کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107141
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107141 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

سخن عارفان و پارسایان

یکی از بزرگان صوفیه گفته است : در نزد اهل حق ، (فوت وقت ) از جان سپردن دشوارتر است چه ، جان سپردن ، جدا شدن از خلق است و (فوت وقت ) جدا شدن از حق .

سخن عارفان و پارسایان

بو علی دقاق را پرسیدند از این حدیث که : آن که توانگری را تواضع کند، دینش را از دست داده است گفت : آدمی ، بسته به دل است و زبان و اعضایش و آن که توانگری را به زبان و اعضا تواضع کند ثلث دینش را داده است و آن که به دل تواضع کند، همه آن را .

ترجمه اشعار عربی

از جار الله زمخشری :

شک و خلاف فزونی یافته است و هر کس دعوی دارد که او به راه راست است و من به خدا توسل جسته ام و جز او به (احمد) و (علی ) عشق می ورزم سگی به سابقه محبت اصحاب کهف رستگار شد پس چگونه دوستدار دودمان پیامبر، رستگار نشود؟

ترجمه اشعار عربی

شاعری دیگر گفته است :

ای آنان که با دوری خویش ، احوال مرا دگرگون کردید! مرا تاب دوری شما نیست باز آیید! و وصال خویش را به این بیمار مرگ رسیده رسانید! چه ، عمر گذشته است و من دگرگون نشده ام .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): جهل انسان به عیب هایش ، بزرگ ترین گناه اوست .

نیز از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): نیاز خویش به هر که خواهی ببر! برده او خواهی بود از هر که خواهی بی نیاز باش همسان او خواهی شد به هر که خواهی ببخش ! بر او فرمانروا خواهی بود .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از امیرالمؤمنین (ع ) روایت شده است که گفت : رسول خدا(ص ) گفت : بگوی : پروردگارا! مرا هدایت کن ! و استواری ده ! و از (هدایت )، هدایت به راه راست و از (استواری ) استواری تیر بخواه که راست به سوی هدف می رود .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از امام حسین (ع ):

با اتکاء به خدا، از مردم بی نیاز شو! تا به نیروی راستگویی ، از دروغ گویان بی نیاز باشی از فضل پروردگار روزی بخواه ! که غیر از خدا، کسی روزی دهنده نیست .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

بزرگی گفته است : بلاغت ، رساندن کمال معنوی کلام ، با بهترین لفظ به دیگری ست .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان و ضرب المثل های عرب : دل خویش به من ده ! و هر گاه که خواهی به دیدارم بیا! یعنی : اعتبار دوستی ، به مودت است ، نه به زیادی دیدار .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

مردی از جنید - که خدا بر او ببخشاید! - پرسید: چگونه است که (مکر) از خدا تعالی پسندیده است و از غیر او ناپسند؟ گفت ندانم ولکن ، گوینده ای طبرانی (این سه شعر) مرا خواند:

فدای تو! که مرا از عشق خویش سرشتی و جز تو کسی را نمی خواهم همه هستی من به تو عشق می ورزد، حتی اگر محبت تو، مرا از حرکت باز دارد کاری که از دیگری سرزند، خوش نمی دارم و آن چه از تو سرزند، پسندیده منست .

آن مرد گفت : من ، آیه ای از کتاب خدا از تو پرسیدم و تو به شعر (طبرانی ) مرا پاسخ دهی ؟ و او گفت : وای بر تو! اگر بیندیشی ، تو را پاسخ گفتم .

شعر فارسی

نظامی در خسرو و شیرین گفته است :

جوانی گفت پیری را: چه تدبیر؟

که یار از من گریزد، چون شوم پیر

جوابش داد پیر نغز گفتار

که در پیری تو هم بگریزی از یار

بر آن سر کاسمان سیماب ریزد

چو سیماب از همه شادی گریزد .

شعر فارسی

از مثنوی مولوی :

سنگ باشد سخت روی و چشم شوخ

می نترسد از جهانی پر کلوخ

کاین کلوخ از خشت زن یک تخت شد

سنگ از صنع الهی سخت شد

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از آن چه به قلم مؤلف آمده است :

از صفات پسندیده خدمتگزار: بهترین خدمتگزار آنست که رازدار، بی آزار، کم هزینه ، پرکار، کم گو، شاکر نعمت ، خوش زبان ، زود فهم ، پاک چشم و بی اسراف باشد .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار علیهما السلام

ضراربن ضمره گفت : پس از شهادت امیرالمؤمنین (ع ) به نزد معاویه رفتم و او گفت : علی را برایم توصیف کن ! گفتم : از من درگذر! و او گفت : ناچار باید بگویی پس ، گفتم : چون ناچارم بخدا که او نامتناهی بود و پر قدرت حق و باطل را از هم جدا می کرد، به عدل حکم می کرد، چشمه های دانش از او می جوشید، سخنانش حکمت آمیز بود، از دنیا و ظواهر فریبنده آن ، بیزار بود به شب و دهشت آن ماءنوس بود در اشتیاق خدا اشک می ریخت ، اندیشه ای عمیق داشت جامه خشن را خوش می داشت طعام ناگوار را می پسندید، در میان ما، همانند یکی از ما بود، چون می پرسیدیم پاسخمان می داد و چون دعوتش می کردیم به نزدمان می آمد و ما با همه نزدیکی که با او داشتیم ، از شکوهش ، با او توان سخن گفتن نداشتیم دینداران را محترم می شمرد و نیازمندان رابه خود نزدیک می داشت نیرومند به باطل در او طمع نمی بست و ضعیف از دادگری او نومید نبود و شهادت می دهم که او را در یکی از شب زنده داری هایش که شب ، پرده تیرگی بر جهان کشیده بود، و ستارگان ، از تاریکی آن به چشم نمی آمدند، دیده ام در حالی که محاسن خویش را به دست گرفته بود و چون مار گزیده به خود می پیچید و از سر اندوه می گریست و می گفت :

ای دنیا! دیگری را بفریب متعرض من می شوی ؟ خود را برای من می آرایی ؟ دور است ! دور است ! تو را به سه نوبت طلاق گفته ام که بازگشتی ندارد زیرا عمر تو کوتاه است و قدرت ناچیز و شادیت کوچک آه ! آه ! از کمی توشه و درازی سفر و وحشت راه .

پس ، معاویه گریست و گفت : خدا ابوالحسن را بیامرزد! بخدا همچنان بود ای ضرار! اندوه تو بر او چگونه است ؟ گفتم : اندوه من ، اندوه کسی ست که فرزندش را در آغوشش کشته باشند، که هیچگاه ، اشکش خشک نشود و غمش فرو ننشیند .

مؤلف گوید: حدیث یاد شده ، از کتاب (کشف الیقین فی فضایل امیرالمؤمنین ) گرفته شده است .

حکایات پیامبران الهی

عبدالله بن عباس گفته است : پیامبر(ص ) بر دست مردی انگشتری طلا دید آن را از انگشتش بیرون آورد و به دور افکند چون رسول رفت ، به مرد گفتند: انگشتری خویش برگیر! مرد گفت : چیزی را که پیامبر به دور افکند، بر نمی دارم .

ترجمه اشعار عربی

چون (ابوعمیثل ) را به نزد عبدالله بن طاهر اجازه ورود ندادند، سرود: در گاهی که ورود به آن را بدین سان کوچک می بینم ، ترک می گویم اگرروزی برای اذن ورود به آن ، نردبانی نیابم ، برای ترک دیدار آن ، راهی می جویم .

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

یاد خویش را از تو نومید ساختم و از تو منصرف شد و نومیدی ، بهترین داروی آز است تو نیک بدان و من نیز نیک می دانم که پس از آن ، هیچگاه ، کسی را به فریب ، قانع نخواهم کرد یاد تو را از دل و گوش و زبانم زدودم حالا بگو چه می خواهی ؟ اگر دلم به انصراف ، از یاد تو دور شود دیگری چیزی تو را به من نزدیک نمی کند، حتی اگر با من باشی .

باجی شاعر - نامش سلیمان - از دانشمندان اندلس بوده است ، که این شعر او را ابن خلکان در (وفیات الاعیان ) آورده است :

اگر به یقین بدانم که تمامی زندگیم به قدر ساعتی بیش نیست چرا بدان بخل ورزم و در صلاح و طاعت ، آن را به کار نگیرم ؟

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

راه میانه را برگزین ! و از راه های شبهه ناک بازگرد! گوش خویش را از شنیدن زشت باز دار! همچنان که زبان خویش را از گفتن آن نگه می داری زیرا که به هنگام شنیدن سخن زشت ، با گوینده آن شریک هستی آگاه باش !

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان منسوب به امیرالمؤمنین (ع ): آن که روزش را جز به ایفای حق و انجام واجب و به پاداشتن مسجد و حصول سپاس و بنیان خیر و کسب دانش بگذراند، تباهش کرده است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

حسن بصری ، به ملاقات امام علی بن حسین - زین العابدین - رفت و امام (ع ) او را گفت : ای حسن ! پروردگاری را که به تو نیکی کرد، اطاعت کن ! و اگر او را اطاعت نکردی ، سرکش مباش ! و اگر عصیان کردی ، از روزی او مخور! و اگر عصیان ورزیدی ، و روزی او خوردی ، و در خانه اش نشستی ، پاسخی نیکو برای او آماده دار!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سید آدمیان (ص ): آن که خواهد که خداوند او را توفیق دهد، تا به کارهای زشت دست نیازد، و نامه عمل او گشوده نشود، پس از هر نماز، خدا را به این دعا بخواند: پروردگارا! به آمرزگاری تو امیدوارترم تا به کار خویش و بخشایش تو از گناه من وسیع تر است خداوندا! اگر شایسته بخشایش تو نیستم ، شایسته است که رحمت تو، مرا در حمایت خود گیرد زیرا، بخشایش تو، همه هستی را در بر گرفته است ای بخشنده ترین بخشندگان !

شعر فارسی

از مثنوی مولوی :

صبغة الله هست خم رنگ هو

پیس ها یکرنگ می گردد در او

چون در آن خم افتد و گوییش : قم

گویدت : بی شک منم خم ، لاتلم

این منم خم ، خود اناالحق گفتن است

رنگ آتش دارد، اما آهن است

چون شود آهن زآتش سرخ رنگ

پس ، اناالنار است لافش بی درنگ

شد زطبع و رنگ آتش محتشم

گویدت : من آتشم ! من آتشم !

آتشم من ، گر ترا شک است و ظن

آزمون را دست خود برهم بزن !

آتشم من ، بر تو گر شد مشتبه

روی خود یک دم به روی من بنه !

آتشی چه ؟ آهنی چه ؟ لب ببند!

ریش تشبیه و مشبه را مخند!

ای برون از وهم و از تخیل من

خاک بر فرق من و تمثیل من

(مؤلف نوشته است ): در وقت شگفت انگیزی آن را نوشتم از مقام قرب حق بهره مند بودم و ای کاش ! که دوام داشت و سبب شفای بیمار دلم بود .

سخن عارفان و پارسایان

چون جالینوس در گذشت ، در جیب او نامه ای یافتند که در آن نوشته ای بود: نادان ترین نادانان ، آن است که شکمش را به آن چه که یابد، پر کند آن چه می خوری ، به جسمت می پیوندد و آن چه به صدقه می دهی به روحت و آن چه از پس می گذاری ، از آن دیگریست نیکوکار زنده است هر چند که به جهان دیگر برود و بدکار مرده ایست ، هر چند که به دنیا بماند قناعت حجاب بینوایی است و شکیبایی کارها را سامان می دهد* اندیشه درست ، کارهای کوچک را بزرگ می کند و برای فرزندان آدم چیزی را بهتر از توکل بر خدا ندیدم .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سقراط حکیم ، کم می خورد و جامه خشن می پوشید یکی از فیلسوفان روزگارش به او نوشت : اعتقاد تو اینست که رحم آوردن بر هر ذیر وحی واجب است و تو خود، ذیروح هستی و به رها کردن غذای کم و جامه خشن بر خویش ترحم نمی ورزی و سقراط در پاسخ وی نوشت : مرا به پوشیدن جامه خشن سرزنش کرده ای و گاه ، انسان به زشت علاقه می ورزد و زیبا را رها می سازد و نیز به کمی غذا نکوهیده ای اما، من ، چندان می خورم ، که زنده بمانم و تو زندگی می کنی ، تا بخوری .

پس فیلسوف به او نوشت : انگیزه کم خوری تو را دانستم انگیزه کم گوئیت چیست ؟ و اگر در خوردن بر خود سخت می گیری ، چرا در گفتن امساک می کنی ؟ و سقراط به پاسخ نوشت : آن چه را که ناگزیر از ترک آنی ، پرداختن به آن ، بیهوده است و پروردگار، ترا دو گوش و یک زبان آفریده است ، تا دو برابر آن چه می گویی ، بشنوی و نه آن که بیش از آن چه می شنوی ، بگویی .

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است :

از نیاز نفس خویش به پروردگار شکوه می برم که باگذشت روزگار، همچنان باقیست .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از (شیخ الطایفه ) در کتاب (تهذیب ) در اوایل کتاب (مکاسب ) به روایت حسن یا صحیح از (حسن بن محبوب ) از (جریر) نقل کرده است که از امام صادق (ع ) شنیدم که می فرمود: از خدا بترسید و نفس خود را به پرهیزگاری بمیرانید و آن را با اطمینان به خدا تقویت کنید و با تکیه به بی نیازی حق ، از بردن نیاز خود به صاحبان قدرت ، بپرهیزید!

و بدان ! که آن کس که نزد صاحبان قدرت ، یا کسی که مخالف دین اوست ، به چشم داشت مال دنیا فروتنی کند، پروردگار، او را به ورطه در اندازد و بر او خشم گیرد، کار او به وی بازگذارد و اگر به چیزی از دنیا دست یابد، برکت از وی ببرد و از دنیا وی ، آن چه در حج و آزادی بردگان و نیکوکاری صرف کند، بی پاداش ماند .

(مؤلف گوید): می گویم که امام (ع ) راست فرمود ما خود این آزمودیم و پیشینیان ما نیز آزمودند و به اتفاق کلمه رسیدیم که در چنان اموالی برکتی نیست و به زودی نابود می شود و آن ، امر ظاهر و محسوسی است که هر کس ، چیزی از آن اموال نفرین شده به دست آورده است ، به بی برکتی آن ، اعتراف دارد از پروردگار بزرگ روزی حلال می طلبیم که به ما ارزانی دارد! و دست ما را از آن اموال و نظایر آن ، باز دارد او دعا را شنواست و با مهربانی ، به بندگان خود عنایت فرماید .

شعر فارسی

از ابوسعید ابوالخیر:

تیری زکمانخانه ابروی توجست

دل ، پرتو وصل را خیالی بربست

خوش خوش ، زدلم گذشت و می گفت به ناز

ما پهلوی چون تویی نخواهیم نشست

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سفارش های رسول اکرم (ص ): به ابوذر که : - خدا از او خشنود باد! - بر عمرت بیش از مال خویش بخیل باش !: ای ابوذر! چیزی را که بهره ای از آن نداری ، رها کن و بر آن چه که به تو مربوط نیست ، سخن مگوی ! همچنان که دارایی خویش را در خزانه محفوظ می داری ، زبان خویش نگه دار!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان امیرالمومنین (ع ): آن که حریص بر مال دنیا را با بخیل به آن ، به هم درآمیخته است ، به دو پایه از پستی و فرومایگی در آمیخته است آن که به پنهانی ، متعهد دانش خویش نباشد، آن دانش به آشکارا آبرویش ببرد کسی که جز از خدا شرف بجوید، شرف ، او را هلاک سازد آن که با درخواست از تو، آبروی خویش پاس ندارد، تو از رد خواهش او، آبروی خویش پاس دار! ثروت خویش جز در راه نیک به کار مگیر! و نیکوکاری خود جز در راه نیک مردان به کار مبر! آن چه که پاسخش تو را خوش نیاید، مگوی ! در هیچ محفلی با لجوج ستیزه مکن ! مباد که در بدی به تو تواناتر باشد، تا نیکی تو بر او!

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از دانشمندان بنی اسرائیل در دعای خویش می گفت : چه بسیار که ترا نافرمانی کردم و مرا عقوبت نکردی ! و پروردگار، به پیامبر آن روزگار وحی کرد که به بنده من بگو: چه بسیار تو را عقوبت کردم و ندانستی آیا شیرینی راز و نیاز با خویش را از تو نستاندم ؟

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

سفیان ثوری به محضر امام صادق (ص ) آمد و گفت : ای فرزند پیامبر(ص )! مرا بیاموز! از آن چه پروردگارت به تو آموخته است امام (ع ) فرمود: چون رودروی گناه واقع شدی ، طلب بخشایش کن ! و چون نعمت خداوندی بر تو ظاهر شد، سپاس گوی ! و چون غم به تو روی آورد، لاحول و لا قوة الا بالله گوی ! سفیان بیرون آمده ، می گفت : سه پند و چگونه پندی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث ، از پیامبر (ص ) آمده است که : در شگفتم از کسی که به ترس بیماری ، از غذا می پرهیزد و چگونه از ترس دوزخ از گناه نمی پرهیزد؟!

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

کسی از حکیمی پرسید: بدی دلخواه کدامست ؟ و او گفت : ثروتمندی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : شگفتی نادان از دانا بیشتر است تا شگفتی نادان از دانا .

حکیمی به هنگام مرگ ، به حسرت بود او را گفتند: ترا چه می شود؟ گفت : چه می اندیشید؟

درباره کسی که سفری طولانی و بی توشه در پیش دارد و بی همدمی در گور خواهد ماند، و به داوری عدل می رود و حجتی ندارد .

شعر فارسی

از مجنون رومی (جلال الدین مولوی ):

هله ! نومید نباشی که ترا یار براند

گرت امروز براند، نه که فردات بخواند؟

در اگر بر تو ببندد، مرو! و صبر کن آنجا

که پس از صبر، ترا او به سر صدر نشاند

و گر او بر تو ببندد همه درها و گذرها

ره پنهان بگشاید، که کس آن راه نداند

نه که قصاب به خنجر چو سر میش ببرد

نهلد کشته خود را، کشد، آنگاه کشاند؟

چو دم میش نماند، ز دم خود کندش پر

تو ببین ! کاین دم سبحان به کجاهات رساند؟!

به مثل گفته ام این را واگر نه کرم او

نکشد هیچ کسی را وز کشتن برهاند

هله خاموش ! که شمس الحق تبریز، ازین می

همگان را بچشاند! بچشاند! بچشاند!

از سعدی :

هر سو دود آن کش ز در خویش براند

وان را که بخواند، ز در خویش نراند

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفت :

روزی یی که در جستجوی آنی ، همچون سایه ایست ، که با تو می آید چون او را دنبال کنی ، از تو می گریزد و چون از پیش او بگریزی ، به دنبال تو می آید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عبدالله بن مبارک بر مردی گذشت که میان زباله دانی و مقبره ای ایستاده بود او را گفت : میان دو گنج از گنجهای دنیا ایستاده ای گنج اموال ، و گنج مردان .

شعر فارسی

از ناصر خسرو (394 - 481 ه):

ناصر خسرو به راهی می گذشت

مست و لایعقل ، نه چون میخوارگان

دید قبرستان و مبرز روبرو

بانگ برزد، گفت کای نظارگان !

نعمت دنیا و نعمت خواره بین

اینش نعمت ! اینش نعمت خوارگان !

سخن عارفان و پارسایان

ربیع بن خیثم گفته است : اگر بوی گناهان به مشام می رسید، کسی نزد دیگری نمی نشست .

ابوحازم گفته است : از مردمی در شگفتم که برای دنیایی می کوشند، که هر روز گامی از آن ، دور می شوند و برای دنیایی نمی کوشند، که هر روز گامی به آن نزدیک می شوند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

هارون الرشید فضیل عیاض را گفت : چه بسیار زهد می ورزی ! و فضیل گفت : زهد تو از من بیش است چه ، من ، در این دنیای ناپایدار می پرهیزم و تو در دنیای پایدار آخرت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : چیزی پربهاتر از زندگی نیست و زیانی بالاتر از آن نیست که آن را جز در جهت زندگی جاوید به کار برند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

از (وفیات الاعیان )

(عمروبن عبید) روزی بر منصور وارد شد - و آن دو، پیش از خلافت منصور، دوستی داشتند - منصور او را گرامی داشت و به خود نزدیک کرد و به او گفت : مرا پند ده ! و عمرو او را پندهایی داد، و از آنهاست که گفت : این خلافت که امروز در اختیار تست ، اگر به دست پیشینیان می ماند، به تو نمی رسید پس ، از آن شبی بترس ! که پس از آن ، دیگری شبی نیست چون قصد رفتن کرد، منصور گفت : دستور دادیم تا ترا ده هزار درهم دهند عمرو گفت : بدان نیازی ندارم منصور گفت : بخدا که بستان ! و او گفت : بخدا که نستانم و (مهدی ) - فرزند منصور - حاضر بود و گفت : خلیفه سوگند می خورد و تو سوگند می خوری عمرو به منصور باز نگریست و گفت : این جوان کیست ؟ گفت : (مهدی ) فرزند و جانشینم عمرو گفت : لباس نیکان بر او پوشانده و نامی شایسته بر او نهاده ای اما شغلی بهر او تدارک دیده ای که هر چه بیشتر سود دهد، بیشتر دل مشغولی آرد سپس عمرو به مهدی نگریست و گفت : ای برادرزاه چون پدرت سوگند خورد، عمویت را به سوگند خوردن واداشت زیرا، پدرت را توانایی پرداخت کفاره ، بیش از عموست پس منصور او را گفت : نیازی داری ؟ گفت : بنزدت نیایم ، تا به دنبالم نفرستی منصور گفت : زین پس دیداری نخواهد بود؟ عمرو گفت : خواست من اینست و رفت منصور از پی او نگریست و گفت : همه آرام می روید، و شکاری می جویید جز عمروبن عبید .

عمرو به سال 144 آنگاه که از مکه باز می گشت در جایی به نام (مران ) در گذشت و منصور در سوگ او سرود .

ای گوری که در سرزمین (مران ) جای داری ، درود بر تو! گوری که مؤمنی را در بر گرفته است که یکتایی خدا را ایمان داشته و با قرآن ماءنوس بوده اگر روزگاری انسان نیکوکاری را باقی می گذاشت ، بیقین عمرو- اباعثمان - را برای ما گذاشته بود .

ابن خلکان گفته است : منصور، نخستین خلیفه ای بوده است که در سوگ دوستش مرثیه سروده و (مران ) بفتح میم و تشدید راء- جایی ست بین مکه و بصره - .

ترجمه اشعار عربی

خداش خیر دهاد! چه نیکو سروده است :

از زمانه خویش ، گله مند نیستم که این ، ستم به اوست بل ، از مردم روزگار خویش گله دارم آنها گرگ هایی هستند، که جامه پوشیده اند به هیچیک از آنان ایمان مدار! مراگنج صبری بود، که در باختم و در مدارای با آنان به فنا رفت .

شعر فارسی

از شیخ روز بهان صوفی :

ای ترابا هر دلی رازی دگر!

هر گدا را با درت ، آزی دگر

صد هزاران پرده دارد عشق دوست

می کند هر پرده آوازی دگر

بیا! تا دست ازین عالم بداریم

بیا! تا پای دل از گل برآریم

بیا! تا بردباری پیشه سازیم

بیا! تا تخم نیکویی بکاریم .

بیا! تا در غم دوری از آن در

چو ابر نو بهاران خون بباریم

بیا! تا همچو مردان در ره دوست

سراندازی کنیم و سر نخاریم

ترجمه اشعار عربی

سروده علامه مولانا قطب الدین شیرازی :

پس از پیامبر، بهترین بندگان خدا، کسی ست که دخترش در خانه او بوده است و او همان کسی ست که در تاریکی شب ، روغن چراغش ، مایه روشنی هدایت بود .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی فرزندانش را گفت : با هیچ کس دشمنی مورزید! حتی اگر گمان کنید که به شما زیانی نرساند و از دوستی کسی نپرهیزید حتی اگر گمان کنید که به شما سودی نرساند، که شما نمی دانید که چه وقت باید از دشمنی دشمن هراسید، و چه هنگام باید به دوستی دوستی امید داشت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

مهلب را پرسیدند: دور اندیشی چیست ؟ گفت : اندوه خوردن تا به فرصت مناسب رسیدن .

و گفته اند: تا پوشیده ای آشکار نشود، گمان ها بر وی فراهم نیایند .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

چون (حلاج ) را برای کشتن آوردند، نخست دست راستش بریدند، پس دست چپ و سپس پایش حلاج ترسید که از رفتن خون ، رویش به زردی گراید آنگاه دست بریده به چهره نزدیک کرد و خون بر آن پاشید تا زردی آن پنهان دارد آنگاه خواند:

خویشتن را به بیماری ها تسلیم نداشتم ، مگر این که می دانستم که وصل ، مرا حیات دوباره می بخشد جان عاشق از آن روشکیباست ، که آن که او را به درد مبتلا داشته است ، درمان کند .

و چون آویختندش گفت : ای یاور ناتوانان ! مرا در ناتوانیم دریاب ! و چنین خواند:

مرا چیست ؟ جفا نکرده ، بر من جفا می رانند، و نشانه های هجران ، پنهان نمی ماند ترا می بینم که مرا در هم می آمیزی و می نوشی و پیمان تو این بود، که مرا نیامیخته بنوشی .

و چون مرگ به او روی آورد، چنین گفت :

لبیک ! ای آگاه به راز و زمزمه من لبیک ! لبیک ! ای مقصد و مقصود من ! ترا خواندم بل ، تو مرا به خویش خواندی آیا من تو را مناجات کردم یا تو مرا؟ عشق به مولایم ، مرا به ناتوانی و بیماری کشانده است و چگونه از مولای خویش به مولایم شکایت برم ؟ از روحم وای بر روحم ! و افسوس که من ، خود، اصل غوغایم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

عمربن عبدالعزیز را گفتند: آغاز توبه تو چه بود؟ گفت : قصد کردم تا غلامی را بزنم و او مرا گفت : ای عمر! از شبی اندیشه کن ! که فردایش روز قیامت است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

از کتاب (المستظهری ) تالیف غزالی :

عبدالله بن ابراهیم بن عبدالله خراسانی ، حکایت کرد که : سالی که هارون الرشید به حج رفته بود، من نیز با پدرم به حج بودیم و بناگاه ، هارون را دیدم که برهنه سر و برهنه پا، دست ها بر آسمان برده ، بر ریگهای سوزان ایستاده ، می لرزد و می گرید و می گوید: پروردگارا! تو، تویی ! و من ، منم ! منم با گناهان بسیار و تویی با بخشایش بسیار مرا ببخش !

و من ، به پدرم گفتم : جبار زمین را ببین ! که چگونه در پیشگاه جبار آسمان به تضرع آمده است ؟!

و نیز از اوست : مردی (ابوذر) را دشنام گفت و ابوذر او را گفت : ای فلان ! میان من و تو بهشت گردنه ایست که اگر از آن بگذرم ، به سخن تو اعتنایی ندارم و اگر نتوانم گذشت ، (مستوجب این و بیش از اینم !)

فرازهایی از کتب آسمانی

از کتاب (قرب الاسناد): از امام صادق (ع ) روایت شده است که چون فاطمه (س ) به خانه علی رفت ، بسترشان پوست گوسفندی بود، که وارونه می کردند، و بر آن می خوابیدند و بالششان پوستی بود، که درون آن را به لیف خرما آگنده بودند و کابین فاطمه ، زرهی آهنین بود .

و در کتاب مزبور، از (علی ) - که دورد خدا بر او باد! - نقل شده است که در تفسیر آیه (یخرج منها اللؤ لوء و المرجان ) گفت : از آب آسمان ، و از آب دریا چون قطره بارانی فرو افتد، صدها دهان می گشایند و از آب باران در آن می افتد و مروارید پدید می آید مروارید کوچک ، از قطره کوچک باران و مروارید بزرگ از قطره بزرگ باران .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

متن نامه (یقوب ) به (یوسف )، پس از آن که برادر کوچکش را به اتهام دزدی باز داشته بود، به نقل از (کشاف ): از یعقوب - اسرائیل بن اسحاق ذبیح الله بن ابراهیم خلیل الله - به عزیز مصر: اما بعد، ما، دودمانی هستیم که به بلاها آزموده شده ایم پدر بزرگم را دست و پای بستند و به آتش افکندند، تا بسوزد که پروردگار او را رهایی داد، و آتش بر او سرد شد و پدرم را کارد بر گردن نهادند تا بکشند که خدا او را فدیه داد و اما، من فرزندی داشتم که گرامی ترین فرزندم بود و برادرانش او را با خویش به صحرا بردند و پیراهن آغشته به خونی را برایم آوردند و گفتند که او را گرگ خورده است که از گریستن ، بینایی از چشمم رفت و فرزند دیگری داشتم ، که برادر مادری آن پسر بود که بدو آرامش داشتم برادرانش او را نیز بردند و باز گشتند و گفتند که دزدی کرده است و تو او را بدان سبب به زندان کرده ای من ، فرزند دودمانی هستم که دزدی نمی کنیم و دزد و دزد به دنیا نمی آییم اگر او را باز دهی ، باز داده ای ، و گرنه ترا نفرینی کنم که هفت پشتت را فرا گیرد والسلام .

در کشاف آمده است که : چون یوسف نامه خواند، بی اختیار شد و گریست و در پاسخ نوشت : شکیبا باش ! چنان که بودند، تا پیروز شوی ، چنان که شدند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از یکی از بزرگان :

پروردگار، چیزی نیکوتر از خرد و ادب به مرد نبخشیده است این دو، جمال مردانه که اگر آن ها را از دست بدهد، زیباترین چیز زندگی را از دست داده است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امیرالمؤمنین (ع ) شنید که مردی در موردی سخن می گوید که به وی مربوط نیست او را گفت : ای فلان ! (بدین سان ) به فرشتگان نامه عملت املا می کنی ، تا به خدایت برسانند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از سخنان افلاطون : اگر خواهی که زندگیت به شادکامی گذرد، به این خرسند باش ! که مردم ، ترا دیوانه بخوانند، به جای آن که عاقل بنامند .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

ابوالفتح محمد شهرستانی صاحب کتاب (ملل و نحل ) منسوب به (شهرستان ) - به فتح شین - است یافعی در تاریخ خویش گفته است (شهرستان ) نام سه شهر است یکی در خراسان - میان نیشابور و خوارزم و دومی ، روستایی است در ناحیه نیشابور و سومی ، شهری است به فاصله یک میلی اسفهان و ابوالفتح ، منسوب به (شهرستان ) نخستین است .

از آنها که (شهرستانی ) در کتاب ملل و نحل خود، در ذکر اختلاف فرقه ها سروده است :

در همه آثار گذشتگان سیر کردم و چشم خویش در آن نشانه ها نگران داشتم هر که را دیدم دست حیرت بر چانه داشت یا دندان ندامت به هم می فشرد .

به روایت یافعی ، شهرستانی ، در سال 547 در گذشته است شهرستانی ، پس از شمارش هفت تن از فیلسوفانی که آن ها را ستون حکمت نامیده است و آخرینشان افلاطون است گوید: حکیمی که در روزگار آنان می زیسته و با آنان تضاد اندیشه داشته است ، ارسطوست .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

ارسطو: ارسطو، پیشوای مشهور و معلم اول و حکیم مطلق است که در نخستین سال از پادشاهی اردشیر متولد شد و چون به هفده سالگی رسید، پدرش او را برای آموختن دانش ، به افلاطون سپرد و او، بیست و چند سالی نزد استاد پایید و او را از این روی (معلم اول ) گفته اند، که واضع منطق است و آن را از (قوه ) به (فعل ) آورد و از این حیث ، کار او، شبیه به کار واضعان (نحو) و (عروض ) است زیرا نسبت (منطق ) با(معانی )، همچون نسبت (نحو) است به (سخن ) و (عروض ) به (شعر) سپس گفت : کتاب های ارسطو در طبیعیات و الهیات و اخلاق معروف است و شرح های بسیاری بر آن ها نوشته اند و ما، در توضیح شیوه او، (شرح تامسطیوس ) را که پیشرو متاخران است و رئیس آنان (بو علی سینا) برگزیده است ، انتخاب کرده ایم و آن چه را که به نقل متاخران ، در مقالات وی ، از این گونه مسائل آمده است و ایشان با آن مخالف بوده اند و در آن ها از روی تقلید کرده اند، حل کرده ایم سپس ، با اجمال ، نظریات او را در مسائل طبیعی و الهی ، در بحث طولانی ذکر کرده است و در پایان ، گفته است که : این ها، نکته های بود که از جای جای گفتار ارسطو، که بیشترینه آن از (شرح تامسطیوس ) است برگزیده ایم .

شیخ بو علی سینا نسبت به ارسطو تعصب می ورزیده و مسلک او را تاءیید می کرده است و از حکما، جز به وی اعتقاد نداشته .