• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12695 / دانلود: 4512
اندازه اندازه اندازه
چرا مسلمان شدم

چرا مسلمان شدم

فارسی

بهائیت از زبان تاریخ

در سال 1260 هجری قمری شخصی به نام سید علی محمد فرزند سید محمد رضا و فاطمه بیگم لقب باب به خود داده و ادعای مهدویت کرد وی پس از آن مدعی نبوت شد و فرقه بابی را تاسیس نمود اساس این فرقه از روسیه منشاء می گیرد و روسها برای نفوذ به کشور اسلامی و بهره برداری از منابع و ذخایر ارزشمند این دیار چنین فرقه ای را بنیان نمودند.

باب در کتاب خود اشاره به ظهور دیگری کرد که او را من بظهر اله نامید و سال ظهور آن را حدودا دو سال پیش از ظهور خود عنوان کرد به طوری که واضحا در قسمتهایی از کتاب خویش به اینکه شریعت وی سالیان درازی ادامه خواهد یافت و شخصی که پس از او به پیامبری برگزیده می شود و هنوز به دنیا نیامده اشاره نموده است حتی در جایی ماء نطفه را به دلیل اینکه من یظهر اله پدید خواهد آمد پاک دانست در حالیکه پس از حدود 13 سال میرزا حسینعلی نوری مازندرانی ملقب به بهااله خود را من یظهراله خواند و او دو سال از باب بزرگتر بود.

باب توسط علمای آن زمان به مباحثه و مناظره دعوت شد و جملگی علما به دیوانگی و سفاحت وی رای دادند و به دلیل اینکه مقدسات اسلام را زیر پا نهاده و عقاید و اعتقادات جدید و پر نقص خویش را نسبت به اسلام ارجح می شمرد و اسلام را منسوج شده اعلام می کرد حکم اعدام وی را صادر نمودند باب پس از نوشتن توبه نامه ای خطاب به ولیعهد ناصر الدین میرزا که هنوز هم به خط خود او در آرشیو ملی ایران حفظ و نگهداری می شود به دستور امیر کبیر به دار آویخته و تیرباران شد.

این شخص در لحظات آخر زندگی امیدوار بود که از سفارت روس طبق وعده هایی که گرفته بود به داد وی برسند و از مرگ نجاتش دهند اما چنین نشد و روسها و انگلیسیها که در آن برهه از زمان سعی در تسلط و تجاوز به ایران را داشتند تدبیر دیگری اندیشیده و میرزا حسینعلی نوری را برای ادامه این فتنه انتخاب نمودند.

باب قبل از مرگ برادر میرزا حسینعلی نوری یعنی یحیی ازل را جانشین خود کرد و این شخص پس از کشته شدن باب ادعای من یظهر الهی نمود و پیروان جدیدی به نام ازلیها را به دنبال خود کشید. میرزا حسینعلی دو سال در کوههای سلیمانیه کردستان عراق خلوت گزید و پس از بازگشت خود را من یظهر اله نامید و باب را مبشر خود معرفی کرد و دشمنی سختی را با برادر ناتنی خود یحیی ازل مشهور به صبح ازل و پیروان وی آغاز نمود که حاصل این خصومت کشته شدن عده زیادی از ازلیان و بابیان بود وی خود را ملقب به بهااله کرد و پیروان خود را بهایی نامید. در جریان اختلافات شدید بین بابیان، بهائیان و ازلیان جنجال و اغتشاشات زیادی رخ داد و توسط دولت وقت هر کدام به دیاری تبعید شدند. بهائیان را به استانبول و ازلیان و بابیان را به قبرس تبعید کرد در استانبول هم جایی برای بهائیان نبود و علما با بودن آنها در استانبول مخالفت کرده آنان را به اورانه تبعید نمودند.

میرزا حسینعلی نوری خود را پیامبری معرفی کرد که پس از رسول اکرم (ص) ظهور نموده است و چون بیشتر آیات و روایات اسلامی به زبان عربی بودند و او نیز در همین زمینه تعلیم دیده بود کتاب خویش را به زبان عربی نوشت در حالیکه او ایرانی الاصل بود و می بایست به زبان فارسی پیروانش را به سوی خود و تعالیم خود دعوت می کرد البته کتابهائی هم به زبان فارسی نوشت که بیشتر حالت دعا و مناجات دارند و جملات و کلمات فراوانی از آنها به زبان عربی است.

بهائیان وی را وزیرزاده معرفی نمودند در حالیکه پدر وی میرزا بزرگ نوری در یکی از مراکز دولتی منشی یکی از حکمای محمد علی شاه بوده و منتصب بودن وی به وزارت در هیچ کدام از کتب تاریخی ذکر نشده است. میرزاحسینعلی ادعای پیامبری، صاحب زمانی و در نتیجه خدایی کرد. او پس از خود طبق وصیت نامه ای به نام «عهدی» پس ارشدش عباس افندی مشهور به غصن اکبر را جانشین خود اعلام کرد و پس از او نیز پسر کوچکتر محمد علی معروف به عضن اعظم را جانشین بعدی اعلام نمود.

در کتاب عهدی آمده است:

قد قدرالله مقام الغصن الاکبر بعد مقامه انه هو الامر الحکیم قد اصطفینا الاکبر بعد الاعظم امرا من لدن علیم خبیر.

ترجمه: خداوند مقام غصن اکبر (محمد علی) را پس از مقام او (عباس) قرار داده اوست فرمان دهنده حکیم ما برگزیدیم اکبر را (محمد علی) را پس از اعظم (عباس) اینکاریست از ناحیه داننده آگاه.

عباس خود را بنده بهاء خطاب نمود و به نام عبدالبهاء شهرت یافت با این وجود خود را کمتر از پیامبران نیز معرفی نکرد و بهائیان او را ملهم به الهامات غیبیه میدانند و پرستش می نمایند اما بندگی عبدلبها نسبت به پدرش حقیقی نبود چرا که به حکم خدای خویش عمل ننموده و مخالف درخواست حسینعلی که محمد علی را پس از عبدالبهاء به جانشینی انتخاب نموده بود از این حکم استنکاف نمود و طبق وصیتنامه ای به نام (الواح وصایا) شوقی افندی نوه دختری خود را به جای خود منتصب کرد. از اینرو دشمنی سختی هم در بین این دو برادر ناتنی در گرفت و دو شاخه دیگر از بهائیت به وجود آمد پیروان محمد علی را «ناقضین» و پیروان عباس را «ثابتین» می خواندند.

در جریان این دشمنی ها و کینه توزیها برای کسب مقام زشت ترین و قبیح ترین فحاشی ها و هتاکی ها را کتباً، حضورا و غیابا به یکدیگر نمودند و این خانواده کسانی بودند که ندای صلح عمومی و وحدت عالم انسانی سر داده و خود را ناجی بشریت می خوانند و تا آنجا که می توانستند به شعارهای پوچ مردم را فریب دادند البته فریب خوردگان چون از این همه اختلافات خانوادگی و از این همه نقص اخلاقی دور بودند و از طریق عده ای گماشته که رابطه بین این خانواده با مردم بودند به بهائیت رو آورده بودند. چیز زیادی از جزئیات این مسائل نمی دانستند. در حالیکه در کتابی که یکی از خواهران عبدالبهاء نوشته بود تمام اختلافات و حتی خیانتهایی که به یکدیگر کرده بودند قید شده بود و او حتی پدر خود را به تمسخر گرفته و ادعای او را دروغین اعلام کرده بود، با این جمله که «اگر پدرم خدا بود باد فتق خود را معالجه می کرد.»

عبدالبها خوب توانسته بود بهائیان را به دور خود جمع کرده و مبلغین زیادی به اطراف و اکناف ایران فرستاده و هر روز بر تعداد فریب خوردگان بیافزاید از این رو برای سیاست بریتانیا ارزش زیادی داشت. او بر خلاف احکام و اوامر خود درباره نهی از دخالت در سیاست الواح و آثار زیادی مبنی بر اینکه او کاملا دست در دست سیاسیون داشته و به طریقی از این همدستی منتفع می شده موجود است از آن جمله در کتاب مکاتیب صفحه 347 آمده است که:

الهم ان سرادق العدل قد ضرب اطنابها علی هذه الارض المقدسه فی مشارقها و مغاربها و نشکرک و نحمدک علی حلول هذاالسطنه العادله و الدوله القاهره الباذله القوه فی راحه الرعیه و سلامه البریه الهم اید الامپراطور الاعظم جورج الخامس عاهل انگلترابتوفیفاتک الرحمانیه و ادم ظلها الظیل علی هذه الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و رحمانیتک انک انت المقتدر المتعالی العزیز الکریم (حیفا 17 دسامبر 1918 ع ع)

ترجمه: بار خدایا خیمه های عدل و داد طنابهای خود را در شرق و غرب این زمین مقدس محکم و استوار ساخته است شکر و حمد می کنم ترا به جهت رسیدن این سلطنت دادگر و عادل و دولت مقتدر و نیرومند که نیروی خود را در رفاه و آسایش مردم و امنیت زمین مبذول داشته است بار خدایا پادشاه انگلستان ژرژ پنجم را با توفیقات رحمانیه خود تائید فرما و همواره سایه او را بر سر این کشور مستدام بدار تو را قسم به یاری و صیانت و رحمانیت چه آنکه تو خدای توانا و والا و ارجمند و بزرگوار هستی حیفا 17 دسامبر 1918 ع ع یعنی عبداله عباس)

با این شرح و بسط گویا دخالت در سیاسیت کشورهای استعماری ممنوع نیست و تعریف و تمجید از یک امپراطور ستمگر منع نیست بلکه فقط به دلیل اینکه دخالت در سیاست کشورهای اسلامی ممکن است پرده از چهره بعضی سیاسی کاریها و حقه بازی ها بردارد حرام اعلام شده از اینگونه آثار فراوان در الواح و بیانات این جنابان یافت می شود. آنان شیعه را شنیع خطاب کرده و علما را جاه طلب و نادان شمرده اند. بله سردار سپاه انگلستان با تشریفات خاصی از طرف ملکه رومانیا عباس افندی را با اعطا نشان به لقب «سر» مفتخر نمود و این برای هر شخصی محرز و مسلم است که هرگز امکان ندارد به کسی که سودی برای این کشور استعماری نداشته باشد چیزی اهدا شود.

برای محمد علی شاه قاچار هم چنین نامه ای صادر می شود در حالیکه جنایات این پادشاه ظالم در تاریخ درج است در کتاب مکاتیب صفحه 254 می نویسد: «در ایران از اعلیحضرت شهریار مهربانتر کیست و خیرخواه تر که؟ به نهایت ابتهال طلب آسایش و شفا به جهت آن پادشاه بنمائید. هزار افسوس که ایرانیان قدر این تاجدار ندانند و مهلت ندهند که به صرافت طبع و طیب خاطر تاسیس قانون عدل نماید». که به شکر و سپاس خدا این پادشاه ظالم بر عکس دعای عبدالبها مخلوع شد.

این حضرات اینگونه می خواستند با تعاریف و تمجیدهای تملق آمیز از پادشاهان ظالم پرچم عدل و داد را بر دنیا بگسترانند. اینان که مدعی اجرای عدل و داد و بر چیدن ظلم و جور و ستم بودند اینان که الفت و محبت و عدم جنگ و عداوت شعارشان بود. بسیاری اخبار موثق و آثار مبرهن بیانگر ستیزه جوئی و سیاسی کاری و کینه توزی و دشمنی آنان می باشد. حتی سوء قصد و ترور چند تن به دستور این آقایان و برادران ناتنی اتفاق افتاد که در خفا و پنهان انجام گرفت. این پیامبران دروغین غیبگو و پیشگو نیز بودند چنانچه پادشاهی به سلطنت می نشست به اصرار و پافشاری پیروان خود نظر خود را درباره سقوط یا ثبوت آن دولت اعلام می کردند که خوشبختانه همه آنها مکتوب و قابل بررسی است. آنان فکر نمی کردند که بالاخره پس از سالها مورد تمسخر قرار می گیرند و تمام پیشگوئیهایشان غلط از آب در می آید. از آن جمله است نامه ای که عبدالبها به پدر فضل اله مهتدی معروف به صبحی نوشته و او را به سعادت و رستگاری فرزندش نوید داده است. هوالابهی ای بنده بها سبیل جلیل بهور عظیم رسید و بموهبت کبری نائل شد. عاکف کوی دوست گشت و مستفیض از خوی او گردید در این انجمن حاضر گشت به صورت حسن ترتیل آیات نمود هر شب جمع را مستغرق بحر مناجات کرد و به آهنگ شور شهناز به راز و نیاز آورد شکر کن خدا را که چنین پسر روح پروری به تود داد. (عبدالبها عباس این سعادتمند و روح پرور کسی نبود جز فضل اله مهتدی که یکی از یاران بسیار نزدیک عبدالبها شد و سپس متوجه بسیاری از مسایل غیر قابل تحمل گشته و پی برد که راهی بس عبث بیهوده را پیموده است لذا از منجلاب گمراهی خود را بیرون کشیده و هدایت شد.

این شخص ارجمند خود به دریای خاطراتی است که از این خانواده در خود انباشته و همه دلالت بر پوچی ادعای آنان می کند کتابهای خاطرات پدر و خاطرات صبحی از اوست که حاکی از هزاران دلیل و منطق بر رد بهائیت است. عبدالبها او را به القاب ای ثابت نابت ای ثابت بر پیمان و ای صبحی صادق و غیره خطاب می نمود در حالیکه آقای صبحی یکی از هدایت شدگانی شد که تمام جاسوسیها و تمام پنهانکاریهای عبدالبهاء را فاس کرد و از مسیر منحرف بازگشت و با دل آگاه و حسن نظر برای هدایت دیگران کتابها نوشت.

میرزاعبدالحسین آواره نیز یکی از مبلغین بزرگ بهائیت بود که پا به پای عبدالبها در اشاعه این مسلک همت می ورزید.

در توصیف و تمجید وی نیز بهاء و عبدالبهاء الواح زیادی صادر نمودند که این شخص جلیل نیز پی به حقیقت برده و از این کیش برگشت و در رد بهائیت کتاب «کشف الحیل» را که چند جلد است به تحریر کشید و در آن افشاگریهای مستندی موجود است که قابل انکار نیست از اشخاص برجسته وعالمی که به شکلی فریب این فرقه کذایی را خورده و به دام افتاده اند و سپس پی به بطالت و پوچی آن برده و کتابها تالیف نموده اند.

یکی آقا جمال که مدت مدیدی دوش به دوش عبدالبها در جهت گسترش این فتنه کوشید و دیگری آقا نیکو و آقای میرزا صالح و بسیاری دیگرند که هر کدام سرگذشت خود را پس از بازگشت از بهائیت به تحریر آورده اند و اینان تا قبل از اینکه پی به حقیقت برند نور چشم سران سیاسی این فرقه بودند و الواح بسیاری برای زحمتشان صادر می شد اما پس از بازگشت آنان را به هزار تعمت ناروا نسبت داده و باعث رنج و آزارشان شدند و خواندن کتابهای آنان را حرام کردند تا هیچکس پی به واقعیت نبرده و همچنان به نام «اغنا الله» سر سپرده و فرمانبر باقی بمانند. میرزا ابوالفضل گلپایگانی که ملقب به ابوالفضائل شد تا آخرین روزهای زندگی از مبلغین بزرگ بهائیت بود که هم اکنون نیز کتابهای او را بهائیان در کتابخانه های خویش نگهداشته و مفتخرانه به آن می بالند او در اواخر عمر اظهار پشیمانی و ندامت از اعمال گذشته کرده بود و در بین عده ای که آقای صبحی هم در میان آنان بوده اعتراف به اشتباهات خود کرده و عبدالبها را شخصی سیاسی عنوان می کند وقتی صبحی به او اصرار می ورزد که چرا حقیقت را فاش نمی کند و چرا علنا بازگشت خود را از بهائیت اعلام نمی کند می گوید من پیرم و از کار افتاده در این روزهای آخر عمر مرا به قتل می رسانند و بی شک دیگر دیر شده و نمی توانم از حقیقت دفاع کنم. مجال تفصیل نیست خلاصه آنکه پس از عبدالبها به جای محمد علی (شوقی افندی) نوه دختری عباس افندی بر مسند رهبری نشست او با زن انگلیسی الاصلی به نام «روحیه ماکسول» ازدواج نمود اما صاحب اولاد نشد و مقطوع النسل گشت. درباره او صبحی خاطراتی را بیان نموده است که قلم از تحریر آن شرم دارد.

او تنها حسنی که داشت این بود که می توانست با کلمات خوب بازی کرده و تحصیلاتی که داشت الواح و آثار گنگ و پر ابهامی صادر نماید و بهائیان را مجذوب خود کند.

پس از شوقی افندی طبق طرحی که به کمک ایادیان و یاران بهاء پی ریزی شد جامعه بهایی تحت اختیار و تسلط سازمانی به نام بیت العدل قرار گرفت که تا کنون نیز به همین منوال پیش رفته است و اعضای اصلی آن 9 نفر هستند. البته سرکردگی این سازمان را روحیه ماکسول همسر شوقی بر عهده دارد این سازمان حیفای اسرائیل مستقر شده بهائیان معتقدند که حکم آنان حکم خداست و ملهم به الهامات غیبیه هستند و گوش به فرمان دستورات آنان بوده ودستوراتشان از دستورات الهی قلمداد می کنند. این سازمان برنامه های تشکیلات وسیعی دارد که آنها را به نام «نظم اداری» تشکیلات ملی و تشکیلات محلی نام گذاری کرده و هر کدام به شاخه هایی تبدیل شده و وظایف و مسئولیتهای زیادی را به افراد بهائی واگذار نموده است. دستورات آنان را بی چون و چرا پذیرفته و اطاعت می نمایند. هر کدام از این تشکیلات مشاورین و معاونینی دارند و هر کدام از مشاورین و معاونین هم مدیران و مدبرانی را برای برنامه های خود انتخاب می نمایند و همین طور همه اعضاء و افراد بهائی را به طریق اسیر مسئولیتی نموده و مجال فکر و اندیشه را از آنها گرفته اند.

از این چند پاراگرفا هر خواننده باانصافی باید اذعان نماید که دیدگاه بهائیت اعتقاد نیست بلکه ابزار کاری است در دست تشکیلات مربوطه و اینکه بدون چون و چرا و به قول خود بهائیان و حکم صریحشان بدون «لمه و بمه» باید به دستورات تشکیلات عمل نمایند، نشانگر این است که هیچ اختیاری و اراده ای از خود ندارند و تنها دلیل سرسپردگی آنان اینست که بر اثر تبلیغات شدید تشکیلات و وعده و وعیدهای زیاد و تشویق و ترغیب آنان ناچار زندگی را در محدوده بسیار کوچک جامعه خود سپری می کنند و با جوی که تشکیلات در این محیط کوچک ایجاد نموده است کسی جرات بروز اعتقاد خویش را ندارد و اگر فردی با دیدی وسیع به مسائل بنگرد و به حقیقت پی برد می داند که صدها تهمت ناروا به وی بسته خواهد شد و اکثر جوانان و نوجوانان چون قادر به تحمل چنین مسائلی نیستند ترجیح می دهند خود را به دردسر نینداخته و در پی حقیقت نباشند.

به علت فشردگی بحث، ما اشاره به مسائل درون تشکیلاتی ننمودیم که ارگ وارد این قضایا شویم به راحتی می توانیم ثابت نمائیم که فرق دین به تشکیلات چیست و اگر دینی از سوی خدا بیاید دیگر نام تشکیلات بر روی خود نمی گذارد بلکه این سازمانهای دست ساز و سیاسی هستند که به نام تشکیلات بر عده ای حکومت کرده و از این طریق منافع سیاسی و مادی خویش را تامین می نمایند

آثار و نوشیجات بینانگذار بهائیت

سید علی محمد باب به تند نویسی مشهور بود از قلم او آثاری به نامهای بیان فارسی، احسن القصص و صحیفه عدلیه و چند لوح به جا مانده است. نوشته های او را هر خواننده ای که مطالعه می کرد گمان می نمود که هذیان گفته است و یا در حالت مستی و دیوانگی آنها را نوشته است. درباره احکام و تعالیم وی اگر چیزی بنگاریم چون خود بهائیان دسترسی به کتب اصلی او ندارند ممکن است اینها را دروغ پنداشته و یا باور نکنند اما جهت اطمینان خاطر از آنان می خواهیم که هر طور شده کتاب بیان عربی را یافته و مطالعه نمایند.

یک روز از یکی از اعضای تشکیلات محلی که دائی خود بنده می شد درباره باب سئوالاتی نمودم از ایشان پرسیدم که باب حکم داده است که اگر مردی بابی قادر به بچه دار شدن نبود همسر او می تواند از خانه خارج شده و با کسی آمیزش نموده باز گردد فقط به شرط آنکه آن شخص نیز بابی باشد آیا چنین حکمی از نظر شما ایراد ندارد؟ آقای یوسف جلیلی دائی بنده جواب داد حکمی که از طرف خدا نازل شده است لم وبم ندارد مگر جای سئوال برای ازدواجهای مکرر حضرت محمد (ص) بود؟ و یا حکم محلل که در اسلام وجود دارد مگر قابل سئوال هست؟ حکم خدا نسبت به مقتضای زمان جاری میشود و نمی شود از آن ایراد گرفت.

در پاسخ باید گفت اولا که دلایل ازدواجهای حضرت محمد (ص) را همه می دانند و آن حضرت در رفتار با همسران خویش منتها عدل را مراعات می فرمود، ثانیا ازدواج یک امر شرعی است و عقد الهی در بین آنان جاری می شود و مقتضای زمان هیچ ربطی به این امر شرعی ندارد.

درباره محلل هم همینطور در موارد بسیار استثنایی و کمیاب زن مطلقه می تواند همسر دیگری را موقتا اختیار نموده و عقد شرعی در بین آنان جاری شود و سپس باز طلاق گرفته و با همسر قبلی ازدواج نماید. چنین مسئله ای هیچ جای سئوال باقی نمی گذارد اما یک زن در یک زمان دو همسر داشته باشد «نوبر است».

بی شک باب در دلیل اینکه هیچ اعتقادی به عقد الهی و مسائل شرعی نداشته فقط برای ازدیاد نسل بابی چنین حکمی را صادر نموده است. وقتی بها سرکار آمد سعی کرد نوشته ها و آثار باب را از میان ببرد و از آنها چیزی جا نگذارد و چون وجود آنها فوق العاده برای رد خود بهاء هم مضر بود به پیروان خود می گفت شریعت باب دیگر تمام شده و بهائیت شریعت مستقلی است. اما وقتی دروغی گفته شود هزاران دروغ دیگر به دنبال آن خواهد آمد. اگر شریعت قرار بود 13 سال طول کشیده و منسوخ شود دیگر چه نیازی به آوردن شریعت بود. چرا کتاب نوشت چرا احکام و تعالیم صادر کرد چرا نام پیامبر و مهدی را به خود داد و سپس ادعای خدائی کرد و دلیل روشن تر آنکه چرا هنوز بهائیان نماز بابی را می خوانند و نماز بزرگ آنان صادر شده از باب است به دلیل اینکه به گفته خود بها و عبدالبها 9 رکعت نمازی که از قلم بها برای بهائیان نازل شده بود به دست دشمنان افتاد و به سرقت رفت.

عبدالبهاء در رحیق مختوم صفحه 2825 و صفحه 174 و 175 و گنجینه حدود و احکام صفحه 31 و 32 می نویسد: ناقضین بسیاری از الواح و آثار بها را سرقت نمود و صورت نماز رکعتی بهائیت را به همراه احکام متمم کتاب اقدس دزدیده و آئین نازنین را ناقص کرده اند و هنوز هم این عبادت مفقود می باشد. اگر جوانان و نوجوانان چنین چیزهایی را برای بار اول است که می شنوند می توانند درباره آنها از سران تشکیلات سئوالاتی نموده و از آنان دلیل و برهان متین بخواهند.

تشکیلات فقط برای کوبیدن اسلام و تعلیمات سوء علیه آن جوانان را راضی می کنند و جوانان با خود می گویند این بهائی نباشیم پس چه باشیم چون با حقیقت اسلام هیچگونه آشنایی ندارند.

مع الوصف برای آگاهی بیشتر خوانندگان عزیز پاره ای از آیات نازله از کتاب این پیامبر دروغین را از کتاب بیان عربی استخراج کرده و تقدیم می کنم.

انا القائم الذی تنتظرون «ای مردم من همان قائمم که انتظار او را می کشید.»

اما پس از مدتی بها بر سر کار آمد و گفت او فقط بشارت دهنده من بود و من قائم منتظر هستم و هنوز خود بهائیان هم نمی دانند که باب قائم بود یا بها…

تند نویسی باب به این دلیل بود: هواله یا من له ابهی و البهیوت یا من له الجل و الجلیوت یا من له الکمل و الکملوت یا من له العظم و المظموت یا من له الکرم و الکرموت یا من له النصر و النصروت یا من له الفتح و الفتحوت یا من له الملک و المملوک و…

دیوانه ای در تیمارستان مشغول نوشتن کتابی می شود به نام اسب چگونه راه می رود پس از اتمام کتاب او را به جهت اینکه عاقل شده است از تیمارستان مرخص می کنند بعد که کتاب را مطالعه می کنند می بینند در صفحات قطور کتاب از اول تا به آخر نوشته شده است تتلق تتلق تتلق …

آیه دیگر:

الحمدلله الذی قد اظهر ذاتیات الحمدانیات باطراز الطرزانیات و اشرق الکینونات الذاتیات باشراق شوراق شراقیه و الاح الذاتیات الباز خیات بطوابع بدایع وقایع منایع مجد قدس متناعیه و اظهر انوارنیات متلاسحات بظورات آیات فردانیه استحمده حمد اما حمده احمد من قبل و لا یستحمده احد من بعد حمدا اطلع و اضاع و تشعشع و اشرق و انار و برق فابر فارتفع و تسطع فامتنع حمدا شرافا ذوالاشراق برافاز و ابتراق شقاقا ذوالاشقاق رقاقا ذوالارتقاق براتا ذوالارتیاق رفاقا ذوالارتفاق حقاقا ذوالاحتقاق سباتا ذوالاستباق فراقا ذوالافتراق حداقا ذوالاحتداق علاقا ذوالاقتداق

آیا به راستی چنین جملات و کلماتی می تواند حرف و حدیث پیامبر و یا امام باشد؟ وقتی برای اشکالات و ایرادات زیادی که در سخنان او می یافتند از او سئوال کردند گفت کلمات خدا تابع قوانین بشری نمی شود. اگر اینگونه است هر کس می تواند پیامبر، امام و یا خدا شود و کسی حق ایرادگیری و اشکال تراشی هم نباید داشته باشد.

باب پس از این دعاوی به دستور ولیعهد ناصر الدین میرزا با چوب و شلاق مورد ضرب و شتم قرار گرفت و این منجر به نوشتن توبه نامه اش شد و طلب بخشش کرد. متن توبه نامه باب خطاب به ولیعهد میرزا: «فدک روحی الحمدلله کما هو اهله و مستحقه» که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال برکافه عباد خود شامل گردانیده بحمدالله ثم حمدا له که مثل آنحضرت را ینبوع رافت و رحمت خود فرمود که بظهور عطوفتش عفو از بندگان و تست ترا بر مجرمان و ترحیم بر یاغیان فرموده اشهدالله من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که بر خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت او باشد اگر چه به نقسه وحودم ذنب صرف است ولی قلبم چون موقن به توحید خداوند جل ذکره و نبوت رسول الله (ص) و ولایت اهل ولایت اوست و لسانم مقر بر کل ما نزل من عندالله است امید رحمت او را دارم و مطلقا خلاق رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بوده از قلم جاری شده غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد«استغفراله ربی و اتوب الیه» و بعضی مناجات و کلمات که از لسان جاری شده دلیلش بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه الله علیه السلام را محض ادعای مبطل و این بنده را هیچ ادعائی نبوده و نه ادعایی دیگر مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت چنان است که این دعاگو را به الطاف و عنایات بساط رافت و رحمت خود سرافراز فرماید والسلام.

از روی توبه نامه که در محفظه کتابخانه مجلس موجود است ادوارد براون مستشرق غربی تاریخ نویسی که بهائیان مدعی بودند که او هم بهائی شده است فتوگرافی کرده و در کتابش درج نموده است.

جواب توبه نامه از سوی ولیعهد: سید علی محمد شیرازی شما در بزم همایون و محفل میمون در حضور نواب اشرف والا ولیعهد دولت بی زوال ایده اله و سرره و نصره و حضور جمعی از علما اعلام اقرار به مطالب چندی کردی که هر یک جداگانه باعث ارتداد شما است و موجب قتل توبه مرتد فطری مقبول نیست و چیزیکه موجب تاخر قتل شما شده است شبهه خبط دماغ است که اگر آن شبه رفع شود بلاتامل احکام مرتد فطری به شما جاری می شود.

حرره خادم الشریعه المطهره (مهر) باب را وادار کردند که در حضور مردم توبه کند او به منبر رفت و همین مطالب را تکرار کرد. در این رابطه عبدالبها (عباس افندی) در کتاب مقاله شخصی سیاح می نویسد او به حکم تقیه طوری صحبت کرد که مردم به او بیشتر معتقد شدند و هم علمای را راضی نمود و به این طریق توبه باب را به تقیه تبدیل کرد و اغفال شدگان را بدین نحو بیشتر فریفت.

بهائیان مدعیند که باب تحصیل ننموده است و بی سواد بوده اما باب در کتاب بیان به یاد دوران تحصیل خود می نویسد: یا محمد یا معلمی لاتضربنی فوق حد معین ای محمد ای آموزگارم مرا بیش از اندازه معین مزن.

او نزد شیخ عابد در حدود یازده سال تحصیل نموده است و این در کتاب بهائیان نیز بارها به چشم خورده است و این ادعای مبطل را که او تحصیل ننموده نیز مثل سایر آنان ضد و نقیض است اما آنچه از شواهد و قرائن تاریخی به دست آمده اینست که او قبل از اشتغال به تجارت نزد علمای بر جسته آن دوره مثل سید کاظم رشتی تعلیم می دیده است.

میرزا حسینعلی نوری «بها» آثار و نوشته هائی از قبیل اقدس که مهمترین کتاب اوست ایقان، بدیع، اشراقات، اقتدارات، کلمات مکنونه، لوح علی، الواح فارسی از خود به جای گذاشت که در آنها تناقص گوئی های فاحشی به چشم می خورد که دلیل بر ساختگی بودن مسلک اوست، در کتاب الاسرار الاثار صفحه 191 از قول حسینعلی گفته است:

انا ما قرانا کتب القوم و ما اطلعنا بما عندهم من العلوم کلما اردنا ان تذکر بیانات العلما و الحکما یظهر ما یظهر فی العالم و ما فی الکتب و الزبر فی لوح امام وجه ربک نری و نکتب.

ما کتب قوم را قرائت نکرده ایم و از علومی که نزد آنها است اطلاع حاصل ننموده ایم هر گاه بخواهیم از بیانات علما و حکما چیزی ذکر کنیم ظاهر می شود آنچه در عالم و کتب و نوشته هاست در لوحی پیش چشم پروردگارت، می بینیم و می نویسیم.

او مدعی شده که نیازی به مطالعه کتب علما و حکما ندارد و هر چه بخواهد در نظرش ظاهر می شود اما این نکته را فراموش کرده و در جای دیگر می گوید: و در فرقان بسیار آیات دلیل بر این است اگر چه نفس آیه در نظر نیست!!

ولکن مضامین آیات بدین قرار است «و هو الذی انیت من الارض نباتا افلا تومنون» او که خود را پروردگار می نامد آیه قرآن را فراموش می کند و با اینکه می گوید من هر زمان بخواهم نوشته ها در نظرم ظاهر می شوند آیه ای را از قرآن تلاوت می کند که اصلا در قرآن نیست. و این در صحیفه شطیه که در صفحه 285 رحیق مختوم و صفحه 330 جز چهارم مانده آسمانی آمده است.

او در لوح سلطان به ناصر الدین شاه می نویسد: ما قرات ما عند الناس من العلوم و ما دخلت المدارس. من از علوم متعارفه پیش مردم نخوانده ام و به مدارس وارد نشده ام.

و خواهرش عزیه خانم در کتاب تنبیه النائمین صفحات 4و 34 و44 می نویسد که او تحصیل نموده و امی نیست. و چه کسی نزدیکتر از خواهر است که چنین برادر خود را رسوا نموده است.

ازلیها نیز از قول یحیی ازل بر این حقیقت معترف بودند و در نوشته هایشان علاوه بر این مطلب افشاگریهای غیر قابل انکاری دارند که بر کذاب بودن دعوی بها دلالت می کند و دلیل روشن بر تحصیل کردن بها اینکه پدر او میرزا بزرگ نوری یکی از عناصر دولتی و اشراف بوده و همه خواهرها و برادرهای بها را تحصیل کرده بار آورده است چگونه ممکن است حسینعلی را به مدرسه نفرستاده باشد.

در یکی از سخنان بها آمده است: معنی استقامت آنکه ناس آگاه می شود و به یقین مبین بدانند که بعد از ظهر اعظم بظهور محتاج نبوده و نیستند. نقطه اولی یعنی مبشر جمال کبریا ناس را بشارت داد تا قلوب را پاک سازد و مهیا نماید و پس از آن می گوید هر هزار سال پیامبری ظهور می کند پس چرا در پیش گفت بعد از ظهور اعظم محتاج به ظهوری نبوده و نیستند؟!

بهائیان معتقدند اگر پیامبری دروغین ظاهر شود چهل شبانه روز طول نمی کشد که خداوند او را سر به نیست کرده و نابود می سازد و این اعتقاد را بر گرفته از قرآن می دانند و از بیانات بها در کتاب ایتان نیز چنین مطلبی استنباط می شود. در حالیکه در اشراف صفحه 164 می نویسد: نفسی از اهل سنت و جماعت در جهتی از جهات ادعای قائمیت نموده قریب صد هزار نفر اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند قائم حقیقی بنور الهی در ایران قیام بر امر فرمود شهیدش نمودند و بر اطفا نورش همت گماشتند.

منظور بها از آن نفس غلام احمد قادیانی است که در هندوستان ادعای مهدویت کرد و بدین طریق نکته سر به نیست شدن را فراموش کرده و مطلب دیگری را نیز به اثبات می رساند و آن اینکه خود بها در اینجا مقر به مهدی بودن باب شده و سئوال اینجاست که اگر باب مهدی بوده است پس خود بها در اینجا مقر به مهدی بودن باب شده و سئوال اینجاست که اگر باب مهدی بوده است پس خود بها چه کاره است. در حالیکه بارها خود بها و عبدالبها ادعای باب را بشارتی برای پدید آمدن مهدی قلمداد کرده اند و او را مبشر ظهور نامیده اند و نائب امام زمان خوانده اند.

فرصت اندک است و مطلب بیش به همین چند بیان کفایت می کنم. برای روشن دلان و بلند اندیشان کافیست

صحبتی با بهائیان

شما دوست عزیزی که بهائی هستی همانقدر که توانسته ای با اراده خود خواننده اوراق و سطوری باشی که از سوی تشکیلات برای تو منع شده نمایانگر عزت نفس و روح خداجوی توست و تو با چنین همتی ترک تعصب و تحری حقیقت کرده ای و تو با مقایسه مسلک خود با ادیان دیگر دین را مطابق علم و عقل پذیرفته ای و تو با چنین حرکی از اغوا تشکیلات خود را رهانیده ای دوست ارجمند: بهائیت دین نیست و فقط هنگامی این حقیقت شیرین را با تمام وجود می پذیری که حقیقت اسلام و حتی سایر ادیان را درک نمایی.

اسلام آن نیست که در کتب به اصطلاح امری و تبلیغات سو تشکیلات برای تو ترسیم شده، بهائیت جز خفت و غفلت چیزی برای گروندگان خود به ارمغان نیاورده است بهائیت غیرت و و حیثیت پیروان خود را خدشه دار نموده.

این مسلک منحوس نهالی است که به دست شوم و سیاسی ستمکاران تاریخ نشانده شده و تو با اندیشه ای باز و دیدی وسیع مقام و منزلت معنوی خویش را در گرو تحقیق و تجسسی بی طرفانه باز خواهی یافت و از زمره مسخ شدگان و شوندگان تاریخ خارج خواهی شد.

غرور و افتخاری که بر اثر تبلیغات شدید در تو ایجاد نموده اند کاذب و تو خالیست و تو زمانی بر این واقعیت آشکار پی خواهی برد که لذت افتخار واقعی را بچشی و از اینکه خود را از دوستان حضرت علی علیه السلام و سایر ائمه معصومین علیه السلام بنامی احساس قدرتی فوق العاده نموده و با خاطری آسوده و مطمئن دینداری و ایمان خویش افتخار خواهی نمود.

آنچه که در بهائیت تو را به خود جذب نموده آیا جز مناجاتها و راز و نیاز با خداست که کلمات زیبا و فریبا را در کنار هم گردآورده و جملات نغز و دل انگیز آفریده یا آنکه شعارهای زیبای صلح عمومی و وحدت عالم انسانی است که امیدوارات نموده است و لابد تعالیم اخلاقی نیز مضاف بر اینها …

اما اگر صحیفه سجادیه حضرت سجاد علیه السلام را که راز و نیاز او به درگاه الهی است مطالعه می کردی و یا اینکه اگر مناجات جانبخش و جانگداز حضرت علی (ع) را که به نام دعای کمیل معروف است می شنیدی و اگر چنانچه سایر ادعیه اسلامی که در سحرگاهان به صورت دلنشین تلاوت می شود گوش جان می سپردی پی می بردی که تمام آن کلمات و جملات زیبا تلخیصی از همین ادعیه مبارک است. و با گفت شعار تمام ادیان و حتی تمام گروهها و فوق مختلف دنیا صلح و دوستی و اتحاد و اتفاق است و آن در دیانت بزرگ و بی نقصی چون اسلام صدها بار بیشتر و مهمتر تاکید شده است و در بهائیت چیزی جزء شعار نیست.

و درباره تعالیم اخلاقی که برای بهائیان دوازده گانه اند باید گفت اسلام هزاران تعلیم اساسی و بنیادی دارد که جزئی ترین مسائل را در بر می گیرد و انسان را در هاله ای از ابهام تحت اختیار خویش رها نکرده و او را همواره رهنما و رهگشاست.

اسلام دیانت مقدسی است که با کتاب آسمانی و احکام متین و متقن خود صریحا تکلیف پیروانش را روشن نموده و تعلیمات نازله در همان سالهای پر برکت عمر حضرت محمد صلوات اله علیه بر مردم ابلاغ شد اما در بهائیت احکام و مبانی نه تنها به طور کامل نبوده بلکه بسیار جزئی و ناقص صادر شده است و بسیاری از آنها در زمان جانشینی عبدالبها و شوقی افندی تعویض و تصحیح شد و بالاخره صادر نمودن احکام را به بیت العدل موکول نموده اند و سئوال اینجاست که پس تکلیف کسانی که در این دوره زندگی می کنند و هنوز بهائیت عالم گیر نشده چیست؟ دینی که به مرور احکام آن تکمیل شود آیا قابل تردید نیست؟!

اینجاست که می رسیم به وعده و وعیدهای کاذب که در سال دو هزار چنین و چنان می شود و عنقریب فوج فوج اقبال خواهند نمود و از این گونه دلداریها و دلگرمیها …

سالهاست که در پیامهای مرسله از حیفا نویدها و بشارات به بهائیان می رسد در واقع با اینکه ابر قدرتهای دنیا پشتیبان آنانند و با وجود پیشرفته ترین وسایل ارتباط جمعی در عصر توسعه و صنعت باید گفت نه تنها هیچگونه ترقی و تعالی نیافته بلکه به لطف خدا تنزل یافته است و جز در بین بهائیان شناخته شده نیست و مثل هزاران فرقه دیگر طبل تو خالیست …

بخش دوم