(2) کمالات واقعی
وقتی من مراحل سیر و سلوک را طی نمودم، و صفات رذیله را از خود دور کردم، و مراحل توبه و استقامت و صراط مستقیم و محبت و جهاد با نفس و عبودیت را پیمودم، و بالاخره محبّت دنیا را از دل بیرون کردم، و بلکه از دنیا کنده شدم و می توانستم در راه خدا از همه چیز بگذرم، و از آن به بعد به وظیفه ام عمل می کردم و دیگر هیچگونه تقلّب و خیانت، ریا و دروغ در وجودم نبود، بخل و حسد به کلّی از دلم رفته بود، نوع دوست بودم و هیچگاه به فکر ریا و تفاخر مردم نبودم، بلکه خود را خادم مردم می دانستم، حقّ می گفتم، و حق می شنیدم، و بالاخره خیلی از اخلاقیات و صفات بدم برطرف شده بود.
در این موقع و در این حال، یک شب با آنکه در اتاق تاریکی نشسته بودم و با خدای خودم انسی داشتم، اشک می ریختم، و با او گرم راز و نیاز بودم، ناگهان نمی دانم چه شد، آیا در این بین به خواب رفته بودم، یا از خود بی خود شده و یا به عالم معنویّت وارد شده بودم، و بالاخره در آن حال دیدم اتاقم پر از نور شد، نه آنکه فکر کنید از این نورهای مادّی مثلا مانند: چراغهای هزار شمعی و یا مثل آنکه خورشید وارد اتاق شده باشد، نه، نوری بود که از اینها روشنتر، ولی لطیف. یعنی با آنکه من از تاریکی مطلق ناگهان وارد این روشنایی شدید شده بودم، ابدا چشمم ناراحت نشد و بلکه چشمم منوّرتر شد.
و بالاخره بهتر این است که خصوصیّات بعضی از چیزها شرح داده نشود؛ چون به قلم شرحش ممکن نیست و (تا نبینی ندانی).
بالاخره در وسط این نور شبحی که درست تشخیص نمی دادم که او کیست و او چیست، ولی با کمال آرامش و تسلّط به نفس او را دیدم و با زبان دل (که تا اهل دل نشوی آن زبان را نمی فهمی) این گفتگوها انجام شد.
از او پرسیدم: شما که هستید؟
فرمود: من فاطمه زهرا، دختر رسول گرامی اسلامم.
گفتم: شما مادر من هستید، من از فرزندان شمایم، آیا می پسندید که من برای رسیدن به کمالات این همه رنج بکشم و از دیدگانم این همه اشک جاری گردد؟
با همان زبان فرمود: هرکس از فرزندان ما و یا از شیعیان ما دلش را از محبت دنیا فارغ کند و ما را بشناسد و بداند، از کجا آمده و در کجا هست و به کجا می رود؟ به کمالات واقعی خواهد رسید و تو درست است که محبّت دنیا را ترک کرده ای و صفات رذیله را از خود دور نموده ای ولی شرط دوّم که شناختن نور مقدس امام است هنوز انجام نداده ای قال رسول اللّه
صلىاللهعلیهوآله
: من مات و لایعرف امامه مات میتة جاهلیّة.
گفتم: آن هم به دست شماست، باید آنها خودشان را به من معرّفی کنند تا آنها را بشناسم.
فرمود: به فرزندم بقیة اللّه حضرت مهدی
علیهالسلام
دستور می دهم تو را راهنمایی کند.
این را فرمود و دیگر آن جمال الهی و ملکوتی را در آن شب ندیدم، ولی خوشحال بودم که به من وعده خوبی داده اند و بالاخره با هر فشاری که بوده با هر عجز و ناله ای که بود خود را مورد لطف ملکه جهان هستی قرار داده بودم.
امّا چندین ماه در این انتظار جانم به لبم آمد، آه که چقدر انتظار معشوق ناراحت کننده است، نه آنکه فکر کنید می خواهم بگویم: هزار وعده خوبان یکی وفا نکرد نه، من با این شعر مخالفم، وعده خوبان همه اش وفا می کند، دیر یا زودش هم به مصلحت است، جریان من هم به مصلحتم بود، خودم بهتر می دانم. آنچه را که از مصلحت این تاءخیر می توانم بگویم این است که من قدردان معشوق و محبوبم شدم، وقتی به او رسیدم او را از جانم بهتر دوست داشتم و لحظه ای از او غفلت نمی کردم، امّا اگر همان روزهای اول به من آن معارف را لطف می کردند شاید زیاد قدردان تر بودم.
به هر حال در این مدّت خیلی رنجور شدم ولی نمی خواستم چیزی بگویم که مرا مطرود کننده و یا خلاف ادب باشد. صبر می کردم، امّا چه صبر کشنده ای، شبها در همان ساعتی که آن نور مقدس را دیده بودم، در همان اتاق تاریک می نشستم و همان اذکار و اوراد و تضرّع و زاری را می کردم خبری نمی شد. تا آنکه یک شب از بس گریه کرده بودم و بی حال شده بودم بی ادبانه با حضرت فاطمه اطهر
علیهاالسلام
گفتم: آخر چرا شما کم لطف شده اید، به جان خوتان قسم اگر بدانم فرزندتان حضرت بقیة اللّه (ارواحنا فداه) سر قلّه دماوند است، و من با هر زحمت که شده زنده به آنجا می رسم همین الا ن حرکت می کنم و به محضرش مشرّف می شوم ودرسی که مرا به آن وعده فرموده اید از او می گیرم و بر می گردم. امّا چه کنم که جای او را نمی دانم، من دیگر طاقت ندارم و دیگر هم عرضی ندارم. امّا او که محبوبه ام بود عزیزتر از جانم بود، این بی ادبی مرا به حساب نیاورد و در آن شب دست مرا به دست عزیز عزیزان و سرور سروران و تنها نماینده الهی حضرت بقیة اللّه (روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) داد و مرا به او سپرد و رفت و من از محضر حضرت بقیة اللّه (ارواحنا فداء) معرفت ائمه اطهار
علیهمالسلام
را تعلیم گرفتم.
زهرا که از فروغش
|
|
عالم ضیاء گرفته
|
دین نبی زفیضش
|
|
نشو و نما گرفته
|
مریم ز مکتب او
|
|
درس حیا گرفته
|
جشنی به عرش اعلا
|
|
بهرش خدا گرفته
|