بود. می بایست تا اندازه ای با اسلام آشنا می شدم و اسلام را از زاویه دید آنان می نگریستم برای این منظور تصمیم به مطالعه کتب اسلامی می گرفتم. از طرفی بهائیت طرف مقابل اسلام بود و تبلیغات ضد اسلامی در گوش جانم رخنه کرده بود. گاهی از آن همه خشم و نفرت، از آن همه تبلیغات سو و از آن همه کوچک جلوه دادن اسلام متعجب و متحیر می شدم چرا که بهائیت معتقد به حقانیت اسلام بود ولی آن را نسخ شده می پنداشت و نمی بایست آنهمه بر علیه آن تبلیغ می نمود با اینحال گویی چیزی مرا وادار به مطالعه می کرد. از مطالعه کتابهای محدود و تکراری بهائیان به ستوه آمده بودم طالب و تشنه شنیدن حرفهای دیگران بودم خصوصا حرف و حدیث اسلام که نقطه مقابل بهائیت بود. ناچار برای به ثمر رساندن کتابم به مطالعه کتب گرانبهای شهید جلیل استاد مرتضی مطهری علیه الرحمه و همچنین آیت الله دستغیب و نیز کتابهای پربار آقای سبحانی پرداختم.
هر چه می خواندم گویی فروغ نوری در درونم فروزان می شد و بر عظمت این دیانت الهی و پوچی و کوچکی بهائیت بیشتر معترف می شدم. با اینکه مطالعاتم در سطح وسیعی نبود متوجه شدم بهائیت چیز تازه ای به ارمغان نیاورده و نه تنها حرف تازه ای ندارد بلکه با استفاده از احکام و مبانی اسلام و با وارونه کردن دستورات الهی (همچون حلال کردن رباخواری و کشف حجاب) و بسیاری از مسائل دیگر و با تفسیرهای غلط از آیات مبارکه قرآن قصد دارد تیشه بر ریشه اسلام وارد کند. در مراحل اول کتابها را جهت مطلع شدن از آداب و سنن اسلامی مطالعه می کردم اما در حین مطالعه به مسائلی بر می خوردم که به ما گفته شده بود چنین مطالبی در هیچ کتابی وجود ندارد و فقط از آثار تازه بهائیت است و متوجه شدم زیباترین جملات فارسی و عربی را که به نام خود به خورد ما داده بودند که از بیانات شیوای ائمه عزیز اطهار است. و بهترین نصایح اخلاقی را مفتخرانه به اوامر خود نسبت داده بودند، که چنین نصایح مشفقانه ای فقط می توانست از زبان بزرگان دین صادر شود.
کم کم به این باور رسیدم که دین اسلام دین کامل و بی نقصی است حتی جای سئوال باقی نگذاشته و هیچ ضرورتی نداشت که دین جدیدی ظهور نماید.
که پس از ادعای صاحب زمانی باب و بها جنگ جهانی دوم رخ داد و با سلاحهای اتمی میلیونها انسان بی گناه قربانی شدند و هیچ عدل و قسطی در جهان حاکم نشد و فساد و فحشا به منتهی درجه حیوانیت رسید.
در هر کتابی که مطالعه می کردم به احادیثی در ارتباط با ظهور مبارک ولی عصر (عج) بر می خوردم که هیچ مناسبتی با قیام باب و بها نداشت و هیچ مقایسه ای در این ارتباط نمی شد کرد. با خود می گفتم این همه حدیث این همه روایت در اسلام هست که دلالت بر ظهور کسی می کند که هیچ شباهتی به این دو ظهور ندارد چگونه است که تنها با چند روایت که در کتاب بحارالانوار موجود است و احادیث و روایات معتبری نیست و به هزار شکل تفسیر و تنظیم شده بهائیان معتقد به باب و بها شده اند و کمترین توجهی به سایر روایات ننموده اند و بالاخره پس از رویت خوابی که بارها در جراید آنرا بازگو نموده ام که بیشتر مرا به فکر فرو برده و به قرآن مجید نزدیک نمود متوجه شدم که در کتاب خدا نیز درباره قیامت و روز رستاخیز مباحثی وجود دارد که هیچ جای تفسیر و تاویل ندارد. روز قیامت به طرزی تشریح شده که هیچ جای سئوالی باقی نگذارده و شکی نیست که هنوز آن روز بزرگ رخ نداده است با کدام سند و با کدام منطق متین و اساسی می توان گفت که منظور از آن روز بزرگ یک روز عادی و معمولی است که یک فرد عادی ادعای مهدویت و سپس نبوت کرده است که دوران نبوتش هم فقط 9 سال طول کشید؟ هر چه بیشتر در مطالعاتم اندیشه می کردم بر تعداد سئوالات و مجهولات ذهنی ام افزوده می شد و هنگامی که موقعیتی پیش می آمد و این سئوالات را اظهار می کردم نه تنها پاسخ قانع کننده ای دریافت نمی نمودم، بلکه به طرد شدن از جامعه بهائیت تهدید می شدم.
تا اینکه کم کم مسائل بزرگتر برایم کشف شد و دریافتم که تا کنون هرگز مالک آزادی تفکر و تعقل خویش نبوده و تحت تسلط چنین تشکیلاتی ممکن است ارزش و حیثیت انسانی را نیز از دست بدهم. با اینکه جدا شدن از تمامی اعضای خانواده ام و به قول تشکیلات طرد شدن از پدر و مادر برایم مشکل بود و با اینکه در آن ایام سخت ترین لحظه ها را از لحاظ عاطفی گذراندم اما شور و شعف عجیبی در من بود که مرا به زندگی امیدوار می کرد و از اینکه خداوند بر من نظر لطف و عنایتی بی اندازه داشته و مرا از ورطه هولناک فنا و نیستی نجات داده بود در پوست نمی گنجیدم من مسلمان شدم و بدین سان جان تازه و ارزش تازه یافتم و هیچ موهبتی بالاتر از این نیست که مورد رحمت الهی قرار گرفته بودم، رحمتی که شاید مستحق آن نبودم برای آگاه نمودن همسرم راهی جز اینکه خلاصه شده مطالعات و تحقیقاتم را به رشته تحریر در آورده و تقدیمش کنم نبود با اینحال هرگز فکر نمی کردم موثر باشد و امکان اینکه با کشف حقیقت، جدایی تلخی رخ دهد و ما با وجود آنهمه عشق و علاقه ترک هم گوئیم وجود داشت.
با توکل به خدا نامه ای برایش نوشتم و برای بیداریش از هر آنچه که در توان داشتم استعانت جستم و زبان از شکر خدای مهربان عاجز است که او چنان مسلمان شد که گویی سالها پیش از من مسلمان بوده، سرشار از سرور این تحول عظیم هر دوی ما هم پیمان شدیم که در راه هدایت مستعدین گام برداریم شاید که پروردگار یاری کند و عده ای از منجلاب گمراهی رهایی یافته و رستگار شوند.
منم که دیده بدیدار دوست کردم باز چه شکر گویمت ای کار ساز بنده نواز