• شروع
  • قبلی
  • 19 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12692 / دانلود: 4512
اندازه اندازه اندازه
چرا مسلمان شدم

چرا مسلمان شدم

فارسی

یکی از بهائیان آمریکا که خانمی است در میان حضرات مشاره با لبنان در حیفا از عبدالبها پرسید که پس چرا وعده بهااله درباره امپراطور روس معکوس و مکذوب شد؟ عبدالبها از این سئوال بر آشفت و در جواب وی در مانده مدتی در فکر فرو رفته و بالاخره با این عذر بدتر از گناه تشبث نمود که چون در قضیه اصفهان و یزد که اصحاب را می کشتند ما با امپراطور روس تلگراف تظلم کردیم و او جواب نداد و اقدامی نکرد لهذا در وعده الهی بدا شد !!! سبحان اله ای گوش عالم بشنو ای دیده دنیا ببین که چقدر مردم را ابله شناخته اند و اگر در اتباع خود حق دارند که ابله شان بشناسند ولی سایر مردم که گوش و چشم دارند و خواهند گفت ای خدازاده بزرگوار اولا خدائیکه وعده نصرت می داد چرا این قسمتش را فراموش کرد؟ ثانیا شما که غیب میدانستید چرا آن وعده را تا سه روز قبل از قتل نیکولا تائید می کردید.

ثالثا اگر این وعده راجع به او نبود و نبایست مصداق پیدا کند چرا او را فاتح و ذینفع در جنگ عمومی می خواندید؟

رابعا شما بیست سال پیش اگر راست بگوئید به او تلگراف کرده اید و حال آنکه من یقین دارم دروغ است و ابدا به او تلگراف نشده پس چرا در این بیست سال باز به کرات وعده نصرت را تجدید می کردید. خامسا در صفحه 64 کتاب کشف الحیل اهل بها می گویند معنی عصمت با یفعل ما یشا ملازم است یعنی آنکه هر چه را ولی امر مرتکب شود صواب است و اینها عباراتی است که عینا خودم در مصر از سید یحیی خال مادر شوقی افندی شنیدم و او به کمال جدی سعی می کردم که به مردم بفهماند که هر چه او می کند و لو بد باشد خوب است و مانع عصمت او نیست و از بس این زمزمه در من تاثیر کرد بالبداهه این رباعی را ساختم

گر یفعل ما یشا عصمت باشد شرطش نه به انتساب و نسبت باشد

تنها نه ولی امر را بلکه مرا با هر که از آن بهره و قسمت باشد

و شاعر عرب نیز گفته است:

اذا حر لم یونس من اللوم عرضه فکل ردا یرتدیه جمیل

و ان هم لم یحمل علی النفس فیها فلیس الی حسن اثنا سبیل

راستی حکایت غریبی است که بها چون ملاحظه نموده است نمی تواند از عادات بشریه بگذرد و لابد بجایی بر می خورد که منافی عصمت است و عصمت شرط عمده انبیا لهذا عصمت را به این معنی بیان کرده که انبیا مظهر یفعل ما یشا هستند و هر چه کنند مانع عصمت ایشان نیست و استدلال کرده که هر یک از انبیا کارهایی کرده اند که به صورت گناه و مخالف شرع است حال من در این موضوع اظهار عقیده ای نمی کنم و میل ندارم و این وادی وارد شوم که انبیا چه کرده و چه نکرده اند و آوازه اضافه کرد که بها در کتاب اقدس تصریح کرده است که «لیس لمطلع الامر شریک فی العصمه» یعنی برای مظهر امر شریکی در عصمت نیست و خلاصه فارسی آن اینست که فقط خود بها است که هر کار می تواند بکند و هیچ عملی مانع عصمت او نیست بعد از او هیچ احدی حق این رتبه و مقام را ندارد و شریک در این مقام نیست اما بهائیان به نصوص کتاب خودشان هم نایستاده و بعد از بها عینا این مقام را در حق عباس افندی و بعد از او به شوقی افندی هم قائل شدند بطوریکه هر کس خواست آن آیه کتاب اقدس را بخواند گفتند کافر و ناقض شده …

دستور العمل کتاب اقدس که بهائیان آنرا بسیار بالاتر از قرآن و انجیل و تورات می دانند حتی در زمان خود بها هم اجرا نشد و بعد از مرگ او عبدالبها بسیاری از آن آیات را تغییر داد و بسیاری را نسخ کرد و بسیاری را تصحیح نمود که هنوز هم این تصحیح و تبدیل به دست بیت العدل و دانشمندان بهایی در حال تغییر و تبدیل است و برای هر آیه صریح هزار و یک تفسیر می آورند و آنرا به کلی عوض می کنند که بعدا در قسمت شرح نظم اداری بهایی بیشتر توضیح خواهیم داد. آیاتی که بهائیان را شیفته و واله بها نموده و علت عجیب و غریب بودن آن است البته ما قصد توهین نداریم اما بد نیست که چند بیت از ابیات بها را بشنویم: از باغ الهی، با سدره ناری، آن تازه غلام آمد، های های جذب الهی، هذا خلع یزدانی، هذا قمص ربانی، با کوثر روحانی، با ابحر حیوانی، آن رب نام آمد، های های هذا عذب سبحانی، با الطف رحمانی، هذا طرز عزبابی، از مصر عماتی، آن یوسف میرزایی با عشوه و ناز آمد، های های هذا وجه الازلانی، هذا بدع قدمانی، الخ چند صفحه بدین شکل آمده است که نه کسی می داند معنی آن چیست و نه معلوم است که عربی هستند یا فارسی و به قول آیتی ثمره آن کدامست که در این قرن بیستم این خدای دین گذار و مربی قرن طلایی بیان فرموده؟!

قسمت سوم

جای دیگر می گوید «ما عاشقان کوی تو، ما طالبان خوی تو، ما عاکفان کوی تو، می خواهیم رضای تو، می خواهیم بلای تو، جانها فدای تو هی هی از خدا طلب، هی هی از بها طلب، الخ»

جای دیگر «شیخ عما از جذبه ما میریزد، سرو ناز از نغمه ما می ریزد، از باد صبا مشک ختا گشته پدید، وین نغمه خویش از حجره ما می ریزد» این را که می خواند یک دسته جواب می دهند که (میریزد و ها میریزد) آواره می گوید: عباس افندی هر لوح را که مبهم تر و مهمل تر بوده آنرا مدرک مراتب قرار داده بهائیان را می گفت که فلان لوح را بخوانید که اسرار الهی در آن لوح است و از آن جمله این لوح ملاح القدس را در این اواخر بدست بهائیان داد و آنها شب و روز می خوانند و یک کلمه از آن را نمی فهمند ولی تعریف می کردند چون که عبدالبها گفته بود بخوانید عینا مثل آن مرید که می گفت «آقا امروز خوب صحبت کردند» گفتند چه بود و در چه موضوع صحبت کرد گفت نفهمیدم.

خلاصه مدرک، خوبی آن همان نفهمیدن است و بس. بد نیست از سخنان منطقی و شیرین آواره بیشتر بشنویم: این واضح است که هر لغتی قوانین صرف و نحوی دارد که اگر از آن برداشته شود معنی به کلی منقلب می گردد مثلا در فارسی اگر مراعات صرف و نحو نشود و یا مخاطب مبدل به میم متکلم شود به کلی فاعل آن فعل تغییر می کند فرض کنیم عربی بخواهد فارسی بگوید غلط کردم اگر میم را مبدل به یا نموده و بگوید غلط کردی کاملا معنی تبدیل می شود پس اگر از او بپرسی چرا چنین گفتی و نخواهد اعتراف کند بر فارسی ندانستن خود و بگوید می خواهم رنجبر قید و بند صرف را از لفظ و لغت شما بردارم آیا این سخن را احدی از فارسی زبانها از او می پذیرند؟ لا واله بلکه هم خواهند فهمید که اینه اعذر است و او فارسی نمی داند عینا عذر حضرات در عربی گفته های باب و بها سمین است که چون عربیت آنها ناقص بوده به این عذر تمسک نموده اند ولی عجب در این است که بعد از آنکه عباس افندی فهمید که این عذر نزد اعراب پذیرفته نیست و مشت مبارک پدرش باز می شود و هر چند به خرج ایرانیهای بی علم رفته باشد باز یک وقتی خواهد شد که این قضیه در اعراب مطرح شود لهذا بزین المقربین که یکی از صحابه مخلص بود و عربیت او بهتر از دیگران بود امر کرد که جلسه تشکیل دهد و غلطهای الواح بها را تصحیح کند و با قوانین صرف و نحو تطبیق نماید و مدتی آقا شیخ فرج اله کردی در صدد بود که آن الواح عربیه ای که به اقدام زین عربیت آن تصحیح شده آنها را بدست آورده طبع و نشر نماید. براستی وقتی این را شنیدم حیرت مرا گرفت که چرا انسان باید اینقدر بی انصاف و گول زن باشد و یکدسته هم دانسته و فهمیده گول خور باشند.

من عصبانی نشده ام که چرا بها عربی نمی داند البته بشر است هر چه را تحصیل کرد می داند و هر چه را تحصیل نکرده نمی داند ولی می گویم بقول مشهور کسی «که دست آب ندارد چرا شنا می کند؟» او که التزام نسپرده بود که حتما بعربی تکلم کند خوب بود همه را به فارسی حرف میزد نه آنکه عوام فریبی عربی بگوید و چون غلط شد آن غلطها را به اراده الهی حمل نماید و بار دیگر پسرش از اراده الهی محول به اراده زین المقربین نماید تا آن زنجیره های صرف و نحویکه بها از گردن و دست و پای کلمات برداشته نهد. این هم عجب نیست عجب از آنهاست که این را بشنوند و نفهمند که چه خدعه بزرگ و عیب سترگی است و اگر فهمیدند اغماض کنند و باز این کلمات را وحی منزل تصور نمایند و یا در عین بی اعتقادی در پرده مکر و حیله به مردمان بی خبر تحمیل نمایند اکنون سئوال می شود انصافا از این جمله که ذکر شد از مقام داعیه و کلام و نفوذ و بقا آن چه خصوصیت و حجتی را برای بها باقی گذاشت؟ و کدام رتبه و مقامی را می توان بوسیله این آثار در حق او قائل شد.

لازم به توضیح ایت که آخر این بخش بگوئیم عبدالبها، بسیاری از آثار بها را در زمان حیات خود او و با اجازه خود او از بین برد و حتی خود بهائیان می دانند که قصیده عزور قائیه که چند بیت از آنرا قبلا در این بخش آوردیم آنقدر زیاد بوده که بها به دلیل اینکه فهمید مردم در استعداد فهم و درک آن آثار منزله و مشکله نیستند همه آنها را به دریا ریخت. در اینجا باید پرسید اگر واقعا آن آثار از سوی خدا نازل شده بود چرا به دریا ریخته شد آیا خدا نمی دانست که مردم در استعداد درک و فهم این آثار گهربار نیستند پس چرا آنها را نازل کرد؟! اما ما تقریبا اشاره کردیم که بیشتر اثار به چه شکل بودند و چرا باید به دریا ریخته می شد. موضوع خاتمیت پیامبر بزرگ اسلام: این اندیشه بدون اندک لغزشی از بدو ظهور آن سلطان پیامبر آمیخته با قلب و روح تمام مسلمین جهان بوده و هست و موضوع خاتمیت پیامبر اکرم (ص) مثل بعضی از مباحث گنگ نیست که دوگانگی بوجود آورد و عده ای بر آن معتقد است و به ذهن و اندیشه هیچ مسلمی خطور نمی کند که پیامبرشان آخرین پیامبر نبوده و پس از او پیامبری خواهد آمد. چرا که احادیث و روایت بسیاری در این باره نقل شده و بر جای مانده است و گذشته از اینها در خود قرآن مجید به صراحت این موضوع را بیان کرده و هیچ جای شک و شبه ای به جای نگذارده است و ما تنها به چند مورد از این آیات و احادیث اشاره می کنیم و سپس دامه گسترده اوراق را در اختیار بهائیان می گذاریم تا ادعای خود را ثابت نمایند. در قرآن کریم آمده است:

شرع لکم من الذین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی خداوند برای شما دینی قرار داده که قبلا به نوح توصیه شده بود و اکنون به تو وحی کردیم و به ابراهیم و موسی و عیسی نیز توجه کردیم (سوره شوری آیه 13)

ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لکن کان حنیفا مسلما ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی حق جو و مسلم بود (آل عمران آیه 67)

و اذقال یعقوب لبنیه یا بنی ان الله اصطفی لکم الدین فلا تمدتن الا و انتم مسلمون.

یعقوب به فرزندان خود چنین وصیت کرد خداوند برای شما دین انتخاب کرده است پس با اسلام بمیرید.

در این سه آیه معلوم کردیم که دین خدا یکی است و از دیرباز خداوند هر دینی که به نامهای مختلف فرستاده است چیزی جدا از اسلام نبوده اند و قوانین و شرایع متغیر بوده که چون اسلام بعد از همه آنها آمده تکمیل ترین قوانین را به همراه خود دارد. و درباره خاتمیت حضرت محمد (ص) می فرماید:

ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین محمد پدر هیچیک از مردان شمانیست همانا او فرستاده خدا و پایان دهنده پیامبر است (سوره احزاب آیه 40)

در اینجا اشاره به مستدلات استاد شهید مطهری در کتاب ختم نبوت کرده عین بیانات ایشان را می آوریم: کلمه خاتم بر حسب ساختمان لغوی خود در زبان عربی به معنی چیزی است که به وسیله او به چیزی پایان دهند مهری است که پس از بسته شدن نامه بر روی آن می زدند به هیمن جهت خاتم نامیده می شد و چون معمولا بر روی نگین انگشتری نام یا شعار مخصوص خود را نقش می کردند و همان را بر روی نامه ها می زدند انگشتری را خاتم می نامیدند.

در قرآن هر جا و به صورت ماده ختم استعمال شده است مفهوم پایان دادن و بستن می دهد.الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانو یکسبون (سوره یس آیه 65)

در این روز بر دهانهای آنها مهر می زنیم و دستهایشان با ما سخن می گویند و پاهایشان بر آنچه بدست آورده اند گواهی می دهند.

نا نحن نزلنا الذکر و انا له الحافظون. (سوره حجر آ یه 9)

ما خود این کتاب را فرو آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم.

و این آیه آخر در ارتباط با حفظ این کتاب عاری از هر گونه تحریف و تعویض است و اینکه نشانگر این است که انسان امروز می تواند این آخرین کتاب را که راه و روش زندگی اوست و راه رسیدن او به خداست محافظت کرده و به خطا نیفتد. چنانچه در همان کتاب ختم نبوت، استاد شهید مطهری دلایلی آورده اند که خالی از بهره و فیض نیست که بدانها اشاره کنیم: بشر چند هزار سال پیش نسبت به حفظ مواریث علمی و دینی ناتوان بوده است و از او جز این انتظاری نمی توان داشت که کتابهای آسمانی آنها تحریف و تبدیل یابد آنگاه که بشر می رسد به مرحله ای از تکامل که می تواند مواریث دینی خود را دست نخورده نگهداری کند علت عمده تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفی می گردد و شرط لازم (نه شرط کافی) جاوید ماندن یک دین موجود می شود. حدیث شریف از نبی اکرم: نحن الاخرون السابقون یوم القیامه

ما در دنیا پس از همه پیامبران و امتها آمده ایم اما در آخرت در صف مقدم هستیم و دیگران پشت سر ما هستند و دیگر اینکه می فرمایند:

آدم و من دونه تحت لوائی یوم القیامه

تمام پیامبران در قیامت زیر پرچم منند.

و باز در قرآن کریم آمده است:

و تمت کلمه ربک صدقا و عدلا، لا مبدل لکماته و هوالسمیع العلیم

سخن راستین و موزون پروردگارت کامل شد کسی را توانایی تغییر دادن آنها نیست و او شنوا و داناست (سوره انعام آیه 115)

و بالاخره مسلمین بر این عقیده اند که نبوت توسط پیامبر گرامی اسلام (ص) خاتمه می پذیرد زیرا دیگر بشر توانایی نگهداری مواریث علمی و دینی خود را دارد و می تواند به نشر و تبلیغ و تعلیم و تفسیر آنها بپردازد و باز طبق آیات دیگر از قرآن معتقد است کسانی هستند که می توانند دین را حفظ کنند و آن اول راسخون فی العلم یعنی ائمه اطهار (ع) می باشند و سپس مجتهدین که تمام قوانین قرآن را به عنوان قانون اساسی در آورده و طبق احکام و شرایع اقدس اسلام بر عوام رهبری و راهنمایی خواهند نمود. چنانچه در روایت دیگری از پیامبر اکرم است که فرموده:

ان الله عبادا لیسوا بانبیا یغبطهم النبوه

خداوند بندگانی دارد که پیامبر نیستند اما پیامبر بر آنها رشک می برند.

و یا در قرآن کریم آمده است:

ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر

باید گروهی از شما باشند که دعوت به خیر کنند، به نیکی فرمان دهند و از زشتی باز دارند.

و رسول اکرم می فرماید:

اذا ظهرت البدع فعلی العالم ان یظهر علمه و من لم یفعل فعلیه لعنه الله

آنگاه که بدعتها پدید می آیند بر عهده دانشمندان است که دانش خویش را آشکار کند و آنکه نکند لعنت خدا بر او باد.

و به وضوح روشن است که این دانشمندان، علما و مجتهدین هستند که بر طبق مقتضیات زمان جزئیات دین را تغییر می دهند زیرا کلیات تغییر ناپذیرند.

با این ادله و براهین مختصر که صراحتا به خاتمیت آن پیامبر عظیم الشان اشاره می کند باز نمی توان گفت که در چند صفحه می شود این موضوع را مورد بحث و بررسی قرار داد این اصل به حدی عمیق و مبسوط است و به حدی پیچیده و گسترده است که در این مقوله نمی گنجد چرا که وقتی می گوییم پیامبری ختم نبوت است یعنی احکام و دستورات پیامهای آورده اش از سوی خدا، جاوید والی الابد است یعنی به اندازه ای جامع و کامل و بی نقص است که مردم تشنه هر زمان را سیراب می سازد،آنقدر عظیم و وسیع است که زمان و مکان از عظمتش نمی کاهد و چون نور قدرت پیشرفت و عبور دارد، این معجزه بزرگ الهی مانند اقیانوس بی کرانی است که همیشه وهمیشه تازگی خواهد داشت و اگر بخواهیم تمام این توصیفها را به ثبوت رسانیم باید تعالیم آسمانی اسلام را و احکام و شرایع قرآن را به تفصیل شرح دهیم که نه تنها در این کتاب بلکه در صدها کتاب نخواهد گنجید. اسلام یک مذهب یک جانبه و ساده نیست که به چند اصل و به چند نوع منقسم باشد، در هر اصل، اصلها خفته و در هر نوع فرع فرعها و تا کنون هر کتابی را که راجع به شناخت این اقیانوس بی کران چاپ شده یا به کلیات آن پرداخته و یا چند جز از جزئیات آنرا مورد شرح و بسط قرار داده. اسلام دیانتی است که هر کدام از امامانش خود یک دنیا درس و آئین ومکتبند و در سایه آنها بزرگترین فلاسفه و بزرگترین حکما و بزرگترین دانشمندان و نوابغ پرورش یافته اند و تمدن جهان امروز نشاتی از تجلی ظهور این دین مبین است. بهائیان معتقدند هر چه آیئنی دشمنانش بیشتر باشند و ملل و دول بیشتری برای براندازی آن قیام کنند نشانه عظمت آن آیین است و این قضیه را به آئین خودشان ربط می دهند در صورتیکه اگر به دید اینجانب بنگرند مکتب آنها را تمام دول و کشورهای استعماری حمایت می کنند اما کشورهای اسلامی به خصوص ایران رابه باد هزاران تهمت و تبلیغات سو می بندند.

به اینجا که می رسد بهائیان می گویند چون مسلمانان تروریست و جنگ طلبند و متوصل به همان تبلیغات سونی می شوند که ابر قدرتها برای کشور اسلامی و جمهوری اسلامی ایران ساخته و پرداخته اند و ما می گوئیم اسلام طالب جنگ نیست بلکه هیچ دینی به اندازه اسلام از دوستی و رافت و گذشت و زهد و تقوی نگفته است که در عمل نیز شاهد پیشرفتهای شایان نفوذ وتوسعه و در کشورهای زیر سلطه هستیم و روش اسلام همین است که یاور مظلومان و دشمن ظالمان باشد و این تنها دلیلی است که کشورهای استعماری را بر علیه اسلام و کشور اسلامی شورانده است و عظمت آن در اینست که با وجودی که هیچ کشوری او را حمایت نمی کند و در وسیعترین و پر شاخ و برگ ترین تبلیغات علیه او همت گماشته است، پیشرفت شایان توجهی کرده و دانشمندان و پروفسورهای جهان را به مدح و ستایش خویش ناطق نموده است. پیشرفت یعنی این که کشوری بی هیچ پشتوانه سیاسی از کشورهای دیگر روی پای خود می ایستد و رهبر خویش را در میان توده جمعیت خود انتخاب نموده از زیر یوغ ظلم و ستم و استعمار در آمده و آنچنان در مدت چند سنه محدود پر قدرت و محکم می شود که به کمک سایر کشورهای 3 مستضعف و مستعمره شناخته و با استبداد و ظلم می جنگد.

نبوت از مهدویت جداست

تا کنون ثابت کردیم وقتی سخنی از ادعای این دو نفر می شود خود بهائیان گریز می زنند و بالاخره نمی دانند که چه باید بگویند اما آنچه مسلم است این است که اینها سه نوع ادعا داشته اند یکی نبوت دیگری مهدویت و سوم الوهیت و ربوبیت. در قسمت نبوت چون نمی توانند ثابت کنند که پیامبر اکرم آخرین پیغمبر نیست متشبث می شوند به چند روایت و حدیث و آیه از قرآن و آنها را که متجاوز از چند روایت و حدیث نیست به نفع خود تفسیر می کنند اما در جواب احادیث و روایات و آیاتی که شمارشان به حساب نمی آید و در اصل اسلام و کتب معتبر اسلامی مندرج است هیچ جوابی ندارند و اما درباره مهدویت با اینکه خودشان هنوز نمی دانند مهدی کدامیک از آنهاست و در این مورد هم به دوگانگی افتاده اند باز متوصل به آیات و احادیثی می شوند و به نفع خود تفسیر می کنند و رنگ و بوی عقل و منطق به آن می دهند و خودشان را در انحراف و انحطاط بیشتری فرو می برند. اما اگر به دید تحقیق و تحری کسی بخواهد سر از واقعیت در آورده و کشف حقیقت کند فقط کافیست که کتاب قرآن مجید را گشوده و درباره روز قیامت و مشخصات حضرت مهدی (عج) و علامات ظهور او مطالعه کرده تفکر و تعمق کند.

اگر بهائیان به این معتقدند که مذهب حقیقی اسلام مذهب جعفری و اثنی عشری است بیاد بپذیرند که امامان معصوم دوازده نفر بودند و یکی از آنها غایب است. حال اگر می گویند این غیبت به انتها رسید و سید علی محمد همان دوازدهمین امام است پس باید بپذیرند که امام، امام است نه پیغمبر نه صاحب شریعتی مستقل و گذشته از این امامی است همچون امامان دیگر در برابر خدا متواضع و فروتن، نه اینکه شریک صفات الهی و مدعی ربوبیت.

سئوالی پیش می آید اگر دوازدهمین امام قرار بود که بیغمبری مستقل باشد و اسلام را نسخ کند و قرآن را به کلی از میان ببرد. پس چرا در جرگه امامان حضرت رسول بود و چرا از چهارده قرن پیش او را به عنوان امامی از امامان دوازده گانه که وظیفه اصلی آنها ارتقای دیانت اسلام و گسترش دیانت اسلام و پایداری دیانت اسلام است معرفی نمودند و چرا به صراحت به آوردن پیامبری بعد از پیامبر اکرم در قرآن کریم اشاره نشد. بلکه بعکس آن تصریح شد اگر قرار بود آخرین امام پیامبر باشد و بالاتر از آن اظهار الوهیت کند پس چرا نام امام بر او نهادند، به هر حال بهائیان باید این موضوع را برای خود روشن کنند و مشخص کنند که امام کیست و چه وظایفی دارد و پیامبر کیست و دارای چه مسئولیتهایی است. در ضمن اگر امام نباید پسر امام یازدهم باشد پس نمی شود نام او را امام گذاشت زیرا فقط همان دوازده امام هستند که پس از پیامبر اکرم می توانند مصون از خطا باشند نه اینکه هر کس که لباس اجتهاد پوشید و عمامه ای بر سر گذاشت معصوم است. اگر چنین بود لااقل باید کسی ادعای امام زمانی کند که توانسته باشد مردم شهر خود و کشور خود را به معصومیت خود آگاه نماید و لااقل مثل امامان دیگر صاحب علم و معرفی لدنی باشد در صورتیکه حتی خود بهائیان به این اذعان دارند که سید علی محمد به مکتب شیخ عابد می رفته و حدودا یازده سال تعلیم دیده است و تازه با این اوصاف وقتی جلسه مناظره ای با علما برپا می شود هر چه از او سئوال می کنند بی جواب می گذارد مثلامی گویند من علم نجوم نخوانده ام من تحصیل حساب نکرده ام من نمی دانم و تنها برهانش برای اثبات حقایت خود آیاتش بوده که عین آن آیات را هر کسی می توانسته بیاورد که قبلا نمونه ای از آیات او را خواندیم، اگر کسی ادعای مهدویت کند یعنی باید مردم را به سوی آخرین دین و آخرین کتاب راهنمایی کند آنان که راهش را می پذیرند و مسلمان حقیقی می شوند در جرگه یاران او هستند و آنان که نمی پذیرند در قیامت به کیفر و عذاب خویش خواهند رسید.

مفهوم قیامت اگر برای بهائیان روشن شود و آن گونه که قرآن فرموده درک نمایند متوجه می شوند که این ادعا تنها یک ادعای کاذب سیاسی بوده که برای ریشه کن کردن اتحاد مسلمین طرح ریزی شده. حال اگر بهائیان می گویند که سید علی محمد فقط مبشر بوده و صاحب زمان بها اله است باید پرسید چگونه کسی ادعای صاحب زمانی می کند و حداقل سید نیست، امام زمان باید امام باشد و امام باید که سید باشد و هزاران هزار باید دیگر که مسلمین حقیقی یعنی اهل تشیع را با علم و منطقی اساسی و ریشه ای در انتظار نشانده است. پس بهائیان باید حداقل این مشکل خود را حل کنند که کدامیک از اینها صاحب زمان هستند اگر بها بود پس چرا باب هم همین ادعا را داشت اگر باب بود پس چرا بها آمد؟ حال این سئوالات را در سطح خیلی ساده و ابتدایی طرح کردیم که اگر احیانا خوانندگان نوجوانی نیز داشتیم در پی این قضایا باشیند بها اهل تشیع را به عنوان مسلمین حقیقی معرفی نموده و خود نیز از اهل تشیع بود و بعد بابی شده و بعد در صدد ساختن دین جدیدتری برآمده. سئوال این است او که می گفته اگر کسی می خواهد بهایی شود اول باید مسلمان حقیقی شود بعد در سلک این مسلک در آید چگونه می گوید شیعه ها شنیعه اند و هنوز در خواب غفلتند و نمی خواهند حقیقت را درک نمایند.

در صورتیکه سنی ها را که اصلا قبول نداشته و نظر مستعدی نسبت به آنها نداده و گفته آنها هرگز از اوهام و خرافات خویش دست بر نخواهند داشت و حقیقت را نخواهند فهمید، پس در واقع هم اهل تشیع و خرافات خویش دست بر نخواهند داشت و حیقیت را نخواهند فهمید، پس در واقع هم اهل تشیع در خواب غفلتند و حقیقت را نمی فهمند و هم اهل تسنن پس عظمت این دین به چیست چگونه میخواهد ادعای خود را ثابت نماید.

علمای اهل شیعه بزرگان و دانشمندان شیعه بی صبرانه منتظر ظهور آن مصلح حقیقی اند اگر آنها حقیقت را درک نکنند که حقیقت از خود آنها برخاسته است و به اصطلاح مدعی است امام آنهاست که ظاهر شده پس چه کسی می خواهد این حقیقت را درک کند که به مسیحیان بگویند که ما همان امام دوازدهم هستیم که باعث خنده آنهاست اگر به یهودیان نیز چنین اظهار کنند همچنین این حقیقت عظیم که مثل آفتاب

می درخشد و چشم بصیرت می خواهد و قلوب منور، چرا از مسلمانان حقیقی که همان مجتهدان وعلمای شیعه هستند شروع نمی کند و چرا از حوزه های علمیه آغاز نمی کند و عده ای روستایی و بی سواد را در اطراف و اکناف دور افتاده به زعم کمبود و نقطه ضعفها آنها تبلیغ می کند تا در اثر ازدیاد نسل تفرقه ای در بین مسلمین اندازد. عظمت باید با عظمت روبرو شود.

دین عصر جدید باید با دانشمندان و عالمان عصر جدید به مناظره و مباحثه پردازد نه آنکه آنها را که از علم و معرفت حقیقی بهره مندند به یاد تهمت نادانی و غفلت بسته و بیسوادان و غافلان حقیقی را با چند آیه و کلمات و جملات عربی فریب دهد. مسلمین به قول حضرت امام دو دسته اند یا مریدند و مقلد یا مجتهدند و مرجع تقلید اگر خورشید حقیقت می تابد و مراجع تقلید آنرا نمی بینند مقلدین بی سواد چگونه می بینند؟ آیا جز به فریب آنهاست؟ اگر فریب نیست و حققت محض است باید به سراغ عالمان و عارفان بروند نه عاجزان و عاکفان اگر زمان حضور حضرت امام خمینی عریضه ای تقدیم آن حضرت می داشتند و حرف حساب خود را در آن منعکس کرده و ادعای خود را به ثبوت می رساندند. لااقل عظمت و معجزه پیامشان برای خودشان اثبات می شد. اگر آن حضرت می پذیرفت که تمام سالکان و مریدانش می پذیرفتند و عظمت این دین را به اوج افلاک می رفت و در آن تردید نمی ماند و اگر هم نمی پذیرفت باز باعث افتخاری بود برای بهائیان و بیت العدل که به اصطلاح دارای مقام معصیت است می توانست با اینکار دایره تبلیغاتش را وسعت دهد و بگوید ما دانشمندان بزرگ ادیان مختلف بالاخص رهبر مسلمین را به جای مباحثه دعوت کردیم تا ثابت شود که حرفی برای گفتن دارند و پیامشان سوای فرقه های مختلف است و اینها که پیام صلح جهانی در دست دارند و درمان دردهای عالم را می دادند اولا باید قدرت بیدار کردن خفتگان را که از نظر آنها مراجع تقلید و دانشمندان بزرگ اسلامی هستند داشته باشند بعد اعلام وجود نمایند زیرا این خفتگان مسلمین واقعی امروزند نه آنکه پیام صلحی برای کشورهای ضد اسلامی نشان دهند و آنها نیز در جهت بهره برداریهای سیاسی بهائیت را به رسمیت شناسد و به آنها بها دهند زیرا بهائیان مدعیند برخاسته از اسلامند و حتی اگر تمام عالم بخواهند که حرف بهائیان را بشنوند باید اول مسلمان شوند باید حضرت پیامبر اکرم (ص) را با دوازده امام بپذیرند باید قرآن را کتاب اسمانی و آورده از سوی خدا بدانند بعد به بهائیت ایمان آورند، پس حالا که چنین است پس چرا اول خود مسلمین را آگاه نمی کنند و به سراغ کسانی می روند که غافل اندر غافلند و اصلا اسلام را قبول ندارند. حال در این باره توضیحات بیشتر را موکول می کنیم به قسمت نظم اداری بهایی تا ببینیم این نظاره و قانون و تشکیلات چگونه میخواهد عالم را به نظم آورد و ظلم و ستم را به کلی محو و نابود نماید؟ زیرا اگر بحث، بحث مهدویت است و سیاستی برای دشمنی با اسلام نیست باید تمام نشانه های ظهور را طبق آیات قرآن مجید دارا باشد. ما در قسمت توضیح معنای واقعی قیامت پرده از این حقیقت برداشته و با طرح چند سئوال بهائیان را به تفکر بیشتری دعوت می کنیم.