کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107194
دانلود: 9123

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107194 / دانلود: 9123
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت : شیطان بر پدر و مادر تو سوگند خورد، که نصیحتگر آنانست و دیدی که با ایشان چه کرد اما، شیطان به گمراهی تو سوگند خورده است چنان که پروردگار متعال فرمود: (فبعزتک لا غوینهم اجمعین ) معلومست که با تو چه کند اینک ! دامن همت به کمر زن ! و خویش را از کید و مکر و فریبش برهان !

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بزرگی گفته است : پدر: پرورشگر است و برادر: دام و عمو: غم و دایی : عذاب و فرزند: اندوه و خویشان همچون عقرب اند و مرد، همانند دوست خویش است .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در یکی از کتابهای تاریخی - که بدان اعتماد دارم - دیدم که : عبدالله بن طاهر برای (واثق ) خربزه از مرو به بغداد فرستاد در ری ، خربزه ها را پاکیزه کردند فاسد شده هایشان را به دور انداختند مردم ری ، دانه های آن را برگرفتند و کاشتند و اصل خربزه خوب آنان ، همانست و هر سال پانصد هزار درهم در کشت آن ، هزینه می کنند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

منتصر گفت : عفو را لذتی بیش از انتقامست چه ، عفو، لذت سپاس را در پی دارد و انتقام ، پشیمانی را .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عربی به حج بود چون مردم استغفار می گفتند، نمی گفت : از او سبب آن پرسیدند گفت : همچنان که استغفار نگفتنم ، با آگاهیم از رحمت خدا ضعف من است ، با توجه به گناه ورزیم ، استغفار گفتنم ، پستی به شمار آید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

عارفی ، زاری دعای مردم ، در موقف حج شنید گفت : خواستم سوگند خورم بدان که پروردگار، آنان را آمرزیده است اما به یاد آورم که خود نیز با آنانم و باز ایستادم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بایزید بستامی گفت : همه اسباب دنیا گرد کردم و همه را به ریسمان قناعت باز بستم و در منجنیق صدق نهادم و به دریای نومیدی افگندم و آنگاه آسوده شدم .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در تفسیری ، درباره این سخن خداوندی که می فرماید: (و لقد زینا السماء الدنیا بمصابیح و رجوما للشیاطین ) منظور از شیاطین (منجمان )اند، که سخن آنان از غیب رجم شده است .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

بسا که خوش خلقی و کرم ، به سبب رویدادها، به بدخویی و بی شرمی کشد به طوری که نرمی را به درشتی بدل کند و آسان گیری را به سختی و گشادگی را به گرفتگی و از روی استقراء، این علت ها را به هفت مورد می توان خلاصه کرد نخستین آن ، فرمانروایی است که در اخلاق ، دگرگونی ایجاد می کند و انسان را به خطای پنهانی وا می دارد و این ، یا از روی پستی ست ، یا تنگ نظری دوم : برکناری ست سوم : توانگریست که آدم فرومایه را به سرکشی وا می دارد و راه او را زیان بارتر می کند چنان که شاعر گفته است : توانگری ، از تو خلق و خویی را بروز داد، که پیش از آن ، زیر جامه ناداری پنهان بود چهارم : فقرست که خوی آدمی را دگرگون می کند که گاه ، برای گریز از خواری ، سرکشی می کند یا، بر روزگار توانگری ، افسوس می خورد و از آن روست ، که پیامبر (ص ) فرموده است : (کادالفقر ان یکون کفرا) (نزدیک است که تهیدستی به کفر انجامد) و برخی از تهیدستان ، با آرزو، خود را آرامش می دهند .

ابوالعتاهیة گفته است :

چون اندوهگین شوم ، آرزوهای تو سر بر کنند و آن ها آرام بخشند .

و دیگری گفته است :

چون آرزویی کرده ام ، شب را به شادمانی گذرانده ام آری ! آرزو، سرمایه بی چیزانست پنجم : غم هایی که خرد را مبهوت می کنند و دل را مشغول می دارند چنان که نه می توان آنها را تحمل کرد و نه می توان بر آنها شکیبا بود و ادیبی گفته است : اندوه ، درد پنهانی است که در دل اندوهگین نهفته است ششم : بیماریهایی که در اثر آنها سرشت آدمی تغییر می کند و همچنان که جسم را دگرگون می کند، خلق و خوی آدمی نیز اعتدال خود را از دست می دهد و با وجود آنها، تحمل آدمی از دست می رود هفتم : بالا رفتن سال و روی آوردن پیریست که همچنان که جسم ، توان برداشتن سنگینی هایی را که پیش از آن داشت ، ندارد روح نیز از تحمل آن چه که بر آن شکیبا بود - همچون نامهربانی و درد ناسازگاری - درمانده می شود .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

یکی از بلیغان ، نامه ای به (منصور) (عباسی ) نگاشت و در آن ، از بدحالی و زیادی زن و فرزند تنگدستی خویش شکایت کرد و منصور، در پاسخ او نوشت : بلاغت و بی نیازی چون در مردی جمع شوند، سرکشی کند و خلیفه از آنجا که ترا سرکش نخواهد، یکی از آن دو را برایت بس می داند .

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است :

از روزگارم که به نادانی آزمندست و ویژه بیخردان و مسخرگان و فرومایگانست ، پرسیدم : چه راهی به سوی توانگری دارم ؟ و گفت : دو راه : بی شرمی و فرومایگی

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

در شهرها، راه ها و مذهب ها زیادند اما، ناتوانی شوم است و زمینگیری وبالست ای آن که خویش را به سستی ، بیمار می داری ! در بیماری ، به آرزوی خویش نمی رسی .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون اسکندر، ایرانزمین بگرفت ، به ارسطو نوشت که : که من در مشرق و مغرب ، همه را فرمانبردار خویش ساخته ام و از آن می ترسم که باهم متحد شوند و قصد سرزمین من کنند و دودمانم را بیازارند و همانا که بر آن شده ام ، تا فرزندانی که از پادشاهان به جا مانده اند، بکشم و آنان را به پدرانشان ملحق سازم تا سری در میان نباشد، که پیرامون آن ، گرد آیند و ارسطو به او نوشت که : اگر شاهزادگان را بکشی ، کار کشور، به دست فرومایگان افتد و این گروه ، چون قدرت یابند، سرکشی کنند و ستم روا دارند و رای درست ، آنست که هر یک از فرزندان پادشاهان را به حکومت ناحیه ای بگماری ، تا هر یک ، در برابر دیگری بایستد و برخی به برخی مشغول شوند و فارغ نمانند و اسکندر، کشور را میان ملوک طوایف تقسیم کرد .

شعر فارسی

از نشناس :

های و هویی کن درین بستان که برخواهد پرید

مرغ روح از شاخسار عمر، تا هی می کنی .

شعر فارسی

از شیخ نظامی :

خرامیدن لاجوری سپهر

همی گرد برگشتن ماه و مهر

مپندار! کز بهر بازیگریست

سراپرده ای اینچنین ، سرسریست

درین پرده یک رشته بیکار نیست

سر رشته بر ما پدیدار نیست

نه زین رشته ، سر می توان تافتن

نه سررشته را می توان یافتن

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بادیه نشینی به پرده های کعبه در آویخته بود و می گفت : پروردگارا! گروهی که به زبانشان به تو ایمان آوردند، تا خونشان محفوظ ماند، به خواست خویش رسیدند و ما، به دل به تو ایمان آوردیم ، تا ما را از عذاب خویش پناه دهی پس ، ما را به آرزویمان برسان !

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زاهدی گفت : اگر به قیامت اختیارم دهند تا از بهشت و دوزخ برگزینم ، از شرم رفتن به بهشت ، دوزخ را بر گزینم و جنید، این سخن شنید و گفت : بنده را چه به اختیار؟

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : این که (مال ) را (مال ) نامیدند، از آن روست ، که مردمان را از اطاعت به خدا به سوی دیگر میل می دهد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

معاویه مردی را گفت : رئیس قبیله تو کیست ؟ گفت : من معاویه گفت : اگر تو بودی ، نمی توانستی بگویی .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

آنگاه ، که معاویه از برای فرزندش یزید که - لعنت خدا بر او باد! - بیعت می گرفت ، مردم با معاویه از یزید سخن می گفتند و احنف خاموش بود معاویه او را گفت : ای ابا بحر! سخن بگوی ! و او گفت : اگر راست گویم از تو می ترسم و اگر دروغ گویم ، از خدا .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

واعظی خلیفه ای را گفت : اگر در نهایت تشنگی باشی ، و ترا از نوشیدن جرعه ای آب باز دارند، آن را به چند می خری ؟ گفت : به نیمی از مملکتم آنگاه گفت : اگر آن آب به هنگام بول ، بر تو ببندد، به چند خری ؟ گفت : به نیمه دیگر گفت : مملکتی که به نوشیدن آبی و بولی ارزد شایسته فریفته شدن به آن نیست .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بزرگی گفته است : دنیا به تو نمی بخشد تا ترا شادمان کند بل ، تو را می فریبد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

یحی بن معاذ گفت : دنیا، شراب شیطان هاست آنکه از آن بنوشد، مست می شود، و آنگاه به هوش آید، که نومید و زیان دیده ، خویش را در لشکر مردگان بیند .

ترجمه اشعار عربی

شعری از ابن نباته :

ای نکوهشگر نادان ! بیندیش در کسی که در صفات او، دل من گداخت و شگفتی بین ! از طره و رخساری که در شب و روز، عالمی شگفتی آفریده است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

آنگاه که هارون الرشید به حج می رفت ، چون به کوفه رسید، مردم شهر به قصد دیدن او، بیرون آمدند و او در هودجی عالی بود، که بناگاه ، بهلول بانگ برداشت که : ای هارون ! و خلیفه گفت : کیست که گستاخی می کند، و او را گفتند: بهلول هارون ، پرده برداشت و بهلول گفت : ای امیر! به اسناد، از قدامة بن عبدالله عامری بر ما روایت شده است ، که گفت : پیامبر (ص ) را دیدم که (رمی جمره ) می کرد، بی آن که کسی را بزنند و دور کنند و ترا در این سفر، فروتنی ، بهتر از تکبر بود و رشید می گریست چنان که اشکش به زمین ریخت و گفت : احسنت ! ای بهلول ! بیش بگو! پس گفت : مردی را که خدا مال بخشد و جمال زیبا و قدرت دهد، و او، آن مال انفاق کند و عفت جمال خویش پاس دارد و در سلطنت خویش عدل ورزد، در دیوان خدا، نامش در شمار نیکان نویسند هارون گفت : احسنت ! و فرمان داد، تا او را جایزه دهند، بهلول گفت : نیاز نیست ! آن را به کسی بازده ! که از وی گرفته ای هارون گفت : تو را مقرری دهند، که کارت استوار شود بهلول ، چشم بر آسمان کرد و گفت : یا امیر! من و تو نانخوران خدائیم و محالست که ترا به یاد دارد و مرا از یاد برد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بادیه نشینی ، دست در حلقه کعبه زده ، می گفت : بنده ات بر درگاه تست روزگارش گذشته است و گناهانش مانده ، شهواتش گسسته است و پی آمدهاش مانده ازو خشنود باش ! و اگر خرسند نیستی ، از او درگذر! که گاه ، سرور از بنده خویش راضی نیست و از او درگذرد .

حکایات پیامبران الهی

موسی که - بر پیامبر ما و او درود باد!- گفت : سفر را نکوهش مکنید که من در سفر به چیزهایی رسیده ام ، که هیچکس نرسیده است منظور آنست که پروردگار، او را به پیامبری خویش برگزید و شرف همسخنی خویش بخشید .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

در حدیث آمده است : مردی که قدر خویش نشناسد، به هلاکت رسد .

حکیمی گفته است : آنکه عیبهای پنهانی مردم جستجو کند، دوستی های قلبی را بر خویش حرام گرداند .

نیز حکیمی گفته است : از پستی دنیا، همین بس ! که بر یک حال پایدار نمی ماند، و از دگرگونی برکنار نیست با ویرانی گوشه ای ، گوشه دیگر را می سازد بدحالی کسی را مایه خوشحالی دیگری می سازد .

و نیز گفته اند: آن که بسیار گوید، بلغزد و آن که دیگران را کوچک شمارد، خوار شود .

و نیز گفته اند: کم سخنی ، نشانه خردمندی مرد است و بردباریش ، نشانه برتری .

شعر فارسی

از نشناس :

خود را بر آتش گر زند

بهر تو کس ، پروا مکن !

قربان تمکینت شوم !

می بین ! و سر بالا مکن !

شعر فارسی

از جامی :

والی مصر ولایت - ذوالنون -

آن به اسرار حقیقت مشحون

گفت : در مکه مجاور بودم

در حرم حاضر و ناظر بودم

ناگه ، آشفته جوانی دیدم

چه جوان ؟! سوخته جانی دیدم

لاغر و زرد شده همچو هلال

کردم از وی ، ز سر مهر، سؤال

که : مگر عاشقی ؟ ای شیفته مرد!

که بدین گونه شدی لاغر و زرد

گفت : آری ! به سرم شور کسی ست

کش چو من عاشق و رنجور بسی ست

گفتمش : یار به تو نزدیکست

یا چو شب ، روزت ازو تاریکست ؟

گفت : در خانه اویم همه عمر

خاک کاشانه اویم همه عمر

گفتمش : یکدل و یکروست به تو؟

یا ستمکار و جفاجوست به تو؟

گفت : هستیم به هر شام و سحر

به هم آمیخته چون شیر شکر

گفتمش : یار تو، ای فرزانه !

با تو همواره بود همخانه ؟

سازگار تو بود در همه کار؟

بر مراد تو بود کار گذار؟

لاغر و زرد شده بهر چه ای ؟

تن همه درد شده بهر چه ای ؟

گفت : رو!رو! که عجب بیخبری

به که زین گونه سخن در گذری

محنت قرب ز بعد افزونست

جگر از محنت قربم خونست

هست در قرب ، همه بیم زوال

نیست در بعد، جز امید وصال

آتش قرب ، دل و جان سوزد

شمع امید، روان افروزد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون به فرمان هارون ، جعفر برمکی را بر دار کردند دستور داد، تا چندی او را همچنان بگذارد و نگهبانان گمارد، تا مردم ، او را شبانه فرود نیارند و سبب آن که از دار، فرودش آوردند، آن بود که شنید، کسی خطاب به دار کشیده ، این ابیات خواند:

این ، جعفرست بر دار! که باد، با غبار سیاه خود، زیبایی های چهره اش را محو کرده است بخدا که اگر بیم سخن چین نبود و چشمانی که بهر خلیفه نمی خوابند، به دور دارت طواف می کردیم و همچنان که مردم (حجر) (الاسود) را می بوسند و دست می کشند، بر چوبه دارت بوسه می زدیم .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

کلینی از امام صادق (ع ) روایت کرد که فرمود: تا در دنیا زهد پیشه نکنید، شیرینی ایمان بر دل های شما حرامست و نیز از پیامبر (ص ) روایت است که فرمود: آدمی ، تا آنگاه که به خورش این جهانی ، بی اعتنا نشود، شیرینی ایمان را در نمی یابد .

شعر فارسی

از نشناس :

پیش عفوش قلت تقصیر ماست

عفو بی اندازه می خواهد گناه بی حساب

فرازهایی از کتب آسمانی

از کتاب (تحصین و صفات العارفین ): ابن مسعود روایت کرده است که پیامبر (ص ) فرمود: روزگاری فرا رسد، که دین انسان دیندار سالم نمی ماند، مگر این که از قله کوهی ، به قله دیگر بگریزد و همچون روباه ، با فرزندانش ، از سوراخی ، بسوراخ دیگر پرسیدند: آن روزگار، کی خواهد بود؟ فرمود: هنگامی که هزینه زندگی ، جز از گناه ورزیدن به دست نیاید و آنگاه است که تنها زیستن رواست گفتند: ای پیامبر خدا! تو، ما را به زناشویی فرمان ندادی ؟ گفت : آری ! اما، چون آن روزگار فرا رسد، هلاک مرد، به دست پدر و مادرش صورت گیرد و اگر پدر و مادرش زنده نباشند، به دست زن و فرزندش به انجام رسد و اگر زن و فرزند ندارد، هلاکش به دست خویشان و همسایگانش روی دهد گفتند: چگونه ؟ ای پیامبر خدا! گفت : او را به تنگی معیشت به عیب می گیرند و به آن چه طاقت ندارد، مکلف می دارند، تا به محل هلاکت وارد می سازند .

ترجمه اشعار عربی

از سحابی (استر آبادی - در گذشته به سال 1010 ه-):

منمای به این خلق مجازی خود را!

مشهور مکن به نکته سازی خود را!

خود می دانی که : اهل مجلس کورند

ای شمع ! چه هرزه می گدازی خود را؟!

ترجمه اشعار عربی

و نیز از اوست :

با مردم چشم خود خطابت باید

با کس نه سؤال و نه جوابت باید

چشمی داری و عالمی در نظرست

دیگر، چه معلم و کتابت باید؟

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : چون ترا به نیکی بستایند، و خواهی که به بدی یاد کنند تو آدم بدی هستی چه خواسته ای تا از شهرت بدی ، بهره ور شوی .

عارفی گفت : پروردگارا، گنجینه های نعمت خویش را در دسترس آرزومندانش نهاده است و کلید آن گنج ها، در صدق نیت است و ابن درید در دفترش به خط خویش نوشته است : گنجینه های آن کس که خزائنش در اختیار آرزومندان است و کلید آن ، صدق نیت است ، مرا کافیست .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : آن که به چیزی پست خشنود شود، به دنیا خرسندست و نیز کسی که از خصومت رو بگرداند، بر ترک آن ، دریغ نمی خورد و نیز: بر درازی روزگار دوستی تکیه مدار! و هر زمان عهد مودت تازه دار! که دوستی طولانی ، چون نو نشود، رنگ کهنگی گیرد و نیز: خردمند، با خودکامه رای نزند و نیز: همنشینی ، در کم گویی و زود برخاستن است و نیز: آبرو بی بهاست .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفته است : آسان ترین کار، به دشمنی پای نهادنست و دشوارترین ، از آن بیرون رفتن هر گاه همنشین تو، از کسی به بدی یاد کند، بدان که تو دومینی از کسی که پایگاه ترا بیش از اندازه بالا برد بپرهیز! چیره ترین مردم ، پادشاه ستمکار است و زن مسلط بر مرد چون بر وکیل خویش شک بردی ، خاموش باش و بر آن چه در دست او داری ، وثیقه بگیر! گرامی ترین همنشینی ، همنشینی با کسی ست که دعوی ریاست ندارد، و پایگاه آن را دارد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

محمد بن مکی گفت : و بدترین همنشینی ، همنشینی با کسی است که دعوی ریاست دارد و پایگاه آن را ندارد نرمخویی را رها کردن ، بخشی از دیوانگی ست کسی را که پیش از شناختن تو، در حقت کوتاهی کرد، نکوهش مکن ! کسی که گفتارش پذیرفته نیست ، سوگندش پذیرفته نیست کسی که بسیار سوگند خورد، باور مدار! جفای نزدیکان ، دردناک تر از زدن بیگانگانست نرمی ، رشوه ایست برای کسی که رشوه نپذیرد بخشنده مالباخته را دردناکتر از نکوهش کسی نیست که به روزگار توانگری ، او را می ستوده است خواری ، آنست که کسی مال دیگری را بخواهد، که تصرف آن را با خطر همراهست آن که با دشمن نرمی کند، دوستان از او بترسند آن که میان دو کس فتنه انگیزد، به گاه آشتی ، هلاکش به دست آن هاست دو چیز پایان نپذیرد: رنج ها و نیازمندی ها سخن چین ، با موچین ، سخن از از دیگری می کشد رشوه پنهانی ، سحرانگیزست آنکه با فروتر از خود بستیزد، شکوه خویش از میان برد آنکه با فراتر از خویش بستیزد شکست خورد، و آن که با همانند خویش بستیزد، پشیمانی خورد*

حکایات تاریخی ، پادشاهان

مردی ماءمون را به نام خواند و گفت : یا عبدالله ! یا عبدالله ! و ماءمون خشمگین شد و گفت : مرا به نام می خوانی ؟ مرد گفت : ما، خدا را به نام می خوانیم ! ماءمون خاموش شد و از او درگذشت و بخشش کرد .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

محمد بن عبدالرحیم بن نباتة گفت : چون ابوالقاسم مغربی درگذشت ، مردمی که به او بدگمان بودند، می گفتند: با آنهمه گناهان ، چه خواهد کرد؟ و او را به خواب دیدم و گفتم : مردم ، درباره تو چنین و چنان می گفتند و او دست مرا گرفت و این شعر خواند:

در گذشته ، یک ایمنی داشتی ، و امروز دو ایمنی چشم پوشی از خطای نیکوکار چندان نیست در گذشتن از جنایتکار پسندیده است .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان بزرگان : به دیوانه کامل دچار شدن ، آسان تر از دچار شدن به دیوانه ناتمام است و نیز: دشمنی دانا، کم تر زیان می رساند، تا دوستی نادان .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی را پرسیدند: بدحال ترین مردم کیست ؟ گفت : آن که همتی بلند دارد و آرزویی گسترده و توانی اندک و به این معنی ، ابوطیب متنبی اشاره دارد: دردمندترین آفریدگان خدا، کسی ست که همتی بلند دارد و در برابر خاست هایش درماند .

ابوحازم گفت : نمی خواهیم بی توبه بمیریم و تا نمیریم توبه نکنیم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

گفته اند: زاهدی ، مردی را بر درگاه سلطان ایستاده دید که بر پیشانی ، نقشی بزرگ از سجده داشت زاهد او را گفت : درهمی چنین بزرگ بر پیشانی داری و اینجا ایستاده ای ؟! زاهدی دیگر حاضر بود و شنید و گفت : ای فلان ! نقش این سکه به جای خویش نیست .

فرازهایی از کتب آسمانی

توراة ، پنج سفر است در سفر اول ، از آغاز آفرینش و تاریخ ، از آدم ، تا یوسف سخن رفته است سفر دوم درباره به خدمت در آوردن بنی اسرائیل است از سوی مصریان و ظهور موسی (ع ) و هلاک فرعون و پیشوایی هارون و فرود آمدن ده فرمان و شنیدن کلام خدا از سوی مردم در سفر سوم ، آیین قربانی ها به اختصار گفته شده است در سفر چهارم ، شمار مردم و بخش کردن زمین بر آنان و احوال رسولانی که موسی به شام فرستاده و اخبار من و سلوی وابر آمده است و در سفر پنجم ، احکام و وفات هارون ، و جانشینی یوشع (ع ) گفته شده .

فرازهایی از کتب آسمانی

ربانی ها و قرائان ، یهودیانی هستند، که پیامبری پیامبران دیگر جز موسی و هارون و یوشع را قبول دارند و نوزده کتاب نقل کرده و به پنج سفر توراة افزوده اند و آن کتاب ، در جمع ، چهار بخش دارد .

بخش اول : توراة است ، که از آن ، یاد کردیم .

بخش دوم : شامل چهار سفر است که آن را (اول ) نامند و به (یوشع ) آغاز می شود و در آن ، از نیست شدن (من ) (و سلوی ) و نبرد یوشع و گشودن شهرها و تقسیم آن ها به قرعه سخن رفته است و دومین قسمت که (سفر احکام ) نام دارد، شامل اخبار قاضیان بنی اسرائیل است و سومین قسمت ، به (شموئیل ) و پیامبری او و پادشاهی طالوت و قتل جالوت به دست داوود، اختصاص دارد و چهارمین قسمت که کتاب پادشاهان است ، در آن ، اخبار پادشاهی داوود و سلیمان و دیگران و چند حماسه و آمدن بخت النصر و ویرانی بیت المقدس آمده است .

بخش سوم : این بخش ، شامل چهار سفر است و آن را (اخیر) می نامند و نخستین قسمت آن ، (سفر اشعیا) است و در آن ، سرزنش بنی اسرائیل و ترساندن آن ها، از رویدادهای آینده و مژده به برد باران آمده است و دومین قسمت ، (سفر ارمیا) است و در آن ، از ویرانی بیت المقدس و فرود آمدن در مصر گفته شده است و قسمت سوم ، از آن (حزقیان ) است و در آن ، احکام طبیعت و افلاک به صورت رمزآمیز آمده و نیز از اخبار یاءجوج و ماءجوج ، یاد شده و قسمت چهارم ، دوازده سفرست و در آن ، بیم داده شده است از رویداد زلزله و آمدن ملخ و جز آن ونیز به آمدن موعود و رستاخیز اشاره شده و پیامبری یونس و قضیه بلعیده شدن او از سوی ماهی و توبه او و پیامبری زکریا و مژده آمدن خضر .

بخش چهارم : این بخش ، یازده سفرست که نخستین آن ، تاریخ نسب (اسباط) و جز این هاست و دومین آن ، (مزامیر داوود) است که صدوپنجاه (مزمار) است ، که تمامی آن ها در خواست و دعاست و سومین قسمت ، قصه ایوب است که مشتمل بر مباحث کلامی است و چهارمین قسمت ، شامل آثار حکمی سلیمان است و پنجمین ، احکام دانشمندان یهود (یعنی احبار) و ششمین قسمت ، سرودهای عبری سلیمان در مخاطبه عقل و نفس و هفتمین ، جامع حکمت سلیمان نامیده می شود که موضوع آن ، انگیزش بر طلب لذت ها عقلانی پایدارست و تحقیر لذات جسمانی فانی و بزرگداشت خدا و بیم دادن از او هشتمین ، ندبه ارمیاست شامل پنج مقاله به حروف معجم ، شامل ندبه بر بیت المقدس و نهمین ، درباره پادشاهی (اردشیر) و دهم به (دانیال ) اختصاص دارد، و در آن تعبیر خواب ها و چگونگی رستاخیز و یازدهمین ، ویژه (عزیر) است و در آن ، از باز گشت قوم بنی اسرائیل از سرزمین (بابل ) و بنای بیت المقدس یاد شده است .

شعر فارسی

از سبحة الابرار جامی :

خسروی ، عاقبت اندیشی کرد

روی ، در قبله درویشی کرد

با بزرگی که در آن کشور بود

بر سر اهل صفا سرور بود

نوبتی چند، به هم بنشستند

عقد پیری و مریدی بستند

برد صد تحفه خدمت بر پیر

هیچ از او پیر، نشد تحفه پذیر

روزی از بالش زین مسند ساخت

قاصد صید، سوی صحرا تاخت

باز را دیده بینا بگشاد

کله از سر، گره از پا بگشاد

کردن آن باز رها کرده زقید

متعاقب ، دو سه مرغابی ، صید

صید را از خم فتراک آویخت

جانب پیر، جنیبت انگیخت

بندگی کرد که ای خاص خدای !

پاک لقمه ست ، بر این روزه گشای !

هست ازین طعمه بر این منزلگاه

پنجه کسب خلایق ، کوتاه

پیر خندید که : ای پاک نهاد!

نامت از لوح بقا پاک مباد!

جره بازت که شکاری فکنست

جره از جوجه هر پیر زنست

رخشت این ره که به پایان برده ست

جو، ز توزیع گدایان خورده ست

نیروی بازوی صید اندازت

باشد از دست ستم پردازت

چشمه که از سنگ تراوت ، پاکست

تیره از رهگذر گلناکست

هر که آلوده به گل رهگذرش

کی زگیل پاک بود آبخورش ؟

شعر فارسی

و نیز از اوست :

چارده ساله بتی ، بر لب بام

چون مه چارده ، در حسن ، تمام

بر سر سرو، کله گوشه شکست

بر گل از سنبل تر، سلسله بست

داد هنگامه معوشقی ساز

شیوه جلوه گری کرد آغاز

او، فروزان چو مه و کرده هجوم

بر دربامش اسیران چو نجوم

ناگهان پشت خمی همچو هلال

دامن از خون ، چو شفق مالامال

کرد در قبله او روی امید

ساخت فروش ره او موی سفید

گوهر اشک به مژگان می سفت

وز دو دیده ، گهر افشان می گفت

کای پری ! باهمه فرزانگیم

نام رفت از تو، به دیوانگیم

لاله سان سوخته داغ توام

سبزه وش ، پی سپر باغ توام

نظر لطف به حالم بگشای !

زنگ اندوه ، زجانم بزدای !

نوجوان ، حال کهن پیر چو دید

بوی صدق از نفس اونشنید

گفت کای پیر پراکنده نظر

روبگردان ! به قفا باز نگر!

که در آن منظره ، گل رخساری ست

که جهان از رخ او گلزاریست

او چون خورشید فلک ، من ماهم

من کمین بنده او، او شاهم

عشقبازان ، چو جمالش نگرند

من که باشم ؟ که مرا نام برند

پیر بیچاره ، چو آن سو نگریست

تا ببیند که در آن منظره کیست

زد جوان دست و فکند از بامش

داد چون سایه به خاک آرامش

کان که با ما، ره سودا سپرد

نیست لایق که دگر جا نگرد

هست آیین دو بینی ، زهوس

قبله عشق ، یکی باشد و بس !