کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107157
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107157 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

فرازهایی از کتب آسمانی

در تفسیر (قاضی ) و دیگران آمده است که نخستین کسی که در هیات و نجوم و حساب ، سخن گفت (ادریس ) بود که - بر پیامبر ما او درود باد! - در (ملل و نحل ) در ذکر صابئیان آمده است که (هرمس ) همان (ادریس ) است در اوایل (شرح حکمت الاشراق ) تصریح کرده است که (هرمس ) ادریس است و (ماتنه ) تصریح کرده است ، که او از استادان ارسطو است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

حارث همدانی از امیرالمؤمنین (ع ) روایت کرد که پیامبر(ص ) گفت : ای علی ! هر بنده ای را ظاهری و باطنی ست آن کس که باطن خویش نیک سازد، پروردگار، ظاهر او به صلاح آورد و آن که باطن خویش به فساد کشد، خداوند، ظاهرش تباه کند و نیز هرکس را در آسمان ، آوازه ایست که اگر آن را نیک سازد، خداوند، آوازه او در زمین نیک سازد و پرسیده شد که : (آوازه ) چیست ؟ فرمود: ذکر .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابوبکر راشدی ، محمد توسی را به خواب دید که گفت : به ابوسعد صفار مؤ دب بگو: بر آن بودیم که از عشق باز نگردیم به جان دوستی سوگند! که بازگشتید و ما نگشتیم گفت چون بیدار شدم ، به نزد ابوسعد رفتم و به او گفتم گفت : هر جمعه به زیارتش می رفتم و این جمعه نرفتم .

بسم الله الرحمن الرحیم

فرازهایی از کتب آسمانی

حدیثی چند از (صحیح بخاری ):

مناقب فاطمه (ع ): ابوالولید حکایت کرد از ابن عیینه و او از عمروبن دینار و او از ابن ابی ملیکه و او از مسوربن مخرمه که پیامبر (ص ) فرمود: فاطمه پاره تن من است و کسی که او را به خشم آورد، مرا به خشم آورده است .

معارف اسلامی

فرض خمس : حکایت کرد عبدالعزیز بن عبدالله از ابراهیم بن سعد و او از صالح و او از ابن شهاب که گفت : عروة بن زبیر، مرا آگاهی داد که (عایشه ) - ام المومنین - گفت که پس از وفات پیغمبر، فاطمه دختر او از ابوبکر خواست ، تا سهم میراث او را از آنچه پیغمبر از (فی ) باز نهاده است بدهد و ابوبکر به او گفت : پیامبر (ص ) فرموده است که ما پیامبران میراث به جای نمی نهیم و آن چه از ما بماند، صدقه است پس فاطمه - دختر پیامبر (ص ) - خشمگین شد و از پیش ابوبکر رفت و تا زمان وفات خویش دوری کرد و پس از مرگ پیامبر، تنها شش ماه زیست و فاطمه (ع ) از ابوبکر بهره خویش را از خیبر و فدک و صدقه مدینه که پیامبر به جا نهاده بود، می خواست و ابوبکر از آن ، خودداری می کرد و گفت من ، آن چه را که پیامبر بدان عمل می کرده است ، رها نمی کنم و از آن بیم دارم که اگر چیزی از امر او را رها کنم ، از راه راست میل کرده باشم اما صدقه او در مدینه را عمر به علی و عباس پرداخت و اما عمر نیز از دادن خیبر و فدک خودداری کرد و گفت : این دو، صدقه رسول خداست و اختیار آن ، به عهده فرمانروای وقت است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در (احیاء) آمده است که حجّاج به هنگام مرگ گفت : پروردگار! مرا ببخشای ! گر چه گویند که مرا نخواهی بخشید عمر بن عبدالعزیز، از این که چنین گفته بود شگفتی کرده و در غبطه بود و چون حکایت حجاج به حسن بصری گفتند گفت : چنین گفته است ؟ گفتند: آری گفت : کاش گفته باشد!

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفته است : مرگ همچون تیری است که به سوی تو می آید و عمر تو به اندازه طول مسیر آنست .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

از ملل و نحل در ذکر حکیمان هند، اندیشمندان و دانشمندان هیاءت و نجوم .

هندیان ، روشی دارند که شیوه منجمان رومی و ایرانی متفاوت است و آن ، چنین است که با توجه به ثوابت ، حکم می کنند، نه سیارات و احکام را به خصایص ستارگان مربوط می دانند، نه طبایع آن ها و ستاره زحل را به سبب ارتفاع و بزرگی جرمش (سعد اکبر) به شمار می آورند و به نظر آن ها، این ستاره است که نیکبختی های خالی از شومی عطا می کند و اما رومیان و ایرانیان به حسب طبایع ستارگان حکم می کنند و هندیان بر حسب خواص آن ها طب هندیان نیز چنین است که آن ها، خواص داروها را معتبر می دانند، بی توجه به طبیعت آن ها .

اندیشمندان هندی نیز (اندیشه ) را مهم می دانند و می گویند که آن ، میان محسوس و معقول جای دارد و صور محسوسات به آن باز می گردند و حقایق معقولات نیز و از این رو است که می کوشند، تا با تمرین های بدنی ، اندیشه را از محسوسات باز دارند تا به جایی که تفکر، از این جهان باز داشته شود و جهان دیگر بر وی متجلی گردد در این صورت ، چه بسا که از پنهانی ها خبر دهد، یا به جلوگیری از ریزش باران قادر شود، یااندیشه بر یک انسان گماشته شود و او را بکشد هیچیک از این ها دور از ذهن به نظر نمی رسد چه ، ذهن ، اثر شگفت انگیزی در دگرگونی اجسام و تصرف در ارواح دارد مثلا: خواب دیدن ، نوعی تصرف وهم در جسم نیست ؟ یا (چشم زدن )، تصرف وهم در شخص نیست ؟ آیا مردی که بر دیواری بلند راه می رود و یکباره فرو می افتد، فاصله گام هایش در بالای دیوار به انداره فاصله گام هایش بر زمین نیست ؟

نیروی پندار اگر مجرد شود، بی تردید موجب کارهایی شگرف می شود و بدین سبب ، برخی از هندیان ، روزهایی چند چشم فرو می بندند، تا اندیشه و پندار خویش را از عالم محسوس باز دارند حال ، اگر، پندار مجردی با پندار مجرد دیگری برخورد کند، در عمل ، به کمک یکدیگر می آیند بویژه آن که متفق باشند از این رو است که اگر مشکلی بر آنان روی نهد، چهل مرد هندوی پاک نیت و یک رای می نشینند و اراده می کنند تا مشکل آنان گشوده شود و بلای سخت از آنان دفع گردد .

از آنان ، گروهی هستند که ایشان را (بکریسته ) نامند یعنی : کسانی که آهن به خود بندند و رسم آنان ، اینست که سر و ریش را می تراشند و بدن را جز شرمگاه عریان می گذارند و از کمر تا سینه شان را با آهن می بندند تا شکم هاشان از فراوانی دانش و شدت توهم و غلبه تفکر ندرد و چه بسا که در آهن ، خاصیتی شناخته اند، که با پندار مناسبت دارد و گرنه ، چگونه از شکافتن شکم پیش گیری کند؟ و وفور دانش چگونه موجب آن خواهد شد؟

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

در تاریخ یافعی آمده است که : علمای بغداد، بر قتل (حسین منصور حلاج ) اتفاق کردند و فتوی نوشتند و او می گفت : زنهار! از خون من بپرهیزید! و در همه مدتی که فتواها می نوشتند، همین می گفت سرانجام ، او را به زندان بردند و خلیفه (المقتدر) فرمان داد، تا او را به رئیس شهربانان سپردند، تا هزار تازیانه اش زنند و اگر نمیرد، او را هزار تازیانه دیگر زنند .

سپس گردنش بزنند آنگاه ، وزیر، او را به شهربانان سپرد و گفت : اگر نمرد، دست ها و پاها و سرش ببرند و پیکرش بسوزانند و گفت : از نیرنگش بپرهیز! آنگاه ، او را به دروازه (باب طاق ) بردند، بند بر نهاده و مردم بسیار بر او گرد آمده بودند هزار تازیانه اش بزدند و آهی نکرد .

پس دست ها و پاها و سرش بریدند و پیکرش بسوختند و سرش به پل آویختند و آن ، به سال 309 بود .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : اگر دنیا به کسی رو کند، خوبی های دیگران را هم به او می افزاید و اگر از او روی بگرداند، خوبی های خود او را هم از وی سلب می کند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی فرزند خویش را سفارش کرد که : بگذار تا خرد تو پایین تر از دینت باشد و گفتارت کمتر از رفتارت و جامه ات کم ارزش تر از توانائیت .