کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107315
دانلود: 9161

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107315 / دانلود: 9161
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

حکایاتی کوتاه و خواندنی

چون لیلی در گذشت ، مجنون به قبیله او آمد و نشانی گور او پرسید امّا او را نشان ندادند مجنون خاک هر گور بویید، و از آن گذشت تا خاک گور لیلی بویید و آن را شناخت و این شعر خواند:

می خواستند که گور او را از عاشقش پنهان دارند امّا بوی خاک گور او بر گورش دلالت کرد .

سپس ، آن قدر این بیت تکرار کرد، تا در گذشت و در کنار لیلی به خاکش سپردند .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

زنی بادیه نشین ، بر کنار گور پدر ایستاد و گفت : ای پدر! عوض نبودن ترا از خداوند خواهم خواست و در سوگ تو از پیامبر خدا(ص ) پیروی می کنم سپس گفت : پروردگارا! بنده تو، تهیدست است ، و بی نیاز از آن چه که در دست بندگان تست و مستمند بدانچه در اختیار تست ، بر تو وارد شد ای بخشنده ! تو، تنها پروردگاری هستی که آرزومندان به درگاهش فرود می آیند و نیازمندان از فضل او بی نیاز می شوند و گناهکاران در وسعت رحمت او آرام می گیرند پروردگارا! مهمانخانه رحمت تو، محلّ پذیرایی مهمانان تست و بهشت تو، جایگاه آسایش آنانست سپس بگریست و به راه خود رفت .

شعر فارسی

از سعدی :

این دغل دوستان که می بینی

مگسانند دور شیرینی

تا طعامی که هست می نوشند

همچو زنبور، بر تو می جوشند

تا به روزی که ده خراب شود

کیسه چون کاسه رباب شود .

ترک صحبت کنند و دلداری

دوستی خود نبود پنداری

بار دیگر که بخت ، باز آید

کامرانی ز در فراز آید

دوغ بایی بپز! که از چپ و راست

در وی افتند چون مگس در ماست

راست گویم : سگان بازارند

کاستخوان از تو دوست تر دارند

شعر فارسی

از مثنوی :

کم گزیر از شیر و اژدهای نر!

ز آشنایان ای برادر! الحذر

خویش را ماءذون و پست و سخته کن !

ز آب دیده نان خود را پخته کن !

ای کمان و تیرها برخاسته !

صید، نزدیک و تو دور انداخته

آنچه حقّست ، اقرب از حبل الورید

تو فکنده تیر فکرت را بعید

هر که دوراندازتر، او دورتر

وز چنین گنجی بود مهجورتر

فلسفی خود را در اندیشه بکشت

گوید و او را سوی گنجست پشت

جاهدوا فینا بگفت آن شهریار

جاهدوا عنّا نگفت ای بیقرار!

ای بسا علم و ذکاوات و فطن

گشته رهرو را چو غول راهزن

در گذر از فضل و از جلدی و فن !

کاز خدمت دارد و خلق حسن

بهر آن آورد خالق مان برون

ما خلقت الانس الّا یعبدون

شعر فارسی

از شیخ عطّار:

کاف کفر ای دل ! بحقّ المعرفه

خوشترم آید زفای فلسفه

زان که این علم لزج چون ره زند

بیشتر بر مردم آگه زند

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف از فرایادهای سفر حجاز:

هر که نبود مبتلای ماه روی

نام او از لوح انسانی بشوی !

دل که فارغ باشد از مهر بتان

لتّه حیضی به خون آغشته دان

سینه فارغ ز مهر گلرخان

کهنه انبیاست پر از استخوان

کلّ من لم یعیش الوجه الحسن

قرّب الرّحل الیه و الرّسن

یعنی : آن کس را که نبود عشق یار

بهر او پالان و افساری بیار

شعر فارسی

از قاسم بیگ حالتی :

پیوسته ، زمن کشیده دامن دل تست

فارغ ز من سوخته خرمن دل تست

گر عمر وفا کند، من از تو دل خویش

فارغ تر از آن کنم ، که از آن من دل تست

شعر فارسی

از رشید و طواط:

ای روی تو فردوس برین دل من !

روزان و شبان ، غمت قرین دل من

گفتم : مگر از دست غمت بگریزم

عشق تو گرفت آستین دل من

ترجمه اشعار عربی

در وصف زیبارویی که شخم می زند:

خدا او را یاری دهاد! چه زیباست که خیش در دست زیبارویی ست

چنانست که گویی این (زهره ) است که پیشاپیش او (ثور) چشم به دمیدن (سنبله ) دارد

شعر فارسی

در وصف پیری از (مخزن الاسرار) نظامی :

دولت اگر دولت جمشیدی است

موی سفید، آیت نومیدی است .

صبح برآمد چو سوی مست خواب

کز سر دیوار گذشت آفتاب

رفت جوانیّ و تغافل به سر

جای دریغست ، دریغی بخور!

گمشده هر که چو یوسف بود

گم شدنش ، جای تاءسف بود

فارغی از قدر جوانی که چیست

تا نشوی پیر، ندانی که چیست

گرچه جوانی همه چون آتشست

پیری تلخست و جوانی خوشست

شاهد باغست درخت جوان

پیر شود، برکندش باغبان

شاخ تر از بهر گل نوبرست

هیزم خشک از پی خاکسترست

شعر فارسی

از میرزا سلمان :

بلبل اگر نه مست گلست ، این ترانه چیست ؟

گر نیست عشق ، زمزمه عاشقانه چیست ؟

ساقی ! اگر پرده فتادی ز روی کار

می گفتمت که : نغمه چنگ و چغنه چیست ؟

پرواز کرد طایر ادراک ، سال ها

معلوم او نشد، که در این آشیانه چیست

چون در ازل وجود یکی ثابت است و بس

این مبحث وجود و عدم ، در میانه چیست ؟

ای دل ! اگر زمانه به کامت نشد،منال !

از بخت خود بنال !گناه زمانه چیست ؟

چون در نخست نیک و بد از هم جدا شدند

واعظ به گوشه ای بیشین ! این فسانه چیست ؟

آدم ، ز سرنوشت برون آمد از بهشت

بسم اللّه ای فقیه ! بگو عیب دانه چیست ؟

سلمان ! اگر نه مهر مهی هست در دلت

بر سینه ات زداغ محبت نشانه چیست ؟

شعر فارسی

از میرزا مخدوم شریفی :

بشتاب ! چو داری هوس کشتن اشرف

ترسم که خبر یابد و از ذوق بمیرد .

کسی را لاف می رسد پیش خردمندان

که وقت دلرباییّ تو، ایمان را نگهدارد .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف :

فرخنده شبی بود، که آن دلبر مست

آمد زپی غرت دل تیغ به دست

غارت زده ام دید، خجل گشت و دمی

با من زپی دفع خجالت بنشت

این ابیات را در سحرگاه جمعه بیستم ماه صفر سال 992 در (ولایت ) محروسه تبریز سرودم و نوشتم در فراموشی چیزها و این که ناشی از بی اعتنایی بدان چیزهاست .

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

دائما غفلت زگستاخی بود

که بر او تعظیم از دیده رود

لاتؤ اخذ ان نسینا شد گواه

که بود بسیان به وجهی هم گناه

زان که استعمال تعظیم او نکرد

ورنه نسیان در نیاوردی نبرد

کاو تهاون کرد در تعظیم ها

تا که نسیان زاد با سهو و خطا

گر چه نسیان لابد و ناچار بود

در سبب ورزیدن او مختار بود .

شعر فارسی

از امیدی گنابادی - در شکایت از طلایه پیری :

زود، چو شمعت فتد از سر کلاه

چند کنی موی سفیدت سیاه ؟

موی سیه گر به صد افسوس کنی

قد که دو تا کشت ، به آن چون کنی ؟

وه ! که مرا بر چهل افزود پنج

وز پی آن ، قافیه گردید رنج

من که دو مویم ز سپهر اثیر

پیش حریفیان ، نه جوانم ، نه پیر

نام نکردند جوانان به من

من نکنم نیز به پیران سخن

آن که در این مرتبه داند مرا

هیچ نداند که چه خواند مرا

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف در روز عید سروده است :

عید، هر کس را زیار خویش چشم عیدی است

چشم ماپر اشک حسرت ، دل پر از نومیدی است .

شعر فارسی

از مطلع الانوار درباره پیری :

تا بود اسباب جوانی به تن

روی چو گل باشد و تن ، چون سمن

تازه بود مجلس یاران به تو

جلوه کند صفّ سواران به تو

شیفتگان ، دیده به رویت نهند

رخت هوس بر سر کویت نهند

ناز کنی ، ناز کشندت به جهان

دل طلبی ، نیز دهندت روان

نوبت پیری چو زند کوس درد

دل شود از خوشدلی و عیش ، فرد

موی سفید از اجل آرد پیام

پشت خم از مرگ رساند سلام

خشک شود عمده بازو چو کلک

سست شود مهره گردن چو سلک

کند شود باد هوا را سنان

میل ز معشوقه بتابد عنان

سخن پیامبر اکرم (ص ) و ائمه اطهار (ع )، پیامبران الهی

از امام زین العابدین بن حسین (ع )

چون به بلایی دچار شدی ؛ برای آن صبر کن ! صبری همچون صبر دور اندیشانه بزرگواران از گرفتاری های خود به مردم شکایت مبر! چه ، شکایت پروردگار مهربان خود را به مردم نا مهربان برده ای .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

یکی از حکیمان گفته :

در شادی و غم ، احوال خویش را بر نکوهش گر و بیوفا آشکار مکن ! که ترحّم دوستان تلخست ؛

همچنان که سرزنش دشمنان .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

جنید را پس مرگ به خواب دیدند و او را پرسیدند که : پروردگارت با تو چه کرد؟ گفت آن اشارت پرید و عبارات نابود شد و دانش ها از یاد رفت و آن رسم ها به کهنگی گرایید و جز چند رکعت نمازی که در شب خواندم ، سودمند نیافتاد!

سخن عارفان و پارسایان

(ابراهیم ) خواص گفت : محبت ، محو خواست هاست و سوختن همه صفات و نیازها .

ترجمه اشعار عربی

از یکی از شاعران :

(ای نکوهش گر!) به نکوهش بیفزای ! و یا از نکوهش باز ایست ! که مرا آزمندی آرامش نیست من ، از عشق شکوه نمی کنم گر چه با من کرده است ، چنانکه کرده است قدر من در خواری منست ، که در عشق به عزت و افتخار رسیده است آن که در عشق ، زیبایی ها را گرد آورد، و به کمال برسد، همچون ماهی ست ، که از روشنی آن ، ماه شب چهاردهم طلوع نمی کند و هربار که نام او به میان آید، تکاپو در شب آغاز می شود و بی امیدان از عشق او برمی خیزد و به تکاپو می افتند .

شعر فارسی

از یکی از عرفان :

در کون و مکان ، فاعل و مختار یکیست

آرند و دارنده اطوار، یکیست

از روزن عقل اگر برون آری سر

روشن شودت کاین همه انوار، یکیست

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نطم )

ازمؤلف :

تا شمع قلندری بهائی افروخت

از رشته زنار، دو صد خرقه بدوخت

دی ، پیر مغان گرفت تعلیم از او

و امروز، دو صد مسئله مفتی آموخت

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

عشق ، جذب دل هاست به نیروی مغناطیس زیبایی و کیفیت این جذب ، به اندازه ایست که هیچ بیانی ، توانایی آن را ندارد و از آن ، به عباراتی تعبیر می شود، که بیشتر، آن را می پوشاند مانند (زیبایی ) که درک شدنی است ، اما به وصف نمی گنجد و یا همچون (وزن شعر) است .

سخن عارفان و پارسایان

یکی از عرفا چه نیکو گفه است !: کسی که محبت را توصیف کند، آن را نشناخته است و عبدالله بن اسباط قیروانی که - خدا او را پاداش نیک دهد! - چه نیکو گفت ! که : با همه این اوصاف ، اگر عشق را وصف کردی ، آن را نشناخته ای .

حکایات کوتاه و خواندنی

از (صفدی ) پرسیدند درباره این سخن قیس (که می گوید):

(هنگامی که نماز می گزارم ، تو را به یاد می آورم و (آنگاه ) نمی دانم که دو رکعت نماز گزارده ام یا هشت رکعت ) و اینک ! مناسبت میان (دو) و (هشت ) چیست ؟ گفت مثل این است که از زیادی خطا و مشغولی اندیشه ، رکعت ها را به انگشت می شمرده سپس مبهوت شده و ندانسته است که آیا انگشت های بسته را نماز گزارده است ؟ یا انگشت های باز را؟ و می گویم - خداوند، صلاح (صفدی ) را پاداشی نیک دهد! بدین پاسخ زلال که داده است ، از طبعی که رقیق تر از سحر حلال است و لطیف تر از خمر آمیخته به آب زلال اگر چه ، می دانیم که قیس ، چنین قصدی نداشته است .

حکایاتی از عارفان و بزرگان

سریّ سقطی گفت : از (رمله ) به سوی (بیت المقدس ) می رفتم گذرم به سرزمینی سر سبز افتاد که در آن آبگیری بود نشستم و از گناه خوردم و آب نوشیدم و به خود گفتم اگر در دنیا حلالی خوردم یا نوشیدم همین بود ناگاه شنیدم که هاتفی می گوید: یا سریّ! مخارجی که تو را به اینجا رسانده است ، از کجاست ؟

سخن عارفان و پارسایان

(قثم ) زاهد گفت : راهبی را در بیت المقدس دیدم ، که مردم بر او گرد آمده اند به او گفتم : مرا وصیّتی کن ! گفت : همچون مردی باش ! که از درندگان به وحشت افتاده و خائف و ترسانست می ترسد که اگر غفلت کند، بدرندش یا اگر آرام گیرد، پاره پاره اش کنند شب او، شب ترسنا کیست ، هر چند که فریب خوردگان ، در آن آرام گرفته اند و روزش ، روز غم انگیزیست ، هر چند که بیکارگان در آن ، خوشحالند سپس بازگشت مرا ترک کرد به او گفتم بیش از این بگوی !

گفت : تشنه به جرعه ای آب قناعت .

ترجمه اشعار عربی

از (ابن العدوی ) درباره کسی که خلاف عهد کرده است :

و دیروز وعده دیدار دادی و دیدار نکردی و من با خاطری پراکنده شب را به روز آوردم مرا دلی ست در اشتیاق و اشکی که در نسیم دیار دوست می ریزد و اندیشه ای که (آیا خواهد آمد؟)

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

شیخ مقتول (سهروردی ) در یکی از مصنفاتش گفت : بدان ! که تو، به زودی به مکافات کارها و گفتارها و اندیشه هایت خواهی رسید و بزودی ، صورتی روحانی از هر یک از حرکات تو، چه عملی باشد، چه گفتار و چه اندیشه ای ، ظاهر خواهد شد اگر آن حرکت ، عقلی بوده است ، به صورت فرشته ای پدید می آید، که در دنیا به همنشینی با او لذت می بری و در آخرت تو را به نور هدایت ، رهبری می کند و اگر آن حرکت ، شهوانی یا غضبانی بوده است ، از آن صورت ، شیطانی پدید آید که در زندگی ، به تو آزار می رساند و در آخرت حجابی می شود و مانع ملاقات تو با نور پروردگار می گردد .

حکایتی از عارفان و بزرگان

چون ذوالنون مصری به اختضار افتاد، او را گفتند: چه خواهی ؟ گفت : خواهم که پیش از آن که بمیرم ، حتی به یک دم خدا را بشناسم گفته اند که ذوالنون از مردم (نوبه ) بود و در سال 245 وفات یافت .

معارف اسلامی

در حدیث آمده است که : در محضر پروردگار صبح و شام نیست .

معارف اسلامی

محدثان گفته اند: منظور از این که (علم پروردگار حضوری ست ) و همانند دانش ما، به گذشت و حال و آینده متصف نیست ، ایشان آن را به ریسمانی تشبیه کرده اند، که هر تکه از آن ، به رنگی ست و کسی آن را از پیش چشم موری بگذراند در این صورت ، مور، به سبب ضعف بینایی ، هر دم رنگی می بیند، که می گذرد و رنگ دیگری به جای آن می آید بدین سان ، برای او، گذشته و حال و آینده ای پدید می آید بر خلاف کسی که ریسمان در دست اوست پروردگار که مثل اعلای دانایی است ، همانند آن کسی است که ریسمان در دست اوست و دانش ما، همانند دانش مور است و چه نیکو گفته است عارف رومی در مثنوی !:

لامکانی که در او نور خداست

ماضی و مستقبل و حال از کجاست ؟

ماضی و مستقبلش پیش تو است

هر دو یک چیزست ، پنداری دواست

شعر فارسی

از ابو سعید ابوالخیر

از باد صبا دلم چو بوی تو گرفت

بگذاشت مرا و جستجوی تو گرفت

اکنون زمن خسته نمی آرد یاد

بوی تو گرفته بود و خوی تو گرفت

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

مرحبا ای عشق خوش سودای ما!

ای طبیب جمله علت های ما

ای دوای نخوت و ناموس ما

ای تو افلاطون و جالینوس ما

جسم خاک از عشق بر افلاک شد

کوه در رقص آمد و چالاک شد

آتش عشقست کاندر نی فتاد

جوشش عشقت کاندر می فتاد

عشق و ناموس ای برادر! راست نیست

بر در ناموس ، ای عاشق ! مایست !

هر چه غیر شورش و دیوانگی ست

اندرین ره ، دوری بیگانگی ست

آتشی از عشق در جان بر فروز

سر به سر فکر عبارت را بسوز

عارفان کز جام حق نوشیده اند

رازها دانسته و پوشیده اند

سر غیب آن را سزد آموختن

کاو ز گفتن لب تواند دوختن

ترجمه اشعار عربی

از (حسین بن منصور) حلاج :

مرا نوشانیدند و گفتند: سیرابی شدنی نیست گر چه ، اگر کوه های (سراة ) را بنوشانند، سیراب شود .

شعر فارسی

از کمال الدین اسماعیل (وفات 635 ه):

بر یاد قدرت ، دل رهی ناله کند

چون مرغ که بر سرو سهی ناله کند

گویند: مکن ناله ! و این غم که مراست

بر دل نه ، که بر کوه نهی ، ناله کند

شعر فارسی

چه نیکوست سخن عارف سنایی - که تربیتش پاک باد! -

تو را دنیا همی گوید که در دنیا مخور باده

تو را ترسا همی گوید که در صفرا مخور حلوا

زبهر دین ، نه بگذاری حرام از گفته یزدان

زبهر تن به جا مانی حلال از گفته ترسا