ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 44151
دانلود: 4211

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44151 / دانلود: 4211
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

معصوم یازدهم: [حضرت امام جواد عليه‌السلام ]

اشاره

نگاهی بر زندگی: حضرت امام جواد عليه‌السلام

الأنوار البهیة، ص: 390

نور یازدهم:

امام نهم، محمّد بن علی التّقی، حضرت جواد عليه‌السلام به نقل ابن عیّاش، امام جواد عليه‌السلام در روز دهم رجب، دیده به جهان گشود، ولی مشهور بین علماء و بزرگان این است که آن حضرت در مدینه در روز 19 رمضان سال 195 ه ق «1» به دنیا آمد.

مقام ارجمند مادر حضرت جواد عليه‌السلام ‌

مادرش امّ ولد، و نامش «سبیکه» بود. حضرت رضا عليه‌السلام نام او را «خیزران» گذاشت. او از اهالی «نوبه» از خاندان «ماریه قبطیّه» مادر ابراهیم پسر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بود، و از بهترین بانوان عصرش به شمار می‌آمد، و پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله در سخنی به او اشاره کرده و می‌فرماید: «پدرم به فدای بهترین کنیزان اهل نوبه که پاکیزه بود».

در روایت آمده: یزید بن سلیط به قصد انجام عمره، به سوی مکّه حرکت کرد، در مسیر راه با امام کاظم عليه‌السلام ملاقات نمود، امام کاظم عليه‌السلام به

(1) و به گفته بعضی در 15 ماه رمضان یا 18 این ماه یا 17 این ماه، در عصر خلافت هارون الرّشید به دنیا آمد (محشّی)

الأنوار البهیة، ص: 391

________________________________

او فرمود: «من امسال دستگیر می‌شوم، و امر امامت به عهده پسرم علی (امام رضا عليه‌السلام ) همنام علی، و علی است، اما علیّ اوّل؛ حضرت علی بن أبی طالب عليه‌السلام است، اما علیّ دوم؛ علی بن الحسن [امام سجّاد عليه‌السلام ] است، فهم و بصیرت و محبّت و دین علیّ اوّل به او داده می‌شود، و رنج و صبر در برابر ناگواری‌های علیّ دوّم را خواهد داشت، او سخن نمی‌گوید، مگر بعد از گذشتن چهار سال از مرگ هارون الرّشید «1» .

سپس فرمود: «ای یزید بن سلیط، هنگامی که به آن مکان عبور کردی و او (حضرت رضا عليه‌السلام ) را ملاقات نمودی- و بزودی با او ملاقات خواهی کرد- به او بشارت بده که بزودی پسری امانت‌دار و مبارک، برای او متولّد می‌شود، و او به تو خبر می‌دهد که با من ملاقات نموده‌ای، در این هنگام به او خبر بده، کنیزی که این پسر از او متولّد می‌شود، کنیزان از خاندان ماریه قبطیّه، کنیز رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله است، و اگر توانستی سلام مرا به آن کنیز برسان» «2».

مؤلّف گوید: در عظمت مقام ارجمند این بانو، همین حدیث معتبر کافی است، که امام کاظم عليه‌السلام به یزید بن سلیط امر می‌کند سلام مرا به او برسان، چنانکه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله به جابر بن عبد اللّه انصاری (ره) امر کرد، سلام مرا به ابو جعفر (امام باقر عليه‌السلام ) برسان، و روایت کتاب عیون المعجزات که بیانگر مقام بسیار ارجمند او است بزودی خاطر نشان می‌شود.

[میلاد]

گزارش حکیمه (دختر امام کاظم عليه‌السلام ) از چگونگی تولّد امام جواد عليه‌السلام

ابن شهر آشوب از حکیمه، دختر امام کاظم عليه‌السلام روایت کرده:

هنگامی که وضع حمل خیزران، مادر امام جواد عليه‌السلام فرا رسید، امام رضا

(1) با توجّه به اینکه هارون در سال 193 ه ق از دنیا رفت، و امام جواد عليه‌السلام در سال 195 ه ق، متولّد شد، نتیجه می‌گیریم که آن حضرت، در دو سالگی، سخن می‌گوید- منظور سخن عادی است، وگرنه قبل از آن، آن حضرت، از روی اعجاز، سخن گفته است- (مترجم)

(2) قسمت اوّل این حدیث، در شرح حال امام رضا عليه‌السلام ذکر شد (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 392

_________________________________

عليه‌السلام به من فرمود: «ای حکیمه! هنگام وضع حمل خیزران در نزد او حاضر باش، و من و قابله (ماما) را در یک اطاقی جای داد، و چراغی را در آن اطاق نهاد، و در آن اطاق را به روی ما بست، وقتی که خیزران درد زایمان گرفت، چراغ خاموش شد، و در کنار او طشتی قرار داشت، من از خاموش شدن چراغ، غمگین شدم، در همین هنگام حضرت جواد عليه‌السلام را در میان طشت دیدم، و پرده نازکی مانند لباس، بدن او را فرا گرفته بود، نور درخشنده‌ای داشت، به طوری که بر اطاق تابید و آنجا را روشن کرد، من آن نوزاد را گرفتم و بر دامن خود نهادم، و آن پرده نازک را از بدنش جدا نمودم، در این هنگام حضرت رضا عليه‌السلام آمد و در اطاق را گشود، در آن وقت که ما از کار نوزاد فارغ شده بودیم، نوزاد را گرفت و در میان گهواره نهاد، و به من فرمود: «ای حکیمه! مراقب گهواره باش».

حکیمه می‌گوید: وقتی که روز سوّم ولادت، فرا رسید، حضرت جواد عليه‌السلام چشم خود را به سوی آسمان نمود و به جانب راست و چپ نگریست و آنگاه گفت:

اشهد ان لا اله الّا اللّه و اشهد انّ محمّدا رسول اللّه

: «گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست، و گواهی می‌دهم که محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله رسول خدا می‌باشد».

حکیمه می‌گوید: دهشت زده برخاستم، و خود را به امام رضا عليه‌السلام رساندم و عرض کردم: «چیز عجیبی از این نوزاد شنیدم».

فرمود: «چه شنیدی؟ ».

ماجرای شهادتین نوزاد را بازگو کردم، امام رضا عليه‌السلام فرمود:

یا حکیمة ما ترون من عجائبه اکثر

: «ای حکیمه! آنچه از شگفتیهائی که از این نوزاد در آینده خواهی دید، بسیار خواهد بود».

در کتاب «الدّر النّظیم» به سند خود از حکیمه دختر امام کاظم عليه‌السلام نقل کرده که گفت: هنگامی که خیزران، حامله شد، برای امام رضا عليه‌السلام

الأنوار البهیة، ص: 393

نوشتم که: «خادمه تو حامله شده است»، آن حضرت در پاسخ نوشت: «او فلان روز از فلان ماه، حامله شده است، وقتی که زایمان کرد، هفت روز ملازم او باش».

حکیمه می‌گوید: وقتی که حضرت جواد عليه‌السلام از او متولّد شد، گفت:

اشهد ان لا اله الّا اللّه

: «گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یکتا نیست».

و هنگامی که سوّمین روز ولادتش فرا رسید، عطسه کرد، و گفت:

الحمد للّه، و صلّی اللّه علی سیّدنا محمّد و علی الائمّة الرّاشدین

: «حمد و سپاس مخصوص خداوند است، و رحمت خدا بر آقای ما محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله و بر امامانی که راهنمای مردم هستند».

مؤلّف گوید: امام رضا عليه‌السلام یک سال بعد از ولادت حضرت جواد عليه‌السلام به سوی مکّه برای انجام حجّ روانه شد، و حضرت جواد عليه‌السلام را نیز همراه خود برد و ماجرای طواف خانه کعبه توسّط «موفّق»، و نشستن حضرت جواد عليه‌السلام در حجر اسماعیل اتّفاق افتاد که قبلا در شرح حال امام رضا عليه‌السلام خاطر نشان شد [مترجم گوید: ظاهرا حضرت جواد عليه‌السلام در این هنگام حدود پنج سال داشته است].

اخبار غیبی، در مورد حضرت جواد عليه‌السلام ‌

در کتاب عیون المعجزات از «کلیم بن عمران» نقل شده که گفت: (آنگاه که امام رضا عليه‌السلام هیچ فرزند نداشت) به امام رضا عليه‌السلام عرض کردم:

«دعا کن تا خداوند فرزندی به تو عنایت فرماید».

فرمود: «همانا خداوند یک پسر را به من روزی می‌دهد، او از من ارث می‌برد».

هنگامی که حضرت جواد عليه‌السلام به دنیا آمد، حضرت رضا عليه‌السلام به اصحاب خود فرمود: «پسری برای من به دنیا آمد که شبیه موسی بن عمران، شکافنده دریاها، و شبیه عیسی بن مریم که مادری پاک و با قداست، او را زائید، آنگاه فرمود: مادری که این نوزاد [حضرت جواد عليه‌السلام ] را زائید، پاک و

الأنوار البهیة، ص: 394

پاکیزه آفریده شده است».

سپس فرمود: «این پسر (حضرت جواد عليه‌السلام ) بر اثر ظلم، کشته می‌شود، و اهل آسمان برای او گریه و ندبه می‌کنند. خداوند بر ظلم کننده به او و دشمنش، غضب می‌کند، و پس از اندکی، خداوند آن دشمن را شتابان به سوی عذاب دردناک، و عقاب سخت، روانه می‌سازد».

حضرت رضا عليه‌السلام طول شب را در کنار گهواره پسرش به سر می‌برد و با سخنانی او را خندان و شاد می‌کرد.

ابو یحیی صنعانی می‌گوید: در حضور امام رضا عليه‌السلام بودم، پسرش که کودک بود نزدش آمد، امام رضا عليه‌السلام فرمود: «این، آن نوزادی است که هیچ نوزادی پربرکت‌تر از او برای شیعیان ما، متولّد نشده است».

احترام علی بن جعفر به امام جواد عليه‌السلام

شیخ کلینی (ره) از محمّد بن حسن بن عماد روایت می‌کند که گفت: من در حضور علی بن جعفر (عموی امام رضا عليه‌السلام ) در مدینه نشسته بودم، دو سال بود که در مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ، نزد او می‌رفتم و احادیثی را که از برادرش امام کاظم عليه‌السلام شنیده بود، می‌فرمود و من می‌نوشتم، (و شاگرد او بودم) در این هنگام ناگاه دیدم ابو جعفر (حضرت جواد عليه‌السلام در سنین کودکی) در مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله بر او وارد شد، علی بن جعفر [با آن سنّ و سال] تا حضرت جواد عليه‌السلام را دید، شتابان برخاست با پای برهنه و بدون رداء، به سوی حضرت جواد عليه‌السلام رفت و دست او را بوسید، و احترام شایان به او نمود، حضرت جواد عليه‌السلام به او فرمود: «ای عمو بنشین، خدا تو را رحمت کند».

علی بن جعفر گفت: «ای آقای من، چگونه بنشینم، با اینکه تو ایستاده‌ای؟ ».

الأنوار البهیة، ص: 395

هنگامی که علی بن جعفر (ع) به مجلس درس خود بازگشت، اصحاب و شاگردانش، او را سرزنش کردند و به او گفتند: «تو عموی پدر او (حضرت جواد عليه‌السلام ) هستی، در عین حال این گونه در برابر او کوچکی می‌کنی (و دستش را می‌بوسی) و...؟ ».

علی بن جعفر گفت: ساکت باشید، آنگاه ریش خود را به دست گرفت و گفت:

اذا کان اللّه عزّ و جلّ لم یؤهّل هذا الشّیبة، و اهّل هذا الفتی، و وضعه حیث وضعه، انکر فضله، نعوذ باللَّه ممّا تقولون، بل انا له عبد

: «اگر خداوند این ریش سفید را شایسته (امامت) ندانست، و این کودک را شایسته دانست و به او چنان مقامی داد، من فضیلت او را انکار کنم، پناه به خدا از سخن شما، من بنده او هستم» «1» .

مقام علی بن جعفر عليه‌السلام ‌

مؤلّف گوید: این علی بن جعفر، سیّد بزرگمرد و آقای بزرگواری است که روایت کننده حدیث است، طریق درست و استوار در اخذ احادیث می‌پیماید، بسیار باتقوا و پرفضیلت است، او به دامن علم و کمال برادرش امام کاظم عليه‌السلام بسیار چنگ می‌زد، و شیفته برادرش بود، علاقه وافر به گرفتن برنامه‌های دینی، از محضر برادرش امام کاظم عليه‌السلام داشت، او دارای مسائل مشهور است که از امام کاظم عليه‌السلام پرسیده، و جوابهای آن مسائل را بدون واسطه از امام کاظم عليه‌السلام شنیده و روایت کرده است. او ملازم برادرش بود، حتّی در چهار سفر عمره، که امام کاظم عليه‌السلام با عیال و فرزندان خود به سوی مکّه می‌رفت، او همراه آنها در خدمت برادرش بود.

روایت شده: روزی علی بن جعفر، در نزد حضرت جواد عليه‌السلام بود، در آن هنگام طبیب، برای رگ زدن نزد حضرت جواد عليه‌السلام آمد، علی بن

(1) اصول کافی، ج 1، ص 322.

الأنوار البهیة، ص: 396

_______________________________

جعفر برخاست و به حضرت جواد عليه‌السلام گفت: ای آقای من! بگذار طبیب اوّل رگ مرا بشکافد، بعد رگ تو را، تا تیزی آهن (نشتر) را قبل از تو من احساس کنم.

و هرگاه حضرت جواد عليه‌السلام برمی‌خاست برود، علی بن جعفر جلوتر برمی‌خاست و کفشهای حضرت جواد عليه‌السلام را جفت می‌کرد «1».

(1) علی بن جعفر، فرزند امام صادق عليه‌السلام فقیهی بزرگ بود. زمان چهار امام (امام صادق تا امام جواد علیهم‌السلام ) را درک کرد. در مورد محل مرقد او، سه قول گفته شده:

1- در قم آخر خیابان چهارمردان.

2- در بیرون قلعه سمنان.

3- در قریه عریض، در یک فرسخی مدینه (مترجم)

الأنوار البهیة، ص: 397

نگاهی به بعضی از کمالات امام جواد عليه‌السلام ‌

اشاره

در اینجا به این چند فراز توجّه کنید:

1- شفای درد چشم‌

شیخ کشّی (ره) از محمّد بن مرزبان، و او از ابن سنان نقل می‌کند که گفت: از درد چشم به امام رضا عليه‌السلام شکایت کردم، کاغذی را برداشت، و برای حضرت جواد عليه‌السلام که در آن وقت، کمتر از سه سال داشت، نامه نوشت، و آن را به خدمتکار داد تا به حضرت جواد عليه‌السلام برساند، و به من فرمود: همراه خدمتکار نزد حضرت جواد عليه‌السلام برو، و این موضوع را مخفی بدار (معجزه‌ای را که از او می‌بینی پنهان کن).

من همراه خدمتکار، به حضور حضرت جواد عليه‌السلام رسیدیم، خادمی او را در آغوش گرفته بود. آن خادم، نامه را در برابر چشم حضرت جواد عليه‌السلام گشود، حضرت جواد عليه‌السلام به آن نامه نگاه می‌کرد، و سرش را به سوی آسمان بلند کرد و چندین بار فرمود:

ناج

: «خدایا نجات بده».

همان دم همه دردهای چشمم برطرف گردید، و به قدری دید چشمانم خوب شد که چشم هیچ‌کس این گونه دید نداشت.

الأنوار البهیة، ص: 398

به حضرت جواد عليه‌السلام گفتم: «خداوند تو را (در کودکی) سرور و رهبر این امّت قرار داد، چنانکه عیسی عليه‌السلام را سرور و رهبر بنی اسرائیل نمود، سپس عرض کردم: «ای شبیه صاحب فطرس»، آنگاه بازگشتم، و قبلا امام رضا عليه‌السلام به من فرموده بود: پنهان کن، همچنان مدّتها گذشت که چشمانم سالم و خوب بودند، تا اینکه این معجزه را برای مردم نقل کردم، دوباره درد چشم بر من عارض گردید.

روایت‌کننده گوید: به محمّد بن سنان گفتم: منظور تو از اینکه به حضرت جواد عليه‌السلام گفتی: «ای شبیه صاحب فطرس» چه بود؟

محمّد بن سنان گفت: خداوند بر فرشته‌ای به نام «فطرس» غضب کرد، بالهای او را درهم کوبید، و او را در جزیره‌ای از جزائر دریا افکند، هنگامی که امام حسین عليه‌السلام متولّد شد، خداوند متعال، جبرئیل را به حضور محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله فرستاد، تا به او در مورد ولادت امام حسین عليه‌السلام تبریک بگوید. جبرئیل دوست فطرس بود، از کنار او که در جزیره افتاده بود، عبور کرد، و ولادت امام حسین عليه‌السلام و مأموریّت خود را به او خبر داد، و به او گفت: «آیا می‌خواهی تو را بر یکی از بالهای خود حمل کرده و نزد محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله ببرم، تا ترا شفاعت کند؟ ».

فطرس گفت: آری.

جبرئیل او را بر یکی از بالهای خود نهاد و به حضور پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله آورد، و تبریک خداوند را به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله ابلاغ کرد، سپس ماجرای فطرس را بیان نمود.

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله به فطرس فرمود: بال و پر خود را به گهواره حسین عليه‌السلام بمال، او چنین کرد، خداوند بال و پر او را سالم نمود، و او همراه فرشتگان به جایگاه خود بازگشت [بنابراین حضرت جواد عليه‌السلام شبیه امام حسین عليه‌السلام (صاحب فطرس) است که واسطه شفا و درمان می‌باشد].

الأنوار البهیة، ص: 399

2- لرزش وحشتناک ایوان، و وحشت معتصم و همراهان‌

قطب راوندی (ره) روایت کرده: معتصم (هشتمین خلیفه عبّاسی) جماعتی از وزیران خود را طلبید و به آنها گفت: «برای من در مورد محمّد بن علی (حضرت جواد عليه‌السلام ) گواهی باطل دهید» و بنویسید که او تصمیم قیام و شورش دارد»، آنها چنین کردند، آنگاه معتصم دستور داد حضرت جواد عليه‌السلام را نزدش آوردند، معتصم به او گفت: «تو می‌خواستی بر ضدّ حکومت من شورش کنی».

امام جواد عليه‌السلام فرمود: «سوگند به خدا، چنین اراده‌ای نکرده‌ام».

معتصم گفت: «فلانی و فلانی و... گواهی داده‌اند»، آنگاه آن جماعت را احضار کرد، آنها به امام جواد عليه‌السلام گفتند: «آری، این نامه‌هائی است که از بعضی غلامان تو گرفته‌ایم» [که مردم را با این نامه‌ها دعوت به قیام نموده‌ای].

معتصم در این هنگام با همراهان، در ایوان خانه‌اش نشسته بود، امام جواد عليه‌السلام دست به طرف آسمان بلند کرد و عرض کرد: «خدایا! اگر اینها دروغ بر من می‌بندند، آنها را به عذابت بگیر».

روایت‌کننده گوید: به آن ایوان نگاه کردیم، دیدیم آنچنان می‌لرزد، که سخت به جلو و عقب می‌رود، و هر کدام از اطرافیان معتصم برمی‌خاستند، به زمین می‌افتادند، معتصم (که سخت ترسیده بود) به امام جواد عليه‌السلام عرض کرد: «ای پسر رسول خدا! از گفته خود پشیمانم و توبه کردم، از خدا بخواه تا به ایوان آرامش دهد».

امام جواد عليه‌السلام فرمود: «خدایا! ایوان را آرام کن، تو می‌دانی که اینها دشمنان تو و دشمنان من هستند»، ایوان همان دم آرامش یافت.

3- اعتراض بنی عبّاس، به تصمیم مأمون در مورد تزویج دخترش به امام جواد عليه‌السلام

اشاره

شیخ مفید (ره) در کتاب ارشاد «1» می‌نویسد: مأمون (هفتمین خلیفه عبّاسی)

(1) ترجمه ارشاد، ج 2، ص 269

الأنوار البهیة، ص: 400

_________________________________

شیفته امام جواد عليه‌السلام شده بود، زیرا او، کمال و برتری آن حضرت را در علم و دانش با آن خردسالی و کودکی مشاهده کرد، و دید آن بزرگوار در علم و حکمت و ادب و کمال عقل و اندیشه به پایه‌ای رسیده که پیران سالخورده آن زمان، از درک آنها عاجزند، از این رو دخترش «امّ الفضل» را به همسری او درآورد، و او را با آن حضرت به سوی مدینه روانه کرد، و نسبت به مقام آن بزرگوار، بسیار تجلیل و احترام نمود.

حسن بن محمّد بن سلیمان (به سندش) از ریّان بن شبیب روایت کند که: چون مأمون خواست دخترش امّ الفضل را به عقد ازدواج امام جواد عليه‌السلام در آورد، بنی عبّاس مطّلع شده و بر ایشان بسیار گران آمد و از این تصمیم، سخت ناراحت شده، ترسیدند که کار حضرت جواد عليه‌السلام به آنجا برسد که کار پدرش حضرت رضا عليه‌السلام رسید، و منصب ولیعهدی مأمون به آن جناب و بنی هاشم انتقال یابد، از این رو اجتماع کردند و در این باره به گفتگو پرداختند و نزدیکان فامیل او به نزدش آمده، گفتند: ای امیر مؤمنان! تو را به خدا سوگند می‌دهیم که از این تصمیمی که درباره ازدواج ابن الرّضا عليه‌السلام گرفته‌ای خودداری کنی، زیرا ما بیم داریم که بدین وسیله منصبی را که خداوند به ما روزی کرده، از چنگ ما خارج ساخته و لباس عزّت و شوکتی را که خدا بر ما پوشانده از تن ما بیرون آوری، زیرا تو به خوبی کینه دیرینه و تازه ما را به این دسته (بنی هاشم) می‌دانی، و رفتار خلفای گذشته را با ایشان آگاهی، که (بر خلاف تو) آنان را تبعید می‌کردند، و کوچک می‌نمودند، و ما در آن رفتاری که تو نسبت به پدرش حضرت رضا عليه‌السلام انجام دادی، در تشویش و نگرانی بودیم، تا اینکه خداوند اندوه ما را از جانب او برطرف ساخت، تو را به خدا، از خدا اندیشه کن که دوباره ما را به اندوهی که به تازگی از سینه‌های ما دور شده، بازگردانی، و رأی خود را درباره تزویج امّ الفضل از فرزند علیّ بن موسی الرّضا عليه‌السلام به سوی دیگری از خانواده و دودمان بنی عبّاس که شایستگی آن را دارد بازگردان.

الأنوار البهیة، ص: 401

پاسخ مأمون، و پیشنهاد آزمایش نمودن امام جواد عليه‌السلام

مأمون در پاسخ به اعتراض بنی عبّاس گفت: «اما آنچه که بین شما و فرزندان ابو طالب است، علّتش خود شما هستید، و اگر شما به ایشان، انصاف دهید، آنها به مقام (خلافت) سزاوارتر هستند، اما کردار خلفای پیشین با آنها (که یادآوری کردید) همانا آن خلفاء با آن کردار قطع رحم کردند، پناه می‌برم به خدا که من نیز همانند آنان، کاری انجام دهم، سوگند به خدا من از آنچه نسبت به ولیعهدی حضرت رضا عليه‌السلام انجام دادم، هیچ پشیمان نیستم، و براستی من از او خواستم که کار خلافت را بدست بگیرد، و من از خودم، آن را دور سازم، ولی او خودداری کرد و مقدّرات خداوندی چنان کرد که دیدید.

و امّا علّت اینکه من حضرت جواد عليه‌السلام را برای دامادی خود برگزیدم، بواسطه برتر بودن او با خردسالیش در علم و دانش، بر همه دانشمندان زمان است، و براستی دانش او شگفت‌انگیز است و من امیدوارم که آنچه را که من از او می‌دانم برای شما و مردم، آشکار کند تا بدانند که رأی صحیح، همان است که من درباره او زده‌ام».

آنان در پاسخ مأمون گفتند: «همانا این جوان خردسال، گرچه رفتار و کردارش تو را به شگفتی واداشته، و شیفته خود کرده، ولی (هر چه باشد) او کودکی است که معرفت و فهم او اندک است، پس او را مهلت ده و درنگ کن تا دانشمند شود، و در علم دین فقیه گردد، و دانش بجوید، آنگاه پس از آن، هر چه خواهی درباره او انجام ده».

مأمون گفت: وای به حال شما، من به این جوان، از شما آشناترم، و بهتر از شما او را می‌شناسم، این جوان از خاندانی است که دانش ایشان از خدا است، و به علم ژرف و نامحدود الهی و الهامات او پیوند خورده است، و همواره پدرانش در علم دین و ادب از همگان بی‌نیاز بودند، و دست دیگران از رسیدن به حدّ کمال ایشان کوتاه، و نیازمند به درگاه آنان بوده‌اند، اگر می‌خواهید او را آزمایش کنید، تا

الأنوار البهیة، ص: 402

بدانید که من براستی سخن گفتم، و درستی گفتار من بر شما آشکار گردد.

آنها گفتند: این پیشنهاد خوبی است و ما خوشنودیم که او را آزمایش کنیم، پس اجازه بده ما کسی را در حضور تو بیاوریم تا از او مسائل فقهی و احکام اسلام را پرسش کند، پس اگر پاسخ صحیح داد، ما اعتراضی نداریم، و خرده بر کار شما نخواهیم گرفت، و در پیش خودی و غریب، و دور و نزدیک، استواری اندیشه امیر مؤمنان (مأمون) آشکار خواهد شد، و اگر از دادن پاسخ، عاجز و ناتوان بود، آنگاه روشن شود که سخن ما در این باره از روی مصلحت و خیراندیشی است.

مأمون گفت: «هرگاه خواستید مجازید که این کار را انجام دهید (و او را در حضور من امتحان کنید)».

آنان از نزد مأمون رفتند و رأی همه آنها بر این شد که از «یحیی بن اکثم» که قاضی بزرگ آن عصر بود، بخواهند تا مسأله‌ای را از حضرت جواد عليه‌السلام بپرسد که او نتواند پاسخ بگوید.

امام جواد عليه‌السلام قهرمان میدان علم و دانش‌

معترضین نزد «یحیی بن اکثم» رفته و وعده اموال بسیار و مژده‌های دیگر به او دادند تا با حضرت جواد عليه‌السلام به مناظره بنشیند.

از سوی دیگر نزد مأمون آمده و از او خواستند تا روزی را برای مناظره تعیین نماید، مأمون آن روز را معیّن کرد، در آن روز علمای برجسته و خود مأمون و یحیی ابن اکثم، در مجلس حاضر شدند. به دستور مأمون، تشکی برای حضرت جواد عليه‌السلام در آن مجلس پهن کردند و دو بالش روی آن نهادند، آنگاه آن حضرت که نه سال و چند ماه از عمرش گذشته بود، وارد آن مجلس شد و بین آن دو بالش نشست، و یحیی بن اکثم نیز روبروی او نشست، و مردم دیگر هر کدام در جای خود قرار گرفتند، و مأمون نیز روی تشکی که به تشک امام جواد عليه‌السلام چسبیده بود نشست.

یحیی بن اکثم به مأمون رو کرد و گفت: «ای امیر مؤمنان! اجازه می‌دهی از

الأنوار البهیة، ص: 403

ابو جعفر (حضرت جواد عليه‌السلام ) سؤال کنم؟ ».

مأمون: از خود او اجازه بگیر.

یحیی به آن حضرت رو کرد و گفت: «قربانت گردم، اجازه بده تا مسأله‌ای را از تو بپرسم».

امام جواد: بپرس.

یحیی: درباره شخصی که در حال احرام، شکاری را بکشد چه می‌فرمائی؟

امام جواد: آیا در حل (خارج از حرم) کشته یا در حرم؟ - به مسأله و حکم، آگاه بوده، یا ناآگاه؟ ، از روی عمد کشته یا از روی خطا؟ ، آن شخص آزاد بوده یا بنده؟ ، کوچک بوده یا بزرگ؟ ، نخستین بار او بوده یا قبلا نیز چنین کاری انجام داده؟ ، آن شکار از پرندگان بوده یا غیر آن؟ ، از شکارهای کوچک بوده یا بزرگ؟ ، بازهم از چنین کاری باکی ندارد یا پشیمان شده؟ ، در شب بوده یا در روز؟ ، در حال احرام عمره بوده یا احرام حجّ؟ ، [کدامیک از این اقسام بیست و دوگانه بوده؟ زیرا حکم هر کدام جدا است].

یحیی، در مقابل این سؤال، متحیّر شد، و آثار درماندگی از چهره‌اش آشکار گشت، و زبانش به لکنت افتاد، به طوری که حاضران، ناتوانی او را در برابر حضرت جواد عليه‌السلام دریافتند.

مأمون گفت: خداوند را بر این نعمت سپاسگزارم که آنچه من اندیشیده بودم همان شد، سپس به افراد خاندان خود نگاه کرد و گفت: آیا دانستید آنچه را نمی‌پذیرفتید (بی‌اساس بود)، آنگاه مأمون به حضرت جواد عليه‌السلام رو کرد و گفت:

«آیا خودت (از دختر من) خواستگاری می‌کنی؟ ».

حضرت جواد عليه‌السلام فرمود: «آری، ای امیر مؤمنان».

مأمون: خواستگاری کن و خطبه را برای خودت بخوان قربانت گردم، زیرا من تو را به دامادی خود پسندیدم و دخترم امّ الفضل را به همسری تو درآوردم، اگر چه گروهی را این کار خوش نیاید.

الأنوار البهیة، ص: 404

حضرت جواد عليه‌السلام خطبه ازدواج را به این عبارت خواند:

الحمد للّه اقرارا بنعمته و لا اله الّا اللّه اخلاصا لوحد انیّته، و صلّی اللّه علی محمّد سیّد بریّته و الاصفیاء من عترته

: «همانا از فضل خداوند بر بندگانش این است که به وسیله حلال، ایشان را از عمل حرام، بی‌نیاز ساخته و چنین فرموده است:

وَ أَنْکِحُوا الْأَیامی مِنْکُمْ وَ الصَّالِحِینَ مِنْ عِبادِکُمْ وَ إِمائِکُمْ... «1»

همانا محمّد بن علی بن موسی، خواستگاری می‌کند امّ الفضل دختر عبد اللّه مأمون را، و مهریّه‌اش را معادل مهریّه جدّه‌اش فاطمه دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله قرار می‌دهد که پانصد درهم خالص تمام عیار باشد، پس ای امیر مؤمنان آیا به این مهریّه، او را به همسری من در خواهی آورد؟

مأمون گفت: «آری ای ابا جعفر! امّ الفضل دخترم را به این مهری که گفتی به همسری تو درآورم، آیا تو هم این ازدواج را پذیرفتی، ای ابا جعفر؟ ».

امام جواد: «آری پذیرفتم و به آن خوشنود شدم».

آنگاه مأمون دستور داد هر یک از حاضران از نزدیکان و غیر آنها بر حسب رتبه و درجه در جایگاه خود بنشینند.

ریّان می‌گوید: طولی نکشید آوازهائی مانند آوازهای کشتیبانان را شنیدم که با هم سخن می‌گفتند، پس دیدم خدمتکاران را که از نقره، کشتی ساخته و آن را با ریسمانهای ابریشمی روی چهار چرخی از چوب (مانند گاری) بسته و آوردند، و آن کشتی پر از عطر بود، پس مأمون دستور داد در آغاز همه آن گروه مخصوصی را که در آنجا بودند با آن عطر، معطّر نمودند، سپس آن کشتی مصنوعی را به خانه‌های اطراف بکشند، و همه را از آن عطر خوشبو کنند، آنگاه ظرفهای خوراکی آوردند و همگان غذا خوردند، و پس از آن، جایزه‌ها را آوردند و به هر کس مطابق قدر و مرتبه‌اش جایزه دادند- تا آخر حدیث.

(1) نور- 32

الأنوار البهیة، ص: 405