کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی0%

کشکول شیخ بهائی نویسنده:
گروه: کتابخانه شعر و ادب

کشکول شیخ بهائی

نویسنده: شیخ بهائی
گروه:

مشاهدات: 107155
دانلود: 9117

توضیحات:

کشکول شیخ بهائی
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 82 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 107155 / دانلود: 9117
اندازه اندازه اندازه
کشکول شیخ بهائی

کشکول شیخ بهائی

نویسنده:
فارسی

فرازهایی از کتب آسمانی

از کتاب (ورام ): عیسی که - بر پیامبر ما و او درود باد! گفت : ای یاران ! از چیزی کوچک از مال دنیا - با سلامت دین - راضی باشید چنان که دنیاداران به اندکی از دین - با سلامت دنیا- خوشنودند و شاعری این معنی را چنین سروده است :

مردانی را می بینم که به اندکی از دین قناعت می ورزند؛ گرچه در دنیا به چیزهای کوچک راضی اند تو نیز از دنیا جهاندران به دین بی نیاز شو! همچنان که جهانداران ، به دنیاداری ، خود را از دین بی نیاز می بینند .

شعر فارسی

از مولوی :

ای که جان را بهر تن می سوختی

سوختی جان را و تن افروختی

ای دریغا! ای دریغا! ای دریغ !

آن چنان ماهی نهان شد زیر میغ

اندکی جنبش بکن همچون جنین

تا ببخشندت دو چشم نور بین

دوست دارد یار، این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

اندرین ره می تراش و می خراش

تا دم آخر، دمی غافل مباش

نکته های علمی ، ادبی . مطالبی از علوم و فنون مختلف

یکی از لغت شناسان می گوید: لفظ: (بس ) فارسی است و عامه مردم (عربی زبان ) آن را به کار می گیرند و در آن تصرف کرده ، (بسک ) و (بسی ) می گویند و فارسی زبانان ، در این معنی جز آن ، کلمه دیگری ندارند، در حالی که عربها به جای آن ، از (حسب )، (بجل )، (قط) (به نحقیف طاء) و (اکفف ) و (ناهیک ) و (کافیک ) و (مه ) و (مهلا) و (اقطع ) و (اکتف ) استفاده می کنند .

ترجمه اشعار عربی

از ابن حجر عسقلانی :

نکوهشگران ، آنگاه که اشک من چون دریا روان شد، در آن (خوض ) کردند و من ، اشک خود را پنهان داشتم ، تا راز عشق به شما را بپوشم و آنان در حدیث دیگری فرو روند (1)

شعر فارسی

از همنشین ما (فصیحی ):

راه در دوست ، آشکار مسپار!

نامحرم پا بود درین ره ، رفتار

یا پای چنان نه ! که نماند نقشی

یا نقش قدم ، با قدم خود بردار!

شعر فارسی

از شاه طاهر دکنی :

ما بی تو، دمی شاد به عالم نزدیم

خوردیم بسی خون دل و دم نزدیم

بی شعله آه ، لب زهم نگشودیم

بی قطره اشک ، چشم بر هم نزدیم .

ترجمه اشعار عربی

شاعری با استفاده از فقه سروده است :

دیده من ، از نگاه خود در رخسار ماهی ، گل سرخی رویانید

اینک ! چرا لبان مرا از بوسیدن رخسار او باز می دارید؟ و حق اینست که محصول از آن کشاورز است .

و پدرم که - خاک او پاک باد - در پاسخ او گفته است :

از آن روی ، که در قبیله و شرع ما، عاشقان ، بندگانند و برده را حق تملک نیست پس کشته او نیز از آن مالک اوست .

شعر فارسی

از عبید زاکانی (وفات 772 ه):

بیش از این ، بد عهد و پیمان مکن !

با سبک روحان ، گرانجانی مکن !

غمزه را گو: خون عشاقان مریز!

ملک زان تست ، ویرانی مکن !

با ضعیفان ، آن چه در گنجد، مگو!

با اسیران هر چه بتوانی ، مکن !

بیش از این ، جور و جفا و سرکشی

حال مسکینان چومی دانی ، مکن !

ور کنی با دیگران جور و جفا

با عبیدالله زاکانی مکن !

ترجمه اشعار عربی

از صدرالدین بن وکیل :

سرور من : اگر اشک از چشم و خون از دلم بریزد، از قصاص کننده پروا مدار! که چشمم کنیز تو و دلم بنده تست .

ترجمه اشعار عربی

از مصعب بن زبیر:

در نیاز من درنگ کن ! و در استواری آن بکوش ! که به مرحله تباهی رسیده است اگر آن را به عهده دیگری بگذاری ، همانند کودکی ست که از پستان دو زن شیر خورده خورده است .

ترجمه اشعار عربی

مؤلف گوید: از آنچه که پدرم - که خاک او پاک باد! - انشاء کرده است و بیشتر اوقات برایم می خواند:

به آن که به تو نزدیک است درود بگو! و کسی را که از تو دور می شود، فراموشی کن ! دوستی هیچکس را به اکراه مخواه ! حوا فرزندان بسیاری زائیده است اگر یکی از آنان جفا کرد، دیگری را به جایش برگزین !

ترجمه اشعار عربی

از ابو نصر فارابی (260- 339ه):

از شوق دیدارتان باز نایستاده ام و دلم در آرزوی شماست چگونه باز ایستم ؟ که دو انگیزه (شوق ) و (آرزو) دارم آنگاه که به پا می خیزم ، توجهم به سوی شماست و چگونه جز این باشد؟ و کسی را جز شما بگزینم ؟ چه بسیار که پس از شما اجازه ورود به دلم را خواستند و نتوانستند .

ترجمه اشعار عربی

ابن زولاق در باره پسری سروده است که خادمی با خود داشته :

شگفت است که یک تن خادم را به خدمت تو گماشته اند در حالی که خدمتکاران اینهمه زیبایی بیش از این اند رخسار تو ریحان است و دندانت گوهر گوانه ات یاقوت است و خال تو عنبر .

ترجمه اشعار عربی

خباز بلدی به مناسبت سفر معشوقش در دریا گفته است :

معشوق رفت و از پی او دلی ماند که غم و اندوه از خود نشان می دهد هنگامی که کشتی ، او را با خود برد، و دلم به غارت اشتیاق رفت ، گفتم : اگر توانایی داشتم ، حمله می کردم و همه کشتی ها را در اختیار می گرفتم .

شعر فارسی

از مثنوی معنوی :

ظاهرت چون گور کافر پر حلل

واندرون ، قهر خدا عزوجل

از برون طعنه زنی بر با یزید

وز درونت ننگ می دارد یزید

هر چه داری در دل از مکر و رموز

پیش ما پیدا بود مانند روز

گر چه پوشیمش ز بنده پروری

تو چه را رسوایی از حد می بری ؟

روز، آخر شد، سبق فردا بود

راز ما را روز، کی گنجا بود؟

گر بگویم تا قیامت زین کلام

صد قیامت بگذر، و آن ناتمام

در نگنجد عشق در گفت و شنید

عشق دریایی بود بن ناپدید

گر بود در ماتمی صد نوحه گر

آه صاحب درد باشد کارگر

برگ کاهم پیش تو، ای تند باد!

من ندانم تا کجا خواهم فتاد؟

ناخوش تو، خوش بود بر جان من

جان فدای یار دل رنجان من

ترجمه اشعار عربی

از دیگریست ، شعری آمیخته از کلمات فصیح و لغات عامیانه :

پروردگار، مالک است و دنیا مزرعه ، ما، کشتگران فانی ایم و زارعان غفلت جویباران آرزو روانند و بادهای اجل وزان و مرگ دروگریست که با داس قدیر می درود تن های ما، خوشه هایی هستند، که به زودی از هم می پاشند و سبزه ای که بر آنست ، روز دیگر به زردی می گراید .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مولف : ای آن که با نگاهت سحر می کنی ! و ای ستمگری که دادگری در وجود تو نیست !

خانه دلم را به عمد ویران کردی ، بدین سان از خانه مسکونی نگهداری می کنند؟

شعر فارسی

از قاسم انوار تبریزی :

سر بلندی بین ! که دایم در سرم سودای اوست

قیمت هر کس به قدر همت والای اوست

(لن ترانی ) می رسد از طور، موسی را خطاب

اینهمه فریاد مشتاقان ، ز استغنای اوست

ای دل ! اندر راه عشق ، از خوردن غم ، غم مخور!

مایه شادی عالم ، دولت غمهای اوست

از تو تنها ماند قاسم ، کز تو تنها کس مباد!

لاجرم غم های عالم ، بر تن تنهای اوست

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

علامه جمالدنیا والدین (حلی ) - که خاک او پاک باد! - به خط خویش نوشته است : ای آن که از سبب مرگ زندگان می پرسی ! مرگ ، آنست که حرارت طبیعی بدن را فرو می نشاند، و حرکات را ساکن می کند شیخ الرئیس (ابن سینا) نه از دانش طب بهره ای برد و نه از حکمتی که برگرمی ها داشت نه (شفا) او را از مرگ شفا داد و نه کتاب (نجات ) سبب نجات او شد .

سخن مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف ، هنگامی که به (سرمن راءی ) مشرف شده است :

ای ساربان ، در رفتن شتاب کن ! که دل من ، تشنه (حمی ) است .

هنگامی که مشهد امامان (حسن عسگری ) و (علی النقی ) (ع ) را دیدار کردی ، فروتنانه ، خاکبوسی کن ! که به یقین به نیکبختی ها نایل شده ای و هرگاه ، سعادت حرم آنان ترا دست داد، - که پروردگار مجلس نشینان آنان را سیراب سازد!- به فروتنی چشم بربند! و کفش از پای بر آر که در (وادی ) هستی

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف ، به هنگام تشریف به مشهد مقدس سروده است :

این ، گنبد سرور من است ، که همچون آتش طور پدیدار است هان ! کفش از پای برآر! که به وادی قدس رسیده ای .

شعر فارسی

از پدر مؤلف است - که تربتش پاک باد!-:

هرگز گلی را نبوئیدم ، مگر این که اشتیاق ترا در من فزونی داد هر گاه شاخه ای خم شد، پنداشتم که به تو مایل است نمی دانی چشمان تو با من چه کرده است ! اگر جسم من از تو دور بود، دل من با تست هر خوبی که در مردمست ، به تو منسوبست تیری به دل من خورده است که از کمان ابروی تو رها شده ای امید من ! درد و دوای من در دست توست ! کاش می شد که جرعه ای باده از لبان تو بنوشم !

ترجمه اشعار عربی

از سید رضی :

روزگار، به گذشتن بر ما شتاب می ورزد گاه ، به ناکام می گذرد و گاه ، به کام

در هر روز انسان را آرزوهایی است که اندیشه او را دور نگه می دارد از اجلی که پیوسته به او نزدیک می شود روزگار ما را پند می دهد اما، باز نمی ایستیم گویی با ما نیست به زندگی سرگرمیم و مرگ در تکاپوی خویش است نتیجه روشن است اما ما نمی پذیریم مردم ، همانند شترانی اند که پس از رسیده به منزل ، چشم به راه کوچ دیگر دارند به گیاهی نزدیک می شوند، که نیزه دار در پس آن به کمین نشسته است آنان که بنا برافراشتند، خود، پیش از ویرانی آن به نیستی رفتند نه بخشنده را بخشندگی در پناه می گیرد و نه توانگر را توانگری محفوظ می دارد .

ترجمه اشعار عربی

از سخنان لطیف یکی از شاعران

به عشق آز ورزید، و عشق به او روی آورد و چون از آن او شد، طاقت نیاورد دریایی دید و گمان برد که آبخیزی ست و چون بر آن توانا نبود، غرق شد .

شعر فارسی

از سید محمد جامه باف :

می رفت چو جانم زتن غم فرسود

شد یار خبر دار و قدم رنجه نمود

برآینه رخش غباری دیدم

گویا که هنوزم نفسی باقی بود

و نیز از اوست :

چون پیک اجل به رفتنم داد نوید

جان ، کرد زهمراهی من ، قطع امید

کس بر لب من زپنبه آبی نچکاند

جز دیده که گشته بود از گریه سفید

ترجمه اشعار عربی

ابوالفرج ، علی بن هند، حکیمی ادیب بوده است ، که شهر زوری در (تاریخ الحکما) از او یاد کرده و این دو بیت از گفته های اوست :

عیال وار، به درجات بلند نمی رسد و انسان تنها، در آن مراتب اوج می گیرد خورشید، از آن رو که تنهاست ، آسمان را می پیماید و ستاره (جدی ) که پدر (بنات النعش ) است ، همواره به یک جای مقیم است .

ترجمه اشعار عربی

به گفته (شهر زوری )، (ابو عبدالله معصومی ) گزیده ترین شاگردان (ابن سینا) بوده است و شعر زیر از اوست :

علاقه و اشتهای من به سخن دانشمندان است همچون علاقه تشنه به آب سرد .

شادمانی من در همنشینی با آنهاست ، همانند شادی کسی که سفر رفته اش باز آید .

شعر فارسی

از امیر خسرو:

افغان بر آید هر طرف ، کان مه ، خرامان در رسد

کاو از بلبل خوش بود، چون گل به بستان در رسد

آمد خیالش نیمشب ، جان دادم و گشتم خجل

خجلت بود درویش را، بیگه چو مهمان در رسد

امروز میرم پیش تو، تا شرمسار من شوی

ورنه ، چه منت جان من ؟ فردا چو فرمان در رسد

من ، خود نخواهم برد جان از سختی هجران ، ولی

ای عمر! چندان صبرکن ! کان سست پیمان در رسد

من ، خود نخواهم برد جان از سختی هجران ، ولی

ای عمر! چندان صبر کن ! کان سست پیمان در رسد

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

سقراط را گفتند: آیا از پادشاه روزگار خویش ترسانی ؟ گفت : من بر خشم و شهوت خویس فرمانروایم و این دو بر او فرمانروایی دارند و او بنده این دو است .

ترجمه اشعار عربی

از صلاح صفدی :

گنج ستایش خویش را به دهانش بخشیدم و از آن ، هر مضمون کمیابی را گرد آوردم پاداش آنهمه را بوسه ای خواستم ابا کرد و غزلسرائیم بیهوده ماند .

ترجمه اشعار عربی

از ابن نباته مصری :

ای محاسن پر فریب داری ! از عیال واری و فقر باک مدار! تو را چشم و قامتی ست ، که آن ، آهوی است ، و این ، (قتاله ) ای

و نیز از اوست :

از خویشانش پرسیدم رو به من آورد و از بسیاری اشکم شگفت زده شد گیسوان مشکین و روی چو ماهش را نشان داد و گفت : این ، دائیم ! و این ، برادرم !

شعر فارسی

از نشناس :

دی در حق ما یکی ، بدی گفت

دل را زغمش نمی خراشیم

ما نیز نکوئیش بگوئیم

تا هر دو دروغ گفته باشیم

ترجمه اشعار عربی

از ابن حیوش :

گشواره به گوشی که ندیم را از پیاله و صراحی بی نیاز می دارد چه ، نشئه و رنگ و طعم می را در چشم و رخسار و دهان دارد

ترجمه اشعار عربی

از ابن ملیک :

به طمع صله ای ، شما را ستودم ، و جز گناه و رنج ، بهره ای نبردم اگر شما را در حق ادیب صله ای نیست ، مزد خط و کفاره گناه او را بدهید .

ترجمه اشعار عربی

ابیوردی

مدیحه هایی همچون گلزار در وصف بخیلان سروده و تباهشان کرده ام که اگر خوانندگان آنها، ممدوح را ببینند، گویند چه شاعر دروغگویی !

ترجمه اشعار عربی

از ابن ابی حجله :

هلال را در آن زمان که پرده ای از ابر بر چهره دارد، بگوی !: یاد آور رخساری هستی ، که مرا اشتیاق اوست تو را بشارت باد! پرده از رخسار بگیر! و آن کجی که در خود داری !

ترجمه اشعار عربی

یکی از شاعران ، چه نیکو گفته است !:

اگر روزگار کرم کند، (بمی ) بخل می ورزد، و آنگاه که او سر بخشندگی دارد، روزگار بخیل می شود .

ترجمه اشعار عربی

از دیگری :

یاد سر منزل دوست ، یاد غم های منست - آن که مرا به جدائی و دوری دچار ساخته است - ساکنان وادی کوی دوست ، چه نیکو مردمی اند! که اشتیاق آنان ، مرا چون نی ضعیف ساخته است همین که کمی آرام می گیرم شوق ، عنان اختیار مرا به سوی آنان می کشد اگر پرنده ای به قصد پرواز برخیزد و به سرزمین آنان بپرد، بر او رشک می برم اگر به آرزوهایم برسم ، مشتاق همنشینی و همدمی آنانم .

عمر گذشت و از همدمی آنان بهره نبردم در آرزوی آنان ، روزگارم به سر آمد آن چه را که پس از دوری شما کشیدم کافیست ! پس از خود، به عشق من نیفزایید! دوستانم ! پیمانی را که پیش از فراق با من بسته اید، به یاد آرید! مرا یاد کنید! آن سان شما را یاد می کنم دادگری حکم می کند، که مرا از یاد مبرید از آن که او را دوست دارم ، بپرسید که به چه گناهی از من روی برتافت و جفا کرد؟

شعر فارسی

یکی از بزرگان گفته است :

گر کشد خصم به زور از کف من دامن دوست

چه کند با کشش دل ، که میان من و اوست ؟

شعر فارسی

از جامی (818 - 898):

گفتم : به عزم توبه نهم جام می زکف

مطرب زد این ترانه که : می نوش ! ولا تخف !

آیا بود که صف نعالی به ما رسد ؟

چون بر بسط قرب زنند اهل قرب ، صف

بشناس قدر خویش ! که پاکیزه تر ز تو

دری نداد پرورش این آبگون صدف

عمر تو گنج و هر نفس از وی یکی گهر

گنجی چنین لطیف مکن رایگان تلف !

جامی چنین که می کشد از دل خدنگ آه

خواهد رسید عاقبة الا مر بر هدف

ترجمه اشعار عربی

از یمین الدوله :

هنگامی که موی سپید خویش دیدم ، دانستم که هنگام مرگم نزدیک شده است و به حسرت فریاد کشیدم که : آری به خدا سوگند! این موی سپید، نخستین تار کفن منست .

ترجمه اشعار عربی

از یمین الدوله :

دوستی دارم که از او به نیکی یاد می کنم لیکن ، پلیدی درون او بر من محقق شده است و آرزو ندارم که شنوندگان آن را پنهان دارند .

شعر فارسی

از (ابو اسحاق ) صابی :

بده ساقیا باده ارغوانی !

فقد هد عطفی غناء الغوانی

جهان شد نو آیین ، شراب کهن ده !

کزو پیر یابد نوای جوانی

خذالکاس اصفح عن الدار صفحا

فقد صافح الورد للارجوان

دع الروح تاءخذ من الروح حظا

اذاالریح جاءت بروح الجنان

فرو ریخت ابر از هوا در بحری

بر انگیخت باد از زمین در کانی

قیامت مگر شد؟ که کرد آشکارا

زمین گنج هایی که بودش نهانی

برافروخت چون رایت فتح خسرو

سحاب از هوا، حله های دخانی

بآراء مسعود شاه استهلت

سعود بها اشرق المشرقان

وشیدله بالمعالی قصور

بهاالفرقدان من الفرق دان

جهان شهریارا! جهان می بنازد

به تو، تا تو داری ملک جهانی

به رتبت ، سلیمانی ، آصف صفاتی

به شوکت ، فریدون رستم نشانی

اگر چشم عدلست ، در وی تو نوری

و گر جسم ملکست ، در وی تو جانی

به هندوستان سواد مدیحت

چو طوطی ست کلکم به شکر فشانی

فنثری له نثرة الجو تعنو

و شعری له یسجدالشعریان

مرا تربیت کن ! که در وصف ذاتت

به گردون رسانم بیان معانی

تصانیف سازم به فرخنده نامت

که ماند همه در جهان جاودانی

الا! تا بگرید هوا در بهاران

وزان گریه خندد گل بوستانی

گل دولتت در بهار سعادت

مصون باد از تند باد خزانی !

ترجمه اشعار عربی

از(المعتزبالله ):

دوستان این روزگار را آزمودم ، و کمتر به آنان علاقه مند شدم اگر به جستجوی حالشان بپردازی ، دوست ظاهرند و دشمن باطن .

ترجمه اشعار عربی

ابونواس ، در عذر خواهی از آن چه به مستی گفته است ، گوید:

چنین است که به مستی گناهی از من سر زده است مرا ببخش ! که تو از بخشندگانی بر جوانی که به مستی سخن گفته است ، مگیر! که به هشیاری نیز خردی ندارد .

ترجمه اشعار عربی

از عبد القادر گیلانی :

دلدارم به دیدارم آمد و همه شب را به دیدار او بیدار ماندم و گفت : تو که شب وصل را بیدار میمانی ، شب هجر را چگونه خواهی خوابید؟

شعر فارسی

از همایون :

روز وصلست ، به یک غمزه بکش زار مرا

به شب هجر مکن باز گرفتار مرا!

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

بزرگی گفته است : رحمت خدا بر آن کس باد! که کف دستش را بگشاید و فکش را ببندد

و بستی در این مضمون گفته است :

سخن بگو! و آن چه می توانی به حکمی بگو! زیرا، کلام تو جاندارست ، و سکوت تو جماد و اگر سخن محکم نیافتی ؛ تا بیان کنی ، سکوت تو نشانه محکمی خرد توست .

ترجمه اشعار عربی

از اشعار منسوب به امام زین العابدین (ع ):

دنیا رانکوهش کردم و گفتم : تا کی باید اندوه را تحمل کنم ؟ و گشایش نیابم ؟ آیا هر بزرگواری که پیوند با علی دارد، زندگی بر او حرام است ؟ دنیا گفت آری ! ای فرزند حسین ! از آنگاه که علی مرا طلاق گفت ، شما هدف تیر دشمنی منید .

ترجمه اشعار عربی

از صاحب الزنج :

ما آن کسانیم ، که اگر روزی شمشیرهایمان آخته شوند، خونریزند بر کف دست ظهور می کنند و برسرهای پادشاهان فرود می آیند .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف به تغزل گفته است :

ای کشنده من ! چشمان تو را حق بزرگی بر من است از آن روی ، که از جادوی آنها سحری آموختم ، که زبان رقیب و ملامتگر را بستم .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

نیز از مؤلف است :

تا منزل آدمی ، سراسر دنیاست

کارش همه جرم و کار حق لطف و عطاست

خوش باش ! که آن سرا چنین خواهد بود

سالی که نکوست ، از بهارش پیداست .

شعر فارسی

از حالتی :

حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست

وز سعی و طواف ، هر چه کرده ست ، نکوست

تقصیر وی آنست ، که آرد دگری

قربان سازد به جای خود در ره دوست

شعر فارسی

از شیخ ابوسعید:

غازی ، زپی شهادت اندر تک و پوست

غافل ، که شهید عشق فاضل تر ازوست

فردای قیامت ، آن ، به این کی ماند؟

کان کشته دشمنست و این کشته دوست

ترجمه اشعار عربی

شاعری گفته است :

از جنازه های که از راه می رسند، در هراسیم و چون از ما پنهان می شوند، از یاد می بریم ترس ما، همچون ترس گوسفندان از گرگست ، که چون از دیدشان پنهان شد، باز، به چرا می پردازند .

شعر فارسی

از شوقی :

شوقی ! غم شوخ دلستانی داری

گر پیر شدی ، چه غم ؟ جوانی داری

شمشیر کشیده ، قصد جان ها دارد

خود رابرسان ! تو نیز جانی داری .

ترجمه اشعار عربی

مجنون گفت :

از شنیدن سخن دیگران باز مانده ام مگر آن چه که از آن تست که این ، کار منست نگاهم را به آن که با من سخن می گوید پیوسته می دارم و تمامی خردم با تست .

ترجمه اشعار عربی

لیلی گفت :

هر حالی که مجنون داشت ، من نیز داشتم اما برتری من بر او آشکار است و آن ، اینست که او پدیدار کرد و من در رازداری فرو مردم .

نیز لیلی گفته است :

مجنون عامری ، قصه عشق خویش آشکار کرد اما من نهفتم و در اشتیاق خویش نابود شدم اگر به قیامت ندا دهند که قتیل عشق ، کیست ؟ این تنها منم که پیش خواهم آمد .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

ازمؤلف :

زیبارویی را دوست دارم ، که آیت همه روشنی هاست بسیار کسان در وصال او ناکام مانده اند و حدیث درماندگی خویش را پنهان می دارند به سرگذشت من نمی پردازد چه ، می ترسد که اگر به من گوش فرا دهد، دلش به رقت آید .

27

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

و نیز از اوست :

زیبا رویی را دوست دارم ، که مرا بیچارگی واگذاشته است دل گرفتارم ، از دست او بی آرام است چه بسیار که شکایت به او بردم و همین که با او رویا رو شدم ، شکایت خویش از یاد بردم .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

ونیز از اوست :

آن که دوستش دارم ، چه زیباست ! و نکوهشگر من ، چه نادانست ! چه جام های اندوه که مرا نوشاند! و چه اندازه دلم بار جفا کشید!

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

و نیز از اوست :

اگر روزگار، مرا از همنشینانم جدا دارد،از تنهایی خود در میان مردم شکوه نمی کنم که همواره اشتیاق یارانم را با خویش دارم و اندوه ، یار منست و با آن خو گرفته ام .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

و نیز از اوست :

ای مهتاب تیره شبان ! که به هجر خویش مرا کشته و بار دیگر به وصال ، زنده داشته ! ترا به خدا! به خون ریختنم بکوش ! که تاب شب دوری را ندارم .

ترجمه اشعار عربی

یکی از شاعران گفته است :

اگر پیش از آن که بمیرم ، به هم باز رسیم ، خویش را از درد نکوهش ، درمان می کنیم و اگر دستان مرگ ، ما را در رباید، بسی حسرت ها که در زیر خاک خواهیم داشت .

و شاعری فارسی زبان نظیر این مضمون را بدین ابیات سروده است :

گر بمانیم زنده ، بر دوزیم

جامه ای کز فراق چاک شده ست

ور نمانیم ، عذر ما بپذیر !

ای بسا آرزو که خاک شده ست

حکایات تاریخی ، پادشاهان

عربی را کنیزکی بود، که او را بسیار دوست می داشت عبدالملک (بن مروان ) او را گفت : خواهی که خلافت از آن تو باشد؟ گفت : نه گفت : چرا؟ گفت : امت می میرد و تباه می شود گفت : چه خواهی ؟ گفت سلامتی گفت : دیگر چه ؟ گفت : روزی گشاده ، که کسی را بر من منت نباشد گفت : دیگر چه ؟ گفت : گمنامی چه ، بلا، بر نام آوران تندتر فرود آورد .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

جالینوس گفته است : سران دیوان سه اند: آلودگی های طبیعت ، بداندیشی مردم و بندهای عادت .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

حکیمی گفته است : شکوه خاموشی را به گفتار ناچیز مفروش ! و نیز: نگاه ، تیری است زهرین ، از تیرهای شیطان .

شعر فارسی

از فیضی (دکنی 954 - 1004 ه):

ما اگر مکتوب ننویسیم ، عیب ما مکن !

در میان راز مشتاقان ، قلم نامحرم ست

عجائب و طرائف ، آداب و رسوم اقوام و ملل و . .

در کتاب (عجایب المخلوقات ) درباره سیب آمده است :

در ذات سیب ، روح نهفته است و با اشتیاق و طرب از آن بهره می گیرند در آن ، داروی ضعف قلب نهفته است و غم و رنج را می زداید .

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

مؤلف که - خدا از او در گذرد - گفته است :

خوش آن که صلای جام وحدت در داد

خاطر ز ریاضی و طبیعی آزاد

بر منطقه فلک نزد دست خیال

در پای عناصر سر فکرت ننهاد

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

ونیز مؤلف گفته است :

کاری زوجود ناقصم نگشاید

گویی که ثبوتم انتفامی زداید

شاید زعدم ، من به وجودی برسم

زان رو که ز نفی نفی ، اثبات آید .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

عارفی در تفسیر آیه شریفه (ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون فسبح بحمد ربک ) گوید: و یا از درد آن چه پیرامون تو می گویند، به ثنا خوانی ما، آرام گیر! و نزدیک به این معنی ست ، که گفته اند: پیامبر (ص ) منتظر رسیدن وقت نماز بود و (بلال ) را می گفت ای بلال ! ما را راحت کن ! یا: با اعلام وقت نماز ما را راحت کن ! و نیز ندیدی ؟ که گفت : (نماز، نور چشم منست و از همین ردیف است ، یکی از دو وجهی که روایت شده است ، که می گفت : ای بلال ! به تعجیل در اذان ، آتش شوق ما را به نماز فروبنشان ! و این معنی ، همانست ، که (صدوق ) که - روانش پاک باد! - گفته است و معنی دیگر، مشهورست و آنست که منظورش از واژه (ابرد) آن بوده است که نماز را تا زمانی که شدت حرارت هوا بنشیند، به تاءخیر بینداز!

شعر فارسی

از مثنوی :

این جهان همچو درختست ،ای کرام !

ما بر او چون میوه های نیم خام

سخت گیرد میوه ها مرشاخ را

زان که در خامی نشاید کاخ را

چون رسید و گشت شیرین ، لب گزان

سست گیرد شاخ را او بعد از آن

چون از آن اقبال ، شیرین شد دهان

سرد شد بر آدمی ملک جهان

عاذلا !چند این سرایی ماجرا!

پند کم ده بعد ازین دیوانه را!

من نخواهم دیگر این افسون شنود

آزمودم ، چند خواهم آزمود؟

هر چه غیر شورش و دیوانگی ست

اندرین ره ، روی در بیگانه ست

هین ! منه بر پای من زنجیر را!

که دریدم پرده تدبیر را

عشق و ناموس ، ای برادر! راست نیست

بر در ناموس ، ای عاشق مایست !

وقت آن آمد، که من عریان شوم

جسم بگذارم ، سراسر جان شوم

ای خبرهات از خبر ده بی خبر!

توبه تو، از گناه تو بتر

همچو جان ، در گریه و در خنده شو!

این بده ! وز جان دیگر رنده شو!

جستجویی از ورای جستجو

من نمی دانم ، تو می دانی ، بگو!

حال و قالی ، از ورای حال و قال

غرقه گشته در جمال ذوالجلال

غرقه ای نه ، که خلاص باشدش

یابجز دریا کسی بشناسدش

حکایاتی از عارفان و بزرگان

ابوالحسین نوری ، از سیاحت بادیه باز گشت ، با موهای ریش و ابر و مژه پراگنده ، و ظاهر دگرگون شده کسی او را گفت : آیا با دگرگونی صفات ، اسراسر نیز دگرگون شود؟ گفت :

اگر به صفات ، اسرار نیز دگرگون می شد، عالم به هلاکی می افتاد سپس ، خواند: در نور دیدن دشت و صحرا، بدینسان که می بینی ، مرا دگرگون کرده است مرا به شرق راند، به غرب راند از وطنم دور کرد آنگاه که غایب شدم ، ظاهر شد و چون آشکار شد غایبم ساخت آن چه مشاهده می کنی ، نادیده گیر سپس ، برخاست و فریادی کشید و باز، سر به بیابان نهاد .

روزی او را پرسیدند: تصوف چیست ؟ (1) خواند:

گرسنگی و عریانی و پابرهنگی و آبرو ریزی ، و هیچکس نیست ، که از پنهانی خبر دهد من ، به طرب می گریستم و اینک !به دریغ می گریم (2)

حکایاتی کوتاه و خواندنی

ابراهیم ادهم از کویی می گذشت شنید که مردی این بیت می خواند:

(هر گناهی از تو آمرزیده خواهد بود جز روی گرداندن از من ) ابراهیم مدهوش افتاد .

حکایاتی کوتاه و خواندنی

شبلی شنید که مردی خواند:

(شما را نیامیخته می خواستیم و اینک ! آمیخته اید دور باشید! که وزنی نمی آرید )

حکایاتی کوتاه و خواندنی

علی بن هاشمی ، لنگ و زمینگیر بود روزی در بغداد شنید که کسی

می خواند:

ای آن که به زبان مظهر اشتیاقی ! دعوی تو بی دلیست اگر آنچه می گوی ، حقیقت داشت ، تا به هنگام وصال ما چشم فرو نمی بستی .

شعر فارسی

از مثنوی :

ای فقیه ! اینک ! خمش کن ؛ چند؟ چند؟

پند کم ده ! زان که بس سختست بند

سخت تر شد بند من از پند تو

عشق را نشناخت دانشمند تو

آن طرف که عشق می افزود درد

بوحنیفه و شافعی درسی نکرد (1)

لی حبیب حبه یشوی الحشی

لویشی یمشی علی عینی مشا

شعر فارسی

از حالتی :

چون از تو ننالد دل غم پرور من

یا بس کند از گریه دو چشم تر من

با این همه لاف آشنایی ، شبکی

ناخوانده نیامدی درون از در من

خو کرده به خلوت ، دل غم فرسایم

کوتاه شد از صحبت هر کس پایم

چون تنهایم ، همنفسم یاد کسی ست

چون همنفس کسی شوم ، تنهایم .

شعر فارسی

از کاکاقزوینی :

بلهوس را زود از سر واشود سودای عشق

تهمت آلودی که گیرد شحنه ، زودش سردهد .

شعر فارسی

از گلخنی :

گرد خاکستر گلخن نبود بر تن ما

بر تن از سوز درون سوخته پیراهن ما

28

عارفان ، مشایخ صوفیه و پیران طریقت

سید بزرگوار (قاسم انوار تبریزی ) مدفون در ولایت جام که - روانش پاک باد! - در آغاز کار، از ملازمان شیخ (صدرالدین اردبیلی ) بود و سپس ، به ملازمت شیخ (صدرالدین علی یمینی ) پیوست او منزلتی عظیم داشت و به سال 837 وفات یافت و در ولایت جام در قریه (خرگرد) به خاک سپرده شد او بسیار با شیفتگان همنشینی داشت و با آنان سخن می گفت : از قول خود وی گفته اند: هنگامی که به روم رسیدم ، شنیدم که در آنجا شیفته ایست و به نزد او رفتم و هنگامی که او را دیدم ، شناختم زیرا، به روزگار دانش آموزی ، در تبریز او را دیده بودم ، پس ، به او گفتم : چگونه به این حال ، راه یافتی ؟ گفت : هنگامی که در مرحله (تفرقه ) خاطر بودم ، هر صبح که بر می خاستم ، کسی از سوی راست و کسی سوی چپ ، مرا به خود می کشید تا روزی بر خاستم و چیزی را به من در پوشاندند، که مرا از آن (تفرقه ) رها ساخت سید یاد شده که - رحمت خدا بر او باد! - هنگامی که این سرگذشت را می گفت اشکش می ریخت (1)

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر . .

یکی از ناموران گفته است :

وای بر آن کس که آخرتش را به پاس دنیاش تباه کند! و آن چه را که آباد کرده است ترک کند، بی امید بازگشت به آن و قدم به جایی بگذارد که خود خراب کرده است و جاوید در آن خواهد ماند .

سخن عارفان و پارسایان

اویس قرنی که - خدا از او خشنود باد! - گفته است : استوارترین کلمه ای که حکیمان گفته اند، اینست یکی را به همراهی بر گزین ! که وجود او، ترا از دیگران بی نیاز دارد .

تفسیر آیاتی از قرآن کریم

در یکی از کتاب های آسمانی آمده است : هر گاه دانشمندی به دنیا علاقه ورزد، خوشی راز و نیاز با خویش را از دل او جدا می کنم .

شعر فارسی

از سنایی :

ای عشق تو را روح مقدس منزل

سودای تو را عقل مجرد محمل

سیاح جهان معرفت - یعنی : دل

از دست غمت دست به سر، پای به گل

نکته های پندآموز، امثال و حکم

روزها پنج است : روز گمشده (مفقود)، روز کنونی (مشهود)، روز آینده (مورود)، روز وعده (موعود) و روز پایدار(ممدود)

اما، روز گمشده ، دیروز تو بود که با زیاده روی خویش ، آن را از دست داده ای و روز اکنون تو، آنست که در آنی پس ، از طاعات خویش ، توشه آخرت بساز! و روز آینده ، فردای تست و نمی دانی ، که از روزهای عمر تو هست ؟ یا نه ؟ و روز وعده ، واپسین روزهای زندگی تست ، همواره آن را پیش چشم دار! و روز پایدار آخرت تست و آن ، روزیست که بر تو نمی گذرد در باره آن ، کوشش خویش به کار بر! و آن یا بر تو نعمت جاوید است و یا عذاب پایدار .

سخن حکیمان و دانشمندان ، مشاهیر

یکی از ناموران گفته است : پروردگار، دو چیز بر قرار داشته است یکی (وادارنده ) و دیگری (باز دارنده ) نخستین ، تو را به بدی وا می دارد، و آن ، (نفس ) است که (نفس ، وادرنده به بدی است ) و دیگری ، از بدی (باز می دارد) و آن ، (نماز) است که (نماز، از کار زشت و ناپسند، باز می دارد ) پس به همان سان که (نفس ) تو را به گناهان وا می دارد، در رویارویی با آن ، از نماز یاری بخواه !

حکایات پیامبران الهی

گفته اند که : یکی از پیامبران ، به درگاه پروردگار راز و نیاز کرد و گفت : پروردگارا! چگونه به تو راه یابم ؟ پروردگار، به او وحی فرستاد که : ترک خویش کن ! و سوی من آی !

نکته های پندآموز، امثال و حکم

در یک مثل (عربی ) آمده است که با زن ، دوباره سخن بگو! و اگر نفهمید، ف (اربع ) ممکن است (اربع ) به معنی (چهار) باشد یعنی : (چهار بار بگو) و ممکن است به معنی : (ساکت شو!) و (دیگر مگو!) باشد و ممکن است به این معنی باشد که : (او را با عصا بزن )(2)

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف از فرایادهای سفر حجاز:

تو ز دیو نفس اگر جویی امان

رو! نهان شو! چون پری از مردان

گنج خواهی ، کنج عزلت کن مقام

واستترواستخف عن کل الانام

چون شب قدر از همه مستور شد

لاجرم از پای تا سر نور شد

اسم اعظم چون کسی نشناسدش

سروری بر کل اسما باشدش

تا تو نیز از خلق پنهانی همی

لیلة القدری و اسم اعظمی

(مؤلف گوید) این پنج بیت را در مشهد رضوی در ذی قعده سال 1007 سرودم و در شب پس از آن ، پدرم که - رحمت خدا بر او باد - را در خواب دیدم که نامه ای به من داد، که در آن ، این آیه نوشته شده بود: (تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض ولا فسادا والعاقبة للمتقین ) (1)

شعر فارسی

از نشناس (2):

از فتنه این زمانه شورانگیز

بر خیز! و به جا که توانی بگریز!

ور پای گریختن نداری ، باری

دستی زن و در دامن عزلت آویز!

شعر فارسی

از مثنوی :

از حقایق تا تو حرفی نشنوی

ای پسر! حیوان ناطق کی شوی ؟

تا که گوش طفل از گفتار مام

پر نشد، ناطق نشد او در کلام

ور نباشد طفل را گوش رشد

گفت مادر نشنود، گنگی شود .

دائما هر گنگ اصلی کر ببود

ناطق ، آن کس شد، که از مادر شنود(1)

شعر فارسی

از عرفی :

هر دل که پریشان شود از ناله بلبل

در دامنش آویز! با وی خبری هست

گفتگوئیست به نازم زلب خاموشی

که اگر لب بگشایم ، ز سخن باز افتم

عرفی ! سخنت گر چه معمار نگست

وین زمزمه را به ذوق و یاران چنگست

بخروش ! که مرغان چمن می دانند

کاین نغمه و ناقوس کدام آهنگست

ای دل ! پس زنجیر، چو دیوانه نشین !

بر دامن درد خویش مردانه نشین !

زآمد شد بیگانه تو خوداریی کن

معشوقه چو خانگی ست ، در خانه نشین

سخنان مؤلف کتاب (نثر و نظم )

از مؤلف :

دوش از درم آمد، آن مه لاله نقاب

سیرش نبدیدیم و روان شد و شتاب

گفتم که دگر کیت بخواهم دیدن ؟

گفتا که : به وقت سحر، اما در خواب

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

یکی از نیکوکاران را گفتند: تا کی بی همسر خواهی ماند؟ گفت : رنج بی همسری آسان تر از تحمل سختی در تاءمین مخارج همسر است .

لطیفه ها، سخنان نغز و شیرین

پادشاهی روزی به وزیر خویش گفت : چه خوبست پادشاهی ! اگر جاودانه باشد و وزیر گفت : اگر جاودانه باشد، نوبت به تو نمی رسید (2) .