ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 44304
دانلود: 4212

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44304 / دانلود: 4212
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

فرازهائی از گفتار امام کاظم عليه‌السلام ‌

1- امام کاظم عليه‌السلام به یکی از شیعیانش فرمود:

ای فلان! اتّق اللّه، و قل الحق و ان کان فیه هلاکک، فانّ فیه نجاتک. ای فلان! اتّق اللّه ودع الباطل، و ان کان فیه نجاتک فانّ فیه هلاکک

: «ای فلانی! تقوای الهی پیشه خود ساز، و حقّ بگو، هر چند (در ظاهر) هلاکت تو در آن باشد، زیرا در حقیقت، نجات تو، در آن است.

ای فلانی! تقوای الهی پیشه خود کن، و باطل را رها ساز، هر چند (در ظاهر) آن باطل، موجب نجات تو گردد، زیرا که در حقیقت، هلاکت تو در آن است».

2- امام کاظم عليه‌السلام در کنار قبری حاضر شده بود، به حاضران فرمود:

انّ شیئا هذا آخره لحقیق ان یزهد فی اوّله، و انّ شیئا هذا اوّله، لحقیق ان یخاف آخره

: «همانا دنیائی که پایانش این (قبر) باشد، سزاوار است که در آغازش نسبت به آن زهد و پارسائی شود، و همانا آخرتی که این (قبر) آغاز آن است، سزاوار است که از آخرش بیمناک شد».

مؤلّف گوید: این سخن نظیر سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله است، که روایت شده: «براء بن عازب» گفت: ما در محضر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بودیم، ناگاه نگاه آن حضرت، به گروهی افتاد، فرمود: «اینها چرا اجتماع کرده‌اند؟ ».

شخصی عرض کرد: «مشغول کندن قبر هستند».

الأنوار البهیة، ص: 287

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله با شتاب به سوی قبر، حرکت کرد، اصحاب نیز همراهش حرکت کردند، تا کنار قبر رسیدند، و آن حضرت بر بالای قبر نشست.

عازب می‌گوید: من پیشدستی کرده به سوی پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله شتافتم تا بنگرم چه می‌کند؟ دیدم آن حضرت آنچنان گریست که خاک زمین از اشک چشمش تر شد، سپس به ما رو کرد و فرمود:

اخوانی لمثل هذا فاعدّوا

: «برادرانم! برای چنین سرانجامی، خود را آماده کنید».

3- از سخنان امام کاظم عليه‌السلام است:

من تکلّم فی اللّه هلک، و من طلب الرّئاسة هلک، و من دخله العجب، هلک: «آن کس که درباره ذات خدا، سخن بگوید، هلاک گردد، (حیران و گمراه شود) و کسی که در طلب ریاست باشد، هلاک شود، و کسی که خودبینی در او راه یابد، هلاک شود».

4- اشتدّت مؤنة الدّنیا و الدّین، فامّا مؤنة الدّنیا: فانّک لا تمدّ یدک الی شی‌ء منها الّا وجدت فاجرا قد سبقک الیه، و امّا مؤنة الآخرة فانّک لا تجد اعوانا یعینونک علیه

: «تحصیل هزینه دنیا و توشه آخرت، سخت است، اما در مورد سختی هزینه دنیا، زیرا تو دستت را به سوی چیزی دراز نمی‌کنی مگر آنکه شخص گنهکاری را می‌یابی که قبل از تو، به سوی آن دست دراز کرده است.

و امّا سختی توشه آخرت، از این رو است که: یارانی را که تو را برای تحصیل آن توشه، کمک کنند نمی‌یابی».

5- امام کاظم عليه‌السلام به علی بن یقطین فرمود:

کفّارة عمل السّلطان؛ الاحسان الی الاخوان

: «کفّاره کارمندی (یا کارگری) سلطان، نیکی نمودن به برادران دینی است».

6 - کلّما احدث النّاس من الذّنوب ما لم یکونوا یعلمون، احدث اللّه لهم من البلاء ما لم یکونوا یعدّون

الأنوار البهیة، ص: 288

: «هر چه مردم گناهان (جدیدی) که قبلا آن را نمی‌دانستند، انجام دهند، خداوند از بلاهای (جدیدی) را که قبلا آن را در عداد بلا نمی‌شمردند، برای آنها پدید می‌آورد».

7- تعجّب الجاهل من العاقل، اکثر من تعجّب العاقل من الجاهل

: «تعجب و شگفتی نادان از شخص صاحب عقل، بیشتر از تعجّب صاحب عقل از جاهل است» [هرگاه عاقل، کار زشتی انجام دهد، جاهل از کار او تعجّب می‌کند، و این تعجّب از تعجّب عاقل به کار زشت جاهل، بیشتر است، زیرا از عاقل، توقّع بیشتر است که کار زشت نکند].

8- المصیبة للصّابر واحدة، و للجازع اثنتان

: «مصیبت برای صبرکننده، یکی است، ولی برای انسان بی‌تاب دو مصیبت است» [یکی خود مصیبت، دوم مصیبت از دست دادن ثواب آن] 9- یعرف شدّة الجور من حکم به الیه

: «سختی ظلم را آن کس (خوب) می‌شناسد که در مورد او حکم به جور و ظلم صادر شده است».

10 - و اللّه ینزل المعونة علی قدر المئونة، و ینزل الصّبر علی قدر المصیبة، و من اقتصد و قنع بقیت علیه النّعماء، و من بذّر و اسرف؛ زالت عنه النّعمة، و اداء الامانة و الصّدق؛ یجلبان الرّزق، و الخیانة و الکذب یجلبان الفقر و النّفاق، و اذا اراد اللّه بالنّملة شرّا نبت لها جناحین فطارت، فاکلها الطّیر

: «سوگند به خداوند، کمک و مساعدت، به اندازه و به قدر هزینه زندگی نازل می‌شود، و صبر به اندازه مصیبت فرود آید، پس کسی که [در مصرف مخارج زندگی] میانه روی کند، و قناعت نماید، نعمتها برای او باقی می‌ماند، و کسی که بریز و بپاش و اسراف ورزد، نعمت از او نابود می‌گردد، امانت‌داری و راستگوئی موجب جلب رزق و روزی می‌گردند، خیانت و دروغگوئی موجب فقر و نفاق می‌شوند، و هرگاه خداوند شرّ مورچه‌ای را بخواهد، دو پر در بدن او می‌رویاند، او پرواز می‌کند، و پرنده در هوا او را می‌خورد».

الأنوار البهیة، ص: 289

________________________________________

شرح کوتاه:

اینکه آن حضرت در سخن فوق فرمود: و من بذّر و اسرف، واژه «بذّر» در اصل از تبذیر، به معنی پراکنده نمودن است، و اصل آن ریختن بذر روی خاک (برای سبز شدن) است، سپس در اینجا کنایه از هر کسی است که اموال خود را با بریز و بپاش، تباه می‌سازد، و ریختن بذر روی خاک برای کسی که به نتیجه آن آگاه نیست، در ظاهر ضایع نمودن بذر به حساب می‌آید، و واژه «اسراف» به معنی تجاوز از حدّ و اندازه در هر کاری است که انسان انجام دهد، گرچه مشهورتر در معنی اسراف، آن است که انسان در انفاق و خرج کردن، از مرز اندازه خارج شود و زیاده‌روی کند، و گاهی اسراف بر اساس کمیّت و اندازه آن است و گاهی بر اساس کیفیّت و چگونگی آن، چنانکه راغب اصفهانی در کتاب مفردات، چنین گفته است.

11- اولی العلم بک ما لا یصلح لک العمل الّا به، و اوجب العمل علیک ما انت مسئول عن العمل به، و الزم العلم لک ما دلّک علی صلاح قلبک، و اظهر لک فساده، و احمد العلم عاقبة، مازاد فی علمک العاجل، فلا تشغلنّ بعلم ما لا یضرّک جهله، و لا تغفلنّ عن علم ما یزید فی جهلک ترکه

: «شایسته‌ترین دانش برای تو آن دانشی است که عمل تو بدون آن اصلاح نیابد، و واجب‌ترین عمل، آن عملی است که تو موظّف و مسئول انجام آن باشی.

و لازم‌ترین دانش، برای تو، آن دانشی است که تو را به اصلاح قلبت، راهنمائی کند، و تباهی قلبت را برای تو آشکار سازد، و ستوده‌ترین دانش، آن دانشی است که از جهت عاقبت، بر علم کنونی تو بیفزاید، و به دانشی که ندانستن آن، زیانی برای تو ندارد خود را البته مشغول نکن، و از فرا گرفتن علمی که ترک آن موجب افزایش نادانیت گردد، البتّه غافل مباش».

نگارش و ثبت گفتار امام کاظم عليه‌السلام

سیّد بن طاووس نقل می‌کند: جماعتی از یاران خاصّ امام کاظم عليه‌السلام از بستگان و شیعیانش در محضر او، حاضر می‌شدند، و صفحه‌های نازک و لطیفی

الأنوار البهیة، ص: 290

از آبنوس و قلم، در همراه داشتند، هنگامی که امام کاظم عليه‌السلام ، سخنی می‌گفت، یا مسأله‌ای را فتوا می‌داد، آنها آنچه را می‌شنیدند، می‌نوشتند.

مؤلّف گوید: امام کاظم عليه‌السلام وصیّت طولانی به هشام بن حکم دارد که در آن مجموعه‌ای از حکمت‌های ژرف و بلند معنی، گردآوری شده است «1».

و در دست ما کتاب «مسائل علی بن جعفر عليه‌السلام » موجود است، که مجموعه‌ای از سؤالات علی بن جعفر عليه‌السلام است که از برادرش امام کاظم عليه‌السلام پرسیده شده، و پاسخهای آن حضرت می‌باشد، فقهای ما در استنباط احکام، به این کتاب مراجعه می‌کنند، علّامه مجلسی این کتاب را در جلد چهارم بحار الأنوار (چاپ قدیم) [و جلد 10 بحار، صفحه 249 به بعد، چاپ جدید] آورده است.

(1) این وصیّت، در کتاب اصول کافی، ج 1، اوائل کتاب، و کتاب تحف العقول آمده است (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 291

نگاهی بر عبادات و سایر اخلاقیّات امام کاظم عليه‌السلام

امام کاظم عليه‌السلام عابدترین، فقیه‌ترین، سخاوتمندترین مردم عصرش بود، و از همه مردم کریم النّفس‌تر (بلندنظرتر) بود.

روایت شده: آن حضرت، نماز شب را می‌خواند، و آن را به نماز صبح متّصل می‌کرد، سپس تا طلوع خورشید، به تعقیب نماز اشتغال داشت، و بعد به سجده می‌رفت، و سر از سجده و حمد خدا در سجده بر نمی‌داشت تا نزدیک ظهر فرا می‌رسید، و بسیار دعا می‌کرد و می‌گفت:

اللّهمّ انّی أسألک الرّاحة عند الموت، و العفو عند الحساب

: «خدایا! از درگاهت، استراحت هنگام مرگ، و عفو هنگام حسابرسی را درخواست می‌کنم».

و این دعا را بسیار تکرار می‌کرد.

و یکی از دعاهای آن حضرت، این بود:

عظم الذّنب من عبدک، فلیحسن العفو من عندک

: «گناه از بنده‌ات بزرگ شد، پس عفو از پیشگاهت، نیکو و زیبا خواهد شد» «1».

(1) با اینکه امامان معصوم علیهم‌السلام ، مصون از گناه بودند و هرگز گناه نمی‌کردند، اقرار آنها به گناه، در دعای فوق و دعاهای دیگر را می‌توان از جهات مختلف توجیه کرد:

1- حسنات نیکان، گناهان مقرّبان است، زیرا کوچکترین عدم توجّه مقرّبان از خدا، در نزد آنها، گناه است.

الأنوار البهیة، ص: 292

امام کاظم عليه‌السلام از خوف خدا، آن چنان می‌گریست که محاسنش از اشکهایش خیس می‌شد.

او از همه بیشتر نسبت به بستگانش، صله رحم می‌نمود، و شبانه به نیازهای مستمندان مدینه، رسیدگی می‌کرد، و زنبیلی که محتوی درهم و دینار، و آرد و خرما بود، به آنها می‌رسانید، به گونه‌ای که آنها نمی‌دانستند چه کسی به آنها کمک می‌رساند.

امام کاظم عليه‌السلام بسیار بزرگوار و نیک روش بود، هزار بنده خرید و آزاد کرد.

راهنمائی و خوش‌روئی امام کاظم عليه‌السلام به فقیر

فقیر با ایمانی به حضور امام کاظم عليه‌السلام آمد و اظهار تهیدستی کرد، و درخواست صد درهم پول نمود، تا با تجارت و دادوستد با آن، بتواند تأمین معاش نماید، امام کاظم عليه‌السلام در حالی که خنده بر لب داشت، به او فرمود:

«یک مسأله از تو می‌پرسم، اگر پاسخ صحیح دادی، ده برابر خواسته تو را، به تو خواهم داد».

فقیر: بپرسید.

امام کاظم: اگر بنا باشد در دنیا برای خود آرزوئی کنی، چه آرزوئی می‌کنی؟

فقیر: آرزو می‌کنم برای حفظ دین و حفظ جان برادران دینی، قانون تقیّه را الأنوار البهیة 292 راهنمائی و خوش‌روئی امام کاظم علیه السلام به فقیر..... ص: 292

2- اعتراف آنها به گناه، کنایه از کوچک بودن مقامشان در برابر عظمت خدا است، و یک نوع تذلّل و کوچک شمردن است.

3- این گونه دعا کردن معصومین علیهم‌السلام ، به عنوان یاد دادن شیوه دعا کردن، به بندگان است.

4- گناه در این موارد، به معنی فقر ذاتی است که در علم کلام به عنوان «امکان ذاتی» همه مخلوقات، یاد می‌شود.

ولی وجه اوّل و دوّم، مناسبتر به نظر می‌رسد (محشّی)

الأنوار البهیة، ص: 293

رعایت کنم، و حقوق برادران دینی را ادا نمایم.

امام کاظم: چرا دوستی با ما خاندان را آرزو نمی‌کنی؟

فقیر: این صفت در من وجود دارد، و از درگاه خدا به داشتن چنین صفتی، سپاسگزارم، ولی از خدا می‌خواهم تا خصال نیکی که ندارم به من عنایت کند.

امام کاظم: پاسخ نیک دادی، آنگاه دو هزار درهم [که بیست برابر خاسته فقیر بود]، به او داد و فرمود: «این پول را در خریدوفروش «مازو» «1» به کار ببر، زیرا مازو، کالای خشک است (و کمتر آسیبب‌پذیر می‌باشد).

پاره‌ای از ارزشهای معنوی و عرفانی امام کاظم عليه‌السلام ‌

مردم روایات بسیار از امام کاظم عليه‌السلام نقل کرده‌اند. او فقیه‌ترین مردم زمانش و حافظترین شخص به قرآن بود، و آوایش در تلاوت قرآن، از همگان بهتر بود، وقتی که قرآن می‌خواند، محزون می‌شد، و آنان که صدای او را به تلاوت قرآن، می‌شنیدند، آنچنان تحت تأثیر قرار گرفته که می‌گریستند. مردم مدینه او را «زین المجتهدین» (زینت مجتهدین) می‌خواندند، و چون خشم خود را فرو می‌برد و در برابر ستم ستمکاران، شکیبائی و مقاومت می‌کرد او را «کاظم» می‌نامیدند، تا اینکه در زندان، و زیر غل و زنجیر ظالمان به شهادت رسید.

او می‌فرمود: «من در هر روز پنج هزار بار، استغفار می‌کنم».

از ویژگی‌های او اینکه: آن حضرت ده سال و اندی (حدود یازده تا نوزده سال) داشت، و در این سنین نوجوانی، هر روز بعد از روشنی خورشید، تا هنگام ظهر به سجده می‌رفت.

روزی هارون الرّشید (پنجمین خلیفه عبّاسی) با ربیع حاجب (دربان) در

(1) «مازو» که در عربی به آن «عفص» گویند، مادّه‌ای است که از درخت بلوط بدست می‌آید و به شکل دانه فندق است، این دانه‌ها را برای رنگ کردن و دبّاغی نمودن پوست حیوانات به کار می‌برند (فرهنگ عمید)- مترجم

الأنوار البهیة، ص: 294

پشت بام (زندان) بودند، به ربیع گفت: «این جامه چیست که هر روز در اینجا می‌نگرم».

ربیع می‌گفت: «این جامه نیست، بلکه موسی بن جعفر عليه‌السلام است که هر روز از هنگام طلوع خورشید تا ظهر در حال سجده است.

هارون گفت: این شخص (امام کاظم عليه‌السلام ) یکی از راهبان بنی هاشم است.

ربیع می‌گوید در جواب گفتم: «پس چرا او را در زندان افکنده و بر او سخت گرفته‌ای؟ ».

در پاسخ گفت:

هیهات لا بدّ من ذلک

: «هیهات که آزاد شود، او حتما باید در زندان باشد!! ».

گزارش فضل بن ربیع، از عبادت امام کاظم عليه‌السلام در زندان‌

نیز شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از عبد اللّه قزوینی نقل می‌کند که پدرم گفت: روزی نزد فضل بن ربیع رفتم، دیدم بالای بامی نشسته، به من گفت: نزدیک بیا، نزدیک رفتم، تا برابرش رسیدم، و گفت: به این اطاق بنگر، (از پنجره یا سوراخ پشت بام) به آن اطاق نگریستم، گفت: «در خانه چه می‌بینی؟ ».

گفتم: جامه‌ای افتاده است.

گفت: درست نگاه کن.

با دقّت نگاه کردم، و حقیقت را دریافتم، گفتم: «مردی در حال سجده است».

گفت: آیا این مرد را می‌شناسی؟

گفتم: نه.

گفت: این مرد، مولای تو است.

گفتم: مولای من کیست؟

الأنوار البهیة، ص: 295

گفت: خود را به نادانی می‌زنی؟

گفتم: نه، ولی من مولائی برای خود نمی‌شناسم.

گفت: «این مرد؛ ابو الحسن، موسی بن جعفر عليه‌السلام است، من شب و روز او را تحت نظر دارم، او را غیر از این حال سجده، که دیدی و به تو خبر دادم، ندیده‌ام. او نماز صبح را در اوّل وقتش می‌خواند، سپس بعد از نماز تا طلوع خورشید، مشغول تعقیب است، سپس به سجده می‌رود، و همچنان تا ظهر در سجده است، و به غلامی سفارش کرده که لحظه ظهر را به او خبر دهد، او به محض این که از جانب غلام، با خبر می‌شود که ظهر شده، از سجده برمی‌خیزد، بی‌آنکه وضو بگیرد، مشغول نماز ظهر می‌شود. من از خواندن نماز بدون تجدید وضو می‌فهمم که او در سجده، به خواب نرفته و چرت نزده ست. او به همین ترتیب مشغول عبادت است تا از نماز عصر فارغ می‌شود، پس از نماز عصر، به سجده می‌رود، و همواره در سجده است تا خورشید غروب کند، پس از غروب، برمی‌خیزد و نماز مغرب را می‌خواند بی‌آنکه برای قضاء حاجت برود، و همچنان مشغول نماز و تعقیب نماز است تا نماز عشا را می‌خواند، و بعد از نماز عشا، غذای اندکی برایش آورده می‌شود، می‌خورد، سپس تجدید وضو می‌کند، آنگاه برمی‌خیزد، و همواره در دل شب مشغول نماز است تا اوّل اذان صبح فرا رسد، من نمی‌دانم! [که در این بین قضاء حاجت می‌کند؟! ] همین که غلام می‌گوید: سپیده دمیده شد، بر می‌خیزد و نماز صبح را بجا می‌آورد، این روش، از حدود یک سال تاکنون که او را به من سپرده‌اند، برنامه شبانه روزی او است».

و از خطیب بغدادی که از علمای بزرگ و قدیم اهل تسنّن و تاریخ‌نویسان موثّق است، روایت شده که گفت: «از این رو به موسی بن جعفر عليه‌السلام «عبد صالح» گویند که بسیار عبادت می‌کرد، و کوشش فراوان در عبادت داشت.

روایت شده: آن حضرت روزی وارد مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله در مدینه شد، در اوّل شب به سجده رفت، شنیده شد که در سجده می‌گفت:

الأنوار البهیة، ص: 296

عظم الذّنب من عبدک، فلیحسن العفو من عندک، یا اهل التّقوی و یا اهل المغفرة

: «گناه از بنده‌ات بزرگ شد، پس عفو از پیشگاهت، نیکو و زیبا خواهد گردید، ای سزاوار پرهیزکاری و آمرزش».

این دعا را مکرّر در مکرّر گفت، تا صبح شد.

سخن مأمون، درباره عبادت امام کاظم عليه‌السلام ‌

مؤلّف گوید: در ضمن روایتی طولانی، که بیانگر توصیف مأمون (هفتمین خلیفه عبّاسی) از امام کاظم عليه‌السلام است، آمده: مأمون در مورد ورود امام کاظم عليه‌السلام در مدینه نزد پدرش هارون، می‌گوید:

اذ دخل شیخ مسجّد قد انهکته العبادة، کانّه شنّ بال، قد کلم السّجود وجهه و انفه

: «ناگاه پیر مردی بر پدرم وارد شد، که عبادت و شب‌زنده‌داری، چهره او را زرد و سنگین و متورّم کرده بود، و آن چنان عبادت او را رنجور نموده بود که همانند مشگ پوسیده شده بود، و بسیاری سجده، صورت و بینی‌اش را زخم نموده بود».

باری، آن حضرت همدم سجده‌های طولانی و اشکهای بسیار بود، او غلام سیاهی داشت با مقراض (قیچی) پینه‌های پیشانی و بینی‌اش را می‌گرفت، همان پینه‌هائی که بر اثر سجده‌های زیاد، پدید آمده بودند. به گفته شاعر عرب:

طالت لطول سجود منه ثفنته‌فقرّحت جبهة منه و عرنینا

رأی فراغته فی السّجن منیته‌و نعمة شکر الباری بها حینا: «بر اثر سجده‌های طولانی، (پینه) زانوی او طولانی شد، و پیشانی و بینی‌اش مجروح گردید.

او در زندان، آرزویش را، فراغتی می‌دانست که برایش حاصل شده بود، و به خاطر این نعمت، خدا را مدّتها شکر می‌کرد، که در پرتو این فراغت بهتر

الأنوار البهیة، ص: 297

می‌تواند خدا را عبادت کند».

روایت شده: که امام کاظم عليه‌السلام در حال سجده، از دنیا رفت.

پیروی ابن ابی عمیر از امام کاظم عليه‌السلام

جماعتی از کسانی که امام کاظم عليه‌السلام را دیدند یا با او ملاقات نمودند، در عبادت و سجده‌های طولانی از آن حضرت، پیروی نمودند. یکی از آنها «محمّد بن ابی عمیر» مرد مورد اطمینان و بلند مقامی که پیوند تنگاتنگی با خدا داشت.

فضل بن شاذان می‌گوید: به عراق رفتم، در آنجا دیدم: مردی رفیق خود را چنین سرزنش می‌کرد: «تو شخص عیالمند هستی، و برای تأمین معاش آنها نیاز به کار و کسب داری، و من در مورد کور شدن چشمهایت به خاطر سجده‌های طولانیت، نگران هستم»، وقتی که زیاد او را سرزنش کرد، رفیقش به او گفت: «وای بر تو، در سرزنش من، زیاد حرف زدی، اگر بنا باشد بر اثر سجده طولانی، چشم کسی کور گردد، سزاوار بود که چشم «ابن ابی عمیر» کور شود، تو چه گمان می‌بری درباره کسی (ابن أبی عمیر) که پس از نماز صبح، سر به سجده شکر گذاشت و تا ظهر، سر از سجده برنداشت.

فضل بن شاذان می‌گوید: روزی پدرم دستم را گرفت و مرا نزد ابن ابی عمیر برد، در اطاقی که در طبقه بالا بود، به حضور ابن أبی عمیر رسیدیم، جمعی از بزرگان، آنجا بودند و او را احترام می‌کردند، به پدرم گفتم: «این شخص کیست؟ » گفت: ابن عمیر است. گفتم: «همان مرد صالح و عابد؟ » گفت: آری.

دگرگونی کنیز زیباچهره و مرگ او

روایت شده: هارون، کنیزی خردمند و زیباچهره و خوش‌اندام را (در ظاهر) برای خدمتگزاری به زندان نزد امام کاظم عليه‌السلام فرستاد، و شخصی

الأنوار البهیة، ص: 298

را مخفیانه مأمور کرد تا حال آن کنیز را برای او گزارش دهد. آن شخص دید: آن کنیز زیباروی در زندان، به سجده افتاده و با سوز و گداز می‌گوید:

قدّوس، سبحانک، سبحانک، سبحانک

: «ای خدای پاک و منزّه! تو از هر عیب و نقصی منزّه هستی، منزّه هستی، منزّه هستی! ».

او را نزد هارون بردند، در حالی که می‌لرزید و به آسمان نگاه می‌کرد. همان جا مشغول نماز شد، وقتی که از او پرسیدند: «این چه حالتی است که پیدا کرده‌ای؟ » در پاسخ گفت: «عبد صالح (امام کاظم عليه‌السلام ) را دیدم که چنین بود».

آن کنیز به قدری دگرگون شده بود که همچنان در آن حال بود تا از دنیا رفت.

از رهگذر خاک سر کوی شما بود

  هر نافه که در دست نسیم سحر افتاد

الأنوار البهیة، ص: 299

امام کاظم عليه‌السلام در زندانهای مختلف‌

یک: دستگیری امام کاظم عليه‌السلام

هارون الرّشید [پنجمین خلیفه مقتدر عبّاسی] در سال 179 ه ق در سفری که به مکّه نمود، وارد مدینه گردید، امام کاظم عليه‌السلام را که در کنار قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله مشغول نماز بود، دستگیر کرد، حتّی نگذاشت نماز آن حضرت، تمام شود، نمازش را قطع نمود و مأموران هارون از همانجا آن حضرت را بردند.

آن بزرگوار در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، خطاب به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله گفت:

الیک اشکو یا رسول اللّه ما القی

: «ای رسول خدا! از ستمهائی که بر من وارد می‌شود، به تو شکایت می‌کنم».

مردم مدینه از هر سو می‌آمدند و گریه و شیون می‌نمودند، هنگامی که امام کاظم عليه‌السلام را نزد هارون آوردند، آن حضرت سلام کرد، ولی هارون جواب سلام او را نداد، بلکه به آن حضرت ناسزا گفت، و به او بی‌مهری و بی‌اعتنائی کرد، و آن حضرت را تحت نظر نگه داشت، هنگامی که تاریکی شب فرا رسید، دستور داد و محمل آماده کردند، و آن حضرت را مخفیانه، در یکی از محمل‌ها جای داد، و به «حسّان سروی» سپرد، و به او فرمان داد تا آن حضرت را به بصره ببرد، و به «عیسی بن جعفر بن منصور» (نوه منصور دوانیقی) که در آن وقت فرماندار بصره

الأنوار البهیة، ص: 300

بود بسپارد.

و یک محمل دیگر، به طور آشکار، در روز به سوی کوفه روانه کرد، که جماعتی همراه آن محمل بودند، و منظور هارون از تشکیل دو محمل، این بود که امر بر مردم، مشتبه شود و آنها ندانند که امام کاظم عليه‌السلام در میان کدام محمل بود، آیا به سوی بصره رفت، یا به سوی کوفه؟

دو: امام کاظم عليه‌السلام در زندان «عیسی بن جعفر»، در بصره‌

حسّان سروی، امام کاظم عليه‌السلام را به سوی بصره روانه کرد، و آن حضرت (هفتم ذیحجّه) یک روز قبل از روز ترویه (هشتم ذیحجّه) وارد بصره شد، و حسّان سروی، در همان روز به طور آشکار، آن حضرت را به «عیسی بن جعفر» (امیر بصره) تحویل داد، که همه مردم فهمیدند و اطّلاع یافتند.

عیسی، آن حضرت را در یکی از اطاقهای زندان خود، زندانی کرده و تحت نظر نگهداشت، در آن اطاق را به روی آن حضرت بست و به مراسم جشن عید قربان پرداخت.

در زندان را جز در دو وقت نمی‌گشودند: یکی برای تطهیر و تجدید وضوی آن حضرت، و دیگری برای بردن غذا در نزد او.

یکی از مسیحیان که کاتب و منشی عیسی بن جعفر بود، گفت: «این مرد صالح [اشاره به امام کاظم عليه‌السلام ] در این روزها که در این زندان بود، چیزهائی از لهو و لعب و انواع موسیقی و منکرات [به مناسبت عید، که عیسی به راه انداخته بود] به گوشش رسید، که باور و گمان نمی‌کنم به خاطرش خطور کرده باشد.

روایت شده: امام کاظم عليه‌السلام یک سال در همانجا تحت نظر عیسی بن جعفر زندانی بود، آنگاه عیسی برای هارون، چنین نامه نوشت: «موسی بن جعفر عليه‌السلام را از من تحویل بگیر، و به دست هر کس که می‌خواهی بسپار، وگرنه او

الأنوار البهیة، ص: 301

را آزاد می‌گذارم، زیرا کوشش بسیار کردم، تا حجّتی بر ضد او بیابم، ولی چیزی به دستم نیامد، تا آنجا که هنگام دعا کردن او، گوش فرا دادم، ببینم آیا من یا تو را نفرین می‌کند، چیزی نشنیدم جز اینکه برای خود دعا می‌کرد، و از درگاه خدا، رحمت و مغفرت می‌طلبید».

هارون، پس از دریافت نامه عیسی، مأمورانی نزد او فرستاد، و امام کاظم عليه‌السلام را از او تحویل گرفته، و مخفیانه به سوی بغداد روانه کردند.

روایت شده: آن حضرت را در روز مبعث (27 رجب) سال 179 ه ق به سوی بغداد بردند.

سه: امام کاظم عليه‌السلام در زندان فضل بن ربیع، در بغداد

هنگامی که امام کاظم عليه‌السلام را به بغداد آوردند، هارون آن حضرت را در نزد «فضل بن ربیع» زندانی کرد. آن بزرگوار، مدّتی طولانی در آنجا بود، هارون از فضل خواست که آن حضرت را بکشد، او جواب منفی داد، هارون برای فضل نامه نوشت که موسی بن جعفر عليه‌السلام را به «فضل بن یحیی» تحویل بده.

چهار: امام کاظم عليه‌السلام در زندان فضل بن یحیی‌

طبق این دستور، فضل بن ربیع، امام کاظم عليه‌السلام را به فضل بن یحیی، تحویل داد، هارون از فضل بن یحیی خواست، تا آن حضرت را بکشد، ولی او زیر بار این دستور نرفت، به هارون خبر رسید که امام کاظم عليه‌السلام در نزد فضل بن یحیی در رفاه و آسایش است، هارون در آن وقت در «رقّه» (یکی از نقاط شام) بود، برای عبّاس بن محمّد [که رئیس دژخیمان هارون بود] و سندی بن شاهک، نامه نوشت و آن نامه را توسّط «مسرور خادم» نزد آنها فرستاد.

مسرور خادم، به بغداد رفت و نامه هارون را به محمّد بن عبّاس رسانید، محمّد بن عبّاس، تازیانه و عقابین [یک نوع فلک] را طلبید، و فضل بن یحیی را

الأنوار البهیة، ص: 302

احضار کرد، او را برهنه نموده و به عقابین کشید و سندی بن شاهک در حضور عبّاس بن محمّد، صد تازیانه بر بدن فضل بن یحیی زد [به جرم اینکه چرا فضل، موجب آسایش امام کاظم عليه‌السلام شده است].

آنگاه، مسرور خادم، جریان را در نامه‌ای، به هارون گزارش داد، هارون به مسرور دستور داد، موسی بن جعفر عليه‌السلام را به «سندی بن شاهک» تحویل بده.

امام کاظم عليه‌السلام همواره، از زندانی به زندان دیگر، منتقل می‌شد، تا اینکه او را به زندان سندی به شاهک افکندند.

پنج: سرگذشتهائی از امام کاظم عليه‌السلام در زندان سندی بن شاهک‌

در کتاب «الدّر النّظیم» روایت شده: سندی بن شاهک گفت: از طرف هارون، مأموری به زندان نزد امام کاظم عليه‌السلام آمد، آن هنگام که آن حضرت در زندان من بود، من همراه آن مأمور به زندان رفتیم، آن مأمور وظیفه داشت که از حال امام در زندان آگاه شده و گزارشی تهیه کرده و به هارون ابلاغ نماید، مأمور در برابر امام ایستاد، امام به او فرمود: «برای چه اینجا آمده‌ای؟ ».

مأمور گفت: «خلیفه مرا برای احوالپرسی تو فرستاده، تا از احوال تو با خبر شود».

امام کاظم عليه‌السلام به او فرمود: «به هارون بگو، هر روز که در اینجا بر من با سختی می‌گذرد، بر تو با شادی به پایان می‌رسد، تا وقتی که (در پیشگاه خدا در قیامت) در جائی که طرفداران باطل در خسران و زیان هستند، با هم روبرو شویم».

[پیام‌ها]

1- پیام هارون به امام کاظم عليه‌السلام و پاسخ قاطع امام عليه‌السلام به او

فضل بن ربیع می‌گوید: پدرم ربیع گفت: هارون مرا نزد امام کاظم عليه‌السلام به زندان «سندی بن شاهک» فرستاد، تا پیام او را به آن حضرت برسانم، من به زندان رفته و به حضور امام کاظم عليه‌السلام رسیدم، دیدم نماز می‌خواند، هیبت

الأنوار البهیة، ص: 303

و شکوه او مرا از نشستن بازداشت، همانجا تکیه بر شمشیرم کرده ایستادم، آن حضرت وقتی که دو رکعت نماز می‌خواند، پس از سلام، بی‌درنگ نماز دیگر را شروع کرده و ادامه می‌داد، توقّف من در آنجا طول کشید، ترسیدم هارون مرا بازخواست کند، در این هنگام، وقتی که نماز امام، به سلام آخر، نزدیک شد، شروع به سخن کردم، آن حضرت، از خواندن نماز دیگر خودداری کرد، هارون به من دستور داده بود که نزد موسی بن جعفر عليه‌السلام نگو: امیر مؤمنان مرا فرستاده، بلکه بگو: «برادرت (هارون) مرا نزد تو فرستاده، و او سلام می‌رساند و می‌گوید: چیزهائی درباره تو به من خبر دادند که من پریشان شدم، از این رو تو را نزد خودم طلبیدم، و در مورد آن چیزها، تفحّص کردم، دریافتم که شما از همه آلودگی‌ها و عیوب، پاک هستی، و فهمیدم که نسبت دروغ به تو داده‌اند، با خود فکر کردم، یا تو را به خانه‌ات بازگردانم و یا نزد خود نگهدارم، چنین به نتیجه رسیدم که اگر نزد من باشی، سینه‌ام از عداوت تو، خالی‌تر خواهد شد، و دروغ بدخواهان را آشکارتر خواهد کرد، برای هر کسی غذائی است که با آن الفت گرفته و طبعش با آن سازگار شده است، گویا تو در مدینه غذاهائی میل می‌کردی، که در اینجا کسی را که آن نوع غذا را آماده سازد، نداری، من فضل «1» را مأمور کردم تا هر گونه غذائی را که میل داری، برایت آماده کند، بنابراین هر چه خواستی به او دستور بده تا برایت فراهم کند، و در آنچه میل داری با کمال روگشادی از او بخواه».

ربیع می‌گوید: امام کاظم عليه‌السلام بی‌آنکه به من توجّه کند، پاسخ هارون را در دو کلمه داد و آن این بود که فرمود:

لا حاضر مالی فینفعنی، و لم اخلق سئولا

: «اموالم در نزد من حاضر نیست، تا از آن بهره‌مند گردم، و خداوند مرا سؤال‌کننده از خلق، نیافریده است».

آنگاه بی‌درنگ گفت: «اللّه اکبر» و مشغول نماز شد.

(1) ظاهرا در اینجا اشتباهی رخ داده و باید بجای فضل، «ربیع» باشد (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 304