کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107146
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107146 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

از عربی نامش پرسیدند: گفت : بحر، پرسیدند: فرزند کی ؟ گفت : ابن فیاض از کنیه اش پرسیدند گفت : (ابو الندی ) (یعنی پدر نم ) گفتند: پس جز با قایق نمی توان ترا ملاقات کرد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

یکی از فضلا، کتابی در مناظره گل سرخ و نرگس نوشته است چنان که مناظراتی نظیر شمشیر و قلم و بخل و کرم و مصر و شام و شرق و غرب و نثر و نظم و کنیز و غلام و نظایر آن ها نوشته اند اما، مناظره (مشک ) و (زباد) را از نظر عقلی نمی توان وجهی نهاد با اینهمه ، جا حظ در این زمینه رساله خوبی تاءلیف کرده است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

از کتاب (مزار) درباره صبر: بیهقی ، از (ذوالنون مصری روایت کرد، که گفت : در طواف بودم که دو زن را دیدم و یکی از آن دو، می گفت : بر مصیبت هایی صبر کردم که اگر برخی از آن ها بر کوه های (حنین ) فرود می آمدند، از هم می پاشیدند اشک خویش نگه داشتم سپس آن را به چشم باز گرداندم تا آن را به دل بریزد) گفتمش : غمت از چیست ؟ گفت : به مصیبتی دچار آمده ام که هیچگاه کسی دچار نشده است گفتم : آن چیست ؟ گفت : دو پسر داشتم که با هم بازی می کردند و پدرشان گوسفندی قربانی کرده بود که یکی از آن دو، به دیگری گفت : برادر! بگذار تا به تو نشان دهم که پدرمان چگونه گوسفند را قربانی کرد و برخاست و کاردی آورد و او را کشت و گریخت آنگاه ، پدرشان از در آمد و به او گفتم : فرزندت برادرش را کشت و گریخت پدر بیرون رفت و او را گرفت و همانند درنده ای او را از هم درید و باز گشت و از تشنگی و گرسنگی در راه مرد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

حجاج روزی به گردش بیرون رفت و چون از تفریح فراغت یافت یارانش را باز گرداند و تنها ماند در گذر، به پیری از قبیله (بنی عجل ) برخورد، و او را پرسید: ای پیر! از کجایی ؟ گفت : ازین روستا پرسید: کار گزاران ده ، چگونه اند؟ گفت : بدترین کارگزاران ، که به مردم ستم می کنند و اموال آنان را بر خویش حلال می شمارند پرسید: رای تو در باره حجاج چیست ؟ گفت : کسی زشت تر و بدتر از او بر عراق فرمان نرانده است که خداوند روی او و امیرش را سیاه گرداناد! حجاج پرسید: می دانی که من کیستم ؟ گفت : نه گفت : من حجاجم پیر گفت : و تو می دانی که من کیستم ؟ گفت نه گفت : من دیوانه قبیله (بنی عجل )م که در هر روز، دوبار به سرسام دچار می آیم حجاج خندید و او را صله داد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

روزی معاویه به یکی از یمنی ها گفت : از شما نادان تر نبوده است زیرا زنی بر آنان فرمانروایی داشته است و او، به پاسخ گفت : نادان تر از قبیله من ، دودمان تواند که چون پیامبر خدا (ص ) آنان را فرا خواند، گفتند: پروردگارا! اگر این بر حق است ، از آسمان بر ما سنگ ببار! و نگفتند که : پروردگارا اگر این بر حق است ، ما را به سوی او هدایت کن !

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

روزی معاویه احتجاج کرد که پروردگار می فرماید: (و ان من شی الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم ) از چه رو، مرا نکوهش می کنند؟ احنف گفت : من ، تو را به سبب آن چه در خزاین خداوندی ست نکوهش نمی کنم ولیکن بر این نکوهش می کنم که هر آن چه را که خداوند، از خزائنش فرو فرستاده است ، در خزائن خویش نهاده و بین ما و او حایل شده ای .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(شریک اعور) بر معاویه وارد شد و او زشت روی بود معاویه وی را گفت : تو زشت رویی و زیباروی از زشت روی بهتر است و تو (شریک ) هستی و خداوند را شریکی نیست و پدرت یک چشم بوده است و سالم بهتر از یک چشم است و چگونه بر قبیله ات سروری یافتی ؟ و شریک او را گفت : تو (معاویه ای ) و (معاویه ) جز سگی نیست که با عوعوی خود سگان را به خود می خواند و تو فرزند (صخر) هستی و دشت بهتر از سنگ است و تو فرزند (جنگ ) هستی و صلح از جنگ بهتر است و تو فرزند (امیه ) هستی و آن ، مصغر (امه ) (یعنی کنیز) است و چگونه پیشوای مؤمنان شده ای .

آنگاه از پیش او رفت در حالی که این شعر می خواند: معاویه بن حرب ، مرا سرزنش می کند؟ در حالی که شمشیر تیز و زبانم با من است در حالی که پسر عموهایم همچون شیر پیرامون منند و به ناسزاگو حمله می برند .

ترجمه اشعار عربی

خدا گوینده اش را جزای نیک دهاد!:

کهکشان جویبار است و آسمان ریحان ستارگان نرگسند و خورشید، گل سرخ رعد همچون تار می نوازد و ابر همانند جام است برق : شرابست و مه : بخور عود .

ترجمه اشعار عربی

آنچه از مقامات صوفیان نقل شده است :

اگر مرا پرسند از آرزو چه خواهی ؟ گویم : آرزویم تقرب به یارانست .

هر بلایی که در رضای آنان مرا رسد غنیمت است و هر عذابی در راه محبت آنان گواراست .

ترجمه اشعار عربی

و نیز

ای که اشتیاق خویش را به زبان می آوری ، نپندارم که ادعایت راست باشد اگر دعوی تو حقیقتی داشت قادر به چشم به هم نهادن نبودی .

ترجمه اشعار عربی

و نیز:

چه بسیار عاشقان که از دریای دیدار، جامی نوشیده اند و من ، از وصال لیلی جامی ننوشیده ام بالاترین چیزی که در وصال او دریافته ام ، آرزوهایی ست که همچون برق نپائیده اند .

ترجمه اشعار عربی

و نیز:

شبم به دیدار تو پرفروغ شد و سیاهی شب ، بر مردم گسترد آنان ، در حجاب تیرگی فرو رفتند و ما در روشنایی روزیم .

ترجمه اشعار عربی

و نیز:

دل را گفتم : اگر خواهی بازگردی ، پیش از آن که راه بر تو بسته شود بازگرد .

ترجمه اشعار عربی

و نیز:

دوست ، دوست را به انگیزه لطف سخن و لذت همنشینی دیدار می کرد و اینک ! دیدار می کند تا غم خویش را آشکار سازد و شکایت روزگار را باز گوید .

ترجمه اشعار عربی

خدا گوینده اش را پاداش نیک دهاد!:

اگر آدمی به داشته خود خرسند نباشد، و کار خویش را نیز بهبود نبخشد، او را رها کن ! که تدبیرش تباه است روزی می خندد و سالی می گرید .

ترجمه اشعار عربی

از دیگری :

اگر انسان پس از دشمنش تنها یک روز بماند، بسیار زیسته است .

ترجمه اشعار عربی

متنبی چه نیکو سروده است :

چون بزرگواری را گرامی داری ، بر او سروری یابی و چون فرومایه ای را اکرام کنی ، به سرکشی در ایستد بخشش را به جای تیغ نهادن ، همچنانست که شمشیر را به جای بخشش به کارگیری .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

چون (ابوالعیناء) از تاءخیر ارزاق خود به عبیدالله بن سلیمان شکایت برد، عبیدالله گفت : مگر، ما به (ابن مدبر) ننوشتیم ؟ پس ، او در کار تو چه کرد؟ گفت ؟ مرا جیره از خار تاءخیر داد و میوه وعده را نیز بر من حرام کرد گفت : تو خود او را انتخاب کردی گفت : من در این کوتاهی نکردم موسی نیز هفتاد مرد را برگزید که از میان آنان یک تن در راه رشد و هدایت گام برنداشتند و به عذاب گرفتار آمدند پیامبر (ص ) نیز (ابن ابی السرح ) را به نویسندگی برگزید و مرتد شد و به کافران پیوست علی بن ابی طالب نیز ابوموسی اشعری را به حکمیت برگزید و علیه او حکم داد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

گفته اند: بلیغ کسی ست که وسعت سخن را چنان که خواهد گیرد و الفاظ را به اندازه معانی بدوزد و سخن بلیغ ، سخنی ست که لفظ آن برجسته و معانی آن ، تازه باشد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

عربی را گفتند: بلیغ ترین مردم کی ست ؟ گفت : آن که کمتر لفظ به کار گیرد، و حاضر جواب تر باشد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

امام فخر رازی گفت : بلاغت آنست که شخص ، به عبارتی که ادا می کند، به کنه خواسته قلبی خود برسد و از ایجاز مخل و اطناب ممل بپرهیزد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

فیلسوفی گفت : آنچنان که درستی یا نادرستی ظرفی را به صدایش می آزمایند،احوال انسان را نیز به سخنش می شناسند .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

گفته اند: ماءمون درباره چیزی از یحیی بن اکثم پرسید و او گفت : لا و اید الله الامیر (نه و خدا امیر را یاری دهد) ماءمون گفت : این (واو) چه ظریف و در جای خود به کار رفت !

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

صاحب بن عباد گفته است : این واو، از موهایی که کنار گوش به شکل واو قرار می گیرد، زیباتر است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

حکایت کرده اند که مردی شاعر، دشمنی داشت و در یکی از روزها در سفر بود، که دشمن خویش ، در کنار خود یافت .

شاعر دانست که کشته خواهد شد از این رو، دشمن را گفت : ای فلان ! دانم که مرگ من فرا رسیده است اما از تو می خواهم که چون مرا بکشی ، به در خانه من روی ، و دو دختر مرا گویی : (ای دختران ! پدرتان ) و دختران چون سخن مرد شنیدند مصراع دیگر را بدان افزود و خواندند که :

الا ایها البنتان ان ابا کما

قتیل خذ بالثار ممن اتا کما

سپس ، در مرد آویختند و او را به نزد قاضی بردند حاکم از او باز پرسید تا اعتراف کرد و به ازای قتل آن مرد بکشتندش .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

معاویه ، (جاریة بن قدامه ) را گفت : خانواده ات ، چه خواری بزرگی بر تو روا داشته اند، که ترا (جاریة ) نامیده اند و جاریه گفت : خاندان تو چه بسیار خواری بر تو رانده اند که ترا (معاویه ) نامیده اند و آن ، به معنی : (سگ ماده ) است گفت : ای بی مادر! خاموش باش ! جاریه گفت : مادری مرا زاییده است اما در سینه ما دل هایی ست که کینه تو را می ورزند و در دست های ما شمشیرهایی ست که بدان ها با تو جنگیده ایم و تو را نیرویی نیست که ما را به قهر هلاک کنی که خویش به عهد و پیمان از تو فرمان می بریم و اگر با ما وفا کنی ، با تو وفا خواهیم کرد و اگر نکنی ، در پشت سر خود، مردانی سخت و نیزه هایی تیز داریم معاویه گفت : ای جاریه ! خدا امثال ترا زیاد نکناد! جاریه گفت : به نیکی سخن بگو! که دعای بد، به گوینده آن باز می گردد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

روزی عبدالملک بن مروان با خواص و قصه گویان خویش نشسته بود و گفت : چه کسی می تواند به ترتیب حروف الفبا، اعضای بدن انسان را بر شمرد؟ سوید بن غفله گفت : من و پس گفت : انف ، بطن ، ترقوه ، ثغر، جمجمه ، حلق ، دماغ ، ذکر، رقبه ، زند، ساق ، شفه ، صدر، ضلع ، طحال ، ظهر، عین ، غبغبه ، فم ، قفا، کف ، لسان ، منخر، نغنوع ، وجه ، هامة ، ید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی صاحب خانه خود را گفت : چوب های این سقف را اصلاح کن که صدا می دهد صاحب خانه گفت : نترس که تسبیح می گوید مستاءجر گفت : از آن می ترسم که او را رقت قلب دست دهد و به سجده افتد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

پادشاهی ، وزیر خویش را گفت : از آن ها که خدا روزی بنده کرده است ، کدام بهتر است ؟ گفت : خردی که با آن زیست کند گفت : اگر نبود؟ گفت : مالی که عیوبش را بپوشاند گفت : اگر نبود؟ گفت : صاعقه ای که او را بسوزاند و مردم را از او برهاند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

ابو ایوب مرزبانی وزیر منصور بود، هرگاه که خلیفه او را فرا می خواند رنگش به زردی می گرایید و می لرزید و چون از پیش خلیفه می آمد، رنگش به حال خود می آمد او را گفتند: با آن که با خلیفه ماءنوس هستی و نزد او آمد و شد زیاد داری ، چرا چون به نزد او می روی ، دگرگون می شوی ؟ گفت :

مثل من و شما، مثل باز و خروس است ، که مناظره می کردند باز به خروس گفت : نسبت به یاران ، بی وفاتر از تو ندیده ام گفت : چگونه ؟ گفت تو را از تخم مرغی می گیرند، و نگهداری می کنند از دستهایشان بیرون می آیی با دست های خود به تو خوراک می دهند تا بزرگ می شوی آنگاه چون کسی به تو نزدیک می شود، از اینجا به آنجا می پری و اگر به دیوار خانه ای که سال ها در آن زیسته ای ، بالا روی ، از آنجا به جای دیگر می پری اما، در میانسالی مرا از کوهستان می گیرند و چشمم را بر می بندند و خوراکم می دهند، بیخوابی می کشم ، و مرا از خواب باز می دارند و یک یا دو روز مرا از یاد می برند سپس تنها، به دنبال شکار می فرستند به سوی آن پرواز می کنم و آن را می گیرم و به سوی صاحبم باز می گردم پس ، خروس به باز گفت : دلیلت از دست رفت تو هم اگر یک بار بازی را بر سیخ و بر روی آتش می دیدی ، دیگر باز نمی گشتی و من ، به هر وقت ، سیخ های پر شده از (گوشت ) خروس ها را می بینم ابو ایوب ، آنگاه گفت : بر خشم دیگری بردبار مباش ! و شما نیز اگر آن چه از منصور می دانم ، می دانستید، چون شما را می خواست ، حالتان از من بدتر می بود .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حسان گفته است : اگر دنیا بر مردم دنیا پایدار می ماند، پیامبر در آن جاوید بود و دیگری گفته است : اگر دنیا یکی از بزرگواران روزگار را جاوید می کرد جوانمردی او دنیا را ضیافتگاه می کرد .