کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107148
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107148 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که : تا مرد دنیا خواری کسان را به هیچ نگیرد، شیرینی ایمان را در نیابد .

از سخنان زین العابدین (ع )، به یکی از نزدیکانش : از گفتن سخنی که دل ها را ناخوشایندست ، بپرهیز! و اگر در گفتن آن نیز ترا عذری هست ، ترا توان آن نیست که عذر خویش به گوش همه کسانی که سخن تو بشنوند، برسانی .

آن که میان خود و خدای خویش اصلاح کند، پروردگار، آن چه میان او و بندگانست ، به صلاح آرد .

و نیز: آن که درون خویش نیکو گرداند، خدا آشکار او نیکو سازد .

و نیز: آن که کوشش خویش برای آخرت خود به کار گیرد، خدا دنیایش را کفایت کند .

و نیز: آن که به تو گمان نیک برد، با نیکی کردار، گمان او راست دار!

و نیز: اگر چهار پایان بدانند، که با آن ها چه خواهند کرد، فربه نشوند .

شعر فارسی

از سعدی :

ز ویرانه ای ، عارفی ژنده پوش

یکی را نباح سگ آمد به گوش

به دل گفت : بانگ سگ ، اینجا چراست ؟

در آمد که درویش صالح کجاست

نشان سگ از پیش و از پس ندید

بجز عارف ، آنجا دگر کس ندید

خجل باز گردیدن آغاز کرد

که شرم آمدش بحث این راز کرد

شنید از درون ، عارف آواز پای

هلا! گفت : بر در چه پایی ؟ در آی !

نپنداری ای دیده روشنم !

کز ایدر سگ آواز داد، آن منم !

چو دیدم که بیچارگی می خرد

نهادم زسر کبر و رای و خرد

چو سگ بر درش بانگ کردم بسی

که مسکین تر از وی ، ندیدم کسی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ظریفی ، زنی ادیب را در بغداد دوست می داشت نامه ای به او نوشت و از وی ، اجازه خواست ، تا به زیارتش رود و در پایان نامه نوشت : خدا من ، و ترا از لغزش باز داراد! و زن در پاسخ او نوشت : ای سلیم ! اگر دعای تو پذیرفته شود، پس ، از دیدن من ، چه بهره ای خواهی برد؟

شعر فارسی

چون جامی ، پس از ادای حج از راه شام به هرات رفت ، میرعلی شیر گفت :

انصاف بده ! ای فلک میناقام !

کز این دو، کدام خوب تر کرد خرام ؟

خورشید جهانتاب تو از جانب صبح

یا ماه جهانگرد من از جانب شام

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

گفته اند (خطیرة القدس ) بهشت است و نیز گفته اند شریعت است و راغب گفت : هر دو، درست است زیرا شریعت ، همان آیینی ست که پاکی باطنی را در مردم ایجاد می کند .

شعر فارسی

از نشناس :

غم از جور رقیبانست در عشق

اگر از یار بودی ، غم نبودی

غمی دارم ز دوری یادگاری

بلا بودی اگر آن هم نبودی

ترجمه اشعار عربی

شعر:

روزگار، به یک حال نمی ماند یا روی می آورد و یا روی می گرداند اگر با ناخوشایندی روبرو شدی ، شکیبا باش ! که روزگار، شکیبا نیست .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ارسطو گفته است : سعادت ، سه گونه است یا در جانست ، و آن دانش است و پاکدامنی و دلیری و یا در تنست و آن تندرستی است و زیبایی و نیرومندی و یا از این دو بیرونست ، چون مال و جاه و نسب .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از ابوعبدالله جعفر بن محمدالصادق (ع ) روایت کرده اند، که از پیامبر (ص ) نقل کرد که حواریون عیسی را گفتند: با که همنشینی کنیم ؟ گفت : آن که دیدارش شما را به یاد خدا اندازد و گفتارش به دانشتان بیفزاید و کردارش شما را به آخرت علاقه مند سازد .

در نصیحت فرزند است و به گمان ما از جامی ست :

با تو، پس از علم ، چه گویم سخن ؟

علم چو آید، به تو گوید چه کن

نیز گفت (ع ) (؟): اگر بنده اجل و مسیر آنرا می شناخت آرزو و فریب آن را دشمن می داشت .

و نیز گفت (ع ) مال آدمی دو شریک دارد میراثخوار و رویدادها .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

حکیمی گفت : آن که زیاد بخورد، زیاد می گوید و نیز گفت : آن که سخن کوتاه گوید، قدرش بالا گیرد و نیز: آن که در نکوهش فزونی نکند، سپاس داری او واجب آید از این رو: سخن نرم دار! و نکوهش لطیف !

معارف اسلامی

(وجیه ابوبکر) - معروف به (ابن الدهان نحوی واسطی ) مردی نابینا بود او از فقیهان حنبلی مذهب بود سپس حنفی شد و چون سمت تدریس در نظامیه یافت و شرط واقف آن بود که در آنجا تنها، شافی مذهبان درس گویند، شافعی شد .

معارف اسلامی

در سال سیصد و ده (هجری ) قرمطیان ، که - نفرین خدا بر آن باد!- در ایام حج ، به مکه در آمدند و حجرالاسود فرو گرفتند و مردم بسیاری را کشتند و (حجر) بیست سال نزد آنان بود و از کسانی که کشتند، (علی بن بابویه ) بود، که در طواف بود و چون باز ایستاد به شمشیر زدنش و بیافتاد .

شعر فارسی

از نشناس :

غمش تا یار شد، من روی در کتم عدم کردم

خوشست آوارگی او را که همراه چنین باشد

تو نام نیک حاصل کن ! در این بازار، ای زاهد

که در کوی که ما هستیم ، نام نیک ، بدنامی ست

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : ده چیز خویش را از ده چیز نگاه دار! وقار را از سستی ، شتاب را از تعجیل ، بخشندگی را از اسراف ، میانه روی را از سختگیری ، دلاوری را از آشوب خواهی ، خویشتنداری را از بزدلی ، پاکدامنی را از خودپسندی ، فروتنی را از زبونی ، همخویی را از شیفتگی و رازداری را از فراموشی .

حکیمی گفت : از آنان که گوارایی طعام را یاری دهد، همخوراکی با محبوبست حکیمی گفته است : من ، تکلف در تهیه غذا و افزونی پذیرایی را دوست ندارم چه ، برای مرد، پسندیده نیست که سفره ای را بگسترد، که حاضران دانند که برای آن ، نهایت توان خویش به کار داشته است .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابن عبد ربه در کتاب عقد (الفرید) گفته است : مردی به طلاق زن خویش سوگند خورد که (حجاج ) دوزخی ست درستی سوگند را از حسن بصری پرسیدند و او مرد را گفت : ای برادرزاده ام ! اگر او دوزخی بود، ترا زیانی نبود و اگر دوزخی نبود، تو با همسر خویش زنا کرده ای .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابراهیم نخعی را درباره (لعن حجاج ) پرسیدند و او گفت : مگر سخن پروردگار نشنیده اید، که گفت : (الا لعنة الله علی الظالمین ) و من ، گواهی دهم ، که وی ، از آنانست .

فرازهایی از کتب آسمانی

در کتاب (الاستیعاب ) از (ابن عبدالبر) از (سفیان بن عیینه ) روایت شده است که گفت : جعفر بن محمد صادق (ع ) مرا گفت که : علی بن ابی الطالب (ع )، در 58 سالگی وفات یافت و حسین بن علی (ع ) در 58 سالگی شهید شد و علی بن حسین (ع )، در 58 سالگی وفات یافت و محمد بن علی حسین در 58 سالگی وفات یافت سفیان گفت : امام صادق (ع ) مرا گفت : من نیز در 58 سالگی می میرم و چنین شد .

شرح حال مشاهیر، زنان و مردان بزرگوار

چون (سعید بن جبیر) به نزد حجاج آمد حجاج ، او را گفت : نامت چیست ؟ گفت : (سعید بن جبیر) حجاج گفت : بل (شقی بن کسیر) سعید گفت : مادرم مرا چنین نامیده است حجاج گفت : (شقی ) و بدبختی سعید گفت : دیگریست که از غیب خبر دارد حجاج گفت : به خدا سوگند! دنیای ترا به آتشی سوزان بدل خواهم کرد سعید گفت : اگر چنین توانی در تو می دیدم ، ترا به خدایی خویش بر می گزیدم و میان آن دو، سخنان بسیار دیگر نیز رفت تا آن که حجاج او را گفت : ترا پاره پاره می کنم و پاره هایت را پراکنده می سازم ! سعید گفت : اگر دنیای مرا تباه سازی ، آخرت را بر تو تباه می کنم حجاج گفت : وای بر تو! و سعید گفت : وای بر آن که از بهشت دور، و به دوزخ نزدیکست ! آنگاه ، گفت : گردنش بزنید! سعید گفت : اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و حجاج را گفت : این دو گواهی را به امانت بدار! تا در قیامت ترا ملاقات کنم آنگاه ، حجاج گفت : برای کشتن بخوابانیدش ! سعید گفت : (وجهت وجهی للذی فطرالسموات و الارض ) و حجاج گفت : پشت او را به سوی قبله آرید! و سعید خواند: (اینما تولوا فثم وجه الله ) حجاج گفت : روی او به زمین کنید! و سعید خواند: (منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارة اخری ) آنگاه ، سعید را از پشت گردن ، سر بریدند و پس از آن ، حجاج ، بیش از سه روز نزیست و در روایتی گفته اند: پانزده روز

شعر فارسی

از شیخ (؟)

غم روزی خورد هرکس به تقدیر

چو من غم روزی افتادم ، چه تدبیر؟

حکایاتی کوتاه و خواندنی

(ابن جوزی ) در کتاب (صفوة الصفاء) گفته است که : پس از مرگ (توبه )، لیلای اخیلیه با دیگری ازدواج کرد روزی از کنار گور توبه می گذشت که مرد لیلا را گفت : این گور را می شناسی ؟ و او گفت : آری ! گور توبه است مرد گفت : بر آن سلام کن و لیلا گفت : به حال خویش باش ! از (توبه ) چه خواهی ؟ که اینک ! استخوان هایش پوسیده اند مرد گفت : دروغ بودن مضمون دو بیت شعر او را خواهم که گفته است :

لوان لیلی الاخیلیة سلمت . الخ و بخدا سوگند! از اینجا نگذرم تا گور او را سلام دهی و لیلا گفت : ای توبه ! سلام بر تو و رحمت و برکات خدا بر تو باد! خدا ترا از سرانجامی که بدان رسیده ای برخوردار کناد! که بناگاه ، پرنده ای از گور توبه برآمد و خویش را چنان بر سینه لیلا زد که او مرد

حکایات تاریخی ، پادشاهان

ابن جوزی ، از (هشام بن حسام ) نقل کرده است که : کشتگان به دستور حجاج را شمردیم ، به یکصد و بیست هزار تن رسید و در زندان او نیز سی و سه هزار تن بوده اند که هیچیک از آنان در خور قطع عضو و دار زدن و کشتن نبوده اند و زندان او، دیواری بلند بوده است که سرپناهی نداشته و چون زندانیان به دیوار نزدیک می شده اند، تا از سایه بهره مند شوند، زندانبانان ، به آنان ، سنگ می انداخته اند و خوراک آنان ، نان جوین آمیخته به نمک و خاکستر بوده است و با چنین وضعی ، دیری نمی پایید که زندانی ، همچون زنگیان سیاه می شد چنان که نوجوانی را به زندان انداخته اند و چند روزی بعد، مادرش به دیدارش آمد تا از او خبر گیرد، و چون جوان با او روبرو شد، مادرش ، وی را نشناخت و گفت : این ، فرزند من نیست بلکه این ، یکی از زنگیانست و جوان گفت : نه بخدا! مادر! تو دختر فلان کسی و پدرم فلان کس است و چون او را شناخت ، فریادی برکشید و افتاد و مرد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

حجاج بیست سال بر عراق فرمانروایی داشت و آخرین کسی را که کشت ، سعید بن جبیر بود آنگاه ، خوره ، در درون او افتاد و پزشک ، گوشتی را به نخی آویخت و او را گفت ، تا آن را ببلعد سپس بیرون آورد که کرم های بسیار بر آن چسبیده بود و دانست که از آن ، رهایی نخواهد یافت و به هنگام مرگ ، چنین خواند: پروردگارا! دشمنانم می کوشند، تا به سوگند، مرا دوزخی بدانند آنان ، کورکورانه سوگند می خورند، و آگاه نیستند، که خدا بسیار بخشنده و درگذرنده است .

مؤلف گوید: در کتابی دیدم ، که به هنگام مرگ گفت : پروردگارا! مرا ببخش ! و مردم را گمان چنین است که مرا نخواهی بخشید - و به نظر می رسد، که آن را در مجلد سوم کشکول یاد کرده ام - چون این سخن به عمر بن عبدالعزیز رسید که حجاج چنین گفته است گفت : آری ! شاید!

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در (کافی ) در باب کسانی که مسلمان را آزار دهند و تحقیر کنند، از امام صادق - جعفربن محمد - (ع ) روایت شده است که پیامبر (ص ) فرمود که خدای تعالی گفته است آن که یکی از اولیا را خوار شمرد، به جنگ با من برخاسته است و بنده من ، آنگاه به من نزدیک می شود، که از آن چه بر او واجب داشته ام ، با انجام نوافل ، خویش را به من نزدیک کند، تا دوستش دارم و چون او را دوست بدارم ، گوش او خواهم بود، که با آن بشنود و چشم او که ببیند و زبانش که با آن سخن گوید و دستش خواهم بود که با آن به کار پردازد در این هنگام است که چون مرا بخواند، اجابت کنم و اگر بخواهد، او را ببخشم .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

روزی (منصور) یاران خویش را گفت : عین پسر عین پسر عین پسر عین پسر عین که میم فرزند میم فرزند میم را کشت ، شناسید؟ گفتند: آری ! او، عموی تو عبدالله بن علی بن عبدالله بن عباس بن عبدالمطلب است که مروان بن محمد بن مروان را کشت .

و نیز روزی گفت : خلیفه ای شناسید؟ که آغاز نام او عین است و سه تن از ستمکاران را کشته است و یکی از یارانش گفت : آری ! آن تویی که عبدالله بن محمد و (ابومسلم مروزی ) که نامش (عبدالرحمان ) بود کشتی ، و خانه بر عمویت عبدالله فرود آمد و منصور گفت : وای بر تو! اگر خانه بر وی فرود آمده است ، گناه من چیست ؟ - و او، همواره ، قتل عموی خویش را انکار می کرد و از آن بیزاری می جست در حالی که خانه ای بنا کرده بود، که پایه های آن بر سنگ های نمکین گذارده شده بود و سفاح ، او را وعده جانشینی داده بود، بدان شرط که مروان را بکشد و منصور، از آن می ترسید .

در (استیعاب ) آمده است که (ام حبیبه ) همسر پیامبر (ص ) در خانه امیرالمؤمنین (ع ) به خاک سپرده شد .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

چون یزید بن عبدالملک به خلافت رسد، مردی پارسا بود و چهل روز از خلافتش گذشت که نماز جماعتش ترک نشد در یکی از روزها (احوص ) شاعر به نزد او آمد، تا صله ای بستاند و (حبابه ) کنیزک عبدالملک ، شاعر را پیام داد که تا او چنین به زهد مشغولست ، مرا و ترا از او نصیبی نیست اینک ! ابیاتی بگو! تا برخوانم ، شاید که دست از این پارسایی بدارد و او، این ابیات گفت :

اندوه رسیده زیان دیده ای را که شکیبایی کند، به ملامت مگیرید!

اگر عشق را ندانی و عاشق نیستی ، سنگی خشک و خاره باش !

زندگی ، جز لذت و عشق و خوشی نیست و گرچه اغیار ملامت کنند و خرده گیرند .

چون یزید برخاست تا به نماز جمعه رود، حبابه عود خویش به حرکت آورد، و نخستین بیت خواند یزید گفت : سبحان الله ! و حبابه دومین بیت خواند و یزید گفت : آرام باش ! آرام باش ! چنین مکن ! و کنیز سومین بیت خواند و یزید عمامه خویش به زمین زد و گفت : رئیس شهربانان را گویید تا با مردم نماز گزارد و خود با کنیز به باده خواری نشست و او را از گوینده شعر پرسید و احوص را جایزه داد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

افلاطون را پرسیدند: آدمی ، به چه از حاسد و دشمن خویش انتقام گیرد؟ گفت : به این که به فضل خویش بیفزاید

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بشر بن حارث را پرسیدند: گشاده رویی تو با مردم ، چه بسیارست ! گفت : این ، متاعی ست که ارزان خریده ام .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی ، به نزد امیری رفت و او را گفت : من با خواستن از تو، پاس آبروی خویش نداشته ام اما تو، آبروی خویش از رد خواست من پاس دار! و مرا با کرم خود، چنان بدار! که من خود را با امید به تو داشته ام .

معارف اسلامی

(حافظ بن عبدالبر) در (الاستیعاب ) در بحث از (عماربن عبدالرحمان بن ادی ) گفته است در جنگ صفین ، هشتاد تن از آنان که به بیعت رضوان نایل شده بودند، با علی بن ابی طالب (ع ) بودیم و شست و سه تن از ما شهید شدند از جمله (عمار بن یاسر) .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): خداوند را در هر روز، سه سپاه است یکی آنان که از صلب ها به رحم ها می روند و دیگر آنان که از رحم ها به دنیا می آیند و سدیگر، آنان که از دنیا به آخرت کوچ می کنند .

عارفی گفته است : برای روزی که در آن ، جز به حق داوری نشود، به حق رفتار کن !

حکایات تاریخی ، پادشاهان

امویان ، چه بسا که فرمانروایی ایالتی بزرگ را به عربی می دادند که خرد و دانشی نداشت ، و این شیوه ، تا اوایل خلافت عباسی نیز دوام یافت .

در یکی از کتابهای تاریخی دیدم که یکی از والیان به نزد حجاج آمد و خواست دستش را ببوسد حجاج گفت : مبوس ! که آن را روغن (قسط) مالیده ام و او گفت : اگر به پلیدی نیز آلوده باشد خواهم بوسید .