بد نیست به آیات دیگری از باب و بها اشاره کنیم تا ببینیم چگونه توحید را معنی کرده دلایل و براهین آنها چیست؟ در لوح علی بها از بندگانش شکوه می کند: «غو الذی نفسی بیده لم یکن الیوم ظلم اعظم من ان الذی ینطق فی کل شان بانی انا الله لا اله الا هو ارادان یثبت العباده با نه یکون مقتدرا بان یبذل اسما من الاسما»
ترجمه: سوگند به آنکه جانم در دست قدرت او است امروز ستمی بزرگتر از این نمی شود کسیکه همواره می گوید من خدایم و جز من خدایی نیست خواسته است که بر بندگانش ثابت نماید که می تواند نامی از نامهای یکی از شما را عوض کند (اما آنها قبول نمی کنند.)
و در تکمیل مراتب توحید بها در کتاب بدیع به نقل از باب می گوید: «لا اله ال هو لا اله الاانت لا اله الا انا لا اله الا الذی لا اله الا ایای رب العالمین جمیعا لا اله الا ایاک رب العالمین جمیعا».
ترجمه: «خدایی نیست مگر او، خدایی نیست مگر تو، خدایی نیست مگر من، خدایی نیست مگر آنکه خدایی نیست مگر مرا پروردگار همه جهانیان، خدایی نیست مگر ترا پروردگار همه جهانیان»
به قول آقای موسوی می فرماید: اگر توحیدتان تکمیل نشد سه مرتبه بخوانید تا تکمیل شود، در ادامه می فرماید: بپائید خود نگیرید که الذی موصول است بدون صله چطور استعمال شده و (ایاک) و (ایای) چطوری ضمیر نصبند و در جای ضمیر رفع استعمال شده اند. (و چون قصد توهین نداریم ادامه صحبتهای آقای موسوی را نمی نویسم.)
اما این نکاتی چند از اظهار الوهیت و ربوبیت بها و باب بود و ما اشراه ای به آنها کردیم تا خوانندگان عزیز خود انصاف دهند و بگویند اگر اینها شرک نیست پس معنی شرک چیست؟!
شرک در عبادت حق
در این نوع بررسی شرک نیز، اعتقادها از هم منفک می شود. مثلا در اعتقاد وهابیان پیشانی نهادن بر روی مهر در هنگام نماز شرک است و یا بوسیدن کتاب قرآن شرک است، رو به مزار مطهر امامان و پیامبران ایستادن و دعا خواندن نیز شرک است. اما در مذهب شیعه توسل جستن به امامان و پیشانی بر مهر نهادن و بوسیدن کتاب قرآن شرک محسوب نمی شود چون همه اینها برای نزدیک شدن روح انسان به عالم لاهوت و در واقع پرستش خداست. زیرا هنگامیکه بر مزار امامان می ایستد و دعا می خواند آنها را پرستش نمی کند به آنها عشق می ورزد زیرا ملهم معتقد است اسلام به وسیله این بزرگواران گسترش یافته و پایدار مانده است. اما قبول دارد که امامان و پیامبران وسیله بقای اسلام بودند نه فاعل نگه دارنده بالاخره اگر مسلمان شیعه قرآن را می بوسد به دلیل این است که آن کلام خداست و اگر پیشانی بر مهر می گذارد باز به معنی پرستیدن خود مهر نیست بلکه مهر وسیله ایست که او را یاد مرگ می اندازد و برگشت او به سوی خدا، چرا که انسان از خاک موجود و به خاک باز می گردد اما در نهایت انسان خلق شده خدا به وسیله خاک است و اگر به خاک برگردد به سوی خدا باز می گردد و باز خشوع و خصوع انسان در مقابل خداست یعنی من مشتی خاک بیش نیستم.
وسیله هایی که انسان را به خدا ارتباط می دهند از آنجهت قابل ارزشند که انسان را بیشتر به خدا نزدیک می کنند. این اعتقادها همه توسل جستن به وسیله ها برای رسیدن به خداست نه آنکه معتقد باشند به اینکه مثلا حضرت محمد (ص) جدا از خدا نیست. یا اینکه مهر پرستی و کتاب پرستی کنند.
شرک در عبادت شیعه به این شکل است که وقتی می گوید سبحان الله یعنی پاک و منزه است خدا، نه آنکه پاک و منزه است خدا و پیامبرش و یا پاک و منزه است خدا و خاکش، پس عبادت فقط و فقط خدا را می پرستد و اگر مثلا می گوید: یا حضرت محمد (ص) و یا اینکه ائمه اطهار را با سوز دل صدا می کند در ورای فریاد او چیز دیگری نهفته است و آن این است که یا حضرت محمد (ص) تو که در نزد خدا قرب و منزلت داری، تو که در نزد خدا آبرومندی از او برای من یاری بطلب. این خواهش را از جسم حضرت محمد نمی خواهد چون معتقد به بقای روح و پرواز به عالم دیگر است از روح آن بزرگوار طلب یاری می کند چرا که می داند در عالم دیگر روح پاک آن حضرت همجوار خداست و اما چرا مثل وهابیان فقط و فقط نام خدا را نمی آورد مستقیما از خود او طلب یاری نمی کند که راه را دور نکرده باشد؟ به چند دلیل یکی مسئله خضوع و خشوع شیعه است در مقابل پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) دوم عشق و اعتقاد است که به هستی آن بزرگواران دارد، زیرا همانطور که قبلا گفتیم معتقد است که آن بزرگوار فانی نشده اند، به علت اینکه برگزیدگان الهی هستند تنها کسانی می باشند که انسان می تواند هیچ تردیدی به همجوار بودنشان با ذات حق و فنا ناپذیرشان اعتراف کند، سوم، اعتقاد دیگر شیعه بر آن است که تا روز قیامت نام اولیا خدا بر روی زمین بلند باشد. در این قسمت مطالبی که بزرگان از جمله مرحوم استاد مطهری در مورد شفاعت نوشته است مراجعه شود و مطالب تکمیل گردد.
اگر آنها نیز مثل همه انسانهای دیگر نامشان بلند و برقرار نباشد، پس مسئله الگوپذیری انسان چه می شود و فرق مقام دنیوی انسان با آنها در چیست؟ پس به دلیل اینکه آنها مقامی بالاتر از انسانهای معمولی دارند باید مزاری متفاوت از سایر بندگان داشته باشند و آوازه آنها نیز باید عوام متفاوت باشد.
اما باز در مقایسه دنیوی بودن مظاهر مقدسه با انسانهای دیگر نباید به خطا رفت دنیوی بودن مظاهر مقدسه توام با یک جاذبه روحانی است و گر نه اشخاصی که در این دنیا ارزش و مقام والایی دارند بسیارند، حکما، شعرا، فلاسفه بزرگ مخترعین و مکتشفین همه از مقام و مرتبه بالاتری از انسانهای دیگرند اما اگر شیعه نام برگزیدگان الهی را بلند نگه می دارد از جهت الهی بودن آنهاست نه تنها مقام و نام دنیوی آنها تمام بزرگان عالم از انوار تابان آنها بزرگان حقیقی نور گرفته اند و اگر نامی از آنها باقیست هرگز و هرگز قابل مقایسه با نام پیامبران و امامان نخواهد بود.
اما اعتقاد بهائیان در این نوع شرک، شکل دیگری دارد، بهائیان معتقدند چون انسان در حد ارتباط گیری مستقیم با خدا نیست اگر نام بها یا عبدالبها (پسر بها) را در طلب یاری و طلب تائید صدا کنند، بهتر است.
البته نه اینکه خدا را فراموش کنند بلکه از آن جهت که بها را دارای قدرتی مافوق همه قدرتهای دنیوی و او را بالاتر از همه انبیا می دانند او را بیشتر از خود خدا صدا می کنند و معتقدند که برای تقرب به بارگاه الهی توسل جستن به بها عین رسیدن به خداست. این اعتقاد با اعتقاد اهل تشیع که به پیامبران و امامان توسل می جویند موافق نیست بلکه باید گفت عبادت بهائیان به سوی بها و خداست یعنی چیزی بس بالاتر از توسل جستن است. یعنی پرستش بها در حد خداست بها علاوه بر اینکه می گوید نام مرا به بزرگی یاد کنید، خود را برتر از تمام پیامبران گذشته می داند و معتقد است که در آینده نیز هر چه پیامبر بیاید تا 500 هزار سال تحت لوای امر او احکام خواهد آورد یعنی شخصیت عظیمی چون او بعد از پانصد هزار سال دیگر خواهد آمد.
ایشان در کتابها و و خطبات مهم خویش خود را خدا نامیده است از جمله در کتاب مبین صفحه 21 می گوید: قل لا یری فی هیکلی الا هیکل الله و لا فی جمالی الا جمال الله و لا فی کینوتنی الا کینونته و لا فی ذاتی الا ذاته و لا فی حرکتی الا حرکته و لا فی سکونی الا سکونه و لا فی قلمی الا قلمه العزیز المحمود.
یعنی: در هیکل (قیافه و اندام) من دیده نمی شود مگر هیکل خدا و در جمالم دیده نمی شود مگر جمال خدا و در کینونتم دیده نمی شود مگر هستی او وئ در ذاتم دیده نمی شود مگر ذات او و در حرکتم دیده نمی شود مگر حرکت او و در سکونم دیده نمی شود مگر سکون او و در قلمم دیده نمی شود مگر قلم او که غالب و پسندیده است …
و در کتاب مکاتیب صفحه 254 عبدالبها (عباس افندی) در جلد اول می گوید: جمال مبارک در قصیده ورقائیه می فرماید
کل الالوه من رشح امری تالهت و کل الربوت من طفح حکمی تربت
ترجمه: همه خدایان از رشحات فرمانم به خدایی رسیدند. همه پروردگاران از لبریزی حکمم پروردگار شدند.
و باز در لوح علی در جواب برادرش که با او رقابت می کرد و او نیز داعیه های بها را به خود نسبت می داد می گوید: «چون این شمس بدیع اعلی را از افق فجر طالع و به نغمه انی انا حی فی افق ابهی ما بین ارض و سما ناطق دید لذا تعجیل نموده و من حیث لا یشعر به این کلمات تلکم نموده که شانی فوق شان الله از برای خود ثابت نماید و هذا لم یکن ابدا لان مادونه مخلوق بامره منجعل بارادته…»
ترجمه: چون سید میرزا یحیی دید من پیشدستی کرده و مقام خدایی را برداشته ام و خود را خدای زنده خوانده ام شتاب زده شده و مقام بالاتر از خدایی به خود بست تا بالا دست من باشد و نفهمید که من بالاترین مقامها را ادعا کرده ام چون بالاتر از مقام خدایی مقامی نیست زیرا که چه غیر اوست قهرا بنده ذلیل و آفریده او خواهد شد و به دستور او بوجود آمده و به اراده او از نیستی به هستی رسیده پس بالاتر از مقام خدا مقامی نیست تا کسی برای خود ثابت کند و مقام را هم که بنده برداشته ام.
«و هذه لم یکن ابدا لان مادونه مخلوق مامره منجعل بارادته متحرک باذنه و ما بعد الا عبده و رعیته و خلقه و بریته و عباده هل یکون فوق شان الله شانا لیثبته احد لنفسه و انه تام بنفسه لنفسه فی علو نفسه مقام الذی لا فوق و لا تحت و لا یمین و لا یسار و لا امام و لا خلف الخ» .
آیا مقام الوهیت و ربوبیت با این گفتار با مقام بشری بلکه کمتر برابری نمی کند؟!! اما بهائیان مستقیما نمی گویند او خداست چون در لوح علی از قول باب و در جواب کسانی که بر او اعتراض کرده و از جمله برادرش یحیی ازل که دشمن سرسخت او بود میگوید: «قد تنزلت حتی1 قلت اننی انا ذره مثل ما انی قلت انا رب و مربب کل ذی رب لاستغفرن الله من کلیتهما وانی الی الله لمن الراجعین» و در این جا خود را بسیار پست تر از خدا معرفی می کند و در ضمن خود را نیز خدا می داند و از هر دو گفته خویش توبه می کند.
بهر حال باز تکلیف بهائیان را روشن نمی کند که واقعا ناچیزتر از خداست یا خداست. اگر ناچیزتر است پس چرا توبه می کند و اگر نیز خداست باز چرا توبه می کند؟ بهائیان در این باره اعتقادات مختلفی دارند با وجود اینکه در مطالب گذشته طبق اسناد معتبری ثابت کردیم که ادعای خدایی کردن بها محرز است اما اختلاف نظر در بین آنها در این باره فراوان است، عده ای عامی و تقریبا بی سواد مثل یکی از دائیهای اینجانب اگر کسی بگوید بها با خدا فرق نمی کند، بها را به باد فحش می گیرد و در صورتیکه با او کاملا پایبند و معتقد است اما دائی کوچکتر که با سوادتر و معتقدتر است می گوید: «عزیزم ما هنوز در حدی نیستیم که به مقام آن حضرت پی ببریم»
و افراد دیگر به شکلهای دیگر پاسخ می دهند، یکی می گوید بها فقط پیغمبر است یکی میگوید بها صاحب زمان است. یکی می گوید بها با خدا فرقی ندارد همانگونه که سایر پیامبران نداشتند، یعنی حرف آنها حرف خداست و حکم آنها حکم خداست، این اختلاف نظرها از دوگانگی صحبتهای خود بها ایجاد شده است. اما مبین آیات و آثار او که پسرش عبدالبها می باشد در تکمیل این گفتگوهای متفاوت درکتاب مهم خویش به نام مفاوضات، بها را اینگونه معرفی میکند: خورشید مستقیما می تابد و بر آئینه قلب همه انسانها یکسان تجلی نور می کند حال یکی آئینه قلبش پاک است و غباری ندارد بیشتر نور می گیرد یکی آئینه قلبش کدر است کمتر و یکی آنقدر آئینه قلبش آلوده است که نور را پس می دهد. اما چون آئینه قلب بها پاکترین آئینه هاست نور آفتاب را به تمامه در خود متجلی ساخته است و در نتیجه فرقی نمی کند که کسی روبروی این آئینه باشد یا نور آفتاب مستقیما بر او بتابد در هر صورت نور، نور آفتاب است یعنی کسی نمی گوید آئینه بر من تابیده است می گوید آفتاب تابیده و این انعکاس نور از طریق آئینه نور را بی کم و کاست منعکس می کند.
پس نور خدا و نور بها یکی است. (البته این تلخیص سخنان عبدالبها بود) دو اشکال بر این مثال وارد است. یکی اینکه اولا تشعشع نور مستقیم آفتاب کجا؟ و آئینه کجا، مثلا اگر آئینه در معرض نور را به خود بچسبانیم ممکن است کمی گرممان شود اما اگر کمی نزدیک آفتاب شویم آفتاب از هستیمان ذره ای به جا نمی گذارد و خاکستر می شویم. پس نمی توان گفت نور آفتاب نور آئینه فرق ندارد. ثانیا اگر این مثال مصداق داشته باشد می بایست همه پیامبران اینگونه باشد. مگر نغوذبالله آئینه قلب حضرت محمد (ص) کدر بود و غبار داشت؟ پس چرا هرگز خود را در حد خدا معرفی نکرد؟ بحث در اینجا بود که بهائیان در عبادت خویش فرقی بین بهار و خدا نمی گذارد و باید هم چنین باشد چون دستور خود بها بر اینست و شرک در عبادت اینگونه ثابت می شود. البته این نوع پرستش بسی آنطرفتر از شرک در عبادت است وحتی خود توحید خدشه دار می سازد.
اما برای اینکه به زبان خود بهائیان سخن گفته باشیم آنها را به این خطای بزرگ و این کفر عظیم متذکر می شویم در پاسخ ممکن است بهائیان بگویند این اشتباه محض است ما او را خدا نمی دانیم بلکه او را از خدا جدا نمی دانیم. بهر حال در اصل موضوع و اعتقاد به توحید فرقی نمی کند.
بهائیان وقتی به دعا و مناجات و نماز مشغول می شوند به بها راز و نیاز نمی کنند و مستقیما نام خدا را می برند و حتی معتقدند که هنگام نماز نباید هیچگونه عکس روبرویشان باشد چون نماز مخصوص ستایش خداست اما کدام بهائی است که در هنگام نماز به یاد بها نباشد و در خیال خود او را تجسم نکند. مثلا وقتی در تسبیح خود بجای الله اکبر می گوید الله ابهی چه معنی دارد؟ از آنجائیکه ابهی یکی از اولین القاب و نامهای بها است منظور از این تسبیح این است که خدا و بها نه آنکه به لفظ کلمه توجه شود. مفهومش این باشد که خدا روشنگر است پس نتیجه گیری کلی باید گفت بها به عقیده بهائیان جدا از خدا نیست و به عقیده خود بها، خود خداست و این اصل توحید را مخدوش ساخته است اما از آنجائیکه همیشه تمام گفته های چند بعدی است اگر با بهائیانت بحث شود راجع به توحید پرسیده شود درست همان توحیدی را شرح می دهند که اهل تشیع برآنند یعنی یکتا بودن خدا، بی نیاز بودن خدا و خالق بودن خدا را درست به همین شکل قبول دارند اما در عبادت به ثنویت می رسند چنانچه بها در یک لوح برای عید مولود خود نازل کردکه می گوید: «الیوم یوم فیه ولد من لم یلد و لم یولد» خلاصه مضمون و بر طبق این مضمون نبیل زرندی که اسمش ملا محمد است و آخر عبدالبها با او بد شد و او را به دریا انداخت و غرق کرد بدست خود یا اتباعش وجه شهرت دارد که او خودش را غرق کرده این نبیل در اشعار خود سروده که:
مستعد باشید یاران مستعد جا شاه لم یلد یولد ولد
عشقی که بهائیان به بها دارند با عشقی که مسلمان حتی به خدا دارند قابل مقایسه نیست. عشق و پرستش آنها خود نوعی شرکت است اما خود آنها را به خطا افکنده و شکل منطقی به آن داده است و تنها منطقشان در این باب این است که او مظهر مقدسی است که تمام انبیا به او بشارت داده اند پس باید که مقامش بالاتر از همه انبیا باشد این بالائی مقام گیریم که درست است، آیا درست است که با ذات حق انفکاک ناپذیر باشد؟ و یا او را خدای متولد شده بدانن
ستایش مخصوص خداست
اعتقاد اسلام بر این اصل استوار است که خداوند ذات لایدرک و لاشریک له است و لیس کمثله شی و لا یغرب عن علمه شی و مکون کلشی و محوله و محیی کل شئی و ممیته و خالق کل شئی و وارثه همه مخصوص خداست. پس چگونه می شود چنین پروردگاری را در درجه دوم از عبادت یاد کرد؟ گذشته از این، سئوال مهمی پیش می آید، مگر نه اینست که بهائیان اسلام را دین منسوخ شده می دانند و مکتب بها را کاملترین دین عصر جدید، و به مراتب وجودی انسان نیز در ارتباط با احکام ادیان معتقدند. پس چگونه است که در دین منسوخ شده و ناقص (اسلام) مستقیما انسان با خدا مرتبط است و پیامبران را وسیله تقرب می داند؟ اما در دین جدید و کامل «بها» مرتبه وجودی انسان تنزل کرده و در حدی نیست که مستقیما با خدا ارتباط حاصل کند؟ در اسلام ستایش فقط مخصوص خداست چگونه در بهائیت این اصل تغییر یافته و ستایش را مخصوص خدا و بها نموده است.
در سوره آل عمران آیه 64 قرآن کریم در این باره می فرماید: «تعالوا الی کلمه سوا بیننا و بینکم ان الا نعبد الا الله و لا نشرک به شیئا و لا یتخذ بعضا اربابا من دون الله»
بیائید بسوی یک کلمه و یک عقیده مشترک میان ما و شما و آن اینکه جز خدا چیزی نپرستیم و چیزی را شریک خدا قرار ندهیم و بعضی از ما بعضی دیگر را مطاع و ارباب خود نشمارد.
چقدر شیرین و دلچسب فرمود و همه را به سوی خود دعوت نمود. ای وای بر ما که در این دنیا به کسی جز او توکل کنیم و اربابانی برای خود اختیار نمائیم.
قرآن کریم این چنین آوای رسای خویش را به سمع دنیا می رساند.