلاف بیرون کشید.

ربیع می‌گوید: با خود گفتم: انّا للّه کار امام تمام شد، و با خود گفتم اگر

الأنوار البهیة، ص: 258

منصور به من مأموریت دهد، مخالفت خواهم کرد، چرا که می‌پنداشتم او شمشیرش را به من بدهد و فرمان دهد که امام را به قتل برسانم. با خود گفتم: اگر منصور چنین کند، خودش را خواهم کشت، گرچه موجب کشته شدن خودم و فرزندانم شود، از خیالی که در آغاز کار نمودم، توبه کردم، باز دیدم منصور، با کمال خشونت، امام را سرزنش می‌کند، و آن حضرت، عذرخواهی می‌نماید.

در این هنگام دیدم، منصور، شمشیرش را به قدری از میان غلاف بیرون کشید که اندکی از آن در غلاف باقی ماند، من گفتم: انّا للّه، امام از دست رفت، در این هنگام منصور، شمشیر را در میان غلاف نهاد، و ساعتی سر به زیر افکند، سپس سرش را بلند کرده و گفت: ای ربیع به گمانم راست می‌گوئی، آن صندوقچه را که در فلان جا است بیاور، صندوقچه را آوردم، منصور گفت: دستت را در آن فرو بر، و بر محاسن او (امام) بگذار، آن صندوقچه، پر از عطر قیمتی بود، از آن عطر بر محاسن امام عليه‌السلام نهادم، محاسن آقا که سفید بود، بر اثر آن عطر که سیاه رنگ بود، سیاه شد.

سپس منصور گفت: «امام عليه‌السلام را بر بهترین و چالاکترین اسبهای من سوار کن، و ده هزار درهم به او بده، و او را با کمال احترام، تا خانه‌اش بدرقه کن، وقتی که به خانه‌اش رسید، او را مخیّر ساز که اگر خواست در نزد ما با کمال احترام بماند، و یا به مدینه جدّش رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بازگردد»، ما که بسیار خوش‌حال بودیم، به سلامتی از نزد منصور، بیرون آمدیم، در حالی که از کار و تصمیم منصور در شگفت بودیم- تا آخر روایت.

مؤلّف گوید: اینکه در روایت فوق آمده: سنّ امام بیش از هفتاد سال شده بود، با گفتار علما و سیره‌نویسان تطبیق نمی‌کند. شیخ کلینی (ره) و شیخ مفید (ره) در ذکر وفات آن حضرت می‌نویسند: «او در ماه شوّال سال 148 ه در سنّ 65 سالگی از دنیا رفت.

شهید دوّم (محمد بن مکّی) در کتاب دروس می‌نویسد: «امام صادق عليه‌السلام )

الأنوار البهیة، ص: 259

در ماه شوّال وفات کرد، و به گفته بعضی در نیمه ماه رجب، روز دوشنبه سال 148 ه در سنّ 65 سالگی از دنیا رفت». در کتاب اعلام الوری نیز قریب همین مطلب آمده است.

ابن خشّاب از محمّد بن سنان روایت می‌کند که: امام صادق عليه‌السلام در 65 سالگی و به گفته بعضی در 68 سالگی از دنیا رفت.

نتیجه اینکه: به احتمال قوی واژه «سبعین» (70) که در روایت فوق، ذکر شده اشتباها به جای «ستّین» (60) نقل گردیده است، گرچه قول ضعیفی نیز در اینجا هست که امام صادق عليه‌السلام در 71 سالگی از دنیا رفته است، چنانکه این مطلب را صاحب کشف الغمّه از محمد بن سعید، و نیز سبط بن جوزی از واقدی نقل نموده‌اند.

گفتار امام صادق عليه‌السلام در اهمیّت صله رحم‌

شیخ طوسی (ره) به اسناد خود از محمد بن ابراهیم نقل می‌کند، منصور دوانیقی [دوّمین خلیفه عبّاسی] امام صادق عليه‌السلام را به حضور طلبید، دستور داد فرشی در کنارش گستردند، و امام را بر روی آن نشاند، سپس گفت: «محمّد را نزدم بیاورید، مهدی را به نزدم بیاورید» [منظور، پسرش محمّد بود که به مهدی عبّاسی معروف شده بود]، منصور، این سخن را چندین بار تکرار کرد، گفته شد:

هم اکنون می‌آید، علّت تأخیرش این است که او به سوزاندن مواد عطری [مانند سوزاندن عود] اشتغال دارد، پس از لحظه‌ای، او آمد که بوی عطر او، پیش از ورود او، به مشام می‌رسید، در این هنگام، منصور به امام صادق عليه‌السلام رو کرد و گفت: «ای ابا عبد اللّه! درباره صله رحم، حدیثی به من فرمودی، آن را ذکر کنید تا (پسرم) مهدی بشنود.

امام صادق عليه‌السلام فرمود: آری، پدرم از پدرش، از جدّش از علی عليه‌السلام روایت کردند که پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

الأنوار البهیة، ص: 260

انّ الرّجل لیصل رحمه، و قد بقی من عمره ثلث سنین فیصیّرها اللّه عزّ و جلّ ثلثین سنة، و یقطعها و قد بقی من عمره ثلاثون سنة، فیصیّرها اللّه ثلاث سنین

: «همانا انسان، صله رحم می‌کند، با اینکه از عمرش، سه سال بیشتر نمانده، خداوند متعال آن را سی سال می‌گرداند، و قطع رحم می‌کند، با اینکه از عمرش سی سال باقی مانده، خداوند آن را سه سال می‌گرداند».

سپس این آیه (39 سوره رعد) را خواند:

یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ : «خداوند هر چه را بخواهد «محو»، و هر چه را بخواهد «اثبات» می‌کند، و «امّ الکتاب» نزد او است».

منصور گفت: «این حدیث، حدیث خوبی بود، ولی منظورم این حدیث نبود». امام صادق عليه‌السلام فرمود: «آری، پدرم از پدرش، از جدّش، از علی عليه‌السلام روایت کردند که رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

صلة الرّحم تعمر الدّیّار، و تزید فی الاعمار، و ان کان اهلها غیر اخیار

: «صله رحم، خانه‌ها را آباد می‌سازد، عمرها را زیاد می‌کند، گرچه صله رحم کنندگان نیک روش نباشند».

منصور گفت: «این حدیث نیز خوب است، ولی مقصود من، این حدیث نبود». امام صادق عليه‌السلام فرمود: «آری، پدرم از پدرش، از جدّش، از علی عليه‌السلام نقل کردند که پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود:

صلة الرّحم تهوّن الحساب، و تقی میتة السّوء

: «صله رحم، حساب قیامت را آسان می‌کند، و انسان را از مرگ بد، نگهداری می‌نماید».

منصور گفت: «آری، مقصود من، همین حدیث بود».

ممنوع الملاقات شدن امام صادق عليه‌السلام و داستان خیارفروش‌

ابن شهر آشوب (ره) از محمد بن سنان، از مفضّل بن عمر نقل می‌کند:

الأنوار البهیة، ص: 261

«منصور چندین بار تصمیم گرفت، امام را به قتل رساند، و هر زمان آن حضرت را احضار می‌کرد، تا او را بکشد، همین که نگاهش به امام می‌افتاد، هیبت و شکوهی از امام می‌دید، و از کشتن او منصرف می‌شد، ولی مردم را از ملاقات با آن حضرت، ممنوع کرد، و آن حضرت را از جلوس عمومی برای دیدار مردم، ممنوع نمود، و رفت و آمد مردم را به نزد آن بزرگوار، شدیدا کنترل کرد، تا آنجا که وقتی برای شیعیان مسأله‌ای دینی درباره ازدواج یا طلاق و... پیش می‌آمد، حکمش را نمی‌دانستند، و نمی‌توانستند با آن حضرت، ملاقات نمایند، و همین باعث می‌شد که مردی از همسرش مدّتها دوری کند، تا مسأله روشن گردد.

مؤلّف گوید: این مطلب را تأیید می‌کند، آنچه که قطب راوندی (ره) از «هارون ابن خارجه» نقل می‌کند که گفت: مردی از اصحاب ما، همسرش را [در یک مجلس، بدون رجوع بعد از طلاق] سه طلاقه کرد، حکم آن را از علمای شیعه پرسید، آنها جواب دادند، چنین طلاقی، طلاق نیست.

همسر او گفت: «من به این پاسخ قانع نمی‌شوم، مگر اینکه مسأله را از شخص امام صادق عليه‌السلام بپرسی!

آن حضرت در این وقت در شهر حیره (بین کوفه و بصره) در عصر خلافت ابو العبّاس سفّاح (نخستین خلیفه عبّاسی) بود.

شوهر آن زن به «حیره» سفر کرد، ولی دریافت که نمی‌تواند با امام صادق عليه‌السلام ملاقات نماید، زیرا خلیفه، دیدار مردم را با آن حضرت قدغن کرده است.

او می‌گوید: با خود می‌اندیشیدم که چگونه و با چه طرحی، بتوانم با امام صادق عليه‌السلام ملاقات نمایم، در این میان ناگاه یک عرب بیابانی را دیدم که جامه‌های پشمین پوشیده بود، و خیار می‌فروخت، به جلو رفتم و گفتم: «همه این خیارها را چند می‌فروشی؟ ».

گفت: به یک درهم.

الأنوار البهیة، ص: 262

یک درهم به او دادم و به او گفتم: روپوش پشمی خود را به من بده، او آن لباس را به من داد، آن را پوشیدم [و خود را به صورت خیارفروش درآوردم] و فریاد می‌زدم: آهای خیار! آهای خیار!!

به این ترتیب خود را به چند قدمی امام صادق عليه‌السلام نزدیک نمودم، ناگاه پسری از گوشه‌ای صدا زد: «ای خیارفروش! » به پیش رفتم و به خدمت امام صادق عليه‌السلام رسیدم، آن حضرت فرمود:

ما اجود ما احتلت، ایّ شی‌ء حاجتک؟

: «چه نیرنگ خوبی به کار بردی، اکنون بگو چه حاجت داری؟ ».

عرض کردم: «من به یک گرفتاری مبتلا شدم، و همسرم را در یک مجلس، با یک بار گفتن، سه طلاقه کردم، از علمای خودمان (شیعه) پرسیدم، گفتند: این طلاق، طلاق نیست، همسرم گفت: به این پاسخ قانع نمی‌شوم تا اینکه مسأله را از خود امام صادق عليه‌السلام بپرسی».

امام صادق عليه‌السلام فرمود: «به سوی همسرت بازگرد، چیزی بر گردن تو نیست» (و طلاق تو به عنوان سه طلاقه، صحیح نیست).

شیخ کشّی (ره) [ابو عمرو، محمّد بن عمر کشّی صاحب کتاب رجال، که شیخ طوسی آن کتاب را خلاصه نموده و آن را «اختیار الرّجال» نامیده] می‌گوید: از عنبسه روایت شده؛ می‌گفت: شنیدم امام صادق عليه‌السلام می‌فرمود: «من شکایت تنهائی و اندوه خود را از مردم مدینه، به سوی خدا می‌برم، تا نزد من بیائید و شما را بنگرم و شاد گردم، کاش این طاغوت (منصور دوانیقی) به من اجازه می‌داد، تا در خانه جلوس می‌کردم، و شما نزد من می‌آمدید، و با من ملاقات می‌نمودید، اگر او چنین می‌کرد، ما به او ضمانت می‌دادیم که از جانب ما به او آزاری نرسد».

حادثه‌ای عجیب، از آزادی امام صادق عليه‌السلام و تشکیل حوزه علمیّه‌

مؤلّف گوید: وقتی که امام صادق عليه‌السلام ممنوع الملاقات شد، و حکومت

الأنوار البهیة، ص: 263

طاغوتی بنی عبّاس، او را از جلوس و دیدار با مردم بازداشت، برای شیعیان آن حضرت، بسیار ناگوار و سخت گردید که قابل تحمّل نبود، تا اینکه خداوند به دل منصور انداخت که از امام صادق عليه‌السلام درخواست هدیه‌ای کند، هدیه‌ای که نظیر آن در نزد هیچ‌کس نباشد. امام صادق عليه‌السلام عصای کوچکی را که طول آن یک ذراع [از سر انگشتان تا آرنج] بود، و از یادگارهای رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بود، برای منصور فرستاد.

منصور، بسیار خوش‌حال شد، و دستور داد آن را چهار قسمت کردند، و هر کدام را در یکی از چهار جا [مثلا در چهار گوشه تختش] نصب نمودند، آنگاه به امام صادق عليه‌السلام عرض کرد: «پاداش تو در مقابل این هدیه، در نزد من جز این نیست که تو را آزاد سازم، تا شیعیانت از علم تو بهره‌مند گردند، و دیگر مزاحم تو و شیعیانت نگردم، در مسند علم و فتوا بنشین و فتوای خود را برای مردم بیان کن، ولی در آن شهری که من زیست می‌کنم، نباش! ».

و همین فرمان منصور، موجب آزادی و پخش علم امام صادق عليه‌السلام [و تشکیل حوزه علمیّه و جذب شاگردان بسیار] گردید «1».

____________________________________

(1) در اینجا تذکّر این نکته لازم است که شیوه ائمّه اطهار علیهم‌السلام در مسائل فرهنگی و سیاسی، بر اساس اولویّتها و اهمّ و مهم بود. آنها گاهی در شرائط خاص، با رعایت همه جوانب، مهم را فدای اهمّ می‌کردند. امام صادق عليه‌السلام در شرائطی بود، که تشکیل حوزه علمیّه و نشر فرهنگ تشیّع را مهمتر از قیام مسلّحانه بر ضد بنی عبّاس می‌دانست، و عقیده داشت که نهضت فرهنگی، اساس نهضتهای دیگر است، بر همین اساس، سعی می‌کرد منصور را بر ضدّ خود، تحریک نکند.

در اینجا مناسب است به کلام امام خمینی (ره) توجّه کنیم. ایشان در پاسخ عدّه‌ای که گفته بودند: «اگر بنا است که مرجع دینی در سیاست دخالت نماید، چرا آیت اللّه العظمی شیخ عبد الکریم حائری [مؤسّس حوزه علمیّه قم] این کار را انجام ندادند؟ »، فرموده بودند: «اگر مرحوم حاج شیخ (عبد الکریم) در حال حاضر زنده بودند، کاری را انجام می‌دادند که من انجام داده‌ام، و تأسیس حوزه علمیّه در ایران آن روز، از جهت سیاسی، کمتر از تأسیس جمهوری اسلامی در ایران امروز نبود» [تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل]- (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 264

______________________________________

مؤلّف گوید: از روایت کتاب محاسن، ظاهر می‌شود که مردم در محضر آن حضرت اجتماع نمودند، به طوری که جمعیّت، ازدحام می‌کردند، تا از محضرش کسب علم کنند، و آن روایت چنین است:

معاویة بن میسرة بن شریح می‌گوید: امام صادق عليه‌السلام را در مسجد خیف (واقع در سرزمین منی) دیدم که حلقه درسی داشت و حدود دویست نفر در آن درس، شرکت می‌نمودند، از جمله آنها عبد اللّه بن شبرمه «1» بود، که به آن حضرت می‌گفت:

«ای ابا عبد اللّه! ما در عراق، به قضاوت اشتغال داریم، و بر اساس قرآن و سنّت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله قضاوت می‌نمائیم، و گاهی مسأله‌ای برای ما پیش می‌آید که [چون در قرآن و سنّت چیزی نمی‌یابیم] بر اساس رأی خود، اجتهاد می‌کنیم» «2».

با شنیدن این سخن، همه شاگردان، گوش فرا دادند تا پاسخ امام صادق عليه‌السلام را بشنوند، امام صادق عليه‌السلام با شاگردانی که در جانب راستش بودند، مشغول سخن بود، چون حاضران چنین دیدند، قفل سکوت را شکستند و به گفتگو پرداختند، باز عبد اللّه بن شبرمه عرض کرد:

«ای ابا عبد اللّه! ما قاضی‌های عراق هستیم، و بر اساس قرآن و سنّت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله قضاوت می‌کنیم، و گاهی مسائلی پیش می‌آید که بر اساس رأی

(1) عبد اللّه بن شبرمه از اصحاب امام سجّاد عليه‌السلام بود، و در نواحی کوفه از طرف منصور دوانیقی، قاضی بود و بین مردم آنجا قضاوت می‌کرد. او در سال 144 ه ق از دنیا رفت. علّامه حلّی در رجال خود، او را در قسم دوّم از راویان (که موثّق نیستند) ذکر کرده است، او از اهالی کوفه و شاعر بود (مؤلّف).

از روایات، ظاهر می‌شود که او مورد مذمّت است، و او بر اساس رأی و قیاس عمل می‌کرده است (الکنی و الألقاب، ج 1، ص 324)- مترجم

(2) اشکال ابن شبرمه این بود که به جای اجتهاد از قواعد کلّی قرآن و سنّت، از رأی و قیاس خود اجتهاد می‌نمود (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 265

_____________________________________

خود، اجتهاد می‌نمائیم».

همه حاضران سکوت کردند تا پاسخ امام را بشنوند، دیدند آن حضرت به جانب چپ خود رو کرده و با شاگردانی که در جانب چپ هستند گفتگو می‌کند، باز حاضران با دیدن این حالت سکوت را شکستند و به گفتگو پرداختند. عبد اللّه بن شبرمه پس از سکوت طولانی، باز (برای بار سوّم) سؤال خود را تکرار کرد.

امام صادق عليه‌السلام به او رو کرد و فرمود: «علی بن أبی طالب عليه‌السلام چگونه انسانی بود؟ او در عراق زندگی می‌کرد و شما به حال او اطّلاع دارید».

ابن شبرمه، در جواب، حضرت علی عليه‌السلام را بسیار ستود.

امام صادق عليه‌السلام فرمود:

انّ علیّا أبی ان یدخل فی دین اللّه الرّأی، و ان یقول فی شی‌ء من دین اللّه بالرّأی و المقاییس

: «همانا حضرت علی عليه‌السلام امتناع نمود که رأی خود را در دین خدا داخل نماید، و چیزی از دین خدا را بر اساس رأی و قیاس، فتوا دهد».

الأنوار البهیة، ص: 266

ساعات آخر عمر، و ماجرای شهادت امام صادق عليه‌السلام ‌

اشاره

امام صادق عليه‌السلام در ماه شوّال سال 148 هجرت، بر اثر زهری که همراه انگور به او خوراندند به شهادت رسید، آن حضرت در روز 25 شوّال، و به گفته بعضی روز دوشنبه 15 رجب از دنیا رفت، چنانکه قبلا اشاره شد:

1- مقام رضا به خواست خدا از صفات مؤمن‌

در کتاب مشکاة الأنوار نقل شده: یکی از یاران امام صادق عليه‌السلام به عیادت امام صادق عليه‌السلام ، در آن هنگام که در بستر شهادت بود، رفت، دید آنچنان آن حضرت لاغر شده که بیش از رمقی، از او باقی نمانده است، گریه کرد.

امام عليه‌السلام به او فرمود: «چرا گریه می‌کنی؟ ».

او عرض کرد: «آیا من شما را در این حال می‌نگرم، گریه نکنم».

امام صادق عليه‌السلام به او فرمود: «گریه نکن، همانا همه نیکی‌ها به مؤمن عرضه می‌شود، اگر اعضای بدن او قطعه‌قطعه شود، برای او خیر است، و اگر سراسر بین مشرق و مغرب را مالک گردد، باز برای او خیر است» [یعنی راضی به رضای خدا است، و آنچه را خدا پسندید همان را می‌پسندد].

2- صله رحم تا این حدّ!

شیخ طوسی (ره) از «سالمه» کنیز امام صادق عليه‌السلام نقل می‌کند که

الأنوار البهیة، ص: 267

گفت: من هنگام وفات امام صادق عليه‌السلام در محضر آن حضرت بودم، از هوش رفت، وقتی که به هوش آمد فرمود: به «حسن افطس [حسن پسر علی اصغر بن امام سجّاد عليه‌السلام ] هفتاد دینار بدهید، و به فلانی و فلانی، فلان مقدار بدهید...

من عرض کردم: «آیا به حسن افطس که قبلا با کارد بزرگ به شما حمله کرد و می‌خواست شما را بکشد، پول بدهیم؟ ».

فرمود: آیا می‌خواهی از افرادی [از صاحبان اندیشه] نباشم که خداوند در تمجید آنها می‌فرماید:

وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ ما أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخافُونَ سُوءَ الْحِسابِ

: «و آنها که پیوندهائی را که خدا به آن امر کرده است برقرار می‌دارند، و از پروردگارشان می‌ترسند، و از بدی حساب (روز قیامت، بیم دارند)» «1» .

آری، ای سالمه! خداوند متعال، بهشت را آفرید، آن را پاکیزه نمود، و بوی آن را خوش گردانید؛

و انّ ریحها یوجد من مسیرة الفی عام، و لا یجد ریحها؛ عاقّ و لا قاطع رحم

: «و همانا بوی بهشت تا فاصله مسیر که در دو هزار سال پیموده می‌شود، می‌رسد، ولی همین بوی بهشت را انسانی که پدر و مادرش را بیازارد و یا قطع رحم کند، استشمام نخواهد کرد».

3- مکافات سبک شمردن نماز

به روایت شیخ صدوق (ره) ابو بصیر می‌گوید: پس از شهادت امام صادق عليه‌السلام نزد امّ حمیده [کنیز امام صادق عليه‌السلام ] برای عرض تسلیت رفتیم، گریه کرد و ما نیز از گریه او گریه کردیم، سپس گفت: «ای ابا محمّد

(1) رعد- 21

الأنوار البهیة، ص: 268

___________________________________

[لقب دیگر ابو بصیر] اگر امام صادق عليه‌السلام را هنگام مرگ می‌دیدی، چیز عجیبی مشاهده می‌نمودی؛ چشمهای خود را گشود و فرمود: بستگانم را حاضر کنید، ما همه آنها را حاضر کردیم، به آنها نگاه کرد و فرمود:

انّ شفاعتنا لا تنال مستخفّا بالصّلاة

: «همانا شفاعت ما به کسی که نماز را سبک بشمرد، نرسد».

4- معرّفی وصیّ امام صادق عليه‌السلام

قطب راوندی (ره) از داود بن کثیر رقّی نقل می‌کند که گفت: شخصی از خراسان که او را «ابو جعفر» می‌خواندند، عازم کوفه شد، جماعتی از مردم خراسان نزد او اجتماع کردند و از او درخواست نمودند: اموال و متاعی را با خود ببرد [تا به امام صادق عليه‌السلام برساند] و همچنین مسائلی در فتوا و مشورت را (در رابطه با امامت) بررسی نماید.

آن مرد خراسانی، به سوی کوفه حرکت کرد، پس از ورود به کوفه، برای زیارت مرقد شریف امام علی عليه‌السلام ، به حرم آن حضرت رفت، در حرم، در گوشه‌ای، مردی را دید که جمعی به گردش حلقه زده‌اند، وقتی که از زیارت مرقد شریف فارغ شد، نزد آن جمعیّت رفت، دریافت که آنها فقهای شیعه هستند، و مسائل خود را از آن شیخ (که به گردش حلقه زده بودند) می‌پرسند، پرسید این شیخ کیست؟

گفتند: او «ابو حمزه ثمالی» «1» است.

آن مرد خراسانی می‌گوید: در این هنگام که نزد ابو حمزه نشسته بودیم، شخصی اعرابی به آنجا آمده و گفت: من از مدینه می‌آیم، جعفر بن محمد (امام

(1) ثابت بن دینار، معروف به «ابو حمزه ثمالی» صاحب دعای معروف، که در سحرهای ماه رمضان خوانده می‌شود، از پارسایان و شخصیّتهای برجسته و مورد وثوق، از اهالی کوفه است. حضرت رضا عليه‌السلام او را به سلمان فارسی، تشبیه نمود، و فرمود: او در خدمت چهار نفر از ما [امام سجّاد عليه‌السلام تا امام کاظم عليه‌السلام ] بود. وی به سال 150 ه ق از دنیا رفت- شرح در کتاب الکنی و الألقاب، ج 2، ص 132 (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 269

______________________________________-

صادق عليه‌السلام ) از دنیا رفت.

ابو حمزه تا این خبر را شنید، جیغ کشید، و سپس دستش را بر زمین کوبید، و آنگاه از آن اعرابی پرسید: «آیا از آن حضرت وصیّتی شنیده‌ای؟ » [آیا او برای خود، وصیّ تعیین کرد؟ ].

او گفت: «آری، او به پسرش عبد اللّه، و به پسرش موسی عليه‌السلام ، و به منصور (دوانیقی) وصیّت کرد».

ابو حمزه گفت: «حمد و سپاس خداوند را که ما را گمراه نکرد، دلّ علی الصّغیر، و بیّن علی الکبیر، و ستر الامر العظیم.

آنگاه ابو حمزه برخاست و کنار قبر امیر مؤمنان عليه‌السلام رفت، و در آنجا نماز خواند، ما هم نماز خواندیم، سپس ابو حمزه نزد ما آمد، من به او گفتم: «آنچه را [اکنون خبر از شهادت امام صادق عليه‌السلام ] گفتی، برای من توضیح بده».

ابو حمزه گفت: «امام صادق عليه‌السلام بیان کرد که پسر بزرگش (عبد اللّه) ناقص الخلقه است [زیرا از نظر جسمی و دینی ناقص بود، و همه می‌دانستند که وصیّ امام، او نیست] و راهنمائی به فرزند کوچک نمود به اینکه او را در وصیّت با فرزند بزرگ (عبد اللّه) داخل نمود، و نام منصور را ذکر کرد، و به این ترتیب امر عظیم (امامت) را پنهان نمود [زیرا همه می‌دانستند که منصور، وصیّ آن حضرت نیست، بلکه آن حضرت منصور را از روی تقیّه نام برده است] که اگر منصور بپرسد: وصیّ جعفر بن محمّد الصّادق، کیست؟ گفته شود: «خودت هستی» «1».

5- نوشته روی سنگ قبر

مسعودی [مورّخ معروف] می‌نویسد: امام صادق عليه‌السلام با پدرش امام

(1) به عبارت روشنتر؛ امام صادق عليه‌السلام در شرائط سخت و سانسور حکومت منصور، با یک طرح و تاکتیک ماهرانه، وصیّ حقیقی خود را به شیعیان معرفی کرد، اسم سه نفر را برد، که نزد شیعیان مسلّم بود که عبد اللّه و منصور، وصیّ حقیقی او نیستند، پس حضرت موسی بن جعفر عليه‌السلام وصیّ و امام بعد از او است، و با این طرح منصور را از آزار و عکس العمل‌های طاغوتی، رام نمود (مترجم).

الأنوار البهیة، ص: 270