کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107169
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107169 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

حکایات تاریخی ، پادشاهان

وزیر (عون الدین بن هبیره ) ادیب و فاضل بود، و حکایت کرد که : من و پیری که به درستی آراسته بود، در بغداد، دوستی داشتیم چون هنگام مرگش فرا رسید، مرا سیصد دینار داد و گفت : در مرگ من هزینه کن ! و مرا در مقبره ای معروف ، به خاک سپار! و بازمانده آن ، به نیازمندی ده ، که دانی که به آن نیاز دارد .

چون پیر مرد، او را به خاک سپردم و بازگشتم و چون به میانه پل رسیدم ، اسبی به من زد، و دستمالی که پول ها در آن بود، از دستم به دجله افتاد دست ، پشت دست زدم ، و فریاد کشیدم که لا حول و لا قوة الا بالله و مردی مرا گفت : چه گذشت ؟ سرگذشت خویش او را گفتم و او، جامه هایش برکند و خویش به آب افکند و در جایی که دستمال فرو افتاده بود فرو رفت و به حالی که دستمال به دندان گرفته بود، از آب بر آمد و آن را به من داد و من ، پنج دینار از آن پول ها به او دادم و او چنان شادمان شد، که گویی پرواز خواهد کرد و سوگند خورد که روز خویش رابه حالی آغاز کرده است که روزی خویش نداشته آنگاه از پدر خویش شکوه کرد و او را لعنت گفت من ، آن را ناخوش داشتم و از نفرین بازش داشتم و او گفت : پدرم با آن که به نیازمندی من آگاه بوده است ، مال خویش از من باز گرفته ، و از من دوری کرده است تا امروز که درگذشته و مرا از بیماری خویش آگاه نکرده و از مال بهره ور بوده است او را گفتم : پدرت کیست ؟ گفت : فلان پسر فلان و پیری را که از خاک سپاریش باز می گشتم ، نام گفت من ، از کارش شگفتی نمودم و از او گواه خواستم و گروهی بر این گواهی دادند که این ، فرزند همان کس است من نیز پول ها را به او دادم و گفتم : این ، از آن تست

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفت : حد جوانمردی ، آنست که کاری را به پنهانی نکنی ، که چون آشکارا کنی ، ترا شرمسار دارد .

دیگری گفت : جوانمردی ، ترک کامجویی ست همچنان که کامجویی ، ترک جوانمردی است .

چیزهایی که بر آب شناور می مانند، چیزهایی هستند، که اگر به قدر حجم آن ها از آب برگیری ، از خود آن اجسام ، سنگین ترست و اگر آن جسم ، از وزن آب هم حجم خود سنگین تر باشد، در آب فرو می رود و اگر در حجم و وزن برابر نیز باشد، چنین است .

شعر فارسی

از نشناس :

آنچه بر صفحه گل بود و زبان بلبل

یک سخن بود، چو در هر دو تاءمل کردم

رفتی وز دیده خواب شد بیگانه

وز صبر، دل خراب ، شد بیگانه

دور از تو، چنان شبی به روز آوردم

کاندر نظر، آفتاب شد بیگانه

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

امپدوکل حکیم ، مراتب حکمت را از داوود و سپس از لقمان فرا گرفت و ارسطو، حکمت را از امپدوکل آموخت .

معارف اسلامی

کنیه برخی از جانوران و چیزها:

نام کنیه نام کنیه نام کنیه

شیر ابوالحرث کفتار ام عامر روباه ابولحصین

پلنگ ابوعون گرگ ابوجعده سگ ابوناصح

استر ابوالاثقال خر ابوزیاد خروس ابویقظان

گربه ام خداش مرغابی ام حفصه موش ام فاسد

سوسک ام سالم دینار ابوالفضل دینار ابوالحسن

درهم ابوکبر درهم ابوصالح نان ابوجابر

پنیر ابومسافر گردو ابومقاتل شیر ابوالابیض

تخم مرغ ابوالاصفر هلیم ام جابر آبگوشت ابوراجع

آب ابوحیان چوبک ابوالنقاء

سخن عارفان و پارسایان

یکی از تابعین گفته است : نان ، میوه یاران پیامبر (ص ) بوده است .

سخن عارفان و پارسایان

صوفی یی گفت : بزرگ ترین حجاب میان خدا و بنده سرگرمی آدمی به تدبیر نفس خویش است و تکیه کردن بر ناتوانی همچون خویش .

معارف اسلامی

ابان بن عبدالحمید بن لاحق بصری ، شاعر خوش قریحه ، کتاب کلیله و دمنه را برای یحیی بن خالد برمکی به مدت سه ماه ، در چهار ده هزار بیت به شعر درآورد یحیی به تعداد ابیات ، او را دینار بخشید فضل نیز او را پنج هزار دینار داد .

و همچنین ، رودکی در سنه (330) و اند، کلیله و دمنه را به اسم میرنصر سامانی ، در دوازده هزار بیت به نظم آورد، و صله وافر یافت ، به بحر رمل مسدس ، و این شعر از اینجاست :

هر که نامخت از گذشته روزگار

هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

(فراء نحوی ) معلم دو فرزند ماءمون بود و چون بر پای می خاست ، هر یک از آن دو، لنگه ای کفش پیش پایش می نهادند ماءمون ، آنان را چنین دستور داده بود .

حکایات پیامبران الهی

حسن بن علی (ع ) بر جوانی می گذشت و او را خندان دید، جوان را گفت ای فلان ! از صراط گذشته ای ؟ گفت : نه ! گفت به بهشت خواهی رفت یا به دوزخ ؟ گفت : ندانم گفت : از چه رو خندانی ؟ راوی گوید: دیگر آن جوان را خندان ندیدند .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بزرگی از بزرگترین بردباری پرسیدند گفت : همنشینی با کسی که خویش را با تو سازگاری نیست و دوری از او نیز نتوانی .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بزرگی را از نشانه بردباری پرسیدند گفت : ترک گله و پنهان داشتن رنج

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از ابو جعفر محمد بن علی الباقر(ع ) از پدرش علی بن الحسین - زین العابدین - از پدرش و او، از پدرش علی بن ابی طالب (ع ) روایت شده است که فرمود: از وامی که بر من بود، نزد پیامبر شکوه کردم و او (ص ) فرمود: ای علی ! بگو: (اللهم اغنی بحلالک عن حرامک و بفضلک عمن سواک ) و اگر کوهی از وام بر تو باشد، پروردگار بپردازد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در (کافی ) در باب (شرک ) از امام صادق (ع ) روایت شده است که او را پرسیدند از کوچک ترین چیزی که بنده را به شرک رساند و او گفت : بدعتی که دوستی و دشمنی برانگیزد .

و نیز در (کافی ) روایت شده است که او را پرسیدند از گفته پروردگار که گفت : (و ما یؤ من اکثرهم بالله الا هم مشرکون ) و امام (ع ) فرمود: این ، شرک طاعت است و نه شرک عبادت .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

ابواسحاق ، ابراهیم بن علی بن یوسف شیرازی فیروزآبادی ، در فقه شافعی فضلی و تبحری داشت چنان که گفته اند: اگر شافعی او را می دید، به خود می بالید فیروزآبادی ، اشعار نیک دارد .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

محمد بن منصور نیشابوری ، شاگرد غزالی بوده و در فقه تبحر داشته است از کتابهای اوست (المحیط فی شرط الوسیط) و (والانتصاف ، فی المسائل الخلاف ) او شعر نیز نیک می گفته است .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در نهج البلاغه آمده است : پروردگار چیزهایی را بر شما واجب داشته است آن ها را تباه مکنید! و شما را حدودی نهاده است از آنها مگذرید! و از چیزهائی باز داشته است آنها را انجام مدهید! و چیزهائی را به سکوت برگذار کرده است به فراموشی نسبت مدهید! و نورزید!

شعر فارسی

از سنایی :

شد بر او تنگ این جهان سترگ

که جهان خرد بود و مرد، بزرگ

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی یاران خویش را گفت : دانش بیاموزید! که اگر روزگار شما را نکوهش کنند، بهتر از آنست که به سبب شما آن را نکوهش کنند .

نکته های علمی ، اد بی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

متکلم فاضل (ابوالقاسم عبدالواحد بن علی بن برهان ) گفته است : لفظ (ذات ) را به پروردگار اطلاق کردن ، روا نیست زیرا، آن چه که بر خداوند اطلاق می شود، نباید تاء تاءنیث داشته باشد و از این روست که آن را منع کرده است و (ذات ) مؤ نث (ذو) است به معنی : صاحب .

شعر فارسی

از نشناس :

غافل مشو! که مرکب مردان مرد را

در سنگلاخ بادیه ، پی ها بریده اند

نومید هم مباش !که رندان جرعه نوش

ناگه به یک خروش ، به منزل رسیده اند

نکته های پندآموز، امثال و حکم

بزرگی گفته است : زشت یاد (غیبت ) تلاش ناتوانانست .

شعر فارسی

شاعری ایرانی گفته است :

رفتم بر اسب ، تا به جرمش بکشم

گفتا که : نخست بشنو این عذر خوشم

نه گاو زمینم که جهان بردارم

یا چرخ چهارمم ، که خورشید کشم

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(فضل مافروخی ) در کتاب (محاسن اسفهان ) گفته است : در اسفهان ، دیوانه ای بود شیرین کلام و خوش پاسخ ، که از او حکایات بسیار به یاد مانده است و از آن هاست که : امیر، مال بسیار از مردم گرفته بود، تا دیوار شهر بسازد و او گفته بود: گویی می خواهی باغی بسازی چه ، درون شهر ویران می کنی تا پیرامون آن دیوار کنی .

حکایات پیامبران الهی

در کتاب (انیس الخاطر) آمده است که یحیی پیامبر (ع ) عیسی (ع ) را دید و او را گفت : چیست که خوشحالی ؟ گویی ایمنی ! و عیسی (ع ) گفت : چیست که ترا اندوگین می بینم ؟ چنان که گویی نومیدی ! اندکی نگذشت که وحی آمد و آن دو را گفت : آن که شادمان ترست و گمانش به من بهترست ، او را بیشتر دوست دارم .

حکایات پیامبران الهی

روایت شده است که عیسی بر مردی گذشت کور و به پیسی رنجور زمینگیر و هر دو سوی بدن مفلوج که گوشت های بدنش از جذام می ریخت و می گفت : پروردگار را سپاس ! که مرا از بسیاری از رنج ها برکنار داشته است و عیسی (ع ) او را گفت : ای فلان ! کدام رنج است که تو از آن بازداشته شده ای ؟ و او گفت : ای روح خدا! مرا پروردگار، معرفت خویش در دل نهاده است و کسانی را ننهاده است و من ، از آنها بهترم عیسی گفت : راست گفتی : دست خویش به من ده ! و داد که بناگاه ، زیباترین و موزون ترین آدمیان شد و بیماری از وی دور شد و از یاران عیسی شد و پیوسته با او بود .

شعر فارسی

از صالح :

گو یار و دوست ، منع کنندم زعشق او

دشمن هزار مرتبه بهتر زیار و دوست

شعر فارسی

از سعدی :

شنیدم که وقت سحرگاه عید

ز گرما به بیرون شدی بایزید

یکی تشت خاکسترش بی خبر

فرو ریختند از سرایی به سر

همی گفت ژولیده دستار و موی

کف دست شکرانه مالان به روی

که ای نفس ! من در خور آتشم

زخاکستری روی درهم کشم ؟

حکایاتی کوتاه و خواندنی

کسی دانش بسیار اندوخت و بدان عمل نکرد، حکیمی او را گفت : ای فلان ! اگر زندگی خویش در گرد آوردن سلاح صرف کنی ، کی به جنگ خواهی پرداخت ؟

شعر فارسی

از نشناس :

هر چه آن پیشم نهاده دست عقل و حس و وهم

کبریایش سنگ طفلان اندر آن انداخته .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

یکی از نزدیکان ماءمون ، در آن بیماری که بدان درگذشت ، بر او وارد شد و دیده بودش که همواره خویش را گرامی می داشت ، و اینک دستور داده بود، تا بستری از سرگین بسازند و خاکستر بر آن ریزند و او بر آن می غلتید و می گفت : ای آن که پادشاهیت بی زوالست ! بر زوال یافته های ببخشای ! و پیوسته چنین گفت ، تا مرد .

شعر فارسی

از مولوی معنوی :

در عدم ما مستحقان کی بدیم ؟

که بر این جان و بر این دانش زدیم ؟

ما نبودیم و تقاضامان نبود

لطف تو ناگفته ما می شنود

دنیی و عقبی ، حجاب عاشقست

میل آن ها کی ز عاشق لایقست ؟

شعر فارسی

شیخ عارف عطار که - رحمت خداوند بر او باد!- به این کلام خداوند که می فرماید:

(لکل امرء منهم یومئذ شاءن یعنیه ) استشهاد کرده و گفته است :

کشتی یی آورد در دریا شکست

تخته ای زان جمله بر بالا نشست .

گربه و موشی چو بر آن تخته ماند

کارشان با یکدیگر ناپخته ماند

نه زگربه موش را روی گریز

نه به موش ، آن گربه را چنگال تیز

هر دو شان از هول دریای عجب

در تحیر بازمانده خشک لب

در قیامت نیز این غوغا بود

یعنی : آنجا نه تو و نه ما بود .

شعر فارسی

از نشناس :

چشم عبرت بین ، چرا در قصر شاهان ننگرد؟

تا چه سان از حادثات دورگردون شد خراب

پرده داری می کند بر طاق کسری عنکبود

جغد، نوبت می زند بر قلعه افراسیاب

خوبی ، همین کرشمه و ناز و خرام نیست

بسیار شیوه هاست بتان را که نام نیست

خاموش شد عالم به شب ، تا چست باشی در طلب

زیرا که بانگ و عربده ، تشویش خلوتخانه شد

شعر فارسی

از مولوی معنوی :

جان ها را بسته اندر آب و گل

چون رهند از آب و گل ها شاد دل ؟

در هوای عشق حق رقصان شوند

محو قرص بدر بی نقصان شوند

چون نقاب تن رود از روی روح

از لقای دوست یابد صد فتوح

می زند جان در جهان آبگون

نعره یا لیت قومی یعلمون

شعر فارسی

از نشانس :

در اول چو خواهی کنی جمع مال

بسی رنج بر خویش باید گماشت

پس ، از بهر آن تا بماند به جای

شب و روز می بایدش پاس داشت

وزین حال ، این جمله مشکل ترست

که آخر به حسرت بیاید گذاشت

شعر فارسی

از نشناس :

ملک ، ملک اوست ،او خود مالکست

غیر ذاتش ، کل شی ء هالکست

هالک آمد پیش وجهش هست و نیست

هستی اندر نیستی ، خود طرفه ایست

شعر فارسی

از نشناس :

خاطرم جمعست از بدگوئی دشمن ، که یار

گوش بر حرفش نیندازد، چو نام من برد

خواجه را بین ! که از سحر، تا شام

دارد اندیشه شراب و طعام

شکم از خوشدلی و خوشحالی

گاه ، پر می کند، گهی خالی

فارغ از خولد ایمن از دوزخ

جای او مزبله ست ، یا مطبخ

شعر فارسی

از سخنان شیخ نظامی در خسرو و شیرین :

همه ساله نباشد کامکاری

گهی باشد عزیزی ، گاه ، خواری

نماند جاودان طالع به یک خوی

نماند آب ، دایم در یکی جوی .

درین صندل سرای آبنوسی

گهی ماتم بود، گاهی عروسی

به جای بانگ مطرب می کند ساز

به جایی مویه گر بردارد آواز

بسا رخنه که اصل محکمی هاست

بسا اندوه که در وی خرمی هاست

فلک چون کارسازی ها نماید

نخست از پرده بازی ها نماید

بسا قفلی که بندش ناپدیدست

چو وابینی نه قفلست آن ، کلیدست

خواجه پندارد که دارد حاصلی

حاصل خواجه بجز پندار نیست