معصوم سیزدهم: [حضرت امام حسن عسکری
عليهالسلام
]
اشاره
نگاهی بر زندگی: حضرت امام حسن عسکری
عليهالسلام
نور سیزدهم:
امام یازدهم، پدر بزرگوار امام زمان (عج) حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
امام حسن عسکری
عليهالسلام
در مدینه، روز دهم یا هشتم ماه ربیع الثّانی و به گفته بعضی، در چهارم آن ماه، در سال 232 ه ق، دیده به جهان گشود
. الأنوار البهیة 472 معصوم سیزدهم: حضرت امام حسن عسکری ع
خ حرّ عاملی در تاریخ خود میگوید:
مولده شهر ربیع الآخرو ذاک فی الیوم الشّریف العاشر
فی یوم الاثنین و قیل الرّابعو قیل فی الثّامن و هو شایع: «زاد روز امام حسن عسکری
عليهالسلام
در روز شریف دهم ماه ربیع الآخر، در روز دوشنبه بوده است، به گفته بعضی در روز چهارم آن ماه، و به قول دیگر، در روز هشتم ماه ربیع الآخر به دنیا آمد، و این قول، مشهور است».
شأن و مقام مادر امام حسن عسکری
عليهالسلام
مادر امام حسن عسکری
عليهالسلام
به نام «حدیث»، یا «سلیل» نامیده میشد، و به او «جدّه» [به مناسبت اینکه جدّه امام عصر (عج) است] میگفتند، او
__________________________________
از بانوان شایسته و با معرفت بود، و در ارجمندی مقام او، همین بس که او بعد از شهادت امام حسن عسکری
عليهالسلام
، پناه و مرجع شیعیان بود.
شیخ صدوق (ره) از احمد بن ابراهیم نقل میکند که گفت: من نزد حکیمه دختر امام جواد
عليهالسلام
، خواهر امام هادی
عليهالسلام
در سال 262 ه رفتم، و از پشت پرده با او سخن گفتم، پرسیدم: «دینت چیست؟ »، او امامان را یک یک، نام برد و در پایان، نام حضرت حجّة بن الحسن
عليهالسلام
را به زبان آورد، گفتم: این فرزند، یعنی حضرت حجّت
عليهالسلام
در کجاست؟
گفت: پنهان است.
گفتم: پس شیعیان به چه کسی پناه ببرند؟
گفت: «به جدّه، مادر ابو محمّد (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) پناه ببرند».
گفتم: «آیا از کسی پیروی کنم که وصیّ او، زنی میباشد؟ »
حکیمه در پاسخ فرمود: «به امام حسین
عليهالسلام
اقتدا کن که آن حضرت بر حسب ظاهر، به خواهرش زینب دختر علی
عليهالسلام
، وصیّت کرد، و هر علمی که از جانب حضرت امام سجّاد
عليهالسلام
میرسید- برای مخفی داشتن امام سجّاد
عليهالسلام
- به حضرت زینب
علیهاالسلام
نسبت داده میشد».
سیمای امام حسن عسکری
عليهالسلام
قطب راوندی (ره) مینویسد: اخلاق امام حسن عسکری
عليهالسلام
مانند اخلاق پیامبر
صلىاللهعليهوآله
بود. او مردی گندمگون، خوش قامت، زیبا چهره، خوشاندام و جوان بود. شکوه مخصوص و شکل نیکوئی داشت. شیعه و سنّی به او احترام میکردند، به او به خاطر کمالاتش، به نظر عظمت مینگریستند، و به خاطر خویشتنداری، پاکی، پارسائی، عبادت، شایستگی و اصلاحش، بر دیگران مقدّم میداشتند. او بزرگمردی شریف، با کمال و بزرگوار بود، بارهای سنگین را بر دوش میگرفت، و در برابر حوادث سخت، اظهار ناتوانی نمیکرد، و اخلاق او همانند اخلاق پدرانش، فوق العاده و ممتاز بود».
نگاهی به پارهای از کمالات امام حسن عسکری
عليهالسلام
اشاره
در اینجا به پارهای از نشانهها و معجزات و کمالات امام حسن عسکری
عليهالسلام
که از «ابو هاشم جعفری»
نقل شده، و آن را علّامه طبرسی (ره) از کتاب ابن عیّاش و غیر او از دیگران روایت کرده، میپردازیم:
1- خبر از امور مخفی، و لطف امام حسن عسکری
عليهالسلام
ابو هاشم میگوید: به محضر امام حسن عسکری
عليهالسلام
رفتم و میخواستم از آن حضرت درخواست نقرهای کنم تا با آن انگشتری بسازم (نگین آن را خودم داشتم) و به آن تبرّک بجویم. در محضر آن حضرت نشستم، ولی آنچه را که برای آن به محضرش رفته بودم فراموش کردم، وقتی که خداحافظی کرده و برخاستم تا از خانه آن حضرت، بیرون آیم، انگشتری نزد من افکند و فرمود: «تو نقره میخواستی، ما انگشتر به تو دادیم، نگین آن و مخارج درست کردنش را استفاده کردی، خداوند این انگشتر را برای تو گوارا سازد ای ابو هاشم».
ابو هاشم میگوید: من از این ماجرا، تعجّب کردم (که آن حضرت از موضوع پنهانی خبر داد)، عرض کردم: «ای آقای من! تو ولیّ خدا و امام من هستی که به
_____________________________
فضل و اطاعت الهی بر این اساس، به دین خدا معتقدم».
فرمود: «خدا تو را بیامرزد، ای ابو هاشم! ».
ابو هاشم میگوید: [از طرف خلیفه وقت در زندان بودم] از تنگی و سنگینی بند زندان، به امام حسن عسکری
عليهالسلام
گله کردم، آن حضرت برای من نوشت:
«تو امروز نماز ظهر را در خانهات میخوانی».
من هنگام ظهر خارج شدم و در خانهام نماز خواندم، و همان گونه شد که امام حسن عسکری
عليهالسلام
فرموده بود.
ابو هاشم میگوید: از نظر مادّی در تنگنای سختی بودم، و در محضر امام حسن عسکری
عليهالسلام
بودم، خواستم چند دینار به عنوان خرجی بگیرم، حیا کردم، وقتی که به خانه خود بازگشتم، آن حضرت صد دینار برای من فرستاد، و برای من نوشت: «هرگاه نیازمند شدی، حیا نکن و روی نگیر، از من بخواه، که به مقصود خواهی رسید».
ابو هاشم (ره) همراه امام حسن عسکری
عليهالسلام
در زندان بود، معتمد عبّاسی آنها را همراه گروهی از آل ابو طالب، در سال 258 ه ق زندانی کرده بود.
ابو هاشم میگوید: من با جماعتی در زندان بودم، سپس امام حسن عسکری
عليهالسلام
و برادرش جعفر، زندانی شدند، امام حسن عسکری
عليهالسلام
روزه میگرفت، هنگام افطار، غلامش برای او با سبد سر به مهر کرده، غذا میآورد، ما همراه آن حضرت، از آن غذا میخوردیم، و من با آن حضرت روزه میگرفتم. در یکی از روزها، ضعف بر من چیره شد، به اطاق دیگر رفتم و روزه خود را با خوردن چند لقمه نان خشک، شکستم، سوگند به خدا، هیچ کس از این موضوع با خبر نشد. سپس به محضر امام حسن عسکری
عليهالسلام
آمدم و نشستم، آن حضرت به
غلام خود فرمود: «غذائی به ابو هاشم بده، زیرا او روزه نیست».
من لبخندی زدم، فرمود: چرا میخندی! هرگاه خواستی نیرومند شوی، گوشت بخور، نان خشک قوّتآور نیست». گفتم: «خدا و رسول خدا و شما، راست میفرمائید، آنگاه غذا خوردم».
آن بزرگوار به من فرمود: «سه روز روزه نگیر، زیرا آن کسی که روزه گرفتن، او را ناتوان نموده، کمتر از غذا خوردن سه روز، نیروی بدنیش بازنمیگردد».
2- فلسفه نصف بودن ارث زن نسبت به مرد
ابو هاشم روایت کند که فهفکی از امام حسن عسکری
عليهالسلام
پرسید:
«چرا زن بیچاره (در ارث) یک سهم میبرد، و مرد دو سهم میگیرد؟ ».
آن حضرت در پاسخ فرمود: «بر زن، جهاد، و مخارج همسر و دیه [دیه عاقله] نیست، ولی این امور، بر عهده مردها هست».
ابو هاشم میگوید: با خود گفتم: این مسأله را «ابن ابی العوجاء» از امام صادق
عليهالسلام
پرسیده بود، و آن حضرت، همین پاسخ را به او گفت، بیآنکه این مطلب را اظهار کنم، ناگاه امام حسن عسکری
عليهالسلام
به من فرمود: «آری، این همان سؤال ابن ابی العوجاء است، و پاسخ ما (امامان) یکی است، و بر زبان آخری ما سخن و حکمی جاری میگردد، که به زبان اوّلی جاری شده است، و نخستین فرد ما با آخرین نفر ما از نظر علم و امامت، مساوی میباشند، البته فضل و برتری پیامبر
صلىاللهعليهوآله
و امیر مؤمنان
عليهالسلام
در جای خود محفوظ است».
3- کوچک نشمردن گناه، و لزوم دقّت در مسائل
ابو هاشم میگوید: از امام حسن عسکری
عليهالسلام
شنیدم، فرمود:
من الذّنوب الّتی لا یغفر قول الرّجل: لیتنی لا آخذ الّا بهذا
: «از گناهانی که آمرزیده نمیشود، سخن مردی است که (گناه کرده، آنگاه) میگوید: ای کاش من تنها به این گناه، بازخواست میشدم» [چرا که همان گناه مورد اشاره را، کوچک شمرده است].
من با خود گفتم: «این موضوع، دقیق است، و سزاوار است که انسان پیش خود، به هر چیزی با دقّت توجّه کند».
امام حسن عسکری
عليهالسلام
به من رو کرد و فرمود: «ای ابو هاشم، راست گفتی، آنچه را به خاطرت گذشت، همواره و لزوما آن را رعایت کن، زیرا «شرک» در میان مردم، مخفیتر از جنبیدن مورچه، در شب بسیار تاریک، روی سنگ خارا است، و پنهانتر از حرکت مورچه روی پلاس سیاه است».
مؤلّف گوید: از این گونه گناهان، تعبیر به «گناهان کوچک» میشود. امام صادق
عليهالسلام
فرمود: رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
همراه یاران (در سفری) در سرزمین بیآب و علفی فرود آمد، به یارانش فرمود:
ائتونا بحطب
: «برای ما هیزم بیاورید» [که از آن آتش روشن کنیم و مثلا غذا بپزیم].
یاران عرض کردند: «اینجا سرزمین خشکی است و هیچگونه هیزم در آن نیست».
رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
فرمود: «بروید هر کدام هر مقدار میتوانید جمع کنید».
آنها رفتند و هر کدام مختصری هیزم یا چوب خشکیدهای با خود آورد، و همه را در پیش روی پیامبر
صلىاللهعليهوآله
روی هم ریختند، پیامبر
صلىاللهعليهوآله
فرمود:
هکذا تجتمع الذّنوب
: «این گونه گناهان، روی هم انباشته میشوند».
سپس فرمود:
ایّاکم و المحقّرات من الذّنوب...
: «از گناهان کوچک بپرهیزید، که هر چیزی طالبی دارد، و طالب آنها آنچه را از پیش فرستادند، و آنچه را از آثار، باقی گذاشتهاند، مینویسد، و همه چیز را در کتابی مبین ثبت کرده است» [اشاره به آیه 12 سوره یاسین].
روایت شده: توبة بن صمّه، در بیشتر شبها، و روزها کارهای خود را محاسبه میکرد. روزی حساب کرد که از عمرش شصت سال گذشته است، روزهای این مدّت (60 سال) را حساب کرد، دید 21500 روز خواهد شد، [با خود گفت اگر هر روز یک گناه کرده باشم 21500 گناه کردهام] منقلب شد و گفت: «وای بر من که با پروردگارم با بیست و یک هزار و پانصد گناه ملاقات میکنم»، همان دم نعرهای کشید و جان داد.
4- پاداش نیکوکاران
ابو هاشم میگوید: شنیدم امام حسن عسکری
عليهالسلام
میفرمود: «در بهشت، دری است که به آن «معروف» [نیکی] میگویند، هیچکس، جز صاحبان معروف (نیکوکاران) از آن در، وارد نمیشوند». من پیش خود، خدا را سپاسگزاری کردم، و شادمان شدم از اینکه برای تأمین نیازهای مردم، متحمّل زحماتی شدهام، آن حضرت به من رو کرد و فرمود: «آری، به کار خود ادامه بده، بدان که صاحبان معروف (نیکی) در دنیا، همان صاحبان معروف در آخرت هستند، خداوند تو را از آنها قرار دهد و تو را مشمول رحمتش سازد، ای ابو هاشم».
5- معجزهای از امام حسن عسکری
عليهالسلام
ابو هاشم میگوید: «روزی امام حسن عسکری
عليهالسلام
برای رفتن به صحرا، بر مرکب سوار شد، من نیز در ترک او سوار شدم، و با هم راه میپیمودیم، در مسیر راه، ناگاه به خاطرم آمد، قرضی دارم، و وقت ادای آن نزدیک شده است.
در این فکر بودم که با دست خالی، چگونه آن را بپردازم».
ناگاه امام حسن عسکری
عليهالسلام
به من متوجّه شد و فرمود: «خدا آن را
ادا میکند»، سپس از روی زین خم شد و با تازیانه خود، خطی بر زمین کشید، فرمود: «ای ابو هاشم، پیاده شو، و بردار و بپوشان».
پیاده شدم و قطعه نقرهای بود، برداشتم و آن را در میان کفش خود پنهان نمودم، و سوار شدم و به راه خود ادامه دادیم، این فکر به سرم آمد که: «اگر این قطعه، برای همه قرضم کافی شد، که دینم را ادا کردهام، وگرنه، طلبکار را به همین مقدار، راضی میکنم، و دوست داشتیم درباره مخارج زمستان از لباس و نیازهای دیگر، توجّه میکردیم، ناگاه آن حضرت به من رو کرد و سپس برای بار دوّم، به جانب زمین خم شد، و مانند بار اوّل با تازیانهاش در زمین خطّی کشید و به من فرمود:
«پیاده شو و بردار و بپوشان» پیاده شدم، ناگاه قطعهای نقره دیدم، آن را نیز در کفش دیگر خود مخفی نمودم، و سپس اندکی به راه ادامه دادیم، آنگاه آن حضرت، به خانه خود، بازگشت، من نیز به خانهام بازگشتم، نشستم و قرض خود را حساب کردم، و نتیجه را بدست آوردم، سپس قیمت آن قطعه نقره را [که بار اوّل، از زمین برداشته بودم] حساب نمودم، دیدم کاملا با مقدار قرضم مساوی است، سپس مخارج زمستان را به طور متوسّط- نه در حدّ تنگی و سختی، و نه اسراف و زیادهروی- حساب نمودم، و قیمت قطعه دوم را نیز حساب کردم، دیدم آن نیز با مقدار مخارج زمستان، مساوی است» [به این ترتیب، امام حسن عسکری
عليهالسلام
با اعجاز خود، هم قرضهایم را ادا کرد، و هم مخارج زمستانم را تأمین نمود].
6- یک معجزه دیگر
ابو هاشم میگوید: به حضور امام حسن عسکری
عليهالسلام
رفتم، دیدم مشغول نوشتن نامه است، وقت نماز فرا رسید، آن حضرت، نامه را بر زمین نهاد و برای نماز برخاست، دیدم: «قلم، خود به خود بر روی بقیّه کاغذ، عبور میکند، و مینویسد، به طوری که نامه به پایان رسید». از مشاهده این اعجاز، به سجده افتادم، وقتی که امام از نماز فارغ شد، قلم را به دست گرفت، و به مردم اجازه ورود داد.
مؤلّف گوید: این مقدار که در اینجا نگاشتیم، نمونههای اندکی از آیات و نشانههای بسیار امام حسن عسکری
عليهالسلام
است که ابو هاشم، آن را از محضر امام حسن عسکری
عليهالسلام
دیده است.
و از او (ابو هاشم) نقل شده که گفت: هر وقت نزد امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السّلام رفتم، دلائل و معجزاتی از آنها دیدم که بیانگر صدق امامت آنها بود.
مسلمان شدن راهب مسیحی در محضر امام حسن عسکری
عليهالسلام
قطب راوندی (ره) در کتاب خرائج مینویسد: فطرس (یا: بطریق) که در علم طبّ، تحصیل کرده بود و صد و پنجاه سال از عمرش گذشته بود، گفت: من شاگرد بختیشوع
پزشک متوکّل عبّاسی [دهمین خلیفه بنی عبّاس] بودم، او مرا به عنوان شاگرد ممتاز، انتخاب کرده بود. امام حسن عسکری
عليهالسلام
به او پیام داد، که یکی از اصحاب خود را برای فصد (رگ زدن) بفرست، بختیشوع، مرا برگزید و به من گفت: «حسن بن علی
عليهالسلام
پیام فرستاده تا کسی را برای رگ زنی، نزد او بفرستم، تو نزد او برو، بدان که او (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) از همه مخلوقاتی که امروز در زیر آسمان هستند، عالمتر است، آنچه به تو دستور میدهد انجام بده، نبادا تخلّف کنی».
فطرس میگوید: من (در سامرّاء) به خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
رفتم، به محضرش رسیدم، مرا به اطاقی راهنمائی کرد، و فرمود: در این اطاق باش، تا تو را طلب کنم، آن ساعتی که برای فصد (رگ زنی) به محضر آن حضرت آمدم، به نظر من ساعت بسیار خوبی بود، ولی آن حضرت مرا در ساعتی که به نظر من
________________________________
نیکو نبود، طلبید، در آن ساعت نزدش رفتم، طشت بزرگی حاضر کرد، رگ اکحل [رگ چهار اندام در بازو] او را نیشتر زدم، و از آن پیوسته خون آمد، تا آن طشت پر شد، سپس به من فرمود: خون را قطع کن، خون را بند آوردم، دستش را شست، جای فصد را بست، و مرا به همان اطاق، بازگردانید، و مقدار زیادی از غذای گرم و سرد، برایم آورد، و تا عصر در آن اطاق ماندم، بار دیگر مرا احضار کرد و فرمود:
«سر رگ را باز کن» و همان طشت را حاضر کرد. من رگ را گشودم و آن قدر از آن خون آمد که آن طشت پر شد، فرمود: خون را قطع کن، آن را بند آوردم، و آن حضرت روی رگ را بست، و مرا به همان اطاق قبل، بازگردانید، شب را در همانجا به پایان رساندم، وقتی که صبح شد، و خورشید بالا آمد، مرا طلبید، و همان طشت را حاضر کرد، و به من فرمود: سر رگ را باز کن، من چنین کردم، این بار، خونی سفید، همانند شیر، از دست آن حضرت بیرون آمد و آن طشت، پر شد، به من فرمود: خون را قطع کن، خون را بند آوردم، و او دستش را بست، و یک جامهدان لباس و پنجاه دینار پول به من داد و فرمود: «بگیر و مرا معذور بدار و برو».
من تشکّر نمودم، و عرض کردم: اگر امری داشته باشی انجام دهم، فرمود:
«آری، با آن کسی که در دیر عاقول با تو دیدار میکند، خوشرفتاری کن».
من نزد «بختیشوع» رفتم و ماجرا را برای او بازگو کردم.
بختیشوع گفت: «تمام طبیبها اتّفاق رأی دارند که حدّ اکثر خون بدن انسان، هفت پیمانه است، ولی آنچه را که تو بیان کردی، اگر از چشمه آبی بیرون آید، عجیب است، و عجیبتر اینکه در بار سوّم، خونی مانند شیر، سفید رنگ، بیرون آمده است! ».
آنگاه بختیشوع، ساعتی فکر کرده و سه شبانه روز مشغول خواندن کتاب شد تا شاید نظیری برای سرگذشت من با امام حسن عسکری
عليهالسلام
بیابد.
چیزی نیافت، سرانجام نامهای برای راهب دیر عاقول [عابد بزرگ معبد عاقول] نوشت، و به من داد، و گفت: در جهان مسیحیّت، شخصی به علم طبّ، دانشمندتر
از آن راهب نیست، نزد او برو و این نامه را (که سرگذشت تو و امام حسن عسکری
عليهالسلام
در آن نوشته شده) به او بده، من آن نامه را برداشتم و به سوی «دیر عاقول» رهسپار شدم، وقتی به آنجا رسیدم، آن راهب بر بالای بام آمد و پرسید:
کیستی؟
گفتم: شاگرد بختیشوع.
گفت: نامه او نزد تو است؟
گفتم: آری، زنبیلی از بالا به پائین دراز کرد، من آن نامه را در آن نهادم، او زنبیل را بالا کشید، و آن نامه را خواند و همان دم از «دیر عاقول» خارج شد و به من گفت: «آیا تو آن شخص (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) را فصد کردی؟
گفتم: آری!
گفت: خوشا به آن مادری که چون تو فرزند دارد، سوار بر استر شد و با هم به سوی سامرّاء حرکت کردیم، هنوز یک سوّم از شب باقی بود که به سامرّاء رسیدیم، به او گفتم: میخواهی به خانه استاد (بختیشوع) برویم، یا به خانه آن مرد؟ (امام حسن عسکری
عليهالسلام
).
گفت: «به خانه آن مرد میرویم»، قبل از اذان صبح به در خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
رفتیم، در را باز کرد، خادمی سیاه چهره، بیرون آمد و گفت:
صاحب دیر عاقول از بین شما کیست؟
راهب گفت: «فدایت گردم، من هستم».
خادم گفت: پیاده شو! ، آنگاه خادم به من گفت: این دو استر را نگهدار، سپس دست راهب را گرفت و با هم به خانه امام، وارد شدند، من کنار استرها ماندم، تا صبح شد، وقتی که خورشید آشکار شد، دیدم راهب دیر عاقول، از خانه بیرون آمد، در حالی که بجای لباس رهبانیّت، لباس سفیدی پوشیده بود، و اسلام را پذیرفته بود، به من گفت: «اکنون مرا به خانه استادت، بختیشوع ببر»، با هم به خانه بختیشوع رفتیم.
وقتی که نظر بختیشوع به راهب افتاد، دریافت که مسلمان شده، با شتاب نزد او آمد و پرسید: علّت چیست از دین مسیح
عليهالسلام
خارج شدهای؟
راهب گفت: «من مسیح
عليهالسلام
را یافتم و در حضور او مسلمان شدم».
بختیشوع گفت: آیا مسیح
عليهالسلام
را یافتی؟
راهب گفت: آری، یا نظیر مسیح
عليهالسلام
را، زیرا چنین فصدی (رگ زنی) را در همه جهان کسی جز مسیح
عليهالسلام
انجام نداده، و این مرد در آیات و معجزات همانند مسیح
عليهالسلام
است.
سپس همان راهب تازه مسلمان، به امام پیوست و پیوسته در خدمت آن بزرگوار بود، تا از دنیا رفت.
به چاه افتادن امام حسن عسکری
عليهالسلام
و نجات او
روایت شده: آن هنگام که امام حسن عسکری
عليهالسلام
کودک بود، روزی کنار پدر بود، پدرش امام هادی
عليهالسلام
به نماز اشتغال داشت، در این هنگام، حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
به چاه آبی افتاد، شیون زنها بلند شد، امام هادی
عليهالسلام
بعد از نماز، به آنها فرمود: باکی نیست، آنها مشاهده کردند، آب از قعر چاه، کمکم بالا آمد، تا سر چاه رسید، و حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
بالای آب بود و با آب بازی میکرد. به این ترتیب از آب و چاه، بیرون آمد.
پاسخ به یک سؤال
محمّد بن اقرع میگوید: من برای امام حسن عسکری
عليهالسلام
نوشتم:
«آیا امام، محتلم میشود؟ »، پس از آنکه نامه را فرستادم، پیش خود گفتم: «احتلام یک نوع نفوذ شیطان است، و خداوند اولیاء خود را از نفوذ شیطان حفظ کرده است»، پس از چندی، جواب نامه به من رسید، در آن نوشته بود: «حال امامان در خواب، همان حالشان در بیداری است، خواب چیزی از حال آنها را تغییر
نمیدهد، و خداوند اولیاء خود را از تماس شیطان حفظ کرده است، همان گونه که خودت پیش خود، همین پاسخ را یافتی».
یاد امام حسن عسکری
عليهالسلام
از پسرش مهدی (عج)
عیسی بن صبیح میگوید: ما در زندان (طاغوت وقت) به سر میبردیم، ناگاه دیدیم امام حسن عسکری
عليهالسلام
را نیز به زندان آوردند، من آن حضرت را میشناختم، او به من فرمود: «از عمر تو 65 سال و چند ماه و یک روز، گذشته است»، من کتاب دعا داشتم، و تاریخ ولادت من در صفحهای از آن نوشته شده بود، به آن کتاب مراجعه کردم، و دیدم آنچه امام حسن عسکری
عليهالسلام
فرموده، بدون کم و زیاد، با آن تاریخ، مساوی است.
آن حضرت به من فرمود: «آیا دارای فرزند شدهای؟ ».
گفتم: نه.
فرمود: «خدایا! فرزندی به عیسی، عنایت فرما، تا بازوی او شود». آنگاه فرمود:
فنعم العضد الولد
: «فرزند، بازو (و نیرو) ی خوبی است».
آنگاه این شعر را به عنوان مثال، خواند:
من کان ذا ولد یدرک ظلامتهانّ الدّلیل الّذی لیست له عضد: «هرگاه کسی دارای فرزند بود، آن فرزند، حقّ از دست رفته او را میستاند، ذلیل آن فردی است که بازو ندارد».
من به آن بزرگوار گفتم: آیا شما بازو دارید.
فرمود: «آری، سوگند به خدا، بزودی دارای فرزندی میشوم، که سراسر زمین را پر از عدل و داد میکند، ولی در حال حاضر، فرزند ندارم»، سپس این دو شعر را به عنوان مثال خواند:
لعلّک یوما ان ترانی کانّمابنیّ حوالیّ الاسود اللّوابد
فانّ تمیما قبل ان یلد الحصیاقام زمانا و هو فی النّاس واحد: «شاید تو روزی مرا بنگری، گوئی فرزندانم که شیرانی هستند و بین دو شانه آنها، موی پشت سر هم روئیده شود، در گرداگردم جمع میباشند.
«تمیم»، قبل از آنکه دارای فرزندان بسیار گردد، مدّتی در میان مردم، تنها میزیست».
ابو هاشم جعفری، میگوید: به امام حسن عسکری
عليهالسلام
عرض کردم:
مقام ارجمند تو، مرا از سؤال کردن بازمیدارد، آیا اجازه میدهی، سؤالی کنم؟
فرمود: سؤال کن.
گفتم: آیا فرزند داری؟
فرمود: آری.
گفتم: اگر پیشامدی شد (و از دنیا رفتی) در کجا آن فرزند را بجویم؟
فرمود: «در مدینه».
جود و لطف امام حسن عسکری
عليهالسلام
، به یک فقیر عیالمند
شیخ مفید (ره) [در کتاب ارشاد
] به سند خود از محمد بن علی...
روایت کند که گفت: ما تهیدست شدیم، پدرم
به من گفت: بیا نزد این مرد، یعنی امام حسن عسکری
عليهالسلام
برویم، زیرا او به جود و بخشندگی، معروف است، به پدرم گفتم: «آیا او را میشناسی».
گفت: نه او را میشناسم، و نه او را هرگز دیدهام.
به سوی خانه آن حضرت، حرکت کردیم، در مسیر راه، پدرم به من گفت:
«چه اندازه نیاز داریم، اگر آن حضرت پانصد درهم، به ما بدهد، دویست درهم آن
_________________________________
را برای پوشاک، و دویست درهمش را برای ادای بدهکاری، و صد درهمش را برای مخارج زندگی به مصرف میرسانیم».
محمّد بن علی میگوید: «من نیز پیش خود گفتم: کاش سیصد درهم نیز به من بدهد، با صد درهمش، الاغی بخرم، و صد درهمش را برای مخارج، و صد درهمش برای پوشاک باشد، تا با آن (الاغ و خرجی و پوشاک) به کوهستان [حمص و اطراف آن] برویم».
وقتی که به در خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
رسیدیم، غلام او بیرون آمد و گفت: «علیّ بن ابراهیم، و محمّد پسرش وارد شوند»، چون وارد شدیم و سلام کردیم، امام حسن عسکری
عليهالسلام
به پدرم فرمود: «ای علی! چرا تاکنون نزد ما نیامدی؟ ».
پدرم گفت: «خجالت میکشیدم، تا با این وضع نزد شما آیم»، وقتی که از خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
بیرون آمدیم، غلامش نزد ما آمد، و کیسهای به پدرم داد و گفت: «این پانصد درهم است، دویست درهم برای پوشاک و دویست درهم برای بدهکاری، و صد درهم برای سایر مخارج».
و به من نیز کیسهای داده و گفت: «این سیصد درهم است، با صد درهم آن، الاغ بخر، و با صد درهم، پوشاک تهیّه کن، و صد درهمش برای مخارج تو باشد، به سوی کوهستان مرو، بلکه به «سوراء» [شهری در اطراف حلّه- یا محلی در بغداد] برو».
محمّد بن علیّ، طبق دستور امام، به کوهستان نرفت، بلکه به سوراء رفت، و در آنجا با زنی ازدواج کرد، و کارش به جائی رسید که روزی هزار دینار [و در نقل ارشاد، چهار هزار دینار] درآمد داشت، در عین حال در مذهب واقفی
بود.
______________________________
محمّد بن ابراهیم [روایت کننده حدیث] میگوید: «به محمّد بن علی گفتم:
وای بر تو آیا دلیل و نشانهای روشنتر از این (در حقانیّت امامت حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
) میخواهی؟ [پس چرا در مذهب واقفی هستی؟ ].
در جواب گفت:
هذا امر قد جرینا علیه
: «این عقیده و راهی است که ما رفتهایم» (عقیده خانوادگی ما است)
ویژگیهای حجّت خدا
ابو حمزه نصیر خادم میگوید: چندین بار از امام حسن عسکری
عليهالسلام
شنیدم، با غلامان خود که از ترک و رومی و صقلبی بودند، به زبان خودشان، سخن میگفت، تعجّب کردم و گفتم: این مرد (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) در مدینه، متولّد شد، و تا وقتی که امام هادی
عليهالسلام
از دنیا رفت، نزد کسی نرفته و کسی او را ندیده، پس از کجا این زبانهای مختلف را میداند و به همان زبانها سخن میگوید، در این فکر بودم که آن حضرت به من رو کرد و فرمود: «خداوند متعال، حجّت خود را از سایر مخلوقاتش با هر چیزی آشکار مینماید، و شناخت زبانهای مختلف و نسبها و حوادث و اجلها را به او عنایت میکند، اگر چنین نبود، و امام این ویژگیها را نداشت، بین حجّت خدا و مردم، چه فرقی وجود داشت؟
خبر از امور غیبی!!
از اسماعیل بن محمّد... روایت شده، گفت: «من برای دیدار امام حسن عسکری
عليهالسلام
کنار راه نشستم، وقتی که از آنجا عبور کرد، از تهیدستی