کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107160
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107160 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

فرازهایی از کتب آسمانی

در کتاب (قوت القلوب ) از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است که : پروردگار بزرگ نیکی های بندگان خویش را به (فقر) پاداش داده است و نیز آفریدگان را به (فقر) عقوبت کرده است اما، فقری که پاداش نیکی باشد، ثمره آن ، خوشخویی و اطاعت از خداست ، و صاحب چنین فقری ، شکوه نمی کند و پروردگار را بر فقر خویش سپاس می گوید و نشانه فقری که عقوبت باشد، بدخویی و سرکشی به خدا و وفور شکوه و خشم بر تقدیر است و این فقرست که پیامبر صلی اللّه علیه و آله به خدا پناه می برد .

فرازهایی از کتب آسمانی

شیخ عبدالرزاق ، در (شرح منازل السائرین ) گوید: عشق پاک ، انگیزه ایست ، در تلطیف باطن و پدید آوردن عشق حقیقی زیرا که همه غم ها را به یک غم تبدیل می کند و پراکندگی خاطر را از میان می برد و خدمت به معشوق را خوش می سازد و تحمل رنج و دشواری اطاعت و فرمانبرداری از او آسان می سازد به خلاف عشقی که پدیده پیروزی شهوت بر آدمی ست زیرا، چنین عشقی ، حاصل وسواس ناشی از پیروزی این اندیشه است که برخی از چهره ها زیبا شمرده شوند و بندگی نفس است در بدست آوردن خوشی ها ستایش و نکوهش عشق صوری در سخن برخی از عارفان ، بر این دو گونه عشق مبتنی ست - پایان سخن او .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

سخندانی ، در ستایش سخن روان گفته است : اگر سخن را غذایی سیر کننده فرض کنیم ، روانی آن ، خورش آنست .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

همسر مردی آزاده او را گفت : نمی بینی که یارانت به هنگام گشایش ، در کنار تو بودند و اینک ! که به سختی افتاده ای ، ترا ترک کرده اند؟ و او گفت : از بزرگواری آنانست که به هنگام توانایی از احسان ما بهره می بردند و اینک ! که ناتوان شده ایم ، ما را ترک کرده اند .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

یکی از حکمای اسلام ، کوشیده است ، تا میان سخنان فیلسوفان و گفته های پیامبران سازگاری دهد و او گرچه در برخی از موارد، توفیق یافته است اما بناچار، به برخی از تکلّفات دور متوسل شده و به تفسیر سخنان پیامبران پرداخته است ، تا کار خود را کامل کند و درست ، آنست که سخن پیامبران را میزان قرار دهند چه ، آن ، به وحی متکی ست و باید توجهی به این که برخی از گفته های فیلسوفان با آن سازگاری ندارد، نداشته باشند .

فرازهایی از کتب آسمانی

شیخ محیی الدین در (فصوص الحکم ) در (فص اسماعیلی ) گفته است : ستایش ، در برابر (وعده راست ) است نه (وعید راست ) و حضرت پروردگاری ، به ذات خویش ، طالب ستایش پسندیده است و به سبب صدق وعده ای که دارد، ستایش می شوند نه به (صدق وعید) مگر این که از گناهکار در گذرد خدا فرموده است (فلا تحسبن الله مخلف وعده رسله ) و نمی گوید: (وعیده ) بلکه می گوید: (نتجاوز عن سیئاتهم ) .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

ابو محمد بن یحیی - معلم ماءمون - گفت : روزی ، به سبب بیماری ، نشسته نماز می خواندم که ماءمون ، خطایی ورزید، برخاستم تا او را بزنم و او گفت : ای شیخ ! نشسته خدا را طاعت می کنی ، و بر خاسته عصیان می ورزی ؟

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

شیخ سهروردی ، در (تلویحات ) گوید: حکما، عالم حیوان را عالم واحدی گرفته اند و جسم آن را (جسم کل ) نامیده اند و نفس ناطقه ای برای آن ، قائل شده اند و عقل یگانه ای مجموع همه عقل هاست و مجموع نفس ها را (نفس کل ) و مجموع عقل ها را (عقل کل ) گفته اند و بیشترینه حکما، عالم را همان آسمان می دانند و به جز آن ، که فاسدند، توجهی ندارند .

شعر فارسی

شعر:

هزاران چاره ضایع گشت و یک دردم نشد ساکن

کنون درد دگر از پهلوی هر چاره ای دارم

شعر فارسی

گوینده اش را ندانم :

تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی

یک ذره از آن چه هستی ، افزون نشوی

یک لمعه ز روی لیلیت بنمایم

عاقل باشم ، اگر تو مجنون نشوی !

شعر فارسی

از نشناس :

جواب نامه کز جانان رسید، این بود عنوانش :

که من بر هر سر سنگی ، چنین آواره ای دارم

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ظریفی گفته است : چنان می نماید، که رخسار فلانی همانند رخسار پیر زنی ست که شویش به طلاقش آسایش می یابد .

بزرگی گفته است : اگر گرانجانی داند که گرانجانست ، دیگر گرانجان نخواهد بود .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در ربیع ابرار آمده است که : جمجمه ای یافته شد که برخی از دندان های آن افتاده بود و وزن هر یک از دندان های آن ، چهار رطل بود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(حائک )، (اعمش ) را گفت : درباره اقتدا کردن به (حائک ) در نماز چه می گویی ؟ گفت : بی وضو باکی نیست گفت : از شهادتش چه گویی ؟ گفت : با شهادت دو عادل به همراه او، پذیرفته است .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی برسفره خلیفه ای حاضر بود و پالوده می خورد کسی او را گفت : ای فلان هر که از این بخورد که سیر شود، می میرد اعرابی ، ساعتی دست باز داشت سپس پنج انگشتی خوردن گرفت و گفت : سفارش نیک مرا به همسرم برسانید!

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی را گفتند: آبگوشت را چه نامند؟ گفت : آب جوشیده گفتند: چون سرد شود گفت نگذاریم تا سرد شود سپس گفت : آب جوشانی ست که هیچ چیز آن را سرد نمی کند .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

خسرو انوشیروان ، به دادخواهی نشست کوتاه قدی پیش آمد و گفت : ستم رسیده ام خسرو او را توجهی نکرد وزیر او را گفت : داد این مرد بده ! گفت : کسی نتواند به کوتاه قد ستم کند مرد گفت : خداوند، کار پادشاه نیک داراد! آن که به من ستم کرد، از من کوتاه تر بود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

جاحظ چنان زشت سیما بود که شاعری درباره او گفته است : (اگر خوک بار دیگر مسخ شود، زشت تر از جاحظ نتواند بود) و خود روزی به شاگردانش گفت : هیچکس چون زنی مرا شرمسار نکرد، که روزی مرا به نزد زرگری برد و گفت : همانند این و من از سخن او حیران ماندم چون رفت ، زرگر را پرسیدم : و او گفت : از من خواست تا صورت جنی برایش بسازم و من گفتم : ندانم که صورتش چگونه است اینک ! تو را آورده است .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی بر یمن فرمانروایی یافت یهودیان را گرد آورد و گفت : درباره عیسی (ع ) چه گویید؟ گفتند: او را کشتیم و به دار زدیم آنان را گفت : از زندان بیرون نیایید! تا دیه او را بپردازید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی ، دیگری را گفت : بیست درهم به من وام ده ! و مرا یک ماه مهلت ده ! گفت : درهم ندارم اما به عوض یک ماه ، ترا یک سال مهلت دهم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اصمعی حکایت کرد که : روزی به قبیله ای فرود آمدم پاره هایی گوشت قورمه دیدم که به نخ کشیده شده بود آن ها را به خوردن گرفتم چون تمام خوردم ، زن صاحب خیمه پیش آمد و گفت : این ها که به نخ بود، چه شد؟ و من گفتم من خوردم و او گفت : این ها خوراکی نبود من زنی ام که دختران را ختنه می کنم و هر بار که ختنه کنم ، ختنه شده را به این نخ می کشم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

حجاج قصد کرد، تا مردی را بکشد و او گریخت و پنهان شد اما، چند روزی پس از آن به نزد او آمد و گفت : ای امیر! من فلان کسم گردنم را بزن ! حجاج او را گفت : چه شد که آمدی ؟ گفت : خدا کار امیر را نیکو کند! همه شب به خواب می دیدم که مرا کشته ای از این رو خواستم ، یک بار بکشی از او در گذشت و جایزه بخشید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

عبدالاعلی سلّمی ریا کار بود و روزی گفت : مردم پندارد که من ریا کارم و حال آن که من دیروز روزه داشتم و امروز نیز روزه دارم و هیچکس را نگفتم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی نماز طولانی کرد حاضران او را ستودند چون از نماز باز ایستاد، گفت : با این حال ، روزه دار نیز بودم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

دیو جانس با دوست ثروتمندش به سفر رفت دزدان بر آن دو راه بگرفتند رفیق گفت : وای برمن ! اگر مرا بشناسد و دیو جانس گفت : وای بر من ! اگر مرا نشناسند .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

سقراط را بی گناه به کشتن می بردند زنش بگریست سقراط گفت : از چه رو می گریی ؟ از آن رو که ترا مظلوم می کشند گفت : خواهی تا مرا به ظالمی بکشند؟

شعر فارسی

از نشناس :

هردم زجهان عشق ، سنگی

بر شیشه نام و ننگم آید

چون اندیشم ز هستی تو

از هستی خویش ننگم آید

شعر فارسی

از ضمیری :

شادم که داد وعده به فردای محشرم

کان روز، هیچ وعده به فردا نمی رسد .

در کتاب (روضه ) (ی کافی ) از امام صادق (ع ) نقل شده است که فرمود: پروردگار، کسی را حفظ می کند، که او، دوست پدر خود را حفظ کند .

نیز از آن حضرت نقل شده است که : چون دعا کنی ، پندار! که خواسته ات ، بر در حاضرست .

و نیز از آن حضرت روایت شده است که : چون حاجتی از خدا خواستی ، آن را نام ببر! که همانا خدا دوست دارد خواسته نیازمندان ، در نزد او نامیده شود .

معارف اسلامی

در یکی از کتاب های تاریخی چنین دیدم از سخنان امیرالمؤمنین (ع )، در زوال دولت عباسی : حکومت عباسی ، آسانی یی ست که دشواری در آن نیست اگر ترک و دیلم و هند گرد آیند تا آنان را از میان بردارند، نتوانند که آنان را نیست کنند تا آنان که غلامان و ارباب دولتشان از میان برخیزند و پادشاهی از ترکان با صدایی پرهیبت ، بر آنان چیره شود و از آغاز قلمروشان ، روی بدانان نهد به هر شهر که رسد، آن را بگشاید و هر پرچمی که افراشته شود، آن را سرنگون کند وای ! وای ! بر آن کسی که با وی در آویزد و همچنین پیوسته پیروز خواهد بود سپس ، به حق ، آن پیروزی خویش به یکی از فرزندان من واگذارد تا گفتار و کردارش بر حق باشد .

صاحب تاریخ گوید: منظور، هلاکوست که از ناحیه خراسان فرا رسید چه ، آغاز کار عباسیان از خراسانست و ابومسلم ، از برای آنان بیعت گرفت و سرگذشت کشتن مستعصم عباسی از سوی هلاکو معروف است و منظور از این که پیروزی خویش را به یکی از فرزندان من واگذارد، مهدی منتظر - درود خدا بر او باد! - است که خروج او، چنانست که در خبر آمده است .

معارف اسلامی

گفت : در (بهجة الحدائق ) آمده است که کوفه و حله و مشهد، از قتل و غارت روزگار هلاکو در امان ماند زیرا، چون وارد بغداد شد پدرم و سید بن طاووس و (ابن عز) فقیه ، بدو نامه نوشتند و پیش از فتح بغداد، از او امان خواستند هلاکو پس از فتح ، آنان را خواست و آن دو ترسیدند و جز پدر من ، که به نزد او رفت و او گفت : چگونه پیش از رویداد فتح به نوشتن نامه اقدام کردید؟ گفت : زیرا امیرالمؤمنین (ع ) در آن خبر داده بود و خبر را بر او خواند .

شعر فارسی

امیر خسرو دهلوی :

افعان بر آمد هر طرف

کان مه ، خرامان می رسد

کاو از بلبل خوش بود

چون گل به بستان در رسد

امروز میرم پیش تو

تا شرمسار من شوی

ور نه ، چه منت جان من ؟

فردا چو فرمان در رسد

آمد خیالت نیمشب

جان دادم و گشتم خجل

خجلت رسد درویش را

ناگه چو مهمان در رسد

شب ها، من زار زبون

باشم ز هجران بی سکون

هستم میان خاک و خون

تا شب به پایان در رسد .

فگاری ، از بیت سوم این ابیات تاءثیر پذیرفته و گفته است :

بعد از عمری که میهمان آمده ای

من بی خبر و تو ناگهان آمده ای

در خورد تو نیست نیم جانی که مراست

اما چه کنم ؟ که بی گمان آمده ای

14

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

در اصطلاح عرفا، هیولارا (عنقا) می نامند زیرا، همچون (عنقا) دیده نمی شود و بدون صورت ، منشاء آثار نیست و همان را (عنصر اعظم ) می نامند و نیز، در اصطلاح عرفا، (قشر) به علم ظاهری اطلاق می شود که (لب ) و باطنش را از فساد نگه می دارد همچون شریعت برای طریقت و طریقت برای حقیقت و آن که حال و طریق خویش را به وسیله شریعت محفوظ ندارد، احوالش فاسد شود و طریقت او، به هوی و هوس و وسوسه می گراید و آن که طریقت را وسیله رسیدن به حقیقت نسازد، و آن را حفظ نکند، حقیقتش فاسد شود و به بیدینی و گمراهی کشیده شود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

واعظی بر منبر بود او را پرسیدند: علی (ع ) با وجود استغراقش در نماز، چگونه متوجه گدا شد و انگشتری به وی داد؟ واعظ این شعر خواند: می نوشد و مستی او را سرمست نمی کند و از جام و ندیم باز نمی ماند مستی باده در اختیار اوست چنان که به مستی نیز همچون دیگران رفتار می کند و با اینهمه ، برترین مردم است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابوقیس ، کنیزکی را مشتاق بود و کنیزک از وی دوری می جست و آن قدر او را آزرد که بیمار شد چون به نزع افتاد، کنیزک را آگه کردند و بر او مهربان شد و به دیدارش آمد و دو سوی در را به دست گرفت و گفت : چگونه ای ؟ چون سخنش شنید، گفت : چون مرا در احتضار دید، بر من مهربان شد اما، آن هنگام ، مرا کار دیگری بود او آمد و مرگ میان ما فاصله بود زمانی وصال خویش بچشاند که وصل سودمند نیفتاد سپس ، سر بر پای او گذاشت و در گذشت خدایش رحمت کناد!

شعر فارسی

سراینده اش شناخته نیست :

هر کس که به دور فلک حادثه زای

یک دم به مراد دل نشست از سروپای

رقاض اجل ، زبهر نظار گیان

دستش بگرفت و گفت : بالا بنمای !

شعر فارسی

از مثنوی :

این قضا را گونه گون تصریف هاست

چشم بندش یفعل الله ما یشاست

گر شود ذرات عالم پیچ پیچ

با قضای آسمان ، هیچده ، هیچ

چون قضا بیرون کند از چرخ سر

عاقلان کردند جمله کور و کر

قبه ای بر خاستی گر از حباب

آخر این خیمه ست بس واهی طناب

این جهان و اهل آن ، بیحاصلند

هر دو اندر بی وفایی یکدلند

زاده دنیا، چو دنیا بیوفاست

گر چو رو آرد به تو، آن رو قفاست

نفس بد عهدست ، زان روکشتنی ست

اودنی و قبله گاه او دنی ست

نفس ها را لایق است این انجمن

مرده را در خور بود گور و کفن

نفس اگر چه زیرکست و خرده دان

قبله اش دنیاست ، او را مرده دان !

این هنرهای دقیق و قال و قیل

قوم فرعونند، اجل چون آب نیل

سحرهای ساحران ، آن جمله را

مرگ چوبی دان ! که آن شد اژدها

جادویی ها را همه یک لقمه کرد

یک جهان پر شب بد، آن را روز خورد

نور از آن خوردن نشد افزون و بیش

بل ، همان نورست ، کان بوده ست پیش

هست افزونی او را بی دلیل

کاو بود حادث به علت ها علیل

چون ز ایجاد جهان افزون نشد

آن چه اول او نبود، اکنون نشد .

شعر فارسی

در انس به کتاب :

انیس کنج تنهایی کتابسست

فروغ صبح دانایی کتابست

بود بی مزد و منت اوستادی

ز دانش بخشدت هر دم گشادی

ندیمی ، مغزداری ، پوست پوشی

به سر کار، گویای خموشی

درونش همچو غنچه از ورق پر

به قیمت ، هر ورق زان ، یک طبق در

عمارت کرده از رنگ ادیمست

دو صد گل پیرهن در وی مقیمست

همه مشکین غزالان ، توی برتوی

ز بس رقت نهاده روی بر روی

ز یکرنگی ، همه یکروی و همپشت

که ننهد هیچکس بر حرفش انگشت

گهی اسرار قرآن باز گویند

گه از قول پیمبر راز گویند

گهی باشد چون صافی درونان

به انوار حقایق رهنمونان

گهی آرند از طی عبارت

به حکمت های یونانی اشارت

گهی از رفتگان تاریخ خوانند

گه از آینده اخبارت رسانند

گهی ریزند از دریای اشعار

به جیب عقل ، گوهرهای شهوار

به هر یک زین مقاصد چون دهی گوش

کنی از مقصد اصلی فراموش

فرازهایی از کتب آسمانی

شیخ در کتاب (نجات ) گفته است : فلک ، حیوانی ست مطیع خداوند پایان سخن محققی گفته است : هنگامی که چیزهایی همچون (مگس ) و (سوسک ) زندگی دارند، چه چیز مانعست که (خورشید) و (ماه ) از زندگان نباشند؟ و عارفی ، در توصیف افلاک ، چه نیکو گفته است :

صوفیان کبود پوش ، همه

از غم دوست ، در خروش همه

آتش اندر دل و هوا در جان

کرده بر خاک ، آب دیده روان

شعر فارسی

از حافظ:

سحرم هاتف میخانه به دولتخواهی

گفت : بازآی ! که دیرینه این درگاهی

همچو جم ، جرعه می خور! که ز سر ملکوت

پرتو جام جهان بین دهدت آگاهی

بر در میکده ، رندان قلندر باشند

که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی

خشت زیر سر و بر تارک هفت اختر، پای

دست قدرت نگر و منصب صاحب جاهی !

قطع این مرحله ، بی همرهی خضر مکن !

ظلماتست ، بترس از خطر گمراهی !

شعر فارسی

نیز از حافظ:

طفیل هستی عشقند آدمی و پری

ارادتی بنما! تا سعادتی ببری

می صبوح و شکر خواب صبحدم ، تا چند؟

به آه نیمشبی کوش و گریه سحری !

بکوش خواجه ! و از عشق ، بی نصیب مباش !

که بنده را نخرد کس به عیب بی هنری

ز هجر و وصل تو در حیرتم ، چه چاره کنم ؟

نه در برابر چشمی ، نه غایب از نظری

شعر فارسی

نیز از حافظ:

عمر بگذشت به بیحاصلی و بلهوسی

ای پسر! جام میم ده ! که به پیری برسی

چه شکرهاست در این شهر! که قانع شده اند

شاهبازان طریقت ، به شکار مگسی

دوش ، در خیل غلامان درش می رفتم

گفت : ای بیدل بیچاره ! تو یار چه کسی ؟

بال بگشا! و صفیر از شجر طوبی زن !

حیف باشد چو تو مرغی که اسیر قفسی

کاروان رفت و تو در خواب و کمینگه در پیش

وه ! که بس بی خبری از غلغل بانگ جرسی .

شعر فارسی

از مولانا جامی :

شیر خدا، شاه ولایت ، علی

صیقلی شرک خفی و جلی

روز احد چون صف هیجا گرفت

تیر مخالف به تنش جا گرفت

غنچه پیکان به گل او نهفت

صد گل محنت ز گل او شگفت

روی عبادت ، سوی محراب کرد

پشت به درد سر اصحاب کرد

خنجر الماس چو بنداختند

چاک به تن چون گلش انداختند

غرقه به خون ، غنچه زنگارگون

آمد از آن گلشن احسان برون

گل گل خونش به مصلی چکید

گشت چو فارغ ، زنماز، آن بدید

این همه گل چیست ته پای من ؟!

ساخته گلزار مصلای من

صورت حالش چو نمودند باز

گفت که : سوگند به دانای راز!

کز الم تیغ ندارم خبر

گرچه زمین نیست خبردارتر

طایر من سدره نشین شد، چه باک !

گر شودم تن چو قفس چاک چاک

جامی ! از آلایش تن پاک شو!

در قدم پاک روان خاک شو!

شاید از آن خاک ، به گردی رسی !

گرد شکافی و به مردی رسی !

15

فرازهایی از کتب آسمانی

شیخ عارف - عبدالرزاق کاشانی - در اصطلاحات گوید: عبدالرئوف ، کسی ست که پروردگار، او را مظهر رحمت و راءفت خویش ساخته است و او، مهربان ترین آفریدگان خدا به مردم است تنها در اجرای حدود شرعی ست که از خود، راءفتی نشان نمی دهد زیرا، حدی را که نسبت به گناه ، بر او واجب شده است ، نوعی رحمت می داند، که بر دست او جاری می شود و گرچه ، به ظاهر، عذاب تلقی می شود، اما، در واقع ، رحمتی ست که جز ویژگان ، آن را به ذوق ، در نمی یابند از این رو، اجرای حدود توسط او، همان کرامت باطنی ست که از او به ظهور می رسد .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

شیخ مقتول ابوالفتح شهاب الدین یحیی خواهرزاده شهاب الدین سهروردی ست .

مرد ریاضت و سفر بود به حلب رفت و ملک طاهر او را گرامی داشت و فقیهان ، بر او حسد ورزیدند فرمان به قتلش رفت و در سال 586 کشته شد .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

مردم کوفه از حاکم خود، به ماءمون شکایت بردند و او گفت : از او سعایت نکنید! و من ، داناتر و دادگرتر از او در همه کارگزاران خود نمی شناسم دادخواهان گفتند: اگر چنین است ، از او، به هر شهر بهره ای برسان ! تا در عدل با ما برابر باشند و اگر امیرالمؤمنین چنین کند، بهره ما از او، بیش از سه سال نیست ماءمون خندید، و او را بر کنار کرد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : اگر ترا فرمانروایی دهند، از خویشاوندانت یاوری مخواه ! که به تو آن رسد، که به عثمان بن عفان رسید و حقوق خویشان خود به مال ده ! نه به فرمانروایی .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در این نکته که آیا انسان قادرست که اخلاق خویش دگرگون کند، یا نه ، اختلاف کرده اند و غزالی در احیاء (العلوم ) و محقق توسی ، در اخلاق ، با توسل به گفته پیامبر (ص ) که فرمود: اخلاق خویش نیکو کنید! گویند: می توان و برخی از بزرگان تابع نظریه دوم اند و شاعری در تاءیید این گروه گفته است : هر درد را دارویی ست که به آن به می شود اما نادانی مداواگر خویش را خسته می کند و در دیوان منسوب به امیرالمؤمنین (ع ) آمده است که : هر جراحت را دوایی ست و بدخویی بی دواست .

و (راغب ) در (ذریعه ) گوید: آنان که تابع نظر عدم امکان دگرگونی در اخلاقند، نظرشان (بالقوه ) است و این ، درست است زیرا، غیر ممکن است که کسی از (تخم سیب )، سیب بچیند و کسی که معتقد به دگرگونی شد اخلاق است به فعل رسیدن آن قوه را در نظر دارد و فاسد شدن آن را به اهمالش زیرا، ممکنست که دانه ، با مواظبت ، به درخت ، خرما تبدیل شود و یا مهمل شود و بگندد بدین سان ، اختلاف این دو دسته ، بر حسب اختلاف نظرشان است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

منصور، مردی را که نرمش بسیار داشت ، فرمانروایی خراسان داد و زنی ، روزی به نزد او به دادخواهی آمد و از او بهره ای ندید زن ، او را گفت : دانی که امیرالمؤمنین چرا ترا به فرمانروایی برگزیده است ؟ گفت : نه گفت : خواهد بداند که امر خراسان بی والی به سر رود؟

حکایات تاریخی ، پادشاهان

منصور عباسی ، سپاهیان خویش را گفت : راست گفته است ، آن خود گفته است سگ خویش را گرسنه بدار! تا از پیت آید و آنان گفتند: آری ! و چه بسا که دیگری گرده نانی به وی نماید و از پی او برود و ترا رها کند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

گفته اند: عبدالملک ، پیش از آن که به خلافت رسد، همواره مقیم مسجد حرام بود و نماز و تلاوت قرآن را مراقبت می کرد چنان که او را (کبوتر مسجد) گفتند و چون خبر خلاف به وی رسید، قرآن در آغوش داشت آن را به زمین نهاد و گفت : اینک ! جدایی میان من و تو فرا رسید .

سخن عارفان و پارسایان

بشر حافی را گفتند: ما را پند ده ! گفت : به خانه ات بنشین ! و ترک امیری کن ! تا به سروری رسی .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی را گفتند: خواهی به خلافت رسی و کنیزت بمیرد؟ گفت : نه ! زیرا، کنیز از دست دهم و مردم را نیز به تباهی کشم .

پیامبر (ص ) فرمود: آن که بترسد، شبانه به سفر رود، و آن که شبانه به سفر رود، به منزل رسد در تفسیر این سخن گفته اند: آن که از خدا و رستاخیز بترسد، به روزگار جوانی و نیرو و سیاهی مو، در عبادت می کوشد و سفر شبانه را کنایه از عمل نیک روزگار جوانی دانسته اند چنان که صبح را به پیری تعبیر کرده و گفته اند: در بامداد، از مردم شرافتمند ستایش می شود یعنی : آدمی ، چون به پیری رسد، از طاعات روزگار جوانیش قدردانی می شود .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

و نیز: آن که ترسانست ، همواره شب بیدارست چنان که از ربیع بن خیثم نقل کرده اند که شب ها را به عبادت می گذارند باری ، دخترش او را گفت : مردم ، همه در شب می خوابند تو چرا نمی خوابی ؟ گفت : دخترم ! پدرت از (بیات ) (یعنی شبیخون ) می ترسد یعنی سخن پروردگار که گفت : (ان یاءتیهم باسنا بیاتا و هم نائمون )

معارف اسلامی

امیرالمؤمنین (ع ) در جنگ ها، فرزندش (محمدبن حنفیه ) را پیش می فرستاد و حسن و حسین (ع ) را اجازه نمی داد و می گفت : او، فرزند منست و این دو، فرزندان پیامبر خدایند .

معارف اسلامی

محمد بن حنفیه را گفتند: چگونه است که پدرت ترا به جنگ اجازه می دهد و آن دو را باز می دارد؟ گفت : من ، دست راست اویم و آن دو، چشمان وی و او با دست راستش ، از چشمانش دفاع می کند .

شعر فارسی

از مثنوی :

ظاهرت چون گور کافر پر حلل

و اندرون ، قهر خدا عز و جل

از برون ، طعنه زنی بر با یزید

وز درونت ، ننگ می دارد یزید

هر چه داری در دل از مکر و رموز

پیش ما پیدا بود، مانند روز

گر بپوشیمش ز بنده پروری

تو چرا رسوائی از حد می بری ؟

شعر فارسی

از نشناس

خونریز بود همیشه در کشور ما

جان ، عود بود همیشه در مجمر ما

داری سر ما، وگرنه دور از بر ما

ما دوست کشیم و تو نداری سر ما

شعر فارسی

در مناجات :

به دردی ، که زخمش پدیدار نیست !

به زخمی که با مرهمش کار نیست !

به شرمی که در روی زیبا بود!

به صبری که در ناشکیبا بود!

به عزلت نشینان صحرانورد!

به ناحن کبودان شب های سرد!

ندانم ، در این دیر مینو سرشت

مسلم چرا شد بقا در بهشت ؟

ازین خوب تر خود نشاید دگر

تو گویی که از خوب تر، خوب تر

شعر فارسی

از نشناس :

نحوی یی گفت در میان عوام

(کان ) گه ناقص است و گاهی تام

تام از اسم بهره ور باشد

لیک ، همواره بی خبر باشد

و آن که ناقص بود، خبردار است

خبرش همچو اسم ، ناچار است

عامی یی بانگ برکشید که : هی

مولوی ! قول منعکس تا کی ؟

بی خبر را به عکس خوانی تام

باخبر را به نقض ، دانی نام

تام ، آن کس بود که با خبرست

ناقص آن ، کز خبر، نه بهره ورست

خبر آمد دلیل آگاهی

جهل ، برهان نقض و گمراهی .

پیش ارباب دانش و عرفان

کی بود این تمام و آن ، نقصان ؟

لب گشاد و در حقیقت سفت

گفت : خوش نکته ای که نحوی گفت !

کامل و تام باشد آن الحق !

که در اسم حقست مستغرق

ساخت حق ز اسم خویش بهره ورش

نیست ز احوال ما سوی خبرش

هر کسی زآن کلام آمد هیچ

معنی یی خواسته مناسب خویش

این خلافی که می شود مفهوم

هست ناشی ز اختلاف فهوم

شعر فارسی

از خواجه حافظ:

ای دل ! به کوی عشق ، گذاری نمی کنی

اسباب ، جمع داری و کار نمی کنی

میدان به کام خاطرو گویی نمی زنی

باز ظفر به دست و شکاری نمی کنی

این موج خون که می زند اندر جگر، چرا

در کار رنگ و بوی نگاری نمی کنی ؟

گر دیگران به عیش و طرب ، خردمند و شاد

ای دل ! تو این معامله ، باری نمی کنی

مشکین از آن نشد دم خلقت ، که چون صبا

بر خاک کوی دوست ، گذاری نمی کنی

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

علامه ، در کتاب (تحفه ) اصرار دارد، که فلک زهره ، فراتر از فلک خورشیدست و فاضل ، مولانا (غیاث الدین جمشید کاشی ) در رساله (سلم السماوات ) نظر او را رد می کند .

شعر فارسی

شعر:

دل نهادیم به بیداد، عطای تو کجاست ؟

ما خود از جور ننالیم ، وفای تو کجاست ؟

شعر فارسی

سعدی گوید:

آن که برگشت و جفا کرد و به هیچم بفروخت

به همه عالمش از من نتوانند خرید

شعر فارسی

شیخ ابوالحسن خرقانی به زبان پهلوی گفته است :

تا گبر نشی ، با تو کسی یار نبو

ورگبر شی از بهر بتی ، عار نبو

آن را که میان ، بسته به زنار نبو

او را به میان عاشقان کار نبو

شعر فارسی

رباعی جسام :

من بودم دوش و آن بت بنده نواز

از من همه لابه بود و از وی همه ناز

شب رفت و حدیث ما به پایان نرسید

شب را چه گنه ؟ حدیث ما بود دراز

شعر فارسی

و نیز از اوست :

آن دل که تو دیده ای زغم ، خون شد و رفت

وز دیده خون گرفته بیرون شد و رفت

روزی ، به هوای عشق ، سیری می کرد

لیلی صفتی بدیده ، مجنون شد و رفت .

شعر فارسی

از ابوسعید ابوالخیر:

گویند: به حشر، گفتگو خواهد بود

و آن یار عزیز، تندخو خواهد بود

از خیر محض ، جز نکویی ناید

خوش باش ! که عاقبت نکو خواهد بود .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

عارفی گفت : اگر دل ، دوستی دنیا بچشد، فزونی پندها او را مفید نیفتد، آن سان که چون بیماری ، در تن استوار شود، دارو ویرا سود نبخشد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امام صادق (ع ) فرمود: بنده را چون ایمان فزونی گیرد، تنگی روزی بیش شود و نیز در این زمینه فرمود: اگر اصرار مؤمنان در طلب روزی نمی بود، پروردگار، آنان را از این حال ، در تنگی بیشتری می گذاشت .

و نیز در این زمینه فرمود: از آدمی زادگان مؤمنی نبود، که فقیر نباشد و کافری نبود، که بی نیازی نباشد تا این که ابراهیم آمد و گفت : (ربنا لا تجعلنا فتنة للذین کفروا) و خداوند، میان هر دو گروه ، نیاز و مال را یکسان کرد .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

بزرگی ، عارفی را به بیمارپرسی رفت و او را به بیماری های گوناگون و دردهای شدید، مبتلا دید و به تسلیت ، وی را گفت : ای فلان ! آنکه بر بلا شکیبا نبود، در عشق ، صادق نیست و عارف گفت : چنان که گفتی ، نیست و اما، آن که لذت خویش در بلا نیابد، در عشق صادق نیست .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

عارفی را ملکی بود، خواست تا بفروشد و به صدقه دهد یکی از یارانش او را گفت : کاش بهر زن و فرزند خویش ذخیره نهی ! و او گفت : بهر خویش نزد خدا ذخیره نهم و او بهر زن و فرزندم به ذخیره نهد .

نکته های علمی ، ادبی . ، مطالبی از علوم و فنون مختلف

اولیاء چهاراند: سالک محض ، مجذوب محض ، سالک مجذوب - که سلوکش بر جذبه اش مقدم باشد و مجذوب رهرو - که بر عکس سومی ست -

نکته های علمی ، ادبی . ، مطالبی از علوم و فنون مختلف

جذبه ای از جذبات حق ، با عمل جن و انس برابرست .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

پارسایی چهل سال روزه داشت و کسی از خویش و بیگانه ندانست چه ، غذایش را می گرفت و آن را در راه به صدقه می داد خانواده اش می پنداشتند که در بازار خورده است و بازاریان گمان می بردند، که در خانه خورده است .

نکته های علمی ، ادبی . ، مطالبی از علوم و فنون مختلف

تصوف ، به فقر دست یازیدنست و بخشش را حقیقت بخشیدن را ایثار و ترک اختیار .

نکته های علمی ، ادبی . ، مطالبی از علوم و فنون مختلف

عارف ، آنست که پروردگار، صفات و نام ها و کردارهای خویش را به شهود او رسانده باشد و معرفت ، حالتی ست که عارف را از راه شهود حاصل شود .

و شیخ ، انسان کاملی ست در علوم (شریعت ) و (طریقت ) و (حقیقت ) به حد کمال رسیده ، که می تواند به تکمیل دیگری پردازد و بر بهبودی آنها قادرست و آنان که آمادگی هدایت شدن دارند، به نعمت رهبری او می رسند .

نکته های علمی ، ادبی . ، مطالبی از علوم و فنون مختلف

گفتند: بی زنی را هزار اندوه است و گفتمشان : در زناشویی نیز: