سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفته است : خردمند را سزاوار نیست که بی یکی از این پنج چیز، در جایی بماند: پادشاهی بردبار، پزشکی دانشمند، قاضی یی دادگر، نهری روان و بازاری استوار
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
دیگری گفته است : دانش جز به پنج چیز حاصل نشود طبیعت موافق با دانش ، اشتیاق کامل ، هزینه کافی ، بردباری کامل و معلم نصیحتگر .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی
امیر مؤمنان (ع ) فرمود: پنج خصلت از کرم آدمی ست : زبان خویش در اختیار داشتن ، به کار خویش پرداختن ، به میهن خویش اشتیاق داشتن و دوستان دیرین خویش را پاس داشتن .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفته است : خردمند را سزاوارست که از پنج کس بپرهیزد: بخشنده ای که او را خوار داشته باشد، فرومایه ای که او را گرامی داشته باشد خردمندی که محرومش داشته باشد نادانی که با او شوخی کرده باشد و بدکاری که با وی معاشرت کرده باشد .
احنف بن قیس گفت : گرفتاری در پنج چیز می شتابد: خدمتگزار تنبل ، هیزم تر، خانه خالی ، سفره نهاده و سپاهی یی که در خانه را بکوبد .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی
در حدیث آمده است که : شش تن را هیچگاه اندوه ، رها نکند: کینه توز، حسود، تهیدستی که به تازگی از ثروت باز مانده باشد، بی نیازی که از تهیدستی در هراس است ، خواهان رتبه ای که توانایی رسیدن به آن را نداشته باشد کسی که با ادیبان بنشیند و از آنان نباشد .
امیر مؤمنان (ع ) فرمود: در همنشینی کسی که شش خصلت در او باشد، بهره ای نیست : آن که چون با تو سخن گوید، دروغ گوید، و چون با او سخن گویی ، دروغ پندارد و چون امینش شماری ، خیانت ورزد و چون امینت شمارد، متهمت دارد و چون او را ببخشی ، ناسپاسی کند و چون بر تو ببخشد، منتت نهد .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفت : آبادانی جهان به شش چیز باز بسته است : نخستین آن ، بسیاری زناشویی و نیروی بر انگیزنده آنست که اگر بریده شود، پیوند نسل ها بریده شود و دومین آن ، مهر ورزیدن بر فرزندست ، که اگر نمی بود انگیزه تربیت از میان می رفت و هلاکی فرزند را در پی می داشت و سومین آن ، درازی و گشادگی آرزوهاست که اگر نمی بود، آبادانی رها می شد و چهارمین ، ناآگاهی از زمان مرگ و مدت زندگی ست که اگر نمی بود، آرزوها گسترش نمی یافت و پنجمین ، گوناگون احوال مردم است و در داشتن و نداشتن و نیاز برخی به برخی که اگر همه یکسان بودند، معاششان انتظام نمی یافت و ششمین آن ، وجود سلطانست که اگر نمی بود، برخی از مردم ، برخی دیگر را هلاک می کردند .
حکیمی گفته است : شش خصلت است که تنها، (شریفان ) دارند: پایداری به هنگام روی آوردن نعمتهای بزرگ ، بردباری به هنگام روی دادن رنج های بزرگ ، نفس خویش را به خرد سپردن ؛ آنگاه که شهوت ها بر انگیخته شوند، پوشیدن راز خویش از دوستان و دشمنان ، بردباری بر گرسنگی و تحمل همسایه بد .
(نیز گفته اند): هر چیز بیرون از اندازه ، بر خلاف طبیعت است و هر شتابنده ای در خور نکوهش است ، اگرچه رستگار باشد .
و نیز: خزانه اسرار هر چند پیشی یابد، تباهی آن ، افزون ترست نعمت جاهل هر چه افزون تر شود، زشتی آن نیز افزون شود هر چیزی چیزیست و دوستی دروغگویان هیچ چیز نیست .
و نیز: لباس آدمی ، زبانی است که از نعمت پروردگاری نشان می دهد .
و نیز: همنشینی با گرانجان ، تب جانست زکات رای درست ، اندرز دادن به دیگرانست دست تنگی و عیالمندی ، اوج بلاست فردا، روز ناتوانانست دوست پدر، عموی فرزندست .
و نیز: صواب نادان ، همچون خطای داناست سوگندی که ناخواسته خورده شود، نشانه دروغگویی ست .
و نیز: پندار خردمند، بهتر از یقین نادانست هر روز را خوراکی معلوم است .
و نیز: شریف ترین اعمال نیکوکاران ، تغافلشانست از آن چه دانند سعادت آدمی ، آنست که دشمنش خردمند باشد زبان نادان ، کشنده اوست مرگ نکوکار(ان ) راحتی آنانست و مرگ بدکار(ان ) راحتی دیگران نیکوترین مال ، آنست که ترا پاس دارد و بدترین آن ، آنست که پاسش داری .
و نیز: نیکوترین عفو، آنست که با توانمندی همراه باشد هر قوم را روزگاری ست * نیست شدن نیاز، بهتر از آنست که از غیر اقلش خواسته شود نیکوترین مال ، آنست که ترا سود برساند نیکوترین شهرها آنست که خواسته های ترا بر آورد نیکوترین تجربه ، آنست که از آن ، پند پذیرفته باشی ستم بر ناتوان ، بدترین گونه ستم است .
و نیز: ایستادگی به هنگام سر گردانی ، از توفیقات آدمی ست آن که خود کامه باشد، خویش را به رنج افکنده است دوری از نادان ، نزدیکی به داناست *
و نیز: اصلاح نفس تو، پی آمد آگاهی به فساد آنست خشم نادان به گفتارست و خشم دانا به کردار .
و نیز: آن که ترا بی چشمداشتی گرامی دارد، گرامیش دار!
و نیز: خرد خویش را به مردم نزدیک دار! تا از شر آنان در امان باشی .
و نیز: از آنان مباش که به آشکارا شیطان را نفرین گویند و به پنهانی او را همراهی کنند .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
بادیه نشنی را گفتند: زمستان خویش را چه توشه تدارک دیده ای ؟ گفت : لرزیدن و خرابی معده و زانو به بغل گرفتن و نشستن .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
عربی بر شتر نشسته بود و می گفت : خدا کسی را بر تو نشانده است که حاجتش دورست و هودجش اندک .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
بادیه نشینی دودمان خویش را بدین صفت ها ستود که آنان شیران بیشه شجاعتند و باران روزگار خشکسالی که به گاه نبرد، دشمن را به نیستی برند و نیازمندان به خویش را بی نیاز سازند .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
ابوالعیناء را از سخاوتمندی و جوانمردی (حسن بن سهل ) پرسیدند گفت : چنان می نماید که (آدم ) او را در میان فرزندان خویش باز نهاده است زیرا از بیچارگی آنان جلوگیری می کند و به هنگام ناراحتی ها، یاور آنانست .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
افلاطون گفت : پادشاه ، همچون رود است و امیرانش همچون جویباران ، که چون آب رود خوشگوار بود، جویباران نیز خوشگوارند و چون رود شور بود، جویباران نیز شورند .
و نیز گفت : پادشاه را شایسته است که آنگاه از یاران خویش محبت خواهد، که هیبت او در آنان جایگزین شده باشد چه ، پس از جایگزین شدن هیبت است که او با کمترین رنجی ، محبت آنان را به دست آورد اما اگر پیش از آن ، محبت آنان خواهد، بر او گرد نیایند و نیز ایشان را نگه نتواند داشت .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
بهرام گور گفت : هیچ چیز، پادشاهان را زیانمندتر از آن نیست ، که از کسی خبر خواهند، که به گفتار خود راستگو نیست .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
معاویه صعصعة بن صوحان را گفت : تو به هنگام سخن گفتن به سخن خویش توجه نداری و در کجی یا استواری آن نمی گری اگر در سخن خویش می نگری ، مرا بگوی که : برترین مال کدامست ؟ و او گفت : بخدا سوگند! که سخن نمی گویم مگر آن که آن را در سینه خویش خمیر می کنم و آنگاه می گویم که استوار بگویم و کجی آن مرتفع سازم و نیکوترین مال ، نخل سرسبزیست ، که در زمینی پر درخت بکارند یا، گوسفند زرد رنگی ست که در سبزه زاری بچرد، یا چشمه ایست که در زمینی سست جاری شود .
آنگاه ، معاویه گفت : درباره طلا و نقره چه گویی که - خداوند پدرت را نیکی دهاد! - و او گفت : این دو، سنگ هایی کوبیده شده اند، که اگر بدانها روی کنی ، نابود شوند و اگر از آن ها روی بگردانی ، نمی افزایند .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفت : سفر را هفت عیب است : دوری آدمی از آن چه بدان ماءنوس است و نزدیکی با کسی که همسان او نیست و مخاطره مال و مخالف افتادن در خوردن و خفتن و رویارویی با سختی گرما و سرما و کشیدن ناز کشتیبان و مکاری و کوشش همه روزه در به دست آوردن منزل دیگر .
حکایاتی کوتاه و خواندنی
عبیداللّه بن زیاد، بر یکی از کسانی که بر او شوریده بود، دست یافت و دست و پایش برید و بر در خانه اش به دار کشید (اما)دار کشیده ، فرزند خویش را گفت : پسرکم ! این موکلان را خوب پذیرایی کن ! که میهمانان مایند و فرزندش نیز چنین کرد .
حکایاتی کوتاه و خواندنی
ابن مقفع را گفتند: بلاغت چیست ؟ گفت : کوتاهی سخن بی آن که انگیخته از ناتوانی بود و سخن به درازا کشاندن ، بی آن که بیهوده گویند و بار دیگر از بلاغت پرسیدند: و گفت : چنان باشد که چون نادان شنود، پندارد که شبیه آن ، نیکو تواند گفت .
نکته های پندآموز، امثال و حکم
از سخنان حکیمان : آروزها، خواب های خوش ناخفتگانست *نومیدی تلخست ، و آرزوبنده * مرگ بر آرزو می خندد سلام نردبان تندرستی ست رشوه ریسمان نیازست *مردمان اهداف بلایایند بخیل ترین مردم ، آبروی خویش را بخشنده ترینست .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
معاویه (عدی بن حاتم ) را گفت دودمان (طی ) را چه چیز مانعست که کسی چون تو را داشته باشد؟ و او گفت : همان که عرب را از داشتن کسی چون تو مانعست .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
مردی دو بادیه نشین را دید، که در سخن گفتن ، بر یکدیگر پیشی می گرفتند و آنان را گفتند: چه دروغی می گویید! گفتند: ستایش تو .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
یکی از مشایخ عرب گفت : بر یکی از قبایل عرب می گذشتم زنی دیدم با قامتی خوش و روی بندی زیبا که در دلم جای گرفت او را گفتم : ای فلان ! اگر همسری داری ، خدا ترا بر او ببخشاید! گفت : خیال خواستگاری داری ؟ گفتم : آری ! گفت : برخی از موهای من به سپیدی گراییده است می پذیری ؟ گفت : عنان اسب گرداندم و روی بر تافتم ، که باز گردم زن گفت : درنگ کن ! تا ترا چیزی گویم ! گفتم : چیست ؟ گفت : من به بیست سالگی نرسیده ام اما خواستم ترا آگاه کنم که ترا ناخوش دارم بدانچه تو ناخوش داری .
نکته های پندآموز، امثال و حکم
حکیمی گفته است : خاموش باش ! تا سخن ملازم تو باشد عزت در جامه نیکو نیست * حسن ههمجواری آن نیست که همسایه را آزار نرسانی ، بل ، آنست که بر آزار او بردبار باشی آن که پول خویش گرامی دارد، خویش را می دارد آن که زندگی تو بسته به هستی اوست ، باید برای وی بمیری آن که در کار خویش تاءمل کند، به آرزوی خویش می رسد .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
مردی را نزد مهدی ( عباسی ) آورند خلیفه ، گناهان وی بر او بر شمرد مرد گفت : ای امیر! پوزش خواستن من بر آن چه علیه من گفتی ، مردود شمردن سخنان تست و اقرار من بر آن نیز گناهی را بر من ثابت می کند که آن را مرتکب نشده ام اما می گویم :
اگر آسایش خویش را در شکنجه من می دانی ، از پاداشی که در چشم پوشی از من هست ، باز مایست !
حکایات تاریخی ، پادشاهان
معتصم ، آنگاه که به خلافت رسید، به عبداللّه بن طاهر نوشت خدا بر ما و تو ببخشاید! در دل از تو رنجشی داشتم که اقتدار بر خلافت ، آن را زایل کرد با اینهمه ، اندکی باز مانده است و از آن ترسانم که چون ترا بینم ، بر تو خشم گیرم اگر از من هزار نامه به تو رسید، که ترا به حضور خویش خوانم ، شایسته آنست که به دنبال نامه های من ، خویش را به حضورم نرسانی و بدانی که از تو بر دل منست والسّلام .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
شعبی گفت : نزد شریح قاضی بودم ، که زنی وارد شد و از شوی خویش شکوه می کرد و به سختی می گریست قاضی را گفتم : خدا کارت را نیک سازد! این زن ستمدیده را نمی بینی ؟ شریح گفت : از کجا دانستی ؟ گفتم : شدت گریه اش نمی بینی ؟ گفت : آن ، ترا نفریبد! که برادران یوسف نیز چون شب هنگام به نزد پدر خویش آمدند، می گریستند .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
پادشاهی از گناه مردی در گذشت سپس بار دیگر او را نکوهش کرد مرد گفت : ای پادشاه اگر خواهی خرسندی خویش را خدشه دار نکنی ، چنان کن .
لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین
شاعری ، یکی از امیران خراسان را هجا گفت امیر او را طلب کرد و شاعر گریخت .
اما مادرش به نامه ای نزد امیر، به شفاعت رفت چون شاعر به نزد امیر آمد، امیر او را گفت : وای بر تو! به تو چه رویی به ملاقات من آمده ای ؟ گفت : به همان روی که به ملاقات خدا می روم ؛ با گناهانی بیش از آن چه به نزد تو آمده ام امیر گفت : راست گفتی ! و او را بخشید .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
چون امین به محاصره افتاد، سپاهیانش بانگ و فریاد می کردند و از او مستمری می طلبیدند صبحگاهی برخاست و بانگ محاصره گران از بیرون شهر شنید و بانگ فریادگران از درون و گفت : خدا هر دو گروه را بکشد! که یکی خونم را می خواهد و آن دیگری مالم را یکی از یاران ، او را گفت : امیر، در شادی و اندوه ، همچنان ظرافت طبع دارد .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
قاضی یی گفت : اگر دادخواهی به نزد تو آید که پک چشم از وی برآورده باشند، به سود او حکم مران ! بگذار! تا دشمنش نیز بیاید بسا که هر دو چشم او بر آورده باشند .
افلاطون گفته است : پیروزی ، شفاعتگر گنه کاران در پیشگاه کریمانست .
و نیز گفته است : دشمن چون به اختیار تو در آید، از صف دشمنان تو بیرون رفته و در ردیف سپاهیان تست .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
چون (اسحاق بن ابراهیم ) را بند بر نهاده به نزد هارون (الرشید) آوردند، هارون او را گفت : ای اسحاق ! ترا بر دمشق فرمانروایی دادم که بهشتی شادابست اما، تو آن را رها کردی که عریان تر از سنگ شد و ترسناک تر از بیابان ! اسحاق گفت : ای امیر! جز این راهی نداشتم زیرا مردمی را سروری دادم که حق برگردن آنان سنگینی می کرد و در میدان تعدی تاختند و صلاح خویش را در آن دیدند که به ستیز بپردازند و آبادانی را رها کنند و این ، بهتر از آنست که به سلطان زیان رسانند از این رو، امیر به جای آن که بر من خشم گیرد، حق عظیم خویش را از آنان بخواهد .
رشید گفت : این نیکوترین سخنی ست که از (گناهکار) ترسیده ای شنیده ام و از حکیمان شنیده ایم که : برترین سخن ، بدیهه ایست که در مقام ترس گفته شود .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
(تمیم بن جمیل ) (به روزگار معتصم شورید) و بر سواحل فرات تسلط یافت چون او را دستگیر کردند و به نزد معتصم آوردند معتصم گفت تا سفره و شمشیر حاضر کنند، اما (تمیم ) از آن بیمناک نشد و معتصم برای آزمایش او، وی را گفت : عذر خویش بگو! تمیم گفت : چون امیر اجازه داد، می گویم خداوند فرزند و مادر را بی وجود تو نگذارد! و جماعت امت از وجود تو خالی مباد! و شعله های باطل را به وجود تو خاموش کناد! و راه حق به تو روشن باد! همانا که گناهان ، زبان ها را لال می سازند و دل ها را کور می کنند و گناهان بزرگ می شوند و گمان ها نسبت به بد کاران بد می شوند و جز عفو یا انتقام تو باقی نمی ماند و امیدوارم که یکی از این دو را که به من نزدیک ترست و پیشوایی ترا سزاوارترست و خلافت ترا مناسب ترست برگزینی ! آنگاه گفت :
هم اینک ! مرگ خویش را میان شمشیر و سفره ای که برای کشتن من فراهم آمده است می بینم و گمان من بر آنست که هم امروز مرا می کشی و کدام آدمی یی ست که از قضای خدا بگریزد؟ بر مرگ خویش زاری نمی کنم ، زیرا می دانم که مرگ به هنگام خویش فرا می رسد اما بازماندگان من کودکانند که آنان را رها کرده ام و جگرهاشان در حسرت من خونین است اگر زنده بمانم ، آنان نیز به نعمت وجود من زنده بمانند و اگر بمیرم ، آنان نیز خواهند مرد .
معتصم خندید و گفت : نزدیک بود شمشیر بر نکوهش پیشی گیرد آنگاه خطاب به او گفت : بازگرد! که به پاس کودکانت ترا بخشیدم و ترا به آنان واگذاشتم و فرمان داد تا بند از او برداشتند و وی را بر سواحل فرات فرمانروایی داد .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی
امام صادق - جعفر بن محمد - (ع ) فرمود نیاز، نیازمندی را به نزد من می آورد و در برآوردن حاجت او شتاب می ورزم ، از بیم آن که از در خواست خویش بی نیاز شود و یا اگر کندی ورزم ، اقدام من ، او را مفید نیفتد .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفت : با کسی که کارها را آزموده است ، مشورت کن ! که او رای خویش در اختیار تو می گذارد، یعنی : آن چیزی را که او گران به دست آورده است و رایگان به تو می بخشد .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
بادیه نشینی گفت : هیچگاه زیان ندیدم ، مگر آن که دودمانم نیز زیان دیدند! گفتندش : چگونه ؟ گفت : کاری نکردم جز آن که با آنان هم رای شدم .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
افلاطون گفت : کسی را که به باطن شرمسارست ، به ظاهر نکوهش مکن ! و از نفس خویش ، شرم دار! و نیز گفت : چون خواهی سپاس کسی را در افزونی نعمت بدانی ، بنگر! که بردباریش در نقصان آن چگونه است و نیز گفت : چون کسی با تو وصف حال خویش کند، نومیدش مدار! چه ، ترا در آگاهی بر درون خویش با خدا شریک داشته است .
ارسطو گفت : همچنان که خواهان کامیاب به لذت درک می رسد، خواهان ناکام نیز لذت نومیدی را در می یابد و نیز او را پرسیدند: انسان را شایسته است که چه چیزی را سرمایه سازد؟ و او گفت : آن چه با کشتی غرق شده به دریا فرو رفته باشد .