کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107150
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107150 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در یکی از تفسیرها، ذیل آیه (ان تقول نفس یا حسرتی علی ما فرت فی جنب الله ) (یعنی آنگاه ، هر نفسی به خود آید و فریاد و احسرتا! برآرد و گوید: وای بر من ! که امر خدا را فرو گذاشتم و در حق خود ظلم و تفریط کردم - سوره - 39 - آیه 56) آمده است که : ابوالفتح بن برهانی ، در فقه سر آمد بود و بر عامه مردم پیشوایی داشت و مال فروانی گرد آورد و به بغداد رفت و تدریس نظامیه به او واگذار شد، و در همدان مرد هنگامی که وفات او نزدیک شد، به یارانش گفت بیرون رفتند، و تنها شد، به صورت خود می زد، و می گفت (یا حسرتنا علی ما فرطت فی جنب الله ) و خطاب به خود می گفت : یا ابا الفتح ! در طلب دنیا و کسب جاه ، و آمد و رفت به درگاه پادشاهان ، زندگی خویش تباه کردی آنگاه خواند:

از صاحبان دانش ، در شگفتم که : چگونه غافل ماندند؟ و جامه حرص ، به مهلک ها کشاندند چنان پیرامون ستمگران می گردند، که گویی به هنگام مناسک ، پیرامون خانه خدا در گردشند و پیوسته این آیه تکرار می کرد، تا جان داد

مؤلف گوید: از این گونه مردن ، به خداپناه می بریم ! و از او در خواست می کنیم که بر ما منت نهد، و توفیق رهایی از این وبال و گمراهی عطا فرماید .

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است

ای آن ، که تو را رونق و تازگی ست ! من ، راز تو را هرگز فاش نخواهم کرد با دل من ، هر چه خواهی ، کن ! که شنونده فرمانبر توام دلم ، بردبارست و بر هر چیز شکیباست و می پندارد که رهاست .

ترجمه اشعار عربی

ابو نواس گفت :

کوزه را شکست و زمین را از باده ، سیراب کرد فریاد زدم : مسلمانم ! و ای کاش که خاک بودم !

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است : سماعی که به وجد آرد، مباحست و گرنه حرامست کسی را که خوشی سخن شما به اشتیاق آورد، بر او سرزنشی نیست .

شگفت نیست : اگر عشق ، او را پراکنده خاطر سازد، زیرا، عاشق ، آراسته نیست .

عاشق ، از دیر باز، تا آنگاه که از شیر باز گرفته می شود، از عشق سیراب می شود .

و اشتیاقست که او را به هر سو می کشاند، و گرنه در تمامی هستی نمی گنجد .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از بهائی (وفات 1030 ه)

کردیم دلی را که نبد مصباحش

در خانه عزلت ، از پی اصلاحش

وز فر من الخلق بر آن خانه زدیم

قفلی ،که نساخت قفلگر مفتاحش

حکایات متفرقه ، کوتاه و خواندنی

جاحظ گفت به همراه (محمد بن اسحاق بن ابراهیم موصلی ) بودم و او، از سامراء به بغداد می رفت و آب دجله در نهایت زیادی بود با هم در کشتی نشستیم محمد دستور داد، باده آوردند و نوشیدیم سپس دستور داد تا در میان ما و کنیزکانش پرده ای آویختند و به آنان دستور خواندن داد و یکی از آنان خواند:

روزها به جدایی و سرزنش می گذرد روزگار بر ما می گذرد و ما را خشمگین می کند .

نمی دانم : آیا من این ویژگی دارم و یارانم چنین اند ؟

سپس ساکت شد و کنیزک دیگر خواند:

به عاشقان رحمی کنید! بویژه آنان که یاوری ندارند تا کی باید آنها از هم دور بمانند و مهجور؟ و از دوستان آزار بینند، به جفایی که برآنان می رانید .

پس ، یکی از آنان گفت : ای بد کاره ! پس چه می کنید؟ و او گفت : چنین کنند و آنگاه ، دست در پرده زد و درید و همچون ماه تابید و خویش را به دجله در انداخت .

بر بالای سر محمد، غلامی رومی ایستاده بود، با چهره ای زیبا و بادبزنی در دست ، که او را باد می زد او نیز خویش را به دجله افکند و چنین خواند:

بعد از تو، بقا را فایده ای نیست و مرگ ، بهترین رازدار عاشقانست .

و با آب دست در آغوش کردند و کشتیبانان در پی آن دو، خویش در آب افکندند اما نجات آن دو میسر نشد و آب ، آنان را در ربود و رفتند که خدایشان بیامرزاد !