معنای «حین» در قرآن
مردی برای حاجتی نذر کرد که من یک حین روزه بگیرم،
و وقتی را معیّن نکرده بود، سپس دچار تردید شد که این «حین» چند مدّت است؟
داوری به نزد امام علی علیه السلام بردند،
حضرت فرمود:
باید شش ماه روزه بگیرد،
و آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:
تُؤْتی اُکُلَها کُلَّ حینٍ بِاِذْنِ رَبِّهَا
«و اشجار از روزی که شکوفه می نماید تا به ثمر برسد شش ماه طول می کشد.»
.
که در این آیه «حین» برای مدّت 6 ماه به کار رفته است.
*****
حکم دیه علقه
شیخ مفید در ارشاد می فرماید:
مردی زنی را کتک زد، آن زن بر اثر آن بچه خود را که عَلَقه بود سِقط کرد.
حُکم آن را از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام پرسیدند.
آن حضرت فرمود:
دیه آن چهل دینار است.
و این آیه را تلاوت فرمود:
وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسَانَ مِنْ سُلالَةٍ مِنْ طین ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فی قَرَارٍ مَکینٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَاماً فَکَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْماً ثُمَّ اَنْشَأْنَاهُ خَلْقَاً آخَرَ فَتَبَارَکَ اللَّهُ اَحْسَنُ الْخَالِقین
.
«به تحقیق که ما خلق کردیم انسان را از صفوت صافی از کل پس قرار دادیم او را نطفه در قرارگاهی استوار پس گردانیدیم آنرا خون بسته شده،
پس پارچه گوشتی پس گردانیدیم آن پارچه گوشت را استخوان پس آن پارچه استخوان را به گوشت پوشانیدیم پس آفریدیم او را آفریدن دیگر پس برتر آمد خداوند که بهترین آفرینندگان است.»
سپس آن حضرت فرمود:
«دیه سِقط نطفه بیست دینار و عَلَقه چهل دینار و مضغه شصت دینار و در استخوان، پیش از اینکه خلقی کامل گردد هشتاد دینار است و جنین که صورت گری شده باشد پیش از آنکه روح در او دمیده شود و بعد از تمامی خلقت بدن صد دینار است
و هرگاه روح بر او دمیده شد هزار دینار است.»
.
*****
نوآوری ها در قضاوت امام علی (ع)
جدائی افکندن میان متّهمان، در یکی از قضاوت های امام علی
نمونه ای شگفت انگیز از ابتکار و خلاّقیّت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام در امور قضایی نسبت به مجرمانی است که در بیابان های دور دست، مرتکب جنایت و قتل شده و هیچ گونه دلیل و شاهدی بر جُرم خود به جای نگذاشته بودند.
حضرت علی علیه السلام آن جنایت را از پرده ابهام بیرون آورد و مجرمین را شناسایی و به کیفر رساند.
از امام باقر علیه السلام آمده است که:
«ابوعامر خزرجی» (یکی از بازرگانان مدینه) آهنگ سفر شام داشت تا کالایی از مدینه به شام ببرد و کالایی در خور بازار مدینه از شام فراهم سازد تا از این طریق، سودی ببرد،
در این سفر با تنی چند از بازرگانان مدینه همسفر شد.
مدّتی زیاد به طول انجامید تا یک روز خاندان ابوعامر و پسرش متوجّه شدند که کاروان برگشته، امّا ابوعامر در میان آنها نیست،
هرچه جستجو کردند اثری از وی نیافتند، فرزندش عامر با اضطراب و دلهره به خانه همسفران پدر رفت و از علت تأخیر پدرش جویا شد، آنها با لحنی حزین گفتند که:
ابوعامر در بین راه درگذشت،
و چون کالای او در بازار شام مرغوب نبود مالی هم از خود باقی نگذاشت.
عامر نسبت به همسفران پدر سوء ظن پیدا کرده به شریح قاضی شکایت کرد.
شریح قاضی، بازرگانان را به محکمه دعوت کرد، ولی آنها در کتمان حقیقت اصرار ورزیدند و چون عامر گواه و شاهدی بر مدعای خود نداشت، شریح ایشان را به ادای قسم تکلیف کرد،
آن افراد قَسَم دروغ یاد کردند و از چنگال قضاوت نجات یافتند.
عامر خدمت حضرت امیرالمؤمنین شکایت کرد.
امیرالمؤمنین همین که وارد مسجد شد دید جوانی گریه می کند، و جمعی هم او را ساکت می کنند،
امام علی علیه السلام پرسید:
«جوان چرا گریه می کنی؟»
عامر گفت:
یا امیرالمؤمنین! شریح درباره ام قضاوتی نابجا کرده است.
آنگاه داستان پدر و یاران همسفر را به تفصیل بازگو کرد،
و مبلغ و مقدار کالا و نقدینه پدر را تشریح کرد و با اشاره به جمعی که در آنجا بودند گفت: اینها همسفران پدرم هستند.
امیرالمؤمنین علیه السلام جوان را با آن جمع، نزد شریح برد و به او فرمود:
ای شریح! چگونه میان آنان داوری کردی؟
شریح گفت:
یا امیرالمؤمنین! این جوان می گوید:
پدرم وقتی با آنها به سَفَر رفت مال زیادی همراه خود داشت نه خود بازگشت و نه اموالش را آورده اند.
آنها را سوگند دادم و بدین گونه پرونده مختومه اعلام شد.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام خطاب به شریح فرمود:
در چنین موارد مهمّی اینگونه حکم می کنی؟
شریح گفت: پس چگونه حکم کنم؟
حضرت فرمود:
قطعاً حکمی میان آنان خواهم کرد که غیر از داوود پیغمبر هیچ کس چنین حکمی نکرده است.
در این هنگام امیرالمؤمنین علیه السلام قنبر را فراخواند و فرمود:
مأموران را خبر کن تا برای هر کدام از متهمان یک مأمور شود.
سپس به صورت آنها نگاه کرد و فرمود:
چه می گویید؟ فکر می کنید من نمی دانم که شما چه بر سر پدر این جوان آورده اید؟
خیال می کنید من به ماجرا آگاهی ندارم؟
آنگاه دستور داد؛ بین آنها جدایی بیندازند تا یکدیگر را نبینند،
و هر کدام را کنار ستونی از مسجد نگهدارند و در حالی که صورت هایشان را با لباس خودشان پوشانده بودند، امیرالمؤمنین علیه السلام دستور داد تا کاتب مخصوص آن حضرت عبیداللَّه بن ابی رافع حاضر شود.
امام علی علیه السلام به او فرمود:
کاغذ و قلم حاضر کن.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«هر وقت من تکبیر گفتم شما هم تکبیر بگویید! بعد به مردم فرمود:
اِفْرِجُوا
از هم فاصله بگیرید.»)
آنگاه یکی از متهمان را احضار کرد و مقابل خود نشانید و صورتش را باز کرد و به کاتب فرمود:
هرچه گفت و اقرار کرد ثبت کن.
آنگاه رو کرد به متهم اول و به او فرمود:
کی به شام مسافرت کردید؟
از کدام خانه خارج شدید که ابوعامر با شما بود؟
آن مرد جواب داد.
امام علی علیه السلام فرمود:
در کدام ماه، سفر را آغاز کردید؟
متّهم گفت: ماه فلان،
حضرت فرمود: در کدام سال؟
گفت: سال فلان و فلان.
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
در کجای سفر بودید که پدر این جوان از دنیا رفت؟
گفت: فلان جا،
حضرت فرمود: در خانه چه کسی از دنیا رفت؟
گفت: خانه فلانی.
امام علی علیه السلام پرسید:
مرض مرد چه بود و بیماری او چند روز طول کشید،
و آن مرد جوابی داد.
و حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به پرسیدن ها ادامه داد؛
از ساعت مرگ آن مرد،
و کسی که او را غسل داد و کجا غسل داد؟
و چه کسی او را کفن کرد؟
و با چه چیز کفن کرد؟
و چه کسی بر او نماز خواند؟
و کدامیک در قبرش وارد شد؟
و او را در قبر گذشتند؟
و آن مرد هم پاسخ می داد و عبیداللَّه بن ابی رافع مرتب می نوشت.
وقتی همه سؤالاتی که امیرالمؤمنین علیه السلام در نظر داشت تمام شد، آن حضرت تکبیر گفت و همه تماشاچیان نیز تکبیر گفتند.
سایر متهمان که مرتکب جنایت شده بودند و به طور انفرادی نگهداری می شدند از شنیدن بانگ تکبیر بر خود لرزیدند و گمان بردند که همکارشان راز آنها را فاش و به ارتکاب قتل و غارت مال «ابوعامر» بر خود و دوستانش اقرار و اعتراف کرده است.
آنگاه حضرت دستور داد:
صورت این متهم را بپوشانند و به زندان ببرند.
و مجرم دوم را احضار نمود و مقابل خود نشانید و صورتش را باز کرد و با او به سختی و درشتی سخن گفت و فرمود:
خیر این طور نیست، تو گمان کردی نمی دانم شما چه جنایتی مرتکب شده اید؟
آن مجرم روحیّه خود را از دست داد و از روی ناچاری گفت:
یا امیرالمؤمنین! به خدا قسم من تنها نبودم بلکه رفقایم هم بودند، حتی من از رفتار یاران خود تنفّر و کراهت داشتم و نمی خواستم او کشته شود و اموالش به غارت برود.
به این نحو اقرار به گناه کرد پرده از راز آن جنایت وحشتناک برداشت.
سپس امیرالمؤمنین علی علیه السلام بقیّه مجرمین را فراخواند و اعتراف رفیقشان را در میان نهاد و ایشان چون حال را بر این منوال دیدند ناگزیر به جرم خود معترف شدند که ابوعامر را کشته و اموالش را برده اند،
حضرت مجرم اوّلی را نیز احضار کرد و سخن یارانش را برای او نقل کرد، او هم به جرم خود اعتراف کرد و سرانجام همگی آنها به قتل، اقرار کردند و مجازات شدند.
*****