کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)0%

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

نویسنده: على ميرخلف زاده
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 11530
دانلود: 2843

توضیحات:

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11530 / دانلود: 2843
اندازه اندازه اندازه
کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

کرامات الفاطمیه (معجزات فاطمه)

نویسنده:
فارسی

(13) وصیت

بعد از آن همه مصیبتهایی که بی بی فاطمه علیها‌السلام متحمل شد، و چهل روز به بستر افتاد (و از درد پهلو و صورت کبود شده از سیلی و بازوی ورم کرده از ضربت تازیانه و سقط شدن فرزندش محسن علیه‌السلام ناله ها داشت) احساس کرد که شهادتش نزدیک شده.

ام ایمن و اسماء بنت عمیس را صدا زد که بیایند، وقتی که آمدند، فرمود: بروید بگوئید آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام بیاید.

آمدند، آقا را صدا زدند و آقا تشریف آوردند و فرمودند: فاطمه جان در چه حالی هستید، چه فرمایشی داشتید؟

بی بی فاطمه علیها‌السلام فرمود: پسر عموی عزیزم دارم می میرم و گمان می کنم به همین زودی ها میخواهم به پدرم ملحق بشوم، می خواهم درد دل و وصیت بکنم.

آقا علی فرمود: ای فرزند رسول خدا، ای دختر پیغمبر چه وصیتی دارید؟!

صدا زد: یا علی از وقتی که بخانه شما آمدم و باهم معاشرت داشتیم، آیا تا بحال از من دروغی دیده یا شنیده اید؟ آیا تا بحال از من خیانتی مشاهده کرده اید؟ آیا تا بحال با دستورهای شما مخالفتی کرده ام؟ آیا تابحال از من بدی دیده اید؟

آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: پناه بخدا می برم فاطمه جان شما بهترین زنان عالم هستید از همه جهت، از نظر خدا پرستی، نیکوکاری، تقوی، بزرگواری،

علم، عمل. من از شما هیچ بدی ندیدم، زهرا جان این حرفها چیست که میزنی؟! جدائی از شما و دوری از شما خیلی بر من سخت است.

بخدا قسم دوباره مصیبتهای رسول اللّه را برای من تازه کردی. من نمی توانم دوری شما را ببینم، خیلی بر من سخت و گران و ناگوار است.

بعد فرمود: انا للّه و انا الیه راجعون ... چه مصیبت فجیع ودردناک و غم آوری است. بخدا این مصیبت تسلیت ناپذیر و غیر قابل جبران است.

یک وقت آقا امیرالمؤمنین و بی بی فاطمه عليه‌السلام باهم به گریه افتادند و یک ساعتی کنارهم گریه می کردند. آقا سر بی بی را بسینه چسبانید و فرمود: فاطمه جان هرچه می خواهی بگو، من در خدمت هستم.

بی بی فرمود: خدا جزای خیرت بدهد. ای پسر عموجان.

یا علی اگر مُردم دختر خواهرم زینب را به مادری بچه هام انتخاب کن، چون او مثل من برای بچه ها مادری می کند و برای بچه های یتیم مهربان است، نمی خواهم بچه هام وقتی بی مادر شدند احساس بی مادری کنند.

یا علی نمی خواهم آن کسانیکه به من ظلم و ستم کردند و حق مرا خوردند و پهلویم را سوراخ کردند و شکستند و محسنم را سقط کردند و بر من تازیانه زدند پشت جنازه ام حاضر شوند، زیرا آنها دشمن من و خدا و رسول خدا صلى‌الله‌علیه‌وآله هستند.

یا علی نگذار احدی از آنها یا اتباع آنها بر من نماز بخوانند و تشییع جنازه ام کنند....

یا علی شب مرا غسل بده و شب کفن کن و شب نماز بر من بخوان و شب دفنم کن... در آن وقتی که تمام دیده ها و چشمها بخواب رفته. (73)

از گلستان توحید آتش زبانه می زد

گل گشته بود پرپر بلبل ترانه می زد

در گلشن ولایت یک نو شکفته گل بود

گرمی گذاشت گلچین این گل جوانه می زد

من ایستاده بودم دیدم که مادرم را

قاتل گهی به کوچه گه بین خانه می زد

گاهی به پشت وپهلو گاهی به دست و بازو

گاهی به چشم و صورت گاهی به شانه می زد

گردیده بود قنفذ همدست با مغیره

این با غلاف شمشیر او تازیانه می زد

با چشم خویش دیدم مظلومیِ پدر را

از ناله ای که مادر در آستانه می زد

وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت

مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد

مردم به خواب بودند مادر ز هوش می رفت

بابا به صورتش آب ز اشک شبانه می زد

(14) مادر من حسنتم

یک روز صدا زد اسماء یکمقدار برایم آب بیاور، می خواهم وضو بگیرم.

اسماء می گوید: رفتم آب آوردم، بی بی وضو گرفت (بنا بر روایت غسل کرد) مُشک و عَنبر و عطر آوردم، بی بی خودش را به بهترین لباسهای نو آراست، و بهترین عطرها را زد، بعد فرمود:

ای اسماء، وقتی که بابام پیغمبر می خواست رحلت کند، جبرئیل از بهشت برای بابام پیغمبر چهل درهم کافور آورد. پیغمبر آن را سه قسمتش کرد، یک مقدار خودش و یک مقدار برای امیرالمؤمنین و یک مقدار برای من گذاشت، آن کافور را هم بیار بالای سرم بگذار که مرا با آن حنوط کنند.

بعد دیدم پاهای مبارک را رو به قبله کرد و خوابید و یک پارچه روی خودش کشید و بعد فرمود: اسماء یک ساعت صبر کن، بعد از آن مرا صدا بزن، اگر جوابت را ندادم، آقا امیر المؤمنین را صدابزن، چون به پدرم ملحق می شوم.

اسماء می گوید: یک ساعت صبر کردم، بعد آمدم سر بالین بی بی، هرچه صدازدم، فاطمه جان، صدایی نشنیدم. وقتی پارچه را از روی مبارکش برداشتم، دیدم مرغ روحش بریاض جنات پرواز کرده است. روی بدن بی بی افتادم آنقدر آن حضرت را بوسه باران کردم. و بعد گفتم: فاطمه جان وقتی پدرت رسول اللّه را ملاقات کردی سلام مرا به او برسان.

در این اثناء آقا امام حسن و امام حسین عليه‌السلام وارد منزل شدند، دیدند بستر مادرشان پهن است و مادر خوابیده، فرمودند: اسماء مادر ما هیچوقت در این موقع نمی خوابید؟ اسماء گفت: مادر شما نخوابیده مادر شما به ملاقات پروردگار رفته، بدیدن جدّ شما رفته. یک وقت آقا امام حسن خودش را روی بدن مادر انداخت، صورت مادرش را می بوسید و می فرمود: ای مادر، با من آخه حرفی بزن، مادر من حسنتم... مادر، مادر، مادر... آقا امام حسین خودش را روی پاهای مادر انداخت، پای مادر را بوسه می زد، صدا می زد، ای مادر من حسین توام، چرا با من حرف نمی زنی؟ چرا دست روی سرم نمی کشی؟ مادر دلم داره پاره می شود، مادر دارم میمیرم آخه با من حرفی بزن...

روز عاشورا هم دختر امام حسین، خودش را روی بدن بی سر باباش حسین علیه‌السلام انداخت صدازد بابا... (74)

دیگر نمی آید صدای گریه هایت

شب تا سحرگه اشک می ریزم برایت

رفتی ز دنیا

شهیده زهرا

بنشسته بر مزار تو چون گل لاله

دخترک شیرین زبان چار ساله

رفتی ز دنیا

شهیده زهرا

بی روی ماهت خانه ام جلوه ندارد

دیگر کسی از گریه ات شکوه ندارد

رفتی ز دنیا

شهیده زهرا

فاطمه جان ازمصطفی صلى‌الله‌علیه‌وآله شرمنده باشم

تو مرده باشی و ولی من زنده باشم

رفتی ز دنیا

شهیده زهرا

شب ها نخوابیدی اگر از درد پهلو

بلکه نیارمیده ای از رنج بازو

رفتی ز دنیا

شهیده زهرا

برخیز و زینب را ببین با حال خسته

بر روی سجاده تو غمگین نشسته

رفتی ز دنیا

شهیده زهرا

مهدی بیا بحق خون پاک زهرا

این قبر پنهان شده را کن آشکارا

رفتی ز دنیا

شهیده زهرا

(15) گریه اولاد زهرا سلام الله علیها

وقتی که حضرت زهرا علیها‌السلام بشهادت رسیدند، در همان وقت آقا امام حسن و امام حسین عليه‌السلام وارد منزل شدند، دیدند اسماء بنت عمیس گریبان چاک است و بسر و سینه میزند و از بیت بیرون آمد.

صدا زدند اسماء مادر ما کجاست؟ اسماء ساکت شد، اما نمی تواند قرار بگیرد، طاقت حرف زدن ندارد، آقازاده ها دویدند توی بیت مادرشان، دیدند مادرشان خوابیده امام حسین آمد کنار بستر مادرش، مادر را حرکت می دهد، صدا می زند، مادر، مادر. دید جواب نمی آید، رو کرد به برادرش امام حسن فرمود: دادش خدا صبرت بدهد، مثل اینکه ما بی مادر شدیم...

امام حسن خودش را روی بدن مادر انداخت، امام حسین خود را روی پاهای مادر انداخت، هی مادر مادر می کنند.

اسماء گفت: ای جگر گوشه های رسول اللّه بلند شوید، بروید پدرتان را خبردار کنید... این بچه های زهرا سلام اللّ ه علیها چطور خودشان را به مسجد رساندند، من نمی دانم، تا به مسجد رسیدند یک وقت صدای گریه شان بلند شد، اصحاب پریدند بیرون، چه خبر است چه شده؟ چرا گریه می کنید، مگر جای جدّتان پیغمبر را خالی دیدید؟!

یک وقت صدا زدند: نه آخر مادرمان را از دست دادیم....

تا آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام این خبر وحشت اثر را شنید، برو افتاد و غش کرد. آب آوردند روی صورت علی علیه‌السلام ریختند، آقا حال آمد صدا زد: زهراجان، فاطمه جان،

لِکُلِّ اجْتماعٍ مِنْ خَلیلَینِ فِرْقَةٌ

فَکُلُّ الّذی دُونَ الفِراق قلیلٌ

توی هر گروه و دسته و جمعی دوتا دوست باهم باشند آخرش از هم جدا می شوند و هر مصیبتی که مصیبت نیست، مصیبت و غم آن موقعی است که بخواهند از هم جدا شوند یا مرگ بین آنها را تفرقه بیندازد. فاطمه جان بعد از وفات پیغمبر متوجّه شدم که هیچ دوستی باقی نمی ماند...

خبر شهادت بی بی توی مدینه پخش و منتشر شد، مردم همه گریه می کردند، صدای گریه و شیون از همه خانه های مدینه بگوش می رسید، همه طرف خانه بی بی می آمدند، زنان بنی هاشم درخانه بی بی جمع شده بودند، از صدای گریه و شیون مدینه بلرزه درآمده.

مردم فوج فوج دارند می آیند خانه علی علیه‌السلام ، به علی علیه‌السلام تسلیت می گویند، آقا امیرالمؤ مین علیه‌السلام نشسته، امام حسن وامام حسین عليه‌السلام جلوی بابا نشسته اند، دارند گریه می کنند، مادر، مادر می کنند، مردم از گریه این آقازاده گریه و ناله و فریاد می زدند.

ام کلثوم، زینب صغری آمده سر قبر رسول اللّه فریاد می زند، گریه می کند، ناله می کند، صدا می زند یا اَبَتاه یا رَسُولَ اللّه امروز مصیبت شما دوباره تازه شده... (75)

بابا جون مادر ما از بچه هاش رو میگیره

نمی دونم چی شده دستا شو به پهلو میگیره

از همون روز که درخونمو نو آتیش زدند

به دل مادر ما زخم و زبون و نیش زدند

دیگه اون روز تا حالا از گریه آروم نمیشه

میخوام آرومش کنم جون بابا روم نمی شه

یه روز دیدم گل خون نشسته روی پیرهنش

مگه سینه اش چی شده که خون میآید هی ازتنش

اونکه اون روزا منو بروی زانوش می نشوند

نمی دونم دیشب چرا نمازشو نشسته خوند

اونکه از داغ باباش قد بلندش خمیده

من خودم حالیم میشه چه قدر مصیبت کشیده

یه چیزی میخوام بگم بابا خجالت می کشم

به داداش حرف نزنی هرچی دارم راست میگم

نکنه مرگ داداش کوچولو از ضرب دره

نکنه سینه مادر جای نیش خنجره

نکنه گوشه چشم مادرم نیلی باشه

نکنه تو صورتش کبودی سیلی باشه

یک بخچه بسته داره میگه که توش یک پیراهنه

ببرش به کربلا بگو حسین تنش کنه

نکنه مادر ما داره وصیت میکنه

آخر این روزا منو همش نصیحت میکنه

کربلائی که میگه جای شهیدان منه

اون کجاست که گفتنش قلبم آتیش می زنه

(16) هیجان اشک خاکها را روی قبر زهرا علیها‌السلام ریخت

خاكها را روى قبر زهرا علیها‌السلام ريخت، بعد مقداری آب روی قبر ریختند، دیدند آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام کنار قبر بی بی نشسته، دیگه آقا طاقت نداره بلند بشه، آخ بمیرم! یک وقت دیدند آقا علی علیه‌السلام با چشم گریان و دل محزون و بریان آرام آرام اشک می ریزد.

حزن و اندوه نهانش بهیجان درآمده و قطره های اشکش روی صورت افسرده اش روانه شدند. آقا صورت اشک آلوده را روی قبر بی بی گذاشت، همه اصحاب محرمانه علی علیه‌السلام و بچه های یتیم و بی مادر مخصوصا امام حسین علیه‌السلام اگرچه شش ساله بود، آقا دستگاه گیرندگیش قوی است، حافظه کودک تند و تیز است، دارند نگاه به لبهای باباشون علی علیه‌السلام می کنند که آقا چه می گوید: یک وقت متوجه شدند که آقا می فرماید:

نَفْسی عَلی زَفَراتِها مَحْبُوسَةٌ

یا لَیْتَها خَرَجَتْ مَع الزَّفَراتِ

لاخَیْرَ بَعْدَکِ فِی الْحَیواةِ وَاِنَّما

اَبْکی مَخافَةَ اَنْ تَطُولَ حَیاتِی

چه کنم از غم تو مرغ روح ونفس و جانم در قفسه سینه ام حبس و زندانی شده، سینه ای که صندوق اسرار و راز است ولی گاهی از ضبط عاجز می شود، و دلش می خواهد اگر شده با روح و جانش آنها را بیرون بریزد و جان بسر آید (یعنی بغض راه گلویم را گرفته می خواهم گریه کنم، ناله کنم، داد بزنم، فریاد کنم می خواهم جان بدهم از غمت، دارم می میرم.... )

فاطمه جان دیگه بعد از تو خیری توی این دنیا نیست، دیگه زندگی را نمی خواهم، دیگه بعد از تو زندگی برایم معنا ندارد، اگر هم زندگی می کردم چون تو بودی زندگی برایم پُربار بود به عشق تو زنده بودم، نه خیال کنی از مرگ فراری هستم و ترس دارم، نه، بعکس گریه من بخاطر اینستکه می ترسم بعد از تو زندگی من طول بکشد، (دیگه بعد از تو زندگی بدردم نمی خورد، ای کاش می مردم... ) (76)

آن شب که دفن کرد علی علیه‌السلام بی صدا تو را

خون گریه کرد چشم خدا در عزا تو را

در گوش چاه، گوهر نجوا نمی شکست

ای آشنای درد، علی داشت تا تو را

ای مادر پدر! غمش از دست برده بود

همراه خود نداشت اگر مصطفی تو را

ناموس دردهای علی بوده ای چو اشک

پیدا نخواست غیرت شیر خدا تو را

یک عمر در گلوی تو بغض استخوان شکست

در سایه داشت گر چه علی چون هما تو را

خم کرد ای یگانه سپیدار باغ وحی

این هیجده بهار پر از ما جرا تو را

دفن شبانه تو که با خواهش تو بود

فریاد روشنی است ز چندین جفا تو را

(17) صبر بر مصائب

آقا امام صادق علیه‌السلام فرمود: وقتی مادر ما فاطمه علیها‌السلام در حال احتضار بود، چشم باز کرد، دید آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام کنار بسترش نشسته، گریه اش گرفت.

حضرت فرمود: زهرا جان سرورم، عزیزم چرا گریه می کنی؟!

بی بی زهرا علیها‌السلام فرمود: گریه ام برای آن مصیبتها و محنتها و جفاهایی است که بعد از من می بینی.

حالا وجود مقدس حضرت علی علیه‌السلام کنار قبر زهرا علیها‌السلام نشسته، حَرفهای بی بی یادش آمده و گریه می کند و ناله می زند و می فرماید: صَبَرْتُ وَفِی الْعَیْنِ قَذی وَفِی الْحَلْقِ شَجا...

فاطمه جان، چنان در مصائب و سختی های زمان صبر کردم که مثل کسی شدم که در چشمش خاکروبه ریختند و استخوان توی گلویش گیرکرده و راه نفس کشیدنش را گرفته...

اگر بزرگواری در هرجای کشور اسلامی باشد و بشنود جمعی بخانه زنی ریختند و خلخال و دست بند از دست و گوشواره از گوشش بکشند و او هر چه استغاثه و فریاد بزند و کمک بخواهد بفریادش نرسند، لَوْ ماتَ مؤمن دُونَ ذلِکَ اَسفا ما کانَ عِنْدی مَلُوما بَلْ کانَ بارّا مُحْسِنا....

اگر از شنیدن این موضوع جان بده و از غصه بمیره پیش من ملامت نمی شه، بلکه کار خوب و شایسته ای انجام داده (یعنی من داشتم از غصه زهرا علیها‌السلام دق می کردم، داشتم می مُردم، جلوی خودم و بچه هام زن و همسر و مادر بچه ها را کتک زدند، هرچه داد می زد و فریاد می زد این ناکس های بی دین به کمک نیامدند. )

اگر در حضور چنین شخص با غیرتی سیلی بصورت عیالش بزنند یا او را میان در و دیوار چنان فشار بدهند، که بچه شش ماهه اش سقط شود، چی دیگر از او می ماند...

وقتی که عیال جوان او را شهید کردند، در دل شب آن را بخاک بسپارند که کسی نفهمه...

آخ بمیرم برایت علی جان ما از شنیدنش داریم دق می کنیم....

آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام کنار قبر عزیزش نشسته نمی تواند آزاد و بلند گریه کند، مجبور است آرام آرام اشک بریزد... (77)

ای دوست از فراق تو جانم بلب رسید

بردامنم خون دل از دیدگان چکید

با مهر همسری چو تو ای فاطمه بدهر

نه گوش کسی شنیده و نه دیده ای بدید

کاشانه ام ز رفتنت ای یار با وفا

ویرانه گشت و قامت سروم ز غم خمید

بینم چو کودکان یتیمت به گردهم

سر گرم ندبه اند شوم از عمر نا امید

با آه آتشین من ای کاش مرغ جان

پر میزدی و از قفس سینه می پرید

تنها نه از غم تو علی ریخت اشک غم

هر کس شیند پیرهن صبر خود درید

(18) تشییع جنازه

عمار یاسر می گوید:

ما هفت نفر بودیم که در تشییع جنازه حضرت فاطمه زهرا علیها‌السلام شرکت داشتیم، وقتی که از دفن بی بی زهرا علیها‌السلام فارق شدیم و به خانه آمدیم، آفتاب طلوع کرده بود، در بین راه رفتن به منزل، ابابکر و عمر با من برخورد کردند و گفتند: کجا بودی و به کجا می روی، برگرد می خواهیم برویم جنازه زهرا را برداریم.

من گفتم ما حسب وصیّت بی بی جنازه را شب بخاک سپردیم.

عمر خیلی ناراحت شد. آمد جلو و چند سیلی محکمی به صورت من زد.

گفتم: چرا می زنی من که تقصیری نداشتم، آن بی بی را می کُشید و بعد می خواهید به جنازه اش نماز بخوانید.

بخدا قسم، اسماء دیشب که آب بدست علی علیه‌السلام می داد تا زهرا علیها‌السلام را غسل بدهد، گفت: دیدم هنوز از پهلوی زهرا علیها‌السلام خونابه می آید... وای، وای، وای.... (78)

بتاب ای مه تو بر کاشانه من

که تاریک است امشب خانه من

بتاب ای مه که بینم روی نیلی

بشویم در دل شب جای سیلی

بتاب ای مه که تا با قلب خسته

دهم من غسل پهلوی شکسته

بتاب ای مه که شویم من شبانه

ز اشک دیده جای تازیانه

بتاب ای مه که تا کلثوم و زینب

نبینند روی مادر در دل شب

بتاب ای مه حسن مادر ندارد

حسین من کسی بر سر ندارد

پی نوشت ها :

1- در محضر استاد، ج 1، ص 46.

2- گلشن ولایت، ص 85.

3- در محضر استاد، ج 2، ص 11.

4- گلشن ولایت، ص 85.

5- مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 375.

6- جلوه های رسالت، 120.

7- مردان علم در میدان عمل، ج 1، ص 396.

8- مریم اشرفی.

9- داستانهای شگفت، ص 173.

10- اسحق شهنازی.

11- انوار زهرا علیها‌السلام ، ص 9.

12- در رثای نور، ص 47.

13- داستانهای شگفت، ص 105.

14- فاطمه زهرا، ص 4.

15- سوره ممتحنه، آیه 12.

16- داستانهای شگفت، ص 169.

17- دکتر قاسم رسا.

18- داستانهای شگفت، ص 215.

19- دکتر ناظر زاده کرمانی.

20- داستانهای شگفت، ص 247.

21- (آصف).

22- توسلات راه امیدواران، ص 113.

23- توسلات، ص 98.

24- معراج اولیاء، ص 69.

25- ارمغان انقلاب، ص 79.

26- معراج اولیاء، ص 69.

27- معراج اولیاء، ص 62.

28- دیوان مقدم، ص 257.

29- کرامات الحسینیه، ص 14.

30- معراج الاولیاء، ص 60.

31- کرامات الحسینیه، ص 146.

32- مریم اشرفی

33- زندگانی خاندان پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله ، ص 152.

34- زندگانی خاندان پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله .

35- خلوتگر راز، ص 126.

36- زندگانی خاندانی پیغمبر صلى‌الله‌علیه‌وآله ، ص 155.

37- نغمه های عاشق، ص 46.

38- یکی از رفقا.

39- نغمه های عاشق، ص 53.

40- کرامات الرضویه، 220.

41- بحارالانوار، ج 53، ص 329.

42- ملاقات با امام زمان، ج 2، ص 213.

43- شکوفه های ولایت، ص 54.

44- بازار مکافات عمل، ص 145.

45- نغمه هائی از بلبل بوستان حضرت مهدی (عج)، ج 3، 146.

46- شکوفه های ولایت، 54.

47- نغمه بلبل بوستان مهدی (عج)، ج 3، 198.

48- ثمرات الحیواة، ج 3 ص 494.

49- ثمرات الحیواة، ج 3.

50- جلوه های رسالت، ص 74.

51- کیفر کردار، ج 7، ص 72.

52- جلوه های رسالت، ص 146.

53- شنبه ماه شعبان 1418 قم مدرسه امام حسین علیه‌السلام .

54- شنبه ما ه شعبان 1418 قم مدرسه امام حسین علیه‌السلام .

55- ج 2، ص 342.

56- کرامات صالحین و چهره درخشان قمربنی هاشم ابوالفضل العباس، ص 301.

57- مرحوم میرجهانی رضوان اللّه علیه.

58- ملاقات با امام زمان ج 2، ص 298.

59- مرحوم میرجهانی.

60- انوار البهیه، ص 38 و منهاج البیان، ص 270.

61- اسرار آل محمد، ص 33.

62- اسرار آل محمد، 35.

63- دلائل الامامه طبری، ج 2 بحار، ط قدیم، ج 8، ص 222. سوگنامه، ص 27. بیت الاحزان، ص 96 و97.

64- نغمه هایی از بوستان... ص 246. جلاء العیون، ج 1، ص 200.

65- نغمه هائی از بوستان...، ج 1، ص 126. انوار البهیه 44. بحار الانوار، ج 1، ص 51. منهاج البیان 225.

66- نوار مرحوم کافی (ره)، منتهی الا مال، ج 1 ص 160، جلاء العیون، ص 244.

67- نوار مرحوم کافی (ره).

68- منهاج الدموع، ص 243.

69- نوای عشق حسینی، ص 152.

70- ناسخ التواریخ: ج 1، ص 195.

71- جلاء العیون: 1/200.

72- جلاء العیون: 1/199، ناسخ التواریخ: 1/171.

73- منتهی الا مال: 1 / 158 انوارالبهیه: 40.

74- منتهی الا مال: 1/158، جلاء العیون: 1/236، انوار البهیه: 42، بحار الانوار: 18/71.

75- جلاء العیون: 1/238 243، منتهی الا مال: 1/160، بحارالانوار: 18/281.

76- ناسخ: 1/232.

77- منهاج البیان: 506.

78 - مهاج البیان 507.