گفتاری در خضوع و خشوع بندگان و بالاخص پیامبران نسبت به ذات حق
ما می دانیم که پیامبران انسانهای انتخاب شده ای از نزد حقند که خداوند بوسیله آنها پیامهای دستورات خویش را به انسانها می رساند. و می دانیم که این پیامبران هیچ فرقی با سایر بندگان ندارند آنها رسالت دارند که احکام و دستورات الهی را طبق مقتضیات هر زمان در روی زمین ابلاغ نمایند و هرگز هیچ پیامبری نیامده که خویش را مکلف به اجرای آن احکام که خود آورند. آنست نکند. یعنی پیامبران خود اولین مجریان احکام الهیند و در عین حال اولین تربیت شدگان از سوی مربی حقیقی اند و این یک قانون است و اگر غیر از این باشد. هیچکس عمل به احکام نمی کند. آنها ناقل کلام خدا هستند و به وسیله همان کلام بیش از تمام بندگان به حمد و ستایش خداوند لاشریک له می پردازند. چنانچه روایت های زیادی از پیامبران سالفه موجود است که همه و همه جز به پرستش حق و راز و نیاز شبانه روز با او نی پرداختند. پیامبران خود نیز در اکتساب علو مقام بودند به همین دلیل تمام اعمال و افعال آنها در جهت رضای الهی بوده است.
آنها عاشقانه در مقابل ذات هستی آفرین به دعا و راز و نیاز می نشستند و مجنون وارانه به گریه و زاری مشغول و با عجز و انابه به حمد و ستایش او می پرداختند. آنها حتی در بعضی اوقات مورد انتقاد خود قرار می گرفتند مثلا حضرت موسی (ع) وقتی به آن پیرمرد که به زبان عامیانه خویش با خدا راز و نیاز میکرده ایراد می گیرد وحی می رسد که نباید مانع شوی باز می گردد و می گوید هر چه دل تنگت می خاهد بگو و از اینگونه مطالب فراوان از ناحیه پیامبران شنیده شده است و در اسلام نیز که ما معتقدیم کاملترین دین است پیامبر اکرم صلوات اله علیه بارها و بارها از طرف خدا مورد تذکر واقع شده است. مثلا وقتی به ایشان در مدینه جسارت می شود و او را ابتر و عقیم میخوانند حضرت محمد (ص) مکدر می شود و به سبب حزن ایشان سوره کوثر نازل می شود. یعنی نباید ایشان مخزون می گشت. پس نتیجه می گیریم پیامبران خود اولین تربیت شوندگان از سوی خدا هستند، به همین جهت وقتی پیامبران با تمام عزت نفس و علو مقام خود می دیدند که در مقابل هستی حق بسیار کوچکند. مثل ابر بهار برای تقرب به او می گریستند و طلب تائیدات بیشتر می نمودند.
در روایات هست که پیامبر اکرم در شب پنج بار از خواب بر می خاستند و نماز بپا میداشتند. این نوع نماز گذاردن بر ایشان واجب بوده و از آن جهت که سراپا غرق عشق الهی بودند. فراغت از یاد خدا برای پیامبر عزیز اسلام قابل تحمل نبوده است که خواب خویش را فدای راز و نیاز با خدا می نموده است. اصلا ازدواجهای مکرر آن حضرت فلسفه ای جز عشق به خدا نداشته است. به خواست خدا مسئولیتهای زیاد دنیوی به ایشان محول می شد تا آتش عشق به خدا نداشته است. به خواست خدا مسئولیتهای زیاد دنیوی به ایشان محول می شد تا آتش عشق سرکشی که جان و روح بزرگوارشان را شعله ور ساخته بود تقلیل یابد و از فرط عشق نسبت به خالق هستی هلاک نشوند و در روایتها هست که حضرتشان چگونه در وقت نماز غرق اشک می شدند و چگونه از هوش می رفتند و حدیثی در این باب هست که می فرماید: انی رسول الله و ما ادری ما یفعل بی. «من فرستاده اویم و نمی دانم با من چگونه رفتار خواهد شد»
این دیگر نهایت خلوص و نهایت خضوع و خشوع پیامبر اکرم (ص) است وقتی حال پیامبر یک امت اینگونه باشد دیگر پیروانش حساب خود را می کنند. ناچیزی خویش را در برابر آنها و در برابر خدا درک می کنند. همین باعث می شود حداقل به فرائض واجب که برای سیقل روحشان توصیه شده است عمل کنند همین باعث می شود نهایت سعی خود را در مجری داشتن احکام آمده از سوی خدا بنمایند.
همین موجب می شود خضوع وخشوع خود را در ایام ماه مبارک رمضان و ماههای محرم و صفر و ایام مخصوص شرعی دیگر تا آنجا که قادرند به خویشتن خویش ثابت نمایند و آنگاه که یوم جانسوز تاسوعا و عاشورا می شود بر سر و سینه بکوبند، بگریند و بنالند. مسلمانی که زنجیر را بر پشت و سینه ای می کوبد به خاطر رضای خداست و در جهت پیشبرد امر خداست. مسلمانان به تبعیت از گریستن پیامبر خویش امام خویش، رهبر خویش، گریستن را بر خود واجب می کند و این گریه ها، اشک تمساح نیست بلکه از جان و دل اشک می شود و می بارد. این نوع اظهار خلوص کردن روح آدمی را به پرواز می کشد و انسان را از خطیئات و ذنوب دور می سازد. این نوع اظهار بنده گی و معصیت نام دین خدا را نام کتاب خدا را بلند نگه می دارد و نام، نام آوران دین را به افلاک می برد. گریه بر شهدا دین، گریه برای خداست و گریه برای خدا جان را نشئتی معنوی می بخشد و روان را صحت و سلامت می دهد. این گریه ها برای این است که چنین سعادتی نیز نصیب گریه کننده شود.
اما در بهائیت خضوع و خشوع و گره برای صعود مظاهر مقدسه و گریه حتی در نمازها و راز و نیازها با خدا کاهش یافته است و دستوری بر این منوال هست که تلاوت دعا و مناجات نباید کسالت آور باشد البته ما هم از حضرت علی (ع) در نهج البلاغه داریم که فرموده اند : ان القلوب ادبارا و اقبالا … یعنی دلهای انسانها همیشه در یک حال و هوا نیستند زمانیکه از لحاظ روحی شرایط مناسب باشد نافله ها خوانده شود. اما اصل موضوع در بهائیت به این اشعار منتهی نمی شود هیچ روایتی از بها، عبدالبها و جانشین سوم ولی امر اله، به جا نمانده است که در مقابل خدا خاضع بودند و یا در تحت تربیت الهی بودند و یا برای خدا اشک می ریختند و یا به یاد خدا تحمل از کف می دادند و از ترس خشم خدا به خود می پیچیدند. ما ثابت کردیم که پیامبران الگوی واقعی و مربی حقیقی بشرند و ثابت کردیم که مقام سایر بندگان هرگز در شان و مقام آنها نیست و هر چه بکوشند در هیچ یک از افعال آن مظاهر پاک الهی با آنها برابر نخواهد شد.
مثال زدیم که ثمره آن همه اظهار خلوص پیامبر اکرم (ص) سینه خراشیها و گریستن مسلمین امروز است و با اینحال اگر تمامی گریه ها و ناله ها را از بدو ظهور تا کنون جمع کنیم با شبهای پردرد آن حضرت قابل قیاس نیست و گفتیم که اگر مسلمان نماز را بر خود واجب می داند و نهایت سعی خویش را می نماید، در تبعیت از پیامبر گرامی و امامان عزیز اسلام است. با این وجود می بینیم که در کل جهان تنها شیعه مسلمان واقعی است و باز در میان آنها عده کمی شیعه خوب و مخلص یافت می شود. دوازده امام معصوم جان شریف خود را در راه اسلام بی شائبه نثار نمودند و اسلام در پناه فداکاریهای این عزیزان استوار و پایدار مانده است و تا روز قیامت خواهد ماند.
اسلام امروز نیتجه میلیونها شهید و میلیونها جانباز است و خون شهداست که از صدر اسلام تا کنون امر خدا را سقایت نموده است.
پس در مکتب بها که خود بانیان مکتب به یک ادعای اعتباری و قراردادی اکتفا می کردند چه امیدی به بقا آن مکتب هست و چگونه بهائیان خود را مکلف به اجرای احکام و انجام فرائض خواهند نمود؟ بها مدتی به مساجد سنی ها میرفته و وانمود می کرده که سنی است و شیعه را به نام شنیعه میخوانده است و در ماه رمضان نیز روزه می گرفته است و در عین حال ادعای خدائی نیز داشته است و پیروانش نمی دانستند که بالاخره باید 19 روز روزه بگیرند که از احکام بهائیت است یا به اضافه ماه رمضان 49 روز. بالاخره این وضع خاتمه می یابد و فقط 19 روز روزه گرفتن واجب می شود.
پیروان بها وقتی پذیرفتند که او خداست دیگر در اعمال و حرکاتش پرسشی نمی کنند و با خود می گویند حتما حکمتی داشته است. مقصود اینست کسی که به پیروانش کتمان عقیده را تا سر حد از دست دادن جان و مال و فرزند و پدر و مادر حرام می کند چگونه خودش در لاک سنی بودن روزه مسلمانها را می گرفته است و نیتجه چنین الگوئی چه عکس العملی خواهد بود؟
و کسی که نماز را واجب کرده خودش چقدر نماز می خوانده؟ حاصل بیهوش شدنها حضرت محمد (ص)، حضرت علی (ع) و حضرت زین العابدین (ع) و سایر امامان عزیز در وقت عبادت مسلمین امروزند که غم نامسلمان بودنشان کمر حضرت علی (ع) را خم نموده بود حاصل این بی تفاوتی در عبادت و دوگانه بودن و چند بعد داشتن از سوی بانی این مکتب چه خواهد بود؟
عقیده بنده براینست که رمز عظمت این مکتب در نزد پیروان این مکتب تنها در دوری از مطالعات عمیق و تفکر وتعمق در کتب و آثار خودشان و عدم مطالعات تاریخی است. در زمان پیامبران گذشته وقتی پیامبری ظهور می کرد و بعثت می نمود دیگر رقیبی نداشت مثلا در زمان حضرت موسی (ع) موسای دیگری ادعای پیامبری نکرد و در زمان حضرت مسیح (ع) مسیح دیگری قیام ننمود و در زمان پیامبر اکرم (ص) نیز با وجود آشفته بازاری و امی بودن آن حضرت هیچکس جرات رقابت نکرد.
اما در این مکتب در زمان ادعای حسین علی نوری عده زیادی ادعای پیامبری کردند ویژه برادر خود بها به نام یحیی ازل که پیروانش به نام ازلیها از پیروان بها بیشتر بودند و او پا به پای بها آیات و الواح صادر می کرد و یکی از دشمنان سرسخت بها شد او گفت من جانشین باب هستم بها گفت من پیغبرم او گفت من هم پیغبرم بها گفت من خدا هستم. رقابت این دو برادر بدین منوال چیزی نیست که خود بهائیان از آن مطلع نباشند اما چرا این سئوالها را از خود نمی پرسند و به توجیه های سربسته و هزار رنگ کتب خویش که به مرور زمان به این شکل درآمده است و هر روز در حال تصحیح است اکتفا می کنند. وقتی می گویم باید ر عمق کتب خویش بیشتر فرو روند به دلل اینست که نکته هائی را که لااقل می تواند قابل سئوال باشد از میان آنها در آورند چون تمام ضد و نقیض ها در درون همین کتب نهفته است. آنها باید پیامبرشان را با پیامبران دیگر و با پیامبر عزیز اسلام مقایسه کنند و در این قیاس به خلاهای زیادی خواهند رسید.
برای خارج نشدن از بحث اصلی به پاسخ بهائیان نظری می افکنیم. بهائیان می گویند گریه دردی را دوا نمی کند. همانگونه که مشاهده می کنیم با وجودیکه مسلمان این همه می گریند اما اعمال بیشتر انها پر از معصیت و گناه است و می گویند امروز دیگر روز بر سر کوفتن نیست امروز روز سینه خراشیدن نیست، روز عمل است روز جهاد با نفس است روز فضل گذشته است روز عدل است و خدا نسبت به اعمال بندگانش به آنها پاداش و کیفر خواهد داد و دیگر به فضل و رحمت خویش از کردار زشت و ظلم احدی نخواهد گذشت چنانچه خدا فرموده است:1 قسم یاد نموده ام از ظلم احدی نگذرم گذشته از این نمازها و دعاهای بهائیان پر از آیاتی است که همه گویای اظهار عجز کردن و خضوع و خشوع است مثلا در یکی ازنمازهای سه گانه به نام نماز کبیر معروف است و آیات آن یکی از یکی غمگین تر و اشک آورتر است آیاتی به این صورت نازل شده: یا اله الوجود و مالک الغیب و الشهود تری عبراتی و زفراقی و تسمع ضجیجی و صریخی و حنین فئوادی و عزتک اجتراحاتی ابعدتنی عن التقرب الیک.
و یا در الواح وصایای عبدالبها که خواندن آن با تضرع و ابتهال توصیه شده آمده است: الهی الهی انی ابسط الیک اکف التضرع و التبتل و الابتهال.
و یا در اواسط همین لوح می گوی: ای رب السغنی کاس الفنا والبسنی ثوب الفنا و اغرقنی فی بحر الفنا پس نباید گفت بهائیان تضرع و زاری به درگاه الهی ندارند و یا در راز و نیاز با خدا اظهار خلوص و نیستی محض نمی کنند و خود را فانی نمی شمارند بلکه از این نوع دعاها بسیار است.
اما در پاسخ باید گفت آیا واقعا کسی هست که در نماز اشکهایش جاری باشد و آن اشکها مانع از تقرب جستن شود؟ و مهمتر اینکه آیا این نوع ترتیل آیات با ادعای خدایی کردن بها مرتبط نیست و ایا این نوع اظهار دنویت کردن برای ذات پروردگاری است یا در تجسم اذهان نام بها شکل می گیرد و خدا فقط یک نامی در دعاها دارد که آنهم منتسب شده به بها و آیا امروز که روز گریه نیست و روز فضل نیست و روز عدل است.
آیا همه گنهکاران به سزای عملشان رسیده اند؟ صد و پنجاه و شش سال از ظهور این مکتب می گذرد کدام عدل به پا شده و کدام ظلم برچیده شده است؟ اگر نام بها به عنوان خدا بودنش از اذهان بهائیان پاک شود برای اینگونه سئوالات چه پاسخی خواهند داشت، مکتبی که گریه را بر شهدای یک دین ممنوع نموده است و جلسه صعود پیامبرش را پس از صد سال با رقص و پایکوبی به پا می دارد اخلاص و ایمان را عاری از خشیت اله ننموده است؟ آیا این نوع ترقی روح و کمال مرتبه انسانی است یا تنزل در تعبد است؟ اگر به همین شکل ادامه یابد و انسان واقعا آنقدر عظیم الشان شده است که فقط به یک دعا و نماز اعتباری بسنده کند، و اگر نام این ترقی و کمال است پس کم کم به اعتقاد بهائیان که هر هزار سال یک پیامبر ظهور می کند انسان به مرتبه ای می رسد که خودش خدا می شود و دیگر نیازی به راز و نیاز کردن با خدا را نخواهد داشت آیا نمی توان این نتیجه لذت بخش را گرفت.
وقتی امروز که انسان در حد بلوغ فکری است تن به فنا نمی دهد و همه چیز را به شادی و سرور به پای می دارد پس وای به روزیکه رشد فکری انسان به مراتب بالاتری از انسانیت ارتقا یابد دیگر استغفراله باید با خدا بر سر یک سفره بنشین
- بحث نبوت و موضوع خاتمیت پیامبر بزرگ اسلام
بحث نبوت یک بحث ساده و در عین حال مهمی است که همه با آن آشنایی کامل دارند نبوت مخصوص پیام آورنده گان خداست و کسانی که به هر شکل اصل اول یعنی توحید را پذیرفته اند می دانند که لازمه توحید نبوت است و برای اینکه انسانها با جهان غیب و ندای الهی آشنا شوند خداوند مامورانی برای این هدایت عظمی بر می انگیزد و از طریق وحی آنها را مبعوث نموده هادی عالم بشریت می نماید. پس نبوت خاصه انسانهایی است که دارای قوه روح القدس هستند و از جانب خداوند به عنوان نبی انتخاب می شوند و برای بشر قانون دستورالعمل هایی می آورند و هدف همه انبیا تکامل بخشیدن قوه مدرکه و عقل و اندیشه بشریت است تا آنها را وحدت بخشیده به سوی خدا سوق دهند انبیا الهی واسطه بین خلق و خدا هستند.