یکی از بهائیان آمریکا که خانمی است در میان حضرات مشاره با لبنان در حیفا از عبدالبها پرسید که پس چرا وعده بهااله درباره امپراطور روس معکوس و مکذوب شد؟ عبدالبها از این سئوال بر آشفت و در جواب وی در مانده مدتی در فکر فرو رفته و بالاخره با این عذر بدتر از گناه تشبث نمود که چون در قضیه اصفهان و یزد که اصحاب را می کشتند ما با امپراطور روس تلگراف تظلم کردیم و او جواب نداد و اقدامی نکرد لهذا در وعده الهی بدا شد !!! سبحان اله ای گوش عالم بشنو ای دیده دنیا ببین که چقدر مردم را ابله شناخته اند و اگر در اتباع خود حق دارند که ابله شان بشناسند ولی سایر مردم که گوش و چشم دارند و خواهند گفت ای خدازاده بزرگوار اولا خدائیکه وعده نصرت می داد چرا این قسمتش را فراموش کرد؟ ثانیا شما که غیب میدانستید چرا آن وعده را تا سه روز قبل از قتل نیکولا تائید می کردید.
ثالثا اگر این وعده راجع به او نبود و نبایست مصداق پیدا کند چرا او را فاتح و ذینفع در جنگ عمومی می خواندید؟
رابعا شما بیست سال پیش اگر راست بگوئید به او تلگراف کرده اید و حال آنکه من یقین دارم دروغ است و ابدا به او تلگراف نشده پس چرا در این بیست سال باز به کرات وعده نصرت را تجدید می کردید. خامسا در صفحه 64 کتاب کشف الحیل اهل بها می گویند معنی عصمت با یفعل ما یشا ملازم است یعنی آنکه هر چه را ولی امر مرتکب شود صواب است و اینها عباراتی است که عینا خودم در مصر از سید یحیی خال مادر شوقی افندی شنیدم و او به کمال جدی سعی می کردم که به مردم بفهماند که هر چه او می کند و لو بد باشد خوب است و مانع عصمت او نیست و از بس این زمزمه در من تاثیر کرد بالبداهه این رباعی را ساختم
گر یفعل ما یشا عصمت باشد شرطش نه به انتساب و نسبت باشد
تنها نه ولی امر را بلکه مرا با هر که از آن بهره و قسمت باشد
و شاعر عرب نیز گفته است:
اذا حر لم یونس من اللوم عرضه فکل ردا یرتدیه جمیل
و ان هم لم یحمل علی النفس فیها فلیس الی حسن اثنا سبیل
راستی حکایت غریبی است که بها چون ملاحظه نموده است نمی تواند از عادات بشریه بگذرد و لابد بجایی بر می خورد که منافی عصمت است و عصمت شرط عمده انبیا لهذا عصمت را به این معنی بیان کرده که انبیا مظهر یفعل ما یشا هستند و هر چه کنند مانع عصمت ایشان نیست و استدلال کرده که هر یک از انبیا کارهایی کرده اند که به صورت گناه و مخالف شرع است حال من در این موضوع اظهار عقیده ای نمی کنم و میل ندارم و این وادی وارد شوم که انبیا چه کرده و چه نکرده اند و آوازه اضافه کرد که بها در کتاب اقدس تصریح کرده است که «لیس لمطلع الامر شریک فی العصمه» یعنی برای مظهر امر شریکی در عصمت نیست و خلاصه فارسی آن اینست که فقط خود بها است که هر کار می تواند بکند و هیچ عملی مانع عصمت او نیست بعد از او هیچ احدی حق این رتبه و مقام را ندارد و شریک در این مقام نیست اما بهائیان به نصوص کتاب خودشان هم نایستاده و بعد از بها عینا این مقام را در حق عباس افندی و بعد از او به شوقی افندی هم قائل شدند بطوریکه هر کس خواست آن آیه کتاب اقدس را بخواند گفتند کافر و ناقض شده …
دستور العمل کتاب اقدس که بهائیان آنرا بسیار بالاتر از قرآن و انجیل و تورات می دانند حتی در زمان خود بها هم اجرا نشد و بعد از مرگ او عبدالبها بسیاری از آن آیات را تغییر داد و بسیاری را نسخ کرد و بسیاری را تصحیح نمود که هنوز هم این تصحیح و تبدیل به دست بیت العدل و دانشمندان بهایی در حال تغییر و تبدیل است و برای هر آیه صریح هزار و یک تفسیر می آورند و آنرا به کلی عوض می کنند که بعدا در قسمت شرح نظم اداری بهایی بیشتر توضیح خواهیم داد. آیاتی که بهائیان را شیفته و واله بها نموده و علت عجیب و غریب بودن آن است البته ما قصد توهین نداریم اما بد نیست که چند بیت از ابیات بها را بشنویم: از باغ الهی، با سدره ناری، آن تازه غلام آمد، های های جذب الهی، هذا خلع یزدانی، هذا قمص ربانی، با کوثر روحانی، با ابحر حیوانی، آن رب نام آمد، های های هذا عذب سبحانی، با الطف رحمانی، هذا طرز عزبابی، از مصر عماتی، آن یوسف میرزایی با عشوه و ناز آمد، های های هذا وجه الازلانی، هذا بدع قدمانی، الخ چند صفحه بدین شکل آمده است که نه کسی می داند معنی آن چیست و نه معلوم است که عربی هستند یا فارسی و به قول آیتی ثمره آن کدامست که در این قرن بیستم این خدای دین گذار و مربی قرن طلایی بیان فرموده؟!
قسمت سوم
جای دیگر می گوید «ما عاشقان کوی تو، ما طالبان خوی تو، ما عاکفان کوی تو، می خواهیم رضای تو، می خواهیم بلای تو، جانها فدای تو هی هی از خدا طلب، هی هی از بها طلب، الخ»
جای دیگر «شیخ عما از جذبه ما میریزد، سرو ناز از نغمه ما می ریزد، از باد صبا مشک ختا گشته پدید، وین نغمه خویش از حجره ما می ریزد» این را که می خواند یک دسته جواب می دهند که (میریزد و ها میریزد) آواره می گوید: عباس افندی هر لوح را که مبهم تر و مهمل تر بوده آنرا مدرک مراتب قرار داده بهائیان را می گفت که فلان لوح را بخوانید که اسرار الهی در آن لوح است و از آن جمله این لوح ملاح القدس را در این اواخر بدست بهائیان داد و آنها شب و روز می خوانند و یک کلمه از آن را نمی فهمند ولی تعریف می کردند چون که عبدالبها گفته بود بخوانید عینا مثل آن مرید که می گفت «آقا امروز خوب صحبت کردند» گفتند چه بود و در چه موضوع صحبت کرد گفت نفهمیدم.
خلاصه مدرک، خوبی آن همان نفهمیدن است و بس. بد نیست از سخنان منطقی و شیرین آواره بیشتر بشنویم: این واضح است که هر لغتی قوانین صرف و نحوی دارد که اگر از آن برداشته شود معنی به کلی منقلب می گردد مثلا در فارسی اگر مراعات صرف و نحو نشود و یا مخاطب مبدل به میم متکلم شود به کلی فاعل آن فعل تغییر می کند فرض کنیم عربی بخواهد فارسی بگوید غلط کردم اگر میم را مبدل به یا نموده و بگوید غلط کردی کاملا معنی تبدیل می شود پس اگر از او بپرسی چرا چنین گفتی و نخواهد اعتراف کند بر فارسی ندانستن خود و بگوید می خواهم رنجبر قید و بند صرف را از لفظ و لغت شما بردارم آیا این سخن را احدی از فارسی زبانها از او می پذیرند؟ لا واله بلکه هم خواهند فهمید که اینه اعذر است و او فارسی نمی داند عینا عذر حضرات در عربی گفته های باب و بها سمین است که چون عربیت آنها ناقص بوده به این عذر تمسک نموده اند ولی عجب در این است که بعد از آنکه عباس افندی فهمید که این عذر نزد اعراب پذیرفته نیست و مشت مبارک پدرش باز می شود و هر چند به خرج ایرانیهای بی علم رفته باشد باز یک وقتی خواهد شد که این قضیه در اعراب مطرح شود لهذا بزین المقربین که یکی از صحابه مخلص بود و عربیت او بهتر از دیگران بود امر کرد که جلسه تشکیل دهد و غلطهای الواح بها را تصحیح کند و با قوانین صرف و نحو تطبیق نماید و مدتی آقا شیخ فرج اله کردی در صدد بود که آن الواح عربیه ای که به اقدام زین عربیت آن تصحیح شده آنها را بدست آورده طبع و نشر نماید. براستی وقتی این را شنیدم حیرت مرا گرفت که چرا انسان باید اینقدر بی انصاف و گول زن باشد و یکدسته هم دانسته و فهمیده گول خور باشند.
من عصبانی نشده ام که چرا بها عربی نمی داند البته بشر است هر چه را تحصیل کرد می داند و هر چه را تحصیل نکرده نمی داند ولی می گویم بقول مشهور کسی «که دست آب ندارد چرا شنا می کند؟» او که التزام نسپرده بود که حتما بعربی تکلم کند خوب بود همه را به فارسی حرف میزد نه آنکه عوام فریبی عربی بگوید و چون غلط شد آن غلطها را به اراده الهی حمل نماید و بار دیگر پسرش از اراده الهی محول به اراده زین المقربین نماید تا آن زنجیره های صرف و نحویکه بها از گردن و دست و پای کلمات برداشته نهد. این هم عجب نیست عجب از آنهاست که این را بشنوند و نفهمند که چه خدعه بزرگ و عیب سترگی است و اگر فهمیدند اغماض کنند و باز این کلمات را وحی منزل تصور نمایند و یا در عین بی اعتقادی در پرده مکر و حیله به مردمان بی خبر تحمیل نمایند اکنون سئوال می شود انصافا از این جمله که ذکر شد از مقام داعیه و کلام و نفوذ و بقا آن چه خصوصیت و حجتی را برای بها باقی گذاشت؟ و کدام رتبه و مقامی را می توان بوسیله این آثار در حق او قائل شد.
لازم به توضیح ایت که آخر این بخش بگوئیم عبدالبها، بسیاری از آثار بها را در زمان حیات خود او و با اجازه خود او از بین برد و حتی خود بهائیان می دانند که قصیده عزور قائیه که چند بیت از آنرا قبلا در این بخش آوردیم آنقدر زیاد بوده که بها به دلیل اینکه فهمید مردم در استعداد فهم و درک آن آثار منزله و مشکله نیستند همه آنها را به دریا ریخت. در اینجا باید پرسید اگر واقعا آن آثار از سوی خدا نازل شده بود چرا به دریا ریخته شد آیا خدا نمی دانست که مردم در استعداد درک و فهم این آثار گهربار نیستند پس چرا آنها را نازل کرد؟! اما ما تقریبا اشاره کردیم که بیشتر اثار به چه شکل بودند و چرا باید به دریا ریخته می شد. موضوع خاتمیت پیامبر بزرگ اسلام: این اندیشه بدون اندک لغزشی از بدو ظهور آن سلطان پیامبر آمیخته با قلب و روح تمام مسلمین جهان بوده و هست و موضوع خاتمیت پیامبر اکرم (ص) مثل بعضی از مباحث گنگ نیست که دوگانگی بوجود آورد و عده ای بر آن معتقد است و به ذهن و اندیشه هیچ مسلمی خطور نمی کند که پیامبرشان آخرین پیامبر نبوده و پس از او پیامبری خواهد آمد. چرا که احادیث و روایت بسیاری در این باره نقل شده و بر جای مانده است و گذشته از اینها در خود قرآن مجید به صراحت این موضوع را بیان کرده و هیچ جای شک و شبه ای به جای نگذارده است و ما تنها به چند مورد از این آیات و احادیث اشاره می کنیم و سپس دامه گسترده اوراق را در اختیار بهائیان می گذاریم تا ادعای خود را ثابت نمایند. در قرآن کریم آمده است:
شرع لکم من الذین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک و ما وصینا به
ابراهیم و موسی و عیسی خداوند برای شما دینی قرار داده که قبلا به نوح توصیه شده بود و اکنون به تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توجه کردیم (سوره شوری آیه 13)
ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی حق جو و مسلم بود (آل عمران آیه 67)
و اذقال یعقوب لبنیه یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تمدتن الا و انتم مسلمون.
یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کرد خداوند برای شما دین انتخاب کرده است پس با اسلام بمیرید.
در این سه آیه معلوم کردیم که دین خدا یکی است و از دیرباز خداوند هر دینی که به نامهای مختلف فرستاده است چیزی جدا از اسلام نبوده اند و قوانین و شرایع متغیر بوده که چون اسلام بعد از همه آنها آمده تکمیل ترین قوانین را به همراه خود دارد. و درباره خاتمیت حضرت محمد (ص) می فرماید:
ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین
محمد پدر هیچیک از مردان شمانیست همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبر است (سوره احزاب آیه 40)
در اینجا اشاره به مستدلات استاد شهید مطهری در کتاب ختم نبوت کرده عین بیانات ایشان را می آوریم: کلمه خاتم بر حسب ساختمان لغوی خود در زبان عربی به معنی چیزی است که به وسیله او به چیزی پایان دهند مهری است که پس از بسته شدن نامه بر روی آن می زدند به هیمن جهت خاتم نامیده می شد و چون معمولا بر روی نگین انگشتری نام یا شعار مخصوص خود را نقش می کردند و همان را بر روی نامه ها می زدند انگشتری را خاتم می نامیدند.
در قرآن هر جا و به صورت ماده ختم استعمال شده است مفهوم پایان دادن و بستن می دهد.الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانو یکسبون (سوره یس آیه 65)
در این روز بر دهانهای آنها مهر می زنیم و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان بر آنچه بدست آورده اند گواهی می دهند.
نا نحن نزلنا الذکر و انا له الحافظون. (سوره حجر آ
یه 9)
ما خود این کتاب را فرو آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم.
و این آیه آخر در ارتباط با حفظ این کتاب عاری از هر گونه تحریف و تعویض است و اینکه نشانگر این است که انسان امروز می تواند این آخرین کتاب را که راه و روش زندگی اوست و راه رسیدن او به خداست محافظت کرده و به خطا نیفتد. چنانچه در همان کتاب ختم نبوت، استاد شهید مطهری دلایلی آورده اند که خالی از بهره و فیض نیست که بدانها اشاره کنیم: بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده است و از او جز این انتظاری نمی توان داشت که کتابهای آسمانی آنها تحریف و تبدیل یابد آنگاه که بشر می رسد به مرحله ای از تکامل که می تواند مواریث دینی خود را دست نخورده نگهداری کند علت عمده تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی می گردد و شرط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین موجود می شود. حدیث شریف از نبی اکرم: نحن الاخرون السابقون یوم القیامه
ما در دنیا پس از همه پیامبران و امتها آمده ایم اما در آخرت در صف مقدم هستیم و دیگران پشت سر ما هستند و دیگر اینکه می فرمایند:
آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامه
تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم منند.
و باز در قرآن کریم آمده است:
و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا، لا مبدل لکماته و هوالسمیع العلیم
سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست و او شنوا و داناست (سوره انعام آیه 115)
و بالاخره مسلمین بر این عقیده اند که نبوت توسط پیامبر گرامی اسلام (ص) خاتمه می پذیرد زیرا دیگر بشر توانایی نگهداری مواریث علمی و دینی خود را دارد و می تواند به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آنها بپردازد و باز طبق آیات دیگر از قرآن معتقد است کسانی هستند که می توانند دین را حفظ کنند و آن اول راسخون فی العلم یعنی ائمه اطهار (ع) می باشند و سپس مجتهدین که تمام قوانین قرآن را به عنوان قانون اساسی در آورده و طبق احکام و شرایع اقدس اسلام بر عوام رهبری و راهنمایی خواهند نمود. چنانچه در روایت دیگری از پیامبر اکرم است که فرموده:
ان الله عبادا لیسوا بانبیا یغبطهم النبوه
خداوند بندگانی دارد که پیامبر نیستند اما پیامبر بر آنها رشک می برند.
و یا در قرآن کریم آمده است:
ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر
باید گروهی از شما باشند که دعوت به خیر کنند، به نیکی فرمان دهند و از زشتی باز دارند.