کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)0%

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

نویسنده: على ميرخلف زاده
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11527
دانلود: 2843

توضیحات:

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11527 / دانلود: 2843
اندازه اندازه اندازه
کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

نویسنده:
فارسی

(3) زهرا علیها‌السلام و دفاع از علی علیه‌السلام

ریسمان و طنابی به گردن آقا علی علیه‌السلام انداختند. علی علیه‌السلام را روی زمین کشاندند. بی بی دو عالم جلو آمد و خود را بین آقا علی علیه‌السلام و آنها انداخت و فرمود: نمی گذارم بروید؛ دست علی علیه‌السلام را گرفت و مانع از رفتن شد. هرکاری کردند که علی علیه‌السلام را از دست زهرا علیها‌السلام بیرون آورند، دیدند فایده ندارد. آخ بمیرم یک وقت قنفذ ملعون چنان با تازیانه به بازوی بی بی زد که بی بی در اثر آن ضربات غش کرد (که تا بعد از مرگ زهرا علیها‌السلام همچون بازوبندی در بازوی حضرت باقی بود) بعد آقا علی علیه‌السلام را با زور کشان کشان نزد ابوبکر آوردند در حالی که عمر با شمشیر بالای سر آقا ایستاده بود و خالد بن ولید و ابوعبیده و سالم غلام حذیفه و معاذ و مغیره و اسید بن حضیر و بشیر بن سعد و دیگران اطراف ابوبکر را گرفته بودند و همه مسلح بودند، عمر از جا بلند شد و رو به ابوبکر (که روی منبر پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله را اشغال کرده بود) کرد و گفت: چرا نشسته ای در حالی که با تو مخالفت می کند، اگر بیعت نمی کند دستور بده تا گردنش را بزنم!!! آقا امام حسن و امام حسین عليه‌السلام این بچه های علی علیه‌السلام خرد سال هستند ایستاده اند دارند نگاه می کنند که با پدر و مادرشان چکار می کنند تا این حرف را از آن ملعون شنیدند، شروع به گریه و ناله کردند. بچه قلبش رقیق است، دارند پدرش را تهدید به قتل می کنند مادرشان را هم که کشتند. چکار کنند رو به قبر جد بزرگوارشان کردند و با ناله و فریاد صدا زدند: یا جداه یا رسول اللّه! ببین با مادر ما چه کردند! ببین با پدر ما چه می کنند! یا جداه! ما بی یار و یاور را ببین... یا جداه! ببین بدن اهل بیت تو را چطور لرزاند!!! (62)

یا فاطمه بعد از نبی، غمخانه شد کاشانه ات

چون شمع گریان سوختی ای عالمی پروانه ات

چون خصم دون شدجمله ورخودآمدی درپشت در

زین رَه کُند شرمی مگر، آن دشمن دیوانه ات

با ناله ای خیر النّساء گفتی که ای فضّه بیا

آندم که افتادی زپا، در آستان خانه ات

گشتی تو قربان علی، در حفظ جان آن ولی

کردی دفاع مشکلی، با محسن دُر دانه ات

آزرده و دامن کشان، رفتی و جسمت درفشان

قبر نهانت یک نشان از مرگ مظلومانه ات

(4) نامه عمر

عمر در نامه ای که برای معاویه نوشته بود برخورد خود را با حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام چنین بیان کرد:

به فاطمه که پشت در بود گفتم: اگر علی از خانه برای بیعت بیرون نیاید هیزم زیادی به اینجا می آورم و آتشی برپا می کنم و خانه را با اهلش می سوزانم و یا اینکه علی را برای بیعت به سوی مسجد می کشانم.

آنگاه تازیانه قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم و به خالد بن ولید گفتم: تو و مردان دیگر هیزم بیاورید و به فاطمه گفتم: خانه را به آتش می کشم... هماندم دستش را از در بیرون آورد تا مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور کرده و با شدّت در را فشار دادم و با تازیانه بر دستهای او زدم، تا در را رها کند. از شدّت درد تازیانه، ناله کرد و گریست. ناله او به قدری جانکاه و جگر سوز بود که نزدیک بود دلم نرم شود و از آنجا منصرف گردم ولی به یاد کینه های علی و حرص او بر کشتن مشرکان افتادم... با پای خودم لگد بر در زدم، ولی او همچنان در را محکم نگه داشته بود که باز نشود، وقتی که لگد بر در زدم صدای ناله فاطمه را شنیدم که گمان کردم این ناله مدینه را زیرورو کرد.

در آن حال فاطمه می گفت: ای پدر جان! ای رسول خدا! بنگر که چگونه با حبیبه و دختر تو رفتار می شود آه ای فضه! بیا و مرا دریاب به خدا فرزندم که در رحم من بود کشته شد.

در عین حال در را فشار دادم در باز شد. وقتی وارد خانه شدم، فاطمه با همان حال رو بروی من ایستاد، ولی شدّت خشم من به طوری بود که گویی پرده ای در برابر چشمم افتاده است چنان سیلی روی روپوش به صورتش زدم که به زمین افتاد.... (63)

چو فضه دید زهرا رفته از هوش

بغل بگشود وبگرفتش در آغوش

رخی کو طعنه زد برماه گردون

ز سیلی دید آن رخ گشته گلگون

بدید از ظلم ابناء زمانه

سیه بازو شده از تازیانه

عرق بر چهره اش چون دُر نشسته

در و دیوار پهلویش شکسته

بناگه فضه شد اندر تلاطم

ز وحشت کرد دست وپای خودگم

بگفت ای وای محسن کشته گشته

به خون دل تنش آغشته گشته

(5) اذان گفتن بلال

یک روز بی بی دو عالم فاطمه زهرا سلام اللّه علیها صدا زد: علی جان! مدّتی است که من صدای بلال را نشنیده ام. علی جان هر روز بلال اذان می گفت، بابام پا می شد، وضو می گرفت: من می رفتم برای او عبا و عصا می آوردم، علی جان بابام مرده، چرا بلال اذان نمی گوید؟! (امان از دختر چقدر بابا را دوست است).

امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: زهرا جان! همین امروز به مسجد می روم و به بلال می گویم اذان بگوید.

آمد طرف مسجد، بلال را پیدا کرد. فرمود: بلال! دختر پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله می خواهد برایش اذان بگویی. بلال عرض کرد: من عهد کردم که بعد از پیغمبر بالای مناره نروم و اذان نگویم، من نمی توانم جای خالی پیغمبر را ببینم امّا چکار کنم می فرمایید دختر پیامبر می خواهد چشم. به فاطمه بفرمایید امروز ظهر اذان می گویم. امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمدند منزل و فرمودند: فاطمه جان! بلال قول داده امروز اذان بگوید.

بی بی صدا زد: فضه بستر من را ببر جلوی در اتاق، در اتاق را باز بگذار، من صدای بلال را بشنوم. من یک سئوالی دارم می گویم سیّدها مادر شما هیجده ساله، جوان بوده. چرا به فضه می گوید، بسترم را ببر جلوی در، چرا خودش نبرد؟

بگویم آخر سیّدها مادرتان پهلویش شکسته بود. بی بی در بستر افتاده بود. زوال ظهر. بلال رفت بالای ماءذنه صدایش را بلند کرد: اللّه اکبر، اللّه اکبر، صدای ناله زهرا بلند شد. صدای بلال بلند شد اشهد ان لا اله الا اللّه صدای ناله بی بی بلندتر شد.

آی مصیبت وقتی شد که بلال گفت: اشهد انّ محمدا رسول اللّه... چطور شد؟

یک وقت دیدند در منزل باز شد علی علیه‌السلام دارد می دود دیدند دارد می دود به طرف مسجد، رسید پای مناره داد زد بلال بس است بلال اذان نگو، گفت: آقا خودت فرمودی اذان بگویم، حالا چرا نگویم؟ صدا زد: بلال! فاطمه غش کرد.

حالا که مجلس حال خوش پیدا کرده بگذار این کلمه را هم بگویم: زهرا جان! بلال رفته بالای مناره اذان می گوید، اسم بابایت را به عظمت می برد یاد پدرت می افتی غش می کنی آی من بمیرم برای دختری که چهل منزل سر بریده بابایش را بردند دختر تماشا می کند. آی حسین جان. (64)

الهی رفت از دنیا چو باب تاجدار من

جهان بیت الحزن شد بر من و رفته قرار من

بجای تسلیت امت زده آتش به سامانم

شکسته پهلویم از کین فغان و ناله کارِ من

دلم خون شد زهجران پیمبر رسید سوزم

ببین سوز دل و آه و دو چشم اشکبار من

زمرگ خاتم پیغمبران یا رب کنم شیون

ولی دشمن کند شادی برای شام تار من

زدرد تازیانه بازویم کرده ورم یارب

زضرب سیلی دشمن شده نیلی عذار من

(6) بچه ها در آغوش مادر

آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام آمد میان صحن خانه یک مغتسل درست کرد، بدن فاطمه اش را روی مغتسل گذاشت، اسماء بنت عمیس آب می ریزد، علی علیه‌السلام بدن زهرا علیها‌السلام را غسل می دهد. این چهار تا بچّه ها هم ایستاده اند و مادر مادر می کنند.

اسماء بنت عمیس می گوید: علی علیه‌السلام بدن فاطمه علیها‌السلام را کفن کرد، همین که خواست بندهای کفن را ببندد و سر فاطمه علیها‌السلام را در کفن کند، وقتی نگاه کردم، دیدم که این بچه ها دارند بال بال می زنند این بچه های زهرا دارند از مادر ناامید می شوند. آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: ای بچه ها بیائید یک دفعه دیگر مادرتان را ببینید.

علی علیه‌السلام می فرماید: به آن خدایی که جان علی در ید قدرت اوست، تا گفتم: بچّه ها بیایید، یک دفعه دیگر مادرتان را ببینید دیدم که زهرا بغل خودش را باز کرد و حسین خودش را در بغل گرفت. یا زهرا یا زهرا یا زهرا این آقازاده ها خود را بر بدن مادر انداختند و صدای گریه آنها بلند شد، با آن ناله های جانسوز و شیون، صدا می زدند واحسرتاه... آه چه حسرت و اندوهی که خاموش شدنی نیست از فقد و نبودن جدّمان رسول اللّه صلى‌الله‌علیه‌وآله و مادرمان زهرا علیها‌السلام ، ای مادر! وقتی رفتی آنجا و جدّ ما را دیدی به او بگو که بعد از تو ما را بی مادر کردند. ما یتیم شدیم. اینجا صدای شیون آقا امام حسن و امام حسین و ام کلثوم و زینب قلب مادر مهربان را تکان داد. اما نه مختصر، بلکه به اندازه ای که دستهای زهرا علیها‌السلام از کفن بیرون آمد و فرزندان خود را مدّتی به سینه چسبانید....

آقا علی علیه‌السلام فرمود: خدا را گواه می گیرم که ناله زهرا از میان کفن بلند شد و دو دستهای خود را به گردن حسنین در آورد و آنها را محکم به سینه خود چسبانید که ناگهان صدای هاتفی را شنیدم که می گفت: یا علی! آنها را از روی سینه مادر بردار چون که از این منظره ملائکه آسمانها به گریه در آمدند!

جدا کن از تن بیجان مادر کودکانش را

که لرزان عرش رحمن وملائک جمله گریان شد

حسن بنهاده صورت بر رخ مادر کند افغان

حسین را اشک دیده از فراقش تا به دامان شد

نهاده زینب مظلومه صورت بر کف پایش

سرشک دیده اش جاری تنش چون بیدلرزان شد

بگوید مادرم تاج سرم سویم تماشا کن

ببین در کوچکی اندر برم رخت یتیمان شد

زعمرخویشتن سیرم نخواهم زندگی دیگر

چو می دانم نصیب من غم و اندوه دوران شد (65)

(7) هفت نفر دنبال جنازه

ای مردها شما هر روز این وقتها دنبال کسب و کارهایتان بودید شما خواهران هم در منزل بودید مگر امروز چه خبره؟ این همه زن و مرد آمدید در مجلس حضرت زهرا علیها‌السلام دور هم جمع شدید می خواهبد چه بگویید؟

می خواهیم بگوییم ما خبر نداشتیم دیشب بدن زهرا را علی مخفیانه دفن کرده، آمدیم تشییع جنازه فاطمه علیها‌السلام ، آمدیم بدن زهرا را برداریم... دنبال جنازه زهرا علیها‌السلام باشیم.

آه جنازه زهرا را چند نفر تشییع کردند؟! هفت نفر. سلمان، ابوذر، مقداد، عمّار، علی، حسن و حسین عليه‌السلام جنازه را برداشته اند دارند می برند طرف بقیع، هی علی صدا می زند: حسنم آرام گریه کن بابا، حسینم آرام گریه کن بابا، مردم نفهمند داریم جنازه زهرا را می بریم. (اما شماها امروز بلند بلند گریه کنید).

یک وقت علی علیه‌السلام دید از آخر بقیع یک صدای ناله ای می آید، صدا زد: حسنم بابا برو ببین این کیه ساکتش کن، مردم خبردار نشوند، یک وقت برگشت، صدا زد: بابا خواهرم زینبِ، آه داره دنبال جنازه مادر می آید، آه جنازه را آورد، توی بقیع. قبری کند، بمیرم، بدن فاطمه اش را توی قبر خواباند. مرحوم شیخ صدوق ابن بابویه می گوید: علی علیه‌السلام وقتی بدن فاطمه علیها‌السلام را توی قبر گذاشت نتوانست روی قبر زهرا علیها‌السلام را بپوشاند، از میان قبر، بیرون آمد، آه یک کنار ایستاد، دو رکعت نماز خواند. بعد سرش را به طرف آسمان بلند کرد و صدا زد: خدا صبرم بده. خدا ببین بدن فاطمه ام را توی قبر گذاشتم، خدا صبرم بده. اللّه، اللّه، اللّه، اللّه، بِگَم... روی قبر را پوشاند بچه ها خودشان را روی قبر مادر انداختند، آه، مادر، مادر می کنند. آه، حسن علیه‌السلام را از روی قبر بر می دارد، حسین علیه‌السلام خودش را روی قبر می اندازد، حسین را بلند می کند حسن خودش را روی قبر می اندازه، اللّه، اللّه، اللّه، اللّه، یک وقت زینب رسید سر قبر مادر، مادر مادر می کند اما در عین حال سلمان و مقداد و ابوذر حسن و حسین عليه‌السلام را بردند، زینب علیها‌السلام را با هر زبانی بود علی علیه‌السلام ساکتش کرد و با کمال محبت به طرف خانه آورد، آه، من بمیرم برای آن بچه هایی که آمدند میان گودال قتلگاه، آی زن و مرد بمیرم برای آن بچه ای که آمد کنار بدن پاره پاره برای باباش گریه کند، یک وقت دیدند صدا می زند بابا دارند کتکم می زنند... آی حسین... (66)

از هجر رویت ای مه من بی قرارم امشب

برروی خاک قبرت سر می گذارم امشب

راحت شدی زدنیا ماندم غریب و تنها

چون مرغ پر شکسته دراین دیارم امشب

از من مکن شکایت جانا به نزد بابت

افزون شود خجالت زان تاجدارم امشب

بیند چو جای سیلی گشته زکینه نیلی

دیگر مگو شکسته، پهلوی زارم امشب

هرگه روم به خانه گیرد حسین بهانه

از ناله های زینب من دل ندارم امشب

(8) گریه بچه های زهرا علیها‌السلام

شبها که می شد، امیرمؤمنان علی علیه‌السلام سفره ای در خانه زهرا علیها‌السلام پهن می کرد و هرچه در خانه بود می آورد توی سفره می گذاشت و می آمد سر سفره می نشست، صدا می زد حسنم بیا بابا، حسینم بیا بابا، کلثومم بیا بابا، زینبم بیا بابا، بچه های زهرا علیها‌السلام می آمدند و سر سفره می نشستند، یک وقت می دیدند جای مادر خالی است صدای گریه بچه ها بلند می شد از دور سفره کنار می آمدند. آقا علی علیه‌السلام هر کاری می کرد بچه ها را ساکت کند نمی توانست یک وقت می دیدند خود آقا علی علیه‌السلام سرش را به دیوار می گذاشته، های، های، گریه کند.

گاهی شبها که می شد علی علیه‌السلام هرکاری می کرد بچه ها را ساکت کند نمی شد با سر و پای برهنه می آمد سر قبر زهرا علیها‌السلام گریه می کرد و صدا می زد: زهراجان! بلند شو جواب بچه هایت را بده. (67)

بالین تو بنشسته ام با دیده گریان

یافاطمه کار علی شد ناله و افغان

از کودکانت می کند زینب پرستاری

او خانه داری می کند با گریه و زاری

گیرد بهانه گر حسن گاهی حسین تو

کلثوم باشد در عزای شور و شین تو

بر عهد خود زهرا نمودی بس وفاداری

بهر امام و دین حق کردی فداکاری

با سینه مجروح خود کردی مرا یاری

با پهلوی بشکسته ات کردی تو دینداری

برگو چه سازم بعد تو با این یتیمانت

می سوزم از بهر تو و این چشم گریانت

بنما محبت دیده گریان خود واکن

با شوهر مظلوم خود قدری مدارا کن

(9) گریه ائمه بر زهرا علیها‌السلام

در ذیل آیه شریفه ( وَ اِذَ الْمَوْؤُدَة سُئِلَتْ بِاءَیِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ ) در بعضی از تفاسیر نقل شده که او محسن فاطمه علیها‌السلام است.

و مفضّل بن عمر از حضرت صادق علیه‌السلام نقل می کند که آن حضرت فرمودند:

در روز قیامت خدیجه و فاطمه بنت اسد محسن را به روی دست می گیرند و وارد محشر می شوند و خداوند، اول مطالبه حق او را از ظالمینش می کند.

بعد از نقل این روایت حضرت به قدری گریه کرد که محاسن شریفش تر شد و فرمود: لاقرت عینٌ لا تبکی عند هذا الذکر. یعنی: روشن و بینا نباشد چشمی که از شنیدن این مصیبت گریان نشود.

از اخبار وارده استفاده می شود که مصیبت های وارده بر حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا علیها‌السلام بر ائمّه هدی علیهم‌السلام خیلی سخت بوده.

چنانچه نقل شده: یک روز حضرت رضا علیه‌السلام دیدند نور دیده اش حضرت جواد علیه‌السلام (در سنّ طفولیّت) دستهای خودش را روی زمین گذاشته و متحیّرانه به طرف آسمان نگاه می کند و اشک می ریزد حضرت او را در بر گرفته و سبب گریه اش را سئوال نمودند؟

حضرت جواد علیه‌السلام عرض کرد: یک وقت متوجّه مصایب مادرم زهرا علیها‌السلام شدم و ناخودآگاه گریه ام گرفت.

و همچنین در کتب اخبار نقل شده که: حضرت باقر علیه‌السلام در مرض موت خود، متوسّل به زهرا علیها‌السلام شد و در مصایب وارده بر آن بی بی اشک می ریخت.

و نیز شیخ طوسی (رحمة اللّه علیه) از ابن عباس نقل می کند که: در مرض رحلت حضرت رسول صلى‌الله‌علیه‌وآله دیدم آن حضرت خیلی متاءثّر بود و اشک می ریخت. وقتی علّت گریه آن حضرت را سئوال کردم فرمودند: برای فرزندانم گریه می کنم چون از امت به آنها خیلی جفا می رسد و گویا می بینم دخترم زهرا را که مورد شکنجه واقع شده و صدا می زند یا ابتاه و کسی به داد او نمی رسد. (68)

حضرت فاطمه و دیده خونبار چرا

آشنا پهلوی او با نوک مسمار چرا

بانویی را که به آغوش نبی جایش بود

بی سبب دوخته بین در و دیوار چرا

کرده دشمن ز جفا صورت او را نیلی

چهره ای را که بود مظهر عفار چرا

باب امید همه عالمیان سوخته شد

آتش کین زده بر قلب ده و چار چرا (69)

(10) بیت الاحزان

بعد از رحلت رسول اللّه صلى‌الله‌علیه‌وآله ، چند روزی که بی بی فاطمه علیها‌السلام زنده بود هیچکس او را شاد و خندان و بشاش ندید؛ روز و شب با خاطر غم انگیز با صدای بلند گریه می کرد، که مردم مدینه از صدای گریه حضرت ناراحت می شدند، تا اینکه از بزرگان و مشایخ مدینه آمدند و خدمت آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام جمع شدند و گفتند:

یا ابالحسن گریه زهرا ما را اذیّت می کند، ما ناراحت هستیم به فاطمه بگوئید یا شب گریه کند و روزها را آرام بگیرد، یا روزها گریه کند و شبها آرام بگیرد.

چون گریه فاطمه از صبح تا شب و از شب تا صبح تمامی ندارد. نه شب خواب راحتی داریم و نه روز آرامش، از فاطمه خواهش کنید، یا شب و یا روز گریه کند.

آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام گفته های مردم را به بی بی زهرا علیها‌السلام رسانید، بی بی فرمود: من بین این مردم خیلی کم هستم و به همین زودیها از میان آنها خواهم رفت و در فراق پدر و از درد و مصیبتهای وارده آنقدر گریه می کنم تا به او ملحق شوم.

آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام در بقیع خانه ای درست کرد و آن را بیت الاحزان نامید و بی بی عالم علیها‌السلام هر روز صبح دست امام حسن و امام حسین عليه‌السلام را می گرفت و می آمد بقیع توی بیت الاحزان می نشست و از فراق باباش پیغمبر و پهلوی شکسته و صورت سیلی خورده و بازوی کبود شده و محسن سقط شده اش گریه و ناله می کرد. (70)

اشک زهرا ز غمی تلخ حکایت می کرد

با پدر ز اُمّت بی مهر شکایت می کرد

نه ز درد خود و شوهر که پریشانی او

از غم غربت اسلام حکایت می کرد

شهر از گریه او شکوه گذارد زیرا

گریه فاطمه در شهر سرایت می کرد

آه از آن روز بلا خیز که در خانه وحی

خصم را آنچه توان بود جنایت می کرد

(11) گریه کنندگان عالم

آقا امام صادق علیه‌السلام فرمود:

پنج نفر در دنیا خیلی زیاد گریه کردند، که معروف و مشهور شدند به گریه کنندگان دنیا.

اوّل: حضرت آدم علیه‌السلام . دوم: حضرت یعقوب علیه‌السلام . سوم: حضرت یوسف علیه‌السلام . چهارم: حضرت ام الائمّه فاطمه زهرا سلام اللّه علیها. پنجم: حضرت علی بن الحسین زین العابدین عليه‌السلام .

امّا اوّل: حضرت آدم علیه‌السلام وقتی که از بهشت بیرون آمد، بقدری گریه کرد، که بر روی صورتش دو شیار مانند نهر درست شد.

امّا دوم: حضرت یعقوب علیه‌السلام وقتی که حضرت یوسف را گم کرد، آنقدر گریه کرد که نابینا شد.

امّا سوّم: حضرت یوسف علیه‌السلام است که بعد از مفارقت و جدایی از پدر بقدری گریه کرد که اهل زندان از گریه او اذیّت و ناراحت شدند و به آن حضرت گفتند یا شب گریه کن و روز آرام باش، یا روز گریه کن و شب ساکت باش.

امّا چهارم: حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام است که بعد از مصیبتهای وارده و وفات و رحلت باباش پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله بقدری گریه کرد که مردم مدینه صدایشان درآمد و آمدند محضر مقدس آقا علی علیه‌السلام شکایت کردند که یا علی، به زهرا بگو: که صدای گریه ات همه ما را اذیت می کند.

بی بی هم به مقبره شهدای اُحد می رفت و آنچه می خواست گریه می کرد بعد به مدینه مشرف می شدند.

پنجم: آقا امام سجّاد علیه‌السلام است که آب می دید، غذا می دید بیاد باباش امام حسین علیه‌السلام می افتاد. (71)

غمین مباش پسر عم ز آه و زاری من

که آه و زاری من نیست اختیاری من

بسوخت خرمن هستی من ز هجر پدر

خوشم که دیده من کرد آبیاری من

ز سر اشک می رسید از من مهجور

که اشک دیده بود جای آب جاری من

غم زمانه و سیل سرشک و ناله و آه

همیشه نیمه شبها نمود یاری من

دل شکسته و پهلو شکسته، رخ نیلی

بجای تسلیت این بد بسوگواری من

ز تازیانه ببازو مراست بازوبند

ز امت پدر این بود یادگاری من

دلم ضعیف وملامتگرانم ازچپ وراست

به تیغ طعنه نمک پاش زخم کاری من

(12) پیراهن پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله

بی بی عالم بعد از پدر بزرگوارش هفتاد و پنج روز در این دنیا بود و در این مدت کسی آن حضرت را شاد و خندان ندید تا به شهادت رسید.

آقا امیر المؤمنین علیه‌السلام فرمود: آقا حضرت پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله یک پیراهنی داشت که آن حضرت را در همین پیراهن غسل دادم و بعد آن پیراهن را پنهان کردم، از آن روز به بعد فاطمه سراغ آن پیراهن را می گرفت.

وقتی پیراهن را به او نشان دادم، یک وقت دیدم آن پیراهن را گرفت و هی بوئید و بعد با صدای بلند گریه کرد و بیهوش شد. (72)

ای فاطمه چو شرح غمت، بازگو کنم

دیدار خاک پاک تو را آرزو کنم

شمعی به دست گیرم و گردم به کوی تو

با آب دیده کوی تو را شست و شو کنم

سنگین غمی است، درد علی رنج فاطمه

خود را چگونه با غمشان، رو برو کنم