کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107162
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107162 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

و نیز مؤلف به زبان حال خویش سروده است :

با آن که سخن من ، از معنی تهی ست ، اما رفیق و پرشورست خدمتگزار همه مردم هستم اگر مرا به خدمت گیرند اگر به من پیوند نداشته باشند، ارزشم افزون می شود اگر از من ببرند، من ، یک روز عشقشان را از یاد نخواهم برد با اینهمه بی نصیبی و ناکامی ، رنج مرابنگر! که از من یاد نمی کنند، مگر آنگاه که ظرف های غذا برچیده باشند .

شعر فارسی

گفته اند که : (وقت شمشیر بران است ) و یکی از شاعران فارسی زبان ، آن رابه نظم آورده است که به گمانم جامی باشد .

وقت را تیغ گفته اند بران

که بود بی توقفی گذران

هر کجا تیز بگذرد، آن تیغ

وانگردد به وای وای و دریغ

گر چه باشد گذشتنش نفسی

لیک ، تاءثیر آن قویست بسی .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم ، فرازهایی از کتب آسمانی

زمخشری درباره این سخن پروردگار که می فرماید: (ان کید کن عظیم ) (همانا که مکر شما زنان عظیم و بزرگ است - سوره 12 - آیه 28) گوید: مکر زنان را بزرگ می شمارد - هر چند که مردان نیز مکر می وزند اما نیرنگ زنان ، لطیف ترینست و حیله شان نافذترین و مکر خویش را با نرمی همراه کنند سپس گوید: زنان را بزرگ می شمارد - هر چند که مردان نیز مکر می ورزند - اما نیرنگ زنان ، لطیف تر ینست و حیله شان نافذترین و مکر خویش را باز نرمی همراه کنند سپس گوید: زنان کوتاه قد، از دیگرانشان زیرک ترند .

دانشمندی گفت : از زنان بیشتر می ترسم ؛ تا از شیطان زیرا که ، پروردگار می فرماید: (ان کید الشیطان کان ضعیفا) (یعنی مکر شیطان ضیعف است - سوره 4 - آیه 76) و نیز درباره زنان گوید: (ان کید کن عظیم )

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

اگر گفته شود که : از ترکیب حروف الفبا، چند کلمه دو حرفی - چه با معنی و چه بی معنی - بدون تکرار حرفی در کلمه به دست می آید؟ پاسخ ، حاصل ضرب شمار (27) در شماره (28) است و اگر گفته شود که چند کلمه سه حرفی ، بدون تکرار حرفی در کلمه ، بدست می آید باید شمار (28) را در شمار (27) ضرب کرد و حاصل ضرب را در (26) ضرب کرد که می شود 19656 و اگر از چهار حرفی پرسیده شود، باید این مقدار را در عدد (25) ضرب کرد و در مورد کلمات پنج حرفی و بیشتر، به همین گونه .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

بسا که بخواهند مساحت جسم هایی را که محاسبه مساحت آنها دشوار است به دست آورند همانند: فیل و شتر در این حالت ، جسم را در حوض مربعی قرار می دهند و مقدار آب را اندازه می گیرند سپس ، جسم را آب را اندازه می گیرند سپس ، جسم را از آب بیرون می آورند، بار دیگر آب را اندازه می گیرند مساحت آب کم شده ، مساحت تقریبی جسم است .

سخن عارفان و پارسایان

یحی معاذ بارها می گفت : ای عالمان ! کاخ های شما قیصری است و خانه هایتان خسروی و مرکب هایتان قارونی و ظرف هایتان فرعونی و خویهایتان نمرودی و سفرهایتان جاهلی و مذهبهایتان پادشاهی پس راه و روش محمدی کو؟

مؤلف به مناسبت ، گفته سنایی را یاد می کند:

دین فروشی کنی ، که تا سازی

بارگی نقره خنک و زرین زرگند

گویی از بهر حرمت علمست

اینهمه طمطراق و خنگ و سمند

علم ازین ترهات مستغنی ست

تو برو در بروت خویش بخند

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است :

روزهایی بر ما گذشت که شیرین تر و گواراتر از آن نبوده است آن روزها گذشتند، از پس آنها چیزی جز آرزویشان باز نماند .

سخن عارفان و پارسایان

گنبد شافعی ، گنبد عظیمی است با فضای وسیع و امسال که سال 992 هجریست به زیارت آن رفتم در بالای میل قبّه ، زورقی از آهن نصب شده است شاعری به هنگام دیدار آن قبه و دیدن آن میل و زورق سروده است :

گنبد سرور من که (چنین ) بلندی گرفته است ، اگر در زیر آن ، دریاهایی وجود نداشت بالای آن ، کشتی قرار نمی گرفت .

ترجمه اشعار عربی

شافعی سروده است :

فرمانروایی کردند و در حکومتشان چنان فزونی خواستند که به زودی نشانه ای از حکومت باقی نخواهد ماند اگر دادگری می کردند، بر آنان نیز دادگری می رفت اما، سرکشی کردند و روزگار نیز با غم و رنج بر آنان سرکشی کرد اینک ! زبان حالشان که بر آنان می خواند: این ، سزای آن و بر روزگار، نکوهشی نیست .

شعر فارسی

ابوسعید ابوالخیر گوید:

دل ، جز ره عشق تو نپوید هرگز

جز محنت و درد تو نجوید هرگز

صحرای دلم عشق تو شورستان کرد

تا مهر کسی دگر نروید هرگز

شعر فارسی

گفته اند، که : در پیشگاه امام رضا(ع ) سخن از (عرفه ) و (مشعر) رفت و آن حضرت فرمود، هیچکس در این کوه ها نمی ایستد، جز این که دعای او پذیرفته می شود اما، مؤمنان دعای آخرتشان پذیرفته می شود و کافران ، دعای دنیاشان .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

از ابن مبارک پرسیدند که : تا کی می نویسی ؟ و او گفت : ممکن است که کلمه ای را که به حالم سودمند باشد، ننوشته باشم و به قلمم آید .

گزیده ای از کتابها و تاءلیفات

ابن جوزی در کتاب (صفوة الصّفا) در گزارش رویدادهای سال 645 هجری گفته است که : در این سال ، در بصره ، طاعونی روی آورد که همگان را کشت و مدت آن ، چهار روز بود در روز نخست هفتاد هزار کس را کشت در روز دوم ، هفتاد هزار و یک تن را و در روز سوم ، هفتاد هزار و سه تن را و در روز چهارم ، همگان مرده بودند، جز تنی چند .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

عبدالله گفت : (روزی ) پیامبر خدا(ص ) مربعی ترسیم کرد و در میان آن ، خطی کشید که تا بیرون آن مربع آمد، و در کنار آن خط، خطهای کوچک دیگری کشید و گفت : آیا می دانید که این ، چیست ؟ گفتیم : پروردگار و پیامبرش بهتر دانند گفت خط میانه ، آدمی ست و خطهای پیرامون مربع ، مرگ اند، که او را در میان گرفته اند و این خطهای کوچک ، ناخوشی هایی هستند که پیرامون اویند، و او را آسیب می رسانند و اگر این یکی از خطا کند، آن دیگری به او گزند می رساند و آن خط بیرون از مربع ، آرزوی آدمی ست .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

ابن اثیر،- مجدالدین ابو السعادت - صاحب (جامع الاصول ) و (النهایه در حدیث ) از بزرگانی بود که در نزد پادشاهان منزلت فراوان داشت و سرپرستی کارهای مهمی با او بود تا که بیمار شد و دست و پایش از کار باز ماند و خانه نشین شد و کارهای خود را ترک گفت و از آمیزش با مردم دوری جست اما بزرگان همچنان به خانه اش آمد و شد داشتند و برخی از پزشکان نیز به دیدنش می رفتند و عهده دار بهبود او بودند تا این که پزشکی به دیدنش آمد و به بهبودی نزدیک شد ابن اثیر او را مبلغی زر داد و گفت به راه خویش برو! اما دوستان و یارانش او را به نکوهش گرفتند و گفتند: نمی گذاری تا تندرست شوی ابن اثیر گفت : هنگامی که تندرستی خویش بازیابم ، به کارم فرا خوانند، و به ناچار، بپذیریم لیکن ، تا بدین حالتم ، شایسته آن کارها نیستم و از این رو، اوقات من صرف کامل کردن خودم و مطالعه کتاب می شود و در کارهایی وارد نمی شوم که انگیزه خوشنودی آنانست اما ناخوشنودی پروردگار را در پی دارد و روزی نیز به ناچار می رسد پس ، رهایی از آن کارها را برگزید تا به دانش آموختن بپردازد، و به سبب دوری از منصب ها، در آن مدت ، کتاب (جامع الاصول ) و (النهایه ) و چیزهای دیگر را تاءلیف کرد .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در (تفسیر نیشابوری ) درباره این کلام وحی در سوره (جاثیه ) که فرماید:(و سخر لکم ما فی السموات و ما فی الارض جمیعامنه ان فی ذالک لایات لقوم یتفکرون ) (یعنی و تمامی آن چه که در آسمان ها و زمین است ، همه را مسخر شما ساخت در این کارها، برای مردم با فکرت ، آیات قدرت خدا کاملا پدیدار است - سوره 45-آیه 13) آمده است که :(ابو یعقوب نهرجوری ) گفت : خدا، جهان هستی و آنچه در اوست را مسخر تو قرار داد، تا هیچ چیز تو را تسخیر نکند و مسخر کسی باشی که جهان را تو کرد پس ، کسی که در عالم هستی ، چیزی را مالک شد، و زیبایی دنیا او را گرفتار خویش ساخت ، نعمت خدا را انکار کرد و نعمت های او را ناسپاس می شود در حالی که خدا او را آزاد آفریده است تا بنده او باشد اما او بنده هر چیز دیگر شده ، به بندگی خدا نمی پردازد .

حکایات پیامبران الهی ، معصومین (ع )

از امام صادق (ع ) نقل شده ، که بینوایی به نزد پیامبر آمد و مرد ثروتمندی در حضور رسول (ص ) بود مالدار، جامعه خویش از بینوا در کشید پیامبر (ص ) گفت : چه چیز تو را بر آن داشت ؟ آیا ترسیدی که بینوایی او، ترا نیز در گیرد؟ یا بی نیازی تو به او بچسبد؟ ثروتمند گفت : چون چنین فرمودی ؛ چون چنین فرمودی ؛ نیمی از دارایی من از آن او باشد آنگاه پیامبر به مرد بینوا گفت : آیا از او می پذیری ؟ و تهیدست گفت : نه : گفت چرا؟ گفت از آن می ترسم ، که چنان شوم که او شده است .

حکایاتی از عارفان و بزرگان علم و دین

گفته اند که : در کوهی از لبنان ، زاهدی ، دور از مردم ، در غاری می زیست روزها روزه می داشت و هر شب برای او گرده نانی می رسید؛ که نیمی از آن را به هنگام گشودن روزه می خورد و نیم دیگر را به هنگام سحر و این حال ، روزگاری دراز پایید، و مرد از کوه به زیر نیامد، تا این که چنین شد، که در شبی از شب ها، نان از او برگرفته شد و گرسنگی شدت یافت و خواب از چشم زاهد رفت پس نماز گزارد و آن شب را در امید خوردنی ، بیدار ماند، تا گرسنگی بدان دفع کند اما غذایی نرسید .

در پایین آن کوه ، روستایی بود که ساکنان آن ، بر دین عیسی بودند و هنگامی که بامدادان زاهد به نزد آنان رفت و خوردنی خواست ، پیرمردی از آنان ، دو گرده نان جوین او را داد زاهد دو گرده نان را گرفت و به بسوی کوه روانه شد و در خانه آن پیرمرد، سگی بود لاغر و به بیماری گری دردمند که به زاهد در آویخت و بر او بانگ کرد و به دامن جامه او آویزان شد .

مرد زاهد، یکی از آن دو نان را به سگ داد، تا از او دست بردارد سگ نان را خورد و بار دیگر به زاهد در آویخت و عوعو کرد و زوزه کشید زاهد نان دیگر را جلوی او انداخت سگ نان را خورد و برای سومین بار به زاهد در آویخت و زوزه خود را بلندتر کرد و دامن جامه او را به دندان گرفت و پاره کرد .

زاهد گفت : سبحان الله ! من ، سگی از تو بی حیاتر ندیده ام صاحب تو دو نان بیشتر به من نداده است ، و تو هر دو را از من گرفته ای این زوزه و عوعو و جامه دریدنت چیست ؟

آنگاه پروردگار، سگ را به سخن آورد و گفت : من بی حیا نیستم در خانه این مسیحی پرورده شدم گوسفندانش را نگهبانی می کنم ، خانه اش را پاس می دارم و به لقمه نانی یا پاره استخوانی که به من می دهد؛ بسنده می کنم ، و چه بسیار که مرا از یاد می برند و روزها گرسنه می مانم گاه ، او، برای خود نیز چیزی نمی یابد با این همه ، خانه اش را رها نمی کنم از آن گاه که خود را شناخته ام ، به در خانه بی گانه ای نرفته ام و شیوه من ، همواره این بوده است ، که اگر غذایی یافته ام ، شکر کرده ام و اگر نه ، شکیبا بوده ام اما تو، همین که یک شب گرده نانی از تو قطع شد، بردبار نبودی و چنان شد که از در خانه روزی دهنده بندگان به خانه مردی مسیحی آمدی از پروردگار خویش ، روی برتافتی و با دشمن ریاکارش در ساختی حالا، بگو! کدام یک از ما بی حیاست ؟ من ؟ یا تو؟

زاهد همین که چنین ، شنید، دست خویش به سر کوفت و بیهوش به زمین افتاد .

خر (ابو حسن بن جزاز) مرد و یکی از دوستانش به او نوشت :

خر ادیب مرد و به یاران گفتم : خر مرد و آن چه باید از دست برود، رفت .

آری ! کسی که به آبرومندی بمیرد، به راحتی مرده است و خری که چون ادیب را جانشین داشته باشد، نمرده است .

و (ابن جزاز) در پاسخش نوشت :

چه بسیار مردم نادانی که مرا می بینند که در طلب روزی روانم می گویند: می بینم پیاده می روی و هر پیاده ای ، در محنت می افتد می گویم : خرم مرد، تو زنده و پایدار باشی !

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

بناهای قسطنطنیه به روزگار ما - سال 992 هجری - به گفته و نوشته یکی از معتمدان : محله های مسلمان نشین 2500 کوی / مسجد محله 4494 در / مکتب خانه 1652 در / ساختمان های بلند: 50 بنا / خانگاه ها 150 در / زاویه های پیران و زاهدان 285 در / کاروانسراها 418 در / چشمه هایی که بنا هم دارند 948 چشمه / وضوگاه ها 4985 در / نانوایی ها 395 در / آسیا 585 در / باراندازهای بزرگ 12 در / گرمابه ها 874 در / کوی های نامسلمان نشین : کوی های یهودیان 285 کوی / کنیسه ها: 742 در / مناره ها - 55 شمار

حکایاتی از عارفان وبزرگان علم و دین

چون هنگام مرگ شبلی فرا رسید یکی از حاضران گفت : ای شیخ : بگو: لا اله الا الله .

شبلی خواند:

بی شک خانه ای که تو ساکن آنی ، چراغ نمی خواهد .

ترجمه اشعار عربی

(ابن دقیق ) هنگام سفر، برای (اب نباته ) نوشت :

چه بسیار شب ها که در اندیشه تو، شب تا به صبح راندیم چشم به هم ننهادیم و آرام نگرفتیم و یاران ، در این که چه چیزی شکوه آنان را ناچیز می کرد و یا مایه آرام آنان بود، به اختلاف سخن گفتند برخی گفتند: ساعتی رفع خستگی کردند و کسانی یاد تو را آرام بخش دانستند و این درست است .

ترجمه اشعار عربی

و ابن نباته در پاسخ گفت :

در پناه نگهداری خدا، سفر بیابان را به پایان برسانی و به تندرستی بازگردی اگر ممکن بود که روی پلک های من گام نهی ، آنها را فرش راهت می ساختم اما، دوری تو، چشم های مرا مجروح ساخته است و تو جز راه درست نمی روی .

7

شعر فارسی

قاسمی گفته است :

میان مجلس رندان ، حدیث فردا نیست

بیار باده ! که حال زمانه پیدا نیست

دگر زعقل ، حکایت به عاشقان منویس !

بارت عقل ، به دیوان عشق مجری نیست

نگاه دار ادب در طریق عشق ! و مترس !

اگر چه دوست غیورست ، بی محابا نیست

اسیر لذت تن مانده ای ، و گرنه ترا

چه عیش هاست که در ملک جان مهیا نیست

زطعن مردم بیگانه قاسمی چه ضرر؟

ترا که از غم جانان زخویش پروا نیست

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

از (ابن اسیر) احوال مردی را پرسیدند که چون قرآن بر او خوانند بیهوش شود گفت میان ما و او پیمان ! که او بر دیوار بیشانند و تمامی قرآن از آغاز تا انجام را بر او فرو خوانند اگر فرو افتد، چنانست که او دعوی می کنند .

ترجمه اشعار عربی

خدا پاداش نیک دهد کسی را که گفت :

اگر بدانی که چه می گویم ، مرا معذور می داری و اگر بدانم چه می گویی ، تو را سرزنش نمی کنم اما، نمی دانی که چه می گویم ، و مرا سرزنش می کنی و من ، می دانم که نادان هستی و ترا معذور می دارم .

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

در (حیاة الحیوان )، زیر کلمه (کبک ) آمده است که : یکی از سران (کرد) بر سفره یکی از امیران ، مهمان شد و بر آن سفره ، دو کبک بریان نهاده بود کرد، کبکها را نگریست و خندید و چون امیر از سبب خنده اش پرسید، گفت : به روزگار جوانی بر سوداگری ، راه زدم ، و چون خواستم که او را بکشم ، زاری کرد اما زاری او بی فایده بود مرد، چون مرا مصمم به کشتن خویش دید، به دو کبک که در کوه بودند، روی آورد و گفت : برکشتن من ، گواه باشد! و اکنون که این کبک ها را دیدم ، نادانی او به یادم آمد امیر گفت : آن دو، شهادت خویش دادند و فرمان داد، تا گردنش زدند .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف گوید:

ای ماه فروزان تاریک شبان ! که خیالت در اندیشه منست از آن هنگام که از من دور شده ای ، اندوهم فزونی گرفته است مپرس ! که روزهای دوری چه سان گذشت ؟ به خدا که به بدترین احوال سپری شد .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

و نیز از اوست :

ای نکوهشگر! تا چند نکوهشم گویی ؟ از نکوهش بس کن ! که رنجی که دارم ، برایم بس است آنگاه که سراپا اشتیاقم ،جای سرزنش نیست دل من (محنت ) فراق دوستان را نچشیده است

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف گوید: در سال 981 از قزوین به هرات برای پدرم نوشتم : تن من در (قزوین ) و جانم نزد هراتیانست اینک ! تن من ، از نزدیکانش دورست و جانم به وطن خویش مقیم .

ترجمه اشعار عربی

قیراطی گفت :

هنگامی که من در هجران او از حسرت می گریستم ، نگریست اما، جلای گونه های او، شرح ماجرا را باز می گفت .

شعر فارسی

از وحشی بافقی :

می نماید، چند روزی شد، که آزاریت هست

غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست

در گلستانی نمی جنبی چو شاخ گل زجای

می توان دانست کاندر پای دل ، خاریت هست

چاره خود کن ! اگر بیچاره سوزی همچو تست

وای بر جانت ! اگر مانند خودت یاریت هست

عشقبازان ، رازداران همند، از من بپوش !

همچون من بی عزتی ؟ یا مقداریت هست ؟

چونی ؟ از شاخ گلت رنگی و بویی می رسد؟

یا به این خوش می کنی خاطر، که گلزاریت هست ؟

در طلسم دوستی ، کاندر تواش تاءثیر نیست

نسخه دارم ، اشارت کن ! اگر کاریت هست

بار حرمان برنتابید خاطر نازکدلان

عمر من ! بر جان وحشی نه ! اگر باریت

ترجمه اشعار عربی

(ابن وردی ) در توصیف گیسوان زنی که به پاهایش می رسده ، سروده است :

او در اندیشه کشتن منست و خود را در قدم او انداخت .

ترجمه اشعار عربی

ابن الزین در وصف کور گفته است :

چشمان نابینا، عشق ورزید و فرو خفت نگاهش به پاس شرم است که نمی درخشت نرگسان چشم او را به عیب منگرید! آنها را در باغ زیبائیش ، هنوز نشکفته اند .

ترجمه اشعار عربی

دیگری در توصیف تبناکی کسی گفته است :

(هیچگاه ) بر نعمت دیگری حسد نورزیدم و همانا که بر تب تو رشک دارم برای او همین کافیست که اندام تو را در آغوش گرفته است و دهانت را نیز بوسیده است .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

(ابن عنین ) بیمار شد و این دو بیت را به پادشاه نوشت :

به چشم آن بزرگی در من بنگر! که تو را از هر نعمتی برخوردار ساخته است من ، همانند (الذی ) هستم که نیازمند است به چیزی که کم دارد اکنون دعا و ثنای فراوان مرا غنیمت بشمار!)

پادشاه به دیدار او رفت و هزار دینار بخشید و گفت : تو (الذی ) هستی و این هم (صله ) و (عاید)

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : از بخشنده ، آن چه را که به آسانی میسر است می خواهید! چه ، به نظر او، کوچک آید .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

(غزالی ) در (احیاء) (العلوم الدین ) از امام صادق (ع ) نقل کرده است که فرمود: دوستی یک روزه ، (پیوند)است و دوستی یک ماهه ، (خویشی )ست و دوستی یک ساله (صله رحم ) است و کسی که به تکبر آن را ببرد، خدااو را از خود ناامید می سازد .

سخن عارفان و پارسایان

حسن (بصری ) گفت : چه بسا برادری که از مادر تو زاده نشده است .

دیگری گفته است : خویشی ، نیازمند الفت است و الفت نیاز به خویشی ندارد

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی را گفتند: کدامیک را دوست تر داری ؟ برادرت ؟ یا دوستت را؟ گفت : برادرم را دوست دارم که دوست من باشد، محبت من نسبت به او، از راه حقوق برادری است .

خکایات تاریخی ، پادشاهان و خلفای اسلامی

کسری را خوان گستردند چون قدح ها نهاده شد، از یکی از آنها، ریزه ای غذا بر سفره ای افتاد خسرو در خوان سالار به خشم نگریست و او دانست که بدین لغزش ، کشته خواهد شد پس ، محتوای قدحی را بر سفره ریخت خسرو او را گقت : چرا چنین کردی ؟ گفت : شاها! به یقین دانستم که بدان لغزش ، که کشتن مرا ایجاب نمی کرد، مرا خواهی کشت و مردم تو را سرزنش خواهند گرفت از این رو خواستم ، اگر مرا کشتی ، بدان خطای کوچک سرزنش نشوی خسرو او را بخشید و به خود نزدیک کرد .

شعر فارسی

از مثنوی :

راه فانی گشته ، راهی دیگرست

زان که هشیاری ، گناهی دیگرست

آتشی در زن به هر دو، تا به یکی

پر گره باشی از این هر دو چونی ؟

تا گره بانی بود، همراز نیست

همنشین آن لب و آواز نیست

ای خبرهات از خبرده ، بی خبری

توبه تو، از گناه تو بتر

جستجویی از ورای جستجو

من نمی دانم ، تو می دانی ، بگو؟

حال و قالی ، از ورای حال و قال

غرق گشته در جمال ذوالجلال

غرقه یی نه که خلاصی باشدش

یا بجز دریا کسی بشناسدش

ترجمه اشعار عربی

البها زهیر

من همانم که (داستان عشقم را) می شنوی و می بینی خبر عشق مرا دروغ مپندار! معشوقی دارم که اوصاف او در حد کمال است و همین ، برای عشق من بهانه ایست آنگاه که زیبایی او در میان مردم ، آوازه در انداخت ، اشتیاق من نیز مشهور شد هر چیز معشوق من زیبا است من همانند معشوق خود ندیدام ! ندیده ام ! سیه چشمی ست که مرا سرگردان داشته گندمگونی ست که سرگذشت مرا شب زنده داران کرده است مرا به گریانی و اندوهناکی می بینی و او را خندان و شادمان ای سخن چینان ! اگر این سرگذشت را می دانید چه چیز شما را گمراه کرده است ؟ از آرامش دل من ، سخن گفته اید و این تهمتی بیش نیست چه ، میان دل من و عشق و آرامش ، فاصله از زمین تا آسمانست .

شعر فارسی

اهلی گفته است :

اگر به دست اشارت کنی جانب من

پرد به سوی تو روحم ، چو مرغ دست آموز

ترجمه اشعار عربی

دیگری گفته است :

ای قاصد سرزمین دوست ! مرد، به کارهای شناخته می شود .

آنگاه که رسیدی ، زمین بوسه ده !، سلام مرا برسان ! و به مبالغه سخن بگوی !

اگر با او به خلوت بودی ، به خدا که مرا به وی بشناسان ! اما آنچنان درنگ مکن ! که ملول شود آن ، بزرگترین خواسته های منست ، که اگر بر آوریش ، در آرزوی خویش از تو به نومیدی نرسیده ام پس از خدا، در کارهایم همیشه بر تو تکیه داشتم مردمان یار یکدیگرند و دنیا، دار مکافاتست خوبی ها یاد می شود و خبرها، دهان به دهان می گردد .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

قاضی بیضاوی - صاحب کتاب های مشهور- نامش عبدالله بود و لقبش ناصرالدین و کینه اش ابوالخیر عمر بن محمدبن علی بیضاوی - و بیضا قریه ایست از توابع شیراز .

بیضاوی ، داوری شیراز را عهده دار بود و مردی بود پارسا و پرهیزگار وقتی ، به تبریز رفت و به هنگام ورود او، جمعی از دانشمندان نشستی داشتند قاضی در پایان مجلس نشست ، چنانکه کسی متوجه ورود او نشد مدرس اعتراضات فراوان وارد کرد و اظهار فخر کرد به گمان آن که هیچیک از حاضران مجلس قادر به پاسخگویی آن نیستند و چون از سخن گفتن فارغ آمد، و هیچ یک از حاضران سخنی نگفتند بیضاوی به پاسخگویی در ایستاد .

استاد به او گفت : سخنت را نمی شنوم تا بدانم آن چه گفته ام فهمیده ای یا نه قاضی گفت : دوست داری سخنت را به لفظ پاسخ گویم یا به معنی ؟ مدرس حیرت زده گفت : آن را به لفظ باز گوی ! قاضی باز گفت و در ادای سخن الفاظ غلط وی را نیز به کار برد، و آن اعتراضات را پاسخ های کافی گفت سپس ، از سوی خود به ایراد اعتراض پرداخت و از مدرس پاسخ خواست که بر آن قادر نشد پس وزیر از مجلس بر خواست و بیضاوی را نشاند و پرسید: تو کیستی ؟ قاضی گفت : ناصرالدین و در خواست منصب قضای شیراز کرد آن چه خواست ، به او داده شد و او را گرامی داشتند و خلعت بخشیدند وفات بیضاوی به سال 685 در تبریز اتفاق افتاد و گور او آنجاست و از تصنیفات اوست ، کتاب الغایة در فقه و شرح المصباح و المنهاج و الطوالع و المصباح در کلام و مشهورترین تصنیف او در روزگار ما، تفسیر اوست موسوم به (انوار التنزیل )

تفسیر آیاتی از قرآن کریم ،

(نیشابوری )، ذیل آیه (الیوم نختم علی افواهم و تکلمناایدیهم ) (امروز است که بر دهان آنان مهر خموشی می نهیم و دستهایشان ، با ما سخن گویند- سوره 36 - آیه 65) گویند: در برخی اخبار صحیح آمده است که در روز قیامت ، اعضای بدن آدمی ، علیه او شهادت می دهند در این هنگام ، مویی از چشم به حرکت می آید و اجازه می گیرد تا شهادت دهد پس ، پروردگار می گوید: ای موی چشمش ! سخن بگو! و بر بنده ام گواه باش ! و او شهادت می دهد بر این که از خوف (پروردگار) گریسته است پس ، او را می بخشد و منادی از سوی پروردگار ندا می دهد که این آدمی ، آزاد شده پروردگارست به شهادت مویش !

ترجمه اشعار عربی

(قیس ) و او، - مجنون لیلی - است نامش احمد و لقبش قیس است و شرح حالش مشهورتر ازآنست که ذکر شود از اشعار اوست که گفت :

مرا آزردی ، و به سخنی که کوه ها را درهم می ریزد، از پای در آوردی از من دور شدی و راه چاره را بر من بستی و اندوه خویش را درون سینه ام باز نهادی شب ها به ستاره (نسر)بنگر! من نیز هر شبانگاه بدان می نگرم شاید، نگاه من به نگاه تو بر خورد و شکوه های درونی خویش را به آن باز گوییم .

شعر فارسی

بزرگی گفته است :

دل ، جز ره عشق تو نپوید هرگز

جز محنت و درد تو نجوید هرگز

صحرای دلم ، عشق تو شورستان کرد

تا مهر کسی دگر نروید هرگز

در عشق ، هوای وصل جانان نکنم

هرگز گله از محنت هجران نکنم

سوزی خواهم ، که سازگارش نبود

دردی خواهم ، که یاد درمان نکنم

شعر فارسی

عطار گوید:

گر ترا دانش ، و گر نادانی است

آخر کار تو سرگردانی است

ما پنبه زروی ریش برداشته ایم

وز دل ، غم نوش ونیش برداشته ایم

فرهاد صفت ، گذشته از هستی خویش

این کوه بلا ز پیش برداشته ایم

شعر فارسی

از مثنوی :

کشته و مرده پیشت ای قمر

به ، که شاه زندگان جای دگر

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف شعر زیر را به راه حجاز سروده است :

آهنگ حجاز می نمودم من زار

کآمد سحری به گوش دل این گفتار

یارب ! به روی ، جانب کعبه رود؟

رندی که کلیسیا از او دارد عار

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

نیز از مؤلف است :

ای دل ! که زمدرسه به دیر افتادی

واندر صف اهل زهد، غیر افتادی

الحمد! که کار را رساندی تو به جای

صد شکر! که عاقبت به خیر افتادی

تا از ره و رسم عقل بیرون نشوی

یک ذره از آنچه هستی ، افزون نشوی

گفتم که : کنم تحفه ات ای لاله عذار!

جان را، چو شوم زوصل تو برخوردار

گفتا که : بهائی ! این فضولی بگذار!

جان خود زمن است ، غیر جان تحفه بیار

ای چرخ ! که با مردم نادان یاری

هر لحظه بر اهل فضل ، غم می باری

پیوسته زتو بر دل من بار غمی ست

گویا که زاهل دانشم پنداری

ترجمه اشعار عربی

از (حاجزی ):

آنگاه که در اوج شادمانی بودم ، طول عمر را دوست می داشتم

و اکنون که بدین حال افتاده ام ، بر آن که به عمر کوتاه می میرد، حسد می ورزم .

شعر فارسی

(عطار) در منطق الطیر گوید:

کفر، کافر را و دین ، دیندار را

ذره دردت دل عطار را

ذره ای درد خدا در دل ترا

بهتر از هر دو جهان حاصل تو را

هر کرا این درد نبود، مرد، نیست

نیست درمان ، گر تو را این درد نیست

خالقا! بیچاره کوی توام

سرنگون افتاده دل سوی توام

ای جهانی درد همراهم ز تو

درد دیگر وام می خواهم زتو

رنج ، اندر کوی تو رنجی خوش است

درد تو در قعر جان ، گنجی خوش است

درد تو باید دلم را! درد تو!

لیک نی در خورد من ، در خورد تو!

درد، چندانی که داری می فرست !

لیک دل را نیز یاری می فرست

دل کجا بی یارت دردی کشد؟

کاین چنین دردی ، نه هر مردی کشد .

وقایع تاریخی ، بلاد اسلامی ، اطلاعات گوناگون

ابن اثیر، در (الکامل )، در رویدادهای سال 258 می نویسد: در بصره باد زردی وزید، سپس باد سبز و پس از آن ، باد سیاه سپس پی در پی ، باران هایی بارید و تگرگ فرو ریخت ، که وزن هر دانه از آن ، یکصد و پنجاه در هم بود و در همین سال ، در کوفه باد زرد آمد و تا فرو رفتن آفتاب پایید سپس باد سیاه ورزید و مردم به درگاه خدا نالیدند سپس ، باران سهمناک بارید و در قریه ای پیرامون کوفه - به نام (احمد آباد) سنگ های سیاه و سفید فرو افتاد که در میان آنها گل بود و به بغداد آورده شد و مردم دیدند .

سخن عارفان و پارسایان

عارفی گفته است :

چون پدر ما - آدم - پس از آن که به او گفته شد:(اسکن انت و زوجک الجنة )(تو و همسرت ، در بهشت آرام گیرید - سوره 2 - آیه 35) از او یک گناه سر زد و از بهشت رانده شد ما چگونه امید داریم که با گناه ورزی های پی در پی ، به بهشت رویم ؟

مؤلف ، این ابیات را در همین مضمون در کتاب (سفر حجاز) به فارسی سروده است :

جد تو، آدم ، بهشتش جای بود

قدسیان کردند بهر او سجود

یک گنه چون کرد، گفتندش تمام

مذنبی ، مذنب ، برو! بیرون خرام

تو طمع داری که با چندین گناه

داخل جنت شوی ای رو سیاه

ترجمه اشعار عربی

حاجزی گوید:

از آن گاه ، که عهد مرا شکسته است ، چشمم پیوسته چون ابرو، می بارد .

به زبان می گویم : پروردگارا چنانش کن !

اما دلم و باز مانده روحم ندا می دهند که : نه ! نه !

ترجمه اشعار عربی

در یک کتاب تاریخ ، مورخ پس از آنکه انکار می کند، که کسی از عشق کشته یا مدهوش شده باشد، این دو بیت را می سراید:

اگر عشق به (لیلی ) و (سلمی )، عقل و خرد مردم را به نیستی کشد،

پس ، احوال آنان که دل به عالم بالا سپرده اند ؛ چگونه خواهد بود؟