کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107171
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107171 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

زنی ، به نزد بزرگمهر آمد و مشکلی از او باز پرسید بزرگمهر گفت : پاسخت ندانم زن گفت : از پادشاه ، چندان می ستانی و پاسخ مشکل من ندانی ؟ بزرگمهر گفت : ای فلان ! پادشاه بر آن چه دانم مرا دهد و اگر بدانچه ندانم مرا می داد خزانه او، مرا بس نبود .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

انوشیروان بزرگمهر را گفت : خواهی تا چه کسی خردمند باشد؟ گفت : دشمنم گفت : چرا؟ گفت : چون خردمند باشد، من از او در امانم .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

حسن بصری ، مردی را دید با جامه های گرانبها و سر و وضعی زیبا گفت : این چه می کند؟ گفتند: در حضور امیران می گوزد و آنان را می خنداند و آنان به او جایزه می دهند گفت : در دنیا، کسی چون او، به حق خویش نرسیده است .

شعر فارسی

از نشناس :

افسوس ! که پیک عمر، راهی کردیم

مردانه نزیستیم و داهی کردیم

در نامه نماند جای یک نقطه سفید

از بس شب و روز، روسیاهی کردیم

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابونواس را پس از مرگش به خواب دیدند و او را پرسیدند: خدا با تو چه کرد؟ و او گفت : مرا آمرزید و از من درگذشت و آن ، به سبب دو بیت بود که پیش از مرگ گفته بودم (بدین مضمون ):

من کیستم ؟ که اگر گناهی ورزم ، خدایم نیامرزد از آدمی زادگان ، امید عفو توان داشت پس ، چگونه از خدایم امید آمرزش نداشته باشم ؟

شعر فارسی

یکی از شاعران عرب سروده است :

ای فلان ! اگر عرصه گشاده خانه ترا سوزن فرا گیرد و یوسف از تو سوزنی خواهد تا جامه اش بدوزد، نمی پذیری .

و جامی این مضمون را با افزونی هایی در سلسلة الذهب سروده است :

خواجه ما، زبصره تا بغداد

گر بود پر ز سوزن فولاد

پس ، ز کنعان بیاید اسرائیل

همره جبرئیل و میکائیل

خانه کعبه را کنند گرو

چند روز اوفتند در تک و دو

تا به آن جستجوی پی در پی

سوزنی عاریت کنند از وی

تا زند بخیه در زی چالاک

آن چه بر یوسف از قفا شد چاک

ندهد سوزن آن فرومایه

نکند شادشان از آن دایه

بفسرد از توهم ، آن غرزن

که شود سوده ناگه آن سوزن

گیردش لایزال تب لرزه

زان تبش در خیال صد هرزه

حکایاتی از عارفان و بزرگان

ابوالاسود (دئلی ) معتزلی مذهب بود و همسایگانش می آزردنش و بسا شب ها که به خانه اش سنگ می انداختند و صبح چون به مسجد می آمد، می گفتند: ای ابوالاسود! خدا خانه ات را سنگباران کرد و او می گفت : دروغ می گویید اگر او مرا سنگباران می کرد، خطا نمی کرد و شما خطا می کنید .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

پیرمردی خواست کنیزی جوان بخرد و کنیز او را ناخوش داشت مرد گفت : پیری من ، ترا به شک نیندازد چه ، در پی آن ، چیزی هست که ترا علاقه مند خواهد ساخت کنیز گفت : ترا خوش آید که پیش روی خویش پیرزالی شهوتران داشته باشی ؟

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

پیرمردی بر خر خویش سوار بود و با حرکت خر، خویش را به سختی می جنباند چنان که برای رسیدن ، شتاب دارد در راه به ظریفی برخورد و او را پرسید: ای فلان ! تا فلان روستا، چه قدر راه است گفت : سه فرسنگ گفت : به چه مدت آنجا رسم ؟ گفت : تو پس از یک ساعت و خرت پس از دو روز .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

فرزدق زیر درختی بود و بادی از او رفت کودکان پیرامون درخت بازی می کردند خواست بداند که شنیده اند یا نه آنان را پرسید که : بار این درخت در سال نخست چه بوده است ؟ یکی از آنان گفت : سال نخست سدر و امسال باد .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

شعبی به گرمابه رفت و مردی را بی پوشش گرمابه دید و چشم خویش به هم نهاد مرد او را به شوخی گفت : از کی چشم هایت نابینا شده اند گفت : از آنگاه که تو شرم رها کرده ای .

شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار

ابن هیثم ، حکیمی پرهیزگار بود، که دین را گرامی می داشت برخلاف روش برخی از حکما و تصانیف او در ریاضیات ، بزرگ تر از آنست که به وصف بگنجد ابن هیثم مقام علم را نیز بلند می دانست یکی از امیران سمنان - نامش سرخاب - خواست تا از او دانش بیاموزد و ابن هیثم او را گفت : هر ماه یکصد دینار بده ، تا ترا حکمت بیاموزم و او نیز هر ماه ، آن مبلغ را می پرداخت تا آنگاه که خواست بازگردد، دانشمند، آن پول ، به وی باز داد و از آن چیزی برنداشت و گفت : مرا نیازی بدان نیست و خواستم تا علاقه ترا به فراگیری دانش بدانم و چون دانستم که در کنار علم ، مال را نزد تو قدری نیست ، به آموختن تو علاقه مند شدم امیر نیز از پذیرفتن آن ، خودداری کرد و گفت : این ، ترا هدیه ایست و دانشمند گفت : در تعلیم خیر، نه هدیه است و نه رشوه و نه مزد و از امیر نپذیرفت .

هر که جنباند کلید شرع را بر وفق طبع

طبع نگشاید به رویش ، جز در آباد را

شعر فارسی

از جامی :

ای درت کعبه ارباب نجات !

قبلتی وجهک فی کل صلوة

بر سر کوی تو ناکرده وقوف

حاجیان را چه وقوف از عرفات ؟!

غم عشاق تو آخر نشود

انزل الله علیکم برکات

می کشی هر طرف از حلقه زلف

بس کن ای باد صبا این حرکات !

جامی از درد تو جان داد و نگفت

فهو ممن کتم العشق و مات

نیز از اوست :

چون نصیب ما نشد وصل حبیب

ما و درد بی نصیبی یا نصیب !

روی خود بنمایمت گفتی ز دور

کاش بودی این سعادت عنقریب !