• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12689 / دانلود: 4512
اندازه اندازه اندازه
چرا مسلمان شدم

چرا مسلمان شدم

فارسی

حال چون در بحث نبوت هستیم ادعای آنها را در این باره بیان می کنیم که می گویند: چون در زمان حضرت محمد (ص) اعراب وجود نداشته خاتم الانبیا به معنی درستش برای مردم بیان نشده یعنی کلمه خاتم با فتحه بوده است نه با کسره، یعنی خاتم بوده به معنای نگین انگشتر و نه به معنای پایان، منظورشان این است که اگر حضرت رسول فرموده من خاتم الانیبا هستم منظورش این بود که من نگین انگشتر پیامبران گذشته هستم یعنی بهترین آنها هستم و نه اینکه دیگر پیامبری بعد از من نخواهد آمد.

این دلیل آنها فکر می کنم نمی تواند حتی یک کودک را فریب دهد چرا که به فرض چنین باشد چطور در آوردن دلیلهای دیگر می گویند پیامبر آخرین پیامبر تا قبل از قیامت بوده و ما قیامت هستیم. و خود به خود با دلیل دوم دلیل اول را نفی می کنند بالاخره یا باید به خاتمیت پیامبر ایمان داشته باشند یا نداشته باشند. اگر ایمان دارند چرا ادعای نبوت می کنند اگر ندارند چرا می گویند آخرین پیامبر بوده تا قبل از قیامت. و در ضمن این فرقه بر تحریف نشدن قرآن ایمان دارند وقتی می گویند قرآن معجزه اش به تحریف ناپذیری آن است چطور با اشاره به اشتباه اعراب برایش تحریف قائل می شوند؟ اگر قرآن تحریف نشده یعنی در اعراب نیز تحریف نشده مگر اینکه عمدا عده ای در تحریف آن بکوشند که دیگر چنین چیزی محال است و امروز حتی کودکان مسلمان وقتی قرآن می خوانند این حسن را دارند که این جملات و این آیات زیبا درست به همان شکلی خوانده می شود که جبرئیل بر پیامبر اکرم خواند.

و گذشته از این دلیلها دیگری باز می آورند و می گویند انسان چون در حال ترقی و تعالی است پس همیشه به راهنما و هدایت کننده ای آسمانی نیاز دارد تا بر طبق مقتضیات زمان برای آنها دستورالعملهائی بیاورد. در اینجا باز خاتم الانبیا بودن پیامبر را نفی می کنند و ما باز هم سئوال را طرح می کنیم که اگر چنین است پس چگونه در بسیاری از الواح باب و بها به خاتم الانبیا بودن و آخرین پیامبر بودن پیامبر اکرم اشاره شده بالاخره باید گفت بهائیان واقعا با این ضد و نقیض ها و دوگانگی و چند پهلو حرف زدن پیامبرشان نمی دانند چه هستند و که هستند و واقعا پاسخی برای سئوالات مردم ندارند فقط وقتی کسی از آنها چیزی می پرسد استناد به آنها بها می کنند و می گویند تاثیر نفوذ آیات در قلب شنوندگان آنها را بهایی می کند در صورتیکه هر کس می تواند چنین آیاتی و حتی خیلی بهتر از آنرا از خود بسازد. خصوصا که تمام آیات خوب آنها برداشته شده از ادعیه های ائمه اطهار علیه السلام و با الهام گیری از قرآن مجید است و بعضی از آیات مخصوصشان را می آوریم تا زیبائی و نافذی آنرا برای خوانندگان محترم بشناسانیم.

باب وقتی می خواهد مدعای خود را ثابت نماید استناد به آیاتش می کند وقتی از او می خواهند که آیاتش را ارائه دهد می خواند: «هوالله یا من له البهی و البهیوت، یا من له الجل و الجلیوت یا من له الکمل و الکملوت یا من له العظم و العظموت یا من له الکرم و الکرموت، یا من له النصر و النصروت یا من له الفتح و الفتحوت یا من له الملک و المکلوک الخ…»

و در جواب مناظر نیز گفته بود بنده نیز در خدایی با شما شریک و انبازم زیرا من هم آیاتی بر طبق آیات شما دارم و شروع می کرد: سبحانک یا من له العلی و العلیوت و یا من له الزکی و الزکیوت و یا من له الوفی و الوفیوت و یا من له الصبی و الصبیوت و یا من له الملی و المیلوت و یا من له لوئی و الولیوت و یا من له الجلی و الجلیوت

این آیات و این مناظره چیزی نیست که بهائیان آنرا رد کنند و در کتاب الکواکب الدریه و تلخیص تاریخ نبیل آمده است و این آیات مخصوص باب در کتابهای مخصوص وی است.

بد نیست به آیات دیگری از باب اشاره کنیم: الحمداله الذی قداظهر ذاتیات الحمدانیات باطراز طرز الطراز الطرازانیه و اشرق الکینونات اللذاتیات با شراق شوارق و الاح اللذاتیات البازخیات بطوالع بدایع وقایع منایع مجد قدس متناعیه و اظهر انوار نیات متلائحات بظهورات آیات فردانیه، استحمده حمدا ما حمد احد من قبل و لا یستحمده احد من بعد حمد اطلع و اضاع و تشعشع و اشرق و انار و برق فابار فار تفع و تسطع فامتنع حمد شراقا ذوالاشتراق براقا ذوالابتراق شقاقا ذوالاشتقاق و رقاقا ذوالارتقاق براقا ذوالاریتاق رفاقا ذوالارتقاق حقاقا سباتا ذوالاستباق فراقا ذوالافتراق حداقا ذوالاحتداق علاقا ذوالاقتداق.

اما بهائیان که زیاد هم با این آیات و بینات باب آشنایی ندارند می گویند اینها که از پیغمبر ما نیست این آیات مثل آیات قرآن نسخ شده مجبوریم چند آیه از آیات کاملترین دین یعنی دین بها بیاوریم: در لوح علی، بها می گوید این آیه ایست که از سما مشیت ظهور قلم نازل شده: قلم اللهم انک انت الهان الهیین لیوتین الالوهیه من تشا و لیغرعن الالوهیه عمن تشا و می گوید: قل اللهم انک انت رباب السموات و الارض لیوتین الربوبیه من تشا و لتنزعن الربوبیه عمن تشا.

آقای موسوی در کتاب خویش ضمن اینکه این آیات را آورده است در توضیح آن سخنی دارد که بد نیست بشنویم: راستی که آفرین بر این گفتار اولا ما تا کنون «الهان الهیین» و «رباب السموات» نشنیده بودیم و نمی دانستیم خدای خدایان را به عربی الهان الهیین جمع می بندند و همچنین از رب صیغه رباب ساخته می شود و گذشته از این نمی دانستیم که الوهیت و ربوبیت بخشیندنی است این را نیز از برکت میرزا فهمیدیم. و بالاخره آیات نافذ باب و بها فقط به اینها پایان نمی پذیرد و ما در طول تحریر این کتاب به سخان گهربار آنها اشاره خواهیم کرد، بهر حال شکی نیست که باب و بها هر دو مقام شارعیت را نیز به خود نسبت داده اند و بر اینکه از طرف خدا آمده اند و احکام و دستور تازه آورده اند اعتراف می کنند. اما وقتی از گلپایگانی پرسیده می شود که آیا این دو مرد مقام و رتبه نوبت دارند و شارعیت همان مقام ربوبیت است. بالاخره حتی گلپایگانی هم نتوانسته مقام آنها را صراحتا بیان کند و در آخر به مغلطه کاری پرداخته یعنی اول خواسته فقط مقام ربوبیت را به آنها بدهد دیه چنین چیزی نمی شود مجبور شده بگوید ربوبیت همان شارعیت است.

گفتیم که باب وقتی ادعای مهدویت و بابیت کرد اشاره به ظهوری کرد که پس از هزار سال قیام می کند اما بعد از اینکه او را تیر باران کردند با اینکه علنا جانشین خود را که یحیی ازل برادر بها بود انتخاب کرده بود بها خود را همان مطهر ظهوری که باب به آن بشارت داده بود معرفی کرد و گفت من همان من یظهر اله هستم وقتی از او پرسیدند که چرا چنین ادعایی می کند در صورتیکه باب گفته بود که پس از هزار یا دو هزار سال دیگر خواهد آمد گفت: همانگونه که پنجاه هزار سال قرآن در یک آن سپری شده دو هزار سال بیان هم در یک چشم بهم زدن تمام شده و در کتاب بدیع صفحه 113 می گوید: خود آن مشرکین خمیس الف سنه یوم قیامت را می دانستند که به یک ساعت منقضی شد بگو ای بی صبران همان معنی در اینجا جاری پنجاه هزار سال در یک ساعت منقضی شود حرفی ندارید و لکن اگر دو هزار سال بعد هم شما در سنین معدوده منقضی شود اعراض می نمائید. چون ما می دانیم که امتداد روز رستاخیز پنجاه هزار سال تعیین شده است (در قرآن) بهائیان و بابیان می گویند پنجاه هزار سال در یک چشم بهم زدن سپری شد و این خود دلیل خوبی است برای اینکه ما بدانیم این دو نفر با این ادعاها هیچ ربطی به روز رستاخیز ندارند.

بعد از کشته شدن باب، میرزا حسین علی نوری اولین و آخرین کسی که ادعای من یظهر الهی کرد نبود بلکه در کتاب هشت بهشت صفحه303 آمده است: پس از کشتن میرزا اسداله میرزا عبداله متخلص به غوغا ادعای این مقام را نمود و او یکی از قلندران بی باک و صوفیان چالاک بود پس از او حسین میلانی که او را حسین جان می گفتند در تهران ادعای مقام موعود را نمود و از دنبال او شخص اعمی کاشانی و از پی آن سید حسین اصفهانی و پس از آن میرزا محمد نبیل اخرس زندی هر یک این ادعا را نمودن گرفتند و کار به جایی رسید که هر کس بامدادان از خواب پیشین بر می خواست تن را به لباس این دعوی می آراست. بهااله این رقبا و رقیب سرسخت خویش یحیی را کنار زد و با سخنانی بر مسند نبوت نشست: «بگو که ظهورات منتهی شد هر نفسی قبل از اتمام الف سنه ادعا نماید هر که باشد هر چه بیاورد باطل بوده و هست و حمد کن مقصود عالم را که ترا تایید فرمود و راه نمود اوست مقتدر و توانا. معنی استقامت آنکه ناموس آگاه می شوند و به یقین مبین بدانند که بعد از ظهور اعظم به ظهوری محتاج نبوده و نیستند نقطه اولی (باب) علما ایران بر قتلش فتوی دادند و شهیدش نمودند و بعد نیر اعظم کشف حجاب نمود و عالم و خلق به ظهورش کامل و محکم به آنچه مقصود کل بود ظاهر شد اگر موهومی یافت شود و ادعا نماید «انه کذاب مفتر» اگر نفسی1 به کل آیات ظاهر شود قبل از اتمام الف سنه که هر سنه آن دوازده ماه است بما نزل فی القرآن ابدا تصدیق ننمایند.»

در صورتیکه بها معجزه خود را آیات خودش می داند پس چطور می گوید اگر کسی به کل آیات هم ظاهر شد نباید قبول نمائید او که معتقد است کسی نمی تواند آیات بیاورد مگر از جانب حق باشد اگر آیات حجت است و به جز از طرف خدا نازل نمی شود پس چرا نباید از دیگران پذیرفت مگر فرق آیات او با آیات دیگران مثلا صبح ازل چیست؟ و اگر کسی با کل آیات بیاید ما او را دروغکو پنداشتیم از کجا باید مطمئن شویم که خود بها نیست و بعد می گوید بعد از ظهور اعظم محتاج به ظهور نبوده و نیستند چگونه با گفته دیگرش سازی پیدا می کند آنجا که گفت همانطور که پنجاه هزار سال در ساعتی منقضی شود همانطور دو هزار سال هم در چند سال منقضی است از کجا باید اطمینان کرد که کسی بیاید و همین موضوع را تکرار کند و بگوید من همان هستم که قرار بود دو هزار سال دیگر بیاید اما همانطور که پنجاه هزار سال در یک چشم بهم زدن و دو هزار سال در چند سال منقضی شد هزار سال هم درباره من منقضی شد پس من همان هستم؟ پس چرا مغلطه کاری برای او و باب آمده است اما برای ظهور بعدی نیامده است؟ باب و بها معتقدند که هر ظهوری نسبت به ظهور پیش کاملتر و بهتر است چنانچه در کتاب بیان باب چنین می گوید: ظهورات را نه ابتدایی است و نه انتهایی الی مالانهایه شمس حقیقت طالع و غارب می گردد و از برای او بدئی و نهایتی نبوده و نیست و لم یزل و لایزال این شان بوده و عنداله خواهد بودو قبل از آدم عالم و اوادم بالانهایه بوده و بعد از من یظهر اله ظهورات دیگر خواهد بود مالانهایه هر ظهوری اشرف از ظهور قبل و مقام بلوغ آن می باشد و هر ظهور بعدی ظهور قبل را دارد چنانچه غین دارد نهصد ظا را ولی ظاهزار غین را ندارد هیئت اوله در هر ظهور بعدی بنحو اقوی و اکمل از ظهور قبل ظاهر می شود مثلا آدم در مقام نطفه بوده و نقطه بیان در مقام جوانی دوازده ساله و من یظهر اله در مقام جوانی 14 ساله. پس چطور این هر دو ظهور مدعیند که ما همان دو ظهور کلی هستیم و تمام پیامبران به آنها بشارت داده اند. در صورتیکه با این روند پیامبرانی که در آینده خواهند آمد از آنها کاملتر و بهتر و اشرف خواهند بود پس از کجا که بشارت انبیا بر آنها بوده و گذشته از این اگر واقعا چنین چیزی درست است چرا خود بها اله حتی یکباره یک اشاره کوچک به نحوه ظهور بعدی و علامات ظهورش و یا هیچ نشانی از او ندارند و فقط گفت اگر کسی قبل از هزار سال بیاید از او قبول نکنید.

ایا هزار سال دیگر همین آش و همین کاسه نخواهد بود و هر کس از جا برخاست ادعای پیامبری نخواهد کرد. و اگر بهاله و باب به مقتضیات زمان اشاره کرده و می گویند طبق مقتضیات زمان برای مردم باید شریعتی بیاید پس چطور هنوز شریعت باب اجرا نشده و هنوز پیروانش چیزی را ظهور وی را کلمات و آیاتش نفهمید بها مهلت نداد و دین و کتاب و آیات او را نسخ کرد اگر او فقط مبشر بود پس چرا اولاد ادعای مهدودیت کرد ثانیا شریعت آورد و احکام صادر کرد.

گذشته از این یک سوال دیگر نیز پیش می آید و آن اینکه چطور در زمان جاهلیت پیامبر احکام قرآن برای هزار سال آمد و در زمان باب 19 سال شد و دوره بها هم هزار سال است در صورتیکه ما میدانیم دگرگونیهایی که در این زمان پیش می آید قابل مقایسه با هزار سال پیش نیست و بها احکام و تعالیمی نیاورده است که بتوان تا هزار سال با این انقلابات و دگرگونیها و عجیب و خطرناک مقابله کند. چند فراز از سخنان باب و بها در مقام نبوت و مهدویت می آوریم رجوع محمد (ص) و مظاهر نفس او به دنیا شد و ایشان اول عبادی بودند که بین یدی الله در یوم قیامت حاضر شدند و اقرار به وحدانیت او نموده آیات باب او را به کلی سانیدند و خداوند به وعده هاییکه فرموده در قرآن و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجلهم الوارثنی ایشان را ائمه گردانید و به همان دلیل که نبوت محمد (ص) از قبل ثابت است رجوع ایشان به دنیا عنداله و عند الوالعلم ظاهر است و آن دلیل آیات اله است که ما علی الارض از ایشان به مثل او عاجز می باشند. حضرت حجت ظاهر شد و آیات و بینات بظهور نقطه بیان که به عینه ظهور نقطه فرقان است. خداوند عالم غرشانه در هر کور به آنچه اعلی علو اهل آن کور است.

تفاخر می نمایند حجت را نازل می فرمایند چنانچه در زمان نقل قرآن افتخار کل به فصاحت کلام بود از این جهت خداوند قرآن را اعلی علو فصاحت نازل فرمود و او را معجزه رسول الله قرار داد… و شبهه نیست که در کور نقطه بیان افتخار اولوالباب بعلم توحید و دقایق معرفت و شئونات ممتعنه نزد اله ولایت بود از اینجهت خداوند عالم حجت رسول خدا در نفس آیات قرار داده.

قسمت دوم

با این سخنان باب هم اعلام نبوت و هم اعلام مهدویت نمود و پیروان خودش را ائمه اطهار معرفی کرد که رجعت کرده اند، اما باید پرسید چطور یاران باب کمتر از 18 نفر بودند و به حرف حی معروف بودند و با خود باب می شدند 19 نفر با هیجده نفر از اصحاب حضرت رسول که با خود حضرت رسول هستند مطابق می شود. چون باب خود را رجعت محمدی و یارانش را رجعت یک یک ائمه اطهار و نواب اربعه و حضرت فاطمه زهرا اعلام کرده با این حساب یک نفر کم می آید چون باب دو لقب به خود داده هم رجعت محمدی و هم ظهور حضرت حجت (عج) پس آن 18 نفر حروف حی چگونه رجعت 16 نفر بودند؟ پاسخ این سئوال را به بابیان می سپاریم چون در رابطه با باب هر چه سئوال شود بهائیان می گویند به ما ربطی ندارد. و اما از اظهار نبوت کردن حسینعلی نوری می خوانیم: ای گروه بیان اگر اختیار این کار دست خودم بود هیچگاه خود را ظاهر و آشکار نمی کردم بترسید از خدا و اعتراض نکنید به کسی که از جانب خداوند یا ادله و براهینی که شما از پیامبران دیگر دارید آمده است و من نشسته بودم خدای توانای شما مرا به پاداشت و من ساکت بودم او مرا به فرمان محکم و متینش به سخن آورده و خوابیده بودم بیدارم ساخت و نازل کرد بر من از آیات چندان که هر شمرنده توانا از شمردن آن ناتوان است، بگو آیاتی را که از قلم من نازل گشته و آیاتی که در پیش خودتان است بخوانید و انصاف دهید و از تجاوز کنندگان نباشید.

این دعوت من همان است که محمد رسول الله (ص) مژده آنرا به شما داده است ای مردم بترسید از خدا.

این همانست که در قرون و اعصار گذشته همواره بیاد او بودید. ای خدای من تو حاضر و ناظری چگونه در میان بندگانت گرفتار و مبتلا شده ام در صورتیکه چیزی نمی خواهم جز خضوع نزد در رحمت چنان در رحمتی که آن را به روی همه موجودات زمینی و آسمانی باز نموده ای من آنها را امر ننموده ام جز به چیزیکه تو فرمانم داده ای و آنان را دعوت نکرده ام جز به چیزیکه تو مبعوثم نموده ای، و اگر گفته بیائید به سوی من، نظری نداشته ام جز چیزیکه تو به او ظاهر ساخته ای و مبعوثم کرده ای. ای پسر سلطان جناب شما پیش از این مرا دیده بودید یکی از مردان عامی بودم و اگر امروز بیائی مرا با نوری می بینی که هیچکس نمی داند کی او را ظاهر ساخته و با آتشی می بینی که کسی نمی داند کی آنرا افروخته است ولکن مظلوم می داند و می شناسد و می گوید دست اراده خداوند که پروردگار جهانیان است او را روشن ساخته است و دست قدرت خداوند که صدایش شنیده نمی شود او را فروخته است سوگند به خدا که وعده فرا رسیده و مکلم طور در ساره ظهور سخن می گوید و بیشتر مردم از گروه بی خبرانند (منظور از مکلم طور خود بهاست) با این تفاصیل متوجه شدید که این دو نفر کاملا به پیامبر بودن و صاحب ضریعت بودن و صاحب کتاب و سنت بودن و همچنین مهدی بودن خویش اعتراف می کنند. اما باید پرسید صاحبت زمان در واقع کدامیک از اینها هستند؟ اگر سید علی محمد بود پس چرا بهااله او رامبشر خود معرفی می کند و می گوید تمام انبیا به من بشارت داده اند و در بسیاری از جاها نیز او را مهدی موعود خوانده چنانکه بعضی از آن گفتار را قبلا خواندیم. خود باب هم بسیار صریح این ادعا را به خود نسبت داد و گفت «انا القائم الذی تنتظرون» ای مردم من همان قائمم که انتظارش را می کشیدید.

اما بهائیان را بر این عقیده است که او مبشر بوده و قائم واقعی خود بهاست چنانچه عبدالبها در اینباره می گوید: همچه گمان می رفت که مدعی وساطت فیض از صاحب الزمان است بعد معلوم شد که مقصودش بابیت مدینه دیگر است که اوصاف و نقوش در کتب و صحایف خویش مطرح است.

منظور عبدالبها از مدینه دیگر پدرش بها است و می خواهد بگوید که بقیه الله و حجت منتظر بهاست. در صورتیکه باب شخص مورد نظر خویش را با اسم و رسم و با نام و نام نیاکان با صراحت کامل معرفی نموده است و آن یحیی ازل برادر بها بود و خود بها یکی از مریدان باب بود که زیاد هم مورد توجه باب نبود. و گذشته از همه اینها باید اشاره ای هم به توبه باب نمائیم. او همین که مورد عتاب و ضرب و شتم قرار گرفت توبه کرد و توبه نامه اش را به خط خویش هنوز در آرشیو مجلس شورای اسلامی وجود دارد اگر کسی بپرسد که چرا توبه کرد می گویند او روش امامان را در پیش گرفته و تقیه کرد. پس او را مهدی موعود می دانند و گرنه از چه چیزی تقیه کرده؟ و اسناد بسیاری در دست هست که او به طور علنی ادعای مهدویت کرد که این بحث را موکول می کنیم به بخش های دیگر آنچه مسلم است او و بها خود را یکی از پیامبران بلکه سلطان پیامبران معرفی کرده و در سلک پیامبران اولی العظم درآورده و آیات خویش را جهت ادعای خویش قرار دادند.

حال بحث خاتمیت پیامبر اکرم چه می شود الله اعلم. اما در این باره نیز رجزهای زیادی خوانده شده که باز ضد و نقیض های زیادی در آن دیده می شود. در بحث نبوت سومین مسئله ای که در صفات ممیزه مدعیان رسالت از آن یاد کردیم موضوع قرائن و شهودی بود که صحت ادعای مدعی را تصدیق می کند. گفتیم که یک پیامبر علاوه بر معجزه و بشارت پیامبرش بر نبوت او باید دارای خصوصیاتی باشد که اذعان نماید که او واقعا دارای روح قدسی است و وجه تمایزش با انسانهای معمولی کاملا مشهود است گفتیم اولین خصوصیت «مصون بودن از گناه و معصیت است» که همه پیامبران دارای این مقام هستند.

اما در طول تاریخ این دو مدعی رسالت در هیچ کتابی و هیچ رساله و لوحی درباره ایام قبل از ادعای نبوتشان و مصون از خطا بودنشان به چشم نمی خورد یعنی حتی پیروان آنها چنین داستانی هم نساخته اند و خود بها همچنان که در یکی از سخنانش خواندیم می گوید من یکی از مردان عادی بودم و از مصون از خطا بودنش سخنی در میان نیست حتی عبدالبها که بها را تا حد خدایی معرفی می کند چیزی از ایام گذشته بها نمی گوید و اگر هم احتمالا چنین چیزی باشد باید باز به آثار توجه کنیم تا ضد و نقیض بودن دستورات و اعمال بها را دریابیم. گفتیم که پیامبران باید احکام و دستورات آورده را به هیچ عنوان مجری ندانست و خود را ملزم به اجرای آن ندانست بلکه چون به مقام ربوبیت خود معترف بود می خواست هر چه آورده فقط مختص بندگانش باشد و خود را محدود به حدودی ننماید. به طور مثال خودش شخصی درویش مسلک بود و موهای بلندی داشت که روی شانه هایش را می پوشاند اما دستور داد که مطلقا بلند کردن مو برای مردان ممنوع است و یا درباره محاسن و ریش با اینکه خودش همچنان که در عکس وی می بینید از آن غنی بود دستور می دهد اگر ریش نگذارند بهتر است و بعد خودش 4 زن داشت اما بیش از دو زن گرفتن را ممنوع کرد که بعدها عبدالبها آنرا به یک زن گرفتن مبدل کرد و دستور بها اجرا نشده نسخ شد.

در موارد دیگر مثل پوشیدن عبا که مختص به خودش و یاران نزدیک خودش بود که ممنوع شد و بسیاری مسائل دیگر که شاید در این مجموعه اجمالا به آنها اشاره ای بشود و در صفحات پیش نیز مختصر اشاره شد و مسئله دیگر اینکه بها و پسر عبدالبها که بهائیان او را مصون از خطا می دانند هر وعده ای که به مردم می دادند اولا چند جانبه بود و می شد به هر طریقی از آن مفهوم گرفت و تفسیر کرد و ما پس از گذشت یک قرن و نیم از تاریخ ظهورشان امروز دیگر بر خود بهائیان هم ثابت شده که همه وعده ها و عده سر خرمن بوده ون هیچکدام چنان که باید به وقع نپیوسته. لااقل اگر بشود هر چیزی را تفسیر کرد القاب و مقاماتی که به بعضی از پیروان خود داده اند و آنها را در نزد سایر بندگان به حد ملائک بالا برنده اند و بر ایشان لوح ها صادر کرده و ارتقاع مقامات داده و اکثرا از دشمنان سرسخت خود آنها شده و بر علیه آنها قیام نموده اند دیگر یک امر بدیهی و واضح است. پیامبری که مثلا به یکی از یارانش لقب ای ثابت بر پیمان بدهد و آن ثابت بر پیمان بدهد و آن ثابت بر پیمان آنچنان بی وفا از آب در آید که دشمن سرسخت خود وی شود آیا مصون از خطاست؟ مثلا همانطور که همه می دانند یکی از بهترین یاران این قوم که در حد خود آنها و پا به پای آنها بود ضمن الواح زیادی که از بها و عبدالبها می گوید یکی از این الواح چنین است هواله ای سمی عبدالبها تو عبدالحسینی و من عبدالبها این هر دو یک عنوان است و این عنوان آیت تقدیس در ملکوت رحمن. و این آیت تقدیس رحمت اله علیه با نوشتن کتاب کشف الحیل پرده از اسرار آنها برداشت و چگونگی دین سازی و سیاسی کاری و هزار رنگی را بر مبلا ساخت و با اینکار بهائیان بدترین القاب را نثارش کردند در حالیکه پیغمبرشان او را آیت تقدیس خوانده بود و در جای دیگر ایشان را ای یار با وفا می خواند اما بی وفائیش به او و با وفائیش به خدا ثابت شد و از آن مکتب برای همیشه کنده شد و خود را رهانید و رستگار نمود. عبدالبها جای دیگر برای او لوحی دیگر صادر نمود و او را بنام حضرت آواره علیه بهااله البهی و ای ثابت ثابت این القاب مثل ریک بر سر افراد نزدیک آل بها می بارید و تمام کسانی هم که چنین القابی از آنها گرفتند به سبب نزدیک بودن به واقعیت و دیدن و لمس کردن مسئله برگشته و آنها را تکفیر نمودند.

و اما درباره پیشگوئیهایی که بها و عبدالبها می کردند جناب آقای صبحی (فضل اله مهتمدی که او نیز یکی از سالکان بسیار جان بر کف و نزدیک عبدالبها و کاتب وحی بود در خاطرات خود بسیار مفصل شرح داده است که پیشگوئیها چگونه از آب در می آمد و چنین پیشگوییهایی که به تحریر در می آمد چطور از دیده ها پنهان می شد و بدست هیچکس نمی افتاد همچنین مبسوط تر از آن در کتاب کشف الحیل درج شده که امید داریم هر دو کتاب به سمع و نظر خوانندگان عزیر برسد. آواره در کتاب خویش آورده است: بلی اطلاعاتی نزد من است که یکی از آنها از این قرار است چون امپراطور روسیه حضرات را در عشق آباد تقویت و آزار نموده اجازه ساختن مشرق الاذکار داد و از طرفی بتصدیق خودشان نجات بها از زندان طهران در بادی امبر به واسطه التجا به وابستگی ایشان به سفارت روس شد. چنانکه یک برادر بها میرزا حسن هم بطوری که تاریخ شاهد است منشی سفارت روس بوده است و عبدالبها در مقاله شخصی سیاح می گوید: بها را با غلام دولت روس به بغداد فرستادند مجملا در ابتدا بهائیان اتکال غریبی به امپراطوری روسیه داشتند و معلوم نشده است که دولت تزاری چه سیاستی را در نظر داشته که این مساعدتهای انکار نشدنی به حضرت کرده است از اینرو بها در موقعیکه در خلسه وحی و الهام رفته و قلیان غیب گوئیش گل کرده و الواحی برای آن سلاطین نوشته (اگر چه آن الواح از زیر تشک او تا مدتها بیرون نیامده و پس از خروج هم مانن عقرب کاشان به غیر نزده و تنها برای گوسفندان مدرک شده) در لوح امپراطوری روسیه که بدین طمطراق شروع شده ((ان یا ملک الروس اسمع ندالله ملک المهیمن القدوس)) وعده های نصرت و فتح به سلطان روس داده و برخلاف معتقدات تمام ملل که (وعداله غیر مکذوب) است یعنی اگر وعده از طرف خدا باشد باید انجاز شود و دروغ بیرون نیاید اینجا وعده خدایی گوسفندان مکذوب درآمده به قسمتی که همه عالمیان دیدند و فهمیدند که از طرفی پادشاهی که بهائیان را تقویت کرد جزایش این شد که پس از اندک زمانی خود را عائله اش منقرض شوند و از طرفی خدایی که او را وعده نصرت داد اشتباهش ظاهر شده در میان بندگانش رسوا شود و شرح قضیه اینکه از موقع صدور وعده های بها در حق امپراطور روس به بعد هر وقت هر کس از عبدالبها درباره امپراطور روس سئوالی کرده او با اطمینان اینکه هیچ قوه ای نمی تواند سلطان روس را مقاومت کند جواب امید بخش داده و من خود به کرات از عبدالبها شنیدم که وعده بها را در حق امپراطور روس وعده غیر مکذب شمرده وی را فاتح در کل امور و سلطنت او را سلطنت ابدی می شمرد و چنانکه در قضیه سپهسالار هم دانستیم حتی در بحبوهه جنگ عمومی باز به غلبه و بقا و شئون ابدیه دولت تزاری معتقد بوده تا آنکه وعده مذکور مکذوب درآمد و چنانچه تاریخ نشان میدهد و بر تمام اهل عالم مبرهن است آن بیچاره با عائله اش منقرض شد.