ما منّا الّا مسموم او مقتول
: «هیچ یک از ما از دنیا نرود، مگر مسموم (به زهر جفا) یا کشته شده» (به شمشیر).
عالم بزرگ، کفعمی و غیر او، گفتهاند: «امام حسن عسکری
عليهالسلام
را، معتمد عبّاسی، مسموم نمود».
2- احترام فوق العاده یکی از رجال برجسته دولت بنی عبّاس از امام حسن عسکری
عليهالسلام
شیخ صدوق (ره) از پدرش و ابن ولید، هر دو نقل کردند که «سعد بن عبد اللّه» گفت: جماعتی از کسانی که هنگام وفات امام حسن عسکری
عليهالسلام
حضور داشتند، و جنازه او را به خاک سپردند، و تعدادشان بیشمار بود، و ممکن نبود آن همه جمعیّت برای دروغ گفتن، همدست شوند، خبر دادند که: ما در ماه شعبان سال 278 ه ق یعنی 18 سال یا بیشتر، بعد از وفات امام حسن عسکری
عليهالسلام
، در مجلس «احمد بن عبید اللّه بن خاقان» که در آن وقت، عامل خلیفه برای اخذ مالیات، در «قم» بود، و از سرسختترین دشمنان خاندان نبوّت، به حساب میآمد، حضور یافتم، در آنجا سخن از آل أبی طالب که در شهر سامرّاء، سکونت داشتند، به میان آمد، و همچنین درباره صلاح و فساد و موقعیّت و مذهب آنها در نزد خلیفه، گفتگو شد.
احمد بن عبید اللّه (عامل خلیفه در قم) گفت: من در شهر سامرّاء، در میان علویان، هیچ کس را ندیدم و نشنیدم که در خلق و خوی، خویشتنداری، بزرگواری و کمالات وجود، در نزد خاندانش و در نزد خلیفه و همه بنی هاشم، همانند حسن بن علی (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) باشد، همه او را بر بزرگان و پیران و شیوخ، مقدّم میداشتند، و همچنین سپاهیان، وزیران، نویسندگان و عوام مردم، او را بر دیگران ترجیح میدادند.
احمد (عامل خلیفه) میگوید: من روزی بالای سر پدرم [عبید اللّه بن خاقان که از رجال طراز اوّل دولت بود] ایستاده بودم، در آن روز پدرم جلوس کرده بود، و
مردم نزد او رفت و آمد مینمودند، ناگاه دربانان خبر دادند که «ابن الرّضا» (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) کنار در است، پدرم با صدای بلند گفت: به او اجازه ورود بدهید، ناگاه دیدم: مردی گندمگون، خوش قامت، زیباروی، نیک اندام و جوان با هیبت و شکوه خاصّی وارد مجلس شد. وقتی که نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم به استقبال او رفت، و به گونهای از او احترام کرد، که هیچکس از بنی هاشم و امراء و ولیعهدها را ندیده بودم که پدرم از آنها این گونه تجلیل کند، وقتی که پدرم نزدیک (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) شد با او معانقه کرد، و صورت و شانههای او را بوسید، و دست او را گرفت و در جایگاه خود نشانید، و در کنار او نشست و رو به جانب آن حضرت نمود، و با او به گفتگو پرداخت، و او را با کنیهاش میخواند، و در ضمن گفتار، خود و پدر و مادرش را فدای او مینمود (و میگفت جانم بفدایت، پدر و مادرم به قربانت) و من تعجّب میکردم، از آن همه احترامی که پدرم به حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
میکرد. ناگاه در این هنگام دربانان آمدند و گفتند: «موفّق باللَّه» (برادر معتمد عبّاسی
آمد، مطابق رسم معمول، هرگاه موفّق به دیدار پدرم میآمد، دربانان و نظامیان مخصوص او، بین مجلس و در خانه، دو صف تشکیل میدادند، تا وارد گردد و سپس بیرون رود، در آن روز پدرم پیوسته به سیمای امام حسن عسکری
عليهالسلام
چشم دوخته بود، و با او گفتگو میکرد، تا اینکه به غلامان مخصوص نگریست و سپس به امام حسن عسکری
عليهالسلام
عرض کرد: «ای ابو محمّد! خدا مرا فدای شما کند، اگر میخواهید، برخیزید»، و به غلامان دستور داد، امام حسن عسکری
عليهالسلام
را در پشت صف، عبور دهند تا امیر (موفّق) او را نبیند، پدرم برخاست و با امام معانقه
_____________________________
کرد و صورتش را بوسید، و امام از آنجا رفت.
من به دربانان و غلامان گفتم: «وای بر شما! این شخص چه کسی بود که پدرم این گونه با او خوشرفتاری کرد و از او تجلیل نمود؟ ».
گفتند: «این مردی از علویان به نام «حسن بن علی»
عليهالسلام
است، و به «ابن الرّضا» معروف میباشد. بر تعجّبم افزوده شد، و آن روز تا شب همچنان درباره «ابن الرّضا» میاندیشیدم و پریشان بودم که چرا پدرم آن همه به او احترام نمود؟ شب به خانهام رفتم، پدرم آمد، طبق عادتش نماز عشا را خواند و سپس نشست، و به رسیدگی نامهها و اموری که میبایست به خلیفه، ابلاغ کند مشغول شد، من نزد او رفتم، و در حضورش نشستم، پدرم گفت: «ای احمد! آیا حاجتی داری؟ ».
گفتم: «آری، ای پدر! اگر اجازه دهی بپرسم».
گفت: «اجازه دادم ای پسرم، هر چه دوست داری بگو».
گفتم: «ای پدر! آن مردی که صبح با او دیدار کردی و آن همه تجلیل و احترام به او نمودی، و خود و پدر و مادرت را در ضمن گفتار، فدای او مینمودی، چه کسی بود؟ ».
گفت: «پسر جان! او «ابن الرّضا» (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) بود. او امام رافضیان است»، سپس ساعتی سکوت کرد، و آنگاه گفت: «ای پسر جان! اگر مقام خلافت از بنی عبّاس گرفته شود، در میان بنی هاشم، هیچ کسی برای مقام خلافت، شایستهتر از این شخص (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) نیست، او از جهت فضل، عفاف، طینت، پاکی نفس، پارسائی، عبادت، خوش اخلاقی، و صلاحیت، سزاوار خلافت است. اگر پدرش (امام هادی
عليهالسلام
) را میدیدی، مردی بود بزرگوار، عالیمقام، نیکوکار و با کمال.
احمد میگوید: از این گفتار پدرم، بیشتر اندیشناک و پریشان شدم، و فکر و خشمم بر پدرم زیاد شد، و بعد از این ماجرا، پیوسته در جستجوی وضع امام
حسن عسکری
عليهالسلام
بودم، و از هر کسی، احوال او را میپرسیدم، از هر کسی از بنی هاشم و سپاهیان و نویسندگان و قاضیان و فقهاء درباره او میپرسیدم، همگی بدون استثناء، او را به بزرگی و عالیمقامی و برازندگی یاد میکردند، و او را از افراد خاندان و شخصیتها دیگر، ترجیح میدادند، و همه میگفتند: «او امام رافضیان است».
عظمت مقام او در خاطرم جای گرفت، زیرا هر کسی از دوست و دشمن را دیدم، از او تمجید و تعریف میکرد و بر او درود میفرستاد.
یکی از حاضران که از طایفه اشعریها بود، به احمد بن عبید اللّه گفت: «حال برادرش جعفر (کذّاب) چگونه است؟ ».
احمد گفت: «جعفر کیست که از حال او پرسیده شود، یا او را در ردیف نام حسن بن علی (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) ذکر کرد؟! همانا جعفر، آشکارا به فسق و فجور، مشغول است، آدم بیحیا و هوسباز و شرابخوار است، من در میان انسانها، کمتر کسی دیدهام که مانند او پردهدر، بیآبرو، کودن، کمفهم، بدخوی، شرابخوار، سرکش، سبکسر و بیمقدار باشد».
سوگند به خدا هنگام وفات حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
چنان حالتی بر خلیفه و اطرافیانش رخ داد که من تعجّب کردم که گمان نمیکنم در وفات هیچ کسی چنان حالتی برای آنان رخ دهد، ماجرا از این قرار بود:
به پدرم (که از خواص خلیفه بود) اطلاع داده شد که ابن الرّضا (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) بیمار و رنجور شده است، همان دم پدرم به دار الخلافه رفت و موضوع را به اطّلاع خلیفه رسانید، سپس همراه پنج تن از خواص و افراد مورد اطمینان خلیفه که یکی از آنها «نحریر» بود، با شتاب بازگشت، پدرم به آن پنج نفر دستور داد که ملازم خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
باشند، و از احوال و وضع او با خبر گردند، و چند نفر از طبیبها را طلبید و به آنها امر کرد، تا به حضور
و خدمت حسن بن علی (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) رفت و آمد کنند، و هر صبح و شام او را تحت درمان قرار دهند
وقتی که دو روز از این حادثه گذشت، کسی نزد پدرم آمد و گفت: حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
ناتوان شده است، پدرم سوار شد و صبح زود نزد او رفت و به پزشکان دستور داد که نروند، و همان دم قاضی القضاة را احضار کرد و به او گفت: «ده نفر از اصحاب مورد وثوق خود را که به دین و امانت آنها اطمینان داری انتخاب کرده و در اینجا بیاور، این دستور اجرا شد و به آن ده نفر دستور داد تا شب و روز در خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
به سر برند. به این ترتیب چند روز از آغاز ماه ربیع الأوّل سال 260 ه ق گذشته بود که امام حسن عسکری
عليهالسلام
وفات نمود.
3- کنترل و سانسور شدید خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
از سوی درباریان
[به دنبال مطالب گذشته، احمد بن عبید اللّه بن خاقان، از قول پدرش (عبید اللّه چنین ادامه میدهد]: خلیفه از وفات حسن بن علی
عليهالسلام
آگاه شد، چند نفر را برای تفتیش و بازرسی خانههای آن حضرت فرستاد، آنها به بازرسی پرداختند و آنچه یافتند مهر کردند و به جستجوی فرزند آن حضرت (امام مهدی «عج») پرداختند، و زنانی را که در تشخیص زنان باردار، مهارت داشتند مأمور کردند تا همه کنیزان را آزمایش کنند، و هر کدام حامله بود اطلاع دهند. بعضی گزارش دادند که آثار حمل در یک کنیز دیده میشود. آن کنیز را در حجرهای جا دادند، و نحریر خادم و یاران او و چند زن را بر آن کنیز گماشتند تا روشن شود که آیا او حامله است یا نه؟ آن زن تا دو سال تحت نظر بود، تا فهمیدند که او حامله نیست.
4- تشییع جنازه امام حسن عسکری
عليهالسلام
و تعطیل شهر
آنگاه به تجهیز جنازه امام حسن عسکری
عليهالسلام
پرداخته شد. بازارها
________________________________-
تعطیل گردید. پدرم (عبید اللّه بن خاقان) سوار شد و همراه بنی هاشم و سپاهیان و نویسندگان و سایر مردم، برای تشییع جنازه امام حسن عسکری
عليهالسلام
به خانه آن حضرت سرازیر شدند. وضع شهر سامرّاء آنچنان دگرگون شد که شبیه به قیامت گردید. وقتی که تجهیز جنازه تمام شد، و جنازه برای تشییع آماده گردید، خلیفه برای «ابو عیسی متوکّل» پیام داد که بر جنازه نماز بخوان، وقتی که جنازه را برای نماز به زمین نهادند، ابو عیسی کنار جنازه آمد، و کفن را از روی امام حسن عسکری
عليهالسلام
کنار زد، و آن را به بنی هاشم از علویان و عبّاسیان و به سپاهیان و قاضیان و فقها و معتمدین عادل نشان داد، و گفت: بنگرید که این «حسن بن علی بن محمّد بن الرّضا
علیهمالسلام
» است که با مرگ مقدّر در بستر خود وفات کرده، و هنگام وفاتش، خدمتکاران خلیفه مانند: فلان و فلان و... و از پزشکان مانند: فلان و فلان و... و از قاضیان: فلانی و فلانی و... حاضر بودند.
سپس چهره امام
عليهالسلام
را پوشانید و نماز بر جنازه خواند و هنگام نماز پنج تکبیر گفت، سپس دستور داد جنازه را از وسط خانه امام
عليهالسلام
حرکت دادند، و به خانهای که پدرش (امام هادی
عليهالسلام
) در آن دفن شده بود، بردند و در همانجا به خاک سپردند.
5- بازرسی خانهها، در جستجوی فرزند امام حسن عسکری
عليهالسلام
پس از دفن جنازه، مردم پراکنده شدند. خلیفه و درباریان، از هر سو برای یافتن فرزند امام حسن عسکری
عليهالسلام
بسیج شدند، و خانهها و منزلها را بازرسی میکردند، و کنیز نامبرده را بیش از دو سال تحت نظر و کنترل نگه داشتند، تا معلوم شد که حامله نیست، آنگاه رهایش کردند.
اموال امام حسن عسکری
عليهالسلام
را رسیدگی کردند و آن را بین مادرش (سلیل یا حدیث) و برادرش جعفر (کذّاب) تقسیم نمودند. مادرش ادّعا کرد که من وصیّ (پسرم امام حسن عسکری
عليهالسلام
) هستم، و این ادّعا نزد
قاضی، ثابت گردید. و در تمام این اوقات، خلیفه همچنان در جستجوی فرزند امام حسن عسکری
عليهالسلام
بود.
احمد بن عبید اللّه بن خاقان میافزاید: در این بین، پس از تقسیم ارثیّه امام حسن عسکری
عليهالسلام
، برادرش جعفر نزد پدرم (عبید اللّه) آمد و گفت:
«مقام و درجه پدرم (امام هادی
عليهالسلام
) و برادرم (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) را به من بده، در عوض هر سال دویست هزار دینار برای تو میفرستم».
پدرم، بر او خشم کرد و جلو زبان او را گرفت، و دشنامش داد و به او گفت:
«ای احمق! خلیفه، شمشیر و تازیانهاش را به دست گرفت، تا آنان را که پدر و برادر تو را امام خود میدانستند، از این عقیده بازگرداند، نتوانست، و توفیق نیافت تا آنها را از این عقیده برگرداند، و کوشش فراوان کرد تا پدر و برادرت را از این مقام (امامت) کنار زند، به مقصود نرسید، اگر تو واقعا در نزد شیعیان پدر و برادرت، امام هستی، دیگر نیازی نداری تا خلیفه و غیر خلیفه مقام آنها را برای تو فراهم سازند، و اگر در نزد آنها، چنین مقامی نداری، به وسیله خلیفه و دیگران، نمیتوانی به آن مقام دست یازی».
در این هنگام پدرم، جعفر را از خانه طرد کرد و کوچکش شمرد، و به دربانان دستور داد که اجازه ورود به جعفر ندهند، و این دستور همچنان ادامه داشت تا پدرم مرد، و ما از شهر سامرّاء بیرون آمدیم، و جریان همچنان ادامه داشت و خلیفه در جستجوی یافتن فرزند حضرت حسن عسکری
عليهالسلام
بود، و این موضوع تاکنون ادامه دارد.
6- حضرت مهدی
عليهالسلام
در بالین پدر، هنگام وفات پدر
شیخ طوسی (ره) از ابو سهل اسماعیل بن علی نوبختی روایت کرده: آن هنگام که امام حسن عسکری
عليهالسلام
در بستر بیماری بود، و ساعات آخر
عمر را میگذرانید، به حضورش شرفیاب شدم، آن حضرت به خدمتکار سیاه چهره خود «عقید» (که قبلا خادم پدرش امام هادی و حضرت حسن عسکری علیهما السّلام را پرورش داده بود، و بعد از امام هادی
عليهالسلام
، در خانه امام حسن عسکری
عليهالسلام
به سر میبرد) فرمود: «آب و مصطکی
را برای من بجوشان، عقید آن را جوشانید، آنگاه صقیل (مادر امام مهدی «عج») آن را در ظرفی نزد امام حسن عسکری
عليهالسلام
نهاد، امام حسن عسکری
عليهالسلام
وقتی که ظرف را به دست گرفت، تا آن جوشنده را بنوشد، دستش آنچنان میلرزید که آن ظرف به دندانهایش میخورد، آن ظرف را به زمین گذاشت و به عقید فرمود:
«برو به آن اطاق، کودکی را در حال سجده میبینی، او را نزد من بیاور».
به نقل ابو سهل، عقید میگوید: «به اطاق دیگر رفتم و در جستجوی کودک بودم، ناگاه دیدم کودکی در حال سجده است، و انگشت سبّابه (انگشت اشاره) خود را به سوی آسمان بلند کرده است، نزد او رفتم و سلام کردم، نماز خود را مختصر کرد و به پایان رسانید، به او عرض کردم: «آقای من دستور داد که نزدش بروی»، در این هنگام مادرش صقیل آمد و دست او را گرفت و نزد پدرش امام حسن عسکری
عليهالسلام
آورد، وقتی که آن کودک در حضور پدر، به راه افتاد، دیدم: «رنگش درخشان، و موی سرش، بهم پیچیده، و بین دندانهایش، گشاده است»، وقتی نگاه امام حسن عسکری
عليهالسلام
به او افتاد گریست و فرمود: «ای سرور خاندان خود، این آب (جوشانده) را به من بنوشان، من به سوی پروردگارم خواهم رفت».
کودک، آن ظرف را که جوشانده مصطکی داشت، به دست گرفت و لبهای مبارکش را (به دعائی) حرکت کرد، و آن را به پدرش نوشانید، پس از آنکه امام حسن عسکری
عليهالسلام
از آن نوشید، فرمود: «مرا برای نماز آماده کنید».
__________________________________
دستمالی در کنارش گستردند، و آن کودک، یک یک از اعضای وضو را، وضو داد، سپس بر سر و پای پدر، مسح کشید.
امام حسن عسکری
عليهالسلام
به آن کودک فرمود:
«پسر جانم مژده باد به تو! تو صاحب زمان هستی، تو مهدی میباشی، تو حجّت خدا بر زمینش هستی، تو فرزند من و وصیّ من میباشی، و من پدر تو هستم، تو م ح م د بن حسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن أبی طالب
علیهمالسلام
، از نسل رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
میباشی، و تو آخرین فرد از امامان پاک و معصوم هستی، رسول خدا
صلىاللهعليهوآله
به وجود تو بشارت داده است، و نام و کنیه تو را به زبان آورده، و این مطلب را پدرم، از پدران معصوم خود نقل کردند. درود خداوند، پروردگار ما بر ما خاندان باد، او است ستوده و نیکو است»، آنگاه آن حضرت در همان لحظه، از دنیا رفت.
روایت شده: وقتی که امام حسن عسکری
عليهالسلام
از دنیا رفت، عثمان بن سعید «1» حاضر شد و آن حضرت را غسل داد و حنوط نمود و کفن کرد و به خاک سپرد.
_________________________________-
7- تصریح امام حسن عسکری
عليهالسلام
به امامت حضرت مهدی (عج) و وکالت عثمان بن سعید
شیخ علی اسدآبادی (ره) در کتاب «المقنع» نقل میکند: امام حسن عسکری
عليهالسلام
به امامت فرزندش، خلف صالح، حضرت مهدی
عليهالسلام
تصریح فرمود، و «عثمان بن سعید عمری»، را که واسطه بین خود و شیعیانش، در حیاتش بود وکیل خود قرار داد، پس از آنکه آن حضرت، در ساعات آخر عمر قرار گرفت، به عثمان بن سعید دستور داد تا شیعیان را جمع کند. شیعیان در حضور امام حسن عسکری
عليهالسلام
اجتماع کردند، امام حسن عسکری
عليهالسلام
به آنها فرمود: «همانا فرزندم، پس از من، صاحب امر امامت است، و ابو محمّد، عثمان بن سعید، وکیل و با او (حضرت مهدی
عليهالسلام
) و سفیر بین او و شیعیان میباشد، هر کس سؤال و نیازی دارد، نزد عثمان بن سعید برود»، چنانکه در زمان حیات آن حضرت، به نزد او میرفت، و امام حسن عسکری
عليهالسلام
در آن هنگام، کنیزان خود را به او سپرد.
8- کارشکنیهای بینتیجه جعفر کذّاب
وقتی امام حسن عسکری
عليهالسلام
وفات کرد، برادرش جعفر (کذّاب) اعلام و ادّعا کرد که من امام هستم، و برای اینکه به مقصود خود برسد، پولی را نزد معتمد عبّاسی (پانزدهمین خلیفه عبّاسی) داد که این خبر شایع شد.
وزیر معتمد عبّاسی، به جعفر گفت: متوکّل و غیر او، تصمیم گرفتند تا دین برادرت (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) را نسخ و نابود نمایند، ولی به چنین مقصودی نرسیدند، تو شیعیان برادرت را به سوی خود دعوت کن، و آنها را پیرو خود نما».
ولی جعفر (هر چه در این جهت تلاش و حیله نمود) به مقصود نرسید.
سرانجام در مورد کنیزان برادرش (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) سعایت کرد
و گفت: «کنیزی در میان کنیزان وجود دارد، که اگر دارای فرزند شود، نابودی دستگاه خلافت شما، به دست او است».
معتمد عبّاسی برای عثمان بن سعید (ره) پیام فرستاد که کنیزان را به خانه قاضی، یا به خانه بعضی از شهود بفرستد، تا آنها را وارسی نمایند و نگه دارند، و معلوم شود که حامله هستند یا نه؟
عثمان بن سعید، ناگزیر آن کنیزان را به آن عادل (قاضی) تسلیم نمود. آنها تحت نظر او یک سال ماندند، سپس او آنها را به عثمان بن سعید بازگردانید، زیرا فرزند مورد نظر آنها (حضرت مهدی
عليهالسلام
) قبل از شش سال، و به قولی قبل از پنج سال یا چهار سال، به دنیا آمده بود، و امام حسن عسکری
عليهالسلام
او را به شیعیان مخصوصش آشکار نموده و نشان داده بود، و به آنها صریحا معرّفی نموده بود که همین فرزند است و باید به عثمان بن سعید مراجعه نموده و او را واسطه بین خود و آن حضرت قرار دهند.
به هر حال عثمان بن سعید، کنیزان را که مادر حضرت مهدی
عليهالسلام
نیز در میانشان بود، بازگرفت و آنها را به بغداد انتقال داد، و شیعیان در حوادث و نیازمندیهای خود، از هر شهری نزد «عثمان بن سعید» میآمدند، و پاسخ آنها توسّط عثمان بن سعید، از ناحیه مقدّسه، حضرت مهدی (عج) صادر میشد.
9- پیشگوئی امام حسن عسکری
عليهالسلام
از سال وفات خود
روایت شده: روزی امام حسن عسکری
عليهالسلام
به مادرش فرمود: «در سال 260 ه ق سوزشی در دل من به وجود میآید، ترس آن دارم که بر اثر آن، رنج و سختی به من برسد»، مادرش با شنیدن این سخن، بیتابی و گریه کرد.
امام حسن عسکری
عليهالسلام
فرمود: «بناچار امر خداوند واقع میشود، بیتابی نکن».
و در روایت دیگر آمده: امام حسن عسکری
عليهالسلام
در سال 259 ه ق مادرش را برای انجام حجّ، امر کرد، و از حادثه سال 260 ه ق که برایش رخ میدهد،
به مادر خبر داد، مادر آن حضرت، آن سال (259 ه) به مکّه برای انجام حجّ رفت.
نیز روایت شده: آن حضرت فرمود: «در سال 260 ه ق، شیعیان من پراکنده میشوند»، در آن سال از دنیا رفت، و شیعیانش پراکنده شدند.
10- عصر سانسور و سخت امام حسن عسکری
عليهالسلام
و تشنّجآفرینی جعفر کذّاب
شیخ مفید (ره) [در کتاب ارشاد]
مینویسد: امام حسن عسکری
عليهالسلام
در اوّل ماه ربیع الأوّل سال 260 ه ق بیمار شد، و در روز جمعه، هشتم همان ماه از دنیا رفت، و آن روز که رحلت فرمود: 28 سال داشت، و در همان خانه که پدرش دفن شده بود، آن جناب را به خاک سپردند.، و فرزندش امام منتظر (عج) را بجای گذارد، و ولایت آن حضرت، در پنهانی انجام شد، و در کمال خفا نشو و نما کرد، زیرا روزگار سختی بود، و خلیفه وقت، به سختی در جستجوی آن خجسته فرزند بود، و تلاش و کوشش بسیار، برای اطّلاع از وضع آن حضرت میکرد، به خصوص که در مذهب شیعه امامیّه، آمدن آن بزرگوار شایع شده بود، و میدانستند که همگی چشم به راه آمدن او هستند، از این رو، آن حضرت فرزند مسعود خود را در زمان زنده بودنش آشکار نفرمود، و بیشتر مردم، پس از وفات آن حضرت نیز، او را نشناختند. «جعفر بن علی» (معروف به جعفر کذّاب) برادر امام حسن عسکری
عليهالسلام
متصدّی ضبط ارث او شد، و در حبس کنیزان آن حضرت، و گرفتاری زنان او کوشید، و به اصحاب آن جناب که انتظار دیدار فرزندش را داشتند، و اظهار میکردند ما یقین به وجود چنین فرزندی که او امام است داریم، دشنام میداد و بدگوئی میکرد، و آغاز دشمنی با ایشان نمود، تا آنجا که ایشان را ترسانده و پراکنده ساخت و به خاطر سماجتی که در این مورد کرد، گرفتاریهای بزرگی برای بازماندگان حضرت عسکری
عليهالسلام
فراهم شد، چرا که آنها را به زندان افکندند، یا به زنجیر کشیدند، یا تهدید کرده و اهانت و خواری دادند و با این همه تلاش (درباره آن مولود مسعود) دسترسی به جائی پیدا نکرد، و در ظاهر، جعفر ارثیّه
________________________________
امام حسن عسکری
عليهالسلام
را برای خود ضبط کرد، و تلاش بسیار نمود که در نزد شیعیان، خود را جانشین امام حسن عسکری
عليهالسلام
معرّفی کند، ولی هیچکدام از شیعیان، نپذیرفتند، و چنین عقیدهای درباره او پیدا نکردند، بناچار، جعفر نزد خلیفه وقت رفت و از او خواست تا مقام برادرش (امام حسن عسکری
عليهالسلام
) را به او بدهند، و در برابر، مال زیادی برای این کار داد، و برای تقرّب دستگاه خلافت، به هر وسیلهای چنگ زد، ولی کوچکترین سودی از این تلاشها، نبرد» [پایان گفتار شیخ مفید (ره)].
عثمان بن سعید (وکیل امام حسن و حضرت مهدی علیهما السّلام) به عبد اللّه ابن جعفر حمیری گفت: خلیفه چنین پنداشت که امام حسن عسکری
عليهالسلام
از دنیا رفت و برای خود فرزندی بجای نگذاشت، و ارثیّه او را تقسیم کرد، و کسی که هیچگونه حقّی نداشت، آن را تصرّف کرد، و اکنون عیالهای او (افراد تحت کفالت او) سرگردانند، و هیچکس جرئت ندارد که خود را به آنها بشناساند، یا چیزی به آنها تقدیم کند.
11- مرقد امام حسن عسکری
عليهالسلام
پناهگاه دوست و دشمن
شهید اوّل (ره) در کتاب دروس از ابو هاشم جعفری روایت کرده که گفت:
امام حسن عسکری
عليهالسلام
به من فرمود: «قبر من در سامرّاء مایه امنیت برای دو جانب (دوست و دشمن) است».
شیخ مفید (ره) میگوید: «باید مرقد امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السّلام را در پشت شبکهها، زیارت کرد، و از ورود به خانه منع شده است».
شیخ ابو جعفر میگوید: «احتیاط هم همین است، زیرا آن خانه، ملک غیر است و تصرّف در آن بدون اذن مالکش جایز نمیباشد». سپس گوید: اگر کسی داخل آن خانه شد، گناه نکرده است، مخصوصا اگر روایتی را که از امامان
علیهمالسلام
رسیده، در این مورد تأویل گردد که: «امامان
علیهمالسلام
اموال خود را برای شیعیان
الأنوار البهیة، ص: 517
خود، حلال نمودهاند».
12- سخن عمیق خلیفه عبّاسی پیرامون شکوه مرقد امام حسن عسکری و پدرش علیهما السّلام
علی بن عیسی اربلی (صاحب کشف الغمّه) مینویسد: بعضی از اصحاب برای من حکایت کرد که: مستنصر (سی و ششمین خلیفه عبّاسی) [متوفّی 640 ه ق] یک بار به شهر سامرّاء رفت، در آنجا کنار قبر امام هادی و امام حسن عسکری علیهما السّلام برای زیارت، روانه شد، سپس از آنجا کنار قبر خلفای بنی عبّاس از پدران و خاندانش رفت، دید قبر آنها در زیر یک قبّه ویران شده، قرار دارد، که باران بر آن میبارید و فضله پرندگان در هر جای آن دیده میشد، (و من هم آنجا را به همین وضع دیدهام).
شخصی به خلیفه گفت: «شما با اینکه خلفای روی زمین و شاهان دنیا هستید، و همه امور در این جهان به دست شما است، ولی این قبرهای پدران شما با این وضع (کثیف و حقیر) است، کسی به زیارتشان نمیرود، و کسی از آنها یاد نمیکند، ولی قبرهای علویان همان گونه است که میبینی: با پردهها و قندیلها، و چراغها و فرشها و زیلوها آراسته گشته، دارای خادم و فرّاش، و شمع و عود و سایر چیزها است؟ ».
خلیفه در پاسخ گفت:
هذا امر سماویّ لا یحصل باجتهادنا...
: «این موضوع، یک امر آسمانی و ملکوتی است و با کوشش ما به دست نمیآید، و اگر ما مردم را به توجّه نمودن به قبور پدرانمان، وادار کنیم، نمیپذیرند و انجام نمیدهند».
آری، باید گفت که خلیفه، پاسخ درستی داد، زیرا اعتقادات، با تحمیل و اجبار، حاصل نمیگردد، و کسی قادر نیست که عقاید قلبی را به مردم تحمیل نماید.
[پایان نور سیزدهم]
چند سخن گهربار از امام حسن عسکری
عليهالسلام
[تنظیم از: مترجم]
- ما من بلیّة الّا و للّه فیها نعمة تحیط بها
: «هیچ بلا نیست مگر اینکه از برای خدا در آن نعمتی وجود دارد که آن را احاطه کرده است»
خدا گر ز نقمت ببندد دریز رحمت گشاید، در دیگری -
ما اقبح بالمؤمن ان تکون له رغبة تذلّه
: «چقدر زشت است که مؤمن به چیزی دل بندد که همان مایه ذلّت او است»
- اقلّ النّاس راحة الحقود
: «کم راحتترین انسانها، کسی است که کینهتوز است»
[
- جعلت الخبائث فی بیت، و الکذب مفاتیحها
: «همه زشتیها در خانهای قرار داده شده که «دروغ» کلیدهای آن زشتیهاست»