کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107174
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107174 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

حکایاتی کوتاه و خواندنی

یکی از بندگان (سعید بن عاص ) بیمار شد، و کسی را نداشت ، تا از او پرستاری کند و از این جهت دلتنگ شد پس ، به نزد سعید فرستاد چون دیدن وی آمد، سعید را گفت : من وارثی جز تو ندارم و زیر بستر من ، سی هزار درهم نهفته است چون بمیرم به دویست دینار، مرا به خاک سپار! و بقیه را برگیر! سعید، چون از نزد او می رفت ، خویش را می گفت : در حق بنده خویش بد کردیم و در نگهداری او کوتاهی ورزیدیم و کسی را فرستاد، تا از او مراقبت کند و آن چه خواهد برایش آماده سازد و خویش هر روزه به دیدارش می آمد و او را چنان که شاید، مراقبت می کرد، و چون مرد، کفنی به سیصد درهم برایش خرید و بر جنازه اش حاضر شد و چون به خانه بازگشت ، فرمان داد، تا جایی از خانه را که نشان داده بود، بکنند و کندند و چیزی نیافتند و تمامی خانه را کندند و چیزی نیافتند در این میان ، کفن فروش نیز بهای کفن می خواست و سعید گفت : خدا را سوگند! خواهم که گورش بشکافم !

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

یکی می رفت ، تا خری بخرد دوستی از آن وی ، او را دید و گفت : چه می کنی ؟ گفت : می روم ، تا خری بخرم او را گفت : بگو: (ان شاء الله ) و او گفت : به این گفتن ، نیازی هست ؟ درهم ها بامنند و خر در بازار و رفت تا بخرد، که طرار، پول از وی در ربود چون بازگشت ، دوستش او را گفت : چنان شد؟ و او گفت : درهم ها دزدیده شد ان شاء الله .

نکته های پندآموز، امثال و حکم

عرب ، در امروز و فردا کردن پرداخت بدهی گوید: رعد و برق دارد، اما برگ را به حرکت در نمی آورد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی را به نزد منصور آوردند که باید مجازات می شد و خلیفه ، فرمان به مجازات او داد مرد گفت : ای امیر! انتقام ، عدل است و در گذشتن از آن ، فضل و امیر بزرگ تر از آنست که خود را به کم ترین ، خشنود سازد و از بلندترین آن ها دست بردارد منصور، از مجازاتش درگذشت .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

مردی از خوارج را به نزد حجاج آوردند و او دستور داد، تا گردنش بزنند مرد از او، یک روز مهلت خواست حجاج گفت : در این ، ترا چه سودی ست ؟ گفت : امید دارم که امیر مرا عفو کند، با آن چه که در مقدرات است و حجاج ، او را بخشید .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

دیوانه ای به نزد یکی از امیران اسفهان رفت و امیر از حالش پرسید و او گفت : خدا امیر را گرامی دارد! چگونه است حال کسی که حال فضولات مردم از او بهتر است ؟ گفت : چگونه است آن ؟ گفت : چنین که فضولات را بر خران حمل می کنند و من پیاده ام .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در کتاب (روح القدیم ) آمده است : به روزگاری که (زیاد بن عبدالله ) والی مدینه بود، یکی از بزرگان شهر، غذایی پرتکلف ترتیب داد و به نزد او فرستاد اما، غذا آنگاه رسید که وی غذا خورده بود و پرسید: این چیست ؟ گفتند طعامی ست و فلان کس فرستاد است (زیاد) به خشم آمد و گفت : فرستادن غذای بی هنگام ، چه معنی دارد و آنگاه ، رئیس شهربانان را گفت : اصحاب صفه را خبر کنید! تا آن را بخورند او نیز پاسبانی فرستاد و آنان را فراخواند اما قاصدی که غذا را آورده بود گفت : خدا کار امیر نیک کناد! فرمان دهد، تا سرپوش از غذا بردارند و چون برگرفتند ماهی و مرغ و جوجه دید بریان شده و معطر به شگفتی آمد و گفت : از میان برگیرید! بدین هنگام اهل صفه نیز وارد شدند امیر را پرسیدند: با این ها چه کنیم ؟ و او غلام خویش را گفت : خیثم ! هر یک را ده ضربه بزن ! که شنیده ام که مسجد را به بوی گند گرفته اند و بر در آن نیز شاشیده اند خیثم ، آنان را بیرون کرد و گفت : بروید! که این دیوانه ایست .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(جعفر صبی ) به نزد (فضل بن سهل ) آمد و گفت : ای امیر! از وصف تو باز ایستاده ام که صفت های تو در بزرگی ، همسانند و شمار آن ها نیز مرا مبهوت کرده است نمی توانم که همه آن ها را بر گویم و اگر یکی را بگویم ، دیگری به اعتراض ایستد و هیچیک را بر دیگری برتری نیست از این رو، آن ها را توصیف نمی کنم ، که از گفتن ناتوانم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

ابو دلامه ، به نزد منصور رفت و دو فرزند خلیفه (مهدی ) و (جعفر) و (عیسی بن موسی ) - پسر عمویش نیز بودند منصور، ابودلامه را گفت : با خدا عهد کرده ام ، که اگر یکی از حاضران مجلس را هجو نگویی ، زبانت را ببرم ابودلامه گفت : با خویش گفتم : عهد کرده است و بناچار، چنین خواهد کرد سپس ، مجلیسان را نگریستم که خلیفه بود و دو فرزندش و پسر عمویش و هر یک از آنان ، با انگشت ، به من اشاره می کردند که اگر هجوش نکنم ، مرا انعام خواهد داد و یقین داشتم که اگر یکی از آنان را هجا گویم ، مرا خواهد کشت پس ، به چپ و راست مجلس نگریستم تا یکی از خدمتگاران را ببینم و هجوش گویم و هیچیک را ندیدم پس ، خویش را گفتم : او سوگند خورده است که یکی از مجلسیان و من نیز یکی از آنانم و گزیری جز این ندارم که خویش را هجو گویم و گفتم :

ای ابودلامه ! چه ناخوشایند که تویی ! نه از بزرگوارانی و نه بزرگواری داری چون عمامه بگذاری ، همچون بوزینه ای و چون برداری ، همانند خوکی زشتی و خست را با هم داری چنین است که خست در پی زشتی آید اگر همه نعمت های دنیا را جمع داری ، خوشحال مباش ! که بهایی نداری .

ابودلامه گوید: منصور چندان خندید، که به پشت افتاد آنگاه ، مرا جایزه داد و مجلسیان نیز مرا صله های گران دادند .

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

در کامل التواریخ ، در رویدادهای سال ششصد هجری آمده است که در یکی از حلقه های صوفیان ، صوفی یی بود که او را (احمد رازی ) می گفتند به شنیدن ابیاتی به وجد آمد آنگاه بیهوش به زمین افتاد و چون جنباندندش ، مرده بود .

شعر فارسی

از حافظ:

بخت ار مدد کند، که کشم رخت سوی دوست

گیسوی حور، گرد فشاندز مفرشم

خوش آمد گل ، و زین خوشتر نباشد

که در دستت بجز ساغر نباشد

زمان خوشدلی دریاب ! دریاب !

که دایم در صدف گوهر نباشد

بیا ای شیخ در خم خانه ما!

شرابی خور! که در کوثر نباشد

عجب راهی ست راه عشق ! کانجا

کسی سر بر کند، کش سر نباشد

بشوی اوراق ! اگر همدرس مایی

که علم عشق ، در دفتر نباشد

کسی گیرد خطا بر نظم حافظ

که هیچش لطف در گوهر نباشد

حکایات تاریخی ، پادشاهان

ابوالعیناء گفت : قاصد پادشاه روم ، به دربار متوکل آمد روزی با او نشستم و شراب آوردند او، مرا گفت : از چه رو است که در کتاب شما مسلمانان ، باده و گوشت خوک حرام است و یکی را می خورید و دیگری را نه ؟ و او را گفتم : اما، من ، شراب نمی نوشم از کسی بپرس که می نوشد گفت : چون گوشت خوک بر شما حرام شد، جایگزینی بهتر از آن یافتید، و آن ، گوشت پرندگان و گوسفندست و اما شراب را چیزی نیافتید که همانند آن باشد از این رو، به نهی آن ، گردن ننهاده اید ابوالعیناء گفت : شرمسار شدم و ندانستم که او را چه گویم .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابن داوود کوفی را گفتند: با ما برای فلان کار به نزد پادشاه آی ! و برخاست در حالی که جامه هایی کهنه بر تن داشت گفتندش : چرا این جامه ها بیرون نکنی ؟ تا جامه ای پوشی که ترا بیاراید گفت : آن جامه ها را در مناجات با خدا پوشم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی کنیزکی عرب را به رقاصی خواست و او را گفت : صنعتی از دستت بر آید؟ گفت : نه ! اما از پایم برآید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

اصمعی ، حکایتی از عربان می ساخت و بر هارون الرشید می خواند، تا او را بخنداند در یکی از کتابهای تاریخی دیدم که روزی به نزد رشید آمد و هارون دلتنگ بود و اصمعی را گفت : ما را حکایتی خنده آور بگوی ! گفت و هارون بسیاری خندید آنگاه ، او را گفت : این داستان از کجا آوردی ؟ و او گفت : خدا را! آنگاه که میان دو در بودم ، ساختم .

بزرگان گفته اند: شادی گوینده ، به نسبت فهم شنونده است و نیز: گشایش خلق و خوی ، گنج های روزی است و نیز: مهارت آدمی ، از روزی او شمرده می شود و عارف رومی (مولوی ) این مضمون را نیکو گفته است :

این سخن شیرست در پستان جان

بی کشنده ، شیر، کی گردد روان ؟

حکایاتی کوتاه و خواندنی

محمد بن ابراهیم موصلی حکایت کرد که در یکی از سفرهایمان ، به قبیله ای از عرب رسیدیم و در آنجا، مردی زشتروی ، با چشمانی چپ و ریشی بلند و سفید بود، که همسری زیباروی داشت که به زیبایی ، چون ماه بود، و مرد او را می زد برخاستیم تا او را از زدن ، بازداریم زن گفت : رهایش کنید! که او، کاری نیک کرده است و من ، جایزه اویم و من گناهی ورزیده ام که به مجازاتش او را به من داده اند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ذوالریاسین ، (ثمامه ) را گفت : با بسیاری حاجت خواهان و حاشیه نشینان چه کنم ؟ که از زیادی آنان ملولم و ثمامه او را گفت : از مقام خویش کناره گیر! به عهده من ، که یک تن به دیدار نیاید گفت راست گفتی و به برآوردن خواست آنان پرداخت .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

زاهدی پیر زن آسیابان را گفت : گندم مرا آرد کن ! و گرنه به دعا خواهم که خرت سنگ شود زن گفت : خر رها کن ! و دعا کن ! تا گندمت ، آرد شود .

معارف اسلامی

صاحب (الکامل ) در رویدادهای سال 489 گفته است : در این سال ، شش ستاره در برج (حوت ) گرد آمدند و ستاره شناسان ، به توفانی حکم کردند، همانند توفان نوح و خلیفه (المستظهر) ابن عیسون منجم را خواست و از او پرسید و او گفت : در توفان نوح ، هفت ستاره در برج (حوت ) گرد آمدند و اینک ! شش ستاره گرد آمده اند و زحل ، در جمع آن ها نیست و این ، دلالت بر غرق شدن شهری و یا قطعه زمینی دارد، که در آن ، مردمی بسیارند و خلیفه از این ترسید که بغداد را آب فرا گیرد، چه ، در آن ، مردمی بسیار بودند و فرمان داد، تا سیل بندها سازند قضا را، حاجیان در وادی (مناقبه ) فرود آمدند و سیلی عظیم روی آورد و آنان را غرق کرد، و تنها، آنان که بر کوه ها بودند، رهایی یافتند و اموال و چهارپایان بسیاری تلف شدند خلیفه (المستظهر) ابن عیسون را خلعت های گرانبها داد .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

مردی بر پیامبر (ص ) می گذشت رسول (ص ) را گفتند: این ، دیوانه است گفت : دیوانه آنست که بر گناه پایداری کند، گویید: سبک مغزست .

سخن عارفان و پارسایان

مردی رابعه عدویه را گفت : خدا را نافرمانی کرده ام مرا خواهد پذیرفت ؟ و او گفت : ای وای بر تو! خدا روی برگرداندگان را به خویش می خواند، چگونه روی آورندگان به خویش را نپذیرد؟

سخن عارفان و پارسایان

زنی را گفتند: چرا به درون خانه کعبه نروی ؟ گفت : خدا را سوگند! مرا جراءت آن نیست که پیرامونش گام نهم چه رسد که درون روم .

شعر فارسی

از حکیم غزنوی (سنایی ):

اگر مرگ ، خود هیچ لذت نبخشد

همین وا رهاند ترا جاودانی

اگر مقبلی ، از گران قلتبانان

اگر مدبری ، از گران قلتبانی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

در بیست و پنجمین باب (ربیع الابرار) آمده است که عربی نماز خویش ، سبک می گزارد علی (ع ) به تازیانه بر او ایستاد و گفت : بار دیگر بخوان ! چون نماز به آخر برد، او را گفت : این بهتر بود؟ یا نماز نخستین ؟ گفت : نخستین چه ، آن ، از آن خدا بود و این ، از آن تازیانه .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

سور چرانی را پرسیدند: یاران پیامبر(ص ) در جنگ بدر چند تن بودند؟ گفت : سیصدوسیزده گرده نان .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

مردی از بنی اسرائیل ، هر گاه می خواست تهلیل گوید، از همسر خویش دوری می جست و چهل روز، گوشت نمی خورد آنگاه می گفت از باب بیست و پنجم ربیع الابرار

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(مبرد) چون نزد کسی به مهمانی می رفت ، از بخشش ابراهیم می گفت و چون کسی بر او مهمان می شد، از زهد و قناعت عیسی .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

ابن مقفع گفت : حکیمی را ندیدم که غفلتش از زیرکیش بیش نباشد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : آن که به ریاست مهر ورزد، رستگاری نبیند .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

خلیل ابن احمد گفت : کسی به آن چه خواهد نمی رسد، مگر آن که بداند، که چه نمی خواهد .

فرازهایی از کتب آسمانی

در ربیع الابرار آمده است که عیسی ، آنگاه که (محاق ) و (قمر در عقرب ) بود، زناشویی و سفر کردن را ناخوش می داشت .

شعر فارسی

از نشناس :

زندگانی چیست ؟ مردن پیش دوست

کاین گروه زندگان ، دلمرده اند

از امیر خسرو:

شاید که می بخندد بر روزگار خسرو

آن کس که دیده باشد رخساره ای چنان را

از ولی دشت بیاضی

چون او نه به حسن ، دلربایی بوده

چون من ، نه به عشق مبتلایی بوده

او در پی صلح بوده و من غافل

گستاخی آرزو ز جایی بوده

از خواجه حسین ثنایی :

ای مایه ناز! جمله کار تو خوشست !

مانند بهار، روزگار تو خوشست

نادیدن و دیدن رخت ، هر دو نکوست

خشم تو و مستی خمار تو خوشست

از حیرتی :

گل همان به که به هر حرف ، نیندازد گوش

ورنه ، درد دل مرغان چمن ، بسیارست

سخن عارفان و پارسایان

زاهدی گفت : پیوسته نفس خویش را گریان به سوی خدا بردم ، تا به خندانی بردمش .

شعر فارسی

از عصمت بخارایی (در گذشته به سال 829):

آفتابی ست قبول نظر اهل کمال

که به یک تابش او، سنگ شود صاحب حال

تا زگرد ره مردی ، نکنی سرمه چشم

از پس پرده غیبت ننمایند جمال

هر که خاصیت اکسیر محبت دانست

به یکی عشوه ، گرو کرد همه منصب و مال

آرزومند وصالیم ، خدا را! مپسند!

ما، چنین تشنه و دریای کرم ، مالامال

از درویش دهکی :

نمودم باغبان را سرو، از او جستم نشان تو

که نامد اینچنین نخلی به کشت بوستان تو

از قصه من ، روایتی می شنوی

وز سوز دلم ، حکایتی می شنوی .

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

در حدیث آمده است که مرد آنگاه کمال یابد، که خردش کامل شود از این رو است که دوزخیان نگویند که اگر روزه می داشتیم و نماز می خواندیم ، و حج می گزاردیم بل ، گویند: (لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر)

سخن عارفان و پارسایان

شیخ عارف (نجم الدین کبری ) گفت : فقر، سه گونه است : نیاز به خدا بی دیگری و نیاز خدا با دیگری و نیاز به دیگری بی خدا و پیامبر (ص ) به نخستین اشاره داشت که فرمود: فقر مایه مباهات منست و به دومی نظر داشت که گفت : نزدیکست که فقر به کفر انجامد و سومی را گفت : فقر مایه روسیاهی دنیا و آخرتست .

مؤلف گوید: منظور از (روسیاه بودن در دو جهان ) معنای ظاهر آنست که در میان مردم ، مصطلح است ، نه آن معنایی که صوفیان گویند که در نزد صوفیان ، روسیاهی دو جهان ، فنای کلی در وجود خداوندی ست چنان که از وجود ظاهری و باطنی و دنیا و آخرت شخص ، چیزی نماند و در اصطلاح آنان ، این ، فقر حقیقی ست چنان که (عارف کاشی ) (عبدالرزاق کاشانی ) در (اصطلاحات ) یاد کرده است و پوشیده نماند، که می توان سخن پیامبر را بدین معنی حمل کرد که منظور از آن ، (فقر کامل ) است که مایه روسیاهی در دو جهانست .

شعر فارسی

از نشناس :

شاها! فلکا! قد فلک را

جز بهر سجود، خم نکردی

بر من که پرستشت بکردم

ور نا کردم ، ستم نکردی

آن چیست ؟ که از بدی نکردم ؟

وان چیست ؟ که از کرم نکردی ؟

گفتی که دهم سزای جرمت

چون وقت رسید، هم نکردی

از کمال الدین اسماعیل :

تا با لب تو، لبم هم آواز نشد

واندر ره وصل ، با تو دمساز نشد

از گریه ، دو چشم من فراهم نامد

وز خنده ، لبان من زهم باز نشد

و نیز از اوست :

در دیده روزگار، یم بایستی

یا با غم من ، صبر به هم بایستی

اندازه غم ، چو عمر، کم بایستی

یا عمر، به اندازه غم بایستی

و نیز از اوست :

شد شهره به عشق ، رهنمون دل من

تا کرد پر از غصه ، درون دل من

زنهار! اگر دلم نماند روزی

از دیده طلب کنید خون دل من !

دل ، بی تو مرا یک نفس آسوده ندید

وز هجر تو جز خسته و فرسوده ندید

تا خاک ترا به کاهگل نندودند

خورشید، کسی به کهگل اندوده ندید

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

عربی ، در ضمن سخن گفتن ، فرزند خویش را گفت : خاموش ! ای کنیززاده ! و پسر گفت : بخدا! که مادرم از تو معذورترست چه ، او به آزاده ای اکتفا کرد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

(منتصر)، (ابوالعیناء) را گفت : پاسخ نیکو چیست ؟ گفت آن که بیهوده گو را خاموش سازد و حق گو را به حیرت وا دارد .

ابن عباس گفت : چهارپایان از همه چیز بی خبرند، جز چهار چیز: شناخت پروردگار، پایداری نسل ، روزی خواستن و پرهیز از مرگ .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

بادیه نشینی ، معاویه را بدین جملات تعزیت گفت : خداوند، ناپایدار را بر تو مبارک کناد! و پایدار ترا ماءجور دارد! و معاویه پنداشت که غلط گفته است و اعرابی گفت : آن چه در دست تست ناپایدار است و آن چه نزد خداست ، پایدار .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

هارون الرشید، بارها، کسایی را از کوفه به بغداد خواند، و کسایی عذری آورد تا این که به سببی ناگزیر شد تا به بغداد آید کسایی ، اندامی درشت ، چون بادیه نشینان داشت و هارون ، در آن روز، با وزیر خویش به مجلس باده نشسته و فرمان داده بود، تا یکی از بادیه نشینان را به مجلسش حاضر کنند، تا او را به مسخره گیرد و بدین منظور، کسایی را آوردند و هارون شک نکرد که او تنی از بادیه نشینانست و او را گفت : ای شیخ ! برای ما آواز بخوان و کسایی گفت :

اندوه ، همین بس که دین ، بیهوده مانده است و مردمان خردمند، به تباهی رسیده اند و جز خنیاگران و زورگویان ، دیگران از پادشاهان بهره ای ندارند .

رشید گفت : ای شیخ ! از کدام دیاری ؟ گفت : از کوفه گفت : از کسایی ، چه خبر داری ؟ گفت : در کمال نشاط، در حضور امیر است آن گاه هارون از جا جست و از او عذر خواست و دستور داد تا لوازم مجلس شراب شکستند و گفت : خواهم تا فرزندانم امین و ماءمون ، از تو دانش بیاموزند کسایی عذر خواست و هارون عذرش نپذیرفت و خانه ای بدین منظور به او اختصاص دادند و پیوسته مکرم در آنجا می زیست .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

سقراط، در حفره ای در کنار نهری می زیست و از آن بیرون می آمد و به دو دستش آب می خورد تا آن که یکی از شاگردانش ، او را کوزه ای بخشید و بدان آب می نوشید باری کوزه شکست و سقراط، دلتنگ شد چون شاگردانش فرا آمدند که به عادت خویش درس بنویسند، آنان را گفت : بنویسید: مال خانه اندوهان و میخ غم هاست و آن که اندوه کم خواهد، مال را رها کند

.

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

گروهی از عرب به نزد (عمر بن عبدالعزیز) آمدند و جوانی از آنان ، سخن می گفت عمر گفت : پر سال ترینتان سخن گوید! جوان گفت : در میان قریش از تو پر سال تر بود، و ترا به خلافت برگزیدند پسندید و گفت : جوان ! سخن بگو!

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

فقیهی حدیثی نوشت و اسناد آن ننوشت گفتندش : چرا اسناد حدیث ننویسی ؟ گفت : تا به کار بندند، نه به بازار برند .

حکایات تاریخی ، پادشاهان

در (شرح حماسه ) آمده است که (یزیدبن عبدالملک ) کنیز خویش (حبابه ) را بسیار دوست می داشت روزی گفت : گویند: روزگار، هرگز یک روز راحتی برای کسی نگذارد اینک ! چون با کنیز خویش خلوت کنم ، اخبار کشوری به من مرسانید! و مرا به لذت خویش بگذارید! سپس ، با (حبابه ) به خلوت نشست و او را گفت : مرا باده ده ! و برایم آواز بخوان ! و به نشاطم بیفزای ! در این حال ، حبابه دانه ای انار فرو برد و راه نفسش گرفت و مرد یزید زاری و بیتابی کرد، چنان که بر او بیم هلاک رفت و نگذارد، تا او را به خاک سپارند، تا بویناک شد آنگاه ، ریش سفیدان قریش او را به نکوهش گرفتند و گفتند: اینک ! حبابه مرداری ست او را رها کن که دودمان خلافت را ننگی ست و فرمان داد، تا به خاکش سپردند و خود، جنازه را مشایعت کرد و خویش در لحد گذاشت و بر گورش به نوحه خوانی نشست و گفته اند: پس از او، پانزده روز بیش نزیست و او نیز مرد .

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

از شرح قانون :

کوچکی چشم ، با حرکت آهسته و زیاد آن ، نشانه بدی باطن است آن که کناره دماغش نازک باشد، دوستدار آشوبگریست آن که بینی بزرگ پر گوشت دارد، کم فهم است آن که بینی بلند و باریک دارد، کم خرد است آن که سوراخ بینی اش فراخ است ، خشمناک است آن که بینی اش بزرگست ، نیکی اش کم است آن که بینی پهن دارد، میل جنسی اش زیاد است آن که دهان گشاد دارد، دلاورست آن که صورتی گوشتالود دارد، نادان و تنبل است آن که گونه هایش لاغرست ، سخت کوش است آن که صورتی گرد دارد، نادان و پست طبیعت است آن که صورتی کشیده دارد، بی شرم است آن که همواره بلند بخندد، بی شرمست آن که گوشش بزرگ باشد، نادانست و زندگی دراز دارد آن که انگشت کوچکش نازک باشد، دلیرست و بر ناراحتی ها شکیبا آن که ساعدش کاملا کوتاه باشد، ترسویی ست فتنه دوست ترشرویی ، نشانه زبان درازی ست آن که پشتش پرگوشت است ، کم فهم است آن که رانش گوشتین و کلفت باشد، ضعیف النفس است آن که کفل هایش بزرگ باشد، ترسو و تنبل است آن که کفلش کم گوشت باشد، بد خوی است درشتی ساق ها، نشانه کند ذهنی ست آن که ساق هایش دراز و نازک است ، بی باکست آن که کف پایش گوشتین باشد، کم استعداد است آن که کف پایش نرم باشد، هزل دوست و شوخی کن است آن که گام هایش را کوتاه و تند بردارد، شتابناک است و در کارها پایدار نیست .