ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه0%

ترجمه انوارالبهیه نویسنده:
گروه: سایر کتابها

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده: مرحوم شیخ عباس قمی
گروه:

مشاهدات: 44311
دانلود: 4215

ترجمه انوارالبهیه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 111 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44311 / دانلود: 4215
اندازه اندازه اندازه
ترجمه انوارالبهیه

ترجمه انوارالبهیه

نویسنده:
فارسی

خداوند برای نشان دادن راه درست زندگی و رساندن انسان ها به سعادت دنیوی و اخروی، پیامبران را به میان آن ها فرستاد. حضرت محمد (ص) آخرین پیامبر الهی بود و پس از ایشان، وظیفه هدایت مردم به امامان معصوم (ع) محول شد. در مکتب تشیع حضرت محمد (ص) با حضرت فاطمه (س)، حضرت علی (ع) و 11 امام پس از ایشان، 14 معصوم الهی هستند که این وظیفه را بر عهده داشتند. کتاب حاضر زندگی نامه ای تحلیلی از سیر زندگی، رفتار و ویژگی های خاص این 14 بزرگوار از زمان تولد حضرت محمد (ص) تا غیبت امام زمان (عج) است که توسط محدث بزرگ، مرحوم شیخ عباس قمی (ره) به اجمال نگاشته شده است. کتاب، ترجمه ای از "انوار البهیه فی تواریخ الحجج الالهیه" است.

نگاهی به پاره‌ای از اخبار و دلائل امامت امام جواد عليه‌السلام ‌

1- فکر طولانی امام جواد عليه‌السلام درباره ستمهائی که به حضرت زهرا سلام اللّه علیها شد

از زکریّا بن آدم (ره) روایت شده، گفت: من در محضر حضرت رضا عليه‌السلام بودم، ناگاه حضرت جواد عليه‌السلام را که کمتر از چهار سال داشت، آوردند، دستهایش را بر زمین زد و سر به آسمان بلند نمود و در فکر فرو رفت و فکرش طولانی شد، امام رضا عليه‌السلام به او فرمود: «جانم به قربانت، چرا فکر کردن تو، طولانی شد؟ ».

حضرت جواد عليه‌السلام فرمود: «درباره ستم‌هائی که به مادرم فاطمه علیها‌السلام کردند، فکر می‌کنم، سوگند به خدا آن دو تن را از قبر بیرون می‌آورم و می‌سوزانم، و سپس خاکسترشان را بر باد می‌دهم و به سوی دریا، می‌پراکنم! ».

حضرت رضا عليه‌السلام به او نزدیک شد، و بین دو چشم او را بوسید، و سپس به او فرمود: «پدر و مادرم به فدایت تو سزاوار مقام امامت هستی».

2- سخن گفتن عصا، به اذن الهی‌

شیخ کلینی (ره) از ابو العلاء روایت کرده که گفت: از «یحیی بن اکثم» قاضی سامرّاء شنیدم می‌گفت: «پس از آنکه من در پرسش سؤالهای دشوار، از حضرت جواد عليه‌السلام کوشش نمودم، و مناظره و گفتگو نمودم و بین من و او نامه‌هائی ردّ

الأنوار البهیة، ص: 406

و بدل شد، و از علوم آل محمّد صلى‌الله‌عليه‌وآله از او پرسیدم، تا اینکه روزی کنار قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله رفتم و مشغول طواف قبر بودم، دیدم حضرت جواد عليه‌السلام به طواف مرقد شریف پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله اشتغال دارد، در آنجا در مورد مسائلی که در نظرم بود، با او مناظره نمودم، همه را پاسخ داد، به او عرض کردم: «سوگند به خدا می‌خواهم یک مسأله از تو بپرسم، ولی حیا می‌کنم».

فرمود: آیا می‌خواهی قبل از آن که بپرسی، به تو بگویم که چه مسأله‌ای می‌خواهی بپرسی؟ می‌خواهی بپرسی اکنون امام مردم کیست؟

گفتم: «سوگند به خدا، سؤال من همین بود».

فرمود: «امام مردم، من هستم».

عرض کردم: «نشانه آن چیست؟ »، در دست آن بزرگوار عصائی بود، آن عصا به نطق آمد و گفت:

انّ مولای امام هذا الزّمان و هو الحجّة

: «همانا صاحب من، امام این زمان است، و او است حجّت».

3- معجزه دیگر

در کتاب «الدّرّ النّظیم» نقل شده: ابراهیم بن سعید گفت: محمّد بن علی (امام جواد عليه‌السلام ) را دیدم، دستش را روی برگهای درخت زیتون زد، آن برگها در کف دستش، نقره شدند، از آن نقره‌ها، بسیار از آن حضرت گرفتم، و در بازارها، به مصرف مخارج خود رساندم، هیچ‌گونه تغییری پیدا نکردند.

4- پاسخ صحیح امام جواد عليه‌السلام به مسائل حاضران‌

در کتاب اختصاص (شیخ مفید «ره») از علی بن ابراهیم و او از پدرش نقل کرده، گفت: هنگامی که حضرت رضا عليه‌السلام از دنیا رفت، با جمعی برای حجّ به مکّه رفتیم. در این سفر، به محضر امام جواد عليه‌السلام مشرّف شدیم، در آنجا بسیاری از شیعیان را که از بلاد مختلف برای دیدار آن حضرت آمده بودند دیدیم،

الأنوار البهیة، ص: 407

در این وقت عبد اللّه به موسی (ع) عموی امام جواد عليه‌السلام که پیرمردی بزرگوار و دانشمند بود، وارد مجلس شد، لباس خشن در تن داشت، و آثار سجده در پیشانیش دیده می‌شد، امام جواد عليه‌السلام در حالی که پیراهن و ردائی از کتان در تن داشت و کفش سفید در پایش بود، از حجره بیرون آمد، و وارد آن مجلس شد، عبد اللّه برخاست و از او استقبال کرد و بین دو چشمش را بوسید، و شیعیان حاضر، به احترام او برخاستند، و آن حضرت بر کرسی (صندلی) نشست، و حاضران از روی حیرت و تعجّب در مورد خردسالی آن حضرت، به همدیگر نگاه می‌کردند، در این هنگام یکی از حاضران، سکوت را درهم شکست و به عبد اللّه عموی امام جواد عليه‌السلام گفت: «خدا کارت را سامان بخشد، چه می‌گوئی در مورد مردی که با حیوانی آمیزش نموده است؟ ».

عبد اللّه: «دست راستش، قطع می‌شود، و حدّ بر او جاری می‌گردد».

حضرت جواد عليه‌السلام از این پاسخ عمویش، در خشم شد، و به او رو کرد و فرمود: «ای عمو! از خدا بترس، و پرهیزکار باش، بسیار بزرگ است که در قیامت در پیشگاه خدا بایستی، و خدا به تو بفرماید: چرا از روی جهل و ناآگاهی، فتوا دادی؟ ».

عبد اللّه گفت: «ای آقای من، آیا پدرت، در این مسأله این گونه که گفتم، نفرمود؟ ».

امام جواد: از پدرم این سؤال را کردند که مردی، قبر زنی را نبش کرده، و با او آمیزش نموده است، پدرم فرمود: دست راستش به خاطر نبش قبر، قطع می‌شود، و سپس حدّ زنا بر او جاری می‌گردد، زیرا احترام میّت مانند احترام زنده است.

عبد اللّه عرض کرد: «درست فرمودی ای سرور من، و من از درگاه خدا طلب آمرزش می‌کنم».

حاضران از پاسخ امام جواد عليه‌السلام تعجّب کردند، و عرض نمودند:

«ای سرور ما! آیا اجازه می‌دهی، ما از شما سؤال کنیم؟ ».

امام جواد: آری بپرسید.

الأنوار البهیة، ص: 408

آنگاه آنها در یک مجلس از «سی هزار مسأله» «1» پرسیدند، و آن حضرت با اینکه نه سال داشت، پاسخ همه آنها را داد.

در کتاب «عیون المعجزات» روایت شده: هنگامی که امام رضا عليه‌السلام از دنیا رفت، امام جواد عليه‌السلام در حدود هفت سال داشت، در بغداد و سایر شهرها، بین شیعیان در مورد جانشین حضرت رضا عليه‌السلام اختلاف شد، عدّه‌ای مانند: ریّان بن صلت، صفوان بن یحیی، محمّد بن حکیم، عبد الرّحمن بن حجّاج و یونس بن عبد الرّحمن و جماعتی از بزرگان و معتمدین شیعه، در خانه «عبد الرّحمن بن حجّاج» در حالی که بسیار پریشان بودند نشستند و گریه می‌کردند و آه‌های جانسوز می‌کشیدند، یونس «2» به آنها گفت: «گریه را کنار بگذارید، تا ببینیم چه کسی عهده‌دار مقام امامت است، و مسائل خود را از چه کسی بپرسیم، تا حضرت جواد عليه‌السلام بزرگ شود؟! ».

ریّان بن صلت «3» برخاست، و از شدّت ناراحتی دستش را بر گلوی یونس

(1) در اینجا این سؤال پیش می‌آید که چطور ممکن است، در یک مکان و جلسه، جواب «سی هزار مسأله» داده شود؟

پاسخ آنکه: علّامه مجلسی (ره) در بحار الأنوار (ج 50، ص 93 و 94) همین سؤال را مطرح کرده و هفت پاسخ به آن داده است، سه پاسخ مناسبتر او اینکه:

1- از کلمات آن حضرت، پاسخ به سی هزار سؤال، استنباط می‌شد.

2- منظور، جواب آن حضرت در یک مکان، در چند روز بوده است.

3- آنها سؤالات خود را در طومارها و نامه‌ها نوشته بودند، و حضرت جواد عليه‌السلام از روی اعجاز، تمام سؤالات آنها را در آن طومارها و نامه‌ها، مرقوم فرموده بودند (مترجم).

(2) یونس بن عبد الرّحمن، غلام آزادشده علی بن یقطین، در میان اصحاب ما دارای مقام ارجمند بود، و از امام کاظم و امام رضا علیهما السّلام نقل روایت می‌کند. حضرت رضا عليه‌السلام در علم و فتوا دادن، به او اشاره کرده است، و او وکیل امام رضا عليه‌السلام بود، و امام رضا عليه‌السلام مال بسیاری به او داد، ولی او آن را نگرفت. او تا آخر عمر، در راه حقّ، استوار بود و در سال 280 ه ق از دنیا رفت.

(3) ریّان بن صلت بغدادی قمّی، اصلا از اهالی خراسان بود. از امام رضا عليه‌السلام نقل روایت

الأنوار البهیة، ص: 409

______________________________

گذاشت، و سیلی بر او می‌زد و می‌گفت: «تو کسی هستی که در نزد ما اظهار ایمان می‌کنی، ولی شکّ و شرک «1» خود را پنهان می‌سازی، اگر امامت حضرت جواد عليه‌السلام از طرف خدا است، هرگاه او کودک یک روزه باشد همانند پیرمردی عالم است، بلکه بالاتر، و اگر از طرف خدا نباشد، هرگاه هزار سال عمر کند، مانند یک فردی از سایر مردم است، این موضوعی است که سزاوار است درباره آن فکر شود».

پس از آن، سایر حاضران، به یونس رو کردند و او را سرزنش نمودند، آن وقت، ایّام حجّ بود، هشتاد نفر از فقهای بغداد و سایر مردم که برای انجام حجّ، بیرون آمده بودند به مدینه آمدند تا از نزدیک با امام جواد عليه‌السلام دیدار نمایند، در مدینه به خانه امام صادق عليه‌السلام که خلوت بود، وارد شدند، بر روی فرش بزرگی که در آنجا گسترده شده بود، نشستند، آنگاه دیدند عبد اللّه بن موسی (ع) (عموی حضرت جواد عليه‌السلام ) آمد و در صدر مجلس نشست، شخصی اعلام کرد که این آقا، فرزند پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله است، هر کس سؤال دارد از او بپرسد.

چند مسأله از او سؤال شد، ولی او جواب نادرست داد، حاضران متحیّر و اندوهناک شدند و فقهای مجلس، پریشان گشتند، تصمیم گرفتند که برخیزند و آن خانه را ترک کنند، و با خود می‌گفتند: «اگر حضرت جواد عليه‌السلام پاسخ سؤالات ما را می‌دانست، عبد اللّه جواب نادرست به ما نمی‌داد، در این هنگام ناگاه دری از جانب صدر مجلس، بازشد و موفّق (غلام و خدمتکار حضرت جواد عليه‌السلام ) وارد مجلس شد، و حضرت جواد عليه‌السلام را نشان داد و گفت: «این، ابو جعفر (حضرت جواد عليه‌السلام ) است» که هم اکنون می‌آید، همه حاضران به احترام او می‌کند. راستگو و مورد وثوق است. حضرت رضا عليه‌السلام پیراهنی از پیراهنهای خود را همراه سی درهم از درهمهای خود به او داد (محشّی).

(1) ناگفته نماند چنانکه در پاورقی قبل، بیان شد؛ یونس به عبد الرّحمن (ره) از رجال برجسته و موثّق شیعه بود، و به تعداد امامان علیهم‌السلام آگاهی داشت، و در این راه استوار بود، و بر فرض صحّت حدیث فوق، گویا او در آن مجلس، تقیّه می‌کرده است، زیرا «ریّان بن صلت»، با اینکه موثّق بود، از اصحاب خاص معتصم، خلیفه وقت به شمار می‌آمد.

الأنوار البهیة، ص: 410

________________________________

برخاستند و به استقبالش شتافتند و به او سلام کردند، آن حضرت در حالی که دو پیراهن در تن داشت، و عمّامه با دو تحت الحنک بر سر نهاده بود، و کفشی در پا نموده، وارد گردید و نشست و همه حاضران در سکوت بودند، آنگاه صاحب مسأله برخاست و چند مسأله پرسید، و امام جواد عليه‌السلام جواب آنها را طبق حکم الهی بیان داشت، شیعیان خوش‌حال شدند، و او را مدح کرده و ستودند و گفتند: «عموی شما عبد اللّه، چنین و چنان، فتوا داد»، حضرت جواد عليه‌السلام فرمود: لا اله الّا اللّه! ای عمو! در پیشگاه خدا بزرگ است که در قیامت در برابرش توقّف کنی، او به تو بگوید چرا از روی جهل، در بین بندگانم فتوا دادی،

و فی الامّة من هو اعلم منک

: «با اینکه در میان امّت کسی که آگاهتر از تو بود، وجود داشت».

5- پاسخ جالب به یک سؤال‌

از «عمر بن فرج زخجّی» روایت شده که گفت: به امام جواد عليه‌السلام عرض کردم: «شیعیان شما ادّعا می‌کنند که تو تمام آب دجله و وزن آن را می‌دانی»، و ما با حضرت جواد عليه‌السلام در کنار دجله بودیم، امام جواد عليه‌السلام به من فرمود: «آیا خداوند قدرت آن را دارد که علم به آب دجله را به پشّه‌ای از مخلوقاتش بدهد یا نه؟ ».

گفتم: «خدا قدرت دارد».

فرمود: «من در نزد خدا از یک پشّه، بلکه از غالب مخلوقات او گرامی‌تر هستم». الأنوار البهیة 410 6 - نمونه‌ای از لطف و محبت حضرت جواد علیه السلام به شیعیان..... ص: 410

6- نمونه‌ای از لطف و محبّت حضرت جواد عليه‌السلام به شیعیان‌

شیخ کلینی (ره) از مردی از دودمان بنی حنیفه از اهالی بست [شهری بین سیستان و غزنین] روایت کند که گفت: در اوّلین سال خلافت معتصم (هشتمین

الأنوار البهیة، ص: 411

خلیفه عبّاسی) امام جواد عليه‌السلام برای حجّ، به مکّه رهسپار شد، من نیز در کاروان او بودم، روزی با جماعتی در محضر آن حضرت، کنار سفره نشسته بودیم، و عدّه‌ای از دوستان سلطان (خلیفه) نیز حاضر بودند، من به آن حضرت عرض کردم: «قربانت گردم، والی سلطان در سرزمین ما، مردی از دوستان و ارادتمندان شما خاندان رسالت است، و در دفتر دیوان مالیاتی او، مقداری مالیات برای دریافت از من، ثبت شده است، اگر صلاح بدانی، نامه‌ای برای او بنویس تا به من احسان کند».

فرمود: «او را نمی‌شناسم»، عرض کردم: فدایت شوم، همان گونه که گفتم، او از علاقه‌مندان شما است، نامه شما در نزد او، برای من سودمند خواهد بود.

حضرت جواد عليه‌السلام کاغذی برگرفت و در آن چنین نوشت:

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم، امّا بعد: رساننده این نامه نزد من از تو به خوشرفتاری یاد کرد، و اظهار نمود که در این شغل و مقامی که داری، نیکی‌ها نموده‌ای، پس به برادرانت احسان کن، و بدان که خداوند از تمام کردار تو، حتّی اگر به اندازه ذرّه‌ای باشد، سؤال می‌کند».

او می‌گوید: به سیستان بازگشتم، موضوع نامه، قبل از رسیدن من، به گوش والی آنجا به نام «حسین بن عبد اللّه نیشابوری» رسیده بود، او تا دو فرسخی شهر به استقبال من آمد، من نامه امام جواد عليه‌السلام را به او دادم، او آن را بوسید و بر چشم خود نهاد و گفت: «چه حاجت داری؟ ».

گفتم: «در دفتر مالیات شما، فلان مبلغ مالیات، به نام من ثبت شده است»، والی دستور داد، آن مالیات را از عهده من برداشتند، و گفت: تا آن زمان که حکومت این سامان در اختیار من است، تو از دادن مالیات معاف هستی، سپس پرسید:

«افراد خانواده تو که مخارجشان با تو است، چند نفرند؟ »، من تعداد آنها را گفتم، دستور داد به اندازه معاش ما، بلکه بیشتر به ما دادند، و تا او زنده و حاکم آن دیار بود، من مالیات نپرداختم، و تا آخر عمرش همواره صله و انعام او به ما می‌رسید.

الأنوار البهیة، ص: 412

7- طواف کعبه به نیابت از امامان علیهم‌السلام

موسی بن قاسم می‌گوید: به امام جواد عليه‌السلام عرض کردم: «خواستم به نیابت از شما و پدرت، خانه خدا (کعبه) را طواف کنم، به من گفته شد، به نیابت از اوصیاء، طواف کردن، روا نیست».

امام جواد عليه‌السلام فرمود: «بلکه هر قدر می‌توانی طواف کن، و بدان که طواف (از جانب اوصیاء) جایز است».

سه سال از این ماجرا گذشت، با آن حضرت ملاقات کردم، گفتم: «من سه سال پیش از شما اجازه خواستم تا به نیابت از شما و پدرت طواف کعبه کنم، شما اجازه دادید، و من آنچه خواستم طواف کردم، سپس خیالی به قلبم آمد، و مطابق آن عمل کردم.

فرمود: چه خیالی کردی و به آن عمل نمودی؟

عرض کردم: «یک روز، به نیابت از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله طواف کردم»؛ آن حضرت سه بار فرمود:

صلّی اللّه علی رسول اللّه

: «درود خدا بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله ».

گفتم: در روز دوّم، از جانب امیر مؤمنان علی عليه‌السلام طواف کردم، در روز سوّم از جانب امام حسن عليه‌السلام ، در روز چهارم از جانب امام حسین عليه‌السلام ، در روز پنجم از جانب امام سجّاد عليه‌السلام ، در روز ششم از جانب امام باقر عليه‌السلام ، در روز هفتم از جانب امام صادق عليه‌السلام ، و در روز هشتم از جانب امام کاظم عليه‌السلام ، و در روز نهم از جانب امام رضا عليه‌السلام ، و در روز دهم از جانب شما طواف نمودم، و ایشان هستند که من بر اساس ولایتشان، دین خداوند را پذیرفته‌ام.

امام جواد عليه‌السلام فرمود: «سوگند به خدا اکنون دارای دین خدا هستی،

الأنوار البهیة، ص: 413

همان دینی که جز آن از بندگان، پذیرفته نمی‌شود».

عرض کردم: «چه بسا به نیابت از مادرتان فاطمه زهرا علیها‌السلام طواف کردم، و گاهی طواف نکردم، فرمود: «این کار را بسیار بجا آور، زیرا بهترین عملی که انجام می‌دهی به خواست خدا، همین است».

8- سفارشنامه حضرت رضا عليه‌السلام به امام جواد عليه‌السلام

شیخ صدوق (ره) از بزنطی «1» نقل می‌کند که گفت: نامه امام رضا عليه‌السلام را که برای حضرت جواد عليه‌السلام نوشته بود خواندم، نوشته بود: «ای ابو جعفر! به من خبر رسیده، وقتی که غلامان می‌آیند و می‌خواهی سواره به جائی بروی، از در کوچک خانه، تو را بیرون می‌آورند، و این بخاطر بخل آنها است که نمی‌خواهند از جانب تو خیری به نیازمندان برسد، به حقّی که بر گردنت دارم سوگندت می‌دهم که پیوسته از در بزرگ، رفت و آمد کن، وقتی که سوار شدی، درهم و دینار، همراهت باشد، سپس به هر کسی که از تو درخواستی کرد، از آن بده، اگر عموهایت از تو، کمک خواستند، عطای تو به آنها، کمتر از پنجاه دینار نباشد، اگر بیشتر دادی، مختار هستی، و اگر عمّه‌هایت درخواست کمک نمودند، کمتر از 25 دینار به آنها نده، اگر بیشتر دادی، مختار هستی، همانا من می‌خواهم خداوند مقام تو را بالا ببرد، پس انفاق کن، و از کم شدن در درگاه خداوند صاحب عرش، نترس».

9- معجزه‌ای از حضرت جواد عليه‌السلام

شیخ حرّ عاملی (ره) در کتاب «إثبات الهداة» می‌نویسد: شیخ ابو الصّلاح

(1) احمد بن محمّد بن ابی نصر کوفی بزنطی، از فقهای موثّق است که به اجماع اصحاب، نقل روایت از او، صحیح می‌باشد، وی با امام رضا و امام جواد علیهما السّلام ملاقات نموده است، نخست از «واقفیّه» بود، سپس شیعه دوازده امامی شد، و تا آخر عمر، ایمانی استوار داشت، و به سال 221 ه ق از دنیا رفت.

الأنوار البهیة، ص: 414