کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107168
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107168 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در یکی از کتابهای تاریخی دیدم که بادیه نشینی را در یکی از بادیه ها، در روزهای گرم تابستان تب روی آورد نیمروزان ، به ریگزاران آمد خود را روغن مالید و برهنه بر ریگ خوابید و تب را گفتند: ای تب ! ترا بیاموزم که کجا فرود آیی و چه کسی را دردمند داری فرمانروایان و بی نیازان را رها کرده و بر من فرود آمده ای ؟ و پیوسته غلتید تا عرق بر آورد و تبش رفت و برخاست روز دیگر کسی می گفت : دیروز، امیر را تب روی آورده است بادیه نشین گفت : بخدا! که من ، آن را به او فرستادم و آنگاه روی برگرداند و گریخت .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : چون خدا خواهد که نعمت از کسی بستاند، نخست عقلش را بگیرد ماءمون ، احمدبن ابی خالد را گفت : خواهم که ترا وزارت دهم و او گفت : اگر امیر صلاح بیند، مرا معاف دارد و میان من و مقام ، مرتبه ای نهد که دوست ، بدان امید دارد، و دشمن از آن بترسد چه ، بالاترین مرتبه را آفت ها یکایک در رسند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

در یکی از دعاها آمده است : از همسایه بد، به خدا پناه می بریم که چشمش ما را می بیند و دلش ما را می پاید اگر از ما نیکی بیند، پنهان کند و اگر بدی بیند، فاش سازد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

مردی عارفی را گفت : مرا پندی ده ! از خدا چنان شرم دار که از یکی از خویشانت .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

در حدیثی آمده است : وای بر آن که سخن گوید و دروغ گوید: تا این و آن را بخنداند، وای بر او! وای بر او!

شعر فارسی

از نشناس

ما را هنوز حوصله لطف یار نیست

آن به ! که ناله در دل او کم اثر کند

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

در لغت یونانی ، (سوف ) به معنی : (دانش ) است و (اسطا) به معنی غلط و (سوفسطا) یعنی : دانش غلط و (فیلا) به معنی : (دوستدار) است و (فیلسوف ) به معنی : (دوستدار دانش ) سپس ، عرب ، این دو لفظ را گرفته و (سفسطه ) و (فلسفه ) را از آن ساخته است و منسوب به آن دو، (سوفسطایی ) و (فلسفی ) است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی ، حسن (بصری ) را گفت : چه خویش را قدر می نهی ! و او گفت : این سخن ! پروردگارست که می فرماید: (ولله العزة و للرسوله و للمؤمنین )

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بزرگمهر را گفتند: نیکبختی چیست ؟ گفت : این که مرد، یک پسر داشته باشد گفتند: در آن صورت از مرگ وی در بیم است گفت : مرا از بدبختی نپرسیدید، از نیکبختی پرسیدید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

بزرگی را گفتند: فلان ، بر تو می خندد و او گفت : ان الذین اجرموا کانوا من الذین آمنوا یضحکون

از سخنان بزرگان : آن که از دیگران شرم دارد، و در تنهایی ، از خویش شرم ندارد، خود را قدری نمی نهد .

شعر فارسی

از نشناس :

بجز سبحه نا سوده انگشت او

نخاریده جز ناخنش پشت او

زگلگونه عصمتش سرخ روی

رخش از خوی شرم ، گلگونه شوی

زتاب کفش ، رشته خیط شعاع

ز آواز چرخش فلک در سماع

نگشته به پیوند کس سر نگون

نرفته چو سوزن درون و برون

چنین زن ، نیابی بجز در خیال

وگر زان که یابی به فرض محال

غنیمت شمر دامن پاک او

که از خون صد مرد به خاک او

شعر فارسی

از نشناس :

خو کرده ای به وعده خلافی ، زبسکه من

از دیدنت ، زوعده فراموش کرده ام

فرازهایی از کتب آسمانی

فاضل میبدی ، در (شرح دیوان )، در توضیح این بیت امیرالمؤمنین که می فرماید:

فان لم یکن لهم فی اصلهم شرف

یفاخرون به فالطین و الماء

می نویسد: در حدیث قدسی آمده است : خمرت طینه آدم بیدی اربعین صباحا، و این صورت ، از قدرت فاعل مختار، عجب نیست ما، می بینیم که بعضی حیوانات از گل متکون می شود، بی توالد اگر آدم نیز از این قبیل باشد، ممکنست و انکار این معنی ، به مجرد آن که خلاف عادتست ، نتوان کرد چه ، خلاف عادت ، بسیار واقع می شود، و این فقیر، از جمعی مقبول الرویه شنیده (است ) که دیدیم که طفلی در یزد متولد شد و بر طبق (یکلم الناس فی المهد) انواع سخنان می گفت و قرآن و اشعار می خواند، و از احوال خفیه خبر می داد، و سری بزرگ داشت و چون دو ساله شد، وفات یافت و پدرم علیه الرحمه او را دیده بود، و دور نیست که حدیث قدسی ، اشاره ای باشد، به آن چه در کتب طبی ، مسطور است ، که از قرار نطفه در رحم ، تا استعداد روح حیوانی ، چهل روز است به تقریب و از سی روز کم تر و از چهل و پنج روز که عدد آدم است ، زیاد نمی باشد و مراد از (یدین )، اسماء متقابله است مثل (ضار) و (نافع ) و (خافض ) و (رافع ) بنابراین ، حق تعالی ، با ابلیس ، برسبیل تغییر، فرموده (است ) که : (ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدی ) چه ، ابلیس را جامعیت نیست و اعور بودن او، کنایه از این معنی است .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

از رویدادهایی که میان حسن صباح و وزیر نظام الملک واقع شد، آن بود که سلطان ملکشاه ، فرمان داد، تا مقداری مرمر، از حلب به اسفهان حمل کنند و یکی از بازاریان لشگرگاه ، شترانی از دو شتربان عرب به کرایه گرفت یکی از آن دو مرد، 6 شتر داشت و دیگری چهار شتر و هر یک از آن دو نیز (از قبل ) پانصد رطل مرمر (باخود) می آورد این دونفر، (بارهای سلطان را چنان ) میان خود تقسیم کردند (که بار تمام شترها برابر باشد) چون به اسفهان رسیدند، سلطان دستور داد، تا به آن دو مرد، هزار دینار بدهند و نظام الملک به آن که 6 شتر داشت 600 دینار و به آن که چهار شتر داشت ، چهار صد دینار داد .

حسن صباح در حضور سلطان اعتراض کرد و نظام الملک را گفت : تو مال سلطان را بی جا مصرف کرده ای زیرا، در این تقسیم ، به صاحب شترگان ششگانه ، هشتصد دینار می رسد و سهم صاحب 4 شتر نیز دویست دینارست و آنگاه لغزگونه توضیح داد شاه گفت : چنان بگو که من نیز بفهمم و حسن صباح گفت : شتران ده نفر بوده اند و (کل ) بار، هزار و پانصد رطل که از آن شتر داران بوده است پانصد رطل بار از آن سلطان را صاحب شتران چهار گانه 5/1 پانصد رطل حمل کرده است و سزاوار 5/1 از هزار دینار بوده است و صاحب شتران ششگانه 5/4 را حمل کرده است و سزاور دریافت 5/4 از هزار دینار بوده است نظام الملک پذیرفت و چون درستی سخن او بر پادشاه آشکار شد، آثار شادمانی در چهره اش پدیدار شد اما باطنا رنجید

شعر فارسی

قاضی میر حسین در ترجمه یکی از سروده های امیرالمومنین (ع ) گفته است :

در طینت آدمی ، خدا حرص نهاد

ز آنست کفش بسته در آن وقت که زاد

وانگاه که مرد، پنجه اش یافت گشاد

یعنی که : مرا نیست به کف ، غیر از باد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

حکمای اشراق ، معتقدند که حرکت افلاک ، به سبب طربی ست که از ورود درخشش های قدسی و اشراق های انسی به آن ها دست می دهد و دوران آن ها همانند رقصی ست که از شدت طرب به آن ها روی می آورد و این حرکت ، معدل فیض های اشراقی ست و هر اشراقی ، طرب تاره ای پدید می آورد .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی را گفتند: به هفتاد سالگی نیز مال گرد آوری ؟ و او گفت : مرد بمیرد و پس از وی مالی به دشمن بماند، بهتر از آنست که در زندگی به دوست نیازمند شود و یکی از شاعران فارسی زبان با استفاده از این مضمون گفته است :

مال ، گرد آر! در نشمین خاک

تا درین کهنه خاکدان باشی

گر بمیری و دشمنان بخورند

به که محتاج دوستان باشی

نکته های پندآموز، امثال و حکم

از سخنان بزرگان : اگر ثروتمند باشی ، هر جایی جای تست ، و اگر تهیدست شوی ، خویشانت ترا انکار می کنند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

افلاطون را گفتند: چرا علم و مال به یک جا جمع نیابند؟ و او گفت : برای عزت کمال

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

سقراط تهیدست بود و پادشاهی او را گفت : چه فقیری و او گفت : پادشاها! اگر آسایش فقیر می دانستی ، از دلسوزی بر خویشتن ، به دلسوزی من نمی پرداختی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

محمد بن حنفیه گفت : کسی که به کرامت خویش پی برد، دنیا به چشمانش خوار می آید .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

تمامی مال (علی بن جهم ) بستند در آن باره او را پرسیدند گفت : نعمتم برود و خویش بمانم را از آن دوست تر دارم ، که خود بروم و نعمتم بماند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : با بی نیازتر از خویش دوستی مکن ! چه ، اگر در خرج کردن با او همسری کنی ، ترا زیان دارد و اگر بر تو پیشی جوید، خوارت کند و این ، از یکی از گفته های امام صادق (ع ) بر گرفته شده است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

چون حاتم در گذشت ، برادرش خواست تا با او همانندی کند و مادرش او را گفت : خویشتن رنجه مدار! که همانند او نخواهی شد گفت چه چیز مرا باز دارد؟ و حال آن که او برادر منست مادر گفت : هرگاه او را شیر می دادم ، به خوردن راضی نمی شد مگر آن که طفل دیگری با او شریک شود و با او، از پستان دیگر شیر می خورد و چون ترا شیر می دادم ، و شیر خواره ای وارد می شد، می گریستی ، تا بیرون رود .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

منصور گفت : مردم پندارند که من بخیلم و من بخیل نیستم اما، می بینم که آنان بنده مالند و من گرد می آورم ، تا مرا بندگی کنند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

والی یی ، پس از غذا خوردن ، دست شستن خویش طول می داد و می گفت : لازم است که مدت دست شستن ، نصف زمان صرف غذا باشد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

نظام گفت : آن چه بر پستی طلا و نقره دلیل است ، آنست که جز به نزد فرومایگان گرد نیاید زیرا هر چیز به همانند خود می گراید .

از سخنان بزرگان : فرصت را مغتنم دارید! که چون ابر می گذارد .

سیره پیامبر اکرم و ائمه اطهار (ع )

امام علی بن موسی الرضا چون به خراسان آمد، به روز عرفه ، تمامی اموال خویش به دیگران بخشید و فضل بن سهل گفت : این زیانی ست و او فرمود: بل غنیمی ست .

و نیز در (محاضرات ) آمده است که امام جعفر بن محمدالصادق (ع ) را گفتند: منصور، از آنگاه که خلاف یافته است ، جز خشن نپوشد و از بخل ، جز غذای ساده نخورد و او گفت : خدای را سپاس ! که آن چه را که دینش را به پاس آن رها کرد، در دنیا بر او حرام آمد .

فرازهایی از کتب آسمانی

از نظر حکما، وجود عالم بر این نظام ، خیر محض است و ایجاد آن ، کمال تمام و واجب آید که پروردگار بزرگ ایجادگر فیض بخش باشد و بخشنده مطلق و ذات او را از این کمال مطلق و خیز محض ، جدایی ناپذیرست زیرا، جدایی از آن ، نقص است و ذات خداوندی ، از نقص مبراست و این ، همان چیزیست که از آن ، به (قدم عالم ) تعبیر می شود و متکلمان می گویند که خداوند را رواست ایجاد عالم یا ترک آن و ایجاد، از لوازم ذات او نیست و این ، معنای (قدرت ) و (اختیار) در نزد متکلمانست اما، یک نکته را متکلمان ، بر آن اتفاق نظر دارند و آن اینست که پروردگار قادرست که اگر خواهد، کند و اگر نخواهد، نکند و در این نکته اخلاقی در میان خردمندان نیست جز این ، که حکیمان معتقدند که مشیت فعلی که فیض وجودست ، لازمه ذات اوست همچو (علم ) و دیگر صفات کلامی و جدایی این صفات از او غیر ممکن است چنان که در ازل اراده کرد و ایجاد کرد .

بنابراین مقدمه شرطیه نخستین ، صدقش واجب است اما، مقدمه دوم آن ممتنع الصدق است و این دو شرط در حق پروردگار، صادق اند و چون ، متکلمان حدوث عالم را ثابت کرده اند، روشن است که پروردگار، ایجاد عالم را از ازل ، اراده نکرده است و ایجاد، یا عدم ایجاد آن ، درست بوده است و انفکاک ، غیر ممکن نیست اما، این که ذات وی لازمه کمال باشد، ممنوع است اما کمال او چنان مخصوص است ، که قائم مقام غیر شدنش ممنوع است .

زیرا، انفراد او به وجود، چنان که در حدیث آمده ، (کان الله و لم یکن معه شی ء) کمال است و عالم ارواح ، از عالم اشباح گرامی تر است مگر این که در برهه ای ، حکمت ، مقتضی ایجاد این عالم جسمانی شده است به سابقه راز پنهانی که هیچکس بدان راه یافته و بیشتر فهم ها را آگاهی از آن ، ممکن نیست جز آن کسی که خداوند، چشمش را گشوده است و چراغ هدایت در درون او برافروخته و این ، کم است بلکه کم تر از کم و این ، جامه ایست که بر بالای کسی راست نیامده است و بهره هایی ست که مقدمات آن ، هر صاحب حدی ، از آن ، نصیبی نبرده است .

شعر فارسی

از نشناس :

در کنج حجره گر نقد نور آفتاب

زین حجره مانعست ، نه خورشید مدخلست

شعر فارسی

از جامی :

در ازل وجود هرکس چون بیختند

حصّه مابی کسان با درد و غم آمیختند

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

صاعقه ، طلا و نقره درون کیسه را ذوب می کند، اما، کیسه را نمی سوزاند محقق شریف ، در شرح مواقف گفته است : به تواتر، به ما خبر رسیده است که در شیراز، صاعقه ای بر گنبد شیخ بزرگ ابو عبدالله خفیف فرود آمد که قندیل های درون آن جا را ذوب کرد و چیز دیگری را نسوزاند و علت آن ، اینست که آن آتش ، به سبب لطافت زیادش ، در متخلخل نفوذ می کند و چنان حرکتی سریع دارد که در آن ها نمی پاید اما، در اجسام فشرده پیشتر درنگ می کند و چندان می ماند که ذوبش می کند .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در محاضرات از امام صادق (ع ) روایت کرده است که فرمود: مردم را نکوهش مکن که بی دوست خواهی ماند .

سخن عارفان و پارسایان

صوفی را گفتند: تصوف چیست ؟ گفت : از غرض ها روی بر تافتن .

سخن عارفان و پارسایان

یحیی بن معاذ را از محبت حقیقی پرسیدند گفت : آنست که به نیکی افزونی گیرد، و نه جفا کاستی .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی را گفتند: فرق میان (محبت ) و (هوی ) چیست ؟ گفت : هوا بر دل فرو آید و دل در محبت .

سخن عارفان و پارسایان

بادیه نشینی ابن عباس را گفت : در رستاخیز چه کس به حساب مردم رسد؟ گفت : خدا اعرابی گفت : بخدای کعبه سوگند که رستیم او را گفتند: چگونه ؟ گفت : کریم ، در حساب دقت نمی ورزد .

عارفی گفت : پدرت (آدم ) را به گناهی از بهشت راندند و تو خواهی با اینهمه گناهان به بهشت روی ؟

فرازهایی از کتب آسمانی

مسئله : توحید، مخالف (ثنویت ) است و آن چه که در برخی از کتابهای کلامی گویند مخالف (وثنیت )، اشتباه است زیرا که بت پرستان دو خدای واجب الوجود را اثبات نمی کنند و چنین اعتقادی در مورد بتان خویش ندارند و اگر گاه ، نام (الاهه ) را بر بتان خود اطلاق می کنند، آن ها را به عنوان تمثیل های پیامبران و فرشتگان و ستارگان می گیرند و گویند: ما را لیاقت بندگی واجب الوجود نیست و اینان را می پرستیم ، تا نزد آنان از ما شفاعت کنند و اما، دوگانه پرستان ، به دو واجب الوجود معتقدند که یکی از آن دو، پدید آورنده نیکی هاست و دیگری به وجود آورنده بدی ها و برخی شان فاعل خیر را روشنی می دانند و فاعل شر را تاریکی و آنان ، مانویانند و برخی گویند یزدان پدید آرنده نیکی هاست و اهریمن ایجاد کننده بدی ها .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی ، ظریفی را گفت : پروردگار، ترا به دوستی فلان کس دچار ساخته است و او بدشکل است و او گفت : ای نادان ! من به مهر او دچارم و از این رو، او به چشم من ، زیباتر از دختران بهشتی ست اما، خداوند ترا به کسی دچار ساخته است که در خانه ات و او را دشمن می داری و خواهی که از او رهایی یابی و نمی توانی .

شعر فارسی

از نشناس :

از قد بلند یار و زلف پستش

وز کافری دو چشم بی می مستش

روزی به کلیسای گبرم بینی

ناقوس به دستی و به دستی دستش

شعر فارسی

از نشناس :

رفتی و زدیده خواب شد بیگانه

وز صبر، دل خراب شد بیگانه

دور از تو چنان شبی به روز آوردم

کاندر نظر، آفتاب شد بیگانه

سخن عارفان و پارسایان

مردی ، زاهدی را گفت : تقوا را بر ایمان توصیف کن ! و او گفت : اگر به سرزمین پرخار وارد شوی ، چگونه رفتار می کنی ؟ و او گفت : پرهیز و حذر می کنم زاهد گفت : در دنیا نیز چنان کن ! که تقوی همین است و ابن معتز در این زمینه گفته است : در دنیا، همانند کسی باش ! که بر خارستانی می گذرد از آن چه می بینی ، بپرهیز! و گناهان کوچک را حقیر مپندار! که کوه ها نیز از سنگ ریزه ها به وجود آمده اند .

سخن عارفان و پارسایان

مالک بن دینار، راهبی را گفت : مرا پندی ده ! گفت : اگر توانی میان خویش و مردم دیواری نهی ، چنان کن !

سخن عارفان و پارسایان

کسی می گفت : خدایا مرا از دوستم محفوظ دار! از آنش پرسیدند گفت : از دشمن پرهیز توانم و از دوست نتوانم .

شعر فارسی

گوینده این دو رباعی را ندانم :

بیچاره دلم ، چو محرم راز نیافت

واندر قفس جهان ، هم آواز نیافت

در زلف سیاه ماهرویی گم شد

تاریک شبی بود، کسش باز نیافت

با هر که نشستی و نشد جمع دلت

و زتو نرهید صحبت آب و گلت

زنهار! زصحبتش گریزان می باش !

ورنه نکند روح عزیزان بهلت

سخن عارفان و پارسایان

در کشاف آمده است که : ابراهیم ادهم را گفتند: چرا دعا کنیم و به اجابت نپیوندد؟ گفت : از آن رو که شما را خواند و او را اجابت نکردید سپس خواند: (والله یدعوا الی دار السلام و یستجیب الذین آمنوا و عملواالصالحات )

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

راغب در محاضرات گوید: کسی ، در بغداد کوری دید که می گفت : آن که مرا پولی دهد، خدا در رستاخیز او را از دست معاویه سیراب کند! آن کس گفت : از پی او رفتم ، تا تنها شدیم آنگاه سیلی یی به گوشش نواختم و گفتم : امیرالمؤمنین را از حوض کوثر برگرفتی ؟ و او گفت : می خواستی آن ها را به پول خردی از دست امیرالمؤمنین سیراب کنم ؟ نه به خدا چنین نمی شود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ترمذی ، روزی چند به حضور ماءمون نیامد ماءمون از علت غیبتش پرسید و او گفت : از آن رو که سنگینی به گوشم راه یافته است و ترسم که با پرسش های مکرر، ترا رنجه دارم و ماءمون گفت : اکنون همنشینی تو خوش است که آن چه را خواهیم ، ترا گوییم و آن چه نخواهیم ، از تو پنهان داریم و تو حاضر غایبی .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

پیری گفت : از آن می ترسیدم که چون پیر شوم ، زنان از من کناره کنند و چون پیر شدم ، خود از آنان کناره کردم .

شعر فارسی

از کمال الدین اسماعیل :

در صحبت دوست ، جان نگنجد

شادی زغم جهان نگنجد

تا خانه خراب گشتگان را

در دل غم خانمان نگنجد

ای خواجه ! تو مرد خود فروشی

رخت تو درین دکان نگنجد

یا دوست گزین کمال ! یاجان

در خانه دو میهمان نگنجد

شعر فارسی

از میرزاقاسم گنابادی :

رسید از کوه ، آن ماه دلارای

به استقبال از او بر خیز از جای

خرام آشوب ، وقامت فتنه انگیز

قیامت می رسد، از هم فروریز!

شعر فارسی

از ضمیری :

شادمان گشتم که یک دم شد سبک از یاد عشق

گر کسی ناگاه آهی از دل محزون کشید

شعر فارسی

از میرزاقلی :

رفت دل از پی دلدار و نپرسید از من

که دگر ما و ترا وعده دیدار کجاست ؟

ای خوش آن طالب دیدار! که در راه طلب

شوق در گوش دلش گفت که دلدار کجاست

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از سقراط حکیم حکایت شده است که : او راپرسیدند سبب خوشحالی فراوان و اندوه کم تو چیست ؟ گفت : زیرا به غم خوردن ، آن چه را از دست داده ام ، نمی یابم .

شعر:

کسی که می خواهد اندوهناک نشود، باید آن چه را که بیم از دست دادنش هست ، اختیار نکند .

شعر فارسی

اهلی هروی :

خیال روی تو در خاطرست خلقی را

کسی ملاحظه خاطر کدام کند؟

نه آشنا و نه بیگانه ای ، نمی دانم

که اختلاط چنین را کس چه نام کند؟

شعر فارسی

از اسماعیل میرزا:

شرح غم عشق رابیان دگرست

داغ دل خسته را نشان دگرست

تو فهم سخن نمی کنی ، معذوری

افسانه عشق را زبان دگرست

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در کتاب (عدة الداعی ) آمده است که سبب ترک خلافت از سوی معاویة بن یزید، آن بود که روزی شنید که دو تن از کنیزان زیبایش با یکدیگر مزاح می کردند و یکی از آن دو، که از زیبائی بسیار بهره مند بود، به دیگری می گفت : زیبایی رخسار تو، شهر یاران را جامه غرور پوشانده است و زیباروی دیگر می گفت : کدام پادشاهی ست که با شهریاری حسن برابری تواند کرد؟ چه ، زیبایی ، سرنوشت ساز پادشاهانست و پادشاه بحق ، اوست آن دیگری گفت : در پادشاهی ، چه بهره ایست ؟ چه ، اگر پادشاه ، قائم به حق باشد، و کار ساز وظایف ، از لذت و آرامش ، بی بهره است و زندگیش تیره و اگر پیرو شهوتها و لذات باشد، حقوق دیگران را ضایع می گذارد وظیفه ها را تباه می کند و در این حال ، به دوزخ می پیوندد .

این سخنان ، در معاویه تاءثیری تمام گذاشت و او را به سرپیچی از خلافت وا داشت چون چنین شد، یکی از خویشانش او را گفت : کسی را به جای خویش بنشان ! و او گفت : چگونه ممکنست که تلخی از دست دادن خلاف را بچشم ؟، آنگاه ، دیگری را به جای خویش تعیین کنم ؟ معاویه ، پس از کناره گیری از خلافت ، بیش از بیست و پنج روز نزیست و گفته اند: مادرش چون خبر کناره گیری شنید، گفت : ای کاش تو خون حیضی بودی ! و او گفت : کاش چنین بود، که می گفتی !

شعر فارسی

از امیر خسرو دهلوی :

جوان و پیر که دربند مال و فرزندند

نه عاقلند، که طفلان ناخردمندند

خوش آن کسان ! که گذشتند پاک چون خورشید

که سایه ای به سر این جهان نیفکندند

به خانه ای که ره جان نمی توان بستن

چه ابهلند! کسانی که دل همی بندند

به سبزه زار فلک ، طرفه باغبانانند

که هر نهال که کشتند، باز برکندند

جمال طلعت هم صحبتان غنیمت دان !

که می برند ز انسان که باز پیوندند

بقا که نیست در او، حاصل همه هیچ است

چو بنگری ، همه عالم ، به هیچ خرسندند

بساز توشه زبهر مسافران وجود!

که میهمان عزیزند و روز کی چندند

و گر تو آدمی ای ، در سگان به طنز مبین !

که بهتر از من و تو، بنده خداوندند

مجوی دنیی ! اگر اهل همتی خسرو

که از همای به مردار میل نپسندند .

حکایات پیامبران الهی

خدای تعالی فرموده است : (و آتیناه الحکم صبیا) یعنی : زهد در دنیا و پروردگار موسی ! را گفت : آرایشگران ، خود را به لباسی که در دیده من ، زیباتر از زهد باشد نیاراسته اند ای موسی چو بینی فقر فرا می رسد، بگو: آفرین به شعار نیکوکاران ! و چون بینی بی نیازی روی آورد، بگو: گناهی ست که عقوبت در پی دارد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سفارش های پیامبر (ص ) به ابن مسعود: چون نور به قلب فرود آید، دل گشایش یابد او را پرسیدند: ای پیامبر خدا! این را نشانه ایست ؟ و او گفت : آری ! چنین کسی ، از خانه فریب دوری می کند، و به خانه جاوید روی می آورد و خود را پیش از مرگ ، برای پذیرفتن آن ، آماده می سازد ای پسر مسعود! آن که به بهشت مشتاقست ، به کارهای شایسته می شتابد و آن که از آتش می هراسد، از شهوات می گریزد و آن که در انتظار مرگست ، به طاعات روی می آورد و آن که در دنیا پارسایی گزید، سختی ها بر وی آسان می شود ای پسر مسعود! خدا موسی را به سخن گفتن و راز و نیاز با خویش برگزید، آنگاه که رنگ سبزی یی را که در معده اش بود، از لاغری مشاهده کرد .

شعر فارسی

از ولی دشت بیاضی :

از آن ، زحال من آگه نیی ، که هیچگهم

حجاب عشق ، اظهار مدعا نگذاشت

و نیز از اوست :

بسکه در صید دل من برده شوخی ها به کار

جسته ام از دام و پندار گرفتار هنوز

و نیز:

چو تاءثیری ندارد جز فراموشی برش قاصد

به نام غیر گوید کاش پیغامی که من دارم !

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

صاحب بن عبّاد گوید: قابوس و شمگیر را پیش از آن که شکست خورد، به خواب دیدم که گفت : در خواب دیدم که کلاه به سر گذاشته ام و من او را گفتم : کلاه ، نشان ریاست است و او گفت : من آن را جز به (هلاک ) تعبیر نمی کنم زیرا، فارسی آن (کلاه ) است و مقلوب کلاه ، (هلاک ) گفت : بیش از سه روز نگذشت که شد آن چه شد .

شعر فارسی

از نشناس :

آن دوست ، که عهد دوستداری بشکست

می رفت و منش گرفته دامن در دست

می گفت که : بعد ازین به خوابم بینی

پنداشت که بعد از او مرا خوابی هست

از ضمیری :

دیشب من و دل ، به قول آن عهد شکن

در کوچه انتظار کردیم وطن

چون مرغ سحر، آیه نومیدی خواند

شرمنده شدم من از دل و دل از من

از مولف :

دلا! باز، اینهمه افسردگی چیست ؟

به عهد گل ، چنین پژمردگی چیست ؟

اگر آزرده ای از توبه دوش

دگر بتوان شکست ، آزردگی چیست ؟

شنیدم گرم داری حلقه دوش

بهائی ! باز، این افسردگی چیست ؟

نیز از مؤلف :

به بازار محشر، من و شرمساری

که بسیار بسیار کاسد قماشم

بهائی ! بهای یکی موی جانان

دو کون ارستانم ، بهائی نباشم

از شیخ آذری :

حلالت باد هر عشرت که کردی آذری در عشق !

که خوش مردانه رفتی جان من ! عاشق چنین باشد

میرزا اسماعیل :

گر ز بیرحمی مرا از شهر بیرون می کنی

دل که در کوی تو می ماند، به آن چون می کنی ؟

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفت :

آن که حق را به سنگینی شنود در عمل بدان ، بسی سنگین ترست .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

مالک بن دینار گفت : در یکی از کوهساران جوانی دیدم زرد چهره و ناتوان که اعضایش می لرزید چنان ، که بر زمین ، آرام نمی گرفت گویی وی را نشتر زده اند و اشکش بر گونه هایش روان بود او را گفتم : کیستی ؟ گفت : بنده ای از مولای خویش گریخته او را گفتم : باز گرد! و عذر خواه ! گفت : عذر خواستن ، نیازمند دلیل است و من دلیلی ندارم چگونه عذر خواهم ؟ گفتمش : کسی را به شفاعت گیر! گفت : همه شفیعان از او بیمناکند گفتم : به خدمت دیگری رو! گفت : دور است ! مولای دیگری جز او نمی یابم زیرا که او پدید آرنده آسمان ها و زمین است او را گفتم : ای جوان ! کار، از آن که پنداشته ای ، آسان تر است گفت : این سخن فریفتگانست گیرم او بگذرد و بخشاید اخلاص و صفا کجا شد؟

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

نادانی فقیهی را گفت : چون به رودخانه ای در آیم تا غسل کنم ، شایسته است که به کدام سوی آب بایستم ؟ و فقیه ظریف گفت : بر آن سوی که جامه های توست ، تا آن ها را دزد نبرد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

و نزدیک به این حکایت ، اینست که حکایت شده است که مردی عامی از (شعبی ) پرسید: کسی که پیش از خریدن شیرینی برای همسرش ، نماز عید بخواند، چه کفاره ای باید بدهد؟ و او گفت : دو درهم چون رفت ، از او در آن باره پرسیدند گفت : باکی نیست که به درهم های این نادان ، تهیدستی شاد شود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

عربی را پرسیدند: در نماز چه می خوانی ؟ گفت : هجو ابولهب (سوره تبت ) و نسب نامه خدا (سوره اخلاص ) .

شعر فارسی

از شیخ ابوسعید ابوالخیر:

ای نه دله ده دله ! هر ده یله کن !

صراف وجود باش و خود را چله کن !

یک صبح ، به اخلاص بیا بر در ما!

گر کام تو بر نیامد، آن گه گله کن !

اول که مرا عشق نگارم بر بود

همسایه من زناله من نغنود

واکنون کم شد ناله ، چو دردم بفزود

آتش چو همه گرفت ، کم گردد دود

نیز از اوست :

سر رشته حیات گسست و یقین نشد

تا تاروپود کسوت ما، از چه رشته اند؟

و نیز از اوست :

دردا! که نرست اندرین باغ

یک لاله که نیست بر دلش داغ

شعر فارسی

از آذری :

نوبهاران ، به که عزم عشرت آبادی کنیم

بگذریم از بوستان دوستان یادی کنیم

بلبلان از بوی نوروزی به فریاد آمدند

کم نه ایم از بلبلی ، ما نیز فریادی کنیم

خیمه سلطان گل ، بر سبزه و صحرا زدند

خیز! تا آنجا رویم ، از دست دل دادی کنیم

دهر، بنیاد جوانی می کند، ساقی کجاست ؟

موسم عیشست ، تا ما نیز بنیادی کنیم

آذری ! چون آب در زنجیر بودن ، تا به کی ؟

چون صبا یک ره ، هوای سرو آزادی کنیم

و نیز از اوست :

تا گفت : بلی ، دل به بلای تو در افتاد

هرگز زبلای تو نرست ، این چه بلا بود؟!

میل از طرف ما مشمارید! که در کاه

هر میل که بود، از طرف کاهربا بود

شعر فارسی

از امیر مغیث نحوی :

من ، ناله آتشین نمی دانستم

من ، جان و دل حزین نمی دانستم

نه نام به من گذاشتی و نه نشان

ای عشق ! ترا چنین نمی دانستم

امی لقبی ، کز انبیا اعلم بود

احمد نامی که سرور عالم بود

زان سایه به او نبود همراه ، که او

محرم جایی ، که سایه نامحرم بود .

شعر فارسی

کمال اسماعیل در وصف یکی از یهودیان گفته است :

ای روی تو، همچون کف پیغمبر تو

پیغمبر ما بحق شود رهبر تو

ترسم که تو دین موسوی نگذاری

من ، دین محمدی نهم بر سر تو

شعر فارسی

از شیخ زاده لاهیجی :

دل کیست ؟ که گویم : از برای غم تست

بیگانه خویش و آشنای غم تست

لطفی ست که می کند غمت با دل من

ورنه ، دل تنگ من ، چه جای غم تست !

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

پیامبر (ص ) را پرسیدند که : (اولیاء الله الذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون ) کیانند؟ و او فرمود: آنان که به باطن دنیا بنگرند، در آن زمان ، که مردم ظاهر آن را می بینند و در کار آخرت کوشند، آن گاه که مردم به کار دنیا در تلاشند و بمیرانند چیزی را که ترسند آنان را بمیراند و رها کنند چیزی را که دانند آنان را رها خواهد کرد هر آن چه از دنیا بر آنان روی آورد، ترک گویند و هیچ فریبنده دنیوی ، آنان را نفریبد مگر آن که رهایش کنند دنیا به چشمشان کهنه ای آید و به آبادی آن نکوشند خانه شان ویران کند، و به آبادیش بر نخیزند (دل ) در سینه هاشان بمیرد، و زنده اش نکنند بلکه دنیا را خراب کنند و به آن ، آخرت خویش ، آباد دارند، بفروشندش و به بهایش چیزی خرند که پایدار ماند چون به دنیا نگرند، گویی به بیمار سر سامی مثله شده ای می نگرند و در آن ، منادیانی بینند امیدوارم ، و یا ترسان هایی ناپرهیزگار .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

یکی از پادشاهان ایران ، به شکار بیرون رفت و در راه مردی یک چشم دید و به دیدنش او را ناخوش آمد فرمان داد، تا بزنند و به زندانش برند قضا را شاه ، در آن روز، شکار بسیار کرد و چون بازگشت فرمان داد تا مرد را آزاد کنند مرد گفت : ای پادشاه ! اجازه دهی تا سخنی بگویم ؟ گفت : بگو! گفت : مرا دیدی و زدی و به زندان کردی و ترا دیدم و شکار کردی و به سلامت بازگشتی حال ، کدام یک بر دیگری شوم بوده است ؟ شاه خندید و دستور داد تا جایزه اش دهند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی ، ابن سیرین را گفت : به خواب دیدم که مهری به دست دارم و به آن ، دهان مردان و شرمگاه زنان مهر می کنم ابن سیرین گفت : تو مؤ ذنی نیستی ؟ گفت : هستم گفت : چون به ماه رمضان ، پیش از دمیدن صبح اذان گویی ، مگر مردم را از مبطلات روزه باز نمی داری ؟

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

خدا در قرآن فرموده است : (و کان تحته کنزا لهما) برخی از مفسران ، از جمله زمخشری در - کشاف - و بیضاوی - در تفسیرش - گفته اند که این گنج ، طلا و نقره نبوده است ، بلکه کتاب های علمی بوده است و در (کافی ) در باب (فضیلت یقین ) از امام رضا(ع ) نقل شده است که آن گنج ، (بسم الله الرحمن الرحیم ) بوده است .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

در شگفتم که آن که به مردن یقین دارد، چگونه شادمان می شود؟ و در شگفتم که کسی که به تقدیر یقین دارد، چگونه اندوهگین می شود؟ و در شگفتم که کسی که دنیا و دگرگونی های آن را می بیند، چگونه بدان پشت گرم است سزاوار است که آن که خدا بی خبر است ، او را در (قضا) متهم ندارد و او را از فرو فرستادن روزی ، غافل نینگارد .

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل ایرانی

قرشی ، در (شرح تشریح قانون ) در مبحث تشریح پستان گوید: ما را همسایه ای بود، که همسرش در گذشت و شیر خواره ای از او باز ماند و او را توانی نبود که طفل را دایه ای گیرد و بسا که پستان خویش به دهان کودک می نهاد، و کم کم در پستان مرد، شیر پدید آمد، و چون می دوشیدش ، شیر بسیار بیرون می آمد و نیز در کتاب مزبور آمده است که : یکی از فرمانروایان دمشق ، استری ماده داشت ، که کره خری مادر مرده را شیر می داد و چون استر را بر می نشست و خر کره را به همراه می برد، از مردم ، شرمساری داشت و اگر خر کره را نمی برد، شیر از پستان قاطر فرو می ریخت و در زیر آن ، به راه می افتاد آن بزرگ ، سوار شدن استر را به پاس شرم از مردم رها کرد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

یکی از پزشکان ، بر آنست که مو و ناخن ، مرده ، پس از مرگ نیز رشد می کنند علامه ، در ( شرح قانون ) گفته است : بی تردید، این دو، پس از مرگ ، از آن چه در آغاز مردن بوده اند، بلندتر می شود گروهی گویند که این دو، رشد نمی کنند اما، چون پیرامون آنها تحلیل می رود، پنداشته می شود که رشد کرده اند و گروهی گویند: رشد می کنند زیرا که رشد شان از افزونی بخارات است و در آغاز مردن ، در بدن مرده ، از بخارهای بویناک یافت می شود و این دو، رشد می کنند - پایان سخن علامه .

حکایات پیامبران الهی

در کشّاف آمده است که : برادران یوسف ، چون وی را شناختند، او را پیام دادند که تو، ما را هر پگاه شامگاه به سفره خویش می خوانی و ما، از آن چه با تو کرده ایم ، شرمساریم و یوسف (ع ) آنان را گفت : گرچه مصریان ، در حکم زرخریدان منند، مرابه همان چشم بردگی می نگرند و گویند: پاک و منزه است پروردگاری که به بیست درهم خریده ای را بدین پایه شرف رسانید! و اینک ! با وجود شما، در چشم آنان بزرگی یافته ام چنان که مردم دانند که شما، از نوادگان ابراهیم اید و برادران من .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

امام صادق (ع ) را پرسیدند: از چه رو، خطبه ها و رساله ها و شعرها به زودی ملال آورد و قرآن ، تکرار می شود و ملال آورنیست ؟ و امام (ع ) فرمود: از آن روی که آن ها به گذشتن زمان ، نیازشان نباشد و قرآن بر مردم هر روزگار حجت است و از این رو، همیشه طرب انگیز است .

شعر فارسی

از نشناس :

صبر کن بر ستم بیخردان

نرسد جز به تن ، آزار بدان

چه غم از زخم که بر آب و گلست

غم از آنست که بر جان و دست

هر لگد کاو زفرومایه رسد

نکند کوب ، چو بر سایه رسد

گل را دیدم قبای سبز اندر بر

با جامه اطلس و دهان پر زر

گریان ، کف پای باغبان می بوسد

کاینک زرو جامه ، عمر، یک روز دگر

بسی گردش نمود این سبز طارم

بسی تابش مه و خورشید و انجم

که تا باهم طبایع رام گشتند

شکار مرغ جان را دام گشتند

هنوز آن مرغ نافرخ سرانجام

نچیده دانه کاهی ازین دام

طبایع بگسلد از یکدیگر بند

کند هریک به اصل خویش پیوند

بماند مرغ دور از آشیانه

دلی پر خون ز فقد آب و دانه

جز به ضد، ضد را همی نتوان شناخت

چون ببیند زخم ، بستاند نواخت

لاجرم ، دنیا مقدم آمده است

تابدانی قدر اقلیم الست

گویی آنجا خاک را می بیختم

وین جهان پاک جهان پاک اندرو می ریختم

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون حجاج ، منجنیق نهاد، تا با آن ، به خانه کعبه سنگ اندازد، صاعقه ای فرود آمد و منجنیق را سوزاند یاران حجاج از سنگ انداختن دست برداشتند و حجاج ، آنان را گفت : باک مدارید! که این ، نشانه آنست که کار شما پذیرفته شده است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

در یکی از کتابهای تاریخی آمده است که عبدالله بن مبارک ، از یکی از کوچه های شام می گذشت و مستی را دید که این چنین می خواند: عشق مرا خوار کرد و اینک ! اسیر خواریم و مرا به معشوق ، راهی نیست .

عبدالله کاغذ از آستین بر آورد و این و بیت نوشت او را گفتند: شعری که از مستی شنیده ای می نویسی ؟ و او گفت : این مثل نشنیده اید؟ که : بسی گوهرها که در زباله دان است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زاهدی در اتاق خویش خفته بود که مستی از زیر آن بنا می گذشت و شعری را ناموزون می خواند زاهد، سر بیرون کرد و گفت : ای فلان ! حرامی آشامیده ای و خفته ای را بیدار کرده ای و شعری را به غلط می خوانی و درست شعر چنین است :

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در (عیون اخبار الرضا) آمده است که : امام رضا(ع ) را پرسیدند: چرا به شب ، نمازگزاران شب زنده دار، سیمایشان از دیگران زیباتر است ؟ و امام (ع ) گفت : زیرا که آنان با خدای خویش خلوت کنند و او از نور خویش بر آنان پوشاند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

شیوه عمر بن عبدالعزیز آن بود که هر شب ، عالمان و پرهیزگاران را گرد می آوری و آنان در مرگ و گور و قیامت سخن می گفتند و آنگاه ، چنان می گریستند، که گویی مرده ای پیش روی آنانست .

حکایات پیامبران الهی

ابو عمر شیبانی گفت : امام صادق (ع ) را دیدم که ماله ای در دست ، و جامه ای خشن در بر داشت و دیواری را مرمت می کرد و عرق می ریخت او را گفتم : فدایت شوم ! مرا ده ! تا ترا یاری دهم گفت : دوست دارم که مرد، در بدست آوردن روزی ، از گرمای خورشید، آزار بیند .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

از کتاب (روضه کافی ) به حذف اسناد، از (عبدالرحمان بن سیابة ) روایت شده است که گفت : امام صادق (ع ) را گفتم : فدایت شوم ! مردم می گویند، توجه به احوال ستارگان حلال نیست و آن ، چیزیست که مرا خوش آید اگر دینم را زیان دارد، پس ، آن چه که دینم را زیان دارد، نخواهم و اگر دینم را زیان ندارد، بخدا، که آن را دوست دارم و دوست دارم نگریستن به آن ها را و امام (ع ) گفت : چنان که می گویند، دینت را زیان ندارد سپس گفت : شما، به چیزی می نگرید که از زیاد نگریستن به آن چیزی درک نمی کنید و کم آن نیز شما را سودی ندهد .

شعر فارسی

از نشناس :

هر چند وقت کشته شدن دست و پا زدم

یک بار دامن تو نیامد به چنگ من

از قاضی احمد فگاری :

کدام روز به یک جا قرار داشت دلم ؟

همیشه این دل بی خانمان هوایی بود .

از ولی دشت بیاضی :

در محشر اگر لطف تو خیزد به شفاعت

بسیار بگردند و گنه کار نیابند

از سعدی :

سعدی ! تو کیستی که دم از عشق می زنی ؟

دعوی بندگی کن و اقرار چاکری

از نشناس :

دل گفت : مرا علم لدنی هوس است

تعلیم کن ! اگر ترا دسترس است

گفتم که : الف گفت : دگر؟ هیچ

در خانه اگر کس است ، یک حرف بس است

شعر فارسی

از محتشم :

شوم هلاک ، چو غیری خورد خدنگ ترا

که دانم آشتی یی در قفاست جنگ ترا

کرشمه های تو از بس که همت نازآیین

نه آشتی تو داند کسی ، نه جنگ ترا

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در (کشف الغمه ) از امام صادق (ع ) نقل شده است که فرمود: عزت ، پیوسته بی آرام است تا به خانه ای فرود آید، که اهل آن ، از آن چه در دست مردم است نومید مانده اند و آنجا بماند و نیز آمده است : قرآن ظاهری نیک دارد و باطنی ژرف و نیز: نیکبخت آنست که در خویش خلوتی یابد که بدان مشغول شود .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفته است : با نفس خویش ، در خانه اندیشه خلوت کن ! و او را به آن چه مشغول است ، سرزنش کن ! و بیازار! شاید باز ایستد و رنه او را به لشگرگاه مردگان بر! و اگر نیک نشد، به تازیانه گرسنگیش بزن !

از سخنان عارفان : اگر ابرهای بیخبری ، از پیش چشمهای اهل یقین کنار رود، هلال هدایت بر بال های بیداری بر آنان پدیدار شود و عزم کنند که هوس ها را روزه گیرند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : از چیزی بی نیاز بودنت بهتر، تا بی نیازیت با آن .

امیر خسرر دهلوی پیرامون همین مضمون گفته است :

خسروان را همه اسباب فراغت دادند

وز همه ، خسرو بیچاره فراغت دارد .

شعر فارسی

از سعدی شیرازی :

صاحب دلی به مدرسه آمد ز خانقاه

بشکست عهد صحبت اهل طریق را

گفتم : میان عالم و عابد چه فرق بود؟

تا اختیار کردی از آن ، این فریق را

گفت : آن ، گلیم خویش برون می برد ز موج

وین سعی می کند که بگیرد غریق را

شعر فارسی

به شیخ الرئیس نسبت داده اند:

اگر دل از غم دنیا، جدا توانی کرد

نشاط و عیش به باغ بقا توانی کرد

وگر به آب ریاضت برآوری غسلی

همه کدورت دل را صفا توانی کرد

ولیک ، این ، عمل رهروان چالاکست

تو نازنین جهانی ، کجا توانی کرد؟

منصور، مردی را از کوفه احضار کرد که به سخن چینی گفته بودند اموال بنی امیه نزد اوست و چون ، به حضور وی رسید، او را گفت : ودیعه های بنی امیه را نزد ما بیاور! مرد گفت : ای امیر! آیا تو وارث امویانی یا وصی آنان ؟ منصور گفت : آنان ، مسلمانان را خیانت کردند و من ، امور آنان را به دست دارم مرد گفت : ترا دلیلی هست که آن اموال ، از راه خیانت بدست آمده است ؟ چه ، آنان ، اموالی نیز داشته اند منصور، سر به زیر افکند و سپس گفت : رهایش کنید آنگاه ، مرد گفت : بخدا! که مالی نزد من نیست ! اما دیدم که استدلال ، راهی است که به خلاصی من نزدیک تر است و این سخن چین بنده ، گریخته منست منصور سخن چین را تهدید کرد و او، به بندگی اقرار کرد و مرد گفت : چون اقرار کرد، او را نسبت به کاری که کرده است ، بخشودم .