اگر قیامت یعنی پایان شریعتی و آغاز شریعتی جدید دیگر چنین اشارتی به یک عقیده مشترک در کل ادیان و اشارات و بشارات به دو ظهور و دو روز عظیم چه معنی دارد؟ تازه اگر چنین باشد که گلپایگانی می گوید، می گوئیم نزدیک 160 سال از سال ظهور باب می گذرد کدام وعده از وعود الهی عملی شده نه تنها هیچکدام از آن وعده های شیرین به وقوع نپیوسته بلکه درست از آن سال به بعد روز به روز دنیا رو به فساد و تباهی گذاشت و جنگ و خونریزی بیشتر و بیشتر شد جنگهای جهانی آغاز شد و ظلم و ستم فزونی گرفت هیچ مذهبی از مذاهب و هیچ فرقی از فرقه های مختلف از اوهام و خرافات خویش دست نشستند بلکه همچنان باقی و بلکه به مراتب بیشتر شده اند. هر روز ایسم های مختلف و مکتبها مختلف سر بلند کرده مبارز می طلبند دنیا رو به انحطاط و اضمحلال می رود.
قسمت دوم
فحشا و فسق و فجور عالم را احاطه کرده و تمام کشورهای محروم و زیر سلطه در عذاب و زور و استبداد کشورهای استعماری ند و فاصله طبقاتی با ظهور این دو مرد به مراتب بیشتر از گذشته شده و همچنین خرافات و اوهام نیز از برکت استدلالهای متین این دو ظهور که از روی حروف ابجد و تفسیر و تشبیه و حساب است بیشتر شده. مرزها نه تنها از بین نرفته و همه به یک دین و یک آئین در نیامده اند بلکه جدیدا شوروی به 16 کشور تبدیل شد و احتمال وقوع جنگ جهانی سوم نیز هست و تسلیحات نه تنها به ادوات کسب تبدیل نشده بلکه مخرب ترین و ویران ترین مواد منفجره اتمی ساخته شد و ویتنامها و لبنانها و یروشیماها و بوسنی ها و الجزایرها به خاک و خون کشید شدند و بالاخره در سایه این دو ظهور بشریت به اوج حیوانیت رسیده و خونخواری و جنایت حتی در بین بچه ها ی این زمان با پیشرفت علم و صنعت و رواج انواع فرهنگهای مشابه فرهنگ بهائیت، بی حجابی و ابتذال بیشتر و بیشتر شده است و عالم هنوز چشم به راه آن مصلح جهانی است. تا بر سیاهی و ظلمت خاتمه دهد و دنیا را زیر پرچم خویش در آورد. آیا مژده های کتب و صحف آسمانی این چنین می بایست به وقوع بپیوندند که تنها با دیدن باب و بها خاتمه یابد؟! بر می گردیم به موضوع پیش، در متی 13 منظور از فرشتگان که ظالمین را از صالحین جدا می کنند چه کسانی هستند آیا ابوالفضل گلپایگانی که به گفته عبدالبها همان فرشته وعده شده قرآن است کدام ظالم را از صالح جدا کرد و داخل آتش انداخت؟
در انجیل مرقس 13 منظور از خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی و فروریختن ستاره و متزلزل شدن قوای افلاک و گردآمدن فرشتگان چیست؟ اگر خورشید این خورشید داخل آسمانها نیست ستارگان اگر فرو ریختن و از بین رفتن پیروان آئین گذشته است (به اعتقاد بهائیان) پس آئین جدید معتقدند اگر آنها هم از بین بروند و به خاموشی گرایند آئین و شریعت جدید برای چه کسانی می آید؟ و این زلزله در زمان ظهور باب و بها چه وقت شد که هیچ کس نفهمید و آب از آب تکان نخورد، زلزله به هر منظور که باشد یعنی زلزله یعنی یک تکان بسیار شدید یعنی لرزشی که دنیا را فرا گیرد این لرزش چه بود؟ این تکان عظیم که از هزارات سال پیش به آن اشاره می شود چه بود؟ ظهور باب و بها حتی به اندازه یک انقلاب و اعتصاب یک کشور نبود تا چه رسد به انقلابی عظیم در کل دنیا!
در سوره نحل آیه 38 کافران که می گویند کسی که مرد هرگز خداوند او را زنده نخواهد کرد منظورشان مرگ روحانی است نه مرگ جسمانی؟ اگر چنین است چرا خداوند اصرار داشت به کافران بفهماند که زنده می شوند. زنده شدن روحانی عده ای در سالهای بسیار دور از نزول این آیه چه نفع و چه ضرری به حال این کافران داشت که خداوند آنها را متذکر می شود؟ اسرا 49 باز کافران می گویند امکان ندارد که وقتی ما استخوان پوسیده شدیم باز برانگیخته شویم و خداوند می فرماید بگو اگر که سنگ و آهن نیز باشید باز به امر خدا زنده می شوید و اگر می گویند چه کسی ما را بر می انگیزد بگو همان کسی که اول بار شما را آفرید. آیا منظور از زنده شدن ایمان آوران به باب و بهاست، پس چرا خداوند می فرماید به آنها بگو همان کسی که شما را اول بار آفرید.
یعنی خدا اینجا دلیل آشکار برای برانگیخته کردن مرده ها می آورد اگر مرده ها منظور کسانی هستند که غافلند و به باب و بها ایمان نمی آورند و هنگامیکه ایمان می آوردند زنده شده از قبور غفلت بر می خیزند پس چرا خدا تشبث به دلیل می کند و می فرماید همان کس که شما را آفرید همان کس شما را می میراند و زنده می کند. خداوند در اینجا از قدرت خویش می گوید اگر منظور عقیده باب و بها باشد دیگر ربطی به قدرت و توانایی خدا ندارد که با دلیل روشن می فرماید که زنده شدن مرده ها تعجب ندارد همان گونه که آفریدن شما تعجب نداشت! و بعد خدا آن روز را یک حادثه بزرگ معرفی می کند. ظهور پیغمبر جدید نمی تواند حادثه باشد. حادثه به یک اتفاق خارق العاده ای اطلاق می شود که یا بسیار مخرب است یا بسیار سازنده و معجزه آسا و و یا تصادفی مثل مرگ دسته جمعی، سقوط اجرام آسمانی، زلزله، سیل و آتشفشان ودر حوادث کوچک تصادفات روزمره که ناگهانی صورت می گیرد مثل حادثه زلزله رودبار یا حوادث معمولی مرگ و میرها بر اثر اتفاقی خاص. هیچوقت برای ظهور یک پیغمبر که شریعت می آورد و دستورالعمل های مثبت و سازنده ای برای بشریت از سوی خدا می آورد نمی گویند حادثه عظیم مثل روز ظهور و بعثت پیامبر اکرم آیا حادثه بود؟ پس این حادثه عظیم که از آن نام می بردند بعثت علی محمد و حسینعلی نبوده و نمی تواند باشد چون هیچ اتفاقی رخ نداد. نه در جهان سازنده و نه در جهت ویران کننده.
سرا 52 خداوند به رسول اکرم (ص) می فرماید روزی که خدا شما را بخواند و شما سر از خاک بیرون کرده و با حمد و ستایش او را اجابت کنید (با آنکه سالهای بسیار از مرگ شما گذشته) تصور می کنید که اندک زمانی (در گورها) درنگ نکرده اید: اینجا دیگر باید هر غافلی را آگاه کند چرا که اگر منظور از مردگان غافلانند و ناآگاهان که به بها نیاورده اند و در خواب غفلت به سر می برند.
آیا نعوذبالله حضرت روسل در جرگه آن ناآگاهان است که سر از خاک غفلت در می آورد و به حمد و ستایش خدا می پردازد و بعد این آیه اضافه می کند با آنکه سالهای بسیار از مرگ شما گذشته تصور می کنید که جز اندک زمانی در گورها درنگ نکرده اید. آیا مقصود از این جملات اخیر چیست حضرت رسول اکرم که مخاطب این آیه است از کدام گور بر خواهد خواست در صورتی که فکر می کرده مدت زمانی اندک در گور بوده؟! و مدت زمان بسیار از کدام مرگ روسل اکرم گذشته است مرگ جسمانی یا روحانی؟ آیا حضرت رسول مرگ روحانی دارد؟! در اسرا آیه های 97، 98، 99 می فرماید هر که را خدا بخواهد هدایت می کند و هر که را نخواهد او را کور و کر و گنگ محشور می کند و به دوزخ مسکن می دهد. دوزخی که آتشش خاموشی ندارد و اگر ایمان نمی آورند چگونه محشور می شوند. دیگر محضور شدن نمی خواهد آنها در قید حیاتند و ایمان نمی آورند دیگر به محشور شدن نیازی ندارند زیرا به گفته باب و بها محشور شدن یعنی زندگی روحانی یافتن و به جمال مبارک آنها ایمان آوردن.
پس اگر محشور شوند که دیگر وارد جهنم نمی شوند بلکه با آن اعتقاد باید بهشتی باشند زیرا آنها که زنده شوند بهشتی هستند نه جهنمی و بعد می فرماید همان که آسمان و زمین را آفرید البته باز استخوانهای پوسیده را از نو بر می انگیزد آیا این استخوانهای پوسیده هم تشبیهی دارد؟ و می فرماید: آری با اینهمه آیاد و حجت قاطع باز ستمکاران جز راه کفر و عناد نپیمایند.
ای کاش اهل بصیرت ذره ای در این آیات تفکر نمایند و به این دین جدید که همه چیز را از دید کوچک و انسانی خویش می نگرد پایبند نباشند. عالمی می فرمود: انسان با این همه نارسائی فکری و عجز و محدودیتش انواع فلز را به رنگهای مختلف به شکل براده های بسیار ریزی در آورده با ماسه و خاک و سیمان و آهک آغشته می کند بعد با آهن ربایی تمام فلزها را از میان آنها به راحتی جمع می کند و به شکل اول در می آورد چگونه خداوند با آن همه عظمت، انسان به این پیچیدگی و دنیای به این وسعت و نظام را آفریده اما نمی تواند آنها را دوباره برانگیزاند و این عهدی است که خود با بندگانش می بندد و قصه و روایت نیست. نص صریح قرآن است و تفسیرهای تحریفانه ای که باب و بها می کنند حتی در مقابل حرفهای غلام احمد قادیانی که اظهار مهدویت کرد و امروز جمعیت او نیز کمتر از بهائیان نیست و آوازه اش نیز بیش از بهاست قابل مقایسه نیست تا چه رسد به اینکه به خود اسلام به مقایسه و مقابله در آید. در یس 80، 81 می فرماید آیا خدائیکه آسمانها و زمین (با آن عظمت) را آفریده بر آفرینش (موجود ضعیفی) مانند شما قادر نیست که چون مردند باز زنده گرداند؟ آری البته قادر است که او آفریننده (کلیه اشیا) دانا ( به همه موجودات) است. این آیه کریمه اتمام حجت است با بهائیان وتمام آنان که به روز قیامت ایمان ندارند.
اگر منظور از مردگان روحانی و غافلان باشند خداوند این چنین دلایل محکم برای اثبات عهد و پیمان خویش نمی آورد. و در سوره قیامت می فرماید: ما قادریم سرانگشتان او را نیز درست کنیم بلکه انسان می خواهد آنچه (از عمرش) در پیش است همه را فجور نفس گذراند (که دائم با بندگانی که خود را متجرد می شمارند و می گویند خنده دار است چگونه ممکن است قیامت به شکلی که در قرآن می گوید باشد و چون به شعور ناقص خود چنین گمان نمی برند خود را راحت کرده می گویند منظور از قیامت قائم شدن و برپا شدن باب و بها بود آیا اگر آنروز بزرگ مردگان غافلانند و ایمان نیاورندگان به باب و بها مقصود از سرانگشتان چیست؟ آیا می شود برای سرانگشتان هم تفسیری آورد و گفت تشبیه است بلکه هرگز خداوند برای مردگان روحانی نامی از سرانگشتان جسمانی نمی برد چون سرانگشت روحانی نداریم! واگر می گویند مقصود خدا از این آیات بیم دادن بوده و می خواسته با این تشبیهات مردم را از اعمال ناپسند بپرهیزاند.
باید گفت استغفراله خدا یکی از فریبندگان و دروغگویان است که با وعده های دروغ قصد ارتقای روحی بندگانش را دارد. اگر خدا آنقدر توانا نیست که از راه دیگری بندگانش را از اعمال ناپسند دور کند و متوصل به خدعه و فریب می شود چه جای اعتمادی بر این خدا می ماند چگونه قابل پرستش است در حالی که خداوند در معرض خویش هزار و یک نام برای خویش مقرر فرموده که در بین آنها نامی نیست که فریبکاری و نعوذباله دروغگویی او را به شکلی معرف باشد. خداوند آنقدر حکیم و خردمند و قادر است که می تواند از راه درست خویش مردم را به راه راست هدایت کند نه با وعده های دروغ و بیم های کذایی.
این مکتب سیاسی توهین بزرگی هم به آستان کبریایی خداوند است و هم بشریت را به تمسخر و مزحکه کشیده است گویی خدا با بندگانش بازی می کند و آنقدر برای آنها ارزش قائل نیست که مثل بچه ای آنها را فریب دهد بعد بگوید خبری نیست من برای هدایت شما این ها را گفتم، اگر چنین باشد باید از آن خدایی که مردم را به بازی گرفته و بی شخصیت می کند، بردی و خدای محمد (ص) خدایی رحمن و رحیم است که وقتی انسان را آفرید فرمود فتبارک الله احسن الخالقین او به خلق خوب خودش عشق می ورزید و به آن بها داد نه آنکه در این عصر جدید دینی بفرستد و پس از آن همه ارزش و بهائی که در گذشته به انسان داده تازه او را به نام اغنام اله بخواهند و بگوید اینها گوسفندان منند و به چوپان نیاز دارند. اگر این جمله را در زمان حضرت آدم به بنده ها می داده قابل قبولتر بود تا امروز.
در آیه هایی که چگونگی قیامت را به تصویر کشیده است: در آیه 48از سوره کهف می فرماید: یاد کن ای محمد روزی که کوهها را به حرکت آوریم و زمین را صاف و بدون پستی و بلندی آشکار ببینی و همه را در صف محشر از قبرها برانگیزیم و یکی را فرو نگذاریم.
به گفته باب و بها کوهها چه معنی دارند؟ چه تفسیری برای کوهها می کنند؟ وصف محشر یعنی چه؟ و از زمان باب و بها تا کنون کدام کوهی به حرکت در آمده و کدام صف محشری بر پا شده؟ و بالاخره در آیات مختلف منظور از دمیدن در صور اسرافیل و هراسان شدن مردم و وحشت و زلزله و آتش و فرشته و غیره و غیره چیست؟ بها که در بیابانش گفت تمام اینها شد قسم به جمالم آیا همین دلیل کافیست؟ باب و بها می گویند ما عظیم هستمی چون عظیم هستیم، ما پیغبریم چون پیغمبریم ما مهدی هستیم چون مهدی هستیم ما خدائیم چون خدائیم اگر باور نمی کنید به خدا قسم غیر از این نیست… و اضافه می کنند که دیگر لم و مم نکنید. چون و چرا ندارد چون ما می گوئیم. نه کمی بی انصافی کردیم آنها به آیات و آثارشان نیز برای آوردن برهان و دلیل متشبث می شوند.
آیاتی که می گوید ما هستیم و به کسی نیامده بگوید نیستید…!! با این آیات و بینات روشن و واضح همه چیز ثابت شد اما اگر در کتاب برهان واضح و ایقان و فرائد و مفاوضات استناد به دلیل و برهان می شود ما می گوئیم همه آن کتابها یک طرف و چند صفحه از کتاب آقای موسوی که در رد این براهین با دلیل و منطقی روشن و واضح منت گذارده و به رشته تحریر آورده اند یک طرف اگر سران بهایی حرفی برای گفتن دارند و شعارشان نیز تحری و تحقیق است چرا اجازه خواندن چنین کتابهایی را به بهائیان نمی دهند؟! و خواندن این گونه کتابها را ممنوع نموده اند؟! با این حال ما فرصت را غنیمت شمرده از حضور این عالم بزرگوار اذن آوردن صفحاتی چند در بیانات رسا و شیوایشان را در این مجموعه الهام گرفته از فیض وجود ایشان و قلم بلیغ ایشان می گیریم باشد که خداوند حقیقت جویان را توفیق عنایت فرماید و بسر منزل سعادت و هدایت نائل آورد. بهائیان به چند آیه از قرآن و چند روایت وحدیث استناد جسته اند که در کتاب فرائد ابوالفضل گلپایگانی مندرج است و اینک دلایل اثبات حقانیت باب و بها را مختصر اشاره می کنیم: در قرآن مجید سوره حج آیه 47 آمده است.
«ویستعجلونک با العذاب و لن یخلف اله وعده و ان یوما عند ربک کالف سنه مما تعدون.» گلپایگانی می گوید: مردم در زمان رسول اله با شتاب زیاد عذاب می خواستند چنانجه آیات بسیاری گواه این مطلب است. در این آیه خداوند در پاسخ آنان می فرماید عذاب شما در روز قیامت است و او پس از هزار سال خواهد آمد و چون 260 سال که تاریخ فوت حضرت حسن عسگری است بر آن بیافزاییم می شود 1260 که همان روز دعوت و بعثت علی محمد خواهد بود.
پس او پیغمبر است و با آمدن او قیامت اسلام برپا شده است. پاسخ: این سخن از جهانی غلط و نادرست است
1-بنا بر معنایی که گلپایگانی کرده بایست مبدا هزار سال را از زمان نزول این آیه گرفت نه از روز وفات حسن عسگری علیه السلام گر چه روز وفات ایشان روز اتمام دین اسلام باشد زیرا وعده نزول عذاب بر شتاب کنندگان ربطی به روز اتمام دین اسلام ندارد.
2- در سال هزار و دویست و شصت چه عذابی بر شتاب کنندگان که در زمان پیامبر اسلام مرده بودند نازل شد؟ اگر منظور عذاب دنیوی است آنان در آن تاریخ در دنیا نبودند و اگر مقصود عذاب اخروی است آن هم به آمدن علیمحمد نیازی نداشت زیرا هر کافر و بی کیشی با مرگ دچار عذاب اخروی می گردد.
3- اگر از حرف گلپایگانی دفاع کرده و بگوییم منظور از معذبین شخص آن شتاب کنندگان نیستند که در صدر اسلام مرده از بین رفتند بلکه هر کافر و بی کیشی که در مرام و مسلک و راه و روش با آنان شریک و انباز باشد و چنین اشخاصی در دوران علی محمد هم زیاد بودند. پس می پرسیم مقصود از اینکه با رسیدن سال 1260 و بعثت علی محمد و فسخ اسلام. مشرکین و کفار معذب می شوند چیست؟ اگر منظور کشته شدن و زندان رفتن و در بدر گشتن و منفور شدن در انظار مردم و … و… است پس باید گفت گروندگان به باب معذب شدند نه کافرین و منکرین او و اگر منظور از عذاب همان نپذیرفتن و کافر بودن به اوست چنانچه حسینعلی می گوید: «بهشت شنیدن نغمه دلربا و نگاه کردن به جمال بی مثالم می باشد و جهنم دوری از حضور و محروم بودن از فیض لقای من است.» اینکه دیگر مدت هزار ساله و وعده روی یخ نمی خواست خوب بود بگوید منظور از عذاب که به شما وعده داده ایم همین کفر و شرک و انکار شماست زیرا به گمان اینان همانگونه که انکار و دوری از حضور علی محمد و حسینعلی عذاب و جهنم است انکار هر پیغمبری چنین است. آنان هم که منکر پیغمبر اسلام بودند. اگر بنا است این آیه مبارکه قرآن از معنی حقیقی خود منسوخ شده و بدلخواه هر کس تفسیر گردد، پس بهتر است چنین گفته شود: منظور از عذاب آمدن علی محمد باب و تاسیس گروه با بیان است، خداوند می فرمایند: مردم شما که قرآن به این زیبایی و خوبی و به این عظمت و جلال را نمی پذیرند شما که از اسلام که آئین پاک خداست دوری می جویند شما که به سعادت و نیک بختی خود پشت پا می زنید من هم در کیفر شما در تاریخ 1260 مردی مفسده جو و کینه توز و خودکامه و بی خبر از خدا را بر می انگیزیم تا با طراری و شیادی. گروهی از اوباش را از مرد و زن دور خود گردآورد نه خدا را می پذیرد و نه روز رستاخیز را نه از مردم شرم و حیا می دارند نه پیش وجدان خود احساس مسئولیت می نمایند، در میان مردم تفرقه می اندازند با ترور و آدم کشی ایجاد رعب و وحشت می کنند و هر روز در جایی بلوا و آشوب راه انداخته به رخ دولت و ملت شمشیر می کشند، گاهی در خراسان زمانی در مازنداران روزی در زنجان هنگامی در شیراز و مدتی در یزد و تبریز خود و حزب خود را بدون هر قید و شرط تسلیم استعمار کرده با مزدوری ننگین کباده خدایی می کشند روزی عهده دار اداره جاسوسی تزار شده با دالگورکیها سر و سری پیدا می کنند. در پنهان نوکر زرخرید و در آشکار دعاگوی پادشاه روسیه شده لوح در حقش صادر می نمایند و وعده فتح و پیروزی درخشان می دهند و روز دیگر از پادشاه انگلستان لقب «سر» گرفته و او را بنام پادشاه عادل روی زمین می ستایند و فردای آن روز خود را در اختیار سازمان «سیا» گذاشته و به هر رذالت و پستی تن در میدهند. دختران و زنان عشوه گر خود را در اختیار جوانان چشم و گوش بسته گذاشته آنان را به نام دعوت به محافل روحانی به دام بس خطرناک فساد انداخته به سراغ شکار دیگر راه می افتند همانگونه که در برخی از کشورهای استعماری دژخیمانی را به دد منشی عادت می دهند تا ارتکاب هر گونه جنایت به دست آنان عملی باشد این بی وطنان خود و زیردستان خود را چنان عادت می دهند که هر گونه مقصد و منظور شوم استعمار با دست آنان قابل اجرا باشد. چه عذابی بدتر از این می توان تصور نمود؟