سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی را پرسیدند: دوست چیست ؟ گفت : یکی از نام های (عنقا)ست نامی ست بی معنی و جانوری که وجود ندارد .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
ابوالعیناء را به روزگار پیری گفتند: چگونه ای ؟ گفت : به بیماری یی درمانده ام ، که مردم آن را آرزو کنند یعنی : پیری .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفت : زاری تو بر مصیبت برادرت ، نیکوتر از بردباری تست و بردباریت بر مصیبت خویش ، زیباتر از زاری تست .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
از ابوعبیده روایت شده است که گفت : گروهی را نزد حجاج آوردند، که بر او شوریده بودند و حجاج ، به کشتن آنان فرمان داد و کشتندشان مگر یک نفر که به هنگام نماز رسید و حجاج (قتیبة بن مسلم ) را گفت : نزد تو باشد و فردا او را نزد ما بیاور! قتیبه گفت : بیرون رفتیم و مرد با من بود چون به یکی از راهها رسیدیم مرا گفت : آیا کار خیری خواهی کرد؟ گفتم : چیست ؟ گفت : اماناتی از مردم نزد منست و دوست تو، مرا خواهد کشت توانی که مرا رها سازی ؟ تا با زن و فرزند خویش وداع کنم و حقوقی را که بر منست ، بگزارم و بدانچه که بر منست و عهده دار آنم ، وصیت کنم و خدا را کفیل خویش می گیرم که صبح زود به نزد تو آیم .
قتیبه گفت :! من از سخن او شگفت زده شدم و بدو خندیدم اما او گفت : ای فلان ! بر منست که به نزد تو بازگردم و پیوسته اصرار می کرد، تا گفتم : برو! اما هنوز می دیدمش ، که به خویش آمدم و گفتم : با خود چه کردی ؟! اما دیری از شب را با زن و فرزندم گذراندم و چون صبح شد، شنیدم که کسی در می زند و بیرون رفتم و مرد را دیدم که گفت : باز آمدم و گفت : من خدا را کفیل خویش ساختم چگونه باز نمی گشتم ؟ با او به راه افتادم و چون حجاج مرا دید، گفت : اسیر کجاست ؟ گفتم حال امیر نیک گرداند! بر در است ! و او را حاضر کردم و سرگذشت را به او گفتم حجاج چند بار او را نگریست آنگاه گفت : او را به تو بخشیدم و از او درگذشتم .
من نیز چون از خانه بیرون رفتم ، او را گفتم : هر کجا خواهی ، رو! و او سر خویش به آسمان برداشت و گفت : پروردگارا! ترا سپاس ! و مرا نگفت که خوب کردی و یا بد و من با خویش گفتم : به خدای کعبه ! که این ، دیوانه است اما، چون روز دوم شد، مرد به نزد من آمد و گفت : ای فلان ! خدا پاداش نیکت دهاد! به خدا که دیروز فراموش نکردم که در حق من چه کردی اما، ناخوش داشتم که ترا در سپاس با خدا شریک گردانم .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی
از کتاب (الجواهر): ابوعبیده گفت : علی بن ابی طالب ، به ارتجال نه سخن گفت که دیگر بلیغان در طمع آنند سه سخن در مناجات و سه سخن در دانش و سه در ادب .
اما آن سه که در مناجاتست : مرا عزت ، همین بس ! که تو پروردگار منی و مرا این نازش بس ! که بنده تواءم و خداوندا! تو، آنچنانی که من دوست دارم پس مرا توفیق ده ! تا چنان باشم که تو خواهی .
و آن سه که در دانش است : آدمی در زیر زبان خویش نهفته است و آن که قدر خویش بشناسد، کارش تباه نشود و سخن گویید! تا شناخته آیید .
و آن سه که در ادب است : به هرکس که خواهی ، بخشش کن ! فرمانروای او خواهی شد و از هر که خواهی بی نیاز شو، تا همانند او باشی و به هر کس خواهی نیازمند شو، تا در بند او باشی .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی را گفتند: نعمت چیست ؟ گفت : در هشت چیزست : بی نیازی ، امنیت ، تندرستی ، جوانی ، خوشخویی ، عزت ، برادران ، و زنی نیکوکار .
و دیگری گفته است : آن که با دیگران همرایی (یعنی مشورت ) کند، پیوسته به درستی کار ستوده است و به خطا معذور .
از سخنان حکیمان : دانش ، اهل خود را بلندی بخشد، اگر اهل دانش ، بلندی اش بخشند نااهل را به دانش بخل ورزیدن ، ادای حق دانش است قلم درختی ست که میوه اش معنی ها (یی ست که از آن می تراود) اندیشه دریایی ست که مروارید آن ، دانش است قلم ، زبان دست است خود پسندی ، آفت خردمندیست نادان دشمن خویش است پس ، چگونه دوست دیگری باشد؟ واجبات ، بنده را به یاد پروردگارش می اندازد مال به دست مده ، سرچشمه اند و هست و میخ فتنه سپاس بر نعمتهای پیشین ، مقتضی نعمت های آینده است آنان که بر عقوبت تواناترند، عفو کردن را شایسته ترند * اعتراف به گناه ، مانع پراکندگی ست .
امیری گفته است : دعا، دو گونه است و چندان که به یکی امیدوارم ، از دیگری بیمناکم یکی دعای ستمدیده ای که او را یاوری کرده باشم و دیگری نفرین ناتوانی که او ستم ورزیده ام .
حکیمی گفت : از درماندگی در دو موضع ، معذور نیستم : یکی آن که با نادانی روبرو شوم و دیگر آن که نیازمندی خویش آشکار کنم .
حکیمی گفت : دو کس در عذاب همسانند یکی بی نیازی که دنیا را به دست آورده است و بدان مشغول است و غمگین و پریشان خاطر و دیگری ، نیازمندی که دنیا از او بریده است و پیوسته بحسرت است و بدان راهی نمی یابد .
و گفته اند: آغاز خشم ، دیوانگی ست و پایان آن ، پشیمانی مصیبت همراه با صبر، بزرگ ترین مصیبت هاست خدای تعالی مهلت می دهد و اهمال نمی کند نادرست خواندن عبارت ، چون آبله در رخسار است زبان جسمی کوچک دارد و گناهی بزرگ حرارت از طلا نمی کاهد .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی شنید که مردی به غلط سخن می گفت و او را گفت : خاموشی بهتر از سخن گفتن ، در خور چون تویی ست .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
خلیفه ای به یکی از کارگزاران خویش نوشت : بپرهیز از آن که گناهکاری را به مجازات بیش از گناه بترسانی ! چه ، اگر او را چنان مکافات کنی ، گناه ورزیده ای و اگر نکنی ، دروغ گفته باشی .
افلاطون گفت : نشانه ضعف آدمی ، آنست که بسا او را از سویی نیکی رسد، که بدان نیندیشیده است و گاه ، از سویی بدی بیند که آن را چشم نمی داشته .
و نیز گفت : شتاب در کار را مخواه ! بل ، جویای نیکی آن باش ! که مردم ، از تو نپرسند که به چه روزگار انجام دادی لیکن ، به استواری و نیکی آن نگرند .
و نیز گفت : اگر به عهد خویش وفا کردی ، دو فضیلت حاصل کرده ای : بخشندگی و راستگویی .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
در تاریخ (ابن خلّکان ) آمده است که (جاراللّه ز مخشری ) به هنگام مرگ ، این دو بیت سرود و وصیت کرد، تا بر گورش نویسند:
پروردگار! به خانه گور، مهمان توام و مهمانان را بر کریمان حقّی ست اینک گناهانم ببخش و چشم پوشی کن ! که چشم پوشی ، شایسته بزرگوارنست .
حکایاتی از عارفان و بزرگان
ابن مقفع و خلیل ، با هم بودن را دوست می داشتند قضا را، در مکه به هم رسیدند و سه روزی با هم بودند و سخن می گفتند چون از هم جدا شدند، ابن مقفع را گفتند: او را چگونه یافتی ؟ گفت : خردش از دانشش بیش است و خلیل را پرسیدند و گفت : مردیست که دانشش برتر از خرد اوست .
و مورخان گفته اند: هر دو مرد، راست گفته اند چنان که خلیل مرد و زاهدترین مردم روزگار خویش بود و ابن مقفع به دنیا دلبستگی داشت و منصور، او را به سخت ترین وضعی کشت .
شعر فارسی
از سعدی :
دیبا نتوان بافت ازین پشم که رشتیم
خرما نتوان خورد ازین خار که کشتیم
گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت
شاید که ز مشّاطه نرنجیم ، که زشتیم .
نکته های پندآموز، امثال و حکم
بزرگی گفته است : چون داد و ستد با دل افتد، اعضاء آرام گیرند مؤلف گوید: منظور آن است که اعضاء از اعمال بدنی آرام گیرند و نه تنها آن ها را سنگین ندانند، بلکه لذّت برند .
سقراط گفت : آن که بر رنج دانش آموختن بردبار نباشد، بر بدبختی نادانی شکیبایی کند .
نکته های پندآموز، امثال و حکم
گزیده ای از سخنان بزرگان : آن که به عذر نزد تو فرو تنی کند، سرزنش را بر وی ببخش ! آن که پند نپذیرفت ، از او پند گیر! آن که بی سببی خشم گیرد، بی سببی خشنود شود *
آن که بخشد سروری یابد *
حکایات پیامبران الهی
خانه ای که زین العابدین علی بن الحسین (ع ) در آن به نماز ایستاده بود، آتش گرفت کسان بانگ می کردند که : ای فرزند پیامبر خدا (ص )! آتش ! آتش ! و او، سر از سجده بر نمی گرفت تا آتش خاموش شد تنی از یاران ، او را گفت : چه چیزی ترا ازین آتش غافل داشت ؟ و او گفت : آتش آخرت .
و هر گاه خواهنده ای به نزدش می آمد، می گفت : خوش آمد! آن که توشه مرا به آخرت می رساند و شبانگاهان ، انبان نان بر دوش می کشید، و گرد مدینه بر می گشت و به نزد نیازمندان می برد و آنان را صدقه می داد و می گفت : صدقه پنهانی خشم پروردگار را فرو می نشاند و چون در گذشت و غسلش دادند، آثار بر دوش کشیدن انبان بر پشت خویش داشت و در هر شبانروزی یکهزار رکعت نماز می خواند و چون بامدادان فرا می رسید، مدهوش می افتاد و باد در او می پیچید، چنان که در سنبله ای اوفتد .
فرازهایی از کتب آسمانی
غزّالی ، در یکی از رسالات خویش گفته است ، آن که تفسیر قرآن کند، بر او واجب است که از هفت جهت ، بدان بنگرد نخست : از جهت لغت و جوهر الفاظ دوم : از حیث استعاره ها و کنایه ها سوم : از جهت نحو چهارم : از جهت نظم لفظهای مفرد و جمله ها و حالات آن ها، بدان گونه که در (علم معانی ) مورد بحث است پنجم : از جهت عادات عربان در مثل ها و گفتگوهایشان ششم : از جهت رمزهایی که حکیمان الهی به کار می گیرند هفتم : از جهت سخنان صوفیان و منظورهایشان .
شعر فارسی
از نشناس :
ز تو هر که دور ماند، چه کند؟ چه چاره سازد؟
چه عمل به دست گیرد؟ به چه پای بست باشد؟
شعر فارسی
از مولانا نیکی :
ای ز تو قوت بیان ، نطق سخن سرای را!
وی ز تو عقده ها به دل ، عقل گره گشای را!
در طلب تو چون کند طی مکان عشق ، دل ؟
همسفری کجا رسد، عقل شکسته پای را؟
محمل راه عشق را دل ز فغان ، درای شد
هرزه درای نشنود بانگ چنین درای را
چون ز جهان برون بود ساقی مجلس بقا
نام چرا کسی برد جام جهان نمای را؟
کام مرا مده دگر ذوق ز لذت جهان
تا نکند دل آرزو ز هر شکر نمای را
نیکی ! اگر برد کسی پی به طریق بندگی
سجده شکر کم بود تا به ابد، خدای را
ملک ، تقدیم بر کف ، از پی تقدیم پیراهن
اجل ، پنجه مهیّاکرده از بهر گریبانش
نکته های پندآموز، امثال و حکم
گفته اند: برای دنیا چندان که در آن خواهی ماند بکوش ! و برای آخرت چندان که در آن خواهی ماند و برای خدا چندان که بدو نیاز داری و برای آتش چندان که بر آن می شکیبی .
شعر فارسی
از نشناس :
بکوش ! تا به کف آری کلید گنج هنر
که بی طلب ، نتوان یافت گوهر مقصود
بر آستان ارادت که سر نهاد تنی
که لطف دوست ، به رویش دریچه یی نگشود
شعر فارسی
از شیخ عطار:
ای که بر خوان خدا نان می خوری !
وینهمه ، فرمان شیطان می بری
دیوت از ره برد، لا حولیت نیست
وز مسلمانی ، بجز قولیت نیست
رهروان رفتند و تو درمانده ای
حلقه بر در زن ! که بس وامانده ای
گر نداری شادی یی از وصل یار
خیز باری ! ماتم هجران بدار!
ای سرا و باغ تو، زندان تو!
خانمان تو، بلای جان تو!
در غم دنیا، گرفتار آمدی
خاک بر فرقت ! که مردار آمدی
چشم همت بر گشا! و ره ببین !
پس قدم در ره نه ! و در گه ببین
دست ها اول ز خود کوتاه کن !
بعد از آن ، بردانه عزم راه کن !
از قدم تا فرق نعمت های اوست
عرض کن بر خویش ، نعمت های دوست !
تا بدانی ، کز که دور افتاده ای
وز جدایی ، چه صبور افتاده ای !
گر تو مرد زاهدی ، شب زنده باش !
بندگی کن تابه روز! و بنده باش !
ور تو مرد عاشقی ، رو! شرم دار!
خواب را با دیده عاشق چه کار؟!
چون نه اینیّ و نه آن ، ای بی فروغ !
پس مزن در عشق ما لاف دروغ
ما، شرمسار مانده ز تقصیرهای خویش
لطف تو خود نمی نگرد خوب و زشت ما .
سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی
از سخنان امیرالمؤمنین (ع ): آن که آرزوی فردا زیستن را دارد، آرزوی همیشه زیستن دارد، و آن که آرزوی همیشه زیستن دارد، دلش سخت شود و به دنیا میل کند و از آن چه نزد خداست ، بپرهیزد و نیز فرمود: خدا آنان را که دنیا نزدشان به ودیعت بود، بیامرزاد! و دیعه ای که به صاحبانش باز پس دهند و خویش سبکبار به راه افتند .
پروردگار به داوود وحی فرستاد که : به روزگار آسان زیستن خویش ، مرا یاد کن ! تا به روزگار سختی ، ترا اجابت کنم .
در حدیث است که : مؤمن ، به اشتهای زن و فرزند خویش غذا می خورد و منافق ، به پاس ارضای شهوت خویش زن و فرزند را می بلعد .
امام علی (ع ) فرمود: پاکدامنی ، زینت ناداریست و سپاس زینت بی نیازی و نیز فرمود: از آن بپرهیز که خدای تعالی تو را به هنگام گناه ورزی بیند و بیند و به هنگام طاعت ، تراگم کند که از زیانکاران خواهی بود و اگر نیرومند شدی ، بر طاعت پروردگار نیرومند باش ! و اگر ناتوان شدی ، در گناه ورزی ناتوان باش ! و نیز فرمود: ارزش مرد، به قدر همّت اوست و صدق او به قدر جوانمردی اوست و شجاعتش به قدر الفت اوست و پاکدامنی اش به قدر غیرتش .
شعر فارسی
از نشناس :
خوش کردی ای حبیب ! که آتش زدی به دل
کاین داغ ، بر جراحت ما سودمند بود .
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
نابغه جعدی ، از شاعران عصر جاهلی و اسلام بود که در یکصد و هشتاد سالگی در اسفهان در گذشت نزد پیامبر شعر خویش خواند که در آن گفته است .
در کرم و بزرگواری و رهبری ، در اوج آسمانیم و مرا جلوه گاهی فراتر از آن ، امیدست .
و پیامبر (ص ) او را گفت : ابولیلی ! رو به کجا داری ؟ گفت : به بهشت و پیامبر گفت : انشااللّه !
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
حیطئه شاعری به نود و پنج سالگی در گذشت ابن جوزی گفته است : چنین به نظر می رسد که پس از وفات پیامبر، اسلام آورده باشد زیرا نه در گروه صحابه از او نامی هست و نه در (هیئت های اعزامی ) حطیئه ، بسیار هجو می گفت چنان که مادر و عمّه و خاله و حتی خویش را نیز هجو گفته است .
نکته های پندآموز، امثال و حکم
حکیمی گفته است : روزگار زندگی ، کوتاه تر از آن است که در چیزهایی که به آدمی مربوط نیست ، صرف شود .
شرح حال مشاهیر، مردان و زنان بزرگوار
عدی بن حاتم طایی ، به سال 68 هجری ، در سن یکصد و بیست سالگی در گذشت و در جنگهای (جمل ) و(صفین ) با علی بود او بخشنده و بزرگوار بود چنان که برای موران ، نان خرد می کرد و می گفت : اینان همسایگان مایند .
حکایات تاریخی ، پادشاهان
چون معاویه به بیماری مرگ افتاد و مردم از مردن او سخن می گفتند خانواده خویش را گفت چشمانم را سرمه کشید! و سر و صورتم را روغن مالید! و چنین کردند و صورتش درخشان شد آنگاه گفت : مرا بنشانید! و مردم را اجازه دهید تا به دیدارم آیند و به نزد او آمدند و در میان آنان ، یکی از فرزندان علی (ع ) به بیمار پرسی او آمد و هیچکس ندانست که به بیماری مرگ افتاد است و چون بیرون رفتند گفت :
چابکی من ، برای آنانست که به شماتت در من می نگرند و می خواهم بر آنان ثابت کنم که در برابر حیله روزگار نیز ایستاده ام .
و چون آن علوی این سخن شنیده ، گفت :
چون مرگ چنگال خویش در تو آویزد، هر مهره تعویذی که به گردن بیاویزی ، ترا سودمند نیفتد .
و حاضران از پاسخ او به شگفتی ماندند و گفته اند: معاویه همان روز مرد .
نکته های پندآموز، امثال و حکم
حکیمان گفته اند: دو کس را رنجی همسان است یکی بی نیازی که دنیا در اختیار اوست و بدان مشغولست و اندوهگین و پراکنده خاطر و دیگری نیازمندی که دنیا از او روی گردانده است و به حسرت ها دچارست و راهی بر او گشوده نیست .
شعر فارسی
از نشناس :
پروانه که سوخت ز آتش خنجر شمع
آن عاشق بیقرار غم پرور شمع
می خواست نهان ز چشم غیرش سازد
زان بال گشود و گشت گرد سر شمع
این یک نفس که بوی تو گل می توان شنید
بیرون مرو ز باغ ! که فرصت غنیمتست
تا درین گله گوسفندی هست
ننشیند فلک ز قصّابی
حفظ میراث منظورست ، می دانی تو هم
ورنه صد تقریب خوب از بهر رسواییم هست .
حکایاتی از عارفان و بزرگان
ابوذر را هر دو چشم درد می کرد او را گفتند: در ما نشان کرده ای ؟ گفت : از آن ها، به کار دیگر پرداخته ام گفتندش : از خدا نخواسته ای که درمانشان کند؟ و گفت از خدای چیزی مهم تر خواسته ام .
حکایاتی از عارفان و بزرگان
روایت شده است که : چون عبداللّه بن مبارک را هنگام مرگ فرا رسید، به آسمان نگریست و گفت :(لثمل هذا فلیعمل العاملون )
با بلهوس از پاکی دامان تو گفتم
تا باز به دنبال تو بیهوده نگردد
حکایاتی از عارفان و بزرگان
(اسطرخس ) (حکیم ) پیوسته خاموش بود او را از سبب خاموشیش پرسیدند گفت : هیچگاه بر خاموشی پشیمانی نخورده ام و چه بسیار که از سخن گفتن پشیمان شده ام .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفت : دوری گزینی از مردم ، سه کس را پسندیده است : یکی پادشاهی که خواهد به تدبیر کشور بپردازد دوم : حکیمی که به استنباط حکمت مشغولست و سدیگر زاهدی که با خدا راز و نیاز دارد .
فرازهایی از کتب آسمانی
صاحب (کتاب ) (منازل السّایرین ) گفته است : راز داران (حضرت پروردگاری ) آنانند که از چشم مردم پنهانند و درباره شان این خبر آمده است که دوست داشته ترین بندگان در نزد خدا پرهیزگاران از دیدگان پنهانند و آنان سه گروه اند نخستین : آنانند که همّتی عالی دارند و درون هاشان صفا یافته است می روند و هیچ کس از اسم و رسم آنان آگاه نیست انگشت ها به سوی آنان نشانه نمی رود ایشان ، ذخیره های خدای عزیز و بزرگند، به هر کجا که باشند .
گروه دوم : آنانند که به کاری اشاره می کنند و خود در آن دخالتی ندارند مردم را به کاری می خوانند و خود به کاری دیگرند و از فرط غیرت در پرده زیست می کنند و ادب می ورزند و ادبشان آنان را پاس می دارد و به سویی که هدایت شده اند، در حرکتند .
و گروه سوم : آنانند که حق از ایشان پنهان مانده است ، و گاه بر آنان می تابد چنان که از حالتی که در آیند، بیخبر مانده اند و نتوانسته اند به مشاهده آن چه در آنند، نایل آیند و چنان مجال معرفت بر آنان پوشیده مانده است که با همه صدق نیت ، شواهدی را که نشانه صحت آن مقامست ، در نمی یابند و منشاء و جدی را که در درونشان شعله ورست نمی بینند و این مرتبه ، از رفیق ترین مقامات اهل ولایت است .
سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .
حکیمی گفت : ثروتمندان کودن ، بزهایی هستند، که پشمشان از گوهر گرانبهاست و خرانی اند که جل های آن ها برد یمانی ست .
و نیز گفته است : آدمی اگر زبان نمی داشت ، همچون چهارپایی بی فایده بود یا همانند نقشی بر دیوار .
و نیز گفته است : بزرگی به همت های بلندست ، نه به استخوان های پوسیده و نیز نادانی یی که مرا نگاه دارد، بهتر از دانشی ست که من آن را پاس دارم .
حکایات پیامبران الهی
سفیان بن عیینه گفت : زین العابدین (ع )به حجّ آمده بود چون احرام بست و راحله اش قرا گرفت و خواست تلبیه گوید رنگش به زردی گرایید و لرزیدن گرفت و نتوانست لبیک گوید او را گفتند: چرا لبیک نگویی ؟ گفت : از آن می ترسم که مرا گوید: لالبیک و لاسعدیک
شعر فارسی
از شیخ عطار:
راه دورست ، ای پسر! هشیار باش !
خواب با گور افکن و بیدار باش !
کار آسان نیست بر درگاه او
خاک می باید شدن در راه او
نیست این وادی چنین سهل ، ای سلیم !
سهل پنداری تو از جهل ، ای لئیم !
تو همین دانی که این بازار عشق
هست چون بازار بغداد و دمشق
برق استغنا چنین آتش فروخت
کز تف آن ، جمله عالم بسوخت
صد هزاران خلق ، در زنار شد
تا که عیسی محرم اسرار شد
صد هزاران طفل ، سر ببریده شد
تا کلیم الله صاحب دیده شد
صد هزاران جان و دل ، تاراج یافت
تا محمد یک شبی معراج یافت
می جهد از بی نیازی ، صرصری
می زند در هم به یک دم عالمی
بی نیازی بین ! و استغنانگر!
خواه مطرب باش و خواهی نوحه گر .