کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107172
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107172 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

زن جوانی روزی ابوالعیناء را کور خطاب کرد و او، بی آن که ناراحت شود گفت : به چیزی بهتر از این دست نیافتی ، تا چهره خویش را بر من گشاده داری ؟

شعر فارسی

از جامی :

ای در اسباب جهان ، پای تو بند!

مانده از راه بدین سلسله چند؟

بگسل از پای خود این سلسله را

باشد از پی ، برسی قافله را!

قافله پی به مسبب برده

تو در اسباب ، قدم افشرده

عنکبوت ار نیی ، از طبع دنی

تار اسباب ، به هم چند تنی ؟

تا کند روز، جهان افروزی

هیچ روزی نبود بی روزی

یاد می کن ! که چه سان مادر تو

بود عمری صدف گوهر تو

داشت بی خواست ، مهیا خورشت

داد از خون جگر پرورشت

از شکم ، جا به کنارش کردی

شیر صافیش زپستان خوری

چون توانا شدی از قوت شیر

گشتی از کاسه و خوان قوت پذیر

خوردی از مائده بهروزی

سال ها بی غم روزی ، روزی

غم ز روزیت چو در جان آویخت

آبت از دیده و از دل خون ریخت

دست تا چون به میان آوردی

کار خود را به زیان آوردی .

شعر فارسی

از نظامی :

زنده دلی از صف افسردگان

رفت به همسایگی مردگان

صرف فنا خوانده ز هر لوح خاک

روح بقا جست ز هر روح پاک

کارشناسی پی تفتیش حال

کرد از و بر سر راهی سؤال

کاین همه از زنده رمیدن چراست ؟

رخت سوی مرده کشیدن چراست ؟

گفت : پلیدان به مغاک اندرند

پاک نهادان ته خاک اندرند

مرده دلانند به روی زمین

بهر چه با مرده شوم همنشین ؟

همدمی مرده ، دهد مردگی

صحبت افسرده دل ، افسردگی

زیر گل آنان که پراکنده اند

گرچه به تن مرده ، به دل زنده اند

مرده دلی بود مرا پیش ازین

بسته هر چون و چرا پیش ازین

زنده شدم از نظر پاکشان

آب حیاتست مرا خاکشان

شعر فارسی

در توحید:

ذکر گنجست ، گنج پنهان به !

جهد کن داد ذکر پنهان ده !

به زبان گنگ شو! به لب خاموش

نیست محروم بدین معامله گوش

به دل و جان نهفته گوی ! که دیو

نبرد پی بدان به حیله و ریو

هیچکس مطلع مساز بدان !

تا نیفتد ز عجب ، رخنه در آن

گر تاءمل کنی درین کلمه

بنگری حال حرف هایش همه

بی گمان ! دایمت به آن گروی

که یکی نیست زان میان شفوی

وین اشارت ، بدان بود، که مدام

بایدش در حریم سرّ مقام

این سبق پیشه کن چه روز و چه شب

بی فغان زبان و جنبش لب

در اشاره به این که کلمه طیّبه (لا اله الا الله ) دلیل بر سر و حد تست و در عالم کثرت ، که خالی از آلودگی باشد، ظهور می کند .

نیست در لا اله الا الله

در حقیقت ، بجز سه حرف (اله )

جمله اجزای این خجسته کلام

شد ز تکرار این حروف ، تمام

گر بجویی در این کلام شگرف

غیر از این حرف ها، نیابی حرف

این سه حرفند کاختلاف جهات

کرده آن را به صورت کلمات

کلماتی که گشت از آن حاصل

زان عیان شد مرکب کامل

پس ، در این جمله لفظ هامی پیچ

غیر از اسم اله ، نبود هیچ

همچنین معنیش که اصل اصول

اوست در اصطلاح اهل وصول

در همه بطن های امکانی

چه مجرد، چه جسم و جسمانی

سریان دارد و ظهور، اما

سریان برون زگردش ما

زاختلاف تنوعات و شئون

می نماید جمال گوناگون

می کند در همه مراتب سیر

مختفی در حجاب صورت غیر

بلکه محوست صورت اغیار

لیس فی الدار غیر دیار

حکایات تاریخی ، پادشاهان

علیّه ، دختر مهدی و خواهر هارون الرشید، از زیباترین و نکته سنج ترین و شاعرترین و ماهرترین زنان در فن موسیقی و ساخت آهنگ بود و نیز پاکدامن و پاک دین بود نمی خواند و شراب نمی نوشید، جز در آن روزها که از نماز معذور بود اما، آن روزها که پاک بود، نماز می گزارد و قرآن و از سخنان اوست که : خداوند، چیزی را حرام نکرد، مگر آن که حلالی به جای آن گذارد پس ، گناهکار به چه چیز حجت آرد؟ او، غلامی از آن هارون - طلانام - را دوست داشت و سرگذشت آن مشهورست .

شعر فارسی

از مولانا جامی :

صلای باده زد پیر خرابات

بیا ساقی ! که فی التاءخیر آفات

سلوک راه عشق از خود رهایی ست

نه قطع منزل و طّی مقامات

جهان ، مرآت حسن شاهد ماست

فشاهد و جهه فی کلّ مرآت

مزن بیهوده لاف عشق ، جامی !

فان العاشقین لهم علامات

شعر فارسی

از حافظ:

خواهم اندر عقبش رفت ، به یاران عزیز

شخصم ار باز نیاید، خبرم باز آید .

شعر فارسی

نیز از حافظ:

ناز پرورد تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی ، شیوه رندان بلاکش باشد

نیز از حافظ:

زمرغ صبح ، ندانم که سوسن آزاد

چه گوش کرد؟ که باده زبان خموش آمد

چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس

سر قرابه بپوشان ! که خرقه پوش آمد

زخانقاه ، به میخانه می رود حافظ

مگر ز مستی زهد ریا، به هوش آمد؟!

حکایاتی کوتاه و خواندنی

اصمعی گفت :به بادیه ای رسیدم و همیانی با خویش داشتم و آن را به زنی بادیه نشین به امانت سپردم چون آن را باز پس خواستم ، انکار کرد او را به نزد یکی از پیران عرب بردم زن همچنان انکار می کرد شیخ گفت : می دانی که جز سوگند بر او نیست گفتم : گویی نشنیده ای که گفته است :

از زن دزد، سوگند نپذیرید! حتی اگر به پروردگار جهانیان سوگند خورد .

گفت : راست گفتی آنگاه ، زن را تهدید کرد و او را اقرار کرد و کیسه باز داد پس ، شیخ به من نگریست و گفت : این آیه در کدام سوره است ؟ گفتم : در آنجا که گوید:

آی ! به چنگ خویش بنواز! که ما، به تو شادیم و از شراب های اندرین ، چیزی باقی مگذار! شیخ گفت : شگفتا! پنداشتم که آن ، در سوره (انا فتحانک لک فتحا مبینا)است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

پارسایی بر در خانه ابونواس می گذشت و بونواس این شعر می خواند: بی شک ، که توبه من ، گناه مرا می شوید پس ، از من در گذر! که تو در گذارنده ای و زاهد دستها به دعا برداشت که : پروردگارا! توبه اش بپذیر! که توبه کرد و به تو بازگشت و ابونواس در پی آن شعر، این بیت خواند: بر آن که به مستی سخن می گوید، مگیر! که به هوشیاری نیز از خرد بهره ای ندارد زاهد، دستان به دعا برداشت و گفت : پروردگار! هدایتش کن !

شعر فارسی

طغرل بن ارسلان بن طغرل بن سلطان ملکشاه ، درخشش چهره سلجوقیان بود صورتی زیبا و سیما لطیف داشت کردارش پسندیده بود و به عربی و فارسی ، خوب شعر می گفت از شعرهای اوست :

دیروز چنان وصال جان افروزی

امروز چنین فراق عالم سوزی

افسوس ! که در دفتر عمرم ، ایام

آن را روزی نویسد، این را روزی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

مردی امیرالمؤمن (ع ) را گفت : مرا پندی کوتاه ده ! امام فرمود: آن چه را که نکوهش می کنی ، خویش را از آن نگهدار! گفت : بیش گوی ! فرمود: ناپسندیده خویش رابه جا میاور! و کردار خویش را نکوهش مکن !

فرازهایی از کتب آسمانی

در (شرح دیوان ) آمده است : چنانچه تن را صحت و غذا هست ، روح را هم هست (الا من اتی الله بقلب سلیم ) و فی قلوبهم مرض ، اشاره به آنست چنانچه هر مرض جسمانی را سببی و دارویی هست ، که خاص اوست ، که غیر طبیب حاذق ، او را نشانسد، مرض روحانی را هم سببی و دوایی خاص است ، که غیر انبیاء و اولیاء، آن را ندانند اگر کسی را سودا غالب باشد و به معالجات صفراویّه اشتغال نماید، هلاک گردد و همچنین ، هر مرض روحانی را دوایی ست ، که از آن ، تجاوز نتوان کرد (رب تال للقران و القرآن یلعنه ) .

شعر فارسی

شعر:

طاعت ناقص من موجب غفران نشود

راضیم گر مدد علت عصیان نشود

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

از حضرت رسالت پناه (ص ) تفسیر (و بدالهم من الله مالم یکونوا یحتسبون ) پرسیدند فرمود: و هی اعمال حسبوها حسنات ، فوجدوها فی کفة السیئات (یعنی اعمالی که آن ها را نیک می پنداشتند اما، در کفه بدی ها باز یافتند ) چناچه نبض و قاروره ، دلالت بر احوال بدن دارند، واقعه ، دلالت بر احوال نفس دارد، و لهذا، سالکان ، واقعات خود را بر شیخ عرض کنند و حضرت رسالت پناه (ص ) بسیار به اصحاب خود فرمود: هل راءی احدکم من رؤ یا؟

شعر فارسی

از مثنوی :

مرحبا! ای عشق خوش سودای ما!

ای طبیب جمله علت های ما!

ای دوای نخوت و ناموس ما!

ای تو افلاطون و جالینوس ما!

شعر فارسی

دیگری گفته است :

هر آن چه دور کند مر ترا زدوست ، بدست

به هر چه وی نهی ، بی روی ارنکوست ، بدست

فراق یار، اگر اندکست ، اندک نیست

درون دیده اگر نیم تار موست ، بدست

در نکوهش از کسی که اوقات خویش به مطالعه کتاب بگذارد و از مبداء غافل ماند .

شعر فارسی

از جامی :

خدمت مولوی چه صبح و چه شام

کرده اندر کتابخانه مقام

متعلق دلش به هر ورقی

در خیالش ز هر ورق ، سبقی

نه شبش را فروغی از مصباح

نه دلش را گشادی از مفتاح

نه به جانش طوالع انوار

تافته از مطالع اسرار

کرده کشّاف بر دلش مستور

نور کشف شهود و ذوق حضور

از مقاصد ندیده کسب نجات

بیخبر از مواقف عرصات

از هدایت فتاده در خذلان

وز بدایت نهایتش حرمان

بی فروغ وصول ، تیره و تار

از فروغ و اصول ، کرده شعار

گرد خانه کتاب های سره

از خری ، همچو خشت کرده خره

سوی هر خشت ازو چو رو کرده

در فیضی به رخ بر آورده

قصر شرع نبی و حکم نبی

جز به آن خشت ها نکرده بنی

زان به مجلس زبان چو بگشاید

سخنش جمله قالبی آید

صد مجله کتاب بگشاده

در عذاب مخلد افتاده

سر پر اندیشه های گوناگون

لب پر افسانه ، دل پر از افسون

این بود سیرت خواص انام

چون بود حال عام کالا نعام ؟

عام را خود زشام تا به سحر

نیست جز خواب و خورد، کار دگر

صلح و جنگش برای این باشد

نام و ننگش برای این باشد

سخن از داخل و خرج خواند وبس !

شهوت بطن و فرج راندو بس

همتش نگذرد زفرج و گلو

داند از امر فانکحواو کلوا